ادبیات امروز ایران، خوشهای بارور و امیدبخش از فرهنگ جهانی است که میرود تا جایگاه شایسته و سزاوار خویش را در زمینهی زبانها و فرهنگهایی نوخاسته و نوباوه بازیابد. در روزگاری که اِبراز ناامیدی به هنجاری روشنفکرانه بدل شده است و نالیدن از نارساییهای زبان فارسی و انحطاط فرهنگ ایرانی به زیور قلبی رایج برکشیده شده است، شاید این سخن غریب بنماید، اما تمام شواهد نشانگر آن است که ادبیات فارسی و خزانهی غنی و کهنسالِ فرهنگ ایرانی با روندی ژرف و دیرپا دست به گریبان است که میتواند به یک باززایی و بازآفرینیِ ریشهای منتهی شود
————————————————————————
این جستار را میتوانید از «اینجا» (4.8 Mb) بارگذاری کنید و بشوید.
————————————————————————
این امیدواری به آینده و درخشاندانستنِ آنچه فراروی ادبیات فارسی است، شعاری خوشبینانه و یکسونگرانه نیست. قرار نیست این حقیقت را نادیده بگیریم که اوج شکوه ادب فارسی؛ یعنی شعر دری در قرن گذشته با افول و زوالی چشمگیر و سردرگمیِ فراگیری در زمینهی قواعد و هنجارها روبرو شده است. قصد نداریم ترجمهایبودنِ بخش مهمی از نثرهای ارزشمندِ امروزین و تقلیدی ناشیوا و درجه دومبودنِ بخش عمدهی شعرهای معاصر را انکار کنیم. پشتوانهی این برداشتِ امیدوارانه، کوری نسبت به نادرست یا زیانمندبودنِ سیاستگذاریهای فرهنگیِ کلانِ دولتهای مستقر در ایرانزمین نیست. طردِ زبان فارسی و سخنورانِ دری در دولتها و واحدهای سیاسیِ برخاسته در دل ایرانزمین و زورآورشدنِ ایدئولوژیهای قومگرایانهای که تنها راهِ برکشیدنِ زبانهای قومی را تخریب زبان ملی میبینند، چندان آشکار است که نمیتوان قدمی برداشت و با آن برخورد نکرد. قصد نداریم این حقیقت را نادیده بگیریم که زبان فارسی در قرن اخیر، نویسندگان و سخنورانی نامدار و سزاوارِ فرهنگ ایرانی به عرصهی جهانی اهدا نکرده است. کمبودنِ سرانهی مطالعه، کیفیت پایین نظامهای آموزشی و ناکارآمدبودنِ روندهای ترویج و تبلیغِ معنا در زمینهی ایرانزمین را نادیده نمیگیریم و با وجود این، امیدواریم که به زودیِ زود، بار دیگر این تمدنِ دیرپا، آنچه را که باید و شاید، بازآفریند.
امیدواریم؛ از آن رو که میبینیم ایرانزمین از نسلی پرشمار، جوان و باسواد انباشته شده است.
امیدواریم؛ چون قدرتِ منشها و معناهای بالیده در این تمدن را دیدهایم و جذابیت و تواناییِ رخنهکردنش در دل و چشم و خِردِ مردمانی حتی بیگانه با زبان فارسی را نیک دیدهایم.
امیدواریم؛ چون چیرگیِ تدریجیِ همین نسل جوان و جویای معنا بر رسانههای نوظهوری مانند صنعت چاپ و اینترنت را میبینیم.
امیدواریم؛ چون ماییم آن نسلِ پرشمارِ جوانِ پارسیگوی پارسیدان که وارث گنجینهی شگرف ادب و فرهنگ ایرانی است.
ما امیدواریم؛ چون آینده از آنِ ما، از آنِ امیدواران است.
امروز نیز مانند هزارههای گذشته، بازآفرینیِ آنچه که سزاوار است در گروِ جسارتِ جهیدن به اندرونِ ناشناختههاست. این بار نیز آنان که در مرزهای ابهام و قلمروهای ناپیموده خطر میکنند، گوهرهای ارزشمند و هدایای ماندگار را برای یارانشان به ارمغان خواهند آورد. از این روست که ما وارثانِ این زبان و این سرزمین و این فرهنگ در داوبستن بر سرِ آنچه که هستیم تردید نخواهیم کرد تا شاید آنچه که باید، بشویم.
امروز نیز مانند هزارههای گذشته، بازآفرینیِ آنچه که سزاوار است در گروِ جسارتِ جهیدن به اندرونِ ناشناختههاست. این بار نیز آنان که در مرزهای ابهام و قلمروهای ناپیموده خطر میکنند، گوهرهای ارزشمند و هدایای ماندگار را برای یارانشان به ارمغان خواهند آورد. از این روست که ما وارثانِ این زبان و این سرزمین و این فرهنگ در داوبستن بر سرِ آنچه که هستیم تردید نخواهیم کرد تا شاید آنچه که باید، بشویم.
شاخهای از ادبیات که در سرزمینهای دیگر با نام علمی-تخیلی، افسانهای یا خیالی شهرت یافته، دیرزمانی است که در فرهنگ ما و تمدن ما شناختهشده و پرارج بوده است. این شاخهی بالنده از ادبیات جهانی که زبانهای گوناگون، عرصههای صنعتی و تجاریِ مختلف و هنرهای تجسمی و سینماها را تسخیر کرده، همان است که خیالِ لگامگسیخته و آزاد را با سخنوری و هنر بلاغت و روایت، ترکیب میکند. این ادبیاتِ نو با خاستگاهِ فروتنانهاش در سرزمینهای غربی، همتاهایی اشرافزاده و کهنسالتر را در سرزمینها و تمدنهای دیگر دارد که گاه دیرزمانی است خویشاوندیِ خویش را با هم از یاد بردهاند. ادبیات محبوب و تاثیرگذارِ علمی-تخیلی و افسانهای که بخش عمدهی نمادها، روایتها و محصولات دیداری-شنیداریِ امروزِ دنیا را پدید آورده، خوشهای از منشهاست که در ادبیات ترسناک ژاپنی در حماسههای جادوییِ چینی و در قصههای دینیِ هندی سابقه و همخونهایی داشته است. این همه با شعر و نثر فارسی به ویژه در آنجا که با حماسه و عرفان در میآمیخته، خویشاوند و همگون بوده است.
این شاخه از ادبیاتِ فارسی مانند بسیاری از حوزههای روایی و عرصههای زورآزمایی در عرصهی سخن، دیرزمانی است نادیده انگاشته شده و از یادها رفته است. ما، جویندگانِ آغازی نو برای این خوشه از معناها، این سبک از سخنپردازی و این شیوه از روایت هستیم. ما خواهانِ عبور از مرزها و قیدهای مرسوم و هنجارینِ سخنسرایی و روایتگویی هستیم، اما نه چنانکه مرسوم است و هنجار؛ همچون نمایشی نخبهگرایانه و ابراز فیضی خودنمایانه و تهی و پوک! ما مرزهای معنای مرسوم را درمیشکنیم، چون معنایی فربهتر، نیرومندتر و دلکشتر را برای پیشنهادکردن داریم که در این قالب و در این حصار نمیگنجد. ما برای لمسِ آزادانهی اندیشیدن و آزادانه بیانکردن است که به تخیل، به علم و به اسطوره روی میآوریم تا خویشتن را و همگان را در تماشای پروازِ سیمرغی مهمان کنیم که در قفس نمیگنجد.
توانمندترین سخن و نافذترین روایت آن است که با پیچیدهترین، دقیقترین، عینیترین و درستترین چارچوبهای ذهنی درآمیخته باشد و آن علم است.
دلکشترین روایت و شیواترین سخن آن است که با خیالانگیزترین، رنگینترین و بیمهاباترین گمانهزنیها آغشته شود و از بازی با ابهام و معناهای چندپهلو و رمزگون نهراسد و آن اسطوره است.
در میانهی این دو قلمروی دیرینه و نو و در جمعِ این دو قطبِ متضاد است که سبک ما، شیوهی سخن ما و پیشنهاد ما برای آفرینش ادبی تجلی مییابد. ما خواهانِ ترکیب آن دانش دقیق و روشن و علمیِ مدرن، با آن اساطیر دیرپای سحرآمیزِ ناشناخته هستیم.
ناامیدانی که راه را بر آشتیدادنِ جفتهای متضاد معنایی (جمها) بسته میبینند یا درآمیختن معنایِ محصور در عرصههای گوناگون را گستاخانه و کژروانه میدانند، بسیارند و ما از آن گروه نیستیم.
ما امیدواران، ما گستاخان، ما رهاکنندگانِ شاهراهها و ما ماجراجویانِ کورهراههای مهگرفتهی فراموششدهایم. خیالهای سرکشِ ما، مرز معناها و آشتیدادنِ میانهی غریبهترین مقیمان اقلیم سخن، روش ماست.
هر کوششی در زمینهی فرهنگ را نیکو و ارزشمند میدانیم و هر تلاشی در راستای نیرومندساختنِ زبان فارسی و ادبیات دری و فرهنگ ایرانی را پاس میداریم، بی آنکه دقیقهای نگاه نقادانهمان را از آن برگیریم، یا لحظهای در داوریِ سنجیده و بیرحمانهمان در موردشان درنگ کنیم. آنچه که خود میآفرینیم را منشهایی خرد در عرصهای کوچک از سپهری عظیم از تمدنی کهنسال میدانیم. گستردگیِ این سپهرِ تمدنی و عظمت آن فرهنگ ایرانی را چندان نیک دریافتهایم که به خاطر کوشش در آن مسیر، شادکام و شادمان باشیم و در عین حال خود را جز گوشهای کوچک از میدانی گسترده نبینیم.
روزگارِ امروزِ ما، عصر جویندگان نام و ننگی است که راههای شاهانه و میانبرها و شعبدهبازیها را میپسندند و از غرقهشدن در دریای ناشناختهی فرهنگمان و سیرابشدنِ دشوار از این چشمهی پنهان در ظلمات، میپرهیزند؛ ما از آن قبیله نیستیم.
ما باور نداریم که در این مسیرِ ناشناخته و نپیموده، چیزی به سادگی به دست آید. ما خواندن و بازخواندن و بیشتر خواندن را، دانستن و بازدانستن و بیشتر دانستن را، ضرورتِ فهم میدانیم و نقدِ مداوم خویش و دیگران را اکسیر دستیابی به معنایی ارزشمند و سنجیده میدانیم.
تمام آنچه که در پنج هزار سال گذشته در سراسر پهنهی سترگِ ایرانزمین نوشته و اندیشیده شده، میراث ماست و بر ماست تا بر این دریای توفانی و سهمگین چیره شویم و هر یک به قدر توان خویش آشنایی با آن و در آن را دریابیم. هر آنچه که در تمدنهای دیگر اندیشیده و بازنموده شده باشد، اگر به درستی فهمیده و جذب و نقادانه و خودمدارانه بازسازی شود، از آنِ ماست.
پس ماییم دولتمندترین و توانگرترینِ وارثانِ سپهر فرهنگ؛ چراکه تمام گذشتهی یکی از کهنترین تمدنهای گیتی را، با تمام آیندهی سایر تمدنها در اختیار داریم و آهنگِ آن داریم تا با جادوی سخن، از این دو سرچشمه، گوهرِ اکنون را بیافرینیم.
دوران ما، عصرِ اختلاف و نزاع و تنگنظری و مرزبندی است. مردمان به قدر انکارِ یکدیگر، قدر و قرب دارند و مرزهای میان مردمان، قلمروهایشان را و دیوارهای پیرامونشان، داراییهایشان را مشخص میکند. ما از این دوران و این عصر نیستیم.
قصد نداریم تا با نکوهش و انکار و ناسزا به بزرگانِ گذشته و ناچیزپنداشتنِ سبکسرانهی آفریدههای عظیمِ گذشتگان، جایگاهی برای خود بیابیم. همچنین سرِ آن نداریم که با نفی دیگری سایهای از اثبات را برای خویش فراهم آوریم. آغوش ما برای در بر کشیدنِ همگان و همهی باورها و اندیشهها گشوده است. فروتنی در برابر نبوغ و عظمتِ گذشتگان را عار نداریم و مهر و دوستی با ادیبان و سخنوران و کوشندگانی که شاید در زمینه و بافت و معنا با ما متفاوت باشند، فخرمان است. هویت ما، ناشی از آن است که میآفرینیم و در بر میگیریم و در پیوند با آنیم؛ نه آنچه که گسسته و طردشده و منفور پنداشته میشود. هر کوششی در زمینهی فرهنگ را نیکو و ارزشمند میدانیم و هر تلاشی در راستای نیرومندساختنِ زبان فارسی و ادبیات دری و فرهنگ ایرانی را پاس میداریم، بی آنکه دقیقهای نگاه نقادانهمان را از آن برگیریم، یا لحظهای در داوریِ سنجیده و بیرحمانهمان در موردشان درنگ کنیم. آنچه که خود میآفرینیم را منشهایی خرد در عرصهای کوچک از سپهری عظیم از تمدنی کهنسال میدانیم. گستردگیِ این سپهرِ تمدنی و عظمت آن فرهنگ ایرانی را چندان نیک دریافتهایم که به خاطر کوشش در آن مسیر، شادکام و شادمان باشیم و در عین حال خود را جز گوشهای کوچک از میدانی گسترده نبینیم. شاید گلی و ترنجی بر قالیِ پر نقش و نگار فرهنگ ایرانی بیفزاییم که رنگی و شکلی گستاخانه و نوظهور داشته باشد، اما این کار را با نگریستن به کل قالی انجام خواهیم داد و زیباییِ آن کل و جایگاه این جزء را از یاد نخواهیم برد.
ما در کنار دیگران هستیم؛ بی آنکه قواعدشان را یکسره بپذیریم. دوستدار همگان هستیم؛ بی آنکه از نقدشان و داوری دربارهشان دست برداریم. ما فروتن و خاکسارِ عظمتِ کاری هستیم که دست بدان گشودهایم، از این روست که در آن عظمت سهیم هستیم؛ بی آنکه دستخوشِ خودشیفتگی گردیم. ما با دانش، با تخیل و با اسطوره، آنچه را میآفرینیم که بارها و بارها در دورانهای پیشین و با دستمایهای متفاوت آفریده شده بود. ما آن مسیرها را در یاد خواهیم سپرد و مسیر خویش را فرا خواهیم گشود. شاید که راهی بر انبوه راهها و گلی زیبا بر فرشی بهارستان افزوده شود.
عصری که ما را در خود پرورده است، دورانِ رواج بیانیهها و شعارها و اعلام سیاستهاست. ادبیات فارسی در دوران معاصر، انبوهی از بیانیهها و سیاستگذاریها و تبصرهها و قانونها را در دامن خود پرورده است که درجهی باروری و تاثیر آن بر هر چشم نقادی آشکار است. این نوشتار، بیانیهای از آن دست و شعاری از آن رسته نیست. ما حریمی ترسیم نمیکنیم تا خودیها را از دیگریها جدا کنیم. در پیِ پذیرفتن سبک خاصی از بیان و طردِ سایر شیوهها نیستیم و به همین دلیل هم مانیفست و بیانیهای را آماج نکردهایم؛ به جای آن، درفشی برداشتهایم و کاروانی گسیل کردهایم و چاووشی در انداختهایم تا همسفران را به جنبشی فراخوانیم.
مقصد؛ ناپدید است و راه؛ ناشناخته و گذرگاه؛ پرمخاطره و ناپیموده، اما جهت به سوی اختری تابناک است و سرزمین؛ مقدس و ورجاوند.
گامهایمان بر خاکِ بارور زبان فارسی تکیه خواهد کرد و به سوی آفرینش معناهایی سزاوار و سنجیده و درخور پیش خواهیم تاخت؛ با بیشترین بهرهگیری از دانش، لگامگسیختهترین پروازِ تخیل و دست و دلبازانهترین برخورداری از اساطیر.
هر کس که برای اندیشه و تخیل و گمانهزنیِ خویش و دیگران احترامی قائل است، هر کس که به فرهنگ ایرانی و زبان فارسی و منشهای غنیِ پنهان در آن دلبستگی دارد و هر کس که همتی دارد و غایتی، همسفر ماست؛ خواه به لحنی کهن بگوید و خواه نو، چه به زبان دقیقِ دانش بنویسد و چه به گفتار رمزآلودِ خنیاگران و گوسانان و هر چند داستانسرا باشد یا شاعر و رسالهنویس؛ او از ماست و با ماست. مایی که چیزی جامانده در گذشته نیستیم؛ که جویندگان و شکارچیانِ دانشها و بینشهای گریزپای جاری در اکنون هستیم و فرزندانِ این حالِ شگفت. مایی که امروز و امسال و این قرن زاده نشدهایم و نوآمدگانی بیسابقه و آشفتهتبار نیستیم که دودمانمان تا آن افسانهسرایانِ دیرینهی هزارههای دوردست تا آن شاعران و حکیمانِ خردمند و تا آن درویشان و صوفیان و قلندرانِ جهانگرد کشیده میشود.
ماییم که به پارسی؛ از دانش، از تخیل و از اسطوره میگوییم.