پیشدرآمد
شاید خیلی از کسانی که مثنوی معنوی را خواندهاند در این حس با من شریک باشند که داستان «شیر و نخجیران» در دفتر اول، دشواریاب مینماید و به شکلی دغدغهآفرین رمزپردازی شده است. تجربهی شخصی من از خواندن این بخش آن بود که بر خلاف بیشتر داستانهای مثنوی، حسِ کاملی از فهمیدن برایم حاصل نشد و مدام میجستم تا چیزی را که در لابهلای ابیات پنهان شده بود بازیابم. چیزی که انگار در خوانش اولیهی متن از قلم افتاده بود و رویاروییِ دو جانورِ نیرومند و ضعیف همچون نقابی بر چهرهاش مینمود.
متن کنونی، حاصل گمانهزنیهایی است که از کندوکاو در محتوا و گاه بازی خیال پیرامون مضمونهای آن برخاسته است. خوشبختانه امروز آن باور متعصبانه و سادهاندیشانهای که دستیابی به نیت مولف را ممکن و مهم میدانست، منقرض شده است. از این رو سرِ آن ندارم که نیت پنهانی مولانای بلخی یا مقصود حقیقی و اصیل وی را بازسازی کنم. در مقابل، از فرصتِ تفسیر همچون مجالی برای جولان در متون و روایتهای موازی و گاه بسیار دیرینه بهره خواهم برد، بدان امید که معنایی بر داستانِ پیچیده و دلکش شیر و نخجیران بیفزایم و خوانشی از آن را به دست دهم که شاید با برداشت غاییِ مورد نظر مولانا یکی نباشد، اما چه بسا که تداومی از آن و شاخهای شکوفیده بر همان درخت باشد.
در این متن چنین پیش خواهم رفت که نخست ساختار و مضمون داستان شیر و نخجیران را وارسی میکنم و شرحی ساختارشناسانه از عناصرش را به دست میدهم. آنگاه بر برخی از رمزگان کلیدی داستان تاکید میکنم و رمزگشاییشان را با ارجاع به دادههایی تاریخی و ادبی پی میگیرم. این کار به طور موازی با خواندن بیتها و بخشهای غیر داستانی و جدلیِ گنجاندهشده در داستان پیش میرود و به این ترتیب خواهم کوشید علاوه بر به دست دادن تفسیر خویش، با آنچه که مولانا از داستان میفهمیده نیز وارد مکالمه شوم.
داستان شیر و نخجیران در مثنوی معنوی یکی از طولانیترین و پیچیدهترین داستانهای این کتاب است و بخش مهمی از دفتر نخست مثنوی (که در کل 4000 بیت دارد) را به خود اختصاص داده است. این داستان بیش از 500 بیت و 6هزار کلمه را در بر میگیرد و به تنهایی همچون مثنوی مستقلی مینماید که ساختاری خودبسنده و محتوایی چشمگیر و بحثبرانگیز دارد.
ویژگیهای داستان
داستان شیر و نخجیران در مثنوی معنوی یکی از طولانیترین و پیچیدهترین داستانهای این کتاب است و بخش مهمی از دفتر نخست مثنوی (که در کل 4000 بیت دارد) را به خود اختصاص داده است. این داستان بیش از 500 بیت و 6هزار کلمه را در بر میگیرد و به تنهایی همچون مثنوی مستقلی مینماید که ساختاری خودبسنده و محتوایی چشمگیر و بحثبرانگیز دارد. این داستان در نیمهی نخست دفتر نخست و پس از سه داستانِ به نسبت ساده میآید که در آن از عشق پادشاهی به کنیزش و دشمنی پادشاهی یهودی و وزیری یهودی با دین حق (آیین مسیح) سخن به میان رفته است. داستانهای پیش و پس از ماجرای شیر و نخجیران به نسبت ساده هستند و روندی خطی و نتیجهگیریها و شخصیتپردازیهایی روشن دارند. روایت پادشاه و کنیزک یا وزیر حیلهگر جز یکی دو جا به کوتاهی برای نقل داستانی فرعی قطع نمیشود و سیر داستان، خطی راست و ساده را دنبال میکند. شخصیتپردازیها هم به همین ترتیب ساده و نمادین هستند، چنانکه مثلا تردیدی نیست که وزیر حیلهگر با وجود ظاهرِ خداپسندانهاش مردی حیلهگر و بدخواه است یا اینکه 12 شاگرد او نیتی نیک دارند، هر چند قربانیِ نیرنگش شدهاند. پس از بخش مورد نظر ما نیز ماجرا چنین است، داستان عایشه و پیامبر یا حتی ماجرای پیرچنگی ساختاری به همین ترتیب تخت و سرراست دارند.
اما در داستان شیر و نخجیران این الگوی خطی و سرراست روایت به هم میریزد. در اینجا با 500 بیت سروکار داریم که در میانهی آن، دو داستان مشهورِ «هدهد و سلیمان» و گریختن مردی از مرگ به هندوستان گنجانده شدهاند. در این 500 بیت دست کم 50 بیتِ بسیار مشهور میبینیم که در قرون پس از سرودهشدنِ مثنوی، بارها و بارها همچون زبانزدی در گوشهوکنار تکرار شدهاند و بخش عمدهشان امروز در حافظهی بیشتر ایرانیان حضور دارند.
داستان شیر و نخجیران، گذشته از این بافت روایی پیچیدهتر و داستانهای درونیاش، به دلیل بحثهای بلند فلسفی و اخلاقی و تاکید راوی بر نظریهی عریان و صریح نیز ویژه است. وجه تمایز دیگر این روایت با بخشهای پیشین و پسیناش آن است که در آن از داستانی کاملا جانوری استفاده شده؛ یعنی بر خلاف داستانهای پیشین و پسین، شاهان و وزیران و پیامبران، شخصیتهای اصلی نیستند و حتی مانند داستان طوطی و بازرگان، انسانی نمادین هم در صحنه حضور ندارد. این غیاب شخصیتهای انسانی با نقل دو داستان، هر دو مربوط به سلیمان، جبران شده، اما روشن است که این داستانها در خدمتِ متن اصلی گمارده شدهاند.
شیر در ابتدای داستان از موضع اختیارگرا دفاع میکند و به دیدگاه جبرگرایانه و ضعیفِ نخجیران میتازد و از این رو بیشتر با دید مولانا نزدیک مینماید، اما کمی بعد تن به جبر میدهد و در نهایت همچون نمادی از نیروهای شر مجسم میشود که نابودشدنش در قعر چاه نشانهی پیروزمندی قوای نیک و فرازین است؛ یعنی گویی مولانا خود در مورد ماهیت شخصیتهای این داستان به تصمیمی نهایی نرسیده و ایشان را به عنوان نمادهایی خالص برای مفاهیمی سرراست در نظر نگرفته است.
گذشته از این در داستان مورد نظرمان بر خلاف روایتهای دیگرِ دفتر نخست، شخصیتپردازی پیچیده و غیر معمولی دیده میشود؛ به شکلی که گاه درست معلوم نیست مولانا با کدام شخصیت همدلی بیشتری دارد. شیر در ابتدای داستان از موضع اختیارگرا دفاع میکند و به دیدگاه جبرگرایانه و ضعیفِ نخجیران میتازد و از این رو بیشتر با دید مولانا نزدیک مینماید، اما کمی بعد تن به جبر میدهد و در نهایت همچون نمادی از نیروهای شر مجسم میشود که نابودشدنش در قعر چاه نشانهی پیروزمندی قوای نیک و فرازین است؛ یعنی گویی مولانا خود در مورد ماهیت شخصیتهای این داستان به تصمیمی نهایی نرسیده و ایشان را به عنوان نمادهایی خالص برای مفاهیمی سرراست در نظر نگرفته است.
این پیچیدگی شخصیتها و دلالتهای چندسویهی ایشان را وقتی بهتر میتوان دریافت که به داستان اصلیِ شیر و خرگوش در «کلیلهودمنه» بنگریم و ببینیم که در آنجا تنها با قصهای جانوری در مورد کشمکش جانوری زورمند و جانوری هوشمند و مکار سروکار داریم. در متن کلیلهودمنه که مرجع مولانا هم بوده[1]، خرگوش، نماد جانوری خردمند و زیرک است که با کمک هوش سرشارش بر دشمنی نیرومند، اما کمخرد چیره میشود؛ یعنی تقابل دو عاملِ توانمندی در جهان کهن -زیرکی در برابر زورمندی- موضوع اصلی داستان کلیلهودمنه است. در این متن هیچ تردیدی وجود ندارد که شیر با یک سرِ قطبهای متضاد معنایی (زورمندی، خشونت، شکارگری، شکست) و خرگوش با سر دیگرِ همین جم[2]ها (زیرکی، نرمخویی، شکارشدن، پیروزی) پیوند دارد. در حالی که در داستان مثنوی، هم جمها ابهامی چشمگیر دارند و هم پیوندها پیچیده و لایهلایه است.
ساختار داستان
مضمون اصلی داستان شیر و نخجیران کشمکش میان دو گرایش جبرگرایانه و اختیارگراست. با وجود این، راوی در جریان پیشبردن داستان از موضعگیری صریح و روشن در این زمینه خودداری کرده و سخن خویش را طوری بر زبان شخصیتهای داستان نهاده که گاه درست معلوم نیست باور درونی خودش چه بوده است؛ یعنی با وجود آنکه مولانای بلخی در چشم عوام، مردی مسلمان و سنیِ حنفی و بنابراین اشعری بوده، اما در متن، بدنهی اصلی سخنش به دفاع معتزله از ارادهی آزاد اختصاص یافته است.
مضمون نخست؛ جبر و اختیار
تردیدی نیست که مولانا از داستان هندی شیر و خرگوش به عنوان بستری برای طرح مسئله و بحث دربارهی جبر و اختیار بهره برده است. مضمون اصلی داستان شیر و نخجیران کشمکش میان دو گرایش جبرگرایانه و اختیارگراست. با وجود این، راوی در جریان پیشبردن داستان از موضعگیری صریح و روشن در این زمینه خودداری کرده و سخن خویش را طوری بر زبان شخصیتهای داستان نهاده که گاه درست معلوم نیست باور درونی خودش چه بوده است؛ یعنی با وجود آنکه مولانای بلخی در چشم عوام، مردی مسلمان و سنیِ حنفی و بنابراین اشعری بوده، اما در متن، بدنهی اصلی سخنش به دفاع معتزله از ارادهی آزاد اختصاص یافته است.
نکتهی شگفتانگیز در مورد این داستان آن است که شیر و خرگوش با وجود آنکه دو شخصیت مقابل هم هستند و نمایندگانی شایسته برای جفتهای متضاد معنایی به شمار میآیند، در ارتباط با مضمون اصلی قصه و موضعگیریشان در قبال جبر و اختیار با هم اختلافی ندارند و میتوان هر دو را نمایندهی اختیارگرایی قلمداد کرد. جبههی هوادار جبر در این داستان توسط جانورانی نمایانده شده که همواره به شکلی مبهم با نام نخجیران یا جانوران مورد اشاره قرار گرفته است. شیر در گشایش داستان، بحثی پردامنه و دقیق را با طایفهی نخجیر میآغازد. وقتی نخجیران به نزدش میروند و پیشنهاد میکنند:
کز وظیفه ما ترا داریم سیر / بعد ازین اندر پی صیدی میا / تا نگردد تلخ بر ما این گیا. شیر در برابر این پیشنهاد سخاوتمندانه که خوراک روزانهی او را تضمین و او را از رنج شکارکردن آسوده میسازد، مقاومت میکند و آن را مکری میداند که پیش از این نمونههایش را دیده است:
گفت آری گر وفا بینم نه مکر مکرها بس دیدهام از زید و بکر
من هلاک فعل و مکر مردمم من گزیدهی زخم مار و کزدمم
مردم نفس از درونم در کمین از همه مردم بتر در مکر و کین
گوش من لایلدغالمومن شنید قول پیغامبر بجان و دل گزید
شیر پیشنهاد نخجیران را با این استدلال رد کرد که در اینجا مکری وجود دارد که او پیش از این با آن سروکار داشته است. این فریب به فعل و مکر مردمان مربوط میشود و شیر، صوفیانه آن را با وسوسهی نفس در اندرون خویش همسان میانگارد و این گذشته از همخوانی چشمگیرش با متون مانوی و مسیحی با حدیثی منسوب به امام علی نیز سازگار است که: «لا عدوا عدی علیالمرء من نفسه[3]». بعد هم زبانزدی عربی را نقل میکند که به عنوان حدیثی از پیامبر هم آمده است[4]: «لایلدغ المومن من جحر واحد مرتین»، یعنی (پای) گرونده دو بار در یک سوراخ نمیلغزد و این همتاست با آن سخن سعدی که «خردمند را نشاید که از یک روزن دو بار گزیدهشدن».
بنابراین در ابتدای کار، سخن شیر آن است که پیشنهاد جانوران به مکر و نیرنگی میماند و با وسوسهی نفس همسوست. وقتی نخجیران بر تقاضای خود پافشاری میکنند، معلوم میشود که این مکر به مفهوم توکل مربوط میشود:
جمله گفتند ای حکیم با خبر الحذر دع لیس یغنی عن قدر
در حذر شوریدن شور و شرست رو توکل کن توکل بهترست
با قضا پنجه مزن ای تند و تیز تا نگیرد هم قضا با تو ستیز
مرده باید بود پیش حکم حق تا نیاید زخم از رب الفلق
تا اینجای کار بحث به دادوستد پیشنهادهایی و بدگمانی یا اثبات نیت نیک طرفهای درگیر مربوط میشود، اما از این نقطه به بعد، نخجیران با زبانی دینی و با پشتوانهی مفهوم تقدیر و تاکید بر اقتدار خداوند، پیشنهاد خود را تکرار میکنند. نخجیران دل به قضاوقدر دادن را نشانهی توکل میدانند و کسی که با بخت بستیزد را آماج قهر خداوند میدانند. در ضمن به زبانزد عربی «تذکر قبل الورود الصدر، والحذر لا یغنی من القدر و الصبر من اسباب الظفر» نیز اشاره میکنند که همچون حدیثی به امام علی هم منسوب شده است؛ یعنی که: پيش از واردشدن خروج را به ياد آور و دوری کن از چيزی که سرنوشت را بینياز نمیکند و صبر از عوامل پيروزی است[5].
اما شیر همچنان بر موضع خود استوار است و این بار همچون دانشمندی دینی به مرور روایتها و حدیثهای موافق با نظرش روی میآورد:
گفت آری گر توکل رهبرست این سبب هم سنت پیغمبرست
گفت پیغامبر بآواز بلند با توکل زانوی اشتر ببند
رمز الکاسب حبیب الله شنو از توکل در سبب کاهل مشو
شیر با نقل دو حدیث از پیامبر پاسخ حریفان را داد، اما جانوران، کوتاه نیامدند و پاسخی بسیار غرا و استوار به شیر دادند.
قوم گفتندش که کسب ازضعف خلق لقمهی تزویر دان بر قدر حلق
نیست کسبی از توکل خوبتر چیست از تسلیم خود محبوبتر
بس گریزند از بلا سوی بلا بس جهند از مار سوی اژدها
حیله کرد انسان و حیلهش دام بود آنک جان پنداشت خونآشام بود
در ببست و دشمن اندر خانه بود حیلهی فرعون زین افسانه بود
صد هزاران طفل کشت آن کینهکش وانک او میجست اندر خانهاش
دیدهی ما چون بسی علت دروست رو فنا کن دید خود در دید دوست
دید ما را دید او نعمالعوض یابی اندر دید او کل غرض
طفل تا گیرا و تا پویا نبود مرکبش جز گردن بابا نبود
چون فضولی گشت و دست و پا نمود در عنا افتاد و در کور و کبود
جانهای خلق پیش از دست و پا میپریدند از وفا اندر صفا
چون بامر اهبطوا بندی شدند حبس خشم و حرص و خرسندی شدند
ما عیال حضرتیم و شیرخواه گفت الخلق عیال للاله
آنک او از آسمان باران دهد هم تواند کو ز رحمت نان دهد
پس نخجیران با چهار تمثیل به او پاسخ دادند:
نخست فرعونی که از ترس پدیدارشدنِ دشمنی بزرگ، نوزادان عبرانی را میکشت از قضاوقدر خبر نداشت و در کاخ خویش موسی را میپرورد؛ یعنی از ماری میگریخت و به اژدهایی پناه میبرد؛ دوم کرهی چشم که در واقع به عضوی بیمار میماند و هیچ نمیبیند و تنها به یاری خداوند و با اراده و قصد اوست که بینایی مییابد؛ سوم کودکی که تا راه نیفتاده و بر گردن پدرش سوار است از آسیب در امان است، اما وقتی خود راه میافتد و به قدمهای خود اعتماد میکند، میلغزد و ضربه میبیند؛ چهارم اشاره به روان مردمان در عالم ذر که تا پیش از گناه آدم و سوءاستفادهاش از ارادهی آزاد در بارگاه خداوند به سر میبردند و تنها پس از آن بود که از آن قلمرو تبعید شدند. اینکه استدلال نخجیران از نقل حدیث به ذکر تمثیل دگردیسی یافته معنادار است. هر چهار مثال هم زیبا و گیرا هستند و معلوم است مولانا همدلانه و دقیق از دید جبرگرایان به موضوع نگریسته است.
گفت شیر آری ولی ربالعباد نردبانی پیش پای ما نهاد
پایه پایه رفت باید سوی بام هست جبری بودن اینجا طمع خام
پای داری چون کنی خود را تو لنگ دست داری چون کنی پنهان تو چنگ
خواجه چون بیلی به دست بنده داد بی زبان معلوم شد او را مراد
دست همچون بیل اشارتهای اوست آخراندیشی عبارتهای اوست
چون اشارتهاش را بر جان نهی در وفای آن اشارت جان دهی
پس اشارتهای اسرارت دهد بار بر دارد ز تو کارت دهد
حاملی محمول گرداند ترا قابلی مقبول گرداند ترا
قابل امر ویی قایل شوی وصل جویی بعد از آن واصل شوی
سعی شکر نعمتش قدرت بود جبر تو انکار آن نعمت بود
شکر قدرت قدرتت افزون کند جبر نعمت از کفت بیرون کند
جبر تو خفتن بود در ره مخسپ تا نبینی آن در و درگه مخسپ
هان مخسپ ای کاهل بیاعتبار جز به زیر آن درخت میوهدار
تا که شاخ افشان کند هر لحظه باد بر سر خفته بریزد نقل و زاد
جبر و خفتن درمیان رهزنان مرغ بیهنگام کی یابد امان
ور اشارتهاش را بینی زنی مرد پنداری و چون بینی زنی
این قدر عقلی که داری گم شود سر که عقل از وی بپرد دم شود
زانک بیشکری بود شوم و شنار میبرد بیشکر را در قعر نار
گر توکل میکنی در کار کن کشت کن پس تکیه بر جبار کن
شیر نیز کمابیش با همان شیوهی نخجیران به ایشان پاسخ میدهد، با این تفاوت که تمثیل او به روایتها و داستانهای گذشتگان بازنمیگردد بلکه استنتاجی است برگرفته شده از نظم طبیعت و ویژگیهای ریختی مردمان. شیر، شرط رضایت از ارادهی کردگار را کوشیدن و بهرهجستن از ارادهی آزاد میداند و به ویژه عقل را در این میان راهبر میداند. درست در تقابل با دید نخجیران که گرایش به عقل و تدبیر را امری حیلهگرانه و از جانبی سادهلوحانه میدانستند و بچهکشی فرعون و گناه نخستین آدم را نتیجهی آن قلمداد میکردند. در این قالب، شیر آشکارا هوادار نگاه معتزلی است و نخجیران از زبان اشاعره سخن میگویند.
جمله با وی بانگها برداشتند کان حریصان که سببها کاشتند
صد هزار اندر هزار از مرد و زن پس چرا محروم ماندند از زمن
صد هزاران قرن ز آغاز جهان همچو اژدرها گشاده صد دهان
مکرها کردند آن دانا گروه که ز بن برکنده شد زان مکر کوه
کرد وصف مکرهاشان ذوالجلال لتزول منه اقلال الجبال
جز که آن قسمت که رفت اندر ازل روی ننمود از شکار و از عمل
جمله افتادند از تدبیر و کار ماند کار و حکمهای کردگار
کسپ جز نامی مدان ای نامدار جهد جز وهمی مپندار ای عیار
استدلال و اعتراض نخجیران در این مرحله چندان محکم نیست و تنها به شواهد آماری دربارهی ناکامماندن بسیاری از سرکشان و نامداران اشاره میکند. ایراد آن است که به همین ترتیب میتوان به شماری از نامداران که در خواست خود کامیاب شدند که تدبیرهایشان به نتیجه رسید گواه آورد. نخجیران گویی به موقعیت ضعیف خود آگاه باشند، چون با شور و نکوهشی بیشتر و عقلانیت و استدلالی کمتر پاسخ میدهند و میکوشند با استناد به آیهی 46 از سورهی «ابراهیم» سخن خود را به کرسی بنشانند: «قَد مَکروا مَکْرَهُم وَعِندَاللّهِ مَکْرُهُم وَاِنْ کانَ مَکْرُهُم لِتَزُولَ مِنْهُ الجِبال»، یعنی «همانا که نیرنگ خویش به کار بستند و نیرنگشان نزد خداست و اگر چه نیرنگشان کوهها را از جای میبرد». ایشان در نهایت، داستان عزراییل و مردِ هراسانِ گریزنده به هندوستان را برای اثبات جبر و بیفایدهبودنِ تدبیر نقل میکنند:
زاد مردی چاشتگاهی در رسید در سرا عدل سلیمان در دوید
رویش از غم زرد و هر دو لب کبود پس سلیمان گفت ای خواجه چه بود
گفت عزرائیل در من این چنین یک نظر انداخت پر از خشم و کین
گفت هین اکنون چه میخواهی بخواه گفت فرما باد را ای جان پناه
تا مرا زینجا به هندستان برد بوک بنده کان طرف شد جان برد
نک ز درویشی گریزانند خلق لقمهی حرص و امل زانند خلق
ترس درویشی مثال آن هراس حرص و کوشش را تو هندستان شناس
باد را فرمود تا او را شتاب برد سوی قعر هندستان بر آب
روز دیگر وقت دیوان و لقا پس سلیمان گفت عزرائیل را
کان مسلمان را به خشم از بهر آن بنگریدی تا شد آواره ز خان
گفت من از خشم کی کردم نظر از تعجب دیدمش در رهگذر
که مرا فرمود حق کامروز هان جان او را تو به هندستان ستان
از عجب گفتم گر او را صد پرست او به هندستان شدن دور اندرست
تو همه کار جهان را همچنین کن قیاس و چشم بگشا و ببین
از کی بگریزیم از خود ای محال از کی برباییم از حق ای وبال
در نگاه نخست چنین مینماید که داستان مرد گریزان به هند تیر خلاصی بوده که نشانگر غلبهی استدلال نخجیران بر شیر است.
شیر گفت آری ولیکن هم ببین جهدهای انبیا و مومنین
حق تعالی جهدشان را راست کرد آنچ دیدند از جفا و گرم و سرد
حیلههاشان جمله حال آمد لطیف کل شیء من ظریف هو ظریف
دامهاشان مرغ گردونی گرفت نقصهاشان جمله افزونی گرفت
جهد میکن تا توانی ای کیا در طریق انبیاء و اولیا
با قضا پنجهزدن نبود جهاد زانک این را هم قضا بر ما نهاد
کافرم من گر زیان کردست کس در ره ایمان و طاعت یک نفس
سر شکسته نیست این سر را مبند یک دو روزک جهد کن باقی بخند
بد محالی جست کو دنیا بجست نیک حالی جست کو عقبی بجست
مکرها در کسب دنیا باردست مکرها در ترک دنیا واردست
مکر آن باشد که زندان حفره کرد آنک حفره بست آن مکریست سرد
این جهان زندان و ما زندانیان حفرهکن زندان و خود را وا رهان
چیست دنیا از خدا غافل بدن نه قماش و نقده و میزان و زن
مال را کز بهر دین باشی حمول نعم مال صالح خواندش رسول
آب در کشتی هلاک کشتی است آب اندر زیر کشتی پشتی است
چونک مال و ملک را از دل براند زان سلیمان خویش جز مسکین نخواند
کوزهی سربسته اندر آب زفت از دل پر باد فوق آب رفت
باد درویشی چو در باطن بود بر سر آب جهان ساکن بود
گرچه جملهیاین جهان ملک ویست ملک در چشم دل او لاشیست
پس دهان دل ببند و مهر کن پر کنش از باد کبر من لدن
جهد حقست و دوا حقست و درد منکر اندر نفی جهدش جهد کرد
پس از داستان عزراییل، مولانا همچنان از دلایل شیر در اثبات اختیار سخن میگوید. او کل جهد در راه حق و طاعت خداوند را نیز با ارادهی آزاد مربوط میداند و به این ترتیب به شکلی استدلال میکند که انگار جایی برای بحث بیشتر باقی نمانده است. مولانا هم در همین قالب شیر را برندهی نهایی بحث اعلام میکند:
زین نمط بسیار برهان گفت شیر کز جواب آن جبریان گشتند سیر
روبه و آهو و خرگوش و شغال جبر را بگذاشتند و قیل و قال
این نکته باید مورد توجه قرار گیرد که مولانا در بیت آخری خرگوش را به همراه روباه و آهو در میان نخجیران و هواداران جبر به شمار میآورد، اما عجیب است که در نهایت، پیشنهاد نخجیران پذیرفته میشود و قرار میگذارند که شیر از شکارکردن چشمپوشی کند و در مقابل، هر روز جانوری را بر حسب قرعه بخورد؛ یعنی هر چند در هنگام گفتگو شیر پیروز میشود، اما در عمل این نخجیران هستند که حرفشان را به کرسی مینشانند.
عهدها کردند با شیر ژیان کاندرین بیعت نیفتد در زیان
قسم هر روزش بیاید بیجگر حاجتش نبود تقاضایی دگر
قرعه بر هر که فتادی روز روز سوی آن شیر او دویدی همچو یوز
ادامه دارد…
1 ـ در بند دوم « مضمون نخست ؛ جبر و اختیار » آورده اید که « نکتهی شگفتانگیز در مورد این داستان آن است که شیر و خرگوش با وجود آنکه دو شخصیت مقابل هم هستند و نمایندگانی شایسته برای جفتهای متضاد معنایی به شمار میآیند ، در ارتباط با مضمون اصلی قصه و موضعگیری شان در قبال جبر و اختیار با هم اختلافی ندارند و میتوان هر دو را نمایندهی اختیارگرایی قلمداد کرد . » ؛ اما در بند آخر این بخش نوشته اید که « این نکته باید مورد توجه قرار گیرد که مولانا در بیت آخری خرگوش را به همراه روباه و آهو در میان نخجیران و هواداران جبر به شمار میآورد » . خرگوش نماینده ی شایسته ی جبرگرایی است یا همانند شیر در گروه اختیار گرایان ؟
2 ـ « روبه و آهو و خرگوش و شغال ، جبر و قیل و قال را بگذاشتند » و سر اصل مسئله ی خودشان رفتند : « عهد می کنیم که خوراک هر روزت را برایت بیاوریم و تو از این بیعت در زیان نمی افتی » .
جبر و اختیار معانی مختلف دارد ، ادله ی آن هم متنوع است و هر یک از دو سوی مجادله می توانند منظور خود را با این یا آن سوی جفت متضاد آرایش کنند ؛ اما این سخنوری نقلی و تمثیلی ، هر چه باشد ، استدلال و اثبات نیست . نمونه : یکی می گفت « الله یامر بالعدل » و « امر » همان خلق و ایجاد است ، پس هر چه هست ، از آن جا که امر و خلق خداست ، عادلانه است و بر عدل شوریدن ، ظلم است ؛ و دیگری پاسخ می داد : شوریدن بر یک امر خود امری دیگر است و مخلوق عادلانه ی خالق . پیداست که از این مجادله ، نمی توان هیچ نتیجه ی مشخصی له یا علیه این یا آن گزینه ی مطلوب خویش برآورد . قصه ی مولوی هم به همین جا می رسد : مجادله کلامی را کنار بگذاریم ، « بحث کارشناسی » بکنیم ؛ این کار هم به سود شماست و هم به نفع ما ، معامله ی دو سر سود است ؛ بازی برد ـ برد !
ba salam mamnoooon az shoma.man vaghean be in matn ehteyag dashtam…..
در مورد داستان شیر و نخجیران
پیشنهاد می کنم مقاله ی زیر را مطالعه و نظر دهید:
عنوان: تمثیلی از مثنوی معنوی در تصویری از تاریخ حیات مولوی
پدیدآورنده: بهروز ثروتیان (1316 – 1391ش)
نشریه : فصلنامه هنر
می توانید آنرا در پیوند زیر بیابید:
http://www.noormags.ir/
با سلام
دفتر اول مثنوی معنوی به فرمت pdf از آدرس زیر قابل بارگیری است.
http://www.pwut.ir/FA/Staff/S_Mousavi/PresantationFiles/daftar_1.pdf
با تشکر