مضمون دوم: تدبیر و تقدیر
از لحظهای که خرگوش به داستان وارد میشود، مضمون و محتوای بحثها دستخوش چرخش میشود. رکن اصلی بحث همچنان در آویختن «من» با بخت و کشاکش بخت و اراده است، اما این بار خرگوش سخنگوی اصلی است و از موضعی متفاوت با ارادهگرایی شریعتمدارانهی شیر سخن میگوید. خرگوش از همان ابتدای کار وقتی میفهمد قرعه به نام خودش خورده، از مکر و نیرنگ سخن به میان میآورد:
چون به خرگوش آمد این ساغر بدور بانگ زد خرگوش کاخر چند جور
قوم گفتندش که چندین گاه ما جان فدا کردیم در عهد و وفا
تو مجو بدنامی ما ای عنود تا نرنجد شیر رو رو زود زود
گفت ای یاران مرا مهلت دهید تا بمکرم از بلا بیرون جهید
تا امان یابد بمکرم جانتان ماند این میراث فرزندانتان
خرگوش نیز میکوشد تا در چارچوبی دینی بحث خود را پیش ببرد و مکری را که در چنته دارد به حکمت و خردِ پیامبرانه شبیه میداند. هر چند با مخالفت و ریشخند نخجیران روبهرو میشود:
هر پیمبر امتان را در جهان همچنین تا مخلصی میخواندشان
کز فلک راه برون شو دیده بود در نظر چون مردمک پیچیده بود
مردمش چون مردمک دیدند خرد در بزرگی مردمک کس ره نبرد
قوم گفتندش که ای خر،گوش دار خویش را اندازهی خرگوش دار
هین چه لافست این که از تو بهتران در نیاوردند اندر خاطر آن
معجبی یا خود قضامان در پیاست ور نه این دم لایق چون تو کیاست
خرگوش نیز قصد دارد تا از حکم تقدیر سر بپیچد و نوبتِ ساغرِ مرگ را که به حکم تقدیر با نامش گره خورده، ناچشیده باز پس فرستد. سخن او تا حدودی انعکاس سخن ارادهگرایانهی شیر است که جهد را بر توکل و کوشش را بر رامشِ جبرگرایانه ترجیح میداد، اما تفاوت در اینجاست که خرگوش از موضع کوشش و اراده و تلاش سخن نمیگوید، بلکه خرد و فرزانگی و مکر را راهِ درآویختن با سرنوشت میداند. به همین دلیل هم شیوهی بحث نخجیرانِ جبرگرا با وی متفاوت است. نخجیران، شیر را با این استدلال قانع کردند که ارادهی خداوند برترین است و زنجیرهی کردارها به وی ختم میشود و از این رو باید به خواست و ارادهاش دل داد و سر تسلیم فرود آورد. در برابر خرگوش، سخن ایشان متفاوت است. نخجیران، خرگوش را خردتر و ناتوانتر از آن میدانند که بخواهد با تقدیر طرف شود و منکر کارآمدبودنِ تدبیرش هستند. خرگوش در مقابل میکوشد تا خود را از برچسب خودپسندی و خودبزرگبینی برهاند و با منسوبکردن مکر و تدبیرش به خداوند، برای آن مشروعیتی فراهم آورد:
گفت ای یاران حقم الهام داد مر ضعیفی را قوی رایی فتاد
آنچ حق آموخت مر زنبور را آن نباشد شیر را و گور را
خانهها سازد پر از حلوای تر حق برو آن علم را بگشاد در
آنچ حق آموخت کرم پیله را هیچ پیلی داند آن گون حیله را
آدم خاکی ز حق آموخت علم تا به هفتم آسمان افروخت علم
جالب اینجاست که خرگوش در میان بهرهمندان از خرد و حکمت -که لطف و عطیهی خداوند تلقی شده- از شیطان نیز نام میبرد. موجودی که هم به خاطر جهد و عبادت دیرپایش شهرت دارد و هم اگر با اهریمنِ ایرانی همتا انگاشته شود، نماد بلاهت و نادانی است و جالب است که گویا مولانا از ابلیس، بیشتر اهریمن زرتشتیِ نادان و بیخرد را فهم میکند، نه ابلیسِ هوشمند و زیرک و فریبکار را. این برداشت از آنجا تقویت میشود که ابلیس در اینجا با شیر همتا انگاشته شده؛ تصویری که به مفهوم خرفستر یا جانداران زیانکارِ دین زرتشتی شباهت دارد، که خطرناکترین ردهشان گرگها هستند و شیر، رهبرشان محسوب میشود. بنابراین، مفهوم شیر -که در زمینهی اسلامی نمادی مثبت و نیرومند است- در زمینهی زرتشتی یکی از نیرومندترین آفریدههای اهریمن بوده و در این ابیات هم با وی چنین برخوردی شده است.
جالب اینجاست که خرگوش در میان بهرهمندان از خرد و حکمت -که لطف و عطیهی خداوند تلقی شده- از شیطان نیز نام میبرد. موجودی که هم به خاطر جهد و عبادت دیرپایش شهرت دارد و هم اگر با اهریمنِ ایرانی همتا انگاشته شود، نماد بلاهت و نادانی است و جالب است که گویا مولانا از ابلیس، بیشتر اهریمن زرتشتیِ نادان و بیخرد را فهم میکند، نه ابلیسِ هوشمند و زیرک و فریبکار را. این برداشت از آنجا تقویت میشود که ابلیس در اینجا با شیر همتا انگاشته شده؛ تصویری که به مفهوم خرفستر یا جانداران زیانکارِ دین زرتشتی شباهت دارد، که خطرناکترین ردهشان گرگها هستند و شیر، رهبرشان محسوب میشود. بنابراین، مفهوم شیر -که در زمینهی اسلامی نمادی مثبت و نیرومند است- در زمینهی زرتشتی یکی از نیرومندترین آفریدههای اهریمن بوده و در این ابیات هم با وی چنین برخوردی شده است.
نام و ناموس ملک را درشکست کوری آنکس که در حق درشکست
زاهد ششصد هزاران ساله را پوزبندی ساخت آن گوساله را
تا نتاند شیر علم دین کشید تا نگردد گرد آن قصر مشید
علمهای اهل حس شد پوزبند تا نگیرد شیر از آن علم بلند
بحث خرگوش تا اینجای کار در چارچوبی ترکیبی انجام میشود، چنانکه گویی نادانی و بلاهت اهریمن است که در زمینهای سامی و در پیوند با داستان آدم و فرشتهی طغیانگرِ زاهد بازخوانی میشود. پس از آن، تمایزی میان جان و صورت (یعنی محتوا و فرم) طرح شده و وا ماندن در توجه به صورت و عجز از فهم باطن (معنی) دلیل اصلی نادانی شیر و ابلیس قلمداد شده است.
قطرهی دل را یکی گوهر فتاد کان به دریاها و گردونها نداد
چند صورت آخر ای صورتپرست جان بیمعنیت از صورت نرست
گر بصورت آدمی انسان بدی احمد و بوجهل خود یکسان بدی
نقش بر دیوار مثل آدمست بنگر از صورت چه چیز او کمست
جان کمست آن صورت با تاب را رو بجو آن گوهر کمیاب را
شد سر شیران عالم جمله پست چون سگ اصحاب را دادند دست
چه زیانستش از آن نقش نفور چونک جانش غرق شد در بحر نور
وصف و صورت نیست اندر خامهها عالم و عادل بود در نامهها
عالم و عادل همه معنیست بس کش نیابی در مکان و پیش و پس
میزند بر تن ز سوی لامکان مینگنجد در فلک خورشید جان
این سخن پایان ندارد هوشدار هوش سوی قصهی خرگوش دار
گوش خر بفروش و دیگر گوش خر کین سخن را در نیابد گوش خر
رو تو روبهبازی خرگوش بین مکر و شیراندازی خرگوش بین
بعد ابیاتی آمده که پرشورترین ستایش مثنوی معنوی از دانش و خرد است:
خاتم ملک سلیمانست علم جمله عالم صورت و جانست علم
آدمی را زین هنر بیچاره گشت خلق دریاها و خلق کوه و دشت
زو پلنگ و شیر ترسان همچو موش زو نهنگ و بحر در صفرا و جوش
زو پری و دیو ساحلها گرفت هر یکی در جای پنهان جا گرفت
آدمی را دشمن پنهان بسیست آدمی با حذر عاقل کسیست
خلق پنهان زشتشان و خوبشان میزند در دل بهر دم کوبشان
بهر غسل ار در روی در جویبار بر تو آسیبی زند در آب خار
گر چه پنهان خار در آبست پست چونک در تو میخلد دانی که هست
خارخار وحیها و وسوسه از هزاران کس بود نه یک کسه
باش تا حسهای تو مبدل شود تا ببینیشان و مشکل حل شود
تا سخنهای کیان رد کردهای تا کیان را سرور خود کردهای
پس از این سخنان، نخجیران گویی قانع میشوند و کنجکاوی میکنند تا دریابند مکر خرگوش چیست، اما خرگوش در لفافه از ضرورت رازداری با ایشان میگوید:
بعد از آن گفتند کای خرگوش چست در میان آر آنچ در ادراک تست
ای که با شیری تو در پیچیدهای بازگو رایی که اندیشیدهای
مشورت ادراک و هشیاری دهد عقلها مر عقل را یاری دهد
گفت پیغامبر بکن ای رایزن مشورت کالمستشار موتمن
گفت هر رازی نشاید باز گفت جفت طاق آید گهی گه طاق جفت
از صفا گر دم زنی با آینه تیره گردد زود با ما آینه
در بیان این سه کم جنبان لبت از ذهاب و از ذهب وز مذهبت
کین سه را خصمست بسیار و عدو در کمینت ایستد چون داند او
ور بگویی با یکی دو الوداع کل سر جا وز الاثنین شاع
گر دو سه پرنده را بندی بهم بر زمین مانند محبوس از الم
مشورت دارند سرپوشیده خوب در کنایت با غلطافکن مشوب
مشورت کردی پیمبر بستهسر گفته ایشانش جواب و بیخبر
در مثالی بسته گفتی رای را تا ندانند خصم از سر پای را
او جواب خویش بگرفتی ازو وز سوالش مینبردی غیر بو
تا اینجای کار روشن است که نوعی توازی میان خرگوش و شیر برقرار است. هر دوی ایشان طرفدار اختیار و ارادهی آزاد هستند و هر دو قصد دارند با سرنوشت بستیزند. این سرنوشت برای شیر امری دلپسند و خوشایند است و با آسودگی از شکار و رهیدن از بین گرسنگی همراه است، ولی برای خرگوش امری دردناک و مرگبار است و به کشتهشدنش در چنگ شیر دلالت میکند. شیر با تاکید بر ارادهی آزاد و مخالفت با جبر، جهد را بر توکل ترجیح میدهد، اما با وجود چیرگی در بحث، در نهایت به حکم سرنوشت گردن مینهد.
خرگوش از منظری کاملا متفاوت به موضوع مینگرد. هدف او جهد و کوشش و اثبات خود نیست، که رهیدن از شرایطی ناخوشایند و گریز از بنبستی شخصی است. مسئلهی او جهد یا توکل نیست، که تدبیر یا تقدیر است. او تدبیر و عقل را برمیگزیند و با رازداری و فریبکاری در پی آن است تا از سرنوشت محتوم خود بگریزد. جانوران در بحث با هر دو از موضعی جبرگرایانه و تقدیرمدارانه دفاع میکنند؛ با این تفاوت که سخنشان با شیر آغشته به تمثیل و داستان است و بحثشان با خرگوش، کوتاه و تند است با رگههایی از تحقیر. نخجیران در برابر شیر آشکارا موضعی فرودست و چاپلوس دارند و از در تملق و اندرزگویی وارد شدهاند، اما برخوردشان با خرگوش تحکمآمیز و فرادستانه است. لحن گفتگوها هم متفاوت است. گفتگوی شیر و نخجیران کاملا در چارچوبی دینی و اسلامی انجام میشود. هر دو طرف به آیات قرآن و احادیث گوناگون استناد میکنند و به ویژه قطببودن و مرجعیت سخن پیامبر اسلام در این بافت کاملا آشکار است؛ در حالی که بحث خرگوش و جانوران، عاری از این مضمون فقهی و کلامی است. در سراسر بحث خرگوش تنها به یک حدیث از پیامبر اشاره شده که آن هم به ضرورت مشورت و افشای مکر خرگوش دلالت دارد و خرگوش هم بدون اینکه استدلالی اسلامی از همین رده عنوان کند با تاکید بر رازداری و رازپوشی از انجام آن شانه خالی میکند.
به عبارت دیگر اگر بحث شیر و خرگوش با نخجیران را با توجه به محتوایشان تحلیل کنیم به این نتیجه میرسیم که شیر، خرگوش و نخجیران به عنوان نمادهایی برای سه گرایش فکری دوران مولانا برگزیده شدهاند. نخجیران، نمایندهی شریعتمداریِ ساده و خامِ تقدیرگرا و مطیعبودنِ افراطی هستند. ایشان نه تنها از موضع جبر دفاع میکنند، که در عمل هم در برابر شیر تسلیم میشوند و اصولا پیشنهاد اولیهشان این است که از گریختن دست بردارند و با پای خودشان به مقتل بروند. شیر، نماد اقتدار ارادهگرایانهایست که در ضمن با شریعتمداری نیز درآمیخته است. اگر نخجیران، اشعریانِ تابع خلافت بغداد و ظاهریون باشند، شیر معتزلی -و شاید شیعه یا باطنی- است؛ یعنی ارادهگرایی که در ضمن بر منابع اسلامی نیز تسلط دارد و میتواند در دایرهی بحث کلامی و فقهی رقیب را از میدان به در کند.
مهم آن است که شیر و نخجیران با وجود بحثهای پرشورشان، در نهایت بر سر یک رفتار مشترک به توافق میرسند و آن همانا پیروی از راه جبر است. نخجیران از گریختن و کوشش برای آزاد زیستن دست میکشند و بر حسب قرعه مطیعانه نزد شیر میروند و شیر نیز شکارکردن و تلاش برای معاش را از دست فرومینهد و به حاصل قرعه تسلیم میشود. در ضمن موضع نخجیران در برابر شیر و شیر در برابر بخت تا حدودی به شرایط سیاسی دوران مولانا شباهت دارد. من نمیتوانم از این وسوسهی این حدس رها شوم که شاید مولانا هنگام سرودن این ابیات کردار مسلمانان در زمان حملهی مغولان و گردننهادن نهایی به بخت را در نظر داشته و چه بسا که طالع شیر را نیز همچون سرنوشت شاهان مسلمان و گردنکشی مانند خوارزمشاه تعبیر میکرده که در برابر مغولان خوار و زبون شدند.
در این میان موضع خرگوش غریب است. او از سویی در بافت اسلامی سخن نمیگوید و از سوی دیگر از رمزگان و مثالهایی بهره میبرد که دلالتهای مربوط به تمام ادیان کهن ایرانی از جمله زرتشتی و اسلامی را در بر میگیرد. خرگوش موضعی فردگرایانه دارد، بارها و بارها خرد و دانش را میستاید و چندان در بند متقاعدکردن سایر جانوران نیست؛ در حدی که بدون آوردن دلیلی محکم، حدیث سفارش به مشورت را پشت گوش میاندازد و با تاکید بر رازورزی از دادن پاسخ شانه خالی میکند.
خرگوش را شاید بتوان نمایندهی عارفانی دانست که هم با شریعت میانهای ندارند و هم با جبرگراییِ نهفته در شاخههای رام و دولتیشده از تصوف، یعنی خرگوش به نماد حکمت و خردی شورشگر و مطیعناشده میماند که مانند اهل طریقت، رازورز و پنهانکار و زیرک است و در ضمن از جبرگرایی زاهدان و خردگریزی عوام صوفیان پرهیز میکند. او با سلطهی چشمگیرش بر نمادهای زرتشتی و درآمیختن ماهرانهی آنها با روایتهای اسلامی به مهرپرستانی میماند که در درون قالب اسلامی به بقای خود ادامه دادند و عرفان ایرانی را برساختند. کردار خرگوش در میان شخصیتهای ادبی کهن به عیاران و رندان و تا حدودی جوانمردان شباهتی دارد و این اصیلترین شاخهایست که پیوند استوار خود با باورهای مهرپرستانه و خرد باستانی ایرانی را حفظ کرده است.
متغیر |
شیر و نخجیران |
خرگوش و جانوران |
موضوع |
جهد در برابر توکل |
تدبیر در برابر تقدیر |
موضع نظری |
معتزلی در برابر اشعری |
ارادهگرایی خردمندانه در برابر جبرگرایی جاهلانه |
بافت استدلالها |
تمثیل، استناد به آیات و احادیث |
منطقی، فلسفی، قیاسی |
شیوهی تثبیت حکم |
داستانگویی، تاکید بر نیت خداوند |
ستایش از خرد، حمله به شیطان |
قالب رمزپردازی |
اسلامی–یهودی |
زرتشتی-مهری-اسلامی |
هوادار اختیار |
در بحث، چیره ولی در عمل مغلوب میشود. |
در بحث چیره میشود ولی سخن را با تاکید بر رازورزی به پایان نمیبرد و در عمل چیره میشود. |