دکتر شروین وکیلی
در میان ایزدان کهن ایرانی، برخی کمتر از بقیه شهرت دارند. اینکه ایزدانی مانند پارندی و درواسپ و رام، شهرتی فروپایهتر از مهر و بهرام و هورمزد دارند، برای همگان امری بدیهی و طبیعی مینماید؛ چراکه اینان نیروهای طبیعی فرعی و جزئیتری را نمایندگی میکنند و معمولاً همچون همراهان و ملازمان و ندیمان ایزدانی نیرومندتر تصویر میشدهاند. با این وجود، فراز و فرودِ شهرت ایزدان و جزر و مدِ اهمیتی که نقشهایشان در ذهن مردمان داشته است، همواره با این تفسیرِ ساده قابل توجیه نیست. چه بسا که ایزدی، در دورانی تاریخی، اهمیتی بیشتر داشته و به مرور زمان، کارکرد خویش را از دست داده باشد؛ یا ایزدی فرعی و فروپایه که در مقطع تاریخیِ خاصی، خویشکاری مهمی را بر عهده گرفته باشد و به کانون مرکزیِ ایزدکدهی ایرانی برکشیده شده باشد.
بررسی ساختار عمومیِ توزیعِ تقدس در میان ایزدان کهن ایرانی، البته کاری شایسته و جذاب و آموزنده است، اما آنچه که در کنار این کار ضرورت دارد، وارسیِ مواردی است که دگردیسیهایی از این دست، رخ داده است. زوال شهرت و اهمیت یک ایزد یا درخشیدن و اهمیتیافتنش، معمولاً با دگردیسیهایی در نظام فرهنگی همراه است و به تحولی در ساختار و روابط جمهای (جفتهای متضاد معنایی) مرکزیِ تعیینکنندهی آن نظامِ فرهنگی بازمیگردد. محور مرکزی این نوشتار، تحلیلی از این دست است.
نَریـُوسنگ یکی از ایزدانِ به نسبت حاشیهای و فرعیِ کهن ایرانی است که در جهان زرتشتی به عنوان فرشتهای نیرومند، جایی برای خود باز کرد و در اساطیر رنگارنگ و تخیلآمیز مانوی نیز موقعیت مرکزی خویش را حفظ کرد. نریوسنگ از معدود ایزدانِ درجه دومی است که نامش همچون مهر و بهرام و تیر و هرمز بر افراد نهاده میشد و از این نظر با چیستا و رَشن شباهتی دارد. دستِ کم در دوران ساسانی، مقاطعی تاریخی وجود داشت که شاه ایران، نرسه نام داشت و این را بعدها در قرن یازدهم م. نیز میبینیم که یکی از دانشمندترین موبدان ایرانیِ کوچیده به هند، نریوسنگ نام داشته است.
نریوسنگ را در این نوشتار بیشتر از آن رو برگزیدهام که فرهنگهای همسایهی ایرانزمین -مانند یونانیان و رومیان- یا زیرسیستمهای شاخهزاییکردهی تمدن ایرانی -مانند اعراب و یهودیان- آن را به شکلی موثر و تعیینکننده وامگیری کردهاند و تعبیرهای خاص خود را از آن به دست دادهاند. از این رو، نریوسنگ، گرانیگاهی است معمولاً نادیده انگاشتهشده که چیزهای زیادی در مورد ساختار معنا در ایران باستان میتوان دربارهاش آموخت و سرنخی است که الگوهای تکاملِ عناصرِ اساطیری را در حواشیِ تمدن ایرانی باز مینمایاند.
کهنترین روایتها در مورد نریوسنگ به اوستا بازمیگردد. در اوستا او را نئیریوسَنگهَه نامیدهاند و این کهنترین ثبت از نامش است. این عبارت از دو بخش تشکیل شده: «نئیریو» همان است که در فارسیِ امروزین به شکل «نَر» باقی مانده است و در اصل «مرد و مردانه» معنا میدهد، اما دلالتش قابل تعمیم به «انسان» هم هست؛ چراکه در فارسی نیز مانند بسیاری از زبانهای دیگر، مرد/نر را با انسان برابر میگرفتهاند. چنانکه مثلاً واژهی مردم را از ریشهی مرد ساختهاند و در کتیبهی بیستون و کتیبههای هخامنشیان نوشتهاند: «این سرزمین (ایران)، اسبها و مردان (مردمان) خوب دارد.» در زبانهای آریایی دیگر نیز مشابهِ این را در واژههای mankind و homme میبینیم. دومین بخشِ این نام از «سنگهه» تشکیل شده که «تجلی، ظهور و گفتار» معنا میدهد. بنابراین نام نریوسنگ را میتوان در دو تعبیرِ محدود یا بسطیافته، به «تجلی مردانه، سخن مردانه» یا «جلوهی انسانی، گفتارهای انسانی» ترجمه کرد.
تقریباً قطعی است که نئیریوسنگههی اوستایی، همان نَراشَنسای ودایی است که از دو بخشِ مشابه تشکیل یافته است و به همین ترتیب معنا میشود. در سرودی برای ستایش بریهَسپَتی این نام همچون لقبی برای آگنی -خدای آتش- به کار گرفته شده است و «شیرمرد، مردانه» معنا میدهد.(1) با این وجود، آشکار است که از همان زمانِ دور، معنای عمومیترِ انسان را هم حمل میکرده است؛ چراکه در سرود برای ستایش سویتری با پسوندی مادینه به کار گرفته شده است و تقریباً «ایزدبانوی نراشنسا» معنا میدهد.(2) پیوند این واژه با آتش در همین بند نیز از آنجا مربوط میشود که به او همچون یکی از کارگزاران اجرای درستِ مراسم قربانی اشاره شده و این نقشی است که به طور سنتی آگنی بر عهده دارد و با سوزاندن گوشتِ قربانی و بخور، بخار و دودی را به آسمان میفرستد که خدایان از آن تغذیه میکنند.
سیر تحول نریوسنگِ نخستین، در هنگامِ گذار از ادیان کهنِ هند و ایرانی به نظام جهانبینی زرتشتی چنین بوده است: نراشنسا/نریوسنگِ یاور آگنی/آذر، برندهی قربانی برای خدایان، تبدیل شده است به نریوسنگ: یکی از آتشهای پنجگانه و این مفهوم اخیر که همتای نیروی نطفهی مردانه است تبدیل شده است به نریوسنگ: ایزد نگهبان فره در نطفهی شاهنشاه.
در اوستا، نریوسنگ ایزدی مهم و محبوب است. او در اینجا نیز با آتش و مراسم قربانیکردن پیوند دارد. در یسنه، نام او در میان پنج آتش اصلیِ مقدس آمده است(3) که به خانمانهای ایرانی تعلق دارد. ایزد نریوسنگ در اینجا با لقبِ خشترَونَپْتَر نامیده شده است که «نافهی پادشاهی» معنا میدهد. ایرانیانِ قدیم، گرما و جنبشِ جانداران را به ایزد آذر منسوب میکردند و آن را اشکالی گوناگون از آتشِ مقدسی میدانستند که در کالبد زندگان زبانه میکشد و زندگی را ممکن میکند. یکی از این آتشها به پشتاب مردان مربوط میشود که جانِ نطفه را حمل میکند. چنین مینماید که نریوسنگ را با آتشی که در پشتابِ شاه وجود دارد و فرهی ایزدی را به شاهِ بعدی منتقل میکند یکی میدانستهاند؛(5) چون گذشته از لقب خشترونپتر، پیوندی نیز میان او و فرهی شاهنشاهی و پیامبری قائل بودهاند، چنانکه او را ناقل نطفهی زرتشت به ایزدبانو آناهیتا و در نهایت دریاچهی کیسانیه دانستهاند.(5) همچنین او همان ایزدی است که پس از مرگ کیومرث، دو سوم فرهی او را دریافت میکند.(6) رابطهی نریوسنگ و فرهی ایزدی همیشه چنین مهربانانه نیست و گاه به مرتبهی نگهبانی سختگیر و خشن دگردیسی مییابد. مثلاً وقتی کیکاووس سرکشانه با گردونهی عقابهایش به آسمان تاخت و سرنگون شد، نریوسنگ که بیخردیِ او را دیده بود، کیکاووسِ در حالِ فروافتادن را دنبال کرد تا نابودش کند و فرهی شاهی را از او بازستانَد، اما روان کیخسرو که هنوز زاده نشده بود، بر او بانگ زد و خواست که از تعقیب نیایَش دست بردارد؛(7) چراکه اگر کیکاووس فره را از دست میداد و میمرد، کیخسروی فرهمند از پشت او زاده نمیشد و ایرانیان، بختِ پیروزی بر تورانیان را از دست میدادند.
داستانی مشابه در مهابهاراتا هم وجود دارد با این تفاوت که در این مورد نامی از نریوسنگ/نراشنسا در میان نیست. کاووس (کی+اوسَن) در آنجا با نام کهنترش؛ اوشَن نامیده شده است و توسط ایزدِ مرگ (مهادیو) تعقیب میشود و با شفاعت همسرش (پارواتی) از چنگال او رهایی مییابد. از این مقدمه برمیآید که کارویژهی نخستین نریوسنگ/نراشنسا در دین آریاییانِ کهن با قربانیکردن و کردار آتشِ قربانی (آگنی) پیوند داشته و بعدها در زمینهای ایرانی بوده که به آتشهای مقدسِ دیگرِ زرتشتی نیز تعمیم یافته و با آتشِ مردانه، یعنی نیروی نهفته در نطفهی مرد برابر دانسته شده و به عنوان عالیترین نمودِ این نیرو، به آتشِ نطفهی شاهی، یعنی ایزدِ نگهبانِ فرهی ایزدی یکسان انگاشته شده است.
پس سیر تحول نریوسنگِ نخستین، در هنگامِ گذار از ادیان کهنِ هند و ایرانی به نظام جهانبینی زرتشتی چنین بوده است:
نراشنسا/نریوسنگِ یاور آگنی/آذر، برندهی قربانی برای خدایان، تبدیل شده است به نریوسنگ: یکی از آتشهای پنجگانه و این مفهوم اخیر که همتای نیروی نطفهی مردانه است تبدیل شده است به نریوسنگ: ایزد نگهبان فره در نطفهی شاهنشاه.
با این وجود، دگردیسیِ یادشده بدان معنا نیست که نیروسنگ از خویشکاری نخستینِ خویش به مثابهی واسطهای میان آدمیان و ایزدان دست شسته باشد. کافی است به اوستا بنگریم تا دریابیم که نریوسنگ در زمینهی فرهنگ ایرانی همچنان نقش میانجیگری میان انسان و خدا را بر عهده دارد، اما این کار را به شکلی نو و در پیوند با مفاهیمی تازه انجام میدهد.
در اوستا، نریوسنگ معمولاً همراه با سروش ستوده شده است. در سه جا نام این دو با ایزدِ فراوانی و نعمت؛ اشی آمده است.(8) در هر دوی این بندها بر این نکته تاکید شده است که این سه، فر و فروغی دارند که از نمازهایشان با بانگِ بلند بر میخیزد و گفته شده از اوستا؛ لقبِ اشی، نیکِ بزرگوار است و سروش، پارسا دانسته شده است، اما صفتِ نریوسنگ، بُرزمند (نیرومند و تناور) است. در کل، هر دوی این بخشها به ستایش سروش اختصاص یافته که ایزدِ حامل سخنِ خدایان است. در حدی که یکی را سروشیشتِ سرِ شب و دیگری را سروش هادخت نسک مینامند. هر دو متن به ستایش از نمازخواندن و سرودهای دینی و تاکید بر اهمیت و تاثیر جادوییِ آنها میپردازد. به عبارت دیگر، نریوسنگ در اینجا به همراه سروشی ستوده شده است که با کلام قدسی پیوند دارد و در بخشی از اوستا نامش آمده که به توصیف سخن ورجاوند اختصاص یافته است.(9)
به این ترتیب، نمایانترین حضور نریوسنگ در اوستا، به جایی مربوط میشود که همان خویشکاریِ نخستینِ خود را به عنوان واسطهی میان آدمیان و خدایان به نمایش میگذارد. با این تفاوت که در متون ودایی، نریوسنگ پیکی است که به دستیاریِ آگنی، قربانی مادی و ملموسِ بر آتش نهادهشده را برای خدایان به آسمان میبرد، اما در اوستا این کار را در بستری زبانی و معنایی انجام میدهد. در اینجا، مجال و فضایی کافی نیست تا در آن، به ماهیت انقلابی که اندیشهی زرتشتی در جهانبینیِ آریاییان کهن ایجاد کرد، بپردازیم. پس در این حد بگویم و بگذرم که تفکر زرتشتی، گذشته از معانی نوظهور و ساختارهای تقدسِ نوینی که معرفی کرد، از این نظر هم ویژه بود که پیوندی خاص و نوظهور با زبان برقرار میکرد. در نگرش زرتشتی، زبان و دعا و مَـنثـرَه، عناصری قدسی بود که با مینو پیوند داشت و به عرصهای میماند که نبرد نهاییِ نیروهای نیک و بد در آن به سرانجام میرسید. بنابراین یکی از نمودهای این انقلابِ زرتشتی آن بود که نمادهای تقدس از قلمروی مادی و طبیعی به عرصهی زبان و نشانگان انتزاعی هجرت کرد و گیتیِ ملموس و مادی از پیرایهی بدی و نیروهای اهریمنی پاک شد و همچون خلقتِ اهوراییای بازنموده شد که نیروهایی اهریمنی در آن حضوری مینویی و فرعی داشتند. این زبانمداری نگرش زرتشتی، بدانجا انجامید که بسیاری از ایزدان کهن، تغییر ماهیت یافتند و نقشهای مادی و زمینیِ خود را ترک کردند تا خویشکاریای انتزاعی در حوزهی مینو/زبان به دست آورند.
نریوسنگ یکی از بهترین نمونههای این دگردیسی است. در نگرش زرتشتی او کارِ نخستینِ خود، یعنی انتقالِ نیکیهای دیندارانهی پرستندگان به پیشگاه خدایان را حفظ کرده است، اما این کار را با بردن دود قربانی و بخور انجام نمیدهد. نریوسنگ، ایزدی است که بانگ بلندِ نمازگزاران را به آسمان میبرد و عنصری زبانی -و نه مادی- را به اهورامزدا میرساند. با مرور همکاران و همراهانِ نریوسنگ به روشنی میتوان به پیوندش با زبان پی برد؛ چراکه سروش نیز با کنشِ سخنگفتن و بانگبرداشتن پیوند دارد و همچون نریوسنگ، برید و پیکِ خدایان و دارندهی لقب تَنومَنثرَه (تندیسِ سخن مقدس) است.(10) حتی اشی نیز که ایزد فراوانی و نعمت است با راستگویی و سخنِ درستگفتن ارتباط دارد و از همراهان مهر است که ایزد متولی پیمان و عهد است.
سیر تحول نریوسنگ را در زمینهی ادیان اوستایی میتوان به این ترتیب دنبال کرد: نریوسنگِ نگهبانِ نطفهی شاهی و ناقل قربانی برای خدایان، تبدیل شده به: نریوسنگِ ناقلِ بانگِ نمازگزاران به آسمان + نریوسنگِ ناقلِ پیامهای اهورامزدا برای سایر خدایان + نریوسنگِ راهنمای روانِ مردگانِ نیکوکار.
حدس من آن است که این سه، صورتهای گوناگونِ گفتار مقدس و سخن ورجاوند را نمایندگی میکنند. احتمالاً از این میان، سروش که پیوندی نزدیکتر با خدایان دارد، آن ایزدی است که سخن مقدس را از خدایان دریافت میکند و به آدمیان میرساند. نریوسنگ برعکس، «گفتار انسانی» و شیوهای است که مردان/مردمان از راهِ سخنِ خویش جلوه میکنند. به عبارت دیگر، نریوسنگ تجلیِ فعلِ نمازخواندن با بانگِ بلند است که به آدمیان مربوط میشود. نریوسنگ احتمالاً ایزدی بوده که سخنِ ایشان را دریافت میکرده و آن را به خدایان میرسانیده است. شکل اولیهی این ایزد، آتشی بوده که قربانی را به خدایان میرسانیده و از این رو با آگنی و آذر همسان پنداشته میشده، اما بعدها در زمینهی فرهنگ ایرانی که زبان را همچون امری مسئلهزا دریافته و کنشِ سرودخواندن و دعاکردن و نمازخواندن را راهی برای تولید اقتدارِ معنوی فرض میکرده، کارکردش دگرگون شده و به انتقال پیامی نرمافزاریتر و زبانمدارانهتر اختصاص یافته است. از این روست که در مهریشت، نام او را همراه با سروش میبینیم که این بار هر دو همراه با مهر ستوده شدهاند.(11) در اینجا سروش همچنان پارسا نامیده میشود، اما نریوسنگ با لقبِ چالاکِ توانا مشخص شده است. از این صفتها هم میتوان به نقش دوگانهی سروش و نریوسنگ در رابطه با سخن مقدس پی برد؛ چون امانتداری برای سروش که سخنِ ایزدان را به پیامبران و مغان میرساند اهمیت دارد و چالاکی و نیرومندی نیز برای نریوسنگ که باید بارِ گرانِ سخن آدمیان را با سرعت به آسمانها برساند. ناگفته نماند که در وندیداد، نریوسنگ صریحاً با لقبِ اَشتَهِ (پیک) اهورامزدا، مشخص شده است.(12)
نتیجه آنکه سیر تحول نریوسنگ را در زمینهی ادیان اوستایی میتوان به این ترتیب دنبال کرد:
نریوسنگِ نگهبانِ نطفهی شاهی و ناقل قربانی برای خدایان، تبدیل به نریوسنگِ ناقلِ بانگِ نمازگزاران به آسمان + نریوسنگِ ناقلِ پیامهای اهورامزدا برای سایر خدایان + نریوسنگِ راهنمای روانِ مردگانِ نیکوکار شده است.
این تحول، بخشی از بازآراییِ معناهای کلیدی در جهانبینیِ ایرانیان کهن را باز مینمایاند که به دست زرتشت انجام پذیرفت. این بازآرایی با قائلشدن به ایزدی یگانه و سراسر نیک که با هماوردی، یکپارچهپلیدی میستیزد، صحنهی جهان را به هنگامهای بزرگ تبدیل کرد که آدمیان همچون جنگاورانی در آن حضور موثر داشتند. «منِ» بازتعریفشده به دست زرتشت، موجودی بود خودمختار و کنشگر و فعال که میتوانست همدست و همپیمان اهورامزدا باشد و در نبرد با سپاه تاریکی نقشی کلیدی ایفا کند. به همین دلیل هم میبینیم که ترکیب عمومی ایزدان کهن آریایی، زیر نفوذ آیین زرتشتی، دچار دگردیسیِ مهمی میشوند و همهی ایزدان از مرتبهی مستقل و طبیعتمحورانهی قدیمی خود کنده و به موقعیتی انسانمحورانه و فرودستانهتر منتقل در حدی که به تدریج همهشان به حالات روانی یا نیروهای نهفته در انسان قابل تاویل میشوند.
نریوسنگ، یکی از ایزدانی است که این دگردیسی را به روشنی نشان میدهد. در ابتدای کار، او ایزدی همپای آتش بود که وظیفهی رساندن قربانیِ بندگان به تختگاهِ خدایان را بر عهده داشت. پس از ظهور زرتشت و در زمان تدوین اوستای نو، این ایزد به نیرویی انسانی تبدیل شده بود که در قالب سخنان پرنفوذ و جادوییِ دینی و بانگِ نماز، تبلور مییافت و به «جلوهی مردانه»، «سخن مردمان» و «فرِ پادشاه» بیشتر نزدیک بود تا ماهیتی مستقل مانند آتش مقدس.
ادامه دارد…
پینوشت
- ریگ ودا،60، 2 (ص 147).
- ریگ ودا، 76، 10 (ص 179).
- یسنا، هات 17، بند 11.
- خرده اوستا، آتش بهرام نیایش، بند 6.
- بندهش هندی، بخش 29.
- بندهش هندی، بخش 14.
- دینکرد، کتاب نهم، فرگرد 21، بند 12-5.
- یسنا، هات 57، کردهی نخست، بند 3 و سروشیشت هادخت، کردهی نخست، بند 8 و ویسپرد، کردهی 7، بند 1.
- یسنا، هات 57، به ویژه کردهی اول تا هفتم.
- فروردینیشت، کردهی 24، بند 86.
- مهریشت، کردهی دوازدهم، بند 52.
- وندیداد، فرگرد 19، بند 34.