پنجشنبه , آذر 22 1403

آنچه از باستانی پاریزی آموختم

آنچه از باستانی پاریزی آموختم

یادنامه‌ی دکتر باستانی پاریزی، فروردین 1393

 

ایام نوروز زمان خوبی برای دریافت خبرِ مرگِ این و آن نیست، و معمولا هم در این پنج شش روزی که در کل یکی دو درصد اوقات سال را به خود اختصاص می‌دهد، تراکم زیادی از خبرهای این چنینی نداریم. اما نوروز امسال متفاوت بود و یکی از کسانی که خبر درگذشتش را شنیدیم، حقی به گردن‌مان دارد که باید ادا شود.

اولین بار که نام باستانی پاریزی به چشمم خورد، زمانی بود که کتاب «از پاریز تا پاریس» او را گرفتم و خواندم، هنوز نوجوانی بودم دبیرستانی، که شیفته‌ی تاریخ ایران بودم و خوره‌ی کتابهای این حوزه. نمی‌دانم چه چیز در کتاب بود که انتظارِ خواندنِ متنی جدی و ادیبانه را در من برانگیخت، به خصوص یادم هست که انتظار داشتم با متنی مثل «فرج بعد از شدت» روبرو شوم، شاید به خاطر چاپ جلدش بود، یا سجعِ نام کتاب. به هر روی، با خواندن همان چند صفحه‌ی نخست خیلی تعجب کردم، و دلیلش هم این بود که از طرفی به نظرم این متن تاریخ – به آن شکلی که بدان عادت داشتم- نبود، و از طرف دیگر متن شیوا و دلکش و خواندنی بود و دل کندن از آن دشوار. القصه، آن کتاب را بی‌وقفه خواندم و چندان از قلم نویسنده‌اش خوشم آمد که تا چند سال بعد، همه‌ی کتابهای پرحجم او را که به دستم می‌رسید می‌خواندم و لذت می‌بردم.

سالها بعد، خودِ استاد باستانی پاریزی را در دانشگاه تهران دیدم، پیرمردی بلند قامت و باریک، که نسبت به شوخ‌طبعی و پرگویی‌اش بر کاغذ، تودار و آرام و جدی می‌نمود. گپ و گفتی مختصر داشتیم و پس از آن هم ایشان را جز از دور و در مراسمی دانشگاهی ندیدم. با این وجود خواندن متن‌هایش صمیمیتی در دل نسبت به او ایجاد می‌کرد که انکار ناپذیر بود. به این ترتیب سالها گذشت، تا این که طی همین چند سال گذشته، بار دیگر مسیر خواندنی‌هایم به گذرگاهی افتاد که کتابهای او در آن زمینه غنی بود، و بار دیگر خواندن کارهایش را از سر گرفتم. این بار تنها برای تفریح و لذت نمی‌خواندم و برای بهره‌مندی از داده‌های فراوان و متنوع کتاب دقتی بیشتر صرف می‌کردم، و شاید همین باعث شد که چیزی مهم را درباره‌ی آنچه که او با تاریخ کرده بود، دریابم. چیزی که از طرفی ارزش در میان گذاشتن با دیگران را دارد، و از سوی دیگر – به پیروی از خودش- ترجیح دادم آن را با لحن اول شخص حی و حاضر بنویسم و نه آداب دانشگاهیِ سوم شخصِ مفردِ غایب!

نخستین چیزی که در نوشتارهای دکتر باستانی پاریزی به چشم می‌خورد، و انحرافی از سنت تاریخ‌نگاری رسمی و دانشگاهی محسوب می‌شود، همین لحنِ اوست. او معمولا کتابهایی حجیم و گاه غول‌آسا را با لحن اول شخص می‌نویسد، و خودِ گوینده‌اش مانند پدربزرگ مهربان و شوخی که به نقل خاطره مشغول باشد، در هر سطر حضوری نمایان دارد. مسئله تنها به لحن مربوط نیست، بلکه باستانی پاریزی حین نوشتن از تاریخی که بازیگرانش در گذشته‌های دوردست مدفون شده‌اند، از خودش هم سخن می‌گوید. یعنی حضور نویسنده در متن‌های پاریزی تنها ترفندی بلاغی یا شیوه‌ای برای ارائه‌ی مطالب از پیش تعیین شده نیست. بلکه انگار شیوه‌ی طبیعیِ سخنی است که بیشتر به نقلِ نقالان و ادبیات شفاهی شباهت دارد. این همان عاملی است که بافت نوشتارهایش را از هم گسسته، و سیرِ روایتش را شاخه‌ شاخه و گاه سردرگم می‌سازد. این همان شیوه‌ایست که بهاءالدین خرمشاهی می‌ستود و مشابهش را در کار حافظ تشخیص می‌داد. برداشتی که به نظرم جای چون و چرای بسیار دارد، اما به هر صورت، این نکته به جای خود باقی است که این شیوه پیروانی داشته است. یکی‌اش خودِ خرمشاهیِ گرامی که در خود زندگینامه‌اش -«فرار از فلسفه»- کوشیده تا همین ترفند را بازتولید کند.

اما آنچه که آثار باستانی پاریزی را از نوشته‌های پیروان کم‌شمارش در این سبک متمایز می‌سازد، تعادل و ظرافتی است که بین حجم زیادِ داده‌های تاریخی و زبانِ روایت برقرار شده است. او، همچون انسانی با پیشینه‌ها و خاطرات و خواستهای مشخص، بر متنی که می‌نویسد سایه می‌افکند و آن را دگرگون می‌سازد و چیزهایی بدان می‌افزاید و مسیرهای ارائه‌ی معنا یا حتا سیر و مضمون را دستخوش پیچش می‌سازد. درست به همان شکلی که نقال و خطیب حضور خویشتن را به متنی که می‌پرورد تحمیل می‌کند.

دکتر باستانی پاریزی متنِ تاریخ را بر می‌گیرد و آن را در حضورِ راوی سخنگویی که خودش باشد، با داده‌هایی غیرتاریخی و شخصی ترکیب می‌کند. ستون فقرات متن به این ترتیب به جنین دورگه‌ای شبیه می‌شود که بین دو قطبِ خاطرات شخصی راوی که شفاهی است و اسناد تاریخیِ کتبی و مستند نوسان می‌کند. از این روست که بخش عمده‌ی کتابهای پاریزی «موضوع» مشخصی به معنای آکادمیک کلمه ندارند. یعنی مثلا می‌توان گفت که کلِ شاهکار عظیم و تاثیرگذار فرنان برودل درباره‌ی مدیترانه، بر یک کانون مرکزی یعنی سواحل دریای مدیترانه تمرکز یافته و کل این اثر درخشان و انباشته از داده‌های بدیع، پاسخی به این پرسش است که «چند جور معنا از مدیترانه، کی، کجا و چطور صورتبندی شده است.» به همین ترتیب کل «سقوط و انحطاط امپراتوری روم» گیبون، به مسئله‌ی یکتای افول و تباهی قدرت سیاسی روم باستان در چند سده‌ی آغازین مسیحیت می‌پردازد.

بر این اساس، بیشتر آثار دکتر باستانی پاریزی که دست بر قضا پرخواننده‌ترین نوشتارهایش هم هستند، از چنین پرسش مرکزی روشنی، یا زمان و مکان و شخصیت یگانه‌ای محروم هستند. متنهای او تا حدودی شبیه به خاطره‌گوییِ سالخوردگان، از موضوعی به موضوعی دیگر در می‌غلتد و تا حدودی به یک تداعی آزاد روانشناختی شبیه می‌شود، که نه در قلمروی خاطرات شخصیِ دوران کودکی، که در عرصه‌ی پهناورِ تاریخ دیرپای یک تمدن کهنسال جاری شده باشد.

خوب به یاد دارم که سالها پیش روزی با استادِ عزیزم زنده‌یاد دکتر ایرج وامقی گفتگویی داشتیم و سخن به کتابهای دکتر باستانی پاریزی کشید و ایشان که هیچگاه از دیگران به بدی یاد نمی‌کرد، با لحنی که طنزی در آن بود گفت که «باستانی خوب می‌نویسد و برای همین کتابهایش را مثل برگ زر می‌خرند»، و کمابیش از این مدح شبیه به ذم آن نکته از سخنش بر می‌آمد که کتاب تاریخ جدی و آکادمیک را همگان نباید مثل برگ زر بخرند. شاید انگیزه‌ی بیان چنین سخنی اشاره به همین «بی‌گرانیگاهی» کتابهای او بوده است. البته از این بگذریم که پرفروش و مشهور شدنِ کتابی جدی و عمیق هم ممکن است و هم مطلوب. به خصوص در دوران ما که شمار باسوادان زیاد و امکانات انتشار کتابها گسترده‌تر شده، چنین احتمالی هم افزایش یافته و به خصوص طی ده سال گذشته با شمار زیادی از کتابهای پرفروش روبرو هستیم که مثل برگ زر دست به دست می‌شوند و در ضمن جدی و تأمل‌برانگیز هم هستند و معیارهای یک پژوهش دانشگاهی معتبر را برآورده می‌کنند.

با این وجود ایراد دکتر وامقی به جای خود باقی است و آثار دکتر باستانی پاریزی را باید در نقطه‌ای کنارِ تاریخ رسمی، و جایی در حاشیه‌ی تاریخ‌نویسی آکادمیک جای داد. با این وجود، این جایِ حاشیه‌ای یا موقعیت کناری را نباید دلیلی بر خوار شمردن آثار او دانست. برعکس، فکر می‌کنم کتابهای باستانی پاریزی، دقیقا به خاطر همین انحرافی که از شیوه‌ی مرسوم و مقبولِ تاریخ‌نگاری نشان می‌دهند، و موفقیتی که در میان مخاطبان کسب کرده‌اند، باید دقیقتر مورد وارسی قرار گیرند. چون دو نکته به جای خود باقی است. یکی این که باستانی پاریزی واقعا درباره‌ی تاریخ مستند می‌نویسد، و دوم این که آثارش خواندنی و آگاهی‌بخش و در ضمن لذت‌بخش هستند.

تجربه‌ی کوچکی که در نوشتن تاریخ داشته‌ام، مرا به این نتیجه رسانده که دو راه برای نوشتنِ «تاریخِ خوب» وجود دارد: یا باید به مسئله‌ای نو پرداخت که تا به حال مطرح نشده یا مورد توجه قرار نگرفته، و یا باید داده‌هایی نو و تازه -که درست کنار هم چیده نشده‌اند- را بازجست و کنار هم گنجاند و تصویری نو و اندیشه‌ برانگیز را به خواننده منتقل کرد. این دو شیوه، یعنی طرح پرسشِ درست و تکان دهنده یا فراهم آوردنِ خوراکِ لازم برای دستیابی به پاسخِ درست و تکان‌دهنده، به نظرم کلید موفقیت تمام کتابهای تاریخ نامدار و تاثیرگذار بوده است. هردوی این شاخصها به هدفِ اصلی نگارش تاریخِ رسمی و دانشگاهی باز می‌گردند، که همانا بازخوانی و بازتعریفِ روایتِ گذشته باشد. یعنی کل علم تاریخ گرداگردِ مسئله‌ی «بازسازی گذشته، چنان که بوده است» سازمان یافته، و این دو راهبرد ضرورتهایی هستند که نقد و واسازی پیش‌داشتهای هنجارین و پیش پا افتاده و دگردیسی‌شان به جبهه‌هایی پیشتاز از تأمل و پرسشگری را ممکن می‌کنند.

با این وجود، شکل دیگری از پرداختن به تاریخ هم وجود دارد، و آن هم بازی کردن با تاریخ است، به مثابه امری لذت‌بخش. یعنی یک راه دیگرِ ورود به عرصه‌ی تاریخ آن است که به آن همچون نوعی علم ننگریم، بلکه آن را گفتمانی بدانیم نزدیک به ادبیات، یعنی ساختی از متن را آماج کنیم که بلاغت و روایت و لذتِ خواندن در آن بر سازمان یافتگی مفاهیم و انسجام استدلالها و پیکربندیِ منظم دیدگاهها ترجیح داشته باشد.

این کار، کمابیش موازی است با آنچه که ژاک دریدا در عالم فلسفه انجام داد. دریدا با محو ساختن مرزهای ادبیات و فلسفه نقدهای ویرانگر و اندیشه‌های تأمل برانگیز فراوانی را تولید کرد، و این همان است که به نظرم باستانی پاریزی در قلمروی تاریخ به انجام رسانده است. دریدا از موقعیتی روانکاوانه، با ابزاری هرمنوتیک به واسازی متون ادبی یا فلسفی همت می‌گماشت و متن واساخته‌ای که از آن استخراج می‌کرد، همچنان در مرزهای ادبیات و فلسفه پرسه می‌زد. باستانی پاریزی بر عکسِ او راهبرد و روش‌شناسی دقیق و تعریف شده‌ای ندارد و به گمانم تا حدودی غریزی و ذوقی این شیوه را ابداع کرده است. با این وجود دستاوردهای این دو به هم شباهتی دارد. پاریزی نیز به پشتوانه‌ی تحمیل معناهای شخصیِ خویش به متنِ تاریخ پیش می‌رود، و به خصوص استفاده‌ی دست و دلبازانه‌ای که از شعرها و ضرب‌المثلها و روایتهای عامیانه می‌کند، متن او را در حریمی بینابین تاریخ و ادبیات می‌نشاند. همانطور که دریدا مسائلی تامل‌برانگیز را در هر دو قلمروی ادبیات و فلسفه طرح کرد، آثار باستانی پاریزی هم به برانگیختنِ توجه به نکته‌هایی فراموش شده و نادیده انگاشته شده در تاریخ دامن می‌زند.

آثار باستانی پاریزی از این نظر، بسیار آموزنده هستند. بیشتر از آن رو که خلاقانه و بازیگوشانه به مواد خام تاریخی می‌نگرند. دریدا یک دستگاه روش‌شناسانه‌ی حاضر و آماده‌ی هرمنوتیکی را با پیشینه‌ای دیرپا در تفسیر کتاب مقدس برگرفت، و به کمک آن معناهای برخاسته از «من» را بر متون ادبی-فلسفی بازتاباند و این دو طبقه‌ی به ظاهر ناهمساز از سازماندهی معناها را در هم آمیخت و با هم جوش داد. دستاورد او چیزی بود از جنس تامل، که هسته‌ی مرکزی فلسفه و وجه مشترک آن با ادبیات است.

باستانی پاریزی از چنین دستگاه نظری منظمی بی‌بهره بود. من ندیده‌ام جایی روش‌شناسی خاصی را برای نگارش آثارش تصریح کرده باشد و یا اصولا دعویِ ابداع چنین روشی را داشته باشد. با این وجود، در همان حاشیه‌ی امنی که در کنارِ گفتمان رسمی تاریخ‌نگارانه برگزیده، به واقع چنین کرده است. به نظرم خاستگاه این شیوه‌ی روایت تاریخ، همان ادبیات شفاهی است و خاطره‌گوییِ سالخوردگان، که در ضمن کهنترین شکل از دانش تاریخ هم محسوب می‌شود. باستانی پاریزی این شیوه‌ی دیرینه‌ی روایتِ تاریخ بر محورِ زندگینامه‌ی شخصی راوی را برگرفت، و به خصوص تاریخ چند قرن اخیر ایران را با آن بازخوانی کرد. با این کار پا را از حریم رسمی تاریخ بیرون نهاد، و حد و مرز ادبیات و تاریخ را مخدوش کرد. او نیز مانند دریدا به هسته‌ی مرکزی موضوع کارش –یعنی تاریخ- وفادار ماند. همان طور که دریدا تامل فلسفی را از ادغام فلسفه و ادبیات بر می‌کشید، پاریزی «دانستنِ روایتهای تاریخی» و نکته‌بینی و تمرکز بر رخدادهای مشخص در زمانها و مکانهای مشخص را آماج کرد. آنچه که به این ترتیب به دست آورد، روایتی بود گسسته، نامنسجم، و پاره پاره از وقایع، که به جای چفت و بست شدن به کمک روش‌شناسی‌ای روشن یا مسائلی تصریح شده، با داربستِ خاطراتی شخصی به هم متصل می‌شد. این شیوه، متنهای باستانی پاریزی را از مرتبه‌ی یک پژوهش یا حتا روایت تاریخی رسمی عزل کرد، و در مقابل موقعیتی ممتاز در سایه روشنِ ادبیات و تاریخ نصیبش کرد. موقعیتی که باعث می‌شود کتابهای حجیم او خواندنی، داده‌های پرشمار و پراکنده‌ی او شایان توجه، و خودِ او در مقام نویسنده، محبوب و صمیمی و نزدیک بنماید.

امروز که استاد باستانی پاریزی از میان ما رفته است، آنچه از او باز مانده مقاله‌ها و کتابهایی است که حجم کلی‌شان سر به چند ده هزار صفحه می‌زنند. این حقیقت که بخش عمده‌ی این متون درباره‌ی موضوع به نسبت عامه‌ناپسندی مثل تاریخ و مردم‌شناسی نوشته شده، و بسیار بیش از متون دیگر خوانده شده، مطلبی است که سزاوار توجه و دقت است. تجربه‌ی تاریخی نشان داده که آفرینندگان بلندمرتبه‌ی دستگاه‌های نظری، آن کسانی هستند که توانایی بازی کردنِ خلاقانه با مواد خام خود را داشته باشند، و آثار دکتر باستانی پاریزی، جاده‌ای را برابرمان می‌گشاید که می‌توان با دنبال کردن‌اش به یکی از شیوه‌های بازی لذت‌بخش با تاریخ پرداخت.

 

 

ادامه مطلب: سند ازدواج ایرانیان باستان

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب