فصل چهارم
(خدایان، مردوک را میآزمایند. پس از آن مردوک، برای نبرد آماده میشود. درجنگ با تیامت، او را نابود میکند و سپاهش را درهم میشکند. مردوک، پیکر تیامت را دو نیمه میکند. ازیک نیمه آن، آسمان را میسازد و از دیگری، زمین را. و پس از آن، جایگاههایی برای خدایان بنا میکند.)
برایش اورنگی شاهانه آراستند،
او بر تخت فرمانروایی تکیه زد.
در پیشگاه او، خدایان او را ستودند و گفتند:
«تو در میان خدایان بزرگ، برترینی،
تو خدای خدایانی:
سخنانت راستی است و ماندنی
همچون آسمان.
از امروز هر فرمانت بر همگان روا شود:
بزرگی بخشی یا پست کنی،
همه در دست توست.
برقرارباد سخن تو، دگرگون مباد فرمان تو،
مباد که هیچ یک از خدایان مرزهای تو را زیر پا گذارند.
نیرومندی و آراستگی (که خداوندان آنرا آرزومندند)
در جایگاه تو روان باد.
ای مردوک، تویی کین ستان ما!
ما به تو فرمانروایی بر همهی گیهان را می بخشیم.
فرمانهایت بر همگان روا باد.
مباد که جنگ افزارهایت کند شوند:
بادا که دشمنانِ تورا در هم بشکنند.
ای سرور ما، آنان که به تو امید بستهاند را ناامید مکن.
خدایان اهریمنی را نابودکن،
روانشان را درهم شکن.»
سپس در میان خود شبحی آراستند،
و رو به مردوک،نخستزادهی خود گفتند:
« باشد که سرنوشت تو،ای سرور ما، در میان ایزدان ازهمه برتر باشد،
تا نابود کنی و بیافرینی: سخن بگو و باشد که فرمانت بینجامد.
فرمان بده : تا این شبح ناپدید شود:
و باز سخن بگو تا دیگربار شبح پدیدار شود!»
پس او با دهانش سخن گفت و شبح ناپدید شد
سپس دوباره فرمان داد و شبح پدیدار شد.
چون خدایان، پدرانش، انجامیدن فرمان او را دیدند،
با شادمانی با او همپیمان شدند و گفتند”مردوک پادشاه است”!
آنها عصای پادشاهی را به او ارزانی داشتند، و اورنگ و انگشتر را،
به او جنگ افزاری شکست ناپذیر بخشیدند که همهی دشمنان را نابود میساخت.
او را گفتند:
« برو و زندگی تیامت را کوتاه کن،
و بگذار تا باد، خون او را به جاهای ناشناخته ببرد.»
بدینگونه، سرنوشت بل[1] بایسته شد،
خدایان، پدرانش، او را آراستند تا در راه کامیابی و پیروزی گام نهد.
او کمانش را آماده کرد، جنگ افزارش را برگزید،
نیزه ای برداشت و آنرا بست…
گرزی در دست راستش گرفت،
تیری را به آن بست
او گرز و تیردان را در کنار خود آویخت.
رعدی پیشاپیش خود روشن افروخت،
بدن خود را با اخگری سوزنده انباشت.
او توری ساخت تا اندرون تیامت را به دام اندازد،
چهار باد را در بند کردتا هیچ چیز نتواند او(تیامت) را بگریزاند:
او باد جنوب، باد شمال، باد شرق و باد غرب
که هدیهی پدرش آنو بودند
را به تور انداخت.
او باد اهریمنی را آفرید و گردباد و توفانِ گَرد را،
و باد چهارگانه، و باد هفت گانه، و گردباد، و بادی که آنراهمانندی نبود:
او بادهایی که آفریده بود را روانه کرد، هر هفت باد را:
تا اندرون تیامت را درهم شکنند، آنها به دنبال او(مردوک) روان شدند،
سپس خداوند، جنگ افزار نیرومند خود، آذرخش را برافراشت.
بر ارابهی توفانی خود سوار شد، دهشتناک و شکست ناپذیر.
او بر چهار اسب دهنه زد و زین و برگ نهاد،
نابودگر، وحشی، کوبنده و تیزرو
دهانشان شکافته بود ودندانهایشان کف آورده بود
آنها بیخستگی بودند و کارآزموده برای نبرد.
از راست به پیش راند، آن خردکننده و مهیب را در نبرد به پیش راند
جامه اش، زرهی از دهشت بود،
هالهای شکست ناپذیر گرداگرد سرش داشت.
خداوند به جلو راند و راهش را در پیش گرفت،
و رو به سوی تیامت خشمناک کرد.
بر لبهایش، جادویی داشت:
نهالی که از آن زهر بیرون میریخت، در دستش بود.
پس او را نگریستند، ایزدان او را نگریستند،
خدایان، پدرانش او را نگریستند، خدایان او را نگریستند.
ایزد به او نزدیک شد و به اندرون تیامت خیره شد،
او نیرنگ کینگو، جفت او] تیامت[ را دریافت.
مردوک نگاهش را به کینگو دوخت.
چون نگریست،کینگو گیج شد،
چون مردوک چشم دوخت، کینگو به دشواری گام برداشت،
آرزویش بر باد رفت و از جنبش افتاد.
و خدایان، یاری رسانان او که در کنارش گام بر می داشتند،
چون قهرمان دلیر خودرا اینگونه دیدند، دیدگانشان سرگشته شد.
اما تیامت گردن نکشید،
با لبانی بی شکست، سخنانی بی پروا نجوا کرد:
«تو به جای خدایان بزدلی آمدهای که از نبرد با من میهراسند!»
آنگاه خداوند آذرخش را برافراشت، جنگافزار نیرومندش را،
و در برابر تیامت که میخروشید، چنین سخن گفت:
«چرا مغرورانه به پاخواستهای
و قلبت تو را به جنگ فراخواندهاست
تا پسران بر پدرانشان بشورند،
درحالیکه خود آنها را زادهای، تو بر آنان مهر دروغین داری!
تو کینگو را برگزیدهای که جفت تو باشد،
تو او را همطراز آنو کردهای، که هیچ شایستهی آن نیست.
در برابر انشار، خدای خدایان، ایستادهای،
تو به دنبال اهریمن روان شدهای،
و نقشههایی نابکارانه برای ]رودررویی[ با خدایان، پدران من، پی افکندهای.
سپاهت را بیارای، و جنگافزارهایت را آماده کن!
برخیز! بگذار بجنگیم، من و تو!»
چون تیامت این سخنان را شنید،
چونان گرفتار و دربندی شد، خردش را گم کرد.
او وحشیانه غرید، فریادهایی دلخراش کشید،
او به خود لرزید و پاهایش تکان خوردند.
افسونی سرود، جادویی خواند،
در آن هنگام که خدایان نبرد، جنگافزارهایشان را تیز کردند،
تیامت و مردوک پیش رفتند، خردمندترین خدایان:
ستیزه کردند و به نبرد پرداختند.
خداوند، تورش را گسترد و او(تیامت) را در بند کرد،
و باد بدکار که پشت سر او(مردوک) بود را بر چهره اش(تیامت) وزاند.
چون تیامت دهان گشود تا او را در کام کشد،
(مردوک) باد اهریمنی را راند،
و او(تیامت) هنوز دهانش را نبسته بود.
چون باد دهشتناک اندرون او را پر کرد،
بدنش، آماس کرد و دهانش گشوده ماند.
او نیزه را پرتاب کرد و شکمش درید،
اندرون او را پاره پاره کرد، سینه اش را شکافت.
بر او چیره شد و جانش ستاند:
پیکرش به زیر افکند و بر بالای آن ایستاد.
چون تیامت، فرمانده، را کشت،
نیروهایش در هم شکست، سپاهیانش پراکنده شدند.
و خدایان یاری رسانش که در کنار او گام برمیداشتند،
بر خود لرزیدند، ترسان شدند و بازگشتند.
خواستند تا زندگیشان را رهایی بخشند
اما نتوانستند بگریزند چرا که مردوک از هر سو بر آنان تاخت.
آنها را در بند کرد، جنگافزارهایشان را در هم شکست
در تور گرفتار آمدند و در کمند به دام افتادند.
گیهان پر شد از ناله های سوزناکشان.
(مردوک) آنها را پادافره داد و در بند کرد.
و یازده آفریدهای که او(تیامت) با نیروی ترس آکنده بودشان
و سپاه اهریمنان، که برای او گام برمیداشتند،
را رام کرد و به زنجیر کشید.
در زیر پاهایش لگدمالشان کرد، چون در برابر او ایستاده بودند.
و نیز کینگو، که بر همه آنان برتری داده شده بود،
را شکست داد، و او را به ایزد دوگ-گا[2](خدای مرگ) سپرد.
او فصلهای سرنوشت که شایستهی کینگو نبود را برای خود برداشت،
آنها را مهروموم کرد و بر سینهاش بست.
و اکنون پس از آنکه قهرمان مردوک، دشمنانش را شکست داده و درهم کوبیده بود،
و دشمن گستاخ را چونان گردی در زیر پاهایش ساخته بود،
و انشار را بر دشمنانش پیروز کرده بود،
وبه آنچه نودیمود میخواست دست یافته بود،
مردوک پیروز که با دربند کردن خدایان، خود را برتری بخشیده بود،
به سوی تیامت شکست خورده، بازگشت.
و بر بالای آنچه از پیکر او بازمانده بود ایستاد،
و با نیزهی بیرحم خود، جمجمهاش را در هم کوبید، رگهایش را از هم درید
و خونش را به باد شمال سپرد تا به جاهای ناشناختهی گیهان برد.
پدرانش نگریستند، خشنود گشتند و شادمان،
به نشانهی همپیمانی برای او پیشکش و هدایایی بردند.
پس آنگاه خداوند آسود،
بر بدن مردهی او(تیامت) خیره شد،
(و اندیشید) که او را به دونیم کرده و کاری زیرکانه انجام دهد،
او(تیامت) را چون صدفی به دو نیم کرد:
نیمهی بالایی آن، پوستهی آسمان شد
برای آن قفلی ساخت تا نگذارد آبهایش به پایین روانه شود و بر آن نگهبانی گمارد.
از آسمانها گذشت و پهنههای آنرا پشت سر نهاد،
در ژرفای آپسو(زمین) جایگاه نودیمود را ساخت.
و همتای آن، کاخ اشارا[3] را در آسمان ساخت.
آنگاه به سوی جایگاه پدرش، ائا، بازگشت.
او فرمان به ساختن ژرفا نیز داد.
پس از آن جایگاههای آنو،انلیل[4] ]بل[ و ائا را برپا کرد.
ادامه مطلب: انوما الیش – فصل پنجم
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب