طی روزهای گذشته خودسوزی مردی در برابر شهرداری تهران (و به روایتی در برابر شهردار تهران!) خبرساز شد. خبری که در کنار مجموعهای از اخبار دیگر قرار میگرفت که آشفتگی این روزهای جامعهی ایرانی و بحرانی بودن شرایط را نشان میداد. پیامد این خودسوزی، تحلیلها و اظهار نظرهای گوناگونی بود که به انگیزههای آن فرد و دلایل نهادی این رفتار و واکنش دولتمردان به آن مربوط میشد. اما آنچه که کمتر بدان پرداخته شد، خودِ کنش خودسوزی بود.
خودسوزی در زمانهی ما دلالتی یکسره متفاوت با قدیم پیدا کرده است. در سراسر تاریخ شمار زیادی از افراد را سراغ داریم که برای کشتن خود، راهی غیرعادی مانند سوزاندن بدن خویش را انتخاب کردهاند. اما این خودسوزیها در جهان باستان تا حدودی دلالت دینی داشته است. در دنیای قدیم قربانیهای پیشکش شده به خدایان را بر آتش معبدها میسوزاندند و از این رو یکی از راههای قربانی ساختن خویشتن برای ایزدی خشمگین، خودسوزی بود. در تاریخ ایران زمین هم نمونههای فراوانی از این جریان را میبینیم. مشهورتر از همه کرزوس شاه لودیه است که وقتی به کوروش بزرگ حمله کرد و شکست خورد و در پایتخت خود سارد محاصره شد، وقتی دید مردم شهر از مقاومت دست برداشته و به کوروش پیوستهاند، خود را بر هیمهای از هیزم سوزاند. هرچند هرودوت که در داستانسرایی بیشتر جانب تخیل را میگرفت تا تجربه را، بعدتر او را هم در زمرهی شاهان شکست خوردهای گنجاند که از مهربانی و جوانمردی کوروش برخوردار شده و پس از شکست خوردن از او با عزت و احترام نزدش زیسته بودند. سرنوشتی که اگر کرزوس مغرور خود را بر هیمه نمیسوزاند، چه بسا که از آن برخوردار هم میشد. بعدتر نمونههای دیگری از خودسوزی را هم در آیینهای زاهدانه میبینیم، مشهورتر از همه در میان راهبان بودایی که گاه به این شیوه خودکشی میکردند، و همچنین نزد مسیحیانی که مشتاقانه به درون آتشهایی میپریدند که مشرکان برای نابود کردنشان برافروخته بودند. در سراسر این دوران در برابر این کسان که با دلایلی دینی خویش را طعمهی آتش میساختند، اسطورهها و روایتهای ایرانی را هم داشتهایم که از آسیبناپذیری مقدسان و بیگناهان در برابر آتش حکایت میکرده است. از زرتشت و مانی که آزمون فلز گداخته را از سر گذراندند، تا ابراهیم و سیاوش که تندرست از آتش گذشتند.
به این ترتیب آشکار است که سوزاندن خود در جهان باستان بیشتر دلالتی دینی و کارکردی مذهبی داشته است. معنای این کردار اما در روزگار ما به کلی دگرگون شده است. احتمالا مشهورترین تصویر خودسوزی قرن بیستم به همان راهب بوداییای باز میگردد که در اعتراض به کشتار مردم بیگناه ویتنام به دست آمریکاییها، در سایگون خود را به آتش کشید. به ویژه پس از خودسوزی جنجالبرانگیز او بود که این شیوه از خودکشی همچون بیانیهای سیاسی به کار گرفته شد و هر از چندی خبرهایی مشابه بر این مبنا در رسانهها به چشم میخورد. این در حالی است که در کنار هر دو جریان مذهبی و سیاسی، خودسوزی همچون ابزاری برای کشتن خویش به دلایل شخصی نیز همواره ممکن و موجود بوده است، با دلایلی عاری از بار اجتماعی و رسالت نهادی یا اخروی.
با این همه وزن سیاسی این کردار به ویژه طی دههی گذشته که انقلابی رسانهای تحقق یافته، چندان زورآور و چشمگیر بوده که بخش مهمی از خودکشیهای شاید شخصی را نیز به نمادهایی سیاسی بدل ساخته است. نمونهی مشهور آن خودکشی آن فروشندهی تهیدست تونسی است که جنبشی بزرگ را در این کشور رقم زد و به نوعی ماشهی بهار عربی را کشید. این قضیه در حدی دامنهدار است که گاه تشخیص این که فلان کردار در اصل چه معنایی داشته دشوار جلوه میکند. چون خودسوزی موفق اغلب به مرگ فرد میانجامد و بنابراین آنچه که از آن به جا میماند، تفسیرهای دیگرانِ زنده دربارهی آن است، و تاثیرهای اجتماعیای که از آن بر میخیزد.
دربارهی خودسوزی اخیر مردی در برابر شهرداری تهران هم ماجرا به همین شرح است. در خبرها خواندیم که برخی آن را کنشی نمادین و سیاسی قلمداد میکردند و بعدتر شواهدی محکمتر به دست آمد که گویی رفتاری جنونآمیز با دلایلی شخصی بوده است. اما هریک از این دو که باشد، حقیقت آن است که کنشهایی از این دست به ارسال پیامی در فضای اجتماعی و زدن تلنگری به زندگی روزمرهی مردمان شباهت دارد. پیامی که مستقل از نیت آغازین فرستنده، در نهایت نزد گیرنده رمزگشایی میشود، و تلنگری که جدای از شدت و ضعف اولیهاش، دومینویی گاه تشدید شونده از رخدادها را در پی میآورد. کوتاه سخن آن که به خودسوزیها توجه کنید؛ وقتی کسی خود را میسوزاند، یعنی پیشتر چیزهای زیادی سوزانده شده است، و وقتی کسی خود را میسوزاند، چیزهایی بیش از خود را میسوزاند.