جامعهی ایرانی پس از تماس با مدرنیته تقریبا در هر نسل و در فواصلی دهساله در اعتراض به چیزی سر به شورش برداشته است، و این اغلب در دو سه سال آخر هر دهه رخ داده است: ۱۲۸۰ و مشروطه، ۱۲۹۰ و شکست استبداد صغیر، ۱۳۰۰ و تغییر سلطنت، ۱۳۲۰ و راندن اشغالگران روس، ۱۳۳۰ و ملی کردن صنعت نفت، ۱۳۴۰ و واکنش به اصلاحات ارضی، ۱۳۵۰ و انقلاب اسلامی، و بعد جنبش دانشجویی ۱۳۷۸ و جنبش سبز ۱۳۸۸ و شورش تهیدستان ۱۳۹۸.
این فواصل ده ساله تقریبا همتاست با زمان به بلوغ رسیدن نسلها. ضرباهنگ این خروشهای مردمی طی دههی گذشته به سرعت تشدید شده است. طوری که از نیمه دههی ۱۳۹۰ تا به حال تقریبا هرسال یک شورش بزرگ داشتهایم، و چه بسا اگر بحران کرونا رخ نمیداد، وقفهای که دیدیم را هم نمیدیدیم.
اگر به سازمان یافتگی این خیزشها بنگریم، دو محور مفهومی در آن خواهیم یافت: اقتدار ملی و آزادیهای اجتماعی. برخی از این جنبشها مثل مشروطه و تغییر سلطنت به نتیجه رسیده و برخی مثل اصلاحات ارضی و انقلاب اسلامی به پیامدهایی نامنتظره منتهی شده و برخی مثل جنبش سبز و ملی شدن صنعت نفت به شکل مقطعی سرکوب شدهاند.
برای فهم آنچه که امروز در جامعهی ایران میگذرد، مهم است که این پیشینه را بنگریم و پیوند خروش کنونی با موارد پیشین را دریابیم. اگر چنین کنیم، چهار نکته روشن میشود:
نخست آن که ایران جامعهای به شدت پویا و به لحاظ سیاسی سرزنده است. طی یک و نیم قرن گذشته هر نسل آن در جوانی جنبشی مردمی را تجربه کرده و این در جهان بینظیر است. کسانی که مردم ایران را به رخوت و انحطاط متهم میکنند، اشتباه میکنند.
دوم آن که ایران جامعهایست با حافظهی بلندمدت و ژرف. مردم در هر جنبش به شخصیتها و شعارها و رخدادهای سراسر این دوران طولانی ارجاع میدهند و موضعهایشان ادامهی جبههگیریهایی قدیمیست. کسانی که جامعهی ایران را کمحافظه و فراموشکار میدانند، اشتباه میکنند.
سوم آن که گرانیگاه همهی این جنبشها ثابت است. از مشروطه تا امروز مردم همیشه با بیانهای متفاوت هویت ملی نیرومند و آزادی میخواستهاند. آنان که ایرانیان را به سردرگمی و هیجانی بودن متهم میکنند، اشتباه میکنند.
چهارم آن که به ویژه طی سه دههی گذشته، با تحول نسلی نامنتظرهای روبرو هستیم، چنان که هر نسل از نسل پیشین شجاعتر و ستمستیزتر است.
نتیجه آن که در ایران ما با جامعهای بسیار پرتکاپو، خودآگاه، جوان و هدفمند روبرو هستیم که هدفی مشخص -آزادیخواهی ملیگرایانه- را دنبال میکند و بسامد خیزشهایش به زنجیرهای مستمر انجامیده است
به لحاظ جامعهشناختی، اگر در بافت تاریخی به موضوع بنگریم، میتوان گفت ما با یک جنبش اجتماعی بیسابقه سروکار داریم که به کلی با هرآنچه پیشتر تجربه شده، متفاوت است. اینجا به پنج نمود از این پیچیدگی اشاره میکنم:
نخست: خیزشهای مردمی ایرانیان بیش از پیش از رهبری متمرکز فاصله گرفتهاند. در کل تاریخ جنبشهای اجتماعی جهان، جنبش سبز ۸۸ اولین سازماندهی اجتماعی کلان بیرهبری بود که دامنه و عمقی چنین وسیع داشت و اگر سازشکاری لایهی محافظهکارش نبود، چه بسا به پیروزی میرسید. خیزش کنونی هم نه تنها رهبر ندارد، که اصولا به مفهوم رهبر بدبین است و مدعیان رهبری -اغلب خارجنشینان- را با صراحت طرد میکند. تصمیمهای جمعی در این جنبش به صورت شبکهای و منتشر پیشنهاد شده و تصویب میشود و مستقیما از داوریها و انتخابهای شخصی افراد برمیخیزد.
دوم: محتوای معنایی تولید شده در جریان این جنبش اجتماعی به شکلی باورنکردنی غنی است. دلیل آن هم همراهی طبقهی متوسط است که اغلب تحصیلات دانشگاهی دارند و در تولید و انتشار متن و موسیقی و شعر ورزیدهاند. این قاعدهایست که جنبشهای اجتماعی برای خود نماد، سرود، نمادهای تاریخی، شهید و قهرمان تولید میکنند. ولی این نخستین بار است که چنین حجم عظیمی از خبر، تحلیل، موسیقی، شعر، نقاشی، کاریکاتور، بریدهفیلم و حتا جوک در زمانی به این کوتاهی تولید و در چنین دامنهای منتشر میشود و با چنین سرعتی جهانگیر میگردد.
سوم: پیوندی انداموار میان فناوریهای ارتباطی جدید و این جنبش عیان است. به همان ترتیبی که در سال ۸۸ نخستین جنبش اجتماعی مستقر بر شبکههای اجتماعی و اینترنت را در سطح جهان میدیدیم، اکنون نیز اولین نمونهی سازماندهی اعتراضی را داریم که الگوی سازماندهیاش بر شبکههای مجازی و رسانههای نو استوار شده، جبههی مقابلش گروههای سایبری حقوقبگیر داخلی و خارجی است، گروههای هکر در آن نقش ایفا میکنند، و در شرایطی که اینترنت را قطع کردهاند، همچنان از همین راه سیستم ارتباطی خود را حفظ کرده است.
چهارم: هرچند این جنبش یک مرکز فرماندهی و یک مغز متفکر ندارد، اما به شکلی شگفتانگیز خوب خود را مدیریت میکند و هوشمند است. مردم معترض بر خلاف روال جنبشهای اعتراضی رفتارهای قانونشکنانه و خشن نسبت به شهروندان و اموال عمومی پرهیز کردهاند، شعارهایشان بسیار مترقی و انسجامبخش بوده، و تفرقهافکنیهای مذهبی و قومی را هوشمندانه پس زدهاند.
پنجم: این جنبش اجتماعی یک سویهی اخلاقی نیرومند هم دارد. تاکید بر دوقطبی شرف/ بیشرف در شعارها، حساسیت به دروغگویی سیاستبازان، و دقت در ردگیری و افشاگری و طرد شایعهها و اخبار نادرست نمودهای این سویه است. در همهی جنبشهای اجتماعی کشورهای دیگر روایتهایی افسانهای دربارهی شخصیتهایی محبوب و مشهور ساخته میشود که به شکلی فجیع شهید شده و به قهرمان جنبش بدل شدهاند. این تنها جریانی است که با دقت تشخیص میدهد -و اعلام میکند- که فلان دختر جسوری که در فیلمها دیدیم با آن شهروندی که به دست اشموغان کشته شده متفاوت است .
نتیجه آن که جنبش کنونی مردم ایران به دلیل غیاب رهبر، غنای معنایی، ساخت فناورانه، خرد جمعی و پافشاریهای اخلاقی در سطحی جهانی بیسابقه و ویژه است.
پرسش کلیدی دربارهی جنبش اجتماعی امروز ایرانیان، گرانیگاه معنایی آن است. طی چند سال گذشته چندین رخداد جرقهی آغاز اعتراضها بوده، اما هیچکدام چنین همدلی و اتحاد را پدید نیاورده و با این سرعت و دامنه اثرگذار نبوده است. پرسش کلیدی آن است که رخدادِ کشته شدن مهسا امینی چه تفاوتی با کشته شدن سرنشینان هواپیمای اوکراینی یا نوید افکاری یا … داشته است؟
پاسخ مرسوم به این پرسش که به ویژه در خارج از کشور زیاد شنیده میشود، آن را «اولین انقلاب فمینیستی» میداند. یعنی آن را در ظرفِ ایدئولوژیهای سیاسی مدرن و به طور خاص فمینیسم میگنجاند.
به نظرم این برداشت سطحی و نادرست است، چون:
نخست) فمینیسم امروزین یک ایدئولوژی سیاسی مدرن است که از رویکردهای نومارکسیستی برآمده، مرکز تبلیغش رسانههای حزب دموکرات آمریکاست، و بیان و شعارهای خاصی را شامل میشود. فمینیسم برچسبی مشخص و جا افتاده برای یک جریان سیاسی-فکری ویژه است. این که هرچه به زنان مربوط شود را فمینیستی بدانیم، خطایی است که خود فمینیستها بدان دامن زدهاند.
دوم) جنبش ایرانیان بر تغییر منطق سیاست در کشور متمرکز است و نه فقط حقوق زنان. مردستیزی رایج در جریانهای فمینیستی، نقل قول از این نویسندگان، یا کلیدواژههای مخصوص این ایدئولوژي در گفتمان ایرانیان دیده نمیشود،. صد البته که زنان در آن در صف نخست ایستادهاند و دادخواهی بابت شهادت زنی و ستمها بر زنان آن را آغاز کرده است. اما اینها لزوما ارتباطی به فمینیسم ندارد و جریانی تنومند و دیرینه در ایران است که از زمان مشروطه وجود داشته است. شعار بسیار دقیق و ارزشمند «زن، زندگی، آزادی» هم به تازگی با ابداع خود زنان با «مرد، میهن، آبادی» تکمیل شده و این به کلی خارج از ذهنیت فمینیستها (به خاطر مرد) و چپها (به خاطر میهن) است.
سوم) جنبش مردم ایران هرچند بسیار ماهرانه از ابزارهای مدرن استفاده میکند، اما ایدئولوژي مدرنی را تبلیغ نمیکند. نه سازمانی مدرن مثل حزبی پشت این جنبش است و نه الگوهای مدرن شورش مثل خشونت غوغاگران (mob) در آن دیده میشود. طی روزهای گذشته شمار نقل قولهایی که از فیلسوفان سیاسی فرنگی در فضای مجازی گردش میکرد، از آنچه در دوران مشروطه میدیدیم کمتر بود، و حجم ارجاعها به تاریخ مغولان و ابیات شاهنامه و متون کلاسیک ادبی از جنبش بازگشت ادبی دوران قاجار فراتر میرفت.
نتیجه آن که باید در برچسب زدن به این جنبش احتیاط کرد و جریان ملی درونزادی که چشماندازی کلان برای آینده ترسیم میکند را به شعارهای فمینیستی فرونکاست.