بخش بیست و هشتم: ضحاك
جاویدانان برای عملیاتی بسیار مهم و خطرناك به دنبال داوطلب می گشتند. شاهرخ و عده ی زیادی از دوستانش، به سرعت برای شركت در این عملیات اعلام آمادگی كردند. هشدارهای معمول در مورد خطرناك بودن این عملیات به همه ی آنها داده شد، و همه با وجود شنیدن داستانهایی عجیب و غریب از خطرات مرگبار شركت در این وظیفه، همچنان بر سر تصمیم اولیه ی خود باقی ماندند.
به هریك از آنها یك پوشه ی نازك تحویل داده شد. شاهرخ پوشه را گرفت و آن را به اتاق خودش برد، و مشغول مطالعه اش شد. از آنجا كه این عملیات باید به سرعت و بی درنگ انجام می گرفت، وقتی برای تلف كردن وجود نداشت. همه ی داوطلبان تا شش ساعت بعد می بایست خود را به فرمانده ی عملیات كه یكی از جاویدانان بود معرفی می كردند، و تا آن وقت این پوشه هم می بایست خوانده می شد.
شاهرخ دوش داغی گرفت و با ردای سفید سبكش روی تخت دراز كشید و مشغول وارسی پوشه شد.
اولین صفحه ی پوشه، حاوی چندین عكس بود. تصویر اول مردی بلند قد و نیرومند را نشان می داد كه چهره ای شریر و تیره رنگ داشت و دو چشم زرد رنگش از زیر سایه ی ابروان ضخیم و كلفتش می درخشید. بر شانه های مرد دو چیز دراز و پرپیچ و تاب بیرون زده بود. تصویرهای بعدی كه به نوبت به نمایش درآمدند، به ترتیب چهره ی تقریبا گیرای مرد، چشمان گربه مانندش را با مردمكی عمودی، و زواید روی شانه اش را كه دو موجود مار مانند با سرهای مشخص بودند را نمایش داد.
صفحات بعدی حاوی توضیحاتی بود: این موجود در زمین ضحاك نامیده می شد. او در واقع افسری از نژاد مولوك است. مولوك ها همان موجوداتی بودند كه هزاران سال پیش باعث كشتار مردم نژاد جاویدانان، و در نتیجه هجرت بازماندگان به زمین شدند. پس از گریختن شورشیان به زمین، یكی از افسران نژاد غالب كه همین ضحاك باشد، با گروهی از افرادش سر در پی فراریان گذاشت و آنها را تا زمین تعقیب كرد، اما در نزدیكی منظومه ی خورشیدی ردشان را گم كرد. این گروه بدون این كه توجه فراریان را جلب كند، مدت زیادی در این منطقه از فضا جستجو كرد، تا اینكه در نهایت رد دشمنان خود را در زمین یافت. آنچه كه بعد رخ داد نوعی فاجعه بود. مولوكها كه در اصل موجوداتی حشره مانند و بالدار هستند، بی خبر به یك گروه از شورشیان حمله كردند و همه را قتل عام كردند. جاویدانان كه هنوز در این زمان به صورت موجوداتی شبیه به انسان تغییر شكل نداده بودند، گروهان كوچك مهاجمان را دنبال كرده و همه را نابود كردند. از مولوكها تنها كسی كه از این جنگ جان سالم به در برد، ضحاك بود.
او پس از این شكست مدت زیادی در گوشه و كنار زمین سرگردان بود و بیشتر تلاش می كرد تا جاویدانان را یكی یكی به دام بیندازد و آنها را از بین ببرد. وقتی جاویدانان روش دگردیسی به موجوداتی شبیه به انسان راكشف كردند، تا حدودی از گزند حملات او در امان ماندند، اما این پیروزی زودگذر بود. او هم توانست به شكلی از ابزارهای پیچیده ی شورشیان استفاده كند و بدنی انسان مانند و مصنوعی برای خود درست كند. به این ترتیب او هم از بند مرگ جست و بدنی مصنوعی پیدا كرد كه پیر نمی شد و آسیب ناپذیر بود.
ضحاك پس از دگردیسی همچنان دشمنی خود را با جاویدانان حفظ كرد و در پی كشتنشان بود. او یكبار به عنوان رهبر اقوام نیمه وحشی سامی مقیم جنوب میانرودان به شهرهای ایرانیها كه بیشتر تحت حمایت ما بودند حمله كرد و جنایات زیادی مرتكب شد. حكومت همراه با كشتار و سفاكی او بر بخشهایی از ایران، به روش دیرینه ی مولوكها با سركوب اندیشه های جدید و هرچیز نو همراه بود. این وضع برای مدتی طولانی ادامه داشت، تا اینكه پهلوانی از میان ایرانیان برخاست و مردم را در قیامی كه به كشتار بیابانگردانِ حاكم منتهی شد، رهبری كرد. و این همان كسی است كه در داستانهای ایرانی فریدون نامیده می شود.
او با همكاری جاویدانان ضحاك را دستگیر كرد و از آنجا كه قدرت كافی برای نابود كردنش را نداشت، او را در مقبره ای در نزدیكی قله ی كوه دماوند زنده به گور كرد. به این شكل ضحاك برای هزاران سال در گور كوهستانی اش مدفون شد. ضحاك، در زمان ظهور زرتشت بسیار زیر اثر افكار او قرار گرفته بود. چنان كه گفته شد، مولوكها با وجود بعضی از جنبه های هوشمندی زیادشان، از نظر قدرت فكری و خلاقیت بسیار از جاویدانان پست تر بودند. او كه درگیر توهم توطئه بود، فكر می كرد تمام چیزهای مربوط به ایرانیان توسط حلقه ی مخفی جاویدانان هدایت می شود. به همین دلیل هم به شدت تحت تاثیر افكار زرتشت در مورد نبرد نیكی و پلیدی قرار گرفت و در برابر جاویدانان كه طبیعتا اعتقاد به خدای نیكی مانند اهورامزدا را برای متمدن تر شدن قبایل ایرانی مفید می دانستند، هوادار اهریمن شد و این كار را چنان با جدیت ادامه داد كه به عنوان پیامبری از سوی خدای بزرگ ما: اهریمن قبایل سامی را به نبرد بر می انگیخت.
البته در میان جاویدانها هم بودند كسانی كه آرای زرتشت را جذاب یافته باشند. یكی از این افراد، پهلوانی نامدار بود به نام سوشانت كه پس از نبرد اولیه با مولوكهای مهاجم و شكست دادنشان رهبری جاویدانان و ایرانیان را در نبرد بر ضد ضحاك و مردانش بر عهده گرفت. او در نبرد آخری كه به شكست خوردن ضحاك منتهی شد، زخم مهیبی برداشت و در كپسولی نگهدارنده در سفینه ی مادر ما كه در اعماق دریاچه ی هامون در گل و لای فرو رفته بود، به حالت نیمه خفته و نیمه مرده فرو رفت. او شنیده بود كه یكی از مولوكها زنده مانده است و پیش بینی كرده بود كه پس از بازگشتن او، هنگامی كه جاویدانان توسط او تهدید شوند، باز خواهد گشت و او را نابود خواهد كرد. سوشانت نیرومندترین جنگجوی جاویدانها بود و تركیبات بدنش با بقیه فرق داشت . در واقع كالبد او به پیشرفته ترین موج
فن آوری جاویدانان در زمینه ی تولید بدن مصنوعی تعلق داشت. موجی كه به هزاران سال پیش و زمان مستقر شدن جاویدانان در زمین برمی گشت و ضحاك هم یكی از محصولهای آن بود. به عبارت دیگر، ضحاك هم در زمان تكمیل این فن آوری به قرارگاه جاویدانان نفوذ كرده بود و بدن جدید خود را توسط تجهیزات جاویدانان به دست آورده بود. پس از نفوذ ضحاك و تغییر یافتن بدنش، جاویدانان از ترس اینكه مبادا ضحاك بتواند به این فن آوری دست یابد و پیروانش را نیز مانند خود آسیب ناپذیر سازد، كل اطلاعات مربوط به این فن را از بین بردند و به این ترتیب فرآیند جاویدان سازی در حدود شش هزار سال پیش، در زمانی كه هنوز جاویدانان در ایران ویج یا آتلانتیس زندگی می كردند، متوقف شد. سوشانت به دلیل عقاید ویژه و احساسات خاصی كه داشت، خارج از جامعه ی جاویدانان زندگی می كرد. در زمان اوج حملات قبایل سامی به ایران زمین، ماجرای عجیبی او را درگیر خود كرد، و غیبت او به هنگام هجوم این اقوام بیابانگرد مهمترین دلیل شكست ایرانیها و جاویدانان بود. شاید اگر او در آن هنگام حاضر بود، می توانست شورای جاویدانان را به دخالت در نبرد بین دو قوم وادار كند. اما در نهایت پافشاری ما بر عدم دخالت به نتایج هولناكی منتهی شد و برای چند صد سال تمدن ایرانیان را دچار ركود كرد. این ركود حتی پس از بازگشت سوشانت و همدستی اش با فریدون در نابود كردن سپاه ضحاك، باقی بود، تا اینكه مادها توانستند آشور را شكست دهند و بار دیگر همای سعادت ایرانیان اوج گرفت.
در پاییز سالی كه گذشت، ضحاك در اثر یك تصادف از زندانش رها شد و بار دیگر بر زمین گام برداشت. او توانست گروهی از آدمها را كه بازمانده ی عقاید هواداران او در هزاران سال پیش را پذیرفته بودند، در گرد خود جمع كند. به زودی او به صورت مبلغ انبوهی از پیروان وفادار در آمد كه او را با نجات دهنده ی اسطوره ای شان یكی می گرفتند و او را نجات بخش آخرالزمان می دانستند. به این ترتیب افسانه هایی كه هزاران سال پیش در اثر نبرد بین جاویدانان و آخرین افسر مولوك بر زمین در میان آدمیان ایجاد شده بود، راه را برای موفقیت ضحاك هموار كرد.
ضحاك به عنوان نخستین گام، گروه هایی را برای نابودكردن كسانی كه جز او فكر می كرد و در كار انتشار
اندیشه هایی متفاوت با آنچه او درست می دانست، بودند، گسیل كرد. به این ترتیب گروه بزرگی از نویسندگان و اندیشمندان دزدیده و كشته شدند. او همچنین ابزارهایی نبوغ آمیز را برای تولید اسلحه های زیست شناختی پیچیده ای به كار گرفت. نمونه ی این ابزارها، موجوداتی بودند كه با بهره گیری از دانش جدید زیست شناسی قابل ساخت و استفاده می نمودند.
هدف اصلی ضحاك، شناسایی و نابود كردن اعضای حلقه ی مخفی جاویدانان است. در طی این چند ماه، چند نفر از جاویدانان به چنگ او گرفتار، و زیر شكنجه های وحشتناك كشته شده اند. به دنبال بازگشت ضحاك، همه ی جاویدانانی كه در سراسر كره ی زمین پراكنده بودند بار دیگر در ایران گرد یكدیگر جمع شدند تا چاره ای برای این كار بیابند. نخستین چاره، آزاد كردن كپسول سوشانت بود. این كار انجام گرفت و خوشبختانه سوشانت كه در این فاصله بر آسیبهای قدیمی اش چیره شده بود، توانمندتر از همیشه برای نجات ما قدم پیش گذاشت.
آنچه كه هیچكدام از ما انتظار نداشتیم، این بود كه سوشانت از ضحاك شكست بخورد. نخستین رویارویی این دو موجود به پیروزی ضحاك خاتمه یافت و به این ترتیب امیدهای ما برای دستیابی به یك پیروزی سریع بر ضحاك بر باد رفت. به این ترتیب تنها راهكار باقی مانده، جنگ فرسایشی با سپاه ضحاك است.
همان جاویدانی كه تیرداد نامیده می شد، رهبری عملیات را بر عهده داشت. تیرداد ظاهر جوان بیست
ساله ای را داشت، با موهای سرخ پرپیچ و تاب و بلند كه همیشه آشفته بود. او لباس چسبان سرمه ای رنگی بر تن داشت كه عضلات برجسته و بزرگش از زیر آن به خوبی نمایان بود. بهرام پیشاپیش به شاهرخ گفته بود كه تیرداد سختگیرترین و در عین حال بهترین فرمانده ی نظامی در میان جاویدانان است. وقتی به آنها خبر دادند كه از این به بعد باید از تیرداد فرمان ببرند و در عملیاتی مهم شركت كنند، شست همه خبردار شد كه جریانی مهمتر از آنچه كه حدس می زدند در میان است. حالا شاهرخ به همراه بیست داوطلب دیگر پشت میزی دراز و براق از نوعی پلاستیك شفاف نشسته بودند و منتظر بودند تا تیرداد آنها را در مورد عملیاتی كه این همه در موردش حرف بود، توجیه كند.
وقتی جلسه ی توجیهی گروه عملیاتی برگزار شد، همه كمی دلهره داشتند. نشست مردان و زنانی كه برای شركت در این عملیات برگزیده شده بودند، در یكی از اتاقهای كوچك برج فرماندهی جهان زیرزمینی برگزار شد. این برج كه بر فراز تپه های مرتفع جهان زیرزمینی ساخته شده بود، همان جایی بود كه دما و فشار هوای جهان جاویدانان را با تغییر دمای خورشید مصنوعی سقف، تنظیم می كرد.
تیرداد با چشمان نورانی اش كه مثل دستگاه تولید اشعه ی لیزر شكافنده و نافذ بود به افرادش نگاه كرد و گفت: شما برای شركت در عملیاتی بسیار خطرناك و مهم داوطلب شدین. من مسئولیت راهبری این ماجرا رو قبول كردم و بنابراین انتظار دارم موقع عمل حرفام مو به مو اجرا بشه. مفهومه؟
هیچكس چیزی نگفت. تیرداد با نگاه تیزش همه را ورانداز كرد و بعد ادامه داد: چیزهایی هست كه باید بدونید. در شش ماه اخیر كه شما دوره ی آموزشی تون رو می گذروندین حوادث مهمی اتفاق افتاده. فكر می كنم همه اطلاعات نوشته شده ای رو كه دیشب بهتون دادن خوندین، مگه نه؟
بیست و یك سر به علامت پاسخ مثبت بالا و پایین رفت.
تیرداد گفت: خوبه. تا به حال سه پایگاه زیرزمینی ما مورد حمله ی افراد ضحاك قرار گرفته. بخش مهمی از این پایگاه ها، به این جهان زیرزمینی ما كه شما دست كم چند ماه گذشته مهمونش بودین، راه داره. ما تا به حال موفق شدیم افراد ضحاك رو از اینجا دور نگه داریم. اما اصلا معلوم نیست تا كی می تونیم به این موش و گربه بازی ادامه بدیم. پس تصمیم گرفتیم یك تیم ضربت كه از ده جاویدان و سی انسان تشكیل شده برای ریشه كنی مراكز تجمع افراد ضحاك بفرستیم. شما عضو این تیم خواهید بود.
شما –اونطور كه پرونده هاتون نشون می ده- از بهترین افراد پذیرفته شده در دوره ی گذشته بوده اید. با این وجود یادتون باشه كه باید با افرادی خطرناك دست و پنجه نرم كنید. ضحاك تمرینات مناسبی به افرادش داده و مردانش توانایی رزمی بالایی دارن. همه هم برخلاف شما فكر می كنن كه ضحاك یك نوع خداست و برای سعادتمند شدن حاضرند خودشون رو قربانی كنند. پس با گروهی احمقِ قویِ از جان گذشته روبرو خواهید شد. مراقب باشید…و زنده بمونید.
ادامه مطلب: بخش بیست و نهم: عملیات
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب