بخش دوم: موجودات آشنای بیگانه – حرف الف (۳)
اوراری
اوراریها از موجودات هوشمند ساکن سیارهی گروتاست هستند. بدنی باریک و دراز و سبک و پیکری ظریف و تقریبا شفاف دارند که به عروس دریایى شبیه است. دریازی هستند و در سطوح بالایى اقیانوسهای پهناور گروتاست شهرهایى شناور و شكننده مىسازند كه برجهایش تا لایههای بالایی جو برافراشته میشد. خوراک اصلیشان مارماهیهای غولآسا و زرهپوشی است که در بخشهای سردسیر گروتاست زندگی میکنند و اوراریها بدون کشتنشان از خونشان تغذیه میکنند. تهیه کردن خوراک از این موجودات فعالیتی جسورانه و قهرمانانه محسوب میشود و دلیرترین پهلوانان اوراری آنهایی هستند که از زورقهای تندرویی بر پشت مارماهیهای درنده میجهند و دستگاههای مخصوص مکیدن خون را به پشتشان میچسبانند. این دستگاهها پس از دوشیدن حجم مشخصی خون خود به خود مهر و موم میشود و از بدن مارماهی جدا میشود و بعدتر اوراریهای دیگر گردآوریشان میکنند.
اوراریها زبان عجیب و غریبی دارند که تنها یک کلمه دارد و همان در موقعیتهای مختلف با لحنهای گوناگون بیان میشود و طیفی وسیع از معناها را منتقل میکند. شکل قرارگیری اندامها و بالههای بدن اوراریها هم در تعیین معنایی که بیان میکنند تاثیرگذار است و به این ترتیب زبانشان در اصل نوعی رمزگذاری حرکات بدن است که با کلمهای یگانه ولی مهم و کلیدی نقطهگذاری میشود. این کلمه به ندرت در طیف شنوایی نژادهای دیگر بیان میشود، اما کسانی که آن را شنیدهاند واجهایش را به «اوراری» شبیه دانستهاند و این موجودات نامشان را از اینجا گرفتهاند.
اوراریها موجوداتی بسیار درستکار و پرهیزگار هستند و بر مبنای سلسله مراتبی زاهدانه در شهرهای برج مانندشان خانهگزینی میکنند. هرچه خانهشان در ارتفاع بیشتری قرار گرفته باشد، صاحبش پارساتر است و اخلاقیتر رفتار میکند و به همین خاطر احترام و نفوذ اجتماعی بیشتری دارد. با این حال طبقات بالای شهرهایشان در بیرون از سطح اقیانوس و مشرف به آسمان قرار میگیرد. به همین خاطر خانههای بلندمرتبهی پارسایان در ضمن بسیار خطرناک هم هست. چون دشمنانشان یعنی زاموگوها معمولا از راه هوا به شهرهای اوراری حمله میکنند. به این ترتیب معتبرترین و مهمترین شخصیتهای اوراری در خطرناکترین شرایط زندگی میکنند و کوتاهترین عمر را دارند.
ریشه: نام اوراریها از قوم باستانی اورارتو گرفته شده که در هزارهی اول پیش از میلاد در قفقاز میزیستند و نیای ارمنیهای امروزین هستند. از این ریشه نام کوه آرارات هنوز باقی مانده است.
اولای
اولایها از جانداران نیمه متمدن سورات هستند. جوامعى ابتدایی دارند كه به شکل شبکهای از دهكدههایى كوچك و كم جمعیت در حاشیهى جنگلهاى سورات گسترده شده است. هر دهكده كدخدایى دارد كه معمولا پیرترین فرد مادهى ده است. اولایها دو جنس دارند و در هنگام نوزادى فقط یكبار با هم جفتگیرى مىكنند و فرد ماده تا آخر عمرش مىتواند تخمگذارى كند. قدشان حدود سى سانتىمتر است و در بدنشان استخوان ندارند. كاملا كر هستند و از راه تغییر دادن شکل لكههاى رنگى روى بدنشان با هم ارتباط برقرار مىكنند. به کلی فاقد توانایى جنگى هستند و هرگز در برابر هیچ نژاد مهاجمى از خود دفاع نكردهاند. ایكچواها گاهى آنها را براى استفاده از گوشتشان شكار مىكردند. اولایها كشاورزند و تا پیش از سقوط امپراتورى ایكچوا به ندرت با نژادهاى دیگر ارتباط برقرار مىكردند.
پس از غلبهى نیروهاى شورشى بر ایكچواها، اولایها هم در صحنهى فعالیتهاى سیارهاى ظاهر شدند و بعدها در هیئتهاى نمایندگى سیارهشان حضور یافتند و براى مذاكره به جمهورى چهارم سفر کردند. امروز جوامعى پراكنده و صلحجو را تشكیل مىدهند كه تولیدات كشاورزى خود را صادر مىكنند و همه جا بر لزوم توجه به حقوق اقلیتها و حفاظت از نژادهاى مظلوم و نادیده انگاشته شده پافشارى مىكنند. اولایها اسطورههاى آفرینش جالبى دارند كه در تمام سورات شهرت دارد، اما ظاهرا در جریان ترجمهى لكههاى رنگى روى بدن به زبان نژادهاى دیگر بخش مهمى از ظرافتهاى آن از بین مىرود.
توجه به این نژاد از زمانی آغاز شد که سومباذ جهانگرد و کیهاننورد مشهور نژاد مولوک به سورات سفر کرد و برای یافتن گنجینهای فراموش شده از کمک یک راهنما از نژاد اولای بهره گرفت. او پس از بازگشت و انتشار سفرنامهاش بر هوشمند بودن این موجودات تاکید کرد و جنبشی را به راه انداخت که در نهایت متمدن بودن این نژاد گوشهگیر و مظلوم را به کرسی نشاندند و قواعدی برای حفاظت از آنها در برابر ایکچواها تدوین کردند.
ریشه: نام این موجودات از دشتبانی به همین اسم در شاهنامه گرفته شده که در هفت خوان رستم بر سر راه او قرار گرفت و همچون راهنمایش عمل کرد و حاکم مازندران شد.
ایسین
ایسینها موجوداتى هستند كه بر مجموعهاى از سیارههاى خوشهى پروین در شهركهایى مجهز و سازمانیافته زندگى مىكنند. زادگاه آنها به احتمال زیاد سیارهى شوكاچین بوده است، چون دورهى نوزادیشان به صورت انگلى بر یكى از جانوران بومى این سیاره -به نام لارسا- سپرى مىشود. حتا امروزه که این موجودات در سراسر کیهان پراکنده شدهاند، همچنان باید در بدن لارساها تخمگذاری کنند تا جنینشان دورهى رشد طبیعیاش را طى كند. ایسینهای بالغ جاندارانی بلند قامت و چالاک هستند با حدود سه متر قد، که پوستشان با اسکلتی شاخی پوشیده شده و خارهایی روی مفصلهای تنشان میروید. دو دست و دو پا دارند و نسبت به گرسنگی و تشنگی بسیار مقاوم هستند.
چنین به نظر مىرسد که ایسینها داراى دو جنس متفاوت باشند. یكى از آنها كه خود را ایسین مىنامند و شهروندان رسمى شهركهاى یاد شده هستند، و اربابان جامعهشان هستند. علت اصلى بارور شدن تخمهاى فراوان موجود در پرورشگاههاى این شهركها هم همین جنس هستند و از این رو میتوان آنها را نر در نظر گرفت. این که ایسینها تخمهایشان را از کجا میآورند درست معلوم نیست. اما حدس میزنند که دومین طبقهی اجتماعیشان که در وضعیتی فرودست زندگی میکنند، تخمگذاری را بر عهده داشتهباشند. اگر چنین باشد، رفتارى كه در این جوامع اربابان نسبت به جنس دوم اعمال مىکنند، توجیهناپذیر جلوه مىكند. چون هر وابستهى به جنس اول یك شهروند محسوب مىشود و از حقوقی برابر و عادلانه با بقیه برخوردار است. اما اعضای جنس دوم هیچ حقی ندارند و در خفا نگهداری میشود. طوری که خیلی دیر حضورشان کشف شد و تا قرنها همه گمان میکردند تنها اعضای این نژاد همان نرهای جنس اول هستند.
وابستگان به جنس دوم از دوران نوزادى و هنگامى كه سر از تخم در مىآورند، توسط پرستارانى كه خودشان به همین جنس تعلق دارند، پرورده میشوند. برای این نوزادان نوعی قنداق مهار کننده به کار گرفته میشود که در اصل پوششى است از جنس نوعى پارچهى فلزى که نوزادان در آن نهاده مىشوند. این پوشش مانع سخت شدن پوستهى خارجى بدن این موجودات مىشود، و بنابراین شكلشان را تغییر مىدهد.
نوزاد ایسینهای جنس اول که فارغ از این قنداق فلزی رشد میکنند، به خاطر تابیدن نور بر پوستشان به تدریج اسكلت خارجى محکمی در اطراف خود ترشح میکنند و به تدریج به جانداری زرهپوش تبدیل میشوند. تشكیل این چهارچوب استخوانى بر پوست نرم و حساس ایسینها واكنشى است كه حتما باید در برابر نور انجام پذیرد. به همین خاطر اعضای جنس دوم در پوشش فلزیشان از آن محروم میمانند و زره خارجی بر تنشان شکل نمیگیرد و پوستشان تا پایان عمر نرم و نازک باقی میماند. علاوه بر این، اندامهاى بینایى و حسىشان هم کمتر رشد میکند و به پیچیدگی جنس اول نیست.
دربارهی شكل ظاهرى جنس دوم اطلاعاتی بسیار پراکنده در دست است، چون ایسینها سرسختانه جلوی دیده شدن جنس دوم و ارتباطش با موجودات دیگر را میگیرند. با این حال به نظر میرسد اعضای جنس دوم بدنى بسیار باریكتر، غیرعضلانىتر، و نرمتر از جنس اول داشته باشند. وظیفهی اصلی آنها احتمالا تخمگذاری است و بیشک در پروراندن فرزندان نقش اصلی را ایفا میکنند و تقریبا همهی عمرشان را در پرورشگاههایی زیرزمینی میگذرانند. با این حال عمری طولانیتر دارند و به خوبی توسط جنس اول تغذیه میشوند.
نخستین مسافرانى كه با جوامع ایسین تماس برقرار کردند، تا مدتها فکر میکردند این جنس دوم نوعی مفهوم انتزاعی است که تنها در ادبیات و اساطیر ایسینها بدان اشاره شده است. چون ایسینهای نر منظومههایی طولانی و متونی زیبا در وصف جنس دوم تولید میکنند و از این رو حدس زده میشد که این عبارتها به موجودی تخیلی و متافیزیکی مربوط باشد. اما بعدتر معلوم شد که به واقع چنین جنس دومی هم وجود دارد. از آنجا که جنس دوم فاقد حقوق مدنی است و اغلب همچون بردهای به خدمت جنس اول گماشته میشود، پس از کشف شدنشان گمان میشد که مثل لارساها نژادی متمایز باشند و توسط ایسینها استعمار شده باشند. تا آن که بعدها خود ایسینها تا حدودی حقایقی را در این زمینه منتشر کردند و اعلام کردند که جامعهشان دو جنس متفاوت دارد.
مهمترین روایت ادبی در فرهنگ ایسینها به داستان شورش بزرگی مربوط میشود که در جریان آن جنس دوم با رهبری یکی از اعضای جنس اول که افکاری انقلابی داشت، بر حاکمیت سروران زرهپوش جامعهشان طغیان کردند و کشتار بزرگی از ایشان به راه انداختند. بر مبنای این واقعه در جامعهی ایسین رمان مشهوری نوشته شده و چندین فیلم سینمایی مهم نیز ساخته شده است.
ریشه: نام ایسینها از دولتشهری سومری به همین اسم گرفته شده که در هزارهی دوم پ.م نیروی سیاسی مقتدری محسوب میشد و بعدتر در پادشاهی بابل ادغام شد. لارسا هم شهر همسایه و رقیب آن بوده است.
ایشالوم
ایشالومها موجوداتی آبزی هستند و از بومیان هوشمند سیارهی ارمشتگاه به شمار میآیند. بدنی بلند و انعطافپذیر دارند که بر بخش سینهاش چندین دست و باله روییده است. هنگام خروج از آبها زرهی محکم و كلاهخودی شفاف در بر میکنند. چون بدنشان نسبت به کم شدن فشار و خشکی هوا بسیار حساس است. یک چشم بزرگ در وسط پیشانیشان دارند و اندامهای حسی متنوع دیگری هم بر سرشان هست که اغلب در پوستشان فرو میرود و دیده نمیشود، و تنها هنگامی که توجهشان به چیزی جلب شود همه را برافراشته میکنند.
شهر بزرگ ایشالومها در خلیجى جای دارد که دقیقا در میانهی پایتخت عظیم مولوکها جای گرفته است. مولوكها اقیانوسی که محل زندگیشان است را به خاطر حضور جانداران ذرهبینی نورانیاش مقدس مىدانند. به همین خاطر هم هرگز تلاش نكردند تا دامنهى تسلطشان را به شهر ایشالومها گسترش دهند و این دو نژاد در همسایگی هم قرنها زیستند و ارتباطی دوستانه با هم برقرار کردند.
دربارهی زندگی ایشالومها اطلاعاتی اندک در دست داریم. میدانیم که به تدریج با افزایش سنشان سرشان مدام بزرگتر میشود و بدنشان به تدریج تحلیل میرود. تا جایی که تنها جمجمهای بزرگ و سخت از آنها باقی بماند. ایشالومها در این حالت میمیرند و کمی بعد از درون جمجمهشان دهها نوزاد شناگر خارج میشود. یعنی جنین این جانداران در کاسهی سرشان مقیم است و همزمان با رشد و تغذیه از بافتهای تنهی والد، او را به پیلهای محافظ برای خود فرو میکاهد.
ایشالومها شکارچیانی ماهر هستند و مبنای ارتباطشان با مولوکها فروش ماهیها و جانداران آبزی گوناگونی است که در اقیانوسهای ارمشتگاه فراوان یافت میشوند. دربارهی نظام اجتماعیشان اطلاعات زیادی در دست نیست. اما به نظر میرسد تنها یک جنس داشته باشند و فناوری اصلیشان معماری بناهای باشکوه در اعماق دوردست و بر کف اقیانوس باشد.
در تاریخ مولوکها داستانی دربارهی یک ایشالوم دلیر ثبت شده که برای شکار از دریا خارج میشد و در ساحل اقیانوسها پرسه میزد و به این ترتیب برای نخستین بار ارتباط با مولوکها را ممکن ساخت. ماجرای دوستی او با یک جنگاور مولوک از زمانی شروع شد که جان او را نجات داد و وی را از چنگ نوعی اختاپوس خطرناک آبزی رهاند. مورخان ارتباط دوستانهی این دو تن را نقطهی شروع تماس دو تمدن مولوک و ایشالوم میدانند.
ریشه: نام این موجودات از اسم توراتی اَبشالوم گرفته شده که پسر داود پیامبر بود و چون بر او شورید به دست پدر به قتل رسید.
ایشالوم پیر
ایشالوم جوان
ایكچوا
موجوداتی نیرومند و درشت هستند با ظاهری شبیه به خرچنگ که روزگارى حاكمان مستبد سیارهى سورات بودند. یك سلحشور قوىهیكل ایكْچوا كه به قدر كافى رشد كرده باشد، مىتواند جثهاى به اندازهى یك بوفالوى بزرگ پیدا كند و بیش از هزار كیلو وزن داشته باشد. بدن این موجودات از اسکلت خارجی محکمی از جنس بلورهای سیلیس ساخته شده که به پیروی از هنری سنتی، رویش را با خطوط پیچیده و مارپیچی میخراشند و خالکوبی میکنند.
ایكچواها در سپیدهدم تاریخشان در دولتشهرهایى مستقل و همسایه بر قارهی مرکزی سورات مىزیستند. تا اینكه سرداری جنگاور در میانشان ظهور کرد و همه را در قالب امپراتوری افسانهای ایكچوا متحد کرد. سلحشوران ایكچوا كه طى دوران دراز جنگهاى میان دولتشهرها در فن مبارزه و نبرد ورزیده شده بودند، به تدریج در همه جا پراكنده شدند و سراسر سیارهشان را تسخیر کردند. آنها در مدتى كوتاه بر دهها نژاد متمدن سورات غلبه كردند و نظام سیاسی وحشیانه و خونیریزی را بر همه تحمیل كردند. دامنهى این سلطه به تدریج به سایر ماهها و سیارات همسایهى سورات هم كشانده شد.
این نظام سیاسی ستمگر در نهایت به دست راهبان مرموز بینسابا ریشهكن شد. هرچند هنوز پس از گذشت قرنها چگونگى این فروپاشى مشخص نشده است. آنچه که بر مورخان روشن شده آن است که فعالیتهاى پنهانى و مرموز انجمن بینساباها باعث شد گونههای ستمدیده با هم متحد شوند و قیام كنند و ایکچواها را در چند جنگ بزرگ شکست دهند. پس از آن ایكچواها به بیابانهای قدیمیشان عقبنشینی کردند و به صورت قومى خشن و وحشى و مغرور در كویرهاى سورات به زندگى خود ادامه دادند. بسیاریشان هم در سراسر کیهان پراکنده شدهاند و به خاطر تواناییهای رزمیشان به صورت سرباز مزدور به اربابان گوناگون خدمت میکنند.
سازمان اجتماعی ایكچواها نوعی پدرسالارى سلسله مراتبی توأم با سرسپردگی مطلق به رئیس قبیله است. هنوز هم نوعی از آیین سلحشورى بر مبنای این قواعد اخلاقی در میانشان رواج دارد. جمعیتشان اندك است و در قلمرو كوچك كنونیشان سه دولتشهر مهم وجود دارد كه هریك به قبیلهاى منسوب است و که پیرترین نر سرکردهاش محسوب میشود. دولتشهرها همیشه در حال کشمکش و نبرد با هم هستند و تنها وجه اشتراکشان آن است که هرگز از یادآورى شكوه و عظمت امپراتوری گذشتهشان خسته نمىشوند.
این موجودات زبانى گفتارى و پیچیده دارند و بخش مهمى از مكالماتشان موسیقى جذابى دارد كه براى سایر نژادها هم قابلدرك است. از این تواناییهاى ادبى كه بگذریم هنر رشد چندانى در میان ایشان پیدا نكرده و بخش عمدهاى از زیباییهای مرسوم بین نژادهای دیگر را اصولا درك نمىكنند. مهمترین هنرشان نوعی رقص است که با شمشیرزنى پیوند خورده است. همچنین دربارهی شیوهی كشتن قربانیها در مراسم دینیشان سلیقهی زیادی به خرج میدهند. قربانیهای این مراسم ایکچواهایی هستند که تابوهای مذهبیشان را شکستهاند. اینان طی سال شناسایی و دستگیر میشوند طی مراسمی در برابر بت خدای بزرگ ایکچواها اعدام میشوند. هنری شبیه به رقص با شمشیر در این رابطه شکل گرفته که ماهرانهترین حرکتش آن است که با یك ضربهى شمشیر بدن قربانی به سه بخش مساوی تقسیم شود.
ایکچواها فناورى و فرهنگ پیشرفتهاى ندارند و مهمترین صنعتشان ساختن زره و سلاحهاى سرد است. مهمترین آیینشان مسابقات سالانهى جنگى است که به خاطرش سالی یک ماه جنگ و درگیری بین دولتشهرها موقوف میشود و پهلوانان از همه جا برای شرکت در این رقابتهای خطرناک به قلمروی مقدس در میانهی صحرا میروند. هر دولتشهری که قهرمانانش در این رقابتها برنده شود، طی سال آینده از امتیازهایى اقتصادی برای بهرهبرداری از معادن فلز برخوردار میشود. تلفات جانی این مسابقهها از بسیاری از جنگهای میان شهرهایشان بالاتر است. این موجودات با تمام خشونتشان مهماننواز هستند و افسانههاى زیادى از عادات افراطیشان در این مورد بر سر زبانهاست. هرچند رفتارشان قابلپیشبینی نیست و گهگاه دیده شده که به خاطر آزردگی از توهینی واقعی یا موهوم مهمانشان را به قتل رساندهاند.
یکی از مشهورترین افسانههای رایج در سیارهی سورات که بسیاری از نژادها نسخههایی بومی از آن را تولید کردهاند، به داستان انجمن مرموز و نیرومندی از دوازده راهب بینسابا مربوط میشود که همپیمان شدند تا اقتدار امپراتوری ایکچواها را براندازند و با روشی هوشمندانه و زیرکانه در این ماموریت کامیاب شدند. ایکچواها بسیار از اشاره به این داستان خشمگین میشوند و دلیل به قتل رسیدن خیلی از مهمانانشان این بوده که ندانسته به این داستان مشهور اشارهای کردهاند.
ایكچواها سه جنس نر، ماده و نرماده دارند و قویترین جنگجویان در میانشان مادهها هستند. مادهها پس از هر بار زایمان درشتتر مىشوند و بنابراین قدرت و قابلیت جنگى بیشترى پیدا مىكنند. بدن نوزادانشان مثل بالغها در زرهى استخوانى پوشیده شده است و از کودکی براى تمرینات جنگى پرورش مىیابند. نرها معمولا به جنگ نمىروند و در قبیلهى خود مىمانند و به سنین پیرى مىرسند. نرها در واقع حاملان فرهنگ و دانایان قوم ایكچوا هستند. فلزکاران و زرهسازانشان همه نر هستند.
ریشه: نام این موجودات از ترکیب واژهی سانسکریت «ایکشو» به معنای شیرین و «چوا» در زبان سواحیلی به معنای «کشمکش، درآویختن، دعوا» ساخته شده است. اشاره به موجوداتی است که دعوا را شیرین و لذتبخش میپندارند.
ایلا
ایلاها از مردم ساكن سیارهى وگا هستند و تنها جانداران خشكىزى متمدن این سیاره به حساب میآیند. تنها موجودات متمدن دیگر این سیاره توماسپهای هزارسر هستند كه در اعماق اقیانوسهاى بزرگ آن شهرهایى كروى ساختهاند و حکمرانی بر خشکیها را به ایلاها واگذاشتهاند. این موجودات حدود سه متر قد دارند و از راه غدد بوزای روى كمرشان با هم ارتباط برقرار مىكنند. هرچند زبانی صوتی هم دارند که کلماتش بر اساس زمان سکوتِ جاری بین جیغهایی بلند تعریف میشود. چشمان مرکب درشت و چهار شاخک کوتاه دارند که بویایی و شنواییشان را تامین میکند. دو دست بزرگ عضلانی و دو دست کوتاهتر استخوانی با زوایای تیز دارند که برای کارهایی متفاوت از آنها استفاده میکنند.
ایلاها در كنارهى جنگلهاى كوهستانى این سیاره دهكدههایى بزرگ و تنیده شده در طبیعت مىسازند و گلههاى بزرگ پاژند خود را در آن نگهدارى مىكنند. این موجودات رمههاى درشتى هستند و اربابانشان با مكیدن خونشان تغذیه مىكنند. شهسواران ایلا بر پاژندها سوار میشوند و هر از چندی در بوتهزارهای کبود وگا که از گیاهان گوشتخوار پر شده، با هم مسابقه میدهند.
ایلاها بچهزا هستند و مادههایشان مىتوانند بدون كمك نرها از راه بكرزایى بچهدار شوند. رفتار جنسى در بینشان كمیاب است و خانوادههایى بدون ارتباط جنسى در میانشان وجود دارد كه مىتواند از چند نر یا چند ماده تشكیل شده باشد. مبناى تشكیل خانواده در بینشان بیش از آنكه بر رفتار تولیدمثلى استوار باشد، بر بنیان تولید اقتصادى استوار است.
ایلاها فضانورد نیستند، اما هوانوردهایى ساده میسازند و با آن در ارتفاعی پایین پرواز میکنند. بیشتر جمعیتشان زمان فراغت خود را صرف ساخت كتیبههاى غولآسا و بزرگى مىكنند كه خیلى زود توسط گلسنگهاى آبىرنگ وگا پوشیده مىشود، اما به سطح كوهستانهاى اطراف دهكدهى ایلاها ابهت زیادى مىبخشد. ایلاها جز تراشیدن گروهى صخرهها و اجرای مراسم مفصل و طولانی قربانى، آیین دیگرى ندارند. برخى روش مردن ایشان را هم در این سیاهه به حساب مىآورند. چون آنها هرگز به مرگ طبیعى نمىمیرند. ایلاهایى كه چهل و سه سال -به حساب محلى- عمر كنند، خود را به صخرهى سپید مقدسى در كنارهى قارهى مركزى وگا مىرسانند و خود را از آن بالا به درون اقیانوس زرد زیر پایشان پرتاب مىكنند و به این ترتیب خودكشى مىكنند.
دین ایلاها نوعی آیین پرستش طبیعت است و خدایانى متعدد را مىپرستند كه مهمتریناش شباهت دورى با توماسپها دارد. قربانیانى هم براى این خدایان گوناگون پیشکش میکنند که اغلب از آثار هنری تشکیل شده است و به همین خاطر معبدهایشان به موزههای آثار هنری شباهت دارد. در یكى از مراسمشان كه هر سه سال یك بار اجرا مىشود، نیرومندترین عضو قبیلهشان را پس از نوعی مسابقهی فرساینده انتخاب میکنند و براى خداى رودخانهها قربانیاش میکنند. حماسههای این موجودات به شرح زندگینامهی این پهلوانان خلاصه میشود.
قربانی شدن در این مراسم افتخاری بزرگ است و ایلاهای جوان و زورمند سرسختانه برای برنده شدن در آن با هم کلنجار میروند و با گرزهای بزرگشان بر سر و روی هم میکوبند. ایلاها به زندگى پس از مرگ معتقدند و بهشتشان شباهتی به شهرهاى كروى توماسپها دارد. با اینهمه، از آنجا كه نوشتارهاى این نژاد ارتباط مستقیمى با بوهاى تولید شده در زبانشان دارد و معنای این بوها هم براى وابستگان به سایر نژادها قابل درك نیست، اطلاعات اندكى در مورد اعتقاداتشان وجود دارد.
این موجودات روی هم رفته صلحجو و آرام هستند و هرگز در تاریخ خود به طور منظم با هم نجنگیدهاند. ابزارهاى جنگى را هم نمىشناسند، هرچند دستان بلندشان با تیغههای تیزی که بر کنارههایش میروید به سلاحی مخوف شبیه است. با غریبهها هم برخورد خوبی دارند و سخاوتمندانه از مسافران پذیرایی میکنند. اما مهماننوازیشان میتواند گول زننده و خطرناک باشد. چون دربارهی اهانت به نژادشان حساسیت زیادی دارند و طیفی وسیع از اشارهها را نژادپرستانه و توهینآمیز قلمداد میکنند. در چنین شرایطی به آسانی براى اعادهى حیثیت دست به قتل مىزنند. به همین خاطر بارها دیده شده كه ایلاى مهربانی كه رهگذرى از نژادهاى دیگر را در خانهى خود پذیرفته و اسباب راحتى او را مهیا كرده، ناگهان از طرز راه رفتن او به خشم آمده و مهمانش را با دستهایش قطعه قطعه كرده و به عنوان خوراك به پاژندهایش داده است.
ریشه: نام ایلا از کلمهی ایل گرفته شده و به سبک زندگیشان اشاره دارد.
ادامه مطلب: بخش دوم: موجودات آشنای بیگانه – حرف ب
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب