پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش دوم: کوروشِ انشانیِ پارسی – گفتار دوم: انشان (1)

بخش دوم: کوروشِ انشانیِ پارسی

گفتار دوم: انشان

1. کوروش در اوایل سده‌‌‌ي ششم پ.م. در شهر انشان زاده شد. او در نبشته‌‌‌ي حقوق بشر خود را و پدرانش را شاه انشان مي‌‌‌نامد و در الواح بابلي‌‌‌اي که در زمان حکومت نبونيد و پيش از ورود کوروش به بابل نوشته شده هم او را با نام «کوروش شاه انشان» مورد اشاره قرار داده‌‌‌اند. بنابراين، نخستين گام براي شناختن خاستگاه قدرت او دقيق‌‌‌تر نگريستن به این شهر و موقعيت اين منطقه در جهان باستان است.

انشان، که کمابیش در مکان شیراز امروزین قرار داشته، یکی از مهم‌‌‌ترین و بزرگترین شهرهاي جنوب غربي ايران‌‌‌زمين بوده و از کهن‌‌‌ترين مراکز استقرار کشاورزان در جهان باستان محسوب مي‌‌‌شود. کشور باستاني ايلام در واقع از دو بخش تشکيل می‌‌‌شد: منطقه‌‌‌ي سوزيان که دشت‌‌‌هاي خوزستان کنوني را در بر مي‌‌‌گرفت، و منطقه‌‌‌ي کوهستاني انشان که در شرق اين منطقه قرار داشت. ايلام، به همراه سومر، قديمي‌‌‌ترين دولت پديدآمده بر کره‌‌‌ي زمين است و ظهور آن در تاريخ پيامد اتحاد مردم سوزيان و انشان بوده است. مردم منطقه‌‌‌ي سوزيان، خدايي به نام اينشوشيناک را مي‌‌‌پرستيدند. اين خدا، نام خود را از شهر شوش گرفته بود. شوش يکي از کهن‌‌‌ترين مراکز استقرار و ابداع زندگي کشاورزانه در جهان است و پايتخت سوزيان محسوب مي‌‌‌شده است. از اين رو، از ابتداي تاريخ این سرزمین شاهان ایلامی که نخستين اسناد تاريخي اين کشور را ثبت کرده‌‌‌اند خود را «شاه شوش و انشان» (سون‌‌‌کیکّی اَنزان شوشون‌‌‌کا)[1] مي‌‌‌‌‌‌ناميدند و بر اتحاد اين دو منطقه‌‌‌ي کوهستاني و جلگه‌‌‌اي تأكيد داشتند.

انشان در دوران پيشاتاريخي مرکز استقرار بزرگي بود که کشاورزان حوزه‌‌‌ي رود کُر آن را پديد آورده بودند. باستان‌‌‌شناسان تا مدت‌‌‌ها در منطقه‌‌‌اي شرقي‌‌‌تر از فارس به دنبال انشان مي‌‌‌گشتند و جاي آن را ناشناخته فرض مي‌‌‌کردند تا آن که در اواسط سده‌‌‌ي بيستم شهري باستاني در منطقه‌‌‌ي مليانِ فارس حفاري شد و از کتيبه‌‌‌هاي به جا مانده از آن معلوم شد که اين همان انشان باستاني است. بر مبناي لايه‌‌‌هاي بازمانده از شهر انشان، مي‌‌‌توان دو دوره‌‌‌ي پيشاتاريخي «بانش قديم» و «بانش ميانه» را از هم تفکيک کرد. دوره‌‌‌ي بانش قديم به دوراني مربوط مي‌‌‌شود که نخستين مراکز استقراري در اين منطقه پديد آمدند و اين جايگاه به شهري ابتدايي تبديل شد. اين دوره سال‌‌‌هاي 3300ـ3400 پ.م. را در بر مي‌‌‌گيرد.[2] به اين ترتيب، انشان را مي‌‌‌توان يکي از نخستين شهرهاي جهان دانست که در امر ابداع سبک زندگي کشاورزانه پيشتاز بوده است. زمان يادشده با تاريخ پيدايش نخستين شهرهاي مشهور جهان باستان در ميان‌‌‌رودان و دره‌‌‌ي سند و کرانه‌‌‌ی نيل هم‌‌‌زمان است.

در دوره‌‌‌ي بانش ميانه، که از 2900ـ3050 پ.م. به طول انجاميد، انشان به مرکز جمعيتي بزرگي تبديل شد. به طوري که مساحت سكونت‌‌‌گاه‌‌‌هاي آن به 45 هکتار رسيد. اين تقريباً با مساحت شهر مشهوري مانند اوروک در سومر برابر است.[3] انشان، هم‌‌‌زمان با دوره‌‌‌ي اوروک ــ که کهن‌‌‌ترين دوران شهرنشيني پنداشته مي‌‌‌شود ــ رونق گرفت و مساحتش هم‌‌‌ارزِ وسيع‌‌‌ترين مراکز شهري ميان‌‌‌رودان بود. البته در همسايگي آن، مرکز کهن‌‌‌تر شوش قرار داشت که مرکز سازماندهي جمعيت در دشت سوزيان بود و رقيب و همسايه‌‌‌ي آن محسوب مي‌‌‌شد.

براي مدت‌‌‌ها، باستان‌‌‌شناسان مراکز سومري را نخستين پايگاه‌‌‌هاي ابداع زندگي کشاورزانه مي‌‌‌دانستند و بر مبناي چارچوبي بابل‌‌‌مدارانه معتقد بودند نخستين شهرها و معابد و آثار خط در ميان‌‌‌رودان پديدار شده‌‌‌اند. با وجود آن‌‌‌که امروزه هم اين باور در ميان عوامِ کتاب‌‌‌خوان رواج دارد، اما شواهد باستان‌‌‌شناسانه نشان مي‌‌‌دهد که سبک زندگي کشاورزانه و انقلاب شهرنشيني در شبکه‌‌‌اي از مراکز مرتبط با هم در گستره‌‌‌اي بسيار پهناور در کل ايران‌‌‌زمين، سوریه، مصر و آناتولی پاي به عرصه‌‌‌ي گيتي نهاده است. بسياري از مراکز شهرنشيني ایران شرقي (از همه مهم‌‌‌تر شهر سوخته) قدمتي بيشتر و مساحتي بزرگ‌‌‌تر از آثار کشف‌‌‌شده در ميان‌‌‌رودان دارند.

تاريخ انشان، از نخستين روزهاي رونق شهرنشيني در آن، با تمدن ايلام پيوند خورده است. احتمالاً نخستين ساکنان اين منطقه مانند ايلامي‌‌‌ها و سومري‌‌‌ها مردمي وابسته به نژاد قفقازي بودند. از نظر تمدن، هنر و دين، انشان بخشي از گستره‌‌‌ي تمدن ايلامي محسوب مي‌‌‌شد، هر چند خدايان و دودمان‌‌‌هاي محلي و رسوم بومي خاص خود را هم داشت. از ابتداي تاريخ مدون ايلام، انشان بخشي مهم و جدانشدني از اين کشور بود و نويسندگان جهان باستان مردم انشان را ايلامي مي‌‌‌دانستند.[4] چنان که در مورد تمام قدرت‌‌‌هاي بزرگ جهان باستان رواج داشته، گه‌‌‌گاه به دنبال آشوب‌‌‌هاي ناشي از نبردهاي ميان ايلام و سومر يا ايلام و اکد، گرانيگاه قدرت از شوش به انشان منتقل مي‌‌‌شد و شاهزادگاني که از آن خطه برخاسته بودند بر سراسر ايلام فرمان مي‌‌‌راندند.

از میانه‌‌‌ی هزاره‌‌‌ی سوم پ.م، انشان به قدری اهمیت یافت که نام و نشانش در اسناد میان‌‌‌رودانی نیز دیده می‌‌‌شود. در تمام این متون انشان به عنوان یکی از دو رکن قدرت ایلام اعتبار داشته است. شولگی و شوسین از دودمان اور سوم، ابتدا با آن وارد جنگ شدند و بعد برای متحد شدن با شاهان آن دختران خود را به ازدواج ایشان درآوردند. در متون ایشان که در قرن 21 پ.م. در شهر اور نوشته شده، فرمانروای این شهر را «اِنسی» نامیده‌‌‌اند که حاکم و فرماندار معنی می‌‌‌دهد.[5] کلمه‌‌‌ی شاه (لوگال) انشان که در استوانه‌‌‌ی حقوق بشر به نیاکان کوروش منسوب شده، برای نخستین بار در اوایل هزاره‌‌‌ی دوم پ.م. در اسناد پدیدار می‌‌‌شود. در کتیبه‌‌‌ای از شوش که به این دوران تعلق دارد، مُهرِ کسی به نام ایمازو پسر کیندادو را می‌‌‌بینیم که لقبش لوگالِ انشان است.[6] این کیندادو احتمالاً همان کینداتّو است که در فهرست شاهان شیماشکی اسمش ذکر شده است. این فهرست در شوش نوشته شده و شاهان دودمان اوان را به دست می‌‌‌دهد.

کینداتو از خاندان شیماشکی یکی از شاهان مقتدر ایلامی است که در انقراض دودمان سومریِ اور سوم نقشی برجسته ایفا کرد و دور نیست که این ایمازو شاه انشان، فرزند او بوده باشد. نام این کینداتو را در «سرود ایشبی‌‌‌اِرا» از شهر نیسین نیز می‌‌‌بینیم که در آن‌‌‌جا «مردی ایلامی» (لو اِلام) خوانده شده است.[7] چند قرن بعد، لقبِ «شاه شوش و انشان» و «کاهن شوش و انشان» را می‌‌‌بینیم که به اِپارتی دوم از همین خاندان شیماشکی منسوب شده است.[8]

اشاره‌‌‌ی دیگر به شاهان انشان در سال‌‌‌نامه‌‌‌‌‌‌ی نوشته‌‌‌شده توسط ایدین داگان دیده می‌‌‌شود و این کسی است که ــ بنا بر گاه‌‌‌شماری میانی ــ در فاصله‌‌‌ی 1974 تا 1954 پ.م. در میان‌‌‌رودان حکومتی داشت و دخترش ماتوم نیاتوم را به عقدِ یک «شاهِ انشان» درآورد که نامش مشخص نیست، اما بعید نیست که همین ایمازو بوده باشد.[9] لقب شاه انشان و شوش از حدود 1400 پ.م. و با روی کار آمدن شاهان دودمان کیدینو به صورت عنوان رسمی شاه ایلام اعتبار می‌‌‌یابد. در دودمان ایگی‌‌‌هالگی‌‌‌ها که بعد از ایشان به قدرت رسید هم این عنوان هم‌‌‌چنان کاربرد خود را حفظ کرده است.

در این میان، لقبِ اونتاش ناپیریشیا، سازنده‌‌‌ی معبد چغازنبیل، جالب توجه است که با واژگون کردنِ ترتیب این لقب، خود را شاهِ «انشان و شوش» می‌‌‌خواند.[10] چنین می‌‌‌نماید که ترتیب اشاره به نام شهرها در دوران این شاه به ذهنیت مخاطبان وابسته بوده باشد. چنان که متون نوشته شده به اکدی معمولاً از «شاه شوش و انشان» یاد می‌‌‌کنند، در حالی که اسناد ایلامی «شاهِ انشان و شوش» را ترجیح می‌‌‌دهند.[11]

انشان از ابتداي هزاره‌‌‌ي سوم پ.م. که به عنوان شهري بزرگ و مهم پا به عرصه‌‌‌ي تاريخ نهاد تا دو هزار سال بعد، يکي از دو قطب قدرت ايلام در جنوب ايران‌‌‌زمين بود. تا آن که جمعيت آن در فاصله‌‌‌ي سال‌‌‌هاي 700ـ1000 پ.م. بسيار کاهش يافت[12] و دوره‌‌‌اي از رکود و ويراني بر آن حاکم شد. در سال‌‌‌هاي آغازين هزاره‌‌‌ي اول پ.م. تمدن انشان بار ديگر احيا شد و اين تاريخ، هم‌‌‌زمان است با مهاجرت قبيله‌‌‌هاي آريايي به اين منطقه و رواج تمدن سفال خاکستري، که همراه با فن‌‌‌آوري آهن به همراه قبيله‌‌‌هاي آريايي به منطقه وارد شد.[13]

از آن‌‌‌جا که دانش ما در مورد تاريخ ايلام اندک است چيز زيادي در مورد پويايي جمعيت انشان نمی‌‌‌دانیم. تقريباً مسلم است که هر دو موجِ ورود قبيله‌‌‌هاي آريايي به فلات ايران (مهاجرت کاسي‌‌‌ها و پارس ـ مادها) مسالمت‌‌‌آميز و صلح‌‌‌جويانه بوده است. بر خلاف سه موجِ ورود قبيله‌‌‌هاي سامي (موج اکدي‌‌‌ها، آموري‌‌‌ها و کلداني ـ آرامي‌‌‌ها) به ميان‌‌‌رودان، که با فتح خشونت‌‌‌آميز شهرها و راندن مردم بوميِ سومري همراه بود، موج‌‌‌هايي از قوم‌‌‌هاي آريايي که به فلات ايران وارد مي‌‌‌شدند دست به قتل و غارت نمي‌‌‌گشادند و به تدريج در جمعيت‌‌‌هاي شهرنشين منطقه حل مي‌‌‌شدند و تمدن ايشان را به سرعت در خود جذب مي‌‌‌کردند.

شواهد باستان‌‌‌شناختي و اسناد تاريخي نشان مي‌‌‌دهد که در طول چهار سده‌‌‌اي که از ورود قبيله‌‌‌هاي آريايي (در حدود 1200 پ.م.) تا تأسيس نخستين دودمان‌‌‌هاي آن‌‌‌ها در اين منطقه (حدود 750 پ.م.) گذشت ــ به استثنای انشان ــ انقباض جمعيتي مهمي در شهرهاي ایلامی و سكونت‌‌‌گاه‌‌‌هاي بوميان قديمي ايران بروز نکرد و اثري از سقوط خشونت‌‌‌آميز شهرها نيز ديده نمي‌‌‌شود. در مقابل، به رواج تدريجي نام‌‌‌هاي آريايي و عناصر فن‌‌‌آوري آهن در ميان شهرهاي ايلامي بر مي‌‌‌خوريم که به معناي درآميختن مسالمت‌‌‌آميز تازه‌‌‌واردان با ساکنان قديمي منطقه است.

به عنوان مثال، در تپه‌‌‌ي سگزآباد، که نزديک به 1500 مرکز استقراري شناخته‌‌‌شده دارد، سفال منقوشِ نخودي مربوط به تمدن کهن ايلامي به تدريج با گذر زمان توسط سفال‌‌‌هاي خاکستري محکم و نازکي جانشين مي‌‌‌شود که توسط آريايي‌‌‌هاي نوآمده ساخته مي‌‌‌شده و بر فن‌‌‌آوري ساخت کوره‌‌‌هاي پيشرفته‌‌‌تري مبتني بوده است. روند دگرديسي و جاي‌‌‌گزيني فن‌‌‌آوري يادشده، منقرض نشدنِ ناگهاني تمدنِ ايلامي قديمي و تداوم نقش‌‌‌مايه‌‌‌هاي آن در فرهنگ آميخته‌‌‌ي نوظهور، نشانگر ورود تدريجي و صلح‌‌‌آميز قبيله‌‌‌هاي آريايي به منطقه است.[14]

ورود مسالمت‌‌‌جويانه‌‌‌ي آريايي‌‌‌ها به فلات ايران و هجوم خشونت‌‌‌آميز قوم‌‌‌هاي سامي به ميان‌‌‌رودان، لزوماً نشانگر تفاوت در خلق‌‌‌وخوي اين دو نژاد نيست. چنان‌‌‌که مي‌‌‌بينيم آريايي‌‌‌های هیتی به شکلي خشونت‌‌‌آميز به ميان‌‌‌رودان و قفقاز حمله کردند و در جنگاور بودنِ پادشاهي‌‌‌ ميتاني نیز شکّی وجود ندارد. مهم‌‌‌ترين عاملي که رفتار خشونت‌‌‌آميز يا مسالمت‌‌‌آميز قوم‌‌‌هاي مهاجر را تعيين مي‌‌‌کند، قدرت دولت‌‌‌هايي است که بر منطقه‌‌‌ي ميزبان‌‌‌شان حکومت مي‌‌‌کنند و شالوده‌‌‌ی سیاستِ حاکم بر آنها. اگر قبایل مهاجر آریایی در منطقه‌‌‌ي‌‌‌ مرکزی ایران‌‌‌زمین رفتاری صلح‌‌‌جویانه داشتند، بدان دلیل بوده است که در این پهنه قدرت ايلامي‌‌‌ها استوار بود و در ضمن سازوکارهای لازم برای جذب جمعیت‌‌‌های نوآمده در ساخت سیاسی کمابیش فدرالِ این سرزمین وجود داشت. قبيله‌‌‌هاي آريايي هنگام ورود به فلات ايران با نيروي نظامي و سياسي بزرگي روبه‌‌‌رو مي‌‌‌شدند که احتمالاً راه‌‌‌هايي براي سکنا دادن و جذب کردن قبيله‌‌‌هاي مهاجر در آن وجود داشته است، چرا که نشت تدريجي جمعيت آريايي به درون فلات ايران از همان ابتداي هزاره‌‌‌ي سوم پ.م. وجود داشته و مردم فلات ايران هم مانند ساير مردم يکجانشين همواره با خطر تهاجم قبيله‌‌‌هاي متحرک روبه‌‌‌رو بوده‌‌‌اند.

ایلام تنها دولت قفقازي کهني است که در تمام دوران سه هزار ساله‌‌‌ي نخستِ عمر جهان باستان هويت و انسجام خود را حفظ مي‌‌‌کند و در برابر امواج قوم‌‌‌هاي مهاجر ايستادگي مي‌‌‌نمايد و تنها دولت باستاني است که در فاصله‌‌‌ي سال‌‌‌هاي 550ـ3000 پ.م.، يعني عصرِ پيشاهخامنشي تاريخ تمدن، بيش از 1200 سال از وحدت سياسي برخوردار بوده و خط، زبان، و ساختار نژادي مردم خود را در تمام اين مدت طولاني حفظ نموده است. تنها به عنوان يک مقايسه بد نيست بدانيم که ميان‌‌‌رودان ــ که وسعتي تقريباً نصف قلمرو زير نفوذ ايلام داشته ــ در همين دوره وحدت سياسي را تنها براي 450 سال تجربه کرده و ترکيب جمعيتي‌‌‌اش دست‌‌‌کم سه بار دست‌‌‌خوش تغيير شده است. يعني سومري‌‌‌ها توسط اکدي‌‌‌ها، و آن‌‌‌ها هم توسط آموري‌‌‌ها، جاي‌‌‌گزين شدند و اين تازه در حالي است که کلدانی ـ آرامي‌‌‌ها و آموري‌‌‌ها را خويشاوند بدانيم و جاي‌‌‌گزين شدن‌‌‌شان را در شمارش خود وارد نکنيم.

به دليل همين ساخت سياسي کارآمد و وجود راهبردهاي جذب و تلفيق جمعيت‌‌‌هاي مهاجر و بومي بوده است که قبايلي آريايي مانند کاسي‌‌‌ها هنگام ورودشان به فلات ايران آشفتگي و تهديدي پديد نياوردند و به سادگي با مردم بومي زاگرس ــ گوتيان کهن ــ درآميختند. اما وقتي به ميان‌‌‌رودان روي آوردند و دولت‌‌‌هاي رقيب و کوچک آن قلمرو را ديدند فرصت را براي ايلغار و تاخت‌‌‌وتاز در اين عرصه مناسب يافتند و بابل را با نيروي نظامي گرفتند.

کاميابي همين کاسيان براي ساماندهي به امور سياسي قلمرو تازه فتح شده‌‌‌‌‌‌شان را هم مي‌‌‌توان ميراثي دانست که از قلمرو ايلام به دست آورده بودند. چرا که طولاني‌‌‌ترين و صلح‌‌‌آميزترين عصر تاريخ ميان‌‌‌رودان زماني است که کاسيان بر بابل، و هيتي‌‌‌ها بر آناتولي و ميتاني‌‌‌ها بر شمال ميان‌‌‌رودان حکومت مي‌‌‌کردند. اين سه دودمان آريايي، که بر مردمي قفقازي يا سامي حاکم شده بودند، بسيار به ندرت به جنگ با همسايگان‌‌‌شان مي‌‌‌پرداختند. به ويژه کاسي‌‌‌ها و ميتاني‌‌‌ها که اولي مسلماً و دومي احتمالاً از فلات ايران گذشته بودند و بخش‌‌‌هايي از حاشيه‌‌‌ي غربي ايران‌‌‌زمين را در اختيار داشتند با موفقيت چشم‌‌‌گيری صلح را حفظ می‌‌‌نمودند.

بر اين مبنا، ويراني و کاسته شدن از جمعيت انشان را در حدود سال 1000 پ.م. نمي‌‌‌توان به ورود قبيله‌‌‌هاي آريايي نسبت داد، به ويژه که اين انقباض جمعيت شهری در زماني پيش از ورود اين قبيله‌‌‌ها به نواحی یادشده بروز کرده و در آستانه‌‌‌ي ورود مردم آريايي ترميم شده است. با توجه به این که نشانی از ویرانی هدفمند بناها و آثاری از جنگ در انشانِ رو به انقراض یافت نشده، باید در اين‌‌‌جا به دنبال علتي غيرنظامي براي انقباض جمعيت گشت. چنان که گذشت، پژوهش‌‌‌های جمالی نشان داده که آنچه به ویرانی انشان تعبیر شده، در واقع، دگرگونی سبک زندگی مستقر به کوچگردانه بوده و احتمالاً در این دوران اصولاً کاهش جمعیت چشمگیری را در این منطقه نداشته‌‌‌ایم و تنها رها شدن زندگی کشاورزانه و روی آوردن مردم به زندگی رمه‌‌‌دارانه را می‌‌‌بینیم. تحولی که احتمالاً به پديده‌‌‌اي اقليمي مانند کم شدن منابع آبي يا شوره‌‌‌گذاري خاک مربوط بوده است. اين حدس از آن‌‌‌جا تقويت مي‌‌‌شود که تخليه‌‌‌ي موهنجودارو و هاراپا و جاي‌‌‌گزيني جمعيت بومی آن‌‌‌جا با سپيدپوستاني که از شرق و شمال مي‌‌‌آمدند هم احتمالاً الگوي مشابهي داشته است. چون در اين شهرها هم آثاري از جنگ و ويراني نظامي ديده نمي‌‌‌شود، و با وجود اين مي‌‌‌دانيم که هر دو در حدود 2600 پ.م. تخليه شده و جمعيت‌‌‌شان به تدريج با مردمي ديگر جاي‌‌‌گزين گشته است. در انشان هم با وضعيتي مشابه روبه‌‌‌رو هستيم.

انشان تا نيمه‌‌‌ي سده‌‌‌ي ششم پ.م. از ديد مردم ميان‌‌‌رودان از ايلام متمايز نبود، و نامش تنها هم‌‌‌چون شهری ایلامی ــ و نه به عنوان قدرتی مستقل ــ در کتيبه‌‌‌ها ديده مي‌‌‌شود.[15] با وجود این، این بدان معنا نیست که ترکیب جمعیتی آن نیز با سرزمین‌‌‌های پیرامونش هم‌‌‌سان بوده است. چون از آغاز سده‌‌‌ي هفتم پ.م. جمعيتي در انشان ساکن شدند که نام‌‌‌هايي آریایی داشتند و به زبان پارسي باستان سخن مي‌‌‌گفتند که شاخه‌‌‌اي از زبان‌‌‌هاي وابسته به ايرانيان شرقي بود و با سغدي و اوستایی و خوارزمي پيوند داشت. یعنی انشان به تدریج توسط قبایل پارسی که به آن‌‌‌سو می‌‌‌کوچیدند بازسازی شد و توسعه یافت. چیرگی قبيله‌‌‌ي پارس (پاسارگاد در چشم یونانی‌‌‌ها) بر ساير قبيله‌‌‌ها باید به همین زمان مربوط باشد. پارس‌‌‌ها توانستند در انشان حکومتي محلي تأسيس کنند که در نظام فدراتیو ایلامی‌‌‌ها به خوبی جای گرفت و تابع شاه مستقر در شوش قلمداد شد.

استقرار پارس‌‌‌ها در استان فارس به آمیختگی روزافزون ایشان با ایلامی‌‌‌ها منتهی شد. گذشته از نويسندگاني يوناني مانند هرودوت، که به يکجانشيني و کشاورزپيشه بودنِ قبيله‌‌‌هاي اصلي پارسي اشاره مي‌‌‌کنند، بر مبناي اسناد يافت‌‌‌شده از شوش، مي‌‌‌دانيم که این پارسیان در صنعت‌‌‌گري (پارچه‌‌‌بافي و ساختِ جنگ‌‌‌افزار) و فلزکاري فعال بوده‌‌‌اند[16] و این‌‌‌ها از شغل‌‌‌هاي ويژه‌‌‌ي مردم يکجانشين است. به این ترتیب، از همان ابتدای ورود موج جدید آریاها به فلات ایران، بخشی از ایشان جذبِ مراکز شهری کشاورزانه شدند و با ایلامیان درآمیختند.

این نکته هم ناگفته نماند که تقويم پارس‌‌‌ها نوعي گاه‌‌‌شماري خورشيدي است که نشان مي‌‌‌دهد سبک زندگي کشاورزانه و يکجانشيني در ميان‌‌‌شان رواج داشته است.[17] مثلاً نام دو تا از ماه‌‌‌هاي پارسي عبارت است از: «وي‌‌‌يخَنَه» و «اَدوکَنَيشَه» که به ترتيب «ماه کندن، ماه شخم زدن» و «ماه بذر پاشيدن» معنا مي‌‌‌‌‌‌دهند. اين در حالي است که قبيله‌‌‌هاي رمه‌‌‌دار، به دليل تحرک‌‌‌شان، از زمين و چهار فصلِ پيوسته با آن کنده مي‌‌‌شوند و بنابراين در اغلب موارد نظام گاه‌‌‌شماري قمري را اختيار مي‌‌‌کنند.

تحليل نام‌‌‌هاي به کار گرفته‌‌‌شده در متن‌‌‌هاي نوايلامي نشان مي‌‌‌دهد که از اوایل هزاره‌‌‌ی اول پ.م. حدود ده درصد از نام‌‌‌ها آريايي هستند و به مردمي مربوط مي‌‌‌شوند که در ميان جمعيتي که 90 درصد از آن‌‌‌ها نام‌‌‌هاي ايلامي داشته‌‌‌اند، مي‌‌‌زيستند. اما به تدریج این نسبت بیشتر می‌‌‌شود و چنان‌‌‌که گفتیم، در میان دبیرانی که در دوران داریوش بزرگ در تخت‌‌‌جمشید به زبان ایلامی مطلب می‌‌‌نوشتند، تنها ده درصد نام‌‌‌های ایلامی دارند. تمام اين شواهد دليلي ديگر است بر آميختگي مسالمت‌‌‌آميز آرياييان و بوميان فلات ايران، و از سوي ديگر ماهيت فعاليت‌‌‌هاي آرياييان اوليه و مراکز تجمع اصلي‌‌‌شان را نشان مي‌‌‌دهد. اين مراکز اتفاقاً در مرکز ايلام يعني شوش و هيدالو و سيماشکي (اصفهان) نبوده است، بلکه بيشتر در حواشي قلمرو ايلام يعني زاگرس شمالي، کردستان و آذربايجان (مادها) و استان فارس و کرمان کنوني (پارس‌‌‌ها) متمرکز بوده است.

تا چند سده‌‌‌ي بعد، که انشان از نو به شهری نیرومند و پرجمعیت تبدیل شد، پارس‌‌‌ها و ایلامی‌‌‌ها چندان درآمیختند که هویتی غیرقابل تفکیک و مشترک به دست آوردند. فرآیندی که این هم‌‌‌جوشی را ممکن کرد، آن بود که ایلامی‌‌‌ها به لحاظ جمعیتی و نژادی در آریایی‌‌‌های نوآمده حل شدند و در مقابل، پارس‌‌‌های مهاجر كاملاً سبک زندگي کشاورزانه‌‌‌ی ایلامی را پذيرفتند.[18]

در همين دوران وام‌‌‌واژه‌‌‌هاي پارسي در ميان ايلاميان رواج مي‌‌‌يابد و اين کلمات بيشتر به سلاح‌‌‌هايي مانند ترکش و تير و سپر و فنوني مرتبط با پرورش اسب و آهنگري و ساخت سلاح مربوط مي‌‌‌شود. به عنوان مثال کتيبه‌‌‌اي از سده‌‌‌ي هفتم پ.م. در هيدالو (بهبهان) پيدا شده که اسناد تجاري جامه‌‌‌دوزي به نام کورلوش (کوروش) است. پسر اين مرد پَرسي‌‌‌يارَه (پارس‌‌‌يار) نام داشته است. هم‌‌‌چنين يکي از ثروت‌‌‌مندان محلي که ارباب کاخي (رَب اِکَّلي) بوده، هَري‌‌‌يانَه (آريانا) نام داشته است.[19] با وجود غلبه‌‌‌ي تدريجي عنصر نژادي آريايي در اين منطقه، فرهنگ ايلامي هم‌‌‌چنان بر اين مردم سيطره داشت چنان‌‌‌که سال‌‌‌ها بعد، وقتي کوروش (احتمالاً پدربزرگ کوروش بزرگ) بر تخت انشان تکيه زد و بر مُهري خود را سوار بر اسب نشان داد[20]، كاملاً از سنت تصويرگري ايلامي پيروي کرد و علایم اين پيوستگي در نوشتارها و سبک‌‌‌هاي هنري تخت‌‌‌جمشيد هم ديده مي‌‌‌شود.[21]

به این ترتیب، در قرن‌‌‌هایی که به ظهور قدرت هخامنشیان منتهی شد همجوشی جمعیتی بزرگی بین آریایی‌‌‌ها و ایلامی‌‌‌ها را در جنوب غربی ایران‌‌‌زمین داشته‌‌‌ایم که به خصوص در منطقه‌‌‌ی انشان تمرکز داشته و بافت نژادی و زبانی و فن‌‌‌آورانه‌‌‌ی قدیمی را دستخوش دگرگونی ساخته است، اما نظم سیاسی و بافت فرهنگی کهن ایلامی را منسوخ نکرده و در سازگاری با آن به بقای خود ادامه داده است.

در دوران نوآشوری، در اسناد میان‌‌‌رودانی دیگر نشانی از «شاه شوش و انشان» نمی‌‌‌بینیم و در مقابل همه جا به «شاه ایلام» ارجاع داده شده است.[22] در یک سند آشوری از دوران سناخریب، به نام‌‌‌های هیلمو، بیلاتو، هوپاپانو به عنوان استان‌‌‌های ایلام اشاره شده است. در سند دیگری که شرح نبرد هلوله در سال 691 پ.م. را ثبت کرده، می‌‌‌خوانیم که هومبان نیمنای سوم که شاه ایلام بود، هنگام لشگرکشی به سوی آشوریان از پشتیبانی اتحادیه‌‌‌ای برخوردار بود که مردانِ پارسوآ، انشان، پاشیرو، اِلیپی، و همه‌‌‌ی مردم کلدانی و آرامی را در بر می‌‌‌گرفت.[23] بنابراین در این زمان شاه ایلام هم‌‌‌چنان رهبر اتحادیه‌‌‌ای بسیار بزرگ از اقوام گوناگون بوده است، که انشان نیز در آن عضویت داشته، اما گویا دیگر استانی ایلامی محسوب نمی‌‌‌شده است. بریان این متن را چنین تفسیر کرده بود که پارسوآ و انشان در برابر یاری رساندن به شاه ایلام در این نبرد، بهایی سنگین را طلب کردند و استقلال سیاسی خود را به دست آوردند. اما پاتس به درستی استدلال کرده که چنین ریزه‌‌‌کاری‌‌‌هایی از متن سناخریب برنمی‌‌‌آید و بیشتر حاصل گمانه‌‌‌زنی‌‌‌های خودِ بریان است.

در واقع، متن تا حدودی نشانگر استقلال نسبی انشان و پارسوماش در زمانِ آغاز لشگرکشی به هلوله است.[24] یعنی انگار در این‌‌‌جا از همان ابتدا و پیش از جنگ با آشور با واحدهای همسایه‌‌‌ی متحدی سر و کار داریم که نوعی خودمختاری داشته‌‌‌اند و در ضمن یک کلیت سیاسی منسجم را پدید می‌‌‌آورده‌‌‌اند که توانایی اجرای عملیات هماهنگ نظامی را داشته است. برخی از نویسندگان مکان پارسوماشی را که در این متن مورد اشاره واقع شده جایی در زاگرس مرکزی دانسته‌‌‌اند.[25] به خصوص وِرا چامازا در این میان زاگرس را مکانی مناسب‌‌‌تر دانسته، چون منطقه‌‌‌ی فارس به طور مستقیم زیر تازیانه‌‌‌ی حمله‌‌‌ی آشوری‌‌‌ها قرار نداشته و اگر پارسوماش در آن منطقه قرار داشت، دلیلی نبود که مردانش به اتحادیه‌‌‌ی شاه ایلام بپیوندند.[26] اما این استدلال درست نمی‌‌‌نماید. چون دست‌‌‌کم درباره‌‌‌ی انشان به طور قطع می‌‌‌دانیم که در فارس واقع شده و از تیررس حمله‌‌‌ی مستقیم آشوریان دور بوده و با این وجود سپاهیان خود را به یاری شاه ایلام فرستاده است. علاوه بر این، وقتی دو نسل بعد آشوربانیپال گروگان و باجی از کورش پارسوماشی دریافت کرد، نوشت که سرزمین او «در دوردست‌‌‌های ایلام» قرار داشته و این با زاگرس مرکزی ناهمخوان و با فارس سازگار است.[27] بر همین مبنا، بیشتر پژوهش‌‌‌گران جایگاه این پارسوماش را در فارس و در همسایگی انشان (یا منطبق بر آن) دانسته‌‌‌اند.[28]

اتفاقاً همین نکته که شهرهایی به نسبت دوردست و خارج از دایره‌‌‌ی تهدید دشمن به فراخوان شاه ایلام پاسخ داده‌‌‌اند و سربازانی گسیل کرده‌‌‌اند، نشان می‌‌‌دهد که در این‌‌‌جا با یک واحد سیاسی منسجم روبه‌‌‌رو هستیم. نوعی اتحادیه‌‌‌ی ایلامی در این هنگام وجود داشته که شاه ایلام رهبری‌‌‌اش را بر عهده داشته و در شرایط بحرانی به صورت یک کلیت یکپارچه از خود دفاع می‌‌‌کرده است. با تکیه بر همین دلایل است که هنکلمان با نظر پاتس درباره‌‌‌ی این که انشان در این هنگام یک دولت مستقل بوده مخالفت می‌‌‌کند و انشان را بخشی از سپهر سیاسی ایلام به شمار می‌‌‌آورد. دودمانی که در این هنگام بر انشان حکومت داشته، ممکن است پارسی بوده یا نبوده باشد، چون سیاهه‌‌‌ی اجداد تاجدار کوروش احتمالاً به بنیانگذاری ارجاع می‌‌‌دهد که پنجاه سال بعد از نبرد هلوله می‌‌‌زیسته است.

هر چهار واحد سیاسی‌‌‌ای که در متن سناخریب به عنوان اعضای اتحادیه‌‌‌ی ایلام ذکر شده‌‌‌اند، به سرزمین‌‌‌های کوهستانی گرداگردِ شوش مربوط می‌‌‌شوند. بنابراین چنین می‌‌‌نماید که تا اواخر قرن هفتم پ.م. دولت ایلام به اتحادیه‌‌‌ای از امیرنشین‌‌‌های همسایه تجزیه شده باشد، که هم‌‌‌چنان با هم اتحادی داشته‌‌‌اند. به همین دلیل هم دیگر لقب شاه انشان و شوش را در اسناد سیاسی نمی‌‌‌بینیم. نبرد هلوله نشان می‌‌‌دهد که هم‌‌‌چنان رهبری سیاسی و نظامی این اتحادیه با شاه شوش یا به روایت آشوریان «شاه ایلام» بوده است. در منابع نوآشوری اسم انشان بعد از دوران زمامداری سناخریب دیگر دیده نمی‌‌‌شود و به خصوص در کتیبه‌‌‌های دوران اسرحدون بیشتر اسم پارسوماش را داریم که به جایی در شمال و در زاگرس مرکزی اشاره می‌‌‌کند و مقصودش انشان نیست،[29] و با پارس/ پارسوماش دیگری که حوالی انشان است نیز تفاوت دارد.

پس، این فرض پذیرفتنی است که در اواخر قرن هفتم پ.م. لقبِ شاه انشان وجود داشته و به کار می‌‌‌رفته است. انشان در این هنگام به سادگی عضوی از یک اتحادیه‌‌‌ی باستانی و جاافتاده محسوب می‌‌‌شده که بنا بر شواهدِ پیشین، بافت جمعیتی‌‌‌اش بیشتر آریایی بوده است. در هم تنیدگی این واحدهای سیاسی همسایه و دوام اقتدار و مشروعیت شاه ایلام را از این‌‌‌جا می‌‌‌توان دریافت که در همین حدود کتیبه‌‌‌ای توسط هانی نوشته شد که شاه و فرماندار (به ایلامی: کوتور) دولت آیاپیر در منطقه‌‌‌ی ایذه‌‌‌ی امروزین بود. هانی در این متن نوشته که بر شورشیانی غلبه کرده است. بنابراین او اقتداری نظامی داشته و امیرِ سرزمینی محسوب می‌‌‌شده است. در عین حال او اشاره کرده که تابع شاه ایلام ــ شوتور ناخونته پسر ایندادا ــ است و قلمروش به ایلام تعلق دارد.

باز از همین دوران تابوت فلزی بهبهان را داریم که بر مبنای کتیبه‌‌‌اش معلوم می‌‌‌شود به کسی به نام کیدین هوتران پسر کورلوش تعلق داشته است. اشیای تدفینی و متن‌‌‌های یافت‌‌‌شده نشان می‌‌‌دهند که این شخص امیری محلی بوده و بر منطقه‌‌‌ی بهبهان فرمانروایی داشته است.[30] ناگفته نماند که لولی در همین حوالی کشف شده که بر آن نوشته شده «پارسی‌‌‌ایرا پسر کورلوش». این شخص می‌‌‌تواند برادر کیدین هوتران بوده باشد، و جالب است که در نامش عنصر پارسی به چشم می‌‌‌خورد.[31] کشف هیجان‌‌‌انگیز دیگر در این میان، یافته شدن ظرف‌‌‌های سیمین در منطقه‌‌‌ی پل دختر است که بر آن نام چهار پادشاهِ پیاپی ذکر شده که بر جایی به اسم «سَماتی» حکومت می‌‌‌کرده‌‌‌اند. این یافته نشان می‌‌‌دهد که در قرن ششم پ.م. یک واحد سیاسی مستقل دیگر در جنوب لرستان وجود داشته و تا چهار نسل از دوامی چشمگیر هم برخوردار بوده است.[32]

 

 

  1. . Henkelman, 2008 (a): 599.
  2. . Johnson, 1987.
  3. . پور ولي، 1381: 35 ـ 26.
  4. . Johnson, 1987: 107-139.
  5. . Potts, 1999: table 5.2.
  6. . Potts, 1999: 145.
  7. . Potts, 1999: 143-145.
  8. . Potts, 1999: table 5.5.
  9. . Potts, 1999: 149.
  10. . Potts, 1999: table 7.7.
  11. . Potts, 1999: 211.
  12. . کورت، 1379.
  13. . بريان، 1376، ج1.
  14. . طلايي، 1376.
  15. . Oppenheim, 1969: 315-16.
  16. . پاتس، 1385: 477.
  17. . بريان، 1377، جلد 1: 32.
  18. . Steve, 1991: 7.
  19. . بريان، 1376، ج 1: 34.
  20. . Hallock, 1978: 127-133.
  21. . بريان، 1377، جلد 1: 33.
  22. . Potts, 1999: 268.
  23. . Luckenbill, 1924: 88.
  24. . Potts, 2005: 17.
  25. . Levine, 1974: 111; de Miroschedji, 1985: 272.
  26. . Vera Chamaza, 1994: 101; Rollinger, 1999: 122.
  27. . Rollinger, 1999: 119-121.
  28. . Stronach, 1997: 357-358; Fuchs, 2004: 342; Waters, 1999: 102-103.
  29. . Starr, 1990: nos. 37, 39, 40.
  30. . Potts, 1999: 303; Stronach, 2003.
  31. . Potts, 2005: 18.
  32. . Henkelman, 2003 (a): 214-227.

 

 

ادامه مطلب: بخش دوم: کوروشِ انشانیِ پارسی – گفتار دوم: انشان (2)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب