بخش سوم: اسطورهی معجزهی نظامی یونان
گفتار دوم: داستان جنگهای ایران و یونان
سخن پنجم: قصهی خشایارشا
در میان پارسیان سرداری بلند قامت و رشید به نام ماسیست وجود داشته که رهبر بخشی از سوارهنظام بوده است. نام واقعی او معلوم نیست، چون عبارت ماسیست کوتاهشدهی ماگیستراتوس () است که به یونانی «بزرگ و پرعظمت» معنی می دهد. بعید نیست که نام اصلی این فرد چیزی شبیه به «مِِهیشت» بوده باشد که در زبان پارسی باستان «بزرگترین و مِهترین» معنی میدهد و همریشه با ماگیستراتوس یونانی است. از همین لقبی که یونانیان به این سردار پارسی دادهاند، قدر و اهمیتش در چشم ایشان آشکار میشود. همهی نویسندگان باستانی دلاوری و شکوه این سردار را ستودهاند و پلوتارک او را مردی قد بلند و بسیار زیبا توصیف کرده است[1].
او در میان ایرانیان هم بسیار محبوب بود و صفوف سربازانش در برابر مگاراییها میجنگیدهاند. به روایت هرودوت هر بار که ماسیست و سربازانش به مگاراییها حمله میکردند آنها را از خود گریزان مییافتند و به همین دلیل هم با فریاد ایشان را به جنگ فرا میخواندند و با زنان مقایسهشان میکردند. این داستان البته بیشتر به دشمنی هرودوت و آتنیانی که کارفرمای او بودند با مگاراییها باز میگردد. چون بنا بر کتاب تواریخ، مگاراییها به پاوسانیاس پیغام فرستادند که اگر کسی را به جایشان برای مقابله با ماسیست نفرستد صفوف خود را خالی خواهند کرد و میدان را ترک میکنند[2]. به همین دلیل هم سردار اسپارتی به دنبال داوطلبانی برای مقابله با پارسیان ماسیست گشت، و تنها 300 نفر آتنی را یافت که جسارت قبول این مخاطره را داشتند. جالب آن که این آتنیها، به محض رسیدن به مقابل ماسیست، او را شکست دادند!
دروغین بودن این حرفها البته آشکار است. به نظر میرسد مگاراییها پس از تلفات زیادی که به سواران ماسیست دادند، موفق شدند تیری به گردن اسبش بزنند و او را از اسب به زیر بکشند. ماسیست که در میان یونانیها بر زمین افتاده بود برخاست و با دلیری جنگید. یونانیان که از زرهپوش بودن کل بدنش حیرت کرده بودند برای مدتی همچنان به زرهاش ضربه میزدند و از آسیب ندیدنش تعجب میکردند، تا این که یکی ازآنها موضوع را دریافت و نیزهای را به چشم ماسیست فرو کرد و به این ترتیب جنگاور پارسی را از پا در آورد. ماسیست چنان در صفوف یونانیان شهرت یافته بود که با کشته شدنش یونانیان صفوف خود را ترک کردند تا او را از نزدیک ببینند و پاوسانیاس که میدید نظم ارتش در حال به هم خوردن است، دستور داد او را بر ارابهای بنشانند و در میان لشگر بگردانند و به همهی سربازان نشانش دهند[3].
امروزه، همهی تاريخنويسان پذیرفتهاند که ماجرای کشته شدن ماسیست حادثهی مهمی در نبرد پلاته نبوده است. او احتمالاً یکی از افسران سوارهنظام پارسیان بوده که به دلیل جسارت و دلیریاش در میان یونانیان بذر هراس میپاشیده و به همین دلیل کشته شدنش از دید ایشان کاری مهم تلقی میشده است. با وجود اين، احتمالاً مهمترين رخداد در روز نخست نبرد پلاته، همین فشار آوردن سوارهنظام پارسی بر مگاراییها و وضعیت تدافعی یونانیان بوده باشد.
دستاورد مهم یونانیها در این میان کشتن ماسیست، و پیروزی عمدهی ایرانیان قطع کردن مسیرهای تدارکاتی یونانیان بوده است. گروهی از سواران پارسی به چشمهی گارگافیا رفتند و سرچشمه را کور کردند، و گروههای دیگر گماشتگانی را که قرار بود برای یونانیان غذا ببرند اسیر کردند[4]. به این ترتیب آشکار است که برنامهای دقیق و سنجیده برای شکست دادن یونانیان تدوین شده بود که به دقت دنبال میشد.
در غروب نخستین روز نبرد، در اردوی یونانیان کشمکشی آغاز شد. گروهی هوادار گریختن و وانهادن دشت پلاته بودند، و برخی دیگر معتقد بودند باید موضعشان را حفظ کنند. در این میان دشمنیهای شخصی هم زنده شد و درگیری میان سرداران به گسیختگی انسجام لشگريان یونانی انجامید. هرودوت در داستانش هفتاد سطر را برای اشاره به این درگیریها اختصاص داده، که با بخشهای مربوط به کل نبرد پلاته قابل مقایسه است.
ظاهراً دعواهایی از این دست پیش از نخستین روز و در حین جنگ هم ادامه داشته است. چون هرودوت از تمایل سرداران یونانی برای ماندن در جناح چپ خبر میدهد، و میگوید که هیچکس حاضر نبوده در مرکز سپاه در برابر سواران پارسی و ماسیست بایستد. اسپارتیها در این میان نقش داور را داشتهاند، چون نیروهای خودشان بیشتر از بقیه بوده و در ضمن جناح راست را پیشاپیش برای خود گرفته بودند و خیالشان از بابت سواران پارسی راحت بوده است[5].
پلوتارک هم کشمکش بین سرداران را به زمانی قبل از مرگ ماسیست مربوط میداند. او همچنين نقل میکند که در میانهی جنگ، گروهی از اشراف آتنی به خانهای در شهر پلاته رفتند و به رایزنی در مورد خیانت به یونانیان و صلح با پارسیان پرداختند. اما آریستید، که از ماجرا خبردار شده بود، به پلاته رفت و هشت نفر از آنها را دستگیر کرد، اما به همهشان دست نیافت «چون تعدادشان خیلی زیاد بود». بعد هم از ایشان قول گرفت که در مقابل بازیافتن آزادی از این برنامهشان با هیچکس سخن نگویند. گویا آشکار بوده که با مطرح شدن چنین حرفی سپاهیان دو دسته میشدند و به این دلیل، آریستید ترجیح داده قضایا را به شکلی مسالمتآمیز حل کند[6].
با وجود اين، تلفات یونانیان زیاد بود و قطع شدن مسیرهای تدارکاتی باعث ترسشان شده بود. از این رو در شب یازدهمین روز نبرد، پا به فرار گذاشتند[7] و از دشت پلاته به مقابل شهر پلاته عقب نشستند. فقط گویا گروهانی از اسپارتیها – که توکودیدس میگوید اصلاً وجود خارجی نداشتهاند و کل ماجرا دروغ بوده[8]– از عقبنشینی برآشفته شدند و اعلام کردند که حاضر نیستند مانند بزدلان از برابر بربرها بگریزند. اما این دسته هم وقتی دیدند همه دشت را ترک کردهاند، به بقیه پیوستند[9]. مردونیه که در روز نخست نبرد فتحی نمایان کرده بود، در بامداد روز دوازدهم از رود آسوپوس گذشت و یونانیان فراری را تعقیب کرد. تأكيد من بر واژهی فراری از آن روست که هرودوت و توکودیدس به تأكيد این عبارت را برای توصیف حرکت یونانیان در شب یازدهم به کار بردهاند.
به این شکل، ایرانیان در روز دوازدهم بار دیگر در نزدیکی شهر پلاته به یونانیان رسیدند و نبردی دیگر را با ایشان آغاز کردند. این که مردونیه چرا به فتح روز یازدهم بسنده نکرد و سپاهیان خود را از معرکه بیرون نبرد، جای بحث دارد. بنابر آنچه گفته شد، سپاه ایران همچنان میبایست در وضعیتی نامطلوب از نظر جنگی بوده باشند؛ احتمالاً همچنان مشکلات تدارکشان بر سر جای خود باقی بوده و شمارشان هم از یونانیان کمتر بوده است. گویا انگیزهی مردونیه از تعقیب یونانیان تار و مار کردن ایشان در حال فرار بوده باشد، و میخواسته فتح روز پیش خود را تکمیل کند و کاری بزرگ انجام داده باشد.
با در نظر گرفتن موقعیت، میتوان حدس زد که او از باقی گذاشتن سپاهی با این حجم در پشت سرش نگران بوده، و در عین حال قوایش آنقدر زیاد بوده که انتظار پیروزی مجددی را داشته باشد. گذشته از این، به نظر نمیرسد که انتظار مقاومتی سازمانیافته را داشته باشد، کما این که خود یونانیان هم برنامهی خاصی برای مقاومت نداشتهاند. به روایت افلاطون، اسپارتیها در نبرد پلاته از ایرانیان شکست خوردند و گریختند، اما بعد دور هم جمع شدند و ایرانیها را شکست دادند[10].
به هر تقدیر، یونانیان در برابر شهر پلاته دومین نبردشان را انجام دادند و این بار موفق شدند ایرانیان را شکست دهند. کلید پیروزیشان، کشته شدن مردونیه بود که بیباکانه در صف نخست سوارهنظامش به یونانیان یورش میبرد. نویسندگان این دوران دلاوری مردونیه و پارسیان همراهش را بسیار ستودهاند. به طوری که میگویند «پارسها نیزهی اسپارتها را با دست میگرفتند و میشکستند و بعد با خنجرهایشان سپرهای ایشان را پاره میکردند». درگیری میان دو سپاه با شدت ادامه داشت، تا آن که مردونیه با ضربت یک یونانی از اسب به زیر افتاد و به دست یونانیان کشته شد. قاتل او آریمنِستوس نامیده میشد، و با سنگ به سردار ایرانی حمله کرده بود. دلیل مرگ مردونیه را برخورد سنگ به سرش دانستهاند![11]
یونانیان در ابتدای نبرد فاقد انضباط بودند و به دلیل آن که پاوسانیاس نتوانسته بود درست فرمان دهد، به صورت دستهایی پراکنده و مستقل از هم با پارسیان میجنگیدند[12]. اما پس از کشته شدن مردونیه نظم لشگر ایران به هم خورد و یونانیان بر ایشان غلبه کردند. ظاهراً در این مقطع فرماندهی سپاه به آرتاباز محول شده باشد. بر اساس روایت هرودوت – گویا به روش معمول همهی پارسیان! – آرتاباز خویشاوند شاه بوده و عموی خشایارشا محسوب میشده است. ولی با مرور موقعیتها و تصمیمگیریهایش معلوم میشود که در سلسلهمراتب نظامی زیردست مردونیه بوده و از کسی با موقعیت اجتماعی و سن و سالِ عموی شاه انتظار نمیرود در چنین موقعیتی خدمت کند. بنابراین معقولتر آن است که او را سرداری عادی بدانیم که با اغراقهای مرسوم یونانیان به مرتبهی عموی خشایارشا ارتقا یافته است. او لیاقت خود را با جمع کردن نیروهای شکستخوردهی ایرانی و سازماندهی یک عقبنشینی منظم اثبات کرد. به این ترتیب، صفوف دو نیرو از هم جدا شدند و یونانیان در پلاته ماندند و ایرانیان بازگشتند. جالب آن که مردم بومی و ساکنان یونانی مناطق اطراف ایرانیان را پناه میدادهاند و با آتنیهایی که آنها را دنبال میکردند میجنگیدند[13]. این مردم، روستاییان یونانی منطقهی بئوتیا بودهاند. از همینجا میتوان رابطهی میان سپاه آزادیبخش یونان را با تودهی مردم یونانی بهتر درک کرد.
تردیدی وجود ندارد که ایرانیان در پلاته شکست خوردند، و بحثی در این نیست که مرگ مردونیه، یکی از قویترین سرداران ایران در یونان، لطمهی بزرگی محسوب میشده است. با وجود اين، در مورد دامنهی این شکست و شدت لطمههای وارد شده جای بحث زیادی وجود دارد.
تقریباً تمام نویسندگان باستانی ادعا کردهاند که قوای ایران که با رهبری آرتاباز عقبنشینی میکرد، چهل هزار نفر را شامل میشد. این عدد البته جای بحث دارد، چون نیرویی چهل هزار نفری برای خود ارتشی بزرگ محسوب میشود و میتواند به جای عقبنشینی به سازماندهی مجدد خود بپردازد و دوباره حمله کند. تنها راه برای پذیرفتن این عدد چهل هزار نفری، آن است که سپاه اولیهی یونان را خیلی بزرگتر از این عدد – شاید در حد همان صد هزار نفر هرودوتی – بپنداریم، که از دید من برای سرزمین یونان و دولتشهرهای پراکندهاش عددی غیرقابل قبول است.
با وجود این، معلوم است که نیروهای ایران، هنگام عقبنشینی، کمتر از نیمی از قوای یونانی سرباز داشتهاند. بر همین مبنا، من فکر میکنم از ابتدا چنین نسبتی بین دو نیرو برقرار بوده باشد. وگرنه رفتار تدافعی مردونیه – که در همین نبرد لیاقت خود را اثبات کرد – نامفهوم جلوه میکند.
به این ترتیب میتوان پذیرفت نیرویی ایرانی (با حجم نامعلوم) با لشگري یونانی که احتمالاً حدود دو برابر خودش اندازه داشته در دو روز پیاپی جنگیده است. ایرانیان در روز نخست پیروز شدند، اما در روز دوم شکست خوردند و سردار خود را از دست دادند و ناگزير عقبنشینی کردند. این تصویری است که با مرور رخدادهای نقل شده در متنهاي یونانی به دست میآید و معقول هم هست. اما نویسندگان باستانی در پذیرفتن همین تصویر – که خود به نوعی تولیدش کرده بودند – با اشکال مواجه بودهاند. چرا که خودشان در ابتدا شمار لشگريان ایرانی را چند صد هزار نفر ذکر کردهاند. هرودوت، به عنوان سرمشق این نویسندگان، راه سادهای برای خلاص شدن از شر این هزاران سرباز اضافی پیدا کرده است. او روایت میکند که همهی این عده در حصاری که ساخته بودند جمع شدند، و بعد همگی در روز دوازدهم نبرد پلاته كشتار شدند. این که چرا این شمار عظیم ایرانیان، که روز قبلش به فتحی چنین آشکار دست یافته بودند، به این سادگی کشته شدند توضیح داده نشده است.
جالب آن است که همهی نویسندگان قدیمی ارتش شکستخوردهی ایران را دو بخش میکنند، بخشی چهل هزار نفره که با هدایت جانشین مردونیه – آرتاباز – به سلامت به سوی شمال عقب مینشیند، و بخش بزرگتري که انگار بدون سردار و سلسلهمراتب بوده و از ابتدا برای مردن در نظر گرفته شده است. شمار این بخش دوم که در یک صبح تا ظهر به قتل میرسند، از دید هرودوت 260000 نفر است! در مقابل، البته، یونانیان هم تلفاتی دادند. شمار کشتگان ایشان به 159 نفر بالغ میشد! به عبارت دیگر، به ازای هر یونانی که بر خاک میافتاد، 1635 ایرانی کشته میشد!
دیودور در مورد پایان نبرد پلاته دو اشارهی جالب دارد[14]. نخست آن که تلفات ایرانیان صد هزار نفر و تلفات یونانیان ده هزار نفر بوده است. این روایت، اگر نشانهای از حسابپریشی نباشد، بدان معناست که در لحظهی گریز سپاهی نود هزار نفره ارتشی چهارصد هزار نفره را دنبال میکرده است! نکتهی دوم، به دلیل تلفات زیاد ایرانیان مربوط میشود. پاوسانیاس، که رهبری قوای اسپارتی را بر عهده داشت، از ترس این که اسيران ناگهان سر به شورش بردارند و برایشان خطری ایجاد کنند، دستور داد همهی اسیران را بکشند و به این ترتیب «کشتاری به راه افتاد که از حد تصور بیرون بود». از جمعبندی تمام این حرفها میتوان به این نتیجه رسید که ایرانیان هنگام عقبنشینی تلفاتی دادهاند.
گویا بخشی از این تلفات به کسانی مربوط باشد که به درون حصار تدافعیشان پناه برده و همانجا محاصره شدهاند. این عده میبایست شمار کمی داشته باشند، چون به سادگی قتلعام میشوند و به ظاهر سردار و رهبری هم نداشتهاند. گروه دیگری اسیر میشوند و به امر سردار یونانی به قتل میرسند. به نظر نمیرسد شمار کل کشتهشدگان در اسارت و درون حصار، چندان زیاد بوده باشد. در تمام متنهاي یونانی، به این نکته اشاره شده که ایرانیان در جنگ به سادگی اسیر نمیشدهاند و اعدادی که معمولاً برای اسیران ایرانی ذکر میشود به «سه پارسی زیبارو» و «دو تن از خویشاوندان شاه» و مواردی شبیه به این محدود میشود که از سویی نشانگر میل یونانیان برای خویشاوند دانستن تمام ایرانیان با شاه است، و از سوی دیگر تعداد اندک اسیران را نشان میدهد. به همین دلیل هم به نظر نمیرسد شمار اسیران کشتهشده در پلاته زیاد باشد. پناهگیرندگان در حصار هم با توجه به عقبنشینی منظم بخشِ عمدهی سپاه و غیاب افسری شایسته در میانشان، احتمالاً اندک بوده است و به کسانی منحصر میشده که بدنهی اصلی ارتش ایران را گم کرده و از دستههایشان دور افتادهاند. بقیهی ماجرا، به ظاهر، داستانسراییهای خلاقانهی یونانیانی است که شمار تلفات ایرانیان را در هر بار بازگو کردن شرح ماجرا، در حدی که علم ریاضیات آن روز یونان اجازه میداده، افزون کردهاند.
یونانیها پس از پیروزی در این نبرد، به روش مرسوم، خود به شهر تبس حمله کردند و بیش از هر چیز خواستار آن بودند تا دو سردار تبسی هوادار ایران – تیماگنیدس و آتاگینوس – را به چنگ آورند. اما مردم تبس در برابرشان مقاومت کردند و باز هم مطابق انتظار، یونانیها پس از بیست روز محاصره در گشودن این شهر ناکام شدند. آن گاه تیماگندیس به همشهريانش گفت که اگر جنگ به خاطر او برپا شده، حاضر است به نزد یونانیها برود و خود را تسلیم کند. به این ترتیب او و پسران آتاگینوس را به نزد اسپارتیها بردند. این تبسیها با پرداخت رشوه جان خود را خریدند. اما پاوسانیاس سایر کسانی را که بعداً به چنگ آورد به کورینت برد و در آنجا اعدام کرد[15].
پاوسانیاس در تاریخ خود اشارههایی دارد که نشان میدهد تبلیغات سیاسی در مورد جنگ پلاته از همان روز نبرد آغاز شده است. او، هنگامی که جریان بازدیدش از آکروپلیس را شرح میدهد، روایت میکند که زره ماسیست و خنجر مردونیه را دیده بود که برای آن معبد آتنی وقف شده است. اما خودش اشاره میکند که اينها نمیتوانستهاند واقعی باشند، چون مردونیه در روز دوازدهم در برابر اسپارتیها میجنگیده و آنها بیتردید خنجرش را برای خود نگه داشتهاند. پاوسانیاس در این بند از کتابش، در واقع، دارد به دروغین بود بخشی از تبلیغات رسمیای که در آتن پس از پلاته جریان داشته اعتراف میکند[16]. همچنين خود هرودوت، در جایی ناخواسته، به دروغ دیگری اشاره میکند: هنگامی که در پلاته سرداران آتنی و تگیایی به مشاجره مشغول بودند و همه میخواستند در جناح چپ و دور از پارسيها جای بگیرند، ادعا میکنند که در نبرد ماراتون با لشگريان چهل و شش قوم جنگیدهاند[17]. منظور از این چهل و شش قوم احتمالاً سی استان شاهنشاهی هخامنشی است، که در نبرد ماراتون حضور نداشتند! چنان که دیدیم، شرکتکنندگان در این نبرد از سپاه شهربانی سارد و ایونیه و فنیقیه تشکیل یافته بودند، نه ساکنان ديگر بخشهای شاهنشاهی.
همچنین هرودوت میگوید که مردم پلاته پس از این جنگ برای آن که بتوانند ادعا کنند کشتگان زیادی در این نبرد دادهاند، تعدادی سنگ قبرِ جعلی درست کردند که زیرش جسدی وجود نداشت و رویش چیزهایی نوشتند که نشان میداد به دلاوران شهید پلاتهای تعلق دارند[18]. این رفتار پلاتهایها به خودستایی مردم کورینت و کورکورا شباهت دارد که پس از این که با هم جنگیدند و عدهی زیادی از طرفین کشته شدند، به جزیرهی سوبوتا رفتند و هر دو دسته در آنجا یادمانهایی برای پیروزی خود برافراشتند[19]! از این مثالها آشکار است که هرودوت وارث پیشینهای غنی در زمینهی تبلیغات سیاسی دروغین بوده است.
بعد از جنگ پلاته هم یونانیان جشنی گرفتند و باز برای تعیین شجاعترین قوم به مشاجره پرداختند. در نهایت، چون به نتیجه نرسیدند جایزهی افتخار جنگ را به مردم پلاته دادند که اتفاقاً تلفات خیلی کمی داده بودند و در نبرد شرکت کمی داشتند اما این مشکل به زودی با نصب گورهای يادشده رفع شد. به این ترتیب، بيدرنگ پس از پیروزی پلاته در میان دو دولتشهر اسپارت و آتن اختلاف بروز کرد[20] و این البته با توجه به سیر حوادث و نتایج نبرد دور از انتظار نبود.
هرودوت، بیش از سایر نویسندگان باستانی، شرح پر آب و تابی از دستاوردهای مهم این نبرد به دست میدهد. او نقل میکند که یونانیان پس از کشتن مردونیه خیمهی شاهی (!) را غارت کردند و بسترهای گرانبها، شمشهای طلا، و مقدار خیلی زیادی سیم و زر به دست آوردند. البته هرودوت معلوم نمیکند که چرا مردونیه به عنوان سرداری که در حال سرکوب شورشها و سرکشیهای شهرهای بیگانه است، میبایست چنین گنجینهی سرشاری را همراه خودش به این سو و آن سو بکشد. به هر صورت، پاوسانیاس از بردگانش خواست تا غنایم را روی هم توده کنند، و خود یک دهم از هر چیز را برای خود برداشت. هرودوت آنگاه فهرستی از انواع غنایم به دست میدهد: طلا، نقره، اسب، شتر، و زنان[21]! که گویا این ردهی اخیر را از مردم نگونبخت محلی به زور گرفته باشند.
در این که یونانیان کشتگان سپاه ایران و اشیای به جا مانده از ایشان را غارت کردهاند، البته تردیدی نیست، اما این که غنایم يادشده تا این حد ارزشمند بوده، و در میانشان چیزهایی مثل شمش طلا و شتر وجود داشته باشد، جای بحث دارد. به گمان من اينها را باید از ردهی سایر توصیفهای هرودوت در همین بخش از کتابش دانست. هرودوت کمی پس از نقل فهرست اموال غارتشده، به شرح دیدههایش در مورد پارسیانِ حاضر در نبرد پلاته میپردازد. او مدعی است که مردم پلاته اسکلت پارسیان را، بعد از آن که گوشتشان فرو ریخت، در یک جا توده کردند. او گزارش میکند که چنین اسکلتهایی در میان بقایای تلفات ایرانیان وجود داشته است: جمجمهای که هیچ مفصلی نداشته و كاملاً يكپارچه بوده (یعنی کاسهی سرش به آرواره جوش خورده بوده!)، جمجمهای که دندانهای فک بالایش يكپارچه بوده، طوری که دندانهای نیش و پیش و آسیا در هم پیوسته بودهاند، اسکلت مردی که قدش 1/3 متر بوده[22] و…!
به این ترتیب به این نتیجه میرسیم که ایرانیان لشگري از غولها و موجودات عجیبالخلقه را به یونان فرستاده بودهاند!
بندر موكاله – هرودوت در کتاب نهم داستان خویش به ماجرای فتح دیگری هم اشاره میکند که به این شکل در آثار سایر نویسندگان باستانی وجود ندارد. گویا هنگامی که ناوگان یونانیان در دلوس لنگر انداخته بود، سه ساموسی به نامهای لمپون و آنتاگوراس و هگیستراتوس به نزد لئوتوخیدِ اسپارتی – سرکردهی این ناوگان – میروند و آنها را برای حمله به ساموس و «آزادسازی» شهر ترغیب میکنند[23]. این در حالی است که به روایت خودِ هرودوت، ساموس زیر نظر جباری به نام تئومستور پسر آندروداماس اداره میشده که دستنشاندهی ایرانیان محسوب میشده است. یونانیان این جزیره به قدری هوادار ایرانیان بودند که در گذشته پیشنهاد یاری تمیستوکلس را نپذیرفتند و چند کشتی یونانی را برای اثبات وفاداریشان به پارسیها توقیف کردند[24].
به هر صورت، گفته میشود که لئوتوخید با کسانتیپوس آتنی دست به یکی میکند و با ناوگانی مشتمل بر 250 کشتی به سوی آسیای صغیر پیش میروند تا در موکاله به پادگان پارسیان حمله کنند. هرودوت و دیودور بر این نکته پافشاری دارند که این نبرد همزمان با جنگ پلاته رخ داد، و هر دو هم ذکر میکنند که یونانیان در این هنگام از نتیجهی نبرد پلاته باخبر بودهاند و به همین دلیل هم اعتماد به نفس زیادی داشتهاند.
اما این معما که چگونه یونانیان در همان روزِ نبرد پلاته، در فاصلهی 400 کیلومتری پلاته از شکست ایرانیان خبردار شده بودند، توسط هر یک از ایشان به شکلی توضیح داده میشود. هرودوت طبق معمول در این مورد بیدقتتر و حرافتر است. او میگوید یونانیان هنگامی که در ساحل گردش میکردند چوبی از درخت زیتون را در ساحل دیدند که هرمس – ایزد خبررسانی – برایشان در آنجا قرار داده بود تا نشانهی پیروزی یونانیان باشد. یونانیان هم با دیدن چوب زیتون فوراً فهمیدند که ایرانیان در پلاته شکست خوردهاند[25]! دیودور کمی در این مورد محتاط تر است و میگوید یونانیان همینطوری برای این که سربازانشان روحیه بگیرند شایعهی شکست ایرانیان در پلاته را پخش کردند و بعد دیدند که درست از آب درآمد[26]؛ توضیحی پذیرفتنیتر، که از سویی موقعیت دشوارتر ایرانیان در پلاته و انتظار یونانیان برای پیروزی در این نبرد را نشان میدهد و از سویی با خصلت شایعهپراکنی و تبلیغات جنگی یونانیها همخوانی دارد.
به هر حال، بنا به روایت دیودور، یونانیان به موکاله رسیدند که توسط پارسیها سنگربندی و حصاربندی شده بود. تعداد این پارسیان صد هزار نفر بود! اما چون از شمار اندکشان بیمناک بودند (!)، به سارد پیغام فرستاده بودند تا نیروی کمکی برایشان اعزام شود. به این ترتیب صد هزار ایرانی کشتیهایشان را در موکاله به خشکی کشانده بودند و در انتظار رسیدن قوای کمکی از سارد (در 150 کیلومتری) به سر میبردند!
به روایت هرودوت ایرانیها وقتی از رسیدن یونانیان خبردار شدند، گروهی از یونانیهای همپیمان خود را خلع سلاح و کشتار کردند، چون نسبت به ایشان بدگمان بودند و فکر میکردند به آنها خیانت خواهند کرد.
به این شکل بود که یونانیان بر ایرانیان حمله آوردند و چهل هزار نفر از آنها را کشتند. بقیه هم با رهبری سرداری پارسی موفق به عقبنشينی شدند.
داستان جنگ موکاله، که در کتابهای تاریخ معاصر با آب وتاب عجیبی شرح داده شده و تیر خلاص یونانیان بر اقتدار ایران در بالکان محسوب شده، به شکلی که در متنهاي اصلی روایت شده چند ابهام اساسی دارد.
نخست آن که به روایت همهی نویسندگان، یونانیان صبح دوازدهمین روز نبرد پلاته با سفیران ساموسی دیدار کردند و تا شب به موکاله رفته و ایرانیان را شکست داده بودند. به عبارت دیگر تمام این کارها – سخن با ساموسیها، بسیج نیرو، اتحاد کسانتیپوس با لئوتوخید، دریانوردی تا موکاله در آستانهی فصل پاییز، محاصرهی ایرانیها و کشتار چهل هزار نفر – همه در یک روز رخ داده که به لحاظ عملی ناممکن است.
دوم آن که تراکم عجیبی از معجزهها و رخدادهای آسمانی در شرح این نبرد وجود دارد که مخاطبان نامعتقد به تأثيرات خدایان المپ را نسبت به کل ماجرا مشکوک میسازد. دیگر آن که به ویژه در روایت قدیمیترِ هرودوت – که مرجع دیودور هم بوده – عناصری وجود دارد که جالب توجه هستند.
در روایت هرودوت نبرد موکاله و پلاته شباهتهای عجیبی با هم دارند:
1) هردو در یک روز رخ میدهند. هر چند عملا امکان آن وجود ندارد؛
2) هر دو در برابر سپاه ایرانی عظیمی به انجام میرسد که در منطقهای با حصار چوبی پناه گرفتهاند ( مانند ده روزِ اول نبرد پلاته)؛
3) در هر دو مورد ایرانیان درختان را میبرند و با آن برای خود حصار میسازند و دور آن خندق میکنند؛
4) در هر دو یونانیان در معبد هرا اردو میزنند. در موکاله ناوگان یونانی هنگام رسیدن به ساموس در آنجا مستقر میشود و در پلاته هم یونانیهای فراری در شب دوازدهم نبرد به معبد هرا در پلاته پناه میبرند؛
5) در هر دو نبرد شخصیتی به نام هگسیستراتوس وجود دارد که با ایرانیان ارتباطی دارد. در پلاته پیشگوی اردوی ایرانیان است و در موکاله خائنی است که از ساموس آمده؛
6) در هر دو نبرد یک سوار پارسی شجاع وجود دارد که زره درخشان در بر کرده، دلاوری زیادی به خرج میدهد و در آخر کشته شدنش مایهی شادی و اعتماد به نفس یونانیان میشود. در موکاله همتای موسیست، تیگران پارسی را داریم؛
7) در هر دو نبرد بخش مهمی از سپاه ایران کشته میشود و بخشی مشابه (40 هزار در پلاته و 60 هزار در موکاله) توسط سرداری پارسی به سلامت عقب مینشیند؛
8) در هر دو نبرد یونانیان حصارهای ایرانیان را آتش میزنند؛
9) در هر دو نبرد یونانیان در اردوی پارسیان گنجینههای زیادی را کشف میکنند.[27]
این همه شباهت، وقتی در کنار این حقیقت دیده شود که نفوذ ایرانیان تا سالها بعد در منطقهی ایونیه و جزيرههايی مانند ساموس پابرجا بوده، این شک را ایجاد میکند که شاید اصلاً نبرد موکالهای به این شکل در کار نبوده باشد. حدس من آن است که نبرد موکاله:
1) پس از نبرد پلاته رخ داده، چون سربازان یونانی از شکست ایرانیان در پلاته خبردار بودهاند؛
2) یک درگیری موضعی بوده و در قالب ایلغاری دریایی به بندر موکاله انجام گرفته؛
3) حملهای کوتاهمدت و مقطعی بوده است. یعنی سپاه یونان بلافاصله پس از حمله به موکاله راه گریز را در پیش میگیرد و «منطقهی ایونی را در دست بربرها باقی میگذارد»[28]؛
4) تأثير سیاسی مهمی نداشته و حتی به تغییر حکومت ایرانگرای ساموس هم منتهی نشده است.
پس از ماجرای موکاله، بار دیگر همان الگوی آشنای غارت شهرهای همسایه تکرار شد، و در این میان یکی از حاکمان پارسی محلی نیز به همراه فرزندش قربانی این يورشها شد. همهی نویسندگان باستانی به این نکته اشاره کردهاند که یونانیان پس از درگیری موکاله به سوی شهر خرسونسوس رفتند تا آنجا را غارت کنند. در این زمان پلوپونسیها از آنها جدا شده بودند و تنها بخشی از ناوگان که آتنی بود باقی ماند. این ناوگان تا سستوس پیش رفت و این شهر را پس از ماهها محاصره گرفت. احتمالاً این ناوگان در پاییز به این شهر رسیده و چنان که توکودیدس میگوید، در پایان زمستان موفق به گشودن شهر شد[29]. هرودوت در اثبات دلاوریهای یونانیان در این شهر، شرح دلخراشی از شیوهی اعدام سرداران پارسی اسیر را برای ما باقی گذاشته است.
پیش از آن، هرودوت در پنج بند پیاپی به حاکم پارسی سستوس، آرتاوند، دشنام میدهد و او را به عنوان مردی سنگدل که به معابد یونانیان و خاطرهی جنگاوران آخائی در تروا بیاحترامی میکرده معرفی میکند[30]. با وجود اين، از متنش برمیآید که مردم یونانی اطراف برای گریز از شر یونانیان به سستوس و نزد او پناه میبرند و با این پارسی متحد میشوند و مدتی دراز – دست کم سه ماه – در برابر یونانیها پایداری میکنند. در نهایت هم هنگامی که احتمالاً با خیانت اهالی خرسونسوس شهر گشوده میشود، او آخرین کسی است که از شهر میگریزد و به همین دلیل هم اسیر میشود. گمان من این است که عملیات اصلی، در سستوس و پس از نبرد پلاته انجام شده و از نوع ایلغارهایی بوده که یونانیان پس از بسیج کردن نیرو در شهرهای همسایه انجام میدادهاند. آرتاوند هم ظاهراً حاکمی پارسی بوده که با دلیری از قلمرو خود و مردم یونانی وابسته دفاع میکند و به شکلی ناجوانمردانه به قتل میرسد. احتمالاً کینه و خشمی که یونانیان از او در دل داشتهاند به کارآییاش در دفاع از شهر و خساراتی که به ایشان وارد کرده بود مربوط میشود، وگرنه غارت معابد و بیاحترامی به حریمهای آنها کاری بوده که همهی یونانیان – از میلیتیادس گرفته تا آلکیبیادس – مرتب انجام میدادهاند!
به این ترتیب، احتمالاً قتل آرتاوند و سایر ایلغارهایی که آتنیان پس از نبرد پلاته به انجام رساندند، به تدریج، در ذهن نویسندگان یونانی بزرگ شده و به قصهی جنگ موکاله منتهی شده و داستانی را پدید آورده که شباهتش با داستان پلاته بیش از آن است که معقول باشد.
یک نکتهی جالب دیگر این که هرودوت میگوید یونانیان پس از غارت سستوس – شهری در شمال شبهجزیرهی یونان – بادبان برافراشتند و به «یونان» بازگشتند. این تقريباً بدان معناست که آتنیان بخشهایی را که به آن حمله میکردهاند جزو یونان محسوب نمیکردند، حتی اگر مردمی یونانی در دولتشهری یونانی در آن ساکن باشند و حتی اگر در شبهجزیرهی یونان قرار داشته باشد.
جمعبندي – به این ترتیب، نبردهای ایرانیان و یونانیان در عصر خشایارشا به پایان رسید. نبردهایی که برداشت من در موردشان با آنچه در تاریخهای کلاسیک روایت میشود متفاوت است.
از دید یونانیان و تاريخنويسان معاصرِ پیرو ایشان:
1) در این دوره چهار جنگِ بزرگ و خونین میان ارتش بزرگ شاهنشاهی با رهبری شخص خشایارشا رخ داد: نبردهای ترموپولای، آرتمیسیون، سالامیس و پلاته؛
2) در نیمی از این نبردها (ترموپولای و آرتمیسیون) یونانیان شکست خوردند ولی به خاطر شجاعت و پایداری زیادشان به دستاوردهای خیلی مهمی نائل آمدند؛
3) در نیم دیگری از این نبردها (سالامیس و پلاته) که مهمتر و خونینتر هم بودند، یونانیان پیروز شدند و ایرانیان را از کل شبهجزیرهی یونان بیرون راندند و مقدمه را برای آزادسازی شهرهای ایونی فراهم کردند.
از دید من:
1) در دوران سلطنت خشایارشا از سوی شهربانهای سارد و ایونیه و متحدانشان، به قصدِ پايان دادن به غارتگريها و ناآراميهاي جنوب يونان كه به شمال و منطقهي زير فرمانِ شاهنشاهي سرايت ميكرد، حملههایی به یونان رخ داد که بخشی از آن با سفر دورهای خشایارشا به منطقه همزمان بود. این لشگركشي درگیریهای پراکندهی فراوانی را در زمین و دریا در بر میگرفت؛
2) درگیری در ترموپولای جنگ نبود، بلکه عبور ایرانیان از تنگهای بود که یونانیانِ نگهبانش پیشاپیش از آن گریخته بودند و معدود سربازان باقیمانده هم همان جا قتلعام شدند؛
3) پنج نبرد در این میان قابل بررسی است، آرتمیسیون، سالامیس، پلاته، و دو جنگ برای فتح آتن. در این نبردها دستاوردهای ایرانیان چنین بود: در نبرد آرتمیسیون بر ناوگان یونان پیروز شدند. در نبرد سالامیس بر ایشان برتری یافتند اما نتوانستند نابودشان کنند و نتیجهی جنگ غیرقطعی باقی ماند. در دو بار عملیات برای فتح کردن آتن به سادگی موفق شدند (و این هدف اصلی لشگركشيشان بود)، اما در پلاته بخشی از سپاه محلی ایران توسط نیروهای متحد یونانی محاصره شد و سردار ایرانی، مردونیه، در این میان کشته شد؛
4) بر این مبنا، در دوران خشایارشا ایرانیان به یونان حمله بردند و پیروز شدند. هر چند یکی از سرداران نامدارشان را در این میان از دست دادند؛
5) با تکیه بر شواهد تاریخی، ایرانیان همچنان شهرهای شمال یونان را در دست خود حفظ کردند و نفوذشان در جنوب یونان هم، نسبت به زمان قبل از حملهشان، بسیار بیشتر شد.
چنان که گفتیم، تاریخهای کلاسیک، ماجرای درگیری ایرانیان و یونانیان را از اواخر عمر داریوش و دوران شورش ایونیه آغاز میکنند و آن را در همین مقطع، یعنی زمانی که خشایارشا با این تفاصیل در یونان «شکست خورد»، پایان میدهند. تمرکز بر این لحظهی خاص از تاریخ درگیریهای ایران و یونان، چند دلیل دارد. مهمترين دلیل آن است که حجم نوشتارهای موجود در مورد این درگیریها و بخشهایی که میتوانند برای تقویت معجزهی یونانی به کار گرفته شوند، عمدتاً در این دوره قرار میگیرند. این دورهای بوده که هرودوت متن خویش را بر آن متمرکز کرده و در مورد پیروزیهای یونانیان داستانسرایی کرده است. پیروزیهایی که دیگر در متنهاي دیگران و دورههای تاریخی دیگر تکرار نشد و از این رو تنها دستاویزی است که میتواند اهمیت نظامی و سیاسی یونانیان را تأييد کند.
مهمترین عنصر ایدئولوژیک در اسطورهی معجزهی یونانی، باور به این داستان است که یونانیان به راستی در جریان توسعهی شاهنشاهی هخامنشی به سمت غرب اختلالی ایجاد کردند، و در برابر تهاجم آسیا از اروپا دفاع نمودند. چنان که در همین بخش دیدیم، این عنصر با شواهد تاریخی پشتیبانی نمیشود. نبردهای ایران و یونان در عصر خشایارشا دامنهای بسیار کمتر، اهمیتی بسیار ناچیزتر، و دستاوردهایی بسیار متفاوت برای دو طرف درگیر به همراه داشته است. درگیریهای این دوره، که بعدها به دخالت شخص شاه در جنگ بر ضد روستاهای یونانی ارتقا یافته است، تنها عملیاتی تنبیهی بود که در تمام موارد اهداف تعیینشده را برآورده کرده است، اما تلفاتی هم برای ایرانیان به همراه داشت و به ویژه به کشته شدن یکی از سرداران ایرانی انجامید.
اگر به خواندن تاریخ ادامه دهیم و به سبک تاريخنويسان یونانمدار در این لحظه روایت خویش را قطع نکنیم، میبینیم که پیروزی مورد ادعای یونانیان جز لاف و گزافهایی ناپذیرفتنی نبوده است. ایرانیان پس از این درگیریها نفوذ خود را بر شمال یونان حفظ کردند، آن را گسترش دادند، و عملا دولتشهرهای معارض خویش را به دستنشاندگانی گوش به فرمان تبدیل کردند. دستنشاندگانی که به دلیل ناامن کردن محیط دریای اژه و دستاندازیهای دایمیشان به قلمرو شاهنشاهی به جان هم انداخته شدند و كاملاً از پا در آمدند. با هر معیار سخت و رسیدگیپذیری که به نبردهای ایرانیان و یونانیان در عصر خشایارشا بنگریم، توسعهی نفوذ ایران در یونان را به عنوان پیامدی از این درگیریها باز خواهیم یافت.
- پلوتارک، آریستید، بندهای 33 و 34. ↑
- هرودوت، کتاب نهم، بند 21. ↑
- هرودوت، کتاب نهم، بندهای 21-25. ↑
- هرودوت، کتاب نهم، بندهای 49 و 50. ↑
- هرودوت، کتاب نهم، بندهای 26-28. ↑
- پلوتارک، آریستید، بند 32. ↑
- «فرار» واژهاي است که هرودوت چند بار برای توصیف عقبنشینی یونانیها به کار گرفته (کتاب نهم، بند 52). ↑
- توکودیدس، کتاب اول، فصل 2. ↑
- هرودوت، کتاب نهم، بند 52. ↑
- افلاطون، 1334؛ لاخس، بند 191. ↑
- پلوتارک، آریستید، فصلهای 46 و 47. ↑
- پلوتارک، آریستید، فصل 40. ↑
- دیودور، کتاب یازدهم، فصلهای 30-34. ↑
- دیودور، کتاب یازدهم، فصلهای 30-34 ↑
- هرودوت، کتاب نهم، بند 87. ↑
- پاوسانیاس، توصیف یونان، آتیک، بندهای 26و 27. ↑
- هرودوت، کتاب نهم، بند 27. ↑
- هرودوت، کتاب نهم، بند 85. ↑
- توکودیدس، کتاب اول، بند 54. ↑
- پلوتارک، آریستید، فصل 34. ↑
- هرودوت، کتاب نهم، بند 80. ↑
- هرودوت، کتاب نهم، بند 83. ↑
- هرودوت، کتاب نهم، بندهای 90-92. ↑
- هرودوت، کتاب هشتم، بند 85. ↑
- هرودوت، کتاب نهم، بندهای 100 و 101. ↑
- دیودور، کتاب اول، بندهای 37-34 ↑
- هرودوت، کتاب نهم، بند 106. ↑
- هرودوت، کتاب نهم، بندهای 106-109. ↑
- توکودیدس، کتاب اول، بند 89. ↑
-
هرودوت، کتاب نهم، بندهای 121-115. ↑