پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش سوم: سازمان دودمانی – گفتار دوم: اشراف – هفتم: خاندان اشکانی (1)

بخش سوم: سازمان دودمانی

گفتار دوم: اشراف

هفتم: خاندان اشکانی

در میان زیرسیستم‌‌های خویشاوندی نیرومند این عصر، بعد از خودِ ساسانی‌‌ها که دودمان شاهنشاهی را برمی‌‌ساختند و بر بقیه برتری داشتند، یک خاندان دیگر هم اهمیت دارد و آن هم اشکانی‌‌هاست. تاریخ‌‌نویسان، اغلب بر اساس پیش‌‌داشتِ نادرستی، فرض می‌‌کنند که با روی کار آمدن ساسانیان عرصه بر خاندان اشکانی چندان تنگ شد که همگی از بین رفتند، اما این برداشت به کلی نادرست است. در واقع، خاندان اشکانی در سراسر دوران ساسانی وجود داشت و مانند خاندان‌‌های بزرگ دیگر از اقتدار و نفوذ فراوانی هم برخوردار بود. جالب آن که گویا این خاندان پس از جنگ‌‌های اولیه‌‌ای که به کشته شدن اردوان و دفع حمله‌‌ی اردشیر بابکان به ارمنستان انجامید، به توافقی با ساسانیان دست یافته و انتقال شاهنشاهی به این خاندان را پذیرفته باشند. چون پس از جنگ آغازین میان اردشیر و شهربان اشکانی ارمنستان دیگر درگیری‌‌ای میان این دو خاندان نمی‌‌بینیم، در حالی که اعضای این خاندان‌‌ها تا نسل‌‌ها بعد هم‌‌چنان حکومت سنتی‌‌شان بر استان‌‌های قفقاز را حفظ کرده بودند.

برای ردیابی تاریخ دودمان اشکانی در عصر ساسانی و فهم چگونگیِ پیوند خوردن سرنوشت این زیرسیستم خویشاوندی به سامان سیاسی ساسانیان، بهترین کار آن است که تاریخ استان ارمنستان را بررسی کنیم. داده‌‌های موجود درباره‌‌ی شهربانان استان‌‌های ساسانی و امیران و حاکمان محلی به نسبت اندک است. اما در این میان در استان‌‌های مرزی و آنجا که درگیری‌‌هایی با قدرت‌‌های همسایه رخ می‌‌نموده تصویری دقیق‌‌تر و روشن‌‌تر را در اختیار داریم، چرا که تاریخ‌‌نویسان باستانی اغلب به درگیری‌‌های نظامی توجه داشته‌‌اند و در جریان اشاره به رخدادهای جنگی تا حدودی بافت سیاسی محلی و زمینه‌‌ی اجتماعی میدان نبرد را نیز توصیف کرده‌‌اند. در این میان، ارمنستان استانی مرزی بود که مدام زیر فشار حمله‌‌ی رومیان از غرب و قبایل کوچگردِ سکا و خزر و ترک و هون از شمال قرار داشت. از این رو، تاریخ آن تا حدودی وضعیت پویایی قدرت در یکی از خطرخیزترین و ناآرام‌‌ترین استان‌‌های دولت ساسانی را نشان می‌‌دهد.

بر این مبنا، دقیق‌‌ترین داده‌‌هایی که درباره‌‌ی یک استان‌‌ دولت ساسانی در دست داریم، به ارمنستان مربوط می‌‌شود. رومیان چون اغلب به این منطقه لشکرکشی می‌‌کردند و بر بخش‌‌هایی از غرب ارمنستان ادعای ارضی داشته‌‌اند، شهربان این منطقه را «شاه» نامیده و او را قدرتی مستقل قلمداد کرده‌‌اند. برداشتی که در سنجش با داده‌‌های تاریخی دیگر آشکارا نادرست است و معلوم نیست چرا به کتاب‌‌های تاریخ‌‌نگاران معاصر نیز هم‌‌چون امری بدیهی راه یافته است.

با مرور تاریخ ارمنستان در عصر ساسانی معلوم می‌‌شود که:

الف. شاه این منطقه با نظر شاهنشاه ایران انتخاب می‌‌شده است؛

ب. هر از چندی شاه این منطقه با فرمان شاهنشاه ایران برکنار می‌‌شده و کسی دیگر به جایش منصوب می‌‌شده است؛

پ. در جریان جنگ‌‌های ایران و روم مردم، اشراف و شاهانِ مستقر در ارمنستان تقریباً همیشه در جبهه‌‌ی شاهنشاه ساسانی می‌‌جنگیده‌‌اند؛

ت. معمولاً وقتی ارمنستان مورد حمله‌‌ی رومیان قرار می‌‌گرفته ارتش ساسانی به یاری‌‌اش می‌‌رفته است؛

ث. شاه ارمنستان در ابتدای کار تباری اشکانی داشته، اما از مقطعی به بعد شاهنشاه ساسانی این خاندان را کنار می‌‌گذارد و یکی از خویشاوندان خود را به شاهی قفقاز برمی‌‌گزیند.

از این رو، آشکار است که در این‌‌جا با یک استان در یک دولت روبه‌‌رو هستیم و شاه ارمنستان که در گفتمان سیاسی ایران ارمن‌‌شاه لقب داشته، درست مثل کوشان‌‌شاه و سگان‌‌شاه یکی از شهربانان و استانداران دولت ساسانی و تابع شاهنشاه بوده است. از این رو، برداشت تاریخ‌‌نویسان رومی قدیمی و مقلدان معاصرشان که بدون توجه به بافت سیاسی و تاریخ آن دوران شاه ارمنستان را قدرتی مستقل و این قلمرو را دولتی جداگانه پنداشته‌‌اند، آشکارا نادرست است. یعنی به کار گرفتن کلمه‌‌ی شاه در دلالت امروزین‌‌اش برای اشاره به منصب سیاسی حاکم ارمنستان نادرست است. او در آن دوران با لقب ارمن‌‌شاه شناخته می‌‌شده، چون همه ی شهربانان (ساتراپ‌‌های) ساسانی لقبی از این دست داشته‌‌اند، و این فرض که چنین لقبی به معنای حضور یک دولت مستقل با یک شاه خودمختار در ارمنستان بوده، تنها از نادانی مورخان رومی و ساده‌‌لوحی مورخان امروزین برخاسته است.

وقتی اردشیر بابکان به قدرت رسید، شهربان ارمنستان، تیرداد دوم اشکانی، پسر خسرو اول بود و حکومت بر ارمنستان چندین نسل در اختیار خانواده‌‌اش بود. این شاخه از خاندان اشکانی همان موقعیتی را در دست داشتند که بعدتر با عنوان ارمن‌‌شاه مشخص شد و یکی از شهربانی‌‌های مهم زیر فرمان شاهنشاه ایران محسوب می‌‌شد. اصولاً باید این نکته را در نظر داشت که قفقاز سرزمینی دور از دسترس است که دفاع از آن آسان و دگرگونی سیاسی در آن دشوار است. به همین خاطر در سراسر تاریخ ارمنستان همواره با دودمان‌‌هایی روبه‌‌رو هستیم که کمابیش یک دوره از زمانه‌‌شان عقب‌‌تر هستند. یعنی در سراسر تاریخ ایران با شمار زیادی از ارمن‌‌شاهان سر و کار داریم که شهربانان یا استانداران تابع شاهنشاه ایران بوده‌‌اند و اغلب به دودمانی قدیمی‌‌تر از دودمانِ حاکم بر ایران‌‌زمین تعلق داشته‌‌اند.

وقتی کوروش بزرگ دولت هخامنشی را تأسیس کرد، به گزارش گزنوفون شاهان قدیمی اورارتو به حکومتش گردن نهادند و به این ترتیب دست‌‌کم در بخشی از دولت هخامنشی شاهان باستانی محلی اورارتو هم‌‌چنان در مقام شاهی محلی در دل دولت هخامنشی دوام داشته‌‌اند. بعدتر که شهربانی ارمنستان به شاهزادگان هخامنشی واسپرده شد، باز دودمان‌‌شان دیرزمانی دوام آورد. اسکندر در فتح ماد و قفقاز ناکام ماند و آذرباد، که پارسی و احتمالاً از خاندان هخامنشی بود، آنجا را حفظ کرد و دودمانش تا میانه‌‌ی دوران اشکانی دوام آورد. پس از انتقال قدرت ارمنستان به خاندان اشکانی باز همین الگو تکرار شد و پس از به قدرت رسیدن ساسانیان هم‌‌چنان شاهزادگان اشکانی تا دو قرن در ارمنستان و قفقاز حاکم بودند.

بنابراین این نکته که در نیمه‌‌ی نخست دوران ساسانی شاهانی اشکانی‌‌تبار بر ارمنستان حاکم بوده‌‌اند، امری غیرعادی نیست و نشانه‌‌ی جداسری و استقلال سیاسی این قلمرو محسوب نمی‌‌شود. این تعویق در انتقال قدرت دودمانی قاعده‌‌ی عمومی در تاریخ این منطقه بوده و همواره هم در بستر بافتِ سیاسی ایران‌‌شهری جریان می‌‌یافته است.

در اواخر دوران اشکانی شهربان ارمنستان خسرو اول نام داشت و برادر اردوان پنجم بود. خسرو در 217 م. درگذشت و این احتمالاً پیامد حمله‌‌ی کاراکالا به ارمنستان در 215 م. بود. در واقع، هجوم ناجوانمردانه‌‌ی رومیان به میان‌‌رودان و ارمنستان که با بهانه‌‌ی عروسی با شاهدخت اشکانی انجام پذیرفت و به کشتار شمار زیادی از رهبران خاندان اشکانی منتهی شد، در همین سال‌‌ها رخ داده و احتمالاً خسرو اول نیز از قربانیان آن بوده است.

پس از خسرو پسرش تیرداد دوم بر تخت ارمنستان نشست. قدرت گرفتن او هم‌‌زمان بود با زوال قدرت اشکانیان و فروپاشی دولت‌‌شان. آخرین شاه اشکانی، که اردوان پنجم باشد، عموی تیرداد بود و از این رو حضور او خطری برای اردشیر بابکان محسوب می‌‌شد. جهانگشای ساسانی در حدود 228 م. به ارمنستان لشکر کشید، اما با مقاومت تیرداد روبه‌‌رو شد. گزارش‌‌های تاریخی نشان می‌‌دهد که تیرداد مدام از اردشیر شکست می‌‌خورده و به مناطق دوردست کوهستانی عقب‌‌نشینی می‌‌کرده است. با این همه، تا ده سال هم‌‌چنان مقاومت کرد و تسلیم نشد.[1]

در نتیجه، در حدود سال 240 م. اردشیر قوای خود را از ارمنستان عقب کشید و چنین می‌‌نماید که به توافقی با او دست یافته باشد، چون سلطنت خط دودمانیِ اشکانیان را بر ارمنستان به رسمیت پذیرفت و بعدتر هم در جریان حمله‌‌ی رومیان به ایران نوادگان تیرداد در جبهه‌‌ی ساسانیان می‌‌جنگیدند. این در حالی است که کنار آمدن این دو خاندان با هم به معنای انکار پیشینه‌‌ی باشکوه خاندان اشکانی نبوده و سوگ حاکمان اشکانی قفقاز بر انقراض سلطنت در دودمان‌‌شان مضمونی تکرارشونده است که کمابیش تا پایان عصر ساسانی هم‌‌چون سبکی ادبی در ارمنستان باقی می‌‌ماند و مدام در اسناد گوناگون به چشم می‌‌خورد.[2] یعنی اشکانیانِ حاکم بر قفقاز خودانگاره‌‌ی باشکوه دیرینه‌‌شان را حفظ کرده بودند و خویشتن را نمایندگانِ راستینِ قهرمانانِ ایرانی قلمداد می‌‌کردند.[3]

اگر شعارهای جدایی‌‌طلبانه‌‌ی تاریخ‌‌نویسان ارمنی متأخر را نادیده بگیریم و به منابع اصلی تاریخی بنگریم، به این نتیجه می‌‌رسیم که اردشیر و تیرداد هر دو به این نتیجه رسیده‌‌اند که راهی جز صلح و آشتی با حریف ندارند. از این رو، به احتمال زیاد تیرداد در مقام شهربان ساسانیِ ارمنستان در حکومت خود ابقا شده و در مقابل مشروعیت شاهنشاهی ساسانیان را پذیرفته است. این را از آنجا در می‌‌یابیم که تیرداد دوم تا 252 م. بدون درگیری با ساسانیان بر ارمنستان فرمان راند و بعد از مرگ او هم فرزندانش بدون مزاحمتِ دربار ساسانی به قدرت رسیدند، بی‌‌آن‌‌که کشمکشی میان‌‌شان رخ دهد. در عین حال، این شهربان اشکانیِ ارمنستان از استقلال سیاسی کامل برخوردار نبود و آشکار است که آنچه در قلمرویش می‌‌گذشته در نهایت در دربار ساسانی تعیین می‌‌شده است. شاهد مهمی که در این مورد در دست داریم آن است که در دوران زمام‌‌داری به نسبت طولانیِ تیرداد دوم بافتِ اشراف ارمنستان دستخوش دگردیسی شد. دو خاندان مامیکونیان و باگراتونیان، که بعدتر در تاریخ ارمنستان نقشی برجسته بازی کردند، احتمالاً در دوران سلطنت او از ایران شرقی به ارمنستان کوچیدند. یک احتمال آن است که این خاندان‌‌ها از هواداران اشکانیان بوده‌‌اند و بعد از شکست از ساسانیان به آن منطقه‌‌ی کوهستانی پناهنده شده باشند. امکان دیگر که محتمل‌‌تر هم می‌‌نماید آن است که این خاندان‌‌ها متحدان ساسانیان بوده و در ادامه‌‌ی توافق میان ساسانیان و اشکانیان هم‌‌چون نمایندگان قدرت مرکزی در این قلمرو مستقر شده بودند.

این حدس را به دو دلیل محتمل‌‌تر می‌‌دانم. نخست آن که خاستگاه جغرافیایی خاندانهای یاد شده ایران شرقی و مناطقی بسیار دور بوده که پناه بردن‌‌شان به قفقاز را نامحتمل می‌‌سازد. اگر خاندانهای مامیکونیان و باگراتونیان سرکشی‌‌ای در برابر ساسانیان می‌‌داشته‌‌اند، معقول‌‌تر بوده به پامیر و کوههای هندوکوش پناه ببرند، نه این که کل عرض ایران زمین را طی کنند و در قفقاز مستقر شوند. دومین دلیل آن که همه‌‌ی خاندان‌‌هایی که در ابتدای دوران ساسانی به قلمرو شاهزادگان اشکانی قفقاز می‌‌کوچند هوادار پر و پا قرص خاندان ساسانی هستند و تا قرن‌‌ها بعد وفاداری‌‌شان به دولت مرکزی ایران را در گزارش‌‌های گوناگون درمی‌‌یابیم. یعنی روشن است که این خاندانها رکن قدرت ساسانیان در قفقاز بوده‌‌اند، و نه نیرویی معترض و یاغی و پناهنده.

شاهزادگان اشکانی تا 428 م. هم‌‌چنان در ارمنستان بر سر کار بودند و شاهنشاهان ساسانی با این وضعیت کنار آمده بودند و سران این خاندان را به عنوان ارمن‌‌شاه یعنی شهربان یکی از استان‌‌های ایرانی به رسمیت می‌‌شمردند. پس، ارمنستان تا دویست سال پس از استقرار دولت ساسانی هم‌‌چنان در دست خاندان اشکانی قرار داشت و این تصور که این دودمان با به کنار رفتن از تخت شاهنشاهی بر باد رفته، نادرست است.

در این مدت ارمنیان با رهبری فرمانداران اشکانی‌‌شان به نوآوری‌‌های دینی‌‌ای دست زدند و در 301 م. نخستین واحد سیاسی‌‌ای شدند که به طور رسمی مسیحیت را پذیرفت. دکتر پورشریعتی به درستی استدلال کرده که تا پیش از آن به احتمال زیاد این منطقه بیشتر مهرپرست بوده تا زرتشتی و می‌‌توان به این برداشت افزود که مهرپرستی‌‌اش از همان نوعی بوده که به ویژه پس از انقراض هخامنشیان در گستره‌‌ی وسیعی از ماد تا کوماگنه رواج یافته بود.[4] هرچند باید این نکته را به تحلیل پورشریعتی افزود که در قلمرو فرهنگی ایران زمین آیین مهر به آن شکلی که در روم رواج یافت نداشته‌‌ایم و آیین مهری گرایشی و فرقه‌‌ای در درون دین زرتشتی بوده و با کیش چندخدایی باستانی آریایی‌‌ها که مهر یکی از ایزدان مهم‌‌اش بود تفاوت داشته است.

خاندان اشکانی در ارمنستان پس از دویست سال از قدرت کنار زده شد و مطالعه‌‌ی روند این جابه‌‌جایی قدرت نشان می‌‌دهد که ارمنستان در عصر ساسانی یکی از استان‌‌های ایران بوده و نه دولتی مستقل. چرا که دسیسه‌‌ها و دسته‌‌بندی‌‌هایی که به افولِ قدرت اشکانیان و جایگزینی‌‌شان با شاهزادگان ساسانی منتهی می‌‌شود، از آن نوعی که در یک نظام سیاسی مستقل می‌‌بینیم نیست و نمونه‌‌ای است از کشمکش‌‌های قدرت در دربارهای محلیِ وابسته به نظم سیاسیِ ساسانیان. برای به کرسی نشاندن این سخن باید قدری دقیق‌‌تر به بافت سیاسی ارمنستان بنگریم.

در 416 م. ورامشاپوه، شاه اشکانی ارمنستان، درگذشت و یزدگرد اول ساسانی پسرش شاپور را به شهربانی این سرزمین فرستاد. خود این نکته که بزرگان ارمنی به همین سادگی یک شاهزاده‌‌ی ساسانی را به جای ارمن‌‌شاه اشکانی‌‌تبارِ پیشین پذیرفته‌‌اند نشان می‌‌دهد که در این‌‌جا با یک استان ایرانی سر و کار داریم و نه کشوری مستقل. فرستاده شدنِ شاپور به ارمنستان در واقع انتخاب یک شهربان از سوی شاهنشاه برای یکی از استان‌‌هایش بوده است، وگرنه مگر ممکن است به همین سادگی شاه ساسانی پسرش را برای حکومت بر دولتی مستقل بفرستد و او هم بدون جنگ و با پذیرش عمومی بر آنجا حاکم شود؟ آن هم در قلمرویی که از دویست سال پیش خاندانی نیرومند در آن حکم می‌‌رانده‌‌اند و آن هم خاندانی مانند اشکانیان با مشروعیت بی‌‌مانندشان که پانصد سال پیش از آغاز دوره‌‌ی اخیر، طولانی‌‌ترین دوران زمام‌‌داری را در کل حکومت‌‌های بزرگ جهان داشته‌‌اند.

موقعیت این شاهزاده‌‌ی ساسانی در ارمنستان به قدری استوار بوده که پس از مرگ پدرش در 420 م. کوشید با بسیج کردن ارتشی از ارمنیان تاج‌‌وتخت را به دست بیاورد. اما کشته شد و در خلأ قدرتی که پدید آمده بود آرتاشس پسر ورامشاپوه به سال 423 م. بار دیگر در ارمنستان به قدرت رسید. از این‌‌جا روشن می‌‌شود که با ورود شاهزاده‌‌ی ساسانی به ارمنستان آن خاندان اشکانی‌‌ای که دویست سال بر این سرزمین حاکم بوده‌‌اند، از بین نرفته یا طرد نشده بوده‌‌اند، و هم‌‌چنان بر صحنه‌‌ی سیاست این سرزمین حضور داشته‌‌اند، طوری که با سرکشی و کشته شدن شاپور ساسانی بار دیگر شاهزاده‌‌ای اشکانی جانشین او می‌‌شود. پنج سال بعد اشراف ارمنستان به مخالفت با آرتاشس برخاستند و از دربار ساسانی در این مورد داوری خواستند. بهرام گور، که خود پارتی بود، به نمایندگی از شاهنشاه ساسانی آرتاشس را خلع کرد و به این ترتیب، اقتدار دودمان اشکانی ارمنستان پایان یافت. با مرور همین برش کوچک از تاریخ می‌‌توان به روابط پیچیده و همنشینی خاندانهای اشکانی و ساسانی در قفقاز پی برد.

با این همه، نفوذ اشراف و بزرگان اشکانی در ارمنستان دست‌‌نخورده باقی ماند و بسیاری از رهبران کلیسای مسیحی، که برخی‌‌شان با دیدی مذهبی با ساسانیان مخالفتی داشتند، تباری اشکانی داشتند. مشهورترین‌‌شان گریگوری قدیس بود که به خاطر تعلق به خاندان سورن فخر می‌‌فروخت و لقب کلیسایی‌‌اش پَرتِو بود، که یعنی پارتی.[5]

از تمام این داده‌‌ها به روشنی برمی‌‌آید که ارمنستان در سراسر دوران ساسانی بخشی از کشور ایران بوده و مانند میان‌‌رودان و ماد استانی ساسانی حساب می‌‌شده است. به همین ترتیب، روشن می‌‌شود که خاندان اشکانی با وجود خلع شدن از مقام شاهنشاهی هم‌‌چنان در دوران ساسانی حضور داشته و اقتدار و نفوذ خود را هم حفظ کرده بود. به همان ترتیبی که خاندان‌‌های سورن و اسپهبدان در جنوب شرقی و شمال شرقی نفوذ و قدرت فراوان داشتند و اغلب در نقش سپاه‌‌بد و شهربان این مناطق ظاهر می‌‌شدند، قلمرو نفوذ خاندان اشکانی هم قفقاز و به ویژه ارمنستان بود و در این منطقه تاریخ تحول دودمان‌‌شان را می‌‌توان دنبال کرد. نتیجه آن‌‌که برداشت تاریخ‌‌نویسان رومی که در تماس با ارمنیان، شهربان این استان را شاه قلمداد کرده‌‌اند نادرست است و احتمالاً از رعبی برمی‌‌خاسته که از نام اشکانیان در دل رومیان پدید آمده بود و شکوهی که طی پانصد سال پیش از آن درباره‌‌شان دیده بودند.

این نکته را باید دریافت که در هیچ یک از استان‌‌های ایرانی تنها یک خاندان حاکم نبوده و در همه‌‌جا ترکیبی از یک دودمان نیرومند اصلی و چند خاندان نیرومند دیگر را می‌‌بینیم. چنان‌‌که دیدیم گاه این ماجرا به کشمکش شاخه‌‌های دودمانی متفاوت می‌‌انجامیده است که دشمنیِ خاندان مهران و کارن نمونه‌‌ای از آن است. درباره‌‌ی قفقاز هم همین قاعده برقرار بوده است؛ یعنی، خاندان اشکانی و بعدتر ساسانی با وجود حاکم بودن بر دستگاه سیاسی این قلمرو با خاندان‌‌های نیرومند دیگری همنشین بوده‌‌اند. بررسی جغرافیای این خاندان‌‌ها راه دیگری است که می‌‌توان به کمکش حدس ما درباره‌‌ی پیوند خاندان اشکانی و دربار ساسانی را آزمود و نشان داد که در این دوره ارمنستان استانی ایرانی و اشکانیان خاندانی اشرافی در دولت ساسانی محسوب می‌‌شده‌‌اند.

از همان ابتدای کار چند خاندان بزرگ اشرافی در ارمنستانِ عصر ساسانی با اشکانیان همراه و در قدرت‌‌شان سهیم بوده‌‌اند. یکی از مهم‌‌ترین ایشان دودمان مامیکونیان است که بنیانگذارانش در میانه‌‌ی قرن سوم از بلخ به ارمنستان نقل مکان کردند. ورود این طبقه‌‌ی اشرافی به قلمرو ارمنستان دقیقاً هم‌‌زمان است با زوال دولت اشکانی و فراز آمدن ساسانیان. درباره‌‌ی خاستگاه این خاندان گزارش‌‌های ضد و نقیضی در دست داریم. موسی خورنی می‌‌گوید که در همین دورانِ گذار از اشکانی به ساسانی، دو برادر به نام‌‌های مامیک و کوناک به همراه برادر ناتنی‌‌شان چِنباکیر با شاه سرزمین چِنک جنگیدند و شکست خوردند و به دربار پارتیان در بلخ پناه بردند. شاه اشکانی در مقابل درخواست شاه چنک که خواهان تسلیم ایشان بود مقاومت ورزید و آنها را به ارمنستان فرستاد.

نام چنک را اغلب «چین» ترجمه کرده‌‌اند و بنابراین فرض کرده‌‌اند که بنیانگذاران این خانواده در اصل چینی بوده‌‌اند. فائستوس بیزانسی (در ارمنی: پاوْستوس بوزاند[6]: Փավստոս Բուզանդ) که او هم به قرن پنجم تعلق دارد و معاصر موسی خورنی است همین داستان را نقل کرده و تصریح کرده که ایشان به قومیت چینیِ هان تعلق داشته‌‌اند. با این همه، چنین می‌‌نماید که این تبارنامه‌‌ی چینی برساخته‌‌ی خاندان رقیب باگراتونی باشد که می‌‌خواستند با نسبت دادن حریف به تباری غیر ایرانی مشروعیت ایشان را در ارمنستان از بین ببرند. در واقع، تفسیر معقول‌‌تر آن است که منظور از چِنک سرزمین تخاری‌‌ها در ترکستان باشد[7] که سرکرده‌‌هایش با چینی‌‌های هان درگیر جنگ‌‌هایی طولانی بودند و هر از چندی به دربار اشکانیان نیز پناه می‌‌برده‌‌اند. ادوارد گیبون هم ایشان را سکا دانسته و گفته که از قبایل سکای مستقر در ترکستان چین بوده‌‌اند.

برخی از پژوهشگران معاصر برای این خاندان تباری قفقازی فرض کرده‌‌اند و ایشان را به گروه قومی ماکرونی‌‌ها (در گرجی: მაკრონები) منسوب دانسته‌‌اند[8] که در منطقه‌‌ی شرق پونت ساکن بوده‌‌اند و هرودوت هم در تواریخ‌‌اش به ایشان اشاره‌‌ای دارد. اما به گواهی منابع باستانی ارمنی درست‌‌تر است اگر ایشان را به یکی از قبایل ایران شرقی و تباری تخاری منسوب بدانیم که در آشفتگی فروپاشی دولت اشکانی به ارمنستان پناه برده‌‌اند. این نکته را هم باید در نظر داشت که ورود ایشان به قلمرو قفقاز هم‌‌زمان است با لشکرکشی اردشیر بابکان به ارمنستان و حضور نظامی ده‌‌ساله‌‌ی او در این منطقه. بنابراین این حدس هم مجال طرح دارد که شاید این خاندان در اصل از متحدان ساسانیان بوده و هم‌‌زمان با به قدرت رسیدن‌‌شان و دست‌‌اندازی‌‌شان به ارمنستان در این منطقه پایگاهی برای خود یافته‌‌اند، و چه بسا استقرارشان در ارمنستان بخشی از همان توافقی بوده که باعث شده اردشیر بابکان و تیرداد از دشمنی با هم دست بردارند و در برابر حمله‌‌ی رومیان با هم متحد گردند.

این را می‌‌دانیم که خاندان مامیکونیان از ابتدای کار قبیله‌‌ای نیرومند و بانفوذ بوده‌‌اند. اعضای این خاندان در ابتدای کار در منطقه‌‌ی تایک در ارمنستان ساکن شدند و به تدریج بر دایره‌‌ی اقتدار خود افزودند. در حدود سال 330 م. از نخستین امیرِ این خاندان (واچِه مامیکونی) نامی می‌‌شنویم. در 355 م. که ریاست این خاندان به واساک مامیکونی رسید، این مردم سراسر قلمرو تایک را زیر فرمان داشتند و واساک به خاطر در اختیار داشتن مردان جنگی بسیار به مقام اسپهبدی ارمنستان دست یافت. وقتی شاپور دوم برای جلوگیری از گسترش نفوذ رومیان در ارمنستان به این قلمرو رفت، همین واساک در برابر او به سرکشی پرداخت. اما بدنه‌‌ی خاندان مامیکونیان از او حمایت نکردند. در نتیجه شکست خورد و طرد شد و برادرش واهان که هوادار ساسانیان بود جانشین او شد، اما در 370 م. تا حدودی با فشار رومیان، پسر واساک که موشِق مامیکونی نام داشت به مقام اسپهبدی رسید.

بعدتر این مقام در خاندان مامیکونی موروثی شد. به شکلی که پس از یک قرن اسپهبدان (به ارمنی: اسپاپِت) و طبقه‌‌ی نخبه‌‌ی نظامی ارمنستان را برمی‌‌ساختند. تمام این ماجراها در زمانی رخ می‌‌داد که ارمن‌‌شاهِ حاکم بر قققاز شاهزاده‌‌ای اشکانی بود. بنابراین روشن است که با وجود سیطره‌‌ی خاندان اشکانی بر دستگاه سیاسی ارمنستان، ماشین نظامی این قلمرو در اختیار دودمانی دیگر قرار داشته که هوادار سرسختِ ساسانیان بوده‌‌اند. جالب آن‌‌که مامیکونی‌‌ها علاوه بر اتصال استوارشان با ارتش با نهادهای مسیحی هم پیوندی داشتند. چندان که وقتی در 428 م. اسحاق اسقف ارمنستان درگذشت، هُمازاسپ مامیکونی با تنها دختر او ازدواج کرد و به این ترتیب، اداره‌‌ی سرزمین‌‌های وسیعی را که در اختیار کلیسای مسیحی ارمنستان بود به دست گرفت.[9]

مهم‌‌ترین رقیب مامیکونی‌‌ها، خاندان باگراتونی (در ارمنی: Բագրատունյաց) یا باگراتیونی (به گرجی: ბაგრატიონი) از اشراف بلندمرتبه‌‌ی ارمنستان بودند که پس از فروپاشی دولت ساسانی و ظهور اسلام در قرن نهم میلادی به تاج‌‌وتخت ارمنستان دست یافتند و آن را تا قرن‌‌ها در اختیار داشتند. نام این خاندان شکلی دگرگون‌‌شده از بغداد (در پارسی باستان:‌‌ بَغَه‌‌داتَه) ‌‌است که در گویش مردم قفقاز به «باگراد» و «باگرات» تغییر یافته است. اعضای خاندان باگراتونی به احتمال زیاد با خاندان مامیکونی هم‌‌تبار بوده و هم‌‌زمان با ایشان در جریان آشوب اواخر دوران اشکانی به قفقاز کوچیده باشند. با این همه، در دوران‌‌های مختلف تبارنامه‌‌های متفاوتی برای خود تنظیم می‌‌کرده‌‌اند که به نظر جعلی می‌‌رسد.

در ابتدای کار اعضای این خاندان خود را خویشاوند خاندان خوشنامِ اروندی می‌‌دانستند که نوادگان شهربانان هخامنشی ارمنستان بودند و پس از حمله‌‌ی اسکندر در برابر مقدونیان مقاومت کردند و حکومت قفقاز و بخش‌‌هایی از آناتولی را در دست داشتند. بعدتر خود را از تبار نیای اساطیری ارمنیان یعنی هایک دانستند و در نهایت، پس از غلبه‌‌ی مسیحیت بر قفقاز خود را از تبار داود پیامبر به شمار آوردند.[10] به احتمال زیاد این خاندان نیز بازماندگان یکی از قبیله‌‌های متحد با اردشیر بابکان هنگام لشکرکشی‌‌اش به ارمنستان بوده‌‌اند و همانند مامیکونی‌‌ها هم‌‌زمان با آشتیِ او با تیرداد اشکانی هم‌‌چون نماینده‌‌ی نظامی‌‌اش در این قلمرو جایگیر شده‌‌اند.

با این همه این نکته را باید در نظر داشت که انگار باگراتونی‌‌ها بر خلاف مامیکونی‌‌ها بومی قفقاز بوده‌‌اند و به همین خاطر رقیبان خود را بیگانه و حتا غیرایرانی قلمداد می‌‌کرده‌‌اند. در این حالت باید این احتمال را در نظر گرفت که قبیله‌‌ی بغداد نامی در جریان آشوب ناشی از فروپاشی اشکانیان در ارمنستان از فرصت استفاده کرده و نفوذی در زیستگاه خود به دست آورده باشند. زمان‌‌بندی پیدا شدن‌‌شان بر صحنه‌‌ی تاریخ و داده‌‌های موازی‌‌ای که از قدرت گرفتن خاندان مامیکونی در دست داریم نشان می‌‌دهد که به احتمال زیاد باگراتونی‌‌ها هم شبیه رقیبان‌‌شان از متحدان ساسانیان در برابر اشکانیان بوده‌‌اند و به همین خاطر هم‌‌پای خاندان رقیب در دوران ساسانی بخشی از قدرت نظامی منطقه‌‌ی قفقاز را در اختیار داشته‌‌اند.

خاندان باگراتونی در ابتدای کار در منطقه‌‌ی ایسپیر و در حوزه‌‌ی آبگیر رود چوروه زمین‌‌هایی داشتند و شواهدی هست که احتمالاً بومی این سرزمین بوده و دست‌‌کم از قرن اول پیش از میلاد و اوایل دوران اشکانی در منطقه حضور داشته و فرمانبردار شاهان محلی اردشیری بوده‌‌اند، که خودِ ایشان تباری هخامنشی داشتند. این خاندان به تدریج نفوذشان را از آنجا به سایر مناطق گستردند، به شکلی که در 288 م. سمبات باگراتونی (سندباد بغدادی) مقام اسپهبدی ارمنستان را به دست آورد.[11] باز باید در نظر داشت که باگراتونی‌‌ها هوادار ساسانیان بودند و تا پایان عصر ساسانی با حمایت ایشان مدام بر قدرت و نفوذشان افزوده شد، و نخستین سپهدارشان در زمانی در ارمنستان قدرت را به دست گرفت که تنها شصت سال از روی کار آمدن ساسانیان می‌‌گذشت و این مقام را طی یک و نیم قرن بعد که هم‌‌چنان خاندان اشکانی بر این منطقه حکم می‌‌راند، حفظ کردند.

خاندان اشرافی دیگری که آن نیز به هواداری سرسختانه از ساسانیان شهره بود، خاندان آردزونی (Արծրունի) بود. این خاندان از دوران‌‌های بسیار قدیم در ارمنستان حضور داشت و نسب خود را به خاندان سلطنتی آشور می‌‌رساند و رهبرانش مدعی بودند از سناخریب نسب می‌‌برند. موسی خورنی می‌‌گوید بنیانگذاران این خاندان دو پسرِ سناخریب بودند که پس از ویرانی بابل او را در معبد به قتل رساندند و بعد به ارمنستان گریختند. در تورات نام این پسران هم آمده و می‌‌دانیم که آدراملک و شارِزار نام داشته‌‌اند.[12] اما بسیار بعید است که خط دودمانی‌‌شان پس از دو هزار سال هم‌‌چنان باقی مانده باشد.

تومانف[13] در مدخلی که در این مورد در ایرانیکا نوشته، حدس می‌‌زند تبار این خاندان به شاهان اروندي[14] مربوط شود که درست پیش از ظهور کوروش بزرگ در قرن ششم پ.م. در منطقه قدرت گرفته بودند و در دوران هخامنشی شهربانان ارمنستان محسوب می‌‌شدند. نام خاندان هم چه بسا از واژه‌‌ی اورارتویی «آرْتْسی‌‌بینی» به معنای عقاب گرفته شده باشد که در زبان ارمنی هم‌‌چنان به صورت «آرتْسیوْ» (արծիվ) با همین معنا باقی مانده است.

نخستین رد پای این خاندان در تاریخ به مردی به نام میترابرزنه مربوط می‌‌شود که در 69 پ.م. از سوی تیگران بزرگ شاه ارمنستان به حکومت سوفِنِه رسید. این خاندان به تدریج بر قدرت خود افزود و سرزمین‌‌های میان دریاچه‌‌ی وان و اورمیه را در اختیار خود گرفت. وقتی شاپور دوم به ارمنستان رفت، رئیس این خاندان مِروژان آردزونی بود که به او خوشامد گفت و در سرکوب شورش واساک مامیکونی به وی یاری رساند. بر خلاف واساک، که به مسیحیت گرایش داشت، مروژان و نوادگانش زرتشتیان سرسختی بودند و با نفوذ مسیحیت در قلمروشان مخالفت می‌‌کردند. چنین می‌‌نماید که مروژان بعدتر در حدود سال 369 م. به دست کسانی از خاندان مامیکونی کشته شده باشد.

در همین سرزمین‌‌های بین دریاچه‌‌ی وان و اورمیه یک خاندان مهم دیگر نیز حضور داشت که آماتونی نامیده می‌‌شد. مرکز استقرار آماتونی‌‌ها شهر شاوَرشان (ماکوی امروزین) بود. این خاندان از همان ابتدا با ساسانیان متحد شدند و اردشیر بابکان ایشان را به یاری مرزبان قفقاز گماشت. برخی از اعضای این خاندان بعدتر به خاطر پایبندی به مسیحیت با شاهنشاهان ساسانی درگیری پیدا کردند و مهم‌‌ترین‌‌شان واهان آماتونی بود که در 451 م. سر به شورش برداشت، اما دستگیر شد و به گرگان تبعیدش کردند. ناآرامی بعدی که نزدیک بود در 482 م. در بگیرد به‌‌دست یکی از سرکرده‌‌های خودِ خاندان آماتونی به نام ورازسپاه، که هوادار ساسانیان بود، در نطفه خفه شد. در جریان جنگ‌‌های ایران و روم طی سال‌‌های 571 تا 592 م. خاندان آماتونی وفادارانه در جبهه‌‌ی ایران با رومیان جنگید. با این همه، یکی از ایشان قصد خیانت به ایران را داشت که در 596 م. دستگیر و در تیسفون محاکمه و اعدام شد.

به احتمال زیاد بسیاری از این خاندان‌‌ها از دوران اشکانی در منطقه‌‌ی قفقاز حضور داشته و قلمروهایی را در اختیار داشته‌‌اند. با این همه، گویا در ابتدای عصر ساسانی و احتمالاً در جریان لشکرکشی اردشیر بابکان به ارمنستان بود که بافت جغرافیایی جایگیری این خاندان‌‌ها در ارمنستان تثبیت شد و خاندان‌‌های بزرگ اصلی جایگاه تثبیت‌‌شده‌‌شان را در سیاست منطقه‌‌ی قفقاز به دست آوردند. به احتمال زیاد این ماجرا در دوران تیرداد دوم و پس از کنار آمدن‌‌اش با شاهنشاهی اردشیر بابکان صورت نهایی به خود گرفته باشد. با مرور تاریخ این خاندان‌‌ها و روابط پیچیده‌‌شان با هم، از سویی، درمی‌‌یابیم که نظم سیاسی حاکم بر ارمنستان و آرایش نیروهای دودمانی حاضر در جغرافیای خُرد آن چقدر پیچیده است و از سوی دیگر ساده‌‌لوحانه بودنِ این برداشت که ارمنستان کشور مستقلی بوده و شاهانی جدا و مخالف با ساسانیان داشته نمایان می‌‌گردد.

آنچه درباره‌‌ی همه‌‌ی این خاندان‌‌ها صدق می‌‌کند آن است که همگی‌‌شان هوادار گذار قدرت از اشکانیان به ساسانیان بوده‌‌اند و هم‌‌زمان با این گذار در قفقاز قدرت گرفته‌‌اند. با این همه، تا دویست سال بعد هم‌‌چنان قدرت سیاسی ارمنستان به دست خاندان اشکانی است و ایشان در مقام شهربانان قفقاز اداره‌‌ی امور را در دست دارند. پس از تیرداد اشکانی پسرش خسرو دوم به قدرت رسید. او تنها چند ماه سلطنت کرد و درباره‌‌‌‌اش اطلاعاتی اندک در دست داریم. اما می‌‌دانیم که پایتختش در واغارشاپات قرار داشته[15] که همان اِچمیادْزین امروزین (در نزدیکی ایروان) است و موسی خورنی نامش را به صورت وارجِساوانِ (Վարդգէսաւան) و پروکوپیوس آن را در قالب وَلاش‌‌آباد ثبت کرده و گفته‌‌اند که در ابتدای کار روستایی بوده که به سال 120 م. شاهزاده‌‌ای اشکانی به نام ولاش (واغارش) آن را به صورت شهری زیبا بازسازی کرده بود. این شهر پایتخت کاتولیک‌‌های ارمنستان و مرکز مسیحیت در قفقاز محسوب می‌‌شد.

خسرو دوم یک پسر و یک دختر به نام‌‌های تیرداد و خسروویدخت داشته است. چنین می‌‌نماید که خسرو به جناح مخالف ساسانیان تعلق داشته باشد، و احتمالاً در زمان درگیری نظامی میان پدرش تیرداد و اردشیر بابکان از سرداران مهم اشکانیان ارمنستان بوده است.[16] موضع‌‌گیری او نسبت به ایران از این‌‌جا روشن می‌‌شود که در دربارش با شاهزاده‌‌ی اشکانی دیگری به نام آناک، که هوادار اردشیر بابکان بوده، اختلاف و دشمنی داشته است. آناک که می‌‌گویند با شاهنشاه ساسانی ارتباطی دوستانه داشت، احتمالاً با پشتیبانی او خسرو دوم را به قتل رساند،[17] اما خودش هم به همراه خانواده‌‌اش به دست هواداران خسرو کشته شد.

کشمکش میان دو شاهزاده‌‌ی اشکانی ماهیتی دینی نداشته و کاملاً سیاسی بوده است. چون فرزندان هر دو مسیحیانی تندرو از آب درآمدند و احتمالاً پدران‌‌شان هم مسیحی بوده باشند. از میان فرزندان آناک تنها یک پسربچه، که خدمتکاران به کاپادوکیه فراری‌‌اش دادند، جان به در برد. این پسر همان گریگوری روشنگر (به ارمنی: گریگور لوسارُویچ: Գրիգոր Լուսավորիչ; و به یونانی : گرِکوریاس فوستِر: Γρηγόριος Φωστήρ) است که نخستین رئیس کلیسای ارمنستان محسوب می‌‌شود و در تثبیت این دین در دربار قفقاز نقشی چشمگیر ایفا کرد.[18] با توجه به اهمیت ارمنستان در تثبیت و تکامل دین مسیح، این شاهزاده‌‌ی اشکانی شخصیتی مهم در تکوین تاریخی مسیحیت هم محسوب می‌‌شود.

از درگیری میان دو شاهزاده‌‌ی اشکانی روشن می‌‌شود که حدس ما درباره‌‌ی آرایش نیروهای خاندانی در ارمنستان درست بوده است و علاوه بر خاندان‌‌های اشرافی بومی یا مهاجر در قفقاز، در میان خودِ دودمان اشکانی نیز برخی تابعیت اردشیر بابکان را پذیرفته بودند و از گذار قدرت دودمانی هواداری می‌‌کرده‌‌اند. این که اردشیر بابکان در نخستین درگیری‌‌اش با تیرداد با او به آشتی دست یافته و شاهزاده‌‌ی اشکانی هم‌‌چون شهربانی تابع او شده از این‌‌جا معلوم می‌‌شود که در جریان این درگیری اردشیر بابکان هم‌‌چون داوری فرادست و قدرتی فرازین ظاهر شد و کسی هم با حضور و حکم‌‌اش مخالفت نکرد.

 

 

  1. Chahin, 2001: 217.
  2. Garsoian, 1985: 2 – 3; Khorenats’i, 1978: 350 – 354.
  3. Lang, 1983: 518.
  4. Pourshariati, 2008: 1.2.
  5. Khorenats,I, 1978: 166, 250 .
  6. P’avstos Buzand
  7. Skold, 1925: 134 – 135.
  8. Garsoïan, 1991: 1278 – 1279.
  9. Garsoïan, 1991: 1278–1279.
  10. Suny, 1994: 349.
  11. Movses Khorenatsi, 1978: 358 – 359, 362, 365 – 366.
  12. کتاب اشعیاء نبی، باب 37، آیه‌ی 38.
  13. Cyril Toumanoff
  14. Orontid
  15. Ghazarian, 2000: 173.
  16. Hovannisian, 2004: 72.
  17. Kurkjian, 2008: 270.
  18. Hovannisian, 2004: 72.

 

 

ادامه مطلب:  بخش سوم: سازمان دودمانی – گفتار دوم: اشراف – هفتم: خاندان اشکانی (2)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب