بخش سوم: عصر داریوش
گفتار دوم: شرحی بر بزرگترین جنگ تاریخ باستان
1. آنچه معمولاً باعث دشواری در فهم رخدادهای این سالِ سرنوشتساز شده، پیچیدگی الگوی روایت ماجراها در کتیبهی بیستون است. داریوش در این متن نظمی مشخص را برای شرح وقایع رعایت کرده است. این نظم، بر خلاف آنچه امروز در میان تاريخنويسان محبوبیت دارد، بر اساس چینش رخدادها بر محور زمان سازمان نیافته، بلکه محور زمان و مکان را با هم ترکیب کرده تا تصویری از پیوستگی رخدادها به دست دهد. این بدان معناست که توالی زمانی و همسایگی مکانی هر دو مورد توجه واقع شدهاند. به همین دلیل هم داریوش در یک چارچوب پیچیده یک شاخه از رخدادها را که در زمانی مشخص شروع شده، بنا بر تداوم این رخداد در مکانی خاص، پیگیری کرده و بعد از پایان یافتن آن به شاخهی دیگری که در مکانی دیگر رخ داده، پرداخته است.
آنچه باید در فهم تاریخ روایتشده در بیستون مورد توجه واقع شود، آن است که نویسندگان آن دستگاه دقیق و روشنی برای سنجش زمان و مکان در اختیار داشتهاند، و آن را با نظم و دقتی شایستهي تحسین برای چیدن رخدادها در کنار هم به کار گرفتهاند. تا پیش از کتیبهي بیستون، هیچ متن و سند باستانیای نبوده که رخدادهایی با این پیچیدگی و این گسترش زمانی و مکانی را روایت کند. از نظر مکانی، احتمالاً درازدامنهترین گزارش به شرح لشگركشي شروکین دوم به ایران مرکزی مربوط میشود، که هم از نظر فاصلهی مکانی و هم پیچیدگی نبردها اصلا با ماجرای داریوش قابل مقایسه نیست. در آنجا ارتش شروکین از سرزمینی ناشناخته، که فاقد دولتهای بزرگ و متحد با هم بود، میگذشت و هر بار یکی از شاهان محلی را از پا در میآورد و مردمِ شکستخورده را غارت میکرد. این در حالی است که در بیستون با روایت نوزده جنگِ همزمان روبهرو هستیم که در میان ده مدعی سلطنت (داریوش و نه رقیبش) در یک سال درمیگیرد و دامنهي گسترش درگیریهایش چهارگوشی جغرافیایی را پر میکند که ارمنستان و مرو و بلوچستان و بابل در چهار گوشهاش قرار داشتهاند. اگر بخواهیم نقشهی سیاسی امروز را در نظر بگیریم، میبینیم که گسترش جنگهای یادشده کشورهای امروزینِ ایران، عراق، ترکیه، ارمنستان، جمهوری آذربایجان، ترکمنستان، و احتمالاً افغانستان، پاکستان و سوریه را در بر میگیرد.
فهرست سرزمينهاي شاهی و شرحی که در موردشان گذشت، نشان میدهد که ديوانسالاران پارسی به قالبی دقیق و روشن و قابل استناد برای نظم بخشیدن به مکان مجهز بودهاند. کتیبهي بیستون – بعد از برخی منابع مصری – یکی از کهنترین سندهایی است که از سالشمار خورشیدی استفاده کرده است. در واقع، تقویم به کار گرفته شده در بیستون، همان است که امروز نیز در ایران رواج دارد و حتا نام برخی از ماهها (مانند آثریادی = آذر) نیز دستنخورده تا امروز باقی مانده است. متن بیستون از نظر دقتِ روایت كاملاً با هر آنچه پیش از آن وجود داشته متفاوت است. در اينجا برای نخستین بار میبینیم که مکان تمام رخدادها با اشاره به دو نام (شهر/ دژ/ ناحیه به علاوهی نام سرزمین/ استان) و زمان وقایع نیز با دو متغیر (روز و ماه) مورد اشاره واقع شدهاند.
با توجه به این نظم و دقت، بعید به نظر میرسد که وقتی داریوش در پایان فهرستاش کل این نوزده جنگ را در یک سال جای میدهد، دچار خطا شده باشد. او چند بار در بیستون بر این نکته تأكيد کرده که کل این پیروزیها در یک سال به دست آمده و نه بیشتر، و با توجه به نام ماهها و بحثی که به زودی خواهد گذشت، میدانیم که منظور او از سال، همین سالِ خورشیدی خودمان بوده است. بنابراین سخنی که در بیشتر تاریخهای کلاسیک امروزین آمده و دوران جنگهای جانشینی را چهارده ماه دانسته، نادرست است. دلیل بروز این اشتباه آن است که قتل بردیا در مهرگان 522 پ.م. را به عنوان نخستین رخدادِ این جنگها در نظر گرفتهاند، و واپسین اشارهی تاریخی در متن (اعدام ارخه) یا دیرگاهترین اشارهی محتمل (سرکوب شورش فراده در مرو) را به عنوان پایان این نبردها فرض کردهاند. این محاسبه نادرست است. چون داریوش در متن خود به روشنی آغاز جنگهای جانشینی را از درگیریاش با نیدینتوبعل آغاز میکند و کشتن بردیا را در ردهی جنگها جای نمیدهد. چرا که ما در اينجا با کودتایی درباری روبهرو هستیم، نه جنگ منظم میان دو سپاه. نخستین نبرد داریوش با نیدینتوبعل در میانهي آذر 522 پ.م. آغاز شد و واپسینِ آن به شورش فراده در مرو مربوط میشد که در میانهی آذرماه 521 پ.م. فرو نشانده شد و بنابراین داریوش به درستی تاریخ نبردهایش را یک سال دانسته است.
خطای تاريخنويسانی که تأكيد داریوش بر یک ساله بودن نبردها را با وجود دقت گاهشمارانهی بیستون نادرست دانستهاند، از آنجا ناشی میشود که دو تاریخ در بیستون وجود دارد که از بازهی یکسالهی مورد تأكيد داریوش فراتر میرود. داریوش گفته که در هفتم مهرماه گوماتا را کشت و اشاره کرده است که پس از آن شورشها آغاز شد. او احتمالاً خودِ قتل گوماتا را جزئی از این ماجرا نمیداند. قاعدتاً داریوش پس از تاجگذاری خویش را در نظر دارد و رخدادهای پس از آن را در یک سال برمیشمارد. داریوش نمیتواند زودتر از نیمهی مهرماه 522 پ.م. تاجگذاری کرده باشد. چون قاعدتاً میبایست برای این کار از دژ به نسبت دورافتاده و احتمالاً مقدسِ سیکَهیئوتی در ماد به مرکز قدرت برود و آنجا تاجگذاری کند و این حرکت و تثبیت قدرت در شهری دیگر و اجرای مراسم دستکم هفتهای طول میکشیده است. به گمان من مرکز قدرتی که داریوش در آن تاجگذاری کرده، انشان بوده است. بدان دلیل که پس از انتشار خبرِ مرگ بردیا در هر سه مرکزِ دیگرِ پیرامونش (شوش در ایلام، بابل در ميانرودان و همدان در ماد) مدعیان سلطنت سر به شورش برداشتند.
خبرِ تاجگذاری او به همین ترتیب به حدود یک هفته زمان نیاز داشته تا از انشان به شوش و بابل و همدان برسد. باید توجه داشت که بریدهای تیزپای ایرانی در دوران آل بویه، که اوج رونق و کارآیی این نظام خبررسانی بود، فاصلهي شیراز (انشان) تا بغداد (بابل) را در هفت روز طی میکردند و این باید در دوران هخامنشی زمانی بیشتر به طول انجامیده باشد.
ترتیب بروز شورشها نشان میدهد که رسیدنِ خبر دگرگونی در قدرت با آغاز شورش همراه بوده است. به همین دلیل هم ابتدا ایلام و بعد بابل و ماد شورش میکنند. این با فاصلهي مکانیشان نسبت به انشان تناسب دارد و احتمالاً به زمان رسیدن خبر مربوط میشود. با این تفاصیل، آغاز شورش در ایلام و بابل را باید در ابتدای آبان ماه سال 522 پ.م. قرار داد. خبر این شورشها هم قاعدتاً باید در همین حدود زمان نیاز داشته باشد تا به داریوش برسد. از این رو، احتمالاً سراسر آبان ماه به انتشار اخبار مربوط به رفتار داریوش و رقیبانش در قلب ایرانزمین گذشته، و مدعیان سلطنت در این مدت درگیرِ موقعیتیابی و تصمیمگیری در مورد واکنش خود و خبردار شدن از رفتار رقیبان بودهاند. تا این لحظه هنوز جنگی در نگرفته بود و فقط خبرهایی منتشر شده و شورشهایی در مراکز قدرت شاهنشاهی آغاز شده بود.
نخستین جنگی که در روایت داریوش درمیگیرد به 13 آذر 522 پ.م. تعلق دارد. تا پیش از آن آذرین در ایلام شورش کرده اما حرکتش به دست خودِ ایلامیان فرو خوابانده شده بود. اگر فرض کنیم داریوش تاریخ جنگهایش را از نخستین نبردِ واقعی محاسبه کرده، سخنش در مورد یکساله بودنِ کل درگیریها درست درمیآید، چون آخرین بخش از نبردهای جانشینی به سرکوب قیام فراده در مرو مربوط میشود که در 13 آذر 521 پ.م. به سرانجام رسید. میبینیم که داریوش نه تنها به درستی یک سال خورشیدی را به عنوان درازای نبردهای مدعیان سلطنت برشمرده، که تاریخ روزشمار آن را نیز به درستی به دست داده است. این نبردها از سیزدهم آذر 522 پ.م. تا درست یک سال بعد، یعنی 13 آذر 521 پ.م، به طول انجامیدند.
نظریهی دیگری که در مورد طول جنگهای عصر داریوش پیشنهاد شده، به وندرواردن تعلق دارد که تاريخنويس علم است و به ویژه در مورد اخترشناسی ایران باستان صاحبنظر است. او به این نکته توجه کرده که در ایلام و ميانرودان خدای بزرگ زرتشتی (اهورامزدا) را با خدای اصلی بابلیها (مردوک) یکی فرض میکردهاند. این را هم میدانیم که دستکم از عصر کوروش بابلیها سیارهي برجیس را به مردوک مربوط میدانستهاند. در ضمن این را هم میدانیم که برجیس نزد آریاییها همتای هورمزد دانسته میشده است و در سدههاي میانه هم گاه با نام هورمزد مورد اشاره قرار میگیرد. بعدتر هم یونانیها و رومیها این سیاره را با ایزدان بزرگ خود یعنی زئوس و ژوپیتر همسان گرفتند. من در کتابی که دربارهی اسطورهشناسی آسمان شبانه نوشتهام، نشان دادهام که این همتا دانستن برجیس با مردوک- هورمزد خاستگاهی مهرپرستانه دارد و در عصری پیشاهخامنشی در ایران مرکزی و احتمالاً در شهر ری قرارداد شده است. در دوران کمبوجیه میدانیم که برای نخستین بار رصد برجیس (مردوک- هورمزد) در بابل آغاز میشود و اهمیت مییابد و کوروش بزرگ هم در کتیبهي حقوق بشر بارها از مردوک یاد کرده است. بر این مبنا، وندرواردن نام مردوک در لوح کوروش و نام اهورامزدا در بیستون را نشانهای دانسته که در ضمن به سیارهی برجیس هم اشاره میکرده است. از دید او، یک سالِ مورد نظر داریوش بر مبنای گردش برجیس در دایرهالبروج تعریف شده که حدود چهارده ماه طول میکشد. او همچنان ذکر دقیق روز و ماهِ هر جنگ را نشانهي آن میداند که داریوش به دلالتهایی طالعبینانه اشاره میکرده است و از این رو تاریخ را چنین دقیق به دست داده که قرانهای هفت اختر و دوازده برج فلکی مورد نظرش بودهاند.[1]
تفسیر وندرواردن به نظرم تا حدودی – ولی تنها تا حدودی – پذیرفتنی است. در مورد همتا بودنِ اهورامزدا و برجیس و این که هخامنشیها ایزدِ بزرگ خود را با ایزد بزرگ اقوام همسایه (مردوک، یهوه و زئوس) یکی میانگاشتند، شکی وجود ندارد. در این مورد هم بحثی نیست که میتوان اشارههای کوروش و داریوش به مردوک و اهورامزدا را همچون استعارههایی اخترشناسانه تعبیر کرد. با وجود اين، نظریهی وندرواردن که کل زمانبندی و بافت روایی و دقت زمانی بیستون را به این موضوع مربوط میکند، به گمانم نادرست است. داریوش از رخدادهایی عینی و ملموس مانند جنگها و شورشها سخن میگوید که حدود یک میلیون نفر به صورت مستقیم و به عنوان جنگاور در آن نقش ایفا کردند و جمعیتی حدود پانزده میلیون نفره در بدنهی ایرانزمین آن را نظاره کردند. از این رو تاریخهایی که به دست میدهد نمیتواند استعارههایی نجومی باشد. اعداد و ارقام و فواصل زمانی میان رخدادها در متن بیستون هم معقول و سازگار با ضرباهنگ رخدادها در جهان باستان است، و همچنان که خواهیم دید با بافت تاریخی آن دوران و رخدادهای جاری همخوانی دارد. بنابراین به نظرم این اعداد دقیق و درست است و به امری عینی و تحققیافته اشاره میکند. بسیار نامحتمل است که تمام آنها به قرانهای کیهانیِ معناداری مربوط بوده باشند. گذشته از این، داریوش این دقت در ذکر زمانها را نه تنها در مورد رخدادهای سعد و خجستهای مانند پیروزیهایش، که در مورد اموری مانند تاجگذاری بردیا و شورش فراده نیز رعایت کرده است. بنابراین اشارههایش به تقدس زمانی سعد و مهم از نظر سیاسی منحصر نمیشود. در سراسر کتیبهی بیستون حتا یک اشاره به دخالت نیروهای فراطبیعی در رخدادها وجود ندارد و شاید بتوان آن را نخستین بیانیهی سیاسی جهان باستان دانست که كاملاً بر پیشفرضی ارادهگرایانه و انسانمحورانه متکی است. این متن از این نظر استثنایی غریب است و به زودی بیشتر در مورد این ویژگیاش خواهم نوشت. با این دلایل، فکر میکنم بخش عمدهی ارجاعهای داریوش به اهورامزدا در بیستون به ایزدِ زرتشتیِ مشهور اشاره دارد و نه برجیس، و سال هم در آن سال خورشیدی عادی را میرساند و دقت در ثبت زمانها هم پیامد ابداع روشهای تقویمی نو و بازسازی مفهوم تاریخ بوده است، که در پایان این کتاب پیوستی در موردش آوردهام.
2. با وارسی فهرستی که از ترتیب زمانی رخدادها ارائه شد، میتوان به تحلیلی دقیقتر در مورد الگوی زمانی توسعهی شورشها دست یافت. چنان که گذشت، نخستین موج از شورشها به فاصلهی یک ماه بعد از مرگ بردیا در مراکز غربی قدرت شاهنشاهی – بابل و ایلام – آغاز شد و این همزمان بود با رسیدنِ خبر کودتای داریوش. این شورشها در ابتدا احتمالاً استقلالطلبانی را در ایلام و بابل به خود جلب کرد، اما به سرعت با شکست روبهرو شد. داریوش تا پایان آذرماه توانست بر ضربهی ناشی از شورشهای اولیه غلبه کند و همه را سرکوب نماید.
آنگاه در دی ماه موج دومی از شورشها برخاست که فرورتیش و بهترداد نمایندگان اصلیاش بودند. شورشیانِ موج دوم یا سرکشانی محلی مانند مرتیا و فراده بودند که از اعتبار و محبوبیت شهربانان قدیمی برخوردار نبودند و به همین دلیل هم به سرعت سرکوب میشدند و یا مانند بهترداد و فرورتیش سپاهیانی منظم زیر فرمان و افقی بلندپروازانه در پیش رو داشتند. این مدعیان اخیر بودند که پیچیدگی شگفتانگیز این نبردها را رقم زدند. چون این بار کسانی رویاروی داریوش بودند که خود را وارث سنت کوروش میدانستند و احتمالاً از سیاستی هواداری میکردند که بردیا بر سر آن جان باخته بود. این را از آنجا میتوان دریافت که بهترداد خود را بردیا مینامید و فرورتیش نیز خویشتن را وارث سنت سیاسی ماد میدانست؛ سنتی که گویا بردیا نیز بدان پیوستگی داشته است، در حدی که دشمنانش او را مغی از ماد قلمداد میکردند. در میان این دو، بهترداد بیتردید در ادعای این که بردیاست دروغ میگفته و فرورتیش احتمالاً راست میگفته و هیچ بعید نیست از نوادگان دودمان سلطنتی ماد بوده باشد. چرا که هواداری پردامنه از او در ماد و ارمنستان و آشور – قلمرو پادشاهی ماد کهن – به شکل دیگری قابل توجیه نیست.
واکنش داریوش به این موج دوم از شورشها كاملاً با آنچه در آذرماه رخ داده بود متفاوت بود. در جریان شورشهای آغازین، خودِ داریوش به حرکت درآمده بود و ایلامیان را چنان ترسانده بود که خودشان رهبر شورش را دستگیر کردند. او با نیدینتوبعل نیز شخصاً روبهرو شد و در رأس سپاهی به بابل وارد شد تا رقیبش را در آن قلمرو از میان بردارد. در موج نخستِ شورشها، که نسبتاً به سادگی فرو نشست، مدعیان سلطنتی رویاروی داریوش بودند که دعوی استقلالطلبی داشتند و خود را به شاهان ایلامی و بابلی پیشاکوروشی و مستقل از دودمان شاهان مادی-پارسی منسوب میکردند. ایشان از پشتیبانی مردمی برخوردار نبودند و به سادگی نابود شدند. اما در جریان شورشهایی که در دی ماه آغاز شده بود، داریوش خود پا به میدان نگذاشت. او به جای این کار سردارانش را به گوشه وکنار فرستاد. فاصلهي زمانی میان آغاز شورشها و بروز نخستین جنگها آنقدر کم است که میتوان با اطمینان زیادی حدس زد که سرداران و سپاهیان وفادار به داریوش از مرکزی حکومتی – مثلاً پارس یا شوش – به اطراف گسیل نشده بودند، بلکه از ابتدای کار در قلمروی مورد نظر مستقر بودهاند. بهترداد شورش خود را در ابتدای دی ماه 521 پ.م. در پارس آغاز کرد و در سوم دیماه سپاهیان هوادار او با شهربان رخج جنگیدند. این بدان معناست که شورش در پارس آغاز شده و بهترداد هوادارانی در بلوچستان داشته که با شنیدن این خبر به صف یاران او پیوستهاند. به همین ترتیب، ویوان که در برابر این شورشیان مقاومت کرد و ایشان را شکست داد، خود شهربان رخج بود.
در مورد شورش فرورتیش هم چنین است. او نیز در اوایل دی در ماد مدعی سلطنت شد و نخستین نبردش در پنجم دی ماه در ایزلا با هومیترا رخ داد. بدیهی است که نه فرورتیش و بهترداد و نه داریوش نمیتوانستهاند در فاصلهی سه چهار روز سپاهیانی را از شوش و هگمتانه و انشان به ارمنستان و بلوچستان بفرستند. این قضیه در مورد سایر نبردها هم مصداق دارد. در بیشتر موارد فاصلهی زمانی میان اعلام شورش و بروز نخستین جنگها تنها چند روز است و به فاصلههای جغرافیایی دوردستی هم مربوط میشود. بنابراین الگوی عمومی احتمالاً چنین بوده که با شروع شورشِ هر مدعی، هواداران او در شهرهای گوناگون در برابر هواداران داریوش صف میآراستهاند و میجنگیدند. اما این مدعیان سلطنت چه کسانی بودند که در شهرهایی چنین پراکنده – و همگی در دل ایرانشهر – شبکهای چنین گسترده از هواداران را داشتهاند؟
حدس من آن است که دو رقیب اصلی داریوش- بهترداد و فرورتیش – خود نیز مانند داریوش سردارانی بلندپایه و سپهسالارانی نامدار بودهاند. ایشان در دو قلمرو ماد و پارس قدرت و نفوذی کامل داشته و مثلاً در مورد فرورتیش میبینیم که در سرزمينهاي دوردستی مانند پارت و آشور و ارمنستان نیز سپاهیانی هوادارش بودهاند. بنابراین، به احتمال زیاد، ایشان سرداران و رهبرانی سیاسی و نظامی بودند که در سرزمينهاي یادشده ریشه دوانده و به پشتیبانی طبقهی بزرگی از دوستداران و وابستگان دلگرم بودهاند. این افراد، با این توصیف، به احتمال زیاد شهربانان قدیمی پارس و ماد در دوران کمبوجیه یا حتا کوروش بودهاند. اینان تنها کسانی بودند که میتوانستند به این سادگی پارس و ماد را تصرف کنند و از فرمانبرداری ارتشهای محلی این مناطق مرکزی شاهنشاهی برخوردار شوند.
جنگهایی که میان هواداران ایشان و سپاهیان وفادار به داریوش درگرفته نیز الگوی معناداری دارد. نبردها آشکارا توسط سپاهیانی منظم و حرفهای انجام شده که معمولاً دژهایی را هم در اختیار دارند یا بر سر مراکزی نظامی مانند قلعههای جنگی کارزار میکنند. الگوی حرکت ایشان و صفآرایی مجددشان بعد از هر نبرد و ارتباطهایی که با هم داشتهاند، نشان میدهد که داریوش در برابر خود با سپاهیانی منظم و حرفهای رویارو بوده است. از سوی دیگر، هواداران داریوش نیز دقيقاً چنین وضعیتی دارند. ایشان نیز ارتباطهای دقیق و سریعی میان خود دارند و به خصوص نسبت به داریوش وفادارند و با انضباطی تمام عملیات جنگی را انجام میدهند. به عبارت دیگر، با مرور مکان نبردها، حرکتهاي جنگاوران و فاصلههای زمانی میان نبردها روشن میشود که جنگهای جانشینی میان ارتشهای منظم و حرفهای هخامنشی درگرفته که در شهرها و سرزمينهاي مرکزی ایرانشهر مستقر بودهاند. به عبارت دیگر، این سربازان هخامنشی بودند که در این یک سال جنگیدند، نه مردمِ عادی. گروه بزرگی از ایشان به داریوش وفادار ماندند، اما برخی دیگر حکومت شاهانی دیگر را میطلبیدند. این جایگزینها عبارت بودند از فرورتیش و بهترداد.
بنابراین حدس نخست آن است که فرورتیش و بهترداد دو مدعی عادی سلطنت نبودهاند. آنها، در زمان کشته شدنِ بردیا، شهربانانِ ماد و پارس بودهاند. حکومت بردیا تنها هفت ماه به طول انجامید و بسیار بعید است که این افراد توسط او منصوب شده و در این زمان کوتاه در سرزمینهایی چنین گسترده چنین محبوبیت و شبکهای از هواداران را پدید آورده باشند. بنابراین میتوان حدس زد که افراد یادشده به احتمال زیاد در دوران هشت سالهی کمبوجیه، و چه بسا که در دوران کوروش نیز، شهربان پارس و ماد بودهاند. با توجه به حساسیت زیاد این دو منطقه، ایشان میبایست به والامقامترین سپهبدان ایرانی تعلق داشته باشند. از این رو، بعید نیست که ادعای فرورتیش در مورد نسب بردنش از هووخشتره درست بوده باشد. باید به این نکته هم توجه کرد که، بر خلاف انتظاری که از یک مدعی دروغین سلطنت داریم، این مرد خود را فرزند واپسین شاه مشروع ماد – آرشتیاک – ندانسته است، بلکه خود را نوادهی شاهی قدیمیتر دانسته و این نسبت هم از نظر زمانی دورتر است و هم از نظر خونی. یک توجیه برای این که چرا فرورتیش خود را فرزند آرشتیاک ندانست و به جای آن خویشتن را همچون نوادهی فرورتیش معرفی میکرد، آن است که راست میگفته و به راستی از این شاهِ باستانی ماد نسب میبرده است. بهترداد نیز به احتمال زیاد خویشاوند نزدیک بردیا بوده و در طرحهای انقلابی وی یاورش محسوب میشده است و به همین دلیل توانسته ادعا کند که همان بردیاست.
این که شهربانان قدیمی دوران کمبوجیه و بردیا از اطاعت داریوش سر بتابند و این مدعی نوآمده را به رسمیت نشناسند، چندان عجیب نیست. اما آنچه در این میان غریب مینماید، وجود شبکهي بزرگ و نیرومند هواداران داریوش است. چنین مینماید که داریوش پیش از مرگ بردیا شهربان جایی نبوده و تنها سپهسالاری والامقام بوده است. او احتمالاً رهبر نظامی ارتشی بوده که برای فتح مصر به این سرزمین رفتند، و بعد از کمبوجیه در سلسلهمراتب نظامی – و نه لزوماً سیاسی – نفر دوم بوده است. محبوبیت او در میان سپاهیانِ پراکنده در شهرهای گوناگون را میتوان به این ترتیب توجیه کرد که سربازان او را همچون قهرمانی جنگی قلمداد میکردهاند که به تازگی از فتح مصرِ افسانهای باز آمده است.
اما این حقیقت همچنان نیازمند توضیح است که چگونه در شهرهای گوناگون، در قلمروی نفوذِ مدعیان گوناگونِ سلطنت، همواره گروهی از دوستداران او وجود داشتهاند. در ایلام این دوستداران چندان فراوان بودند که از شورش مدعیان دیگر جلوگیری میکردند. در ماد و آشور و ارمنستان و رخج و پارت و مرو نیز شمار ایشان چندان زیاد بوده که در نهایت بر هواداران نُه مدعی سلطنت دیگر پیروز شدند.
این را تا حدودی میتوان با توجه به باورهای دینی داریوش توضیح داد. شبکهی هواداران او و گستردگی و نظم و کارآیی ارتباطیشان شباهت زیادی به توصیفهای موجود از شبکهی مغان زرتشتی دارد. داریوش نخستین شاهی است که از اهورامزدا در کتیبهای رسمی نام برد و نخستین مبلغ سیاسی دین زرتشت در سطح جهانی محسوب میشود. از این رو، بعید نیست که ترکیب این دو عامل – آوازهی بلند و محبوبیت او در میان سپاهیان، به عنوان فاتح مصر، و شهرت و احترامش در مقام مردی دیندار و محبوب در میان مغان – عاملی بوده که نفوذ چشمگیرش در مردم سرزمينهاي گوناگون را ممکن میساخته است.
آشکار است که داریوش، پس از سرکوب موج نخستِ شورشها، به مشروعیتی دست یافته بود. همچنين از شمار و تبار و عملیات سردارانش روشن میشود که هم در میان سرداران ارشد پارسی محبوبیت داشته و هم بر ارتشی بزرگ و وفادار حاکم بوده است. یکی از سرداران او که در ارمنستان با نیروهای فرورتیش میجنگید، خود ارمنی بود و سردار دیگرش که برای سرکوب شورش پارس به این قلمرو گسیل شده بود، خود پارسی بود. در این مرحلهی دوم، داریوش خود در شهری – احتمالاً انشان – مستقر شده و عملیات سردارانش را در گوشه و کنار مدیریت میکرد. این سرداران از سویی بسیار متحرک و پیگیر بودند و از سوی دیگر در هماهنگی کامل با هم عمل میکردند. به شکلی که پیداست نیروهای فرورتیش در آشور و ارمنستان در جریان یک عملیات پردامنهي هماهنگ و موفقِ گازانبری متلاشی شدهاند. گذشته از این، سرداران داريوش به شکلی غریب همواره از نبردها پیروز بیرون میآمدند.
داریوش با انصاف و دقت شایستهی تحسینی – که در گزارشهای آشوری و بابلی و مصری بیسابقه است – جریان نبردها را بیطرفانه شرح میدهد. او به این نکته اشاره کرده که ارتش مستقر در پاسارگاد به بهترداد پیوست و پدرش ویشتاسپ زیر فشار شورشیان از قلمرو حکومتیاش رانده شد. همچنين آورده که سپاه ماد و پارس در مقطعی به فرورتیش پیوستند و اينها همه مضمونهایی هستند که در رزمنامههای شاهان پیشین همواره از قلم میافتادند و یا تحریف میشدند. مثلاً او جریان کشمکش میان ویشتاسپ و هواداران فرورتیش را طوری بیطرفانه شرح داده که اگر اشاره نمیکرد، کسی نمیفهمید که یکی از طرفهای درگیر، پدرِ خودش بوده است: «پارت و گرگان نسبت به من نافرمان شدند، خودشان را با نام فرورتیش خواندند. ویشتاسپ – پدر من – در پارت بود، مردم او را ترک کردند و نافرمان شدند.»
با توجه به این لحن دقیق و بیطرفانه، میتوان پذیرفت که داریوش نتایج نبردها را درست روایت کرده است. بر این مبنا، از نوزده جنگی که در این مدت درگرفت، خودِ داریوش تنها در سه نبرد با نیدینتوبعل و یک جنگ با فرورتیش حضور داشت و در همه هم پیروز شد. پیروان فرورتیش در یک نبرد در ماد و هواداران او در ابتدای شورش پارت دست بالا را داشتند، و پیروان بهترداد در رخج موضعی تهاجمی داشتند و دژ کاپیشکانی را محاصره کردند. اما از این موارد که بگذریم، سرداران داریوش در تمام جنگها پیروز بودند. رهبران ارتش داریوش نه تن بودند: ویشتاسپ پدرش، دادارشی ارمنی، دادارشی پارسی، تهمسپاه، آرتاورز، وندافر، ویوان، ویدرنه و هومیترا. دست کم دو تن از ایشان شهربان بودهاند و بقیه نیز از رهبران ارتشهای مستقر در استانهای گوناگون بودهاند.
مغز متفکر این سردارانِ پرشمار خودِ داریوش بود. او از فروردین سال 521 پ.م. خود به حرکت درآمد و فرورتیش را که در ماد ریشه دوانده بود به سختی شکست داد. بعد از آن هم تقسیم نیروها و گسیل سپاهیان برای پدرش را مدیریت کرد.
شورش فرورتیش، که از همه توانمندتر بود، در ماد، ارمنستان، آشور، پارت و گرگان گسترش یافت و حتا پس از مرگ وی نیز توسط هوادارانش ادامه یافت. وقتی در خرداد ماه فرورتیش دستگیر و کشته شد، سردار دیگری به نام چهرتهم مدعی سلطنت شد و با ادعایی مشابه با فرورتیش – منسوب بودن به هووخشتره – رهبری شورش ماد را بر عهده گرفت. هرچند داریوش در این مورد تصریح نکرده است، اما به احتمال زیاد چهرتهم خویشاوند یا شاید پسرِ فرورتیش بوده است. بدین دلیل است که پس از مرگ او با این سهولت شورش ماد را در اختیار میگیرد و با آن سرسختی هدایتش میکند. در واقع، تنها فرض منطقی در مورد چهرتهم آن است که وی را وارث و جانشین فرورتیش بدانیم. وگرنه اگر او را مدعی سلطنتی مستقل و جدا بپنداریم، این که مقاومت هواداران فرورتیش در پارت پس از مرگ وی همچنان تداوم داشته غریب جلوه خواهد کرد.
پرسش دیگری که هنگام خواندن گزارش داریوش از نبردهایش ایجاد میشود، آن است که شمار شورشیان و هواداران داریوش چند تن بوده است. آیا در اينجا با شورشهایی مردمی و پردامنه روبهرو هستیم، یا درگیریهایی که بین شمار کمی از سپاهیان نخبهی هوادار اشراف گوناگون رخ میداده است؟ این را با تحلیل شمار سپاهیان یا شمار تلفات نبرد میتوان فهمید.
در این مورد دادههایی در دست داریم. میدانیم که سپاهیان ویوان که در دژ کاپیشکانی سنگر گرفته بودند و توانستند حملهی هواداران بهترداد را دفع کنند، کمی بیش از چهار هزار سرباز داشته است. همچنين این خبر را داریم که نخستین حملهی سپاه داریوش به مانوش در ماد، با سپاهی انجام شد که پس از پیروزی بر دشمن بیش از چهار هزار تن از ایشان را کشته و اسیر کرده بودند.[2] بنابراین معقول است اگر استعداد هر یک از ارتشهای درگیر در این نبردها را بین چهار تا ده هزار تن بدانیم. این فرض با مرور آمار موجود در منابع آرامی و اکدی نیز تأييد میشود. در اينجا میبینیم که مجموع شمار کشتهگان و اسیرانِ طرف شکستخورده در بیشتر موارد بین چهار تا ده هزار تن نوسان میکند.
متن بابلی بیستون اعداد دقیقی را در مورد تلفات جنگها به دست میدهد. اما اشکال کار در این جاست که متن یادشده صدمه دیده و بسیاری از اعداد ناخوانا هستند. با این همه، پیر بریان چنین جدولی را بر مبنای روایتهای آرامی و بابلی از بیستون به دست داده است:[3]
جدول اعداد مربوط به جنگها در سنگنگارهی بیستون
با توجه به دقتی که در نوشته شدنِ بیستون دیده میشود، و با استناد به الواح تختجمشيد که وجود یک سنت دبیری و محاسبهگری شکوفا را برای ثبت دقیق وقایع نشان میدهد، میتوان به اعداد ارائه شده در جدول بالا اعتماد کرد و تنها خطا را ناشی از ناخوانا بودنِ برخی از خطوط دانست. در این حالت، بسیاری از حدسهایی که پیش از این داشتیم تأييد میشود. معلوم میشود که قیامهای شورشیان ایلامی که به سرعت توسط خودِ این مردم مهار میشد، به راستی بیخونریزی بوده و با جنگ و کشتار همراه نبوده است. در واقع، در میان تمام سرزمينهاي درگیر در جنگ، مادها سرسختانهترین مقاومت و ایلامیها بیشترین وفاداری را در قبال داریوش از خود نشان دادند. همچنين از این آمار روشن میشود که قیام فراده در مرو چندان پردامنه نبوده و هوادارانش خیلی سریع پس از کشته شدنِ چند صد تن تسلیم شدند و به همین دلیل هم شمار اسیران مروی خیلی زیاد ثبت شده است. قاعدهی مشابهی را در مورد جنگهای تیگره و اویمه در ارمنستان میبینیم. از شمار چند صدنفرهی کشتهگان و اسیران روشن است که کل ماجرا یک درگیری محلی بوده و جنگی بزرگ درنگرفته است.
در مقابل، از این آمار روشن است که مادها و پارسها و پارتها در قیام خود جدی بودهاند و تلفات زیادی هم دادهاند. شمار كشتهگان پارسها حدود ده هزار تن و پارتها حدود دوازده هزار تن است و تلفات مادها به رقمی تکاندهنده نزدیک به چهل هزار نفر بالغ میشود. این در حالی بود که در هر یک از این دو قلمرو تنها دو جنگ درگرفته بود. خونین بودنِ نبردها در این سرزمينها را میتوان از آنجا فهمید که ارمنستان با وجود چهار جنگی که در آن رخ داد، تنها حدود پنج هزار تن کشته داد.
اگر تلفات تمام سرزمينها را با هم جمع بزنیم، به رقمِ خیرهکنندهی شصت و هفت هزار تن دست مییابیم که به راستی غریب است. در یونان، که خونینترین و بیرحمانهترین جنگها و نامنضبطترین سپاهیان را در خود جای میداد، تلفات سپاه پیروز حدود پنج درصد کل سپاه و تلفات شکستخوردگان حدود پانزده درصد بوده است.[4] هم نویسندگان باستانی و هم تاريخنويسان جدیدتر به بالا بودن تلفات جنگی در یونان اشاره کردهاند. از این رو، این ارقام را میتوان به عنوان حدی بالا برای تلفات جنگهای جهان باستان در نظر گرفت. با این پیشفرض، کل جنگجویانی که برای فرورتیش در پارت و ماد و ارمنستان سلاح به دست گرفتند حدود سیصد هزار تن بودهاند. این سپاهیان پرشمار در هشت جنگ شکست خوردند و نزدیک به شصت هزار تن کشته دادند. سربازان هوادار بهترداد شمار کمتری داشتند و عدهشان به حدود صد هزار تن بالغ میشد. آمار كشتهگانشان در جنگهای رخج در منابع هخامنشی نیامده، اما میتوان حدس زد که تلفات ایشان در آن منطقه نیز مانند پارس بوده و به این ترتیب حدود پانزده هزار تن از ایشان را میتوان کشتهی میدان جنگ در نظر گرفت. جنگهای درگرفته در مرو و ساگارتی و ایلام و سرزمین سکا تلفاتی اندک داشتهاند، و جنگهای بابل را نیز میتوان درگیریهایی موضعی دانست که در آن سپاهيانی چند هزار نفره با هم روبهرو میشدند. اگر جنگهای بابل را همتای نبردهای عادی ارمنستان و ماد در نظر بگیریم، به ارتشهایی با بیست تا سی هزار تن سرباز میرسیم که با هم روبهرو شده و دو تا پنج هزار تن کشته به جا میگذاشتهاند. ارتشهای مهمی که بابلیها در این مدت بسیج کردند، دو تا بودند که یکی از آنها که زیر فرمان نیدینتوبعل میجنگیده قاعدتاً نیرومندتر و بزرگتر بوده است، چون در خارج از بابل و در مرزهای این سرزمین به نبرد میپرداخت. سپاه زیر فرمان ارخه احتمالاً آنقدر اندک بوده که او را واداشته تا در شهر بابل سنگر بگیرد و حتا نتوانسته از این شهر هم برای مدتی طولانی دفاع کند.
با جمع بستن تمام این شواهد، چنین مینماید که مخالفان داریوش از نظر نیروی جنگاور این آرایش را داشتهاند: حدود پنجاه هزار تن بابلی (با رهبری نیدینتوبعل و ارخه)، حدود پانصد هزار تن از مردم ماد و ارمنستان و پارت (با رهبری فرورتیش و چهرتهم)، و حدود صد هزار تن از پارسها (به رهبری بهترداد). اگر برای هر یک از مدعیان دیگر در زمان مورد نظرمان، سپاهی ده هزار نفره را در نظر بگیریم، به این نتیجه میرسیم که با بر تخت نشستن داریوش، جمعیتی بالغ بر ششصد هزار تن در قلب سرزمينهاي شاهنشاهی سر به شورش برداشتند. در زمان یادشده جمعیت ایرانزمین حدود دوازده میلیون نفر بود، و این بدان معناست که از حدود چهار میلیون نفر مردِ جنگی مقیمِ این منطقه، یک هفتمِشان به شورش پیوسته بودند. اگر این ارقام درست باشد، نشانهی محبوبیت چشمگیر شورشیان و سست بودنِ بنیان حکومت داریوش در ابتدای کار است. ناگفته نماند که زیاد بودنِ شمار تلفات و تخمینهای فرجامینِ آن باعث شده تا برخی از تاريخنويسان در صحت آمار بیستون شک کنند و یا خوانش ما از آن را به چالش بکشند. دکتر کاوه فرخ که نظر هواداران اصلاح نظر در این مورد را نقل کرده، تلفات این نبردها را سی و شش هزار تن قید کرده که بیست هزار نفرشان اهل ماد بودهاند.[5]
ایرادی که اصلاحِ نظرطلبان دارند، آن است که صحت سندی روشن و مشخص را نفی میکنند، بی آن که سندی تازه یا بنیانی استوار برای تخمینی مجدد به دست دهند. هر چند اعداد و ارقام ثبتشده در بیستون نامنتظره است، اما به لحاظ جامعهشناختی بعید نیست. قدرت بسیج قوای نظامی از یک جمعیت کشاورز/ کوچگرد در جهان باستان حدود ده درصد کل جمعیت بوده است، و این بدان معناست که به حرکت درآمدن شبکهی ارتشهایی که روی هم رفته یک تا یک و نیم میلیون نفر جمعیت داشته باشند، در ایرانزمینِ سال 522 پ.م. ممکن بوده است.
باید به این نکته توجه کرد که نبردهای یادشده و میدانهای سربازگیری و شورش در گوشه و کنار پراکنده بوده و قاعدتاً هر یک از ایشان از منبع جمعیتی محلی یارگیری میکردهاند. به هر صورت، این که قوایی ششصد هزار نفره در ایرانزمین سر به شورش بردارند و با سپاهی چند صد هزار نفره سرکوب شوند، در آن دوران به لحاظ جمعیتشناختی و عملیاتی ممکن بوده است، و تنها سندِ معتبری که در دست داریم چنین ادعایی را طرح میکند، و از این رو میتوان آن را با احتیاط پذیرفت. باز این نکته هم شایان توجه است که تخمین ما برای شمار کلی سپاهیان سلاح در دست در ایرانزمین، حدود یک و نیم میلیون نفر است که در جریان نبردهای داریوشی تقريباً همهشان درگیر بودهاند. از اينجا نتیجه میشود که جمعیتهای درگیر در نبرد به طبقهی جنگجویان حرفهای منحصر بودهاند. به عبارت دیگر، با بر تخت نشستن داریوش طبقهی جنگجویان ایرانی به دو دسته تقسیم شدند. حدود نیمی از ایشان به دلایل دینی یا به خاطر نیکنامی وی در جریان فتح مصر به داریوش وفادار ماندند و حدود نیمی دیگر به یکی از نُه مدعی سلطنت پیوستند.
- . وندرواردن، 1386: 254-249. ↑
- . Briant, 2002: 119. ↑
- . Briant, 2002: 118. ↑
- . Parker, 1995: 1-25. ↑
- . Farrokh, 2007: 54. ↑
ادامه مطلب: بخش سوم: عصر داریوش – گفتار دوم: شرحی بر بزرگترین جنگ تاریخ باستان (2)