پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش سوم: کوروش جهانگیر – گفتار دوم: فتح لودیه

بخش سوم: کوروش جهانگیر

گفتار دوم: فتح لودیه

1. با متحد شدن مادها و پارس‌‌‌ها، تمام نيمه‌‌‌ي غربي فلات ايران و بخش‌‌‌هاي شمالي ميان‌‌‌رودان و قفقاز در قالب يک پادشاهي بزرگ و بسيار نيرومند متحد شد. اين پادشاهي، قلمروهاي باستاني ايلام (سوزيان و انشان)، اورارتو، مانا، بخشي از آشور و ميتاني را در بر مي‌‌‌گرفت و احتمالاً دایره‌‌‌ی نفوذش تا بلخ و ایران شرقی نیز کشیده می‌‌‌شد. بنابراين، واحد سياسي غول‌‌‌پيکري محسوب مي‌‌‌شد که تا آن هنگام نمونه‌‌‌ای هم‌‌‌چون آن وجود نداشت. در اين زمان، همسايگان اصلي کوروش عبارت بودند از: پادشاهي لوديه که زير نظر کرزوس اداره مي‌‌‌شد و در غرب قرار داشت؛ بابل با رهبري نبونيد که مرزهاي جنوبي را در اختيار داشت؛ و امیر‌‌‌نشين‌‌‌هاي کوچک ايران مرکزي و شرقي که احتمالاً زير نفوذ بلخ قرار داشتند.

کوروش با تصرف قلمرو ماد، با دو مشکل روبه‌‌‌رو شد. نخست، بابلي‌‌‌هايي بودند که به تصرف بخش‌‌‌هايي از قلمرو قديمي آشور چشم داشتند، و دیگری لودیایی‌‌‌هایی که طی دو نسل پیش بخش‌‌‌هایی از سرزمین خود را به مادها واگذار کرده بودند و مدعی آن بودند. نبونيد شاه بابل تنها از ديدگاهي ديني به رخدادها مي‌‌‌نگريست. به همين دليل هم بابلي‌‌‌ها در غوغاي نبرد ماد و پارس ارتشي تجهيز کردند و در 550 پ.م. حران را اشغال کردند اما پيش‌‌‌تر نرفتند و آرامش مرزهاي‌‌‌شان با قلمرو نوبنياد شمالی را حفظ کردند. لوديه اما، وضعيتي متفاوت داشت. مي‌‌‌دانيم که خاندان ارشتی‌‌‌ویگه و خانواده‌‌‌ي کرزوس با هم پيوندهايي داشته‌‌‌اند. به اين ترتيب که ارشتی‌‌‌ویگه با آرئونه ــ دختر آلواتس ــ ازدواج کرده بود، و حالا کرزوس که برادر این زن محسوب مي‌‌‌شد بر تخت لوديه تکيه زده بود. مرز ميان لوديه و ماد بعد از صلح خورگرفت رود هاليس (قزل‌‌‌ايرماق) قرار داده شده بود. اما این مرز تازه در 585 پ.م. و یک نسل قبل تثبیت شده بود و هنوز مادها و لودیایی‌‌‌ها به قلمرو حریف چشم دوخته بودند. به این ترتیب، احتمالاً کرزوس ناگهان احساس کرد به موقعیتی طلایی دست یافته و می‌‌‌تواند به بهانه‌‌‌ی حمایت از خواهرش و شوهرخواهرش، به ماد بتازد و این قلمرو را تسخیر کند.

کرزوس تصميم گرفت بدون فوت وقت به ايرانيان حمله کند. در مورد انگيزه‌‌‌هاي او چيزهاي متفاوتي ابراز شده است. هرودوت به صراحت ادعا مي‌‌‌کند که کرزوس قلمرو ماد را آشفته مي‌‌‌پنداشت و به طمع به دست آوردن ثروت و زمين تصميم داشت به اين منطقه حمله کند. اما براي اين که کردارش مشروعيت پيدا کند ادعا کرد که براي دفاع از شوهرخواهرش چنين مي‌‌‌کند.[1] ديودور سيسيلي اما دليلي ديگر را عنوان مي‌‌‌کند. از ديد او، علت آغاز جنگ آن بود که کوروش به کرزوس پيام فرستاده بود که مطيع پارس‌‌‌ها شود و در مقابل در مقام شهربانِ لوديه ابقا شود و کرزوس که خود را نيرومندتر مي‌‌‌پنداشت درصدد برآمد تا اين حريف تازه را گوشمالي دهد.[2]

از ديد من، هيچ يک از اين دلايل براي حمله‌‌‌ي کرزوس به کوروش کافي به نظر نمي‌‌‌رسد. کرزوس براي مدتي به نسبت طولانی با مادها در صلح و صفا زيسته بود و بي‌‌‌ترديد آن‌‌‌قدر جاسوس و خبرچين داشت که بداند مادها هوادار کوروش هستند و اين شاهِ تازه آن‌‌‌قدر به خود اطمینان دارد که شاه قبلي را از ميان نبرده است. بنابراين کرزوس مي‌‌‌بايست دليلي ديگر براي حمله به کوروش داشته باشد. دليلي که ممکن است با انگيزه‌‌‌هايي مانند ميل به غارت و جهان‌‌‌گشايي تقويت شود، اما به اين موارد محدود نمي‌‌‌شده است.

به نظر من، دليل اصلي آن بوده که کرزوس از قوي شدن کوروش مي‌‌‌ترسيده است. همان انگيزه‌‌‌اي که ارشتی‌‌‌ویگه را به نبرد با کوروش برانگيخت، کرزوس را هم وادار به حمله کرد. سرنوشت جنگ نشان مي‌‌‌دهد که هراس کرزوس درست و به‌‌‌جا بوده است، چون نشانه‌‌‌هاي رشد نفوذ کوروش در ميان اتباع او از همان هنگام ديده مي‌‌‌شد. سروش‌‌‌هاي معابد ايوني در گرماگرم جنگ مرتب به نفع ايران پيش‌‌‌گويي مي‌‌‌کردند و شهرهاي مهمي مانند ميلتوس و اِفِسوس، که بزرگ‌‌‌ترين مراکز جمعيتي يونانيان در آناتولي بودند، آشکارا جانب ايرانيان را گرفتند. در همين مقطع، اشرافي مانند اوروباتس به کرزوس خيانت کردند و به ايرانيان پيوستند. اين‌‌‌ها همه مي‌‌‌تواند نشانه‌‌‌ي آن باشد که کوروش سياست تبليغاتي و توسعه‌‌‌طلبانه‌‌‌ي خود را حتا پیش از تصرف ماد آغاز کرده بود و مي‌‌‌کوشيد حمايت افکار عمومي در لوديه را نیز جلب کند.

کرزوس، اين بازي را نياموخته بود و تنها مرجع قدرت را شمشير مي‌‌‌دانست. پس براي جلب مشروعيت براي لشگركشي خود در مورد خويشاوندي‌‌‌اش با شاهان منقرض‌‌‌شده‌‌‌ي ماد جار زد و پيک‌‌‌هايي را به معابد ايوني گسيل کرد تا مجوز ديني لازم براي حمله به ماد را از آن‌‌‌ها دريافت کند. مهم‌‌‌ترين اين معبدها، پرستش‌‌‌گاه آپولون در دلفي بود که سروش مشهوري داشت و گويا از همان دوران به حمايت از ايرانيان برخاسته بود. اين معبد بعدها به صورت سفارت‌‌‌خانه‌‌‌ي ايرانيان در ايونيه درآمد و تمام پيش‌‌‌گويي‌‌‌هايي که تا زمان اسکندر در آن انجام مي‌‌‌گرفت، به نفع هخامنشیان بود.

نخستين غيب‌‌‌گويي اين معبد که زير تأثير ايران انجام گرفت، به زماني مربوط مي‌‌‌شد که کرزوس به آن‌‌‌جا رفت و از هاتف معبد پرسيد که اگر به ماد حمله کند، چه خواهد شد؟ سروش که به مبهم‌‌‌گویی شهرت داشت، پاسخ داد که با عبور از رود هاليس و حمله به قلمرو ماد پادشاهي بزرگي را نابود خواهد کرد.[3] کرزوس شادمان از معبد خارج شد و اين غيب‌‌‌گويي را در همه‌‌‌جا پراکند، بي‌‌‌خبر از آن که مي‌‌‌رود تا در دام کوروش گرفتار شود. کرزوس ابتدا کوشيد تا پشتيباني نيروهاي ديگر همسايه‌‌‌اش را هم جلب کند. پس، پيک‌‌‌هايي به نزد نبونيد و آهموسه ــ فرعون مصر ــ فرستاد. فرعون که از ظهور قدرت پارس‌‌‌ها نگران بود به او روي خوش نشان داد، اما نبونيد که در مکاشفات غريب خود غرقه بود در بيابان‌‌‌هاي عربستان کُنج عزلت گزيد و بي‌‌‌طرفي پيشه کرد.

در اين ميان، گويا، کوروش هم بيکار ننشسته باشد. او به جاي اين که براي شاهان همسايه‌‌‌اش سفير بفرستد و پشتيباني ايشان را جلب کند، براي مردم تابعِ دشمنش پيام داد. اين سياست، با آنچه تا آن زمان در قدرت‌‌‌هاي سياسي رواج داشت، كاملاً متفاوت بود. پيک‌‌‌هاي کوروش ــ که بعيد نيست بسياري از آن‌‌‌ها از همان طايفه‌‌‌ي مرموز مغان بوده باشند ــ به شهرهاي ايونيه رفتند و مردم را به حمايت از پارس‌‌‌ها و دشمني با کرزوس فرا خواندند. مردم بيشتر اين شهرها پيشنهاد کوروش براي شورش را رد کردند.[4] با وجود اين، آشکار است که برخي از شهرها اين پيشنهاد را پذيرفتند. در ميان اين‌‌‌ها، ميلتوس از همه مهم‌‌‌تر بود که مرکز تمدن ايوني بود و بزرگ‌‌‌ترين شهر يوناني‌‌‌نشينِ آن عصر محسوب مي‌‌‌شد. احتمالاً شهر افسوس ــ دومين شهر بزرگ يوناني‌‌‌نشين آن دوره ــ هم در ميان گروندگان به پارس‌‌‌ها بوده باشد، چون از همان هنگام تا زمان فتح شدنش به دست اسکندر همواره در جبهه‌‌‌ي ايران قرار داشت.

2. در ميان متن‌‌‌هاي بابلي، اشاره‌‌‌ي سال‌‌‌نامه‌‌‌ي نبونيد به وقايع سال 547 پ.م. مي‌‌‌تواند براي ما ارزشمند باشد. سال‌‌‌نامه در شرح وقايع اين سال جمله‌‌‌اي بحث‌‌‌برانگيز دارد که به اين شرح است: «در ماه نيسانو، کورش، شاه پارس، سربازانش را فراخواند و در زير شهر آربِلا از دجله گذشت. در ماه آجارو او به رويارويي کشور لو […] شتافت و شاهش را کشت، اموالش را برگرفت، و پادگاني از سربازانش را در آن‌‌‌جا مستقر کرد. پس از آن، پادگانش به همراه شاه‌‌‌شان در آن‌‌‌جا ماندند».

در مورد نام کشوري که به اين ترتيب ناقص ثبت شده است، چند نظر وجود دارد. گروهي، به سرراست‌‌‌ترين تعبير، اين واژه را لوديه خوانده‌‌‌اند. اين تعبير از چند نظر ايراد دارد. نخست آن که تاريخ فتح لوديه را يک سال زودتر از آنچه ساير منابع ذکر کرده‌‌‌اند قرار مي‌‌‌دهد، و دوم آن‌‌‌که نبرد کوروش و کرزوس را بر خلاف آنچه در ساير منابع آمده به جنگي تهاجمي تبديل مي‌‌‌کند که در جريان آن کوروش حمله را شروع کرده است.

به همين دلايل، بيشتر تاريخ‌‌‌نويسان امروزه اين واژه را لوديه نمي‌‌‌خوانند. مالووان آن را به صورت لوکيه خوانده است. اين تعبير مناسبي است. چون لوکيه منطقه‌‌‌اي مهم بوده و بعيد نيست که در اين سال به دست کوروش افتاده باشد. اما مشکل در اين‌‌‌جاست که کوروش نمي‌‌‌توانسته بدون گذر از خاک لوديه به لوکيه حمله کند. هينتس در اين ميان، برداشتي جسورانه‌‌‌تر کرده است و عبارت صدمه‌‌‌ديده را به جاي «لو»، «سو» خوانده است و آن را بخش اول نام «سوهي» مي‌‌‌داند که شهري در ميانه‌‌‌ي فرات بوده است. اما ايراد اين تعبير آن است که اين منطقه در سال‌‌‌هاي مورد بحث ما در آشوب غوطه‌‌‌ور بوده و شاهي بر آن حکومت نمي‌‌‌کرده است. از اين رو، حمله به آن در شرايطي که حلب و حران هنوز در اختيار بابلي‌‌‌ها قرار داشتند کاري ساده و بي‌‌‌دليل بوده که ارزش ثبت در سال‌‌‌نامه‌‌‌هاي بابلي را نداشته است.[5]

به هر صورت، هر يک از دو تعبير بالا را که بپذيريم، آشکار است که کوروش پس از فتح ماد آرام نگرفته بود و به دخالت در سرزمين‌‌‌هاي همسايه‌‌‌اش مي‌‌‌پرداخت. مفهوم اصلي اين عبارت هر چه باشد، نشان می‌‌‌دهد که کوروش به محض استيلا بر قلمرو ماد به دست‌‌‌اندازي بر سرزمين‌‌‌هاي همسايه‌‌‌اش روي آورد، و بعيد نيست همين دست‌‌‌اندازي‌‌‌ها باعث شده باشد که کرزوس احساس خطر کند. بعيد هم نيست که اين حمله‌‌‌هاي کوچک با هدفِ تحريک کرزوس و کشاندنش به جنگي ناسنجيده طراحي شده باشد.

در هر حال، کرزوس ارتشي بزرگ را بسيج کرد و در سال 547 پ.م. از رود هاليس گذشت و به قلمرو ماد وارد شد. او نابخردانه به كشتار مردم و غارت شهرها پرداخت و به اين ترتيب دشمني مردم محلي را برانگيخت.[6] در اين ميان، تبليغات کوروش هم کار خود را کرده بود، چون يکي از مردم شهر افسوس به نام اوروباتِس، که نامش به پارس‌‌‌ها شباهتی دارد، به کرزوس خيانت کرد و به ارتش او پيوست. اوروباتس از سوي کرزوس مأمور گردآوري ماليات جنگي از شهرهاي پلوپونسوس بود و احتمالاً با پول‌‌‌هايي که جمع کرده بود به اردوي کوروش پيوست.[7]

کوروش اين بار از حمله‌‌‌ي زودهنگام ارشتی‌‌‌ویگه درس گرفته بود و براي اين نبرد آمادگي داشت. يکي از دلايل اين آمادگي، آن است که از ترکيب نيروهاي لوديايي خبر داشت و مي‌‌‌دانست که ستون فقرات آن را سواره‌‌‌نظام تشکيل مي‌‌‌دهند. اين سواره‌‌‌نظام از جنگاورانِ قبيله‌‌‌ي ايراني «اسپرده» تشکيل مي‌‌‌شدند که سوارکاران نيرومندي داشتند و در اواخر سده‌‌‌ي هشتم پ.م. به لوديه کوچيده بودند. اسپرده‌‌‌ها در اين تاريخ با مردم محلي متحد شده و حمله‌‌‌ي وحشتناک کيمري‌‌‌ها را دفع کرده بودند. از آن پس، قبيله‌‌‌ي اسپرده به عنوان بخشي گرامي از کشور لوديا درآمده بود و مردم لوديه نام پايتخت‌‌‌شان را به افتخار ايشان اسپرده (سارد) گذاشته بودند.[8] کوروش براي مقابله با ايشان از شترهاي باختري استفاده کرد و فوجي از شترسواران را در برابر سواره‌‌‌نظام لوديايي فرستاد. به روايت هرودوت، کوروش از نزديکانش شنيده بود که بوي شتر اسب را مي‌‌‌ترساند و به اين ترتيب ورود اين فوج به ميدان باعث شد اسب‌‌‌هاي لوديايي رم کنند و از هنگامه خارج شوند.[9]

کوروش با اين تمهيدات، نيرويي را بسيج کرد که شمارشان به نیمِ قواي لوديايي هم نمی‌‌‌رسید.[10] کسنوفون با اغراقِ معمول خود می‌‌‌نویسد که قوای کوروش 196 هزار تن بوده‌‌‌اند که در میان‌‌‌شان 31 تا 70 هزار تن پارسی بوده‌‌‌اند. به گزارش او، این قوا بیست هزار پیاده و و ده هزار شهسوار نخبه را شامل می‌‌‌شده‌‌‌اند و این گروه اخیر احتمالاً همان رسته‌‌‌ای بوده‌‌‌اند که بعدها با نام جاویدان‌‌‌ها شهرت یافته‌‌‌اند. کسنوفون نوشته که در ارتش کوروش بیست هزار نیزه‌‌‌دار و بیست هزار فلاخن‌‌‌انداز هم حاضر بوده‌‌‌اند. به روایت او، در این سپاه بزرگ چهل و دو هزار عرب و ارمنی حضور داشتند و شمار سربازان ماد در آن به 126 هزار تن می‌‌‌رسیده است. هم‌‌‌چنین سیصد شترسوار، سیصد گردونه‌‌‌سوار و پنج یا شش برج قلعه‌‌‌گیری هم در سپاهش وجود داشته است که بر هر یک بیست سرباز می‌‌‌نشسته‌‌‌اند. کسنوفون نوشته که سپاهیان کرزوس حدود 420 هزار تن بوده‌‌‌اند که در میان‌‌‌شان شصت هزار تن از سربازان بابلی و مصری و لودیایی حضور داشته‌‌‌اند. هم‌‌‌چنین این ارتش از اهالی کاپادوکیه و هلسپونت نیز سربازانی داشته است. شمار سوارکاران لودیایی شصت هزار تن بوده است. کسنوفون نوشته که شمار مصریان در این ارتش به 120 هزار تن می‌‌‌رسید و سیصد گردونه‌‌‌ی مصری هم در میان‌‌‌شان بوده‌‌‌اند. منابع مختلف، نام و نشان برخی از سرداران این جنگ را نیز به دست داده‌‌‌اند. روی هم رفته سردارانی که کوروش زیر فرمان داشته عبارت بوده‌‌‌اند از ارشام پارسی، ویشتاسپ پارسی (هیستاسپِس)، ارته‌‌‌باز (آرتابازوس)، بغ‌‌‌بخش (مگابوسوس)، ابرداد شوشی (آبراداتِس)، هارپاگ، تَنائوخارِس، تیگران ارمنی، گوباروی بابلی، و آمورگَه‌‌‌ی سکا. مورخان یونانی در جبهه‌‌‌ی کرزوس هم از این سرداران نام برده‌‌‌اند: ارته‌‌‌کام فریگی (آرتاکامس)، آریبَه‌‌‌ی کاپادوکی (آریبایئوس)، آراگدوس عرب، و گابایدوس هلسپونتی.

این فهرست به هیچ عنوان دقیق یا قابل اعتماد نیست و دست‌‌‌کم در جبهه‌‌‌ی کوروش معلوم است که نویسندگان یونانی تمام نام‌‌‌های مشهوری را که در پیوند با کوروش و داریوش می‌‌‌شناخته‌‌‌اند، به شکلی نامرتب کنار هم گنجانده‌‌‌اند. با وجود این، در این سیاهه دو نکته قابل توجه است. نخست آن که انگار کسانی از بابل در هر دو سپاه حضور داشته‌‌‌اند، و این زمانی است که بابل بی‌‌‌طرف بوده و در نبرد شرکتی نداشته است. دیگر آن که نام‌‌‌های سرداران کرزوس هم بیشتر تباری ایرانی دارد و این با توجه به غلبه‌‌‌ی تدریجی جمعیت ایرانی‌‌‌تباران در آناتولی درست می‌‌‌نماید. مورخان معاصر اعداد و ارقام نقل‌‌‌شده در منابع یونانی را اغراق‌‌‌آمیز دانسته‌‌‌اند و با وجود این پذیرفته‌‌‌اند که لودیایی‌‌‌ها بیش از دو برابر سپاهیان کوروش سرباز داشته‌‌‌اند. رقمی که معمولاً برای دو ارتش ذکر می‌‌‌شود، چهل و نه هزار سرباز در جبهه‌‌‌ی کوروش و صد و پنج هزار سرباز در جناح کرزوس است.[11] واقعیت آن است که این اعداد هم حدسی و تخمینی است و به نظرم تنها گزارشِ همگرای مربوط به دو برابر بودن اندازه‌‌‌ی سپاه لودیایی را می‌‌‌توان پذیرفت و شمار سربازان از منابع موجود قابل تخمین نیست. کوروش در نخستین نبرد که به نتیجه‌‌‌ای قطعی منتهی نشد، با همین سپاه کوچک قوای لودیه را پس زد و بعد کرزوس را دنبال کرد و با سرعتی خیره‌‌‌کننده سارد را گرفت. بنابراین پذیرفتنی است که شمار سربازانش چند ده هزار تن بوده باشد، هرچند شمار نزدیک به پنجاه هزار تن به نظرم در شرایطِ آن روزگار و بلافاصله بعد از جنگ با ماد زیاد می‌‌‌نماید.

نخستین نبرد سهمگينِ میان این دو ارتش در جلگه‌‌‌ي پتريا در کاپادوکيه (بغازکوي امروزين) درگرفت. جنگ به نتيجه‌‌‌اي قطعي منتهي نشد. اما با توجه به داستان‌‌‌هايي که در مورد منهزم شدن سواره‌‌‌نظام لوديايي روايت شده، چنين مي‌‌‌نمايد که پارسيان در اين جنگ دست بالا را داشته باشند. همه‌‌‌ی منابع در این مورد توافق دارند که لودیایی‌‌‌ها با وجود شمار افزون‌‌‌ترشان، نتوانستند در برابر رزم‌‌‌آرایی متحرک و پویای ارتش کوروش دوام آورند و دو بال سپاه‌‌‌شان از هم جدا شد و ناگزیر شدند در هرج و مرج عقب‌‌‌نشینی کنند. شاهد دیگرِ‌‌‌ این دعوی آن است که سپاه کرزوس از پيشروي باز ماند و رو به عقب‌‌‌نشيني نهاد. زمستان نزديک بود و کرزوس خردمندانه حساب کرده بود که به صلاحش نيست با فرا رسيدن فصل سرما در سرزمين دشمن زمين‌‌‌گير شود.

اما کوروش به جاي آن‌‌‌که به مهاجمان فرصت فرار بدهد، ايشان را دنبال کرد و در نبردي ديگر شکستي خردکننده بر ايشان وارد کرد. کرزوس که از اين نبرد آسيب بسيار ديده بود، با گروهي کوچک از نزديکانش به سارد گريخت و براي شهرهاي يوناني و فرعون مصر پيام فرستاد و از ايشان کمک خواست. کوروش، در ميان ناباوري لوديايي‌‌‌ها، بي‌‌‌درنگ پس از کرزوس سر رسيد و در ارديبهشت 546 پ.م. سارد را محاصره کرد. در همين هنگام ميلتوس و چند شهر ايوني ديگر طغيان کردند و به کوروش پيوستند. کرزوس، که در ارگ شهر محاصره شده بود، وقتي از شکست خوردنش اطمينان يافت، به روش کهن شاهان لوديه بر کومه‌‌‌اي از هيزم نشست و خود را در آتش سوزاند. کوروش، پس از چهارده روز ــ که زماني بسيار اندک است ــ توانست ديوارهاي بلند سارد را بشکافد و شهر را تصرف کند.[12] گزارش‌‌‌هايي در مورد خيانت مردم شهر و اين که دروازه‌‌‌ها را بر روي سپاه ايران گشودند در دست است، اما اين گزارش‌‌‌ها به قدري جسته و گريخته است که نمي‌‌‌توانند مورد استناد قرار گيرند.

حمله‌‌‌ی کرزوس به کوروش به بهانه‌‌‌ی حمایت از شاهِ شکست‌‌‌خورده‌‌‌ی ماد بوده، اما روشن است که شاه لودیه می‌‌‌کوشیده فرودستی پیشین خویش در برابر مادها را جبران کند و در شرایطی که رقیب و دشمن قدیمی‌‌‌اش از پا افتاده، بخشی از سرزمین‌‌‌های پادشاهی ماد را به دست آورد. این که مورخان یونانی بخش عمده‌‌‌ی سپاهیان کوروش را از اهالی ماد دانسته‌‌‌اند، به احتمال زیاد درست است. بی‌‌‌شک سرداران ماد که ارشتی‌‌‌ویگه را تسلیم کوروش کرده بودند، مهم‌‌‌ترین نخبگانی بودند که از حمله‌‌‌ی لودیایی‌‌‌ها برآشفته می‌‌‌شده‌‌‌اند. کوروش با پاتک موفق و سریعی که به لودیایی‌‌‌ها زد و فتح سریع قلمرو ایشان، رویای دیرینه‌‌‌ی مردم ماد را تحقق بخشید و معلوم است که بعد از این عملیات اعتبار و مشروعیتی چشمگیر نزد مادها به دست آورده است.

سقوط سارد، به فاصله‌‌‌ي چهار سال پس از سقوط ماد، خبري بود که مردم جهان باستان را شگفت‌‌‌زده کرد. آشکار بود که کوروش انتظار حمله‌‌‌ي کرزوس را داشته و برنامه‌‌‌اي براي شکست دادنش طراحي کرده و آن را با دقت و موفقيت پياده کرده بود. کرزوس آشکارا توسط سروش معبد دلفي فريب خورده بود، با خيانت صاحب‌‌‌منصبان و مردمش روبه‌‌‌رو شده بود، و در مدت چند ماه يکي از پادشاهي‌‌‌هاي نيرومند منطقه، یعنی لودیه، را از ميان برده بود. حکم ريشخندآميز سروش آپولون که با اين تعبير درست از آب درمي‌‌‌آمد براي بسياري از مردم، که از دخالت خدايان ايوني به نفع ايرانيان شگفت‌‌‌زده بودند، توجيه قانع‌‌‌کننده‌‌‌اي نبود. کرزوس به آپولون اعتماد کرده بود و به خاطر هواداري سروش وي از کوروش فريب خورده بود.

شاید به اين دليل بود که افسانه‌‌‌ای درباره‌‌‌ی سرنوشت کرزوس پديد آمد. بر مبناي اين داستان، شاه لوديه در جريان سقوط سارد کشته نشد، بلکه به اسارت درآمد و کوروش به روش مرسوم خود او را نواخت و محترم شمرد و هم‌‌‌چون مشاوري همراه خود نگه داشت. هرودوت در شرح اين قصه تا جايي پيش رفته که فرض مي‌‌‌کند کرزوس تا زمان کمبوجيه هم زنده بوده و از سوء‌‌‌قصد آن شاه هم جان سالم به در برده است. چنين روايتي توسط بسياري از تاريخ‌‌‌نويسان پذيرفته شده است.[13]

یکی از نشانه‌‌‌هایی که افسانه‌‌‌آمیز بودنِ این ماجرا را نشان می‌‌‌دهد، واگرا بودن روایت‌‌‌هایی است که درباره‌‌‌ی سرنوشت و علت مرگ کرزوس بازگو شده است. مثلاً هرودوت داستان کرزوس را با رنگ و لعاب‌‌‌هاي ديگري آراسته است. به روايت او، سولونِ حکيم در جريان يکي از سفرهايش با کرزوس ديدار کرد. کرزوس گنج‌‌‌هايش را به سولون نشان داد و با اين اميد که نام خود را بشنود، از او پرسيد خوشبخت‌‌‌ترين مردي که تا به حال ديده کيست؟ سولون از مردي مستمند اما شادمان نام برد که خانواده‌‌‌اي خوب داشته و به خوبي و خوش‌‌‌نامي زيسته و به تازگي درگذشته است. کرزوس که انتظار داشت سولون به خاطر ثروتش او را خوشبخت‌‌‌تر بداند، از این داوری شگفت‌‌‌زده شد. اما سولون به او گفت که هيچ‌‌‌کس تا زماني که نمرده سرنوشتي تمام‌‌‌‌‌‌شده ندارد و بنابراین نمی‌‌‌توان درباره‌‌‌ي خوشبختي‌‌‌اش اظهار نظر کرد. هرودوت معتقد است که کوروش پس از فتح سارد کرزوس را اسير کرد و تصميم گرفت او را بسوزاند. پس هيزمي برافروخت و کرزوس چون آتش را ديد، بانگ برداشت و سولون را صدا کرد. کوروش از او ماجرا را پرسيد و چون جريان را شنيد، کرزوس را بخشيد و او را مشاور خود ساخت!

داستان کرزوسِ بخشوده‌‌‌شده‌‌‌اي که مشاور کوروش باشد دستمايه‌‌‌ي مناسبي براي تاريخ‌‌‌نويسان غرب‌‌‌مدار و يونان‌‌‌پرستان است. در يک داستانِ جالب توجه، که به فارسي هم ترجمه شده،[14] کرزوس به مرتبه‌‌‌ي خردمندي وارسته برکشيده شده که همه‌‌‌ي نقشه‌‌‌هاي نيکوکارانه‌‌‌ي کوروش از وي سرچشمه مي‌‌‌گرفته است. در اين قصه کوروش را هم‌‌‌چون شاگردي تصوير کرده‌‌‌اند که مطيعانه از شاه سالخورده‌‌‌ي لوديه تعليم مي‌‌‌گرفته است. اين تصوير، هر چند از نظر غربياني که لوديه را به غلط يوناني، و يونان را به غلط اروپايي، و فرهنگ خود را به غلط ادامه‌‌‌ي مستقيم فرهنگ يوناني مي‌‌‌دانند، دلپذير است اما از نظر تاريخي كاملاً نامعقول است.

اين تصوير از چند نظر ايراد دارد. نخست آن که، بر مبناي مستندات تاريخي، جعلي است. به جز برخي از منابع يوناني، در هيچ منبع ديگري به زنده ماندن اين شاه اشاره‌‌‌‌‌‌اي نشده است. در حالي که برخي از متن‌‌‌هاي بابلي، به ويژه سال‌‌‌نامه‌‌‌ي نبونيد، اگر بندهاي خاصي از آن‌‌‌ها درباره‌‌‌ي لوديه نوشته شده باشند به صراحت کشته شدن کرزوس در جريان سقوط سارد را مورد تأكيد قرار مي‌‌‌دهند. مردن کرزوس در جريان سقوط سارد و شيوه‌‌‌ي خودکشي‌‌‌اش از جنبه‌‌‌اي ديگر هم كاملاً قطعي است. آن هم اين که مردم ايونيه و لوديه در همان دوران نقش‌‌‌هايي از کرزوس در حال خودسوزي را بر بشقاب‌‌‌ها و سفالينه‌‌‌هاي خود نقش مي‌‌‌کرده‌‌‌اند.

croesus

نقش کرزوس در حال ریختن روغن قربانی بر هیزمی که قرار است او را بسوزاند. گلدان ایونی ـ آغاز سده‌‌‌ي پنجم پ.م.

يکي از اين بشقاب‌‌‌ها که در ولچي يافت شده است در حال حاضر در موزه‌‌‌ي لوور قرار دارد. اين بشقاب توسط نقاشي به نام موسون با سبک سفال قرمز کشيده شده، که در 500 پ.م. ــ يعني يک نسل پس از مرگ کرزوس ــ اين ظرف را تزيين کرده است.[15] بنابراين، در خودکشي کرزوس ترديدي وجود ندارد. دومين ايراد ، به ماهيت داستان مربوط مي‌‌‌شود. البته از ديد هواداران سجاياي اخلاقي کوروش، خوشايند است که فرض کنيم کوروش در نبرد با تمام کشورهاي پيرامونش موفق مي‌‌‌شده شاهان‌‌‌شان را زنده نگه دارد و همه را هم به مثابه جيره‌‌‌خواراني در دربار خويش جاي مي‌‌‌داده است اما واقعيت آن است که چنين چيزي، گذشته از زيبا بودنش، در جهان کهن غيرعملي بوده است.

شاهان بنا بر سنت مرسوم انتظار داشته‌‌‌اند به محض دستگير شدن با فجيع‌‌‌ترين شکنجه‌‌‌ها کشته شوند و بنابراين هيچ شاهي خطر نمي‌‌‌کرده و تن به اسارت نمي‌‌‌داده است. همين دو شاهي که کوروش توانست زنده دستگير کند ــ ارشتی‌‌‌ویگه و نبونيد ــ شاهکارهايي در تاريخ جنگ دوران کهن بودند. چون شاهان بزرگي مانند فرمان‌‌‌روايان ماد و بابل و لوديه با اميرهاي دست‌‌‌نشانده‌‌‌اي که آشوري‌‌‌ها هر از چندگاهي به اسارت مي‌‌‌گرفتند تفاوت داشتند و معمولاً آن‌‌‌قدر مي‌‌‌جنگيدند تا کشته شوند يا در شرايط بحراني خودکشي مي‌‌‌کرده‌‌‌اند.

ايراد ديگر، آن است که تصویر یونانیان از کرزوس به عنوان مردی خردمند که محل مشورت کوروش بزرگ باشد، ساده‌‌‌لوحانه و بی‌‌‌پایه است. چگونه ممکن است کوروشِ زيرک که تله‌‌‌اي چنين پيچيده را برای فتح لودیه طراحي و اجرا کرده، از شاهي خوش‌‌‌باور و طمع‌‌‌کار که با سوداي غيب‌‌‌گويي کاهنی رشوه‌‌‌خوار گام به دام پارسيان نهاده، در تمام زمینه‌‌‌های حکومتش مشورت بخواهد؟ شايد اگر مي‌‌‌گفتند کرزوس به جايي تبعيد شده و به آسودگي تا دوران پيري زيسته، پذيرفتني جلوه مي‌‌‌کرد. اما اين که چنين آدمي ــ و نه ارشتی‌‌‌ویگه‌‌‌ي خردمندتر که نزديک بود کوروش را شکست دهد ــ همواره در کنار شاه باشد و به او مشورت دهد، بيشتر به نوعي خودستايي ايوني شباهت دارد تا حقیقتی تاريخي. از این بگذریم که اصولاً کرزوس یونانی‌‌‌زبان و یونانی‌‌‌تبار هم نبوده و به احتمال زیاد نیاکانش امیرانی محلی بوده‌‌‌اند که تباری لودیایی ـ فریگی داشته‌‌‌اند!

کوروش، پس از فتح سارد، خرابي‌‌‌ها را ترميم کرد و نظم را در قلمرو سارد برقرار نمود. به روايت هرودوت، کوروش با مردم ميلتوس پيماني منعقد کرد و به ايشان همه‌‌‌ي حقوقي را که در زمان کرزوس داشتند، عطا کرد. ساير دولت‌‌‌شهرها هم که مهرباني‌‌‌اش را ديدند پيک‌‌‌هايي فرستادند و خواستند با او پيمان‌‌‌هايي مشابه ببندند. اما کوروش گفت که اين لطف به دليل هواداري ميلتوس از پارسي‌‌‌ها بوده و شامل حال شهرهايي که به کرزوس وفادار مانده بودند نمي‌‌‌شود. کوروش از آن‌‌‌ها خواست تا بدون قيد و شرط تسليم قواي ايراني شوند، و به همين دليل هم شهرهاي يادشده شروع کردند به ساختن استحکاماتي تا در برابر پارسي‌‌‌ها مقاومت کنند.[16]

اين داستان هرودوت ايرادهايي دارد. کوروش قاعدتاً با فتح سارد، کل قلمرو لوديه را به کشور خود ضميمه کرده است و دولت‌‌‌شهرهاي ايوني که مناطقي پراکنده و کوچک بوده‌‌‌اند در اين ميان نيروي مهمي محسوب نمي‌‌‌شدند که کوروش بخواهد با ايشان پيماني منعقد کند. اصل ماجرا احتمالاً به اين شکل بوده که کوروش در مقام سپاس از شهرهايي که در هنگام حمله‌‌‌اش به سارد از او پشتيباني کرده بودند، امتيازهايي را براي‌‌‌شان در نظر گرفته بوده است. اين امتيازها بايستي در رده‌‌‌ي بخشش‌‌‌هاي مالياتي بوده باشند. جريان ساخت استحکامات در شهرهاي ايوني، احتمالاً مربوط به شورش شهرهاي ايوني مي‌‌‌شود که چند سال بعد رخ داد و هرودوت احتمالاً آن را با رخدادهاي سال‌‌‌هاي اول چیرگی کوروش بر لوديه اشتباه گرفته است.

هرودوت در همين‌‌‌جا به داستان ديگري هم اشاره مي‌‌‌کند که در اصل براي تحقير اسپارت‌‌‌ها ساخته شده که در آن زمان دشمن آتني‌‌‌هايي بودند که هرودوت را براي نوشتن تاريخ اجير کرده بودند. اين داستان آن است که وقتي دولت‌‌‌شهرهاي ايوني دست به ساخت استحکامات زدند و تصميم گرفتند در برابر پارس‌‌‌ها مقاومت کنند نمايندگاني از کشور اسپارت نزد کوروش رفتند و او را از حمله اين شهرها بر حذر داشتند. آن‌‌‌گاه کوروش که نمي‌‌‌دانست لاکدمونيا ــ سرزمين اسپارت‌‌‌ها ــ کجاست در اين مورد پرسش‌‌‌هايي کرد و بعد گفت: «مردمي که در ميدان‌‌‌هاي شهرشان جمع مي‌‌‌شوند و براي فريب يکديگر به هم دروغ مي‌‌‌گويند بهتر است به کار خود سرگرم باشند و در اين موضوع‌‌‌ها دخالت نکنند» و بعد هم اسپارتي‌‌‌ها را از دربار خود راند.[17]

اين داستان هم به نظر نادرست مي‌‌‌رسد. اسپارتي‌‌‌ها در آن زمان، و تا سده‌‌‌اي بعد که دوران نبردهاي پلوپونسوس فرا رسيد و اهالي لاکدمونيا با پول ايران در برابر آتن موضع گرفتند، جاه‌‌‌طلبي ارضي چنداني نداشتند و حتي وقتي دولت‌‌‌شهرهاي همسايه‌‌‌شان در جريان نبردهاي عصر خشايارشا مورد حمله قرار مي‌‌‌گرفتند، بسيار به کندي و با بي‌‌‌ميلي واکنش نشان مي‌‌‌دادند. در نتيجه، گسيل کردن سفيراني براي دفاع از شهرهايي ايوني که كاملاً دور از دسترس و حتي دامنه‌‌‌ي شناخت اسپارتي‌‌‌ها قرار داشتند، عجيب می‌‌‌نماید. مکالمه‌‌‌ي کوروش و اين سفيران هم آشکارا براي تحقير اسپارتي‌‌‌ها طراحي شده و به نظرم کل ماجرا قصه‌‌‌اي بوده که هرودوت براي خراب کردن سابقه‌‌‌ي اسپارتي‌‌‌هاي دشمنِ آتن سرهم کرده است. کوروش در آن زمان در يونان به عنوان تجلي شاه عادل و خردمند اعتبار داشته و گذاشتن چنين حرف‌‌‌هايي در دهان او مي‌‌‌توانسته اسپارتي‌‌‌ها را بی‌‌‌آبرو کند.

3. کوروش، بعد از فتح لودیه، به بزرگترین قدرت جهان آن روز تبدیل شد. در این هنگام قلمرو او از جنوب ایرانِ امروز شروع می‌‌‌شد و سراسر ایران غربی و بخش‌‌‌هایی از شمال عراق را در بر می‌‌‌گرفت و قفقاز و آناتولی را در خود می‌‌‌گنجاند. اگر کوروش را، چنان که خودش تأکید کرده، شاه انشان، یا به روایت بابلی‌‌‌ها شاه ایلام بدانیم، این نخستین باری بود که دولت ایلام از غلاف دفاعی دو هزار ساله‌‌‌شان بیرون می‌‌‌آمد و به توسعه‌‌‌طلبی‌‌‌ دست می‌‌‌یازید. تا پیش از آن، شاهان شوش و انشان دست بالا به میان‌‌‌رودان می‌‌‌تاختند و خبری از تلاش‌‌‌شان برای گسترش ارضی در جهت‌‌‌های دیگر در دست نداریم.

شواهدی هست که نشان می‌‌‌‌‌‌دهد کوروش نه تنها لودیه را فتح کرده، که دامنه‌‌‌ی نفوذ خود را به فراسوی مرزهای لودیه‌‌‌ی قدیم نیز گسترش داده است. این را از آن‌‌‌جا درمی‌‌‌یابیم که در اسناد یونانی به شورش شهرهای ایونی و فتح این شهرها به دست سرداران کوروش اشاره شده است، و برخی از این شهرها خارج از دامنه‌‌‌ی دولت لودیه‌‌‌ی قدیم قرار دارند. یعنی چنین می‌‌‌نماید که کوروش بعد از گرفتن سارد و استوار ساختن اقتدارش در قلمرو لودیه، هم‌‌‌چنین گسترش حوزه‌‌‌ی نفوذ خود را ادامه داده و دولت‌‌‌شهرهای کوچک و بزرگی را که زمانی زیر نفوذ کرزوس یا حتا خارج از دایره‌‌‌ی تماس وی بوده‌‌‌اند نیز به کشور خود افزوده است.

مفصل‌‌‌ترین گزارشی را که درباره‌‌‌ی این رخداد در دست داریم هرودوت به دست داده است. او نوشته که کوروش بعد از فتح لودیه اين سرزمین را ترک کرد. اما پیش از آن مردي لوديايي به نام پاکتواس را براي «ساماندهي به عشاير» برگزيد. این که وظیفه‌‌‌ی پاکتوآس دقیقه چه بوده، معلوم نیست، اما می‌‌‌دانیم که اموالی را در اختیارش گذاشته بودند و حدس من آن است که نماینده‌‌‌ای از طرف کوروش بوده که می‌‌‌بایست دوستی همسایگانِ تازه‌‌‌ی پارس‌‌‌ها را جلب کند. لودیه نیز مانند تمام دولت‌‌‌های کشاورزِ باستانی، در پیرامون خود ــ و اندرون خود ــ با مجموعه‌‌‌ای از قبایل همسایه بود که توسط سرکرده‌‌‌های ایلی رهبری می‌‌‌شدند و هنوز به مرتبه‌‌‌ی دولتِ متمرکز و دیوانسالار برکشیده نشده بودند. ارتباط میان شاهان و سرکرده‌‌‌های قبایل معمولاً با تبادل هدیه و عروس برقرار می‌‌‌شده است. این را خبر داریم که پاکتوآس به اموالی از خزانه‌‌‌ی سارد دسترسی داشته و آن را ربوده است. به احتمال زیاد، اصل ماجرا این بوده که او می‌‌‌بایست هدایایی را به سرکرده‌‌‌های قبایل برساند و دوستی‌‌‌شان را با کوروش تضمین کند. اما او این اموال را ربوده و چه بسا که به پشتوانه‌‌‌ی آن خواسته برای خود نفوذی هم در میان این قبایل به دست آورد.

به هر صورت در تواریخ هرودوت می‌‌‌خوانیم که بعد از خیانت پاکتوآس، شهرهایی که در مناطق دوردست قرار داشتند سر به شورش برداشتند. بیشتر مورخان هنگام نقل این جریان گزارش هرودوت را کاملاً درست پنداشته‌‌‌اند و فرض کرده‌‌‌اند که شهرهای شورشی از ابتدا در درون قلمرو لودیه بوده‌‌‌اند و با حاکمیت کوروش مسأله داشته‌‌‌اند. اما مرور نام‌‌‌های‌‌‌شان نشان می‌‌‌دهد که چنین نیست. شهرهایی مانند میلتوس که در درون کشور لودیه‌‌‌ی قدیم وجود داشتند، هم‌‌‌چنان نسبت به کوروش وفادار بودند و نشانه‌‌‌های سرکشی تنها در شهرهای دوردستی دیده می‌‌‌شود که احتمالاً هرگز تابع شاه لودیه نبوده‌‌‌اند.

برای داوری درباره‌‌‌ی آنچه به واقع رخ داده، باید نخست گزارش هرودوت را دقیق‌‌‌تر نگریست. او نوشته که دامنه‌‌‌ي اين شورش‌‌‌ها چندان زياد نبود، در حدي که تابالوس پارسي که شهربان سارد بود توانست به کمک پادگان محلي‌‌‌اش سارد و شهرهای مهم دیگر لودیه را آرام نگه دارد، اما اين نيرو براي سرکوب شهرهاي دورافتاده‌‌‌تر کافي نبود. در نتيجه، کوروش هارپاگ مادي و بعدتر مازَر مادي را براي سرکوب دولت‌‌‌شهرهايي که هنوز مطيع نشده بودند به سوی شورشیان فرستاد.

ریشه نداشتنِ شورش در خودِ قلمرو لودیه را از دو شاهد می‌‌‌توان دریافت. نخست آن که هرودوت نوشته که غيب‌‌‌گويان معبدها که هوادار ايران بودند، شورشیان را به ترک مقاومت و کناره‌‌‌گیری از شورش دعوت می‌‌‌کردند و ایشان هم می‌‌‌پذیرفتند. بنابراین در بیشتر شهرها، شورش رخدادی موضعی و بی‌‌‌ریشه بوده که با یک پیشگویی سفارشی سروش خدایان فرو می‌‌‌نشسته است. شاهد دوم سرنوشت پاکتواس است. او احتمالاً به سوداي تصاحب هدایای ارسالی برای روسای قبایل اغتشاشی ايجاد کرده و خود گريخته بود. اما مسیر فرارش نشان می‌‌‌دهد که شهرهای اصلی قلمرو لودیه هم‌‌‌چنان به کوروش وفادار بوده‌‌‌اند. او پس از شکست از نيروهاي مازر به شهر کومه گريخت. در آن‌‌‌جا سروش معبد برانخيدي ــ که در نزديکي ميلتوس قرار داشت ــ مردم شهر را تشويق کرد که او را به پارس‌‌‌ها تحويل دهند. به اين ترتيب، مردم کومه او را از شهرشان راندند. پس پاکتواس به خيوس گريخت. در خيوس مردم او را به زور از معبد آتنا پوليوخوس، که در آن بست نشسته بود، بيرون کشيدند و به مازر مادي تسليمش کردند. مازر هم او را به سارد فرستاد و در آن‌‌‌جا به فرمان هارپاگ اعدام شد. باید توجه داشت که خیوس و کومه از شهرهای حاشیه‌‌‌ای قلمرو لودیه هستند و به خصوص خیوس احتمالاً هرگز زیر فرمان کرزوس قرار نداشته است.

پس تا این‌‌‌جای کار روشن می‌‌‌شود که روایتِ تکراری و مشهوری که می‌‌‌گوید لودیایی‌‌‌ها بعد از شکست از کوروش به رهبری مردی به نام پاکتوآس قیام کردند و در برابر وی مقاومت به خرج دادند، کاملاً نادرست است. این داستان در دوران معاصر بر مبنای روایت تواریخ هرودوت برساخته شده، و خودِ هرودوت چنین چیزی را نمی‌‌‌گوید. روایت هرودوت نشان می‌‌‌دهد که پاکتوآس نامی اموالی را از خزانه‌‌‌ی سارد برگرفت، و به جای آن که طبق مأموریتش آن را صرف جلب دوستی قبایل همسایه کند، به کمکش نیرویی بسیج کرد و به سرکشی پرداخت. اما این ناآرامی در شهرهای اصلی لودیه گسترش نیافت و خودِ وی به سرعت از سردار کوروش شکست خورد و شهرهای دور و نزدیک او را از خود راندند و در نهایت به پارس‌‌‌ها تسلیم‌‌‌اش کردند. این، بی‌‌‌شک، نشانگر بروز شورشی پردامنه در لودیه نیست و اصولاً آن را نمی‌‌‌توان شورش خواند.

احتمالاً آنچه باعث شده هرودوت این ماجرا را شورش قلمداد کند و مفسرانِ کتابش را نیز به اشتباه انداخته، آن است که دو سردار مادی (هارپاگ و مازر) در فرو نشاندن این اغتشاش نقش ایفا کردند و این دو در ضمن توسعه‌‌‌دهندگان قدرت کوروش در بالکان هم هستند. هرودوت نوشته که بعد از شکست پاکتوآس و کیفر دیدن‌‌‌اش، این دو سردار به شهرهایی که مطیع نشده بودند لشگر کشیدند و آنها را گشودند. تمام این شهرها در خارج از قلمرو لودیه‌‌‌ی قدیم‌‌‌ قرار داشته‌‌‌اند و تجهیزات سپاهیان کوروش بیشتر به سپاهی تهاجمی شبیه است تا سپاهی که برای سرکوب شورشی گسیل شده باشند.

به عبارت دیگر، چنین مي‌‌‌نماید که کوروش دو سردار را برای فتح سرزمین‌‌‌های همسایه‌‌‌ی لودیه گسیل کرده است، و ایشان شهرهای یادشده را گشوده و مطیع کرده‌‌‌اند. احتمالاً هم‌‌‌زمانیِ سرکشی پاکتوآس با این رخداد باعث شده هرودوت این دو را به هم مربوط بداند. در حالی که بسیار بعید است سفیری که از سوی کوروش برای اهدای اموالی به قبایل همسایه فرستاده می‌‌‌شده، آن‌‌‌قدر در شهرهای دوردست نفوذ داشته باشد که بعد از مرگش هم‌‌‌چنان مردمِ این شهرها شورشی با علتِ نامشخص را ادامه دهند. از شرح‌‌‌های کهن بازمانده برمی‌‌‌آید که سرداران کوروش شهرهایی را فتح کرده‌‌‌اند، و این با فرو نشاندن شورش متفاوت است.

به روايت ديودور، نخست مازر فرماندهی قوای کوروش را بر عهده داشت و بعد از مرگ او هارپاگ به این مقام دست یافت و رهبری نيروهاي ايراني در آسياي صغير را بر عهده گرفت.[18] او با همراهي دو سردار به نام‌‌‌هاي ويشتاسپ و آروسيوس (آرش؟) کار فتح شهرها را پیش برد.[19] دامنه‌‌‌ی تاخت‌‌‌وتاز او کاملاً خارج از قلمرو کرزوس بوده است. او در مدت چهار سال پرينه و جلگه‌‌‌ي مئاندر را فتح کرد و شهر ماگنزيا را که به سختي مقاومت مي‌‌‌کرد با خشونت گشود.[20] به دنبال پيشروي سريع او، مردم شهر فوکايا که هراسان شده بودند از سرزمين‌‌‌شان گريختند، اما هارپاگ به ايشان پيام داد که نترسند و به شهرشان بازگردند. به اين ترتيب، نيمي از مردم اين شهر بار ديگر در زادگاه‌‌‌شان مقيم شدند و بقيه‌‌‌شان که به دعوت مردم سيسيل به آن‌‌‌جا رفته بودند نخست ميزبانان‌‌‌شان را غارت کردند و بعد به دزدان دريايي مخوفي تبديل شدند.

به دنبال اين نبردهاي محلي، تئوس و همه‌‌‌ي جزيره‌‌‌هاي درياي اژه بدون مقاومت تسليم پارس‌‌‌ها شدند و شهرهاي یونانیِ دوردست نيز به رسم پارس‌‌‌ها براي‌‌‌شان آب و خاک فرستادند و به شاهنشاهی هخامنشي پيوستند. مردم کاريه نيز چنين کردند و بدون نبرد تسليم شدند.[21] تنها مقاومت‌‌‌ جدی در شهر کنيدوس رخ داد. مردم اين شهر کوشيدند با ويران کردن باريکه‌‌‌اي از خشکي که شهرشان را به خشکي متصل مي‌‌‌کرد، راه را بر مهاجمان ايراني ببندند، اما در اين کار ناکام شدند. ايشان به همراه پداسيان، که مقاومتي کوتاه‌‌‌مدت از خود نشان دادند، شکست خوردند و مطيع گشتند.

تنها جنگ خشونت‌‌‌بار واقعي در شهر کسانتوس رخ داد که پايتخت سرزمين آرنا در لوکيه بود. مردم اين سرزمين، نژادي قفقازي و رسومي مادرسالارانه داشتند و به نقش‌‌‌برجسته‌‌‌شان در نبردهاي اسطوره‌‌‌اي تروا افتخار مي‌‌‌کردند. بر مبناي اسطوره‌‌‌هاي هُمري، گلاوکس و سارپِدون که سرداران اين سرزمين بودند، در زمان حمله‌‌‌ي آگاممنون در کنار مردم تروا با يونانيان جنگيده بودند. ايشان حتي يک بار به مرزهاي مصر هم دستبرد زده بودند و مردمي جنگاور بودند که کرزوس هم نتوانسته بود مطيع‌‌‌شان کند. ايرانيان پس از درهم شکستن مقاومت مردم محلي، شهر کسانتوس را محاصره کردند. روايت کرده‌‌‌اند که مدافعان پس از آتش زدن همه‌‌‌ي اموال خود و به قتل رساندن زنان و فرزندان‌‌‌شان، آن‌‌‌قدر به جنگ ادامه دادند تا جملگي کشته شدند.[22] اين مهم‌‌‌ترين مقاومتي بود که در بالکان در برابر سپاه ايران رخ نمود و چنان که ديديم به مردمي قفقازي و آسيايي ــ و نه يوناني ــ ارتباط می‌‌‌يافت که خارج از قلمرو لوديه هم قرار داشتند.

به این ترتیب، کاملاً نمایان است که مازر و هارپاگ سردارانی بوده‌‌‌اند که مأموریت داشته‌‌‌اند یونان و بالکان را فتح کنند. در این منطقه دولتی مستقل وجود نداشته و تنها دولت‌‌‌شهرهایی کوچک بوده‌‌‌اند که بیشترشان بدون جنگ مطیع ایرانی‌‌‌ها می‌‌‌شده‌‌‌اند. مسیرهای لشگرکشی هارپاگ و شهرهای یادشده هم هیچ ارتباطی به پاکتوآس یا شورش فرضیِ ایونیه نداشته‌‌‌اند. این‌‌‌ها امیرنشین‌‌‌هایی محلی بوده‌‌‌اند که گاه در برابر سیطره‌‌‌ی سپاهیان کوروش مقاومت می‌‌‌کرده‌‌‌اند، و گاه به آن تن در می‌‌‌داده‌‌‌اند.

از روايت هرودوت برمي‌‌‌آيد که ايرانيان در اين زمان با فنون قلعه‌‌‌گيري و محاصره به خوبي آشنا بوده‌‌‌اند. بقاياي سنگ‌‌‌هاي منجنيقي که از اين دوران در شهرهاي يادشده به دست آمده نشان مي‌‌‌دهد که پارسيان يا مادها بودند که براي نخستين بار اين وسيله را اختراع کردند و فنون محاصره و گشودن شهرهاي محصور را ابداع نمودند. به روايت هرودوت، مازَر هر يک از شهرهاي شورشي را در يک روز فتح مي‌‌‌کرد. اين از سويي به ناتواني شهرها براي دفاع از خودشان و از سوي ديگر بر پيشرفته بودن فنون قلعه‌‌‌گيري ايرانيان دلالت دارد. سقوط سارد در چهارده روز را هم مي‌‌‌توان نشانه‌‌‌ي ديگري از همين پيشرفت فني دانست.

به اين ترتيب، کوروش به فتح سارد بسنده نکرد و دایره‌‌‌ی نفوذ خود را به فراسوی مرزهای لودیه گسترش داد و شمال یونان و بخش بزرگی از بالکان را نیز به قلمرو خود افزود. فتح این سرزمین‌‌‌ها از چند نظر اهميت داشت. نخست آن که گذشته از ماد و ايران شرقي، که مردمي آريايي‌‌‌ و ايراني‌‌‌زبان را در بر مي‌‌‌گرفت، اولين بخش از جهان خارج از ايران‌‌‌زمين بود که توسط کوروش فتح مي‌‌‌شد. علاوه بر اين، لوديه و ايونيه قلب تمدن و فرهنگ يوناني هم محسوب مي‌‌‌شدند؛ تمدني که البته نمي‌‌‌توانست ادعاي رقابت با تمدن‌‌‌هاي کهني مانند ايلام و بابل و مصر را داشته باشد، ولي به هر صورت در آن زمان در حد رقيبي براي فنيقيان مطرح بود و دوران شکوفايي خود را طي مي‌‌‌کرد.

کوروش پس از تصرف شهرها، به جاي آن که شبيه به پيشينيانش عمل کند و به رفتارهاي تنبيهي و قتل و غارت مردم بپردازد، دستور داد تا نمادهایی برای آبادانی در همه جا برافرازند. بعد از اغتشاش در سارد و فرو نشستن آن، به فرمان کوروش تفريح‌‌‌گاه‌‌‌ها و باغ‌‌‌هاي زيبايي در این شهر ساختند و نوازندگان و رامشگرانی را به آن‌‌‌جا فرستادند. به اين ترتيب، مردم لوديه آموختند تا به جاي شورش بر پارس‌‌‌ها دعوت ايشان را به شادخواري بپذيرند. اين کار کوروش به قدري در جهان باستان غريب بود و آوازه‌‌‌ي تفريح‌‌‌گاه‌‌‌هاي او به قدري دهان به دهان گشت که بازتاب‌‌‌هايش هنوز هم ديده مي‌‌‌شود. واژگاني مانند ludicrous در انگليسي و ludique در فرانسوی و لوده‌‌‌گري و لودِگي در فارسي ــ که همگي خنده‌‌‌دار و سرگرم‌‌‌کننده معنا مي‌‌‌دهند ــ از نام لوديه مشتق شده‌‌‌اند.

هرودوت اين سياست کوروش را بسيار نکوهش مي‌‌‌کند و معتقد است که برنامه‌‌‌ي کوروش براي شادماني مردم لوديه باعث شد تا اهالي اين منطقه به عيش و نوش خو کنند و مردانگي و جنگاوري سابق‌‌‌شان را از دست بدهند.[23] در واقع، چنين به نظر مي‌‌‌رسد که آنچه هرودوت مردانگي و جنگاوري دانسته همان ميل به غارت شهرهاي همسايه و دزدي دريايي بوده باشد. چون اين رفتارها بود که با مطيع شدن اهالي لوديه از ميان‌‌‌شان رخت بربست و به جاي آن پيروي از قانون عمومي حاکم بر شاهنشاهي جايگزينش شد، اما ارتش لوديه و مردانش توانايي رزمي خويش را از دست ندادند چون تا پايان عمرِ دودمان هخامنشي با موفقيت در برابر ايلغارهاي دزدان دريايي يوناني ايستادگي کردند و حتي وقتي اسکندر به اين منطقه حمله کرد هم وفاداري خود به شاهان پارسي را حفظ نمودند.

 

 

  1. . هرودوت، کتاب نخست، بندهاي 73ـ71.
  2. . بريان، 1376، ج 1: 53.
  3. . هرودوت، کتاب نخست، بند 53.
  4. . هرودوت، کتاب نخست، بند 76.
  5. . کوک، 1383.
  6. . هرودوت، کتاب نخست، بند 76.
  7. . ديودور سيسيلي، کتاب 9، بند 32.
  8. . توين‌بي، 1379.
  9. . هرودوت، کتاب نخست بندهاي 90ـ73.
  10. . هرودوت، کتاب نخست، بند 77.
  11. . Davis, 1999; Kindersley, 2005: 19.
  12. . هرودوت، کتاب نخست، بندهاي 90ـ73.
  13. . فراي، 1380: 152.
  14. . که‌‌ور ـ پاسکالي، 1374.
  15. . همايون، 2535.
  16. . هرودوت، کتاب نخست، بند 141.
  17. . هرودوت، کتاب نخست، بندهاي 152 و 153.
  18. . ديودور سيسيلي، کتاب 9، فصل 35.
  19. . کسنوفون، کتاب 7، فصل 4.
  20. 373. هرودوت، کتاب يکم، بندهاي 160ـ151.
  21. . هرودوت، کتاب نخست، بند 174.
  22. 375. هرودوت، کتاب نخست، بند 176.
  23. . هرودوت، کتاب نخست، بند 155.

 

 

ادامه مطلب: بخش سوم: کوروش جهانگیر – گفتار سوم: فتح ایران شرقی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب