بخش نخست: درآمدی بر تاریخ هخامنشیان
گفتار دوم: کوروش و نخستین دولت جهانی
1. كوروش چهارمین پادشاه از دودمانی پارسی بود كه از واپسین سالهاي قرن هفتم پ.م. بر انشان فرمان میراندند. انشان، از دیرباز، یكی از دو قطب اصلی قدرت در ایلام محسوب میشد و رسم بود كه شاهان ایلامی برای حدود دو هزار سال خود را «شاه شوش و انشان» بنامند. وقتی در 648 پ.م. آشوریان شوش را گشودند و آنجا را ویران كردند، قدرت در این سرزمین دوپاره شد. شوش، كه به زودی بار دیگر بازسازی شد، احتمالاً به بخشهای دستنخوردهتر و كوهستانی قلمرو باستانیاش، یعنی گوتیوم، ملحق شد كه اکنون در دست اتحادیهی قبایل ماد بود. به این ترتیب، پارس، كه خود اتحادیهای بود شبیه و خویشاوند با مادها، وارث قدرت انشان شد.
از دید هرودوت[1]، پارسها ده قبیلهی اصلی داشتند که هنگام شورش کوروش بر مادها با او همراه شدند. از دید کسنوفون، شمار این قبایل دوازدهتا بوده است.[2] این قبایل، بنا بر فهرست هرودوت، عبارت بودند از پانتالیائیوی، دِروسیائیوی، و گِرمانیوی که کشاورز بودند، دائیوی، ماردائیوی، دروپیکانها و ساگارتیانها که کوچگرد بودند، و مارفیانها، ماسپیانها و پاسارگادها که از همه بزرگتر و نیرومندتر بودند و پاسارگادها در میانشان اشرافی محسوب میشدند.
نامهایی که هرودوت به دست داده است، احتمالاً، نگارش یونانیشدهی این نامهاست: پنتالیها، دِروزیها، کرمانیها، داهَهها، مَردها، دروپیکیها، اسکَرتیهها، مارفیها، ماسپیها، و پاسارگاردها. این نامها را باید با قبایلی پارسی مانند یائوتیَه و ماچیَه جمع بست که داریوش بزرگ در کتیبهی بیستون به آنها اشاره کرده و ممکن است جزئی از این قبایل محسوب شوند، یا قبایل آریایی متمایزی بوده باشند.
پارسها، در قرون هشتم و هفتم پ.م، به دشتهای خوزستان و حتا بخشهایی از ميانرودان كوچیده بودند و در زمان سقوط شوش جمعیت بومی ایلام را به تدریج در خود حل میكردند. چنان كه از تحلیل نامهاي افراد و متنهاي تجاری ایلامی برمیآید، در این هنگام پارسها جمعیتی بزرگ از كشاورزان و صنعتگران را با سبك زندگی یكجانشینانه و شهری در این منطقه دارا بودهاند. پارسها، در سالهاي پس از سقوط شوش و در خلاء قدرتِ ناشی از آن، پادشاهی انشان را به ارث بردند. نخستین شاه از این دودمان تِئیشپیش بود كه فرزند شخصیتی فرهمند به نام هخامنش بود، و این فردِ اخیر احتمالاً همان كسی بوده است كه استقرار پارسها در ایران جنوب غربی را سازمان داده و تغییر سبك زندگیشان را مدیریت كرده است، چرا كه مضمون اساطیریِ نامش نشان میدهد كه در چشم نوادگانش همچون نمادِ عصری نو پنداشته میشده است. تئیشپیش احتمالاً در سالهاي 645-675 پ.م. بر انشان حكم راند و بعد جای خود را به پسرش كوروش اول داد كه، به احتمال، نامش را از یكی از قبایل ایرانی بسیار متحرك (کورو) گرفته بود. کوروش نخست بین سالهاي 602-645 پ.م. بر انشان حاكم بود و پس از او كمبوجیهی نخست بر تخت نشست كه بین 602 تا 559 پ.م. زمامداري كرد. پسرِ كمبوجیه، كوروش بزرگ بود. این شاهان در فراز و نشیب نبردهای خونین آشور و ایلام برآمدند و – مثلاً در نبرد مهمی مانند حلوله – همچون متحدان طبیعی ایلامیان بر ضد آشور صف آراستند،[3] هر چند وقتی نیروی حریف زورآور میشد به گروگان دادنِ فرزندان و ابراز اطاعت تن درمیدادند.
كوروش دوم، که با لقب بزرگ شناخته میشود، چند سال نخست زمامداري خود را صرف استوار كردن سازماندهی قلمرو كوچكش كرد. بعد به حركت درآمد و با سرعتی برقآسا كل سپهر شناخته شده در قلمرو میانی را به استثنای مصر درنوردید. به احتمال زیاد، نخست در سال 556 پ.م. به شوش رفت و این شهر را گرفت و به این ترتیب بار دیگر لقبِ پرابهتِ «شاه انشان و شوش» را دارا شد،[4] و این همان اسمی است كه در متنهاي بابلیِ همزمانش، او را بدان نامیدهاند.[5] اقدام كوروش، هر چند به طور صریح در تاریخهای موجود ثبت نشده اما، به احتمالی نزدیک به یقین به همین ترتیب انجام پذیرفته است؛ چرا كه توسعهی قلمرو انشان به سمت ماد و لودیه بدون فتح شوش و ایلامِ غربی ممكن نیست و بر مبنای تمام اسناد میدانیم كه جهت حركت كوروش در آغاز به سوی باختر بوده است. در ضمن القابی كه برای او در متنهاي بازمانده از بابل به جا مانده نشان میدهد كه در زمان خودش او را شاه ایلام میدانستند[6] و این تنها در صورتی ممكن است كه شوش را نیز گرفته باشد.
در واقع، احتمالاً دلیلِ غیابِ اشاره به فتح شوش به دست كوروش، آن است كه آنجا را نیز با سیاست و تدبیر و بدون جنگ و خونریزی گرفته و همچون ناجیای كه قصدش متحد كردنِِ دوبارهی پادشاهی كهنسال ایلام است، در چشم اتباعش نمودار شده است. از این روست كه به اقدام نظامی او بر ضد شوش تأكیدی وجود ندارد.[7] اما به هر حال روشن است كه از همان ابتدای كار سراسر قلمروی ایلام را تسخیر كرده بود، وگرنه متنهاي بابلی او را شاه ایلام نمینامیدند و خودش هم عنوانِ «شاه انشان و شوش» را بر مُهرهایش نقش نمیكرد.
احتمالاً با این حركت، مادها متوجه جاهطلبی این شاهِ جوان شدند و آستیاگ در 553 پ.م. سپاهی را برای رویارویی با او گسیل كرد. كوروش، احتمالاً، از واكنش سریع مادها غافلگیر شده و برای مقابله با آن آمادگی نداشته است چون در سه نبرد نخست شكست خورد،[8] و چهارمین نبرد را كه در مركز جمعیتی پارسها یعنی پاسارگاد وقوع یافت، تنها با فداكاری زنان پارسی بُرد.[9] با وجود این، از همین هنگام كوروش نبوغ خود را در بهرهگیری از تبلیغاتِ دینی نشان داد. این داستان كه او نوهی آستیاگ است و خون سلطنتی مادها را در رگ دارد، به همراه این باور كه او همان نجاتبخشی است كه قرنها پیش زرتشت آمدنش را پیشگویی كرده بود، زمینه را به شكلی فراهم آورد كه گروهی از سرداران برجستهی مادی به او گرایش یابند. آستیاگ ایشان را سركوب كرد و حكومت وحشتی را پدید آورد كه تنها به گرایش بیشتر به كوروش منتهی شد. به این ترتیب، سپاهیان آستیاگ او را اسیر كردند و به كوروش تحویل دادند و كوروش، پس از سه سال نبرد، ماد را گرفت و در 549 پ.م. وارث بزرگترين پادشاهی زمین در آن روزگار شد.
آنگاه كرزوس لودیایی، كه از سویی با آستیاگ خویشاوندی داشت و از سوی دیگر موقعیت را برای دستاندازی به قلمرو از پا درآمدهی ماد مناسب دیده بود، به كوروش تاخت اما بعد از عملیاتی برقآسا و بیسابقه، در عرض چند ماه، شكست خورد و با شورش شهرهای یونانی تابعش كه یكی پس از دیگری به كوروش میپیوستند روبهرو شد[10] و در نهایت به سال 547 پ.م. در سارد، كه مردمش تسلیم كوروش میشدند، خودكشی كرد.
كوروش یك سالِ بعد را صرفِ فرو نشاندن ناآرامیهایی در قلمرو لودیه كرد كه از توطئهی فرعونِ هراسیدهی مصر برمیخواست. سردار مادی او، هارپاگ، تا سال 542 پ.م. با موفقیت شورشها را در شهرهای ایونیه و قلمرو سكاها فرو نشاند[11] و برای كوروش فراغتی پدید آورد تا بتواند به بخشهای شرقی ایرانزمین بتازد و شاهنشینهای كوچكی را كه تا این هنگام تابع ماد بودند، به طور رسمی، به قلمرو خود منضم كند. این تاختوتاز، احتمالاً، با شورش سرزمينهاي شرقی به رهبری بلخ شروع شده بود كه با از میان رفتن پادشاهی ماد دلیلی برای پیروی از شاهِ تازه به دوران رسیده نمیدیدند.[12]
كوروش در این منطقه با مقاومتی ناچیز روبهرو شد و بزرگترين مركز سیاسی منطقه، یعنی بلخ، را گرفت و به این ترتیب تمام قبایل آریایی را كه از كوههای هندوكوش تا دریای سیاه پراكنده بودند در زیر یك پرچم گرد آورد. آنگاه با ارتش بزرگی كه از این جمعیتِ نیرومند تشكیل یافته بود، به بابل هجوم برد و در مدتی كوتاه آنجا را نیز فتح كرد. نبونیدِ بابلی، كه در این هنگام پیر شده و در برابر تبلیغات ماهرانهی كوروش و پیوستنِ كاهنان و مردم به او خلع سلاح شده بود، شكستهایی پیاپی را تجربه كرد و در نهایت، وقتی مردم بابل دروازههای خود را بر روی پارسیان گشودند، تسلیم شد.
كوروش، بر خلاف تمام شاهان پیش از خود، از خونریزی و آزار دشمنانش ابا داشت و با جوانمردی بیسابقهای شاهان مغلوب را میبخشید و آنها را به تبعیدی محترمانه میفرستاد.[13] این جوانمردی البته از سرشت ویژهاش برمیخاست، اما با سیاست ماهرانهاش نیز تركیب شده بود كه او را ناجی اقوام و ملل گوناگون، و آغازگر عصری نو در تاریخ، وا مینمود.[14] كوروش این تبلیغات را دستمایهی پیروزیهای خود قرار داد و بعد به تعهدهای خود در مقام ناجی عمل كرد و به این ترتیب، این تبلیغات را به وعدهای برآوردهشده تبدیل كرد و از این رو نام خود را در تاریخ، همچون ابرانسانی بسیار ستودهشده، به جا گذاشت.
كوروش از آن رو در تاریخ جهان اهمیت دارد كه پایانِ عصر كشاورزی ابتدایی و آغازگاه دوران كشاورزی پیشرفته را نشانهگذاری میكند. او سیاستمدار ماهر و سازماندهندهای نابغه بود كه بر جریانهای گوناگونِ شكلدهنده بر جوامع انسانی قرن ششم پ.م. در قلمرو میانی سوار شد و توانست با نبوغی خیرهكننده منابعِ در دسترس خود را برای بازآرایی و بازسازی بنیادینِ نظمِ اجتماعی به كار گیرد. درخشش او از آن روست كه ماهیت مسائلی را كه در زمانهاش وجود داشت به درستی فهمید و با درایت و خردمندی توانست نیروهای پیرامون خویش را برای حل این مسائل به كار بندد و مدیریت كند.
2. دوران كوروش عصرِ آرامشی بود كه پس از آمیختگی جمعیتی بزرگ فرا رسیده بود. سومین موج از مهاجرت اقوام آریایی كه از شمال پیش میآمد با توسعهطلبی شكننده و خشن آشوریان مصادف شده بود، و از این روست كه در دو قرنِ پیش از كوروش در كنار كتیبههای تكاندهندهی آشوریان و دیوارنگارههایی كه شكنجه و كشتار مردم غیرنظامی شكستخورده را تصویر میكنند، به بندهایی هم بر میخوریم كه نگرانی دولتهای مستقر را از قبایل نوآمده نشان میدهد. سكاها، مادها، پارسها، كیمریها و كمی بعدتر ماساگتها و سارماتها مردمی بودند كه به زبانی كمابیش مشابه سخن میگفتند، جمعیتی بسیار داشتند، فنون استفاده از ارابهی جنگی و سواركاری را بهتر از همه میدانستند، بر راز و رمزِ ذوب آهن آگاه بودند و در قالب قبایلی كوچگرد و متحرك با مردان جنگاور سازماندهی شده بودند.[15] دولتهای تابع آشور (مانند دولتشهرهای نوهیتی)، به اندازهی پادشاهان مانا و اورارتو كه رقیبش محسوب میشدند، زیر مهمیز تاختوتاز این قبایل قرار داشتند. خودِ آشوریان نیز، بار نخست با راه دادن سكاها به درون قلمرو خویش، از حملهی مادها جان سالم به در بردند و وقتی فرورتیش توانست سكاها را مطیع خود كند، در برابر این اتحادیهی سواركاران آریایی از پا درآمدند.
در بخشهای درونی فلات ایران نیز قضیه چنين بود. با این تفاوت كه قبایل نوآمده در اينجا چندان غریبه نبودند و به زمینهای پا میگذاشتند كه پیش از آن قبایل آریایی دیگری به آن وارد شده بودند و در جریان فرآیندی كه نیمهزاره به طول انجامیده بود، راه و رسم همزیستی با شهرهای كشاورز مستقر در منطقه را آموخته بودند. آنچه ورود این قبایل به درون فلات ایران را صلحآمیز، و تاختوتازشان در حاشیهی شمال غربی آن را خشن و ویرانگرانه ساخته بود، تا حدودی به بافت سیاسی و اجتماعی دولتهای مستقر در ایرانزمین بازمیگشت. مهمترین و كهنترینِ این دولتها ایلام بود كه از همان آغاز به شكلی فدرال اداره میشد و در قالب اتحادیهی پادشاهانی سازماندهی شده بود كه همه با هم خویشاوند بودند و بر شهرها و سرزمينهاي همسایه فرمان میراندند. این الگوی فدرال در قرون دوازدهم و سیزدهم كه قبایل آریایی در سومین موج خود سر میرسیدند، بیش از هزار سال قدمت داشت و تجربهای غنی و ارزشمند را در راستای دستیابی به اتحادها و ایجاد همبستگی در چنته داشت. این حقیقت كه موج دوم ورود قبایل آریایی نیز در فلات ایران صلحجویانه بود و به گسستی مادی یا سیاسی در دولتهای منطقه منجر نشد، نشانگر آن است كه سازوكاری سنجیده و آزمودهشده برای جذب جمعیت مهاجر اضافی، و جای دادنشان در سبك زندگی كشاورزانه وجود داشته است. این سازوكار، به گمان من، همان است كه چند قرن دیرتر در قلمروِ باختری ایرانزمین نیز وامگيري شد.
مبنای این فرآیند آن بود كه دولتهای مستقرِ كشاورز چراگاههایی را برای سكونت به قبایل نوآمده واگذار كنند و در مقابل از نیروی نظامی سواركاران كوچگرد برای دفاع در برابر دشمنان خویش بهره برند. این روند، در نهایت، به جذب طبقهی نخبهی نوآمده در جامعهی كشاورز بومی منتهی میشد و به یكجانشین شدن تدریجی جمعیت متحرك اولیه میانجامید.[16] به احتمال زیاد، این الگو در ابتدای كار در سدههاي سیزده و دوازده پ.م. در قلمرو ایلام ابداع شده، چرا كه، ورود قبایل نیرومند كاسی به منطقه و مستقر شدن برخی از آنها در زاگرس و كاشانِ امروزین – كه نامش را از ایشان گرفته – و آنگاه به حركت درآمدنشان و فتح بابل بی آن كه در سرزمینِ خاستگاه (ایلام) گسستی سیاسی یا مادی را ایجاد كنند، معنایی جز آن نمیدهد.
سكونت تدریجی و صلحآمیز قبایل كوچگرد در حواشی سرزمينهاي كشاورزی و جذب تدریجی ایشان در این سبك از زندگی، البته سازوكاری ساده و سرراست ندارد. قبایل كوچگرد ماهیتی نظامی دارند و در صورتی كه دولتهای حاكم بر سرزمينهاي كشاورز از حدی ضعیفتر باشند، دستیابی به اتحاد ناممكن میشود. چرا كه برای قبایل سودمندتر است قلمرو كشاورزانه را به زور بگشایند و غارت كنند، تا آن كه در خدمت اشرافِ حاكم در آن درآیند. از سوی دیگر، زیرسیستمِ نظامی دولت كشاورز نیز باید توانایی جذب و اتصال با این لایهی جنگاور كوچگرد را داشته باشد. در جامعهای مانند آشور، كه ارتشی قومی و بسیار تشكلیافته با سنن محافظهكارانه و محكم داشت، چنین اتصالی آسان نبود و به همین دلیل هم این دولت بیش از تمام دولتهای همسایهاش در برابر قبایل ایرانی كوچگرد مقاومت كرد و به جای اتحاد با ایشان، نابود كردن و تار و مار ساختنشان را هدف گرفت؛ سیاستی كه در مورد قبایل آرامی و كلدانی جنوبی و غربی تا حدودی جواب داد، اما در مورد قبایل ماد و سكا در مرزهای شمالی و شرقی فاجعهآمیز از آب درآمد.
در درون فلات ایران، دولت كهنسال ایلام دقيقاً همان بستری بود كه این اتحاد میتوانست در آن صورت پذیرد. ایلام دولتی بسیار نیرومند بود كه تنها رقیب و معارض جدی آشور در دوران توسعهاش محسوب میشد. در واقع، برای مقاطعی از تاریخ، میبینیم كه آشور موفق شده بابل و مصر و دولتهای نوهیتی و اورارتو و مانا را بگیرد و تنها نیرویی كه در برابر آن ایستاده، ایلام است. در عمل، ایلام مهمترین متحد بابل در برابر آشور بود و شاخهی كوهستانی و نیمه مستقلش در شمال غربی، یعنی گوتیوم، همان جایی بود كه در نهایت به ماد بدل گشت و آشور را از پا درآورد. اقتدار ایلام، از سویی راه را بر ورود غارتگرانهی قبایل نوآمده میبست، و از سوی دیگر به خاطر بافت فدرال و منتشرش، امكان اتحاد با این قبایل را فراهم میآورد، و تا حدودی به دلیلِ همین امكانِ اتحاد هم بود كه نیروی سیاسی بزرگی محسوب میشد و تاب مقاومت در برابر آشوریان را داشت. كافی است به سالنامههای آشوری و شرح نبردهای آشور و ایلام بنگریم تا ببینیم كه چه شمار زیادی از قبایل كوچگرد ایلامیان را در نبردها یاری میكردهاند.[17]
قبایل آریاییای كه در سومین موج به ایرانزمین وارد شدند، به این ترتیب، با زمینهای مساعد برای اقامتِ صلحجویانه برخورد كردند. نیمهی شرقی ایرانزمین از حدود یك هزاره پیش به تدریج از خوارزم و سغد تا درهی سند توسط جمعیتی آریایی پوشیده شده بود كه مهمترین گرانیگاه سیاسیشان دولت بلخ بود. در ایران غربی، بقایای جمعیت قفقازی كهنی كه بومیان اصلی ایرانزمین بودند، هنوز وجود داشتند و دولتِ ایلام بزرگترين نمایندهاش بود – هر چند دولتهای اورارتو و مانا نیز به شكلی مستقل وجود داشتند. در این میان، دو دولتِ اخیر به تدریج زیر فشار آشوریها سست و ناتوان میشدند، در حالی كه سرزمينهاي ایلامی به تدریج با قبایل ماد و پارس درمیآمیختند و بیش از پیش آریایی میگشتند. این امر تا حدی بود كه آشوریها وقتی به مادها اشاره میكردند، آنان را با گوتیها كه مقیمان استانی در شمال ایلام بودند یكی میگرفتند و كوروش هم، که شاه ایلام است،[18] بر جمعیتی كه به تدریج آریایی میشدند حكم میراند.
فروپاشی آشور، به معنای آن بود كه دولتهای بازمانده در منطقه، راه حلِ قدیمی و آزمودهشدهی هزار سال قبل، یعنی برپایی پادشاهیهای صلحجو را بار دیگر در پیش بگیرند. این راهبرد، در زمان ظهور كوروش موفق عمل كرده بود، اما سطح پیچیدگی و درجهی سازمانیافتگی اجتماعی را تغییری نداده بود و تنها چند دولتِ صلحجو را جایگزین چند دولتِ جنگاورِ فرسوده كرده بود. این دولتها توانسته بودند الگوی ایلامی جذب قبایل كوچگرد را به فنی عمومی تبدیل كنند، چنان كه حتا آشور هم پیش از فروپاشی سیاستی مشابه را در مورد قبایل سكا در پیش گرفت و لودیه نیز در مورد قبایل آریایی و ایرانیزبانِ اسپَردَه چنین كرده بود. با وجود این، جذبِ یادشده امری ناقص و شكننده بود. جمعیت و قدرت قبایل نوآمده به قدری بود كه قالب كهن و محدود پادشاهی برای سازماندهیشان كفایت نمیكرد. از این روست كه در عصر كوروش، گذشته از شهرهای بزرگی كه مراكز قدرت كشاورزانه و گرانیگاه قدرت پادشاهان بودند، زمینهی بزرگی از چراگاهها و طبیعت وحشی هم وجود داشت كه عرصهی حكمرانی قبایل آریایی بود و این قبایل خود به تدریج نیرویی زورآور و تعیینكننده میشدند. الگوی حركت كوروش نشان میدهد كه به اهمیت این قبایل آگاه بوده است. همچنين كامیابی نظامی او را و پیروزیهای برقآسایش بر دشمنانش را تنها میتوان با سیاست نو و خاصش در مورد این قبایل توضیح داد.
اقتدار كوروش بر قلمرويش دو سویهی متمایز و مكمل داشته است. از سویی، او قدرت نظامی را به شكلی تازه و پیراسته به كار گرفت. به گمان من، هنر اصلی او در این مورد آن بود كه توانست ارتشهایی بزرگ را بر اساس الگوی قبایل كوچگرد آریایی سازمان دهد. تنها ارتشهایی سوار بر اسب و مجهز به سور و ساتِ متحرك در ارابهها هستند كه میتوانند مسافتهای یادشده را در زمانی به این كوتاهی بپیمایند و قدرت جنگی خویش را نیز حفظ كنند. این اتكای او به قبایل سواركار و جنگاور آریایی، احتمالاً، همان دلیلی بوده كه بخش عمدهی جمعیت رویارویش را به او متمایل میكرده است. ساكنان شهرهای سر راه او پیوستن قبایل كوچگردِ حاشیهنشینِ خویش به او را راهی مناسب برای خلاص شدن از حضورِ گاه كشمكشآمیز ایشان میدانستند، و قبایل نیمه یكجانشین نیز كه هنوز خوی متحرك و جنگاور خویش را حفظ كرده بودند، در سیاست او راهی برای بازگشتن به سبک زندگی متحرك و جنگمدارانه میدیدند. این حقیقت كه قبیلهی اسپرده، كه ستون فقرات سواركاران لودیایی بود، هنگام حملهی او به این سرزمین جانباش را گرفتند، و این كه سردارانی مادی مانند هارپاگ به او پیوستند، احتمالاً از این حقیقت ناشی میشده است. این را میتوان با گزارش هرودوت و تاريخنويسان یونانی دیگر جمع بست كه میگویند هنگام حضورش در سغد و خوارزم شاه سكاها، به نام آمونتاس، با او متحد شد و به یاریاش آمد. و سكاها در آن هنگام مشهورترین قبایلی بودند كه سبك زندگی کوچگردی را همچنان حفظ كرده بودند.
نبوغ نظامی كوروش با سویهای دیگر از شهریاری او تركیب شده بود و آن، شخصیت فرهمندش بود. تقريباً تمام تابعانِ شاهنشاهی نوپای هخامنشی، كوروش را در زمان خودش همچون نمایندهی خدا بر زمین به رسمیت میشناختند و او را، چنان كه تاريخنويسان یونانی روایت كردهاند، همچون پدر میدانستند.[19] وفاداری چشمگیر سرداران و كارگزارانش كه از غیاب چند سالهی او برای سركشی استفاده نمیكردند و اشتیاق مردم برای گشودن دروازهها بر روی او و پذیرفتن حكومتش، بیتردید، تا حدودی در سرشت و شخصیت منحصر به فردش ریشه داشته است و دقت و درایتی كه در سازماندهی منابع و تولید رفاه و امنیت برای اتباعش به خرج میداد.
با وجود این، متغیرهایی روانشناختی از این دست برای توضیح محبوبیت او كافی نیستند. كوروش در این میان از سازوكاری نرمافزاری نیز برای فراخواندن مردم به اطاعتش بهره میبرده است. چنان كه در كتاب تاریخ كوروش هخامنشی نشان دادهام،[20] كوروش در این راه از پشتیبانی شبكهی مبلغان متحرك و فرهمندی به نام مغان برخوردار بود، كه در واقع همان طبقهی كاهنان پادشاهی ماد بودند كه بخشی از آنها دین زرتشتی را پذیرفته بودند و بخشی دیگر با كاهنان ایلامی و بابلی درآمیخته بودند.[21] احتمالاً خود كوروش زرتشتی نبوده،[22] اما از پشتیبانی این نظام مغانه بهرهمند بوده و از عناصری مفهومی مانند سوشیانس استفاده میكرده است. در واقع، ادعای سیاسی او كه مردم را به سویش جلب میكرد همان پیشگویی مشهور زرتشت است كه به ظهور نجاتدهندهای فرهمند اشاره میكرد. كوروش این هنر را داشت كه این ادعا را برگیرد و به كمك نظام مبلغان و مغان، وفاداری و حمایت مردم را به سوی خود جلب كند و از همه مهمتر آن كه بعد از تسلط بر سرزمينهاي همسایه نظم و رفاه و آبادانی را برای اتباع تازهاش فراهم كند و به این ترتیب وعدهی نجاتبخشی خود را برآورده سازد.
دوران زمامداري كوروش به دو بخشِ متفاوت تقسیم میشود. دورهی جنگی نخست، كه از 556 تا 539 پ.م. به طول انجامید و پانزده سال جنگِ پیاپی را در بر میگرفت، دستاوردی بیسابقه و درخشان را برایش به همراه داشت. او در این مدت پادشاهی ماد، لودیه و بابل را یكی پس از دیگری گشود و سیطرهی خویش را بر كل ایران شرقی استوار ساخت. وقتی سال 539 فرا رسید، كوروش مردی پنجاه و هفت ساله بود كه حدود یك سوم عمر خود را وقف جنگ كرده بود. او در این مدت سرزمینی با مساحت باور نكردنی چهار و نیم میلیون كیلومتر را فتح كرده بود و شمار اتباعش بین هشت تا نه میلیون نفر بودند. این بدان معنا بود كه مردمِ آن روزگار در قلمرو میانی، اگر نویسا و دارای تاریخ و خط بودند، یا مصری محسوب میشدند و یا شهروند شاهنشاهی کوروش. در حالی كه این دومی، شش هفت برابر اولی مساحت و سه چهار برابر آن جمعیت داشت و آشكار بود كه دیر یا زود آن را نیز در خود هضم خواهد كرد. كوروش در این مدت برای نخستین بار كل مردم ایرانزمین را در یك واحد سیاسی غولآسا متحد كرده بود و مردم سرزمينهاي همسایهی غربی (سوریه و آناتولی) را نیز به ایشان ملحق كرده بود.
كوروش باقی دوران زمامداري خود را در سكوت و آرامش گذراند. او از 539 پ.م. تا ده سال بعد كه درگذشت، دست به لشگركشی پردامنهی جدیدی نزد و هر آنچه در نزد تاريخنويسان هست عملیات موضعی و كمدامنهی دفاعی در برابر قبایل کوچگرد آریایینژادی بود كه از شمال شرقی به این قلمرو میتاختند. این كه كوروش چرا لشگركشیهای خود را متوقف كرد و ده سال را به این ترتیب گذراند، نیازمند بحث بیشتر است. آشكار است كه كوروش به استواری و قدمت پادشاهی مصر آگاه بوده است و برای حمله به آنجا كمین كرده بوده است. هرودوت نوشته که کوروش قصد گرفتن مصر را داشت[23] و کسنوفون حتا نوشته که او چنین کرد![24]
سیاست او آشكارا توجهش به مصر را نشان میدهد. او قبایل هوادار دولت نوپای پارسی (مشهورتر از همه یهودیان) را به سرزمينهاي حایل بین دو دولت كوچاند و از بذل پول و یاری رساندن در بازآرایی دینشان در قالبی نو و ایرانی شده خودداری نكرد. به این ترتیب، مرزهای مصر را با نیروهایی هوادار ایران تقویت كرد. همچنين آشكار است كه فعالیت تبلیغی مغانش در درون مصر نیز همچنان ادامه داشته است. چرا كه داستانهای مربوط به غاصب بودنِ فرعون آماسیس و بیدادگر بودنش از همان زمان در كتیبهها و متنها راه یافت و این یكی از علایم تبلیغات كوروش است كه پیش از آن نیز با موفقیت در مورد نبونید بابلی به كار گرفته شده بود. این كه كمبوجیه هنگام حمله به مصر با هواداری بخشی از مصریان روبهرو شد و دریاسالار مصری و متحدان یونانی مصر را در كنار خود یافت، نتیجهی این تبلیغات بود.
با وجود این، كوروش به مصر حمله نكرد. این كار شاید ناشی از مقتدر بودن مصر یا ناپایدار بودنِ نظمِ نوزادِ هخامنشی بوده باشد.[25] به گمان من هر دو عامل دستاندركار بودهاند. چرا كه كمبوجیه نیز پس از به قدرت رسیدن صبر كرد تا آماسیس در اثر كهولت از پا درآید و وقتی فرعون تازه بر تخت نشست، به مصر لشگر كشید. گذشته از این، سازماندهی دولتی كه در مدت یك دهه شكل گرفته بود و تمام سرزمينهاي شهرنشینِ قلمرو میانی، جز مصر، را در بر میگرفت كاری دشوار بود كه بیتردید در حال و هوای جنگی به درستی انجام نشده بود.
كوروش ایرانزمین و سرزمينهاي همسایهی آن را فتح كرد، همچون اسكندر و تیمور و چنگیز. اما تفاوتش با این جهانگشایان خونخوار آن بود كه به موقع از تاختوتاز دست برداشت و نیروی خود را صرف سازماندهی اقتصادی و اجتماعی قلمرويش كرد. به همین دلیل هم، بر خلاف این جهانگشایان، به چهرهای مقدس تبدیل شد و زندگینامهاش مبنای بازنویسی روایات مربوط به شخصیتهای مقدس فراوانی قرار گرفت و در نسخههای كهنتر از این رده از روایتها ادغام گشت.[26] در مورد این كه كوروش در ده سال آخر زمامدارياش دقيقاً چه كارهایی انجام داده است، چیز زیادی نمیدانیم، اما میتوان فرض كرد كه شالودهی نظم هخامنشی در دوران او و بر مبنای خطوط سیاست وی ترسیم شده باشد:
– این نظم، از سویی بر سازماندهی ارتشی بزرگ و نیرومند استوار بود. كوروش ارتش را بر محور سواركاران آریایی سازمان داد و از پذیرفتن رستههای مردم بومی نیز كوتاهی نكرد. با وجود این، محور قدرت نظامیاش را قبایل آریاییای تشكیل میدادند كه کوچگرد بودند و سواركاران و جنگاورانی برجسته محسوب میشدند. او سلسلهمراتبی مبتنی بر دَهگان را از ایلامیان وام گرفت و ارتش خود را به این ترتیب رستهبندی كرد. همچنين فنآوری آهن را كه از دوران آشوریان كاركرد نظامی یافته بود، به درستی به كار گرفت و جنگافزارهای آهنی در زمان او رواج یافتند. تقسیم شاهنشاهی به شهربانیهایی كه پردیسها و كاخهایی شبیه به كاخ شاهنشاه را برمیساختند و پادگانهایی از پارسیان را در خود جای میدادند نیز در دوران او آغاز شد.[27] به این ترتیب، ركن اولِ اقتدار او، سازماندهی ارتشی متحرك و بزرگ و چند لایه و چند قومی بود كه ستون فقراتی آریایی داشت و در جای جای قلمرو او مستقر شده بود.
– دومین محور قدرت او، استفادهی درست از فنون كشاورزانه بود. هخامنشیان به خاطر تشویق كشاورزی و آبادانی و كندن ترعه و كاریز و اجرای عملیات عمرانی كلان برای بارور كردن زمین در جهان باستان شهرت داشتهاند، و از شواهد به جا مانده چنین برمیآید كه از همان ابتدای دوران كوروش این نوع كاركردِ دربار مهم تلقی میشده است. به این ترتیب، فنون حفر كاریز، كه ابتدا در دو قطبِ مستقلِ بلخ و اورارتو ابداع شده بود، در همهجا فراگیر شد. این امر، به همراه فراگیر شدنِ استفاده از خیشِ آهنی و تغییر در فنون شخم زدن زمین، گذار از دوران كشاورزی ابتدایی به كشاورزی پیشرفته را ممكن ساخت. این به معنای فراوانتر شدنِ غذا، بارورتر شدنِ زمین، و رونق گرفتن مراكز جمعیتی یكجانشین بود.[28]
– سومین محور قدرت هخامنشیان، بازرگانی بود. شواهدی در دست نیست كه در عصر كوروش تلاشی برای ایجاد راههاي تجاری انجام پذیرفته باشد، اما شواهدی غیرمستقیم وجود دارد كه نشان میدهد رونق بازرگانی در زمینهی «صلح پارسی» نیز در دوران او آغاز شده است. پیش از هر چیز، دامنه و سرعت لشگركشيهای كوروش نشان میدهد كه از یاری و پشتیبانی گروهی تخصصیافته و كارآمد از مهندسان نظامی برخوردار بوده است، وگرنه انتقال لشگریانی كه دست كم چند ده هزار نفر جمعیت داشتهاند در مسافتهایی چند هزار كیلومتری و از میان جنگلها و رودها و كوهستانها ناممكن مینماید. از سوی دیگر، میدانیم كه كوروش به رونق بازرگانی توجه داشته و رفاه ناشی از تبادل فرهنگی و تجاری را مایهی پایداری و آرامش مردم میدانسته است، چنان كه مثلاً بعد از گشودن سارد و سركوب شورش آن امر كرد بازار و مراكزی تفریحی در آن بسازند. از این رو، حدس میزنم جنبش راهسازی نیز در زمان كوروش و به دنبال ضرورتهای نظامی دوران او آغاز شده باشد، هر چند مانند بسیاری از رگههای اجتماعی دیگر، در دوران جانشینانش به بار نشست.
- . هرودوت، کتاب نخست، بندهای 124 و 125. ↑
- . کسنوفون، کتاب نخست، فصل 2. ↑
- . Luckenbill, 1924. ↑
- . Kuhrt, 1983: 83-97. ↑
- .Grayson, 1975. ↑
- . Beaulieu, 1989. ↑
- . Beaulieu, and Stolper, 1990: 559-621,. ↑
- . پولیانوس، کتاب 7، فصل 6، بند 1. ↑
- . هرودوت، کتاب نخست، بندهای 127 و 128، یوستینوس، کتاب نخست، فصل 6، بند 16. ↑
- . هرودوت، کتاب نخست، بندهای 90-73. ↑
- . دیودور سیسیلی، کتاب 9، فصل 35 و هرودوت، کتاب یکم، بندهای 160-151. ↑
- . یوستینوس، کتاب نخست، فصل 7، بند11. ↑
- . هرودوت، کتاب نخست، بند 130. ↑
- . Van der Spek, 1982: 278-283. ↑
- . سولیمیرسكی، 1374. ↑
- . Snell, 1997. ↑
- . Grayson, 1975. ↑
- . پاتس، 1385: 481. ↑
- . کسنوفون، 1342؛ و هرودوت، کتاب نخست. ↑
- . وكیلی، 1389. ↑
- . بویس، 1375. ↑
- . زنر، 1375. ↑
- . هرودوت، کتاب نخست، بند 154. ↑
- . کسنوفون، کوروپدیا، کتاب اول، 1، 4 و کتاب هشتم، 6، 22-20. ↑
- .داندامایف، 1373. ↑
- . Drews, 1974,: 387-393. ↑
- . توپلین، 1388 (پ)، ج.3: 116-111. ↑
-
. Gershevitch, 1985. ↑
ادامه مطلب: بخش دوم: وارثان کوروش – گفتار نخست: کمبوجیه (1)