پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش نخست رويكردها: گفتار نخست: رويكرد زيست‌‌شناختى(۲)

بخش نخست رويكردها: گفتار نخست: رويكرد زيست‌‌شناختى(۲)

چارچوب عصب‌-روان‌‌شناختى

اگر در سطح بيوشيميايى به دستگاه عصبى بنگريم، مجموعه‌‌اى از تبادلات شيميايى بين ياخته‌‌هاى عصبى را خواهيم ديد، كه برآيندشان در سطح شبكه‌‌ى عصبى پويايى فعاليت نورونها را رقم مى‌‌زنند. به اين شكل با بررسى رخدادهاى سطح خرد و شيميايى تا حدودى مى‌‌توان زمينه را براى ورود به بحثى عصب‌‌شناختى هموار كرد.

آنچه كه در مورد خنده مسلم است، آن است كه به هنگام ظاهر شدنش، تغييراتى در سطح بيوشيميايى مغز پديدار مى‌‌شود و الگوى آزاد شدن ناقلهاى عصبى[1] در مغز را دگرگون مى‌‌سازد. تغيير اصلى در اين ميان به رها شدن نوروپپتيدها در مراكز مغز ميانى مربوط مى‌‌شود. به دنبال اين روند غلظت آندورفين[2] -يكى از ناقلهايى عصبى نوروپپتیدیک- هستند كه ساخت شيميايى‌‌شان از اتصال اسيدهاى آمينه به هم تشكيل شده است.

مهمترين نوروپتيدها[3]– در مايع مغزى نخاعى بالا مى‌‌شود. پيامد بالا رفتن غلظت نوروپپتيدها در مغز، ايجاد حالت سرخوشى[4] و خوشحالى است. تغيير مهم ديگر، فعاليت سيستم آدرنرژيك[5] در اعصاب محيطى آن بخشى از دستگاه عصبى است كه ناقل عصبى‌‌اش آدرنالين (يا همان اپى‌‌نفرين) باشد. اعصاب سمپاتيك با چنين ناقلى كار مى‌‌كنند. است، كه مى‌‌تواند به عنوان نمودى از پركارى سمپاتيك و برانگيختگى در نظر گرفته شود. به عبارت ديگر، اگر در سطح مولكولى به تغييرات مغز در اثر خنده نگاه كنيم، بار ديگر همان دو عاملِ اصلى برانگيختگى (اپى‌‌نفرين) و سرخوشى (آندورفين) را در كنار هم مى‌‌بينيم.

اگر سطح مشاهداتى خود را يك درجه بزرگتر بگيريم و با مقياسى درشت‌‌تر به مغزِ خندان نگاه كنيم، الگوى خاصى از پويايى عصبى را مى‌‌بينيم كه نماينده‌‌ى شيوه‌‌ى خاصى از پردازش اطلاعات است. شواهد تجربى نشان مى‌‌دهد كه رفتار خنده به سادگى در اثر آسيبهاى مغزى و مسدود شدن مسيرهاى پردازش عصبى مختل مى‌‌شود.

به عبارت ديگر، كنترل رفتار خنده و لبخند، از جمله رفتارهايى است كه خيلى زود در اثر اختلالات عصبى-روانى آسيب مى‌‌بيند. گذشته از فلجهاى موضعى و آسيبهاى موجود در اعصاب حركتى، كه به فلج عضلات چهره منجر مى‌‌شوند، در بيمارى‌‌هاى روانى هم چنين اختلالى را فراوان مى‌‌بينيم. بيماران مبتلا به فراموشى نوع آلزايمر ( [6]DAT) پديده‌‌اى به نام احساساتى شدن[7] پديد مى‌‌آيد. اين افراد در برابر محركهايى ساده، تظاهرات عاطفى‌‌اغراق‌‌آميزى از خود نشان مى‌‌دهند و مثلا خيلى زود به گريه مى‌‌افتند. در اين افراد همواره گرايش به اغراق در گريه وجود دارد، ولى چنين تسهيلى در مورد آزاد شدن رفتار خنده كمتر ديده مى‌‌شود.[8]

در يك آزمايش ديگر كه بر بيماران مبتلا به افسردگى و مرض پاركينسون انجام گرفته، تصاويرى خنده‌‌دار به آزمودنى‌‌ها نشان داده شده و شاخصهاى مربوط به شدت خنده در چهره‌‌شان بررسى شد. اين شاخصها عبارتند از: تغيير مكان انتهاى لب بالا، عرض دهان، تغيير مكان وسط لب بالا و پايين، كلفتى لب بالا و پايين، گشودگى چشمان، و زاويه زيرين و زبرين تقاطع عنبيه با پلك. از اين آزمايش، چنين نتيجه شده كه در هر دو دسته از بيماران، بسامد خنده و لبخند نسبت به حالت عادى كمتر بوده، و شكل خنده‌‌شان هم با حالت عادى فرق مى‌‌كرده است. مثلا افراد افسرده بيشتر از معمول كناره‌‌هاى لب خود را مى‌‌كشند، ابروى خود را زياد بالا مى‌‌برند و دهان خود را بيش از حد معمول باز مى‌‌كنند.[9]

با توجه به شواهدى آسيب شناسانه از اين دست، چند نكته در مورد خنده‌‌ى ناشى از جوك مشخص است. نخست آن كه مراكز مغزى مربوط به پردازش اطلاعات كلامى و زبانى در هنگام فهميدن جوك و گرفتنِ منظور آن، كاملا فعالند. ديگر اين كه فعاليت مغزى كه در حال واگشايى معناى جوك است، سطح بالايى از همكارى ميان دو نيمكره را تجربه مى‌‌كند.

مخ، يعنى بخش پيشينِ مغز، از دو نيمكره تشكيل يافته است كه با سه رابط عصبى به هم متصل شده‌‌اند. هريك از نيمكره‌‌ها بسته به نوع پردازش عصبى كه انجام مى‌‌دهند، به شش بخشِ متمايز تقسيم مى‌‌شوند. از ميان اين بخشها، فقط سه‌تايشان با پردازش جوك‌‌هاى كلامى سر و كار دارند. بخش گيجگاهى[10] كه پردازش اطلاعات شنوايى را عهده‌‌دار است، بخش آهيانه‌‌اى[11] كه اطلاعات تركيبى و مفاهيم مربوط به روابط فضايى را درك مى‌‌كند، و بخش پيشانى[12] كه مركز اراده و گزينش خودآگاهانه است و به عنوان ترمزى خودآگاه بر رفتارهاى خودكارِ مغز ميانى هم عمل مى‌‌كند. هر نيمكره از دو بخش پردازشىِ متفاوت تشكيل يافته است. دستگاه زيرين[13] كه بيشترِ بخش گيجگاهى را شامل مى‌‌شود و پردازش تجريه‌‌گرا، گام به گام و تحليلىِ اطلاعات را به انجام مى‌‌رساند، و دستگاه زبرين[14] كه در نواحى آهيانه‌‌اى متمركز است و براى پردازش تركيبى، كل‌‌گرا و موازى تخصص يافته است.[15] چنين مى‌‌نمايد كه درك حالت كلىِ خود مغز -يعنى فهم بازخودهاى ناشى از كل مغز- هم در نيمكره‌‌ى چپ تمركز يافته باشد.

در نيمكره‌‌ى چپ دستگاه زيرين و در نيمكره‌‌ى راست دستگاه زبرين فعال‌‌ترند، و در كل مغز نيمكره‌‌ى چپ -و بنابراين كاركردهاى تحليلى- چيرگى دارند. اين تفكيك شدن كاركردها در دو نيمكره و تخصص يافتگى هريك از آنها براى انجام يك شيوه از پردازش را در عصب‌‌شناسى جانبى شدن مى‌‌نامند. جانبى شدن[16] در انسان به شكلى صورت گرفته كه كاركردهاى تحليلى، زبانى بيشتر در نيمكره‌‌ى چپ -و بنابراين نيمه‌‌ى راست بدن- انجام مى‌‌شوند. راست دست بودن انسان نمودى از اين امر است. از سوى ديگر كاركردهاى هيجانى و تظاهرات عاطفى بيشتر توسط نيمكره‌‌ى راست مديريت مى‌‌شوند و در نيمه‌‌ى راست بدن نمود مى‌‌يابند.

حالت چهره، بر اين مبنا، نامتقارن است. يعنى حركت عضلات چهره به هنگام نمايش تظاهرات احساسى، در سوى راست و چپ صورت يكسان نيست. برخى از اين تظاهرات احساسى از اين ديدگاه تقارن بيشترى دارند. لبخند از جمله رفتارهايى است كه كاملا نامتقارن است. چهره‌‌ى لبخند زننده يك انسان، -چه مرد باشد و چه زن- آنگاه كه از تلفيق دو نيمه چپ صورت توليد شده باشد، بسيار جذابتر از دو نيمه راست است. يعنى اگر تصاويرى از چهره‌‌هاى لبخند بر لبِ افراد گوناگون را تهيه كنيم، و بعد آن را طورى تغيير دهيم كه دو مجموعه عكس متقارن از دو سوى چهره[17] داشته باشيم، آنوقت چهره‌‌هاى توليد شده با سوى چپ، جذابتر و خوشايندتر از طرف راست جلوه خواهد كرد.[18]

در مورد زبان معكوس اين پديده ديده مى‌‌شود. در يك گفتگوى عادى، نيمكره‌‌ى چپ مغز نقش اصلى را ‌‌ايفا مى‌‌كند. بخش گيجگاهى اين نيمكره پردازش اطلاعات زبانى را بر عهده مى‌‌گيرد و واگشايى مفاهيم رمزگذارى شده در رشته‌‌هاى آوايىِ سازنده‌‌ى جملات و واژگان را به انجام مى‌‌رساند. نقش نيمكره‌‌ى راست در يك گفتگوى عادى، به درك زير و بم كلام، و فهم حالت و موسيقاى آن محدود مى‌‌شود. بيمارى كه نيمكره‌‌ى راست خود را از دست داده باشد، همچنان مانند يك آدم عادى قادر به مكالمه با ديگران است، هرچند با لحنى بيروح حرف مى‌‌زند و لحن كلام مخاطب را در نمى‌‌يابد.[19]

كسى كه نيمكره‌‌ى راستش صدمه ديده باشد، به طور مشخص در هشت كاركرد زبانى دچار مشكل خواهد شد.[20]

نخست، توانايى درك تأكيدهاى كلامى و لحن سخن.

دوم، توانايى درك استعاره‌‌ها و تفسير كنايه‌‌ها.

سوم، قدرت تشخيص مواضع مقابل معنايى و فهم متضادها و مترادفها.

چهارم، سازماندهى گزاره‌‌ها و واژگانِ تصادفى و بى‌‌ربط، در قالب تركيبىِ خلاقانه و معنادار، مثلا جمله‌‌سازى با مشتى كلمه.

پنجم، تشخيص ناهمخواني ها و عناصر بى‌‌ربط در گزاره‌‌ها، و تميز دادن بخشهاى ناجور يا بى‌‌ربط.

ششم، داورى در مورد ميزان احتمال بروز يك حادثه، در شرايطى خاص.

هفتم، متصل كردن اطلاعاتى خاص به موقعيتهاى مناسب براى آن.

هشتم، درك روابط درونى بين اجزاى متن و فرا رفتن از آنها براى بازسازى منظور اصلى متن.

به اين ترتيب مى‌‌بينيم كه در بيماران دچار اختلال در نيمكره‌‌ى راست، آنچه كه به طور برجسته ديده مى‌‌شود، ناتوانى در فهم تركيبهاى معنايى و روابط كلىِ حاكم بر متن است.[21]

خنده در بيمارانى كه نيمكره‌‌ى راستشان صدمه ديده است، به شكلى غيرطبيعى ديده مى‌‌شود. مهمترين عارضه، بروز حملات خنده است كه در غياب محركهاى خنده‌‌دار و به شكلى ناگهانى رخ مى‌‌دهد و ممكن است چند دقيقه ادامه يابد.[22] اين بيماران در برابر كارتونهاى خنده‌‌دار، نسبت به كسانى كه اختلال در نيمكره‌‌ى چپ دارند، تنوع بيشترى را در خنديدنشان نشان مى‌‌دهند. يعنى با شدت خيلى زياد يا خيلى كم مى‌‌خندند.[23] جالب آن كه خنده‌‌ى خيلى زياد به بيمارانى تعلق دارد كه اصلا مفهوم جوك را نفهميده‌‌اند. آنهايى كه بافت معنايى جوك را درك مى‌‌كنند و به اختلال نيمكره‌‌ى راست دچارند، خيلى كم مى‌‌خندند، يا اصلا نمى‌‌خندند.

اين بيماران، در ارزيابى درجه‌‌ى خنده‌‌دار بودن جوك‌‌ها هم دچار اختلال هستند و به همه‌‌ى جوكها به طور يكسان نمره‌‌ى بالايى مى‌‌دهند. ايشان حتى هنگامى كه به يك جوك مى‌‌خندند، از بيان دليل خنده‌‌دار بودن جوك عاجزند و نمى‌‌توانند جوك‌‌هاى جديد را ياد بگيرند و درست براى ديگران تعريفش كنند. جالب اين كه اين افراد با جوك‌‌هايى كه قبلا ياد گرفته بوده‌‌اند مشكلى ندارند و آنها را به خوبى به ياد مى‌‌آورند و روايت مى‌‌كنند.[24]

تجربيات انجام شده بر آزمودنى‌‌هاى سالم هم نشان مى‌‌دهد كه اگر نيمكره‌‌ى راست را با داروى آميتال سديم به طور موقت فلج كنيم، حملات خنده‌‌ى مشابهى پديد مى‌‌آيد. همچنين در اين حالت زمان و شدت خنده‌‌ى افراد نسبت به محركهاى خنده‌‌دارى مانند جوك افزايش مى‌‌يابد، همچنين تمايل اين بيماران براى تعريف كردن جوك هم زياد مى‌‌شود.[25] اين يافته با مشاهداتى كه تمايل زياد به جوك گفتن و شوخى كردن را به اختلال نيمكره‌‌ى راست مربوط مى‌‌سازد، همخوانى دارد.[26] بر مبناى اين پژوهش، چنين بيمارانى در انتخاب زمان و مكان مناسب براى تعريف كردن جوك اشكال دارند و در شرايط نامساعد با بيانى پرغلط و نادرست جوك خود را تعريف مى‌‌كنند.

بنابر يكى از مدلهاى پذيرفته شده در مورد پردازش عصبى جوك، آنچه كه يك شوخى كلامى را خنده‌‌دار مى‌‌كند، تركيبى از دو اتفاق پياپى است. نخست درك موضوعى بى‌‌ربط در متن، و دوم موفقيت در بازآرايى مفاهيم متن، طورى كه جاى دادن اين عنصر بى‌‌ربط در زمينه‌‌ى آن ممكن گردد.[27] شواهد به دست آمده از روشهاى الكتروفيزيولوژى، نشان مى‌‌دهند كه درك اين عنصر بى‌‌ربط يكى از عوامل اصلى فهم جوك، و برانگيختگى هيجانى است. يكى از موج‌‌هايى كه توسط دستگاه EEG[28] مى‌‌توان از مغز گرفت، موجى است كه پتانسيل مغزىِ وابسته به رخداد ((ERP[29] خوانده مى‌‌شود. اين موج زمانى كه محركى غيرمنتظره توسط حواس درك شود، پديد مى‌‌آيد. مشهورترين الگوى گرفته شده در ERP موجى است به نام P300كه سيصد هزارم ثانيه پس از رديابىِ محرك غيرمنتظره آشكار مى‌‌شود. اين موج در واقع نشانگر فعاليتى اضافى در مغز است كه در اثر كلنجار رفتن با محرك بى‌‌ربط و بازبينى‌‌اش پديدار مى‌‌گردد. شواهد حاكى از آن هستند كه اين موج به هنگام مشاهده‌‌ى يك فيلم خنده‌‌دار در هردو نيمكره به صورت متقارن پديد مى‌‌آيد.[30]

با وجود آن كه درك متنِ عادى توسط نيمكره‌‌ى چپ صورت مى‌‌گيرد، ظاهرا نيمكره‌‌ى راست است كه بار اصلى بازتعريف كردن شرايط براى جذب داده‌‌هاى نامربوط را بر عهده دارد. نيمكره‌‌ى راست زمانى وارد ماجرا مى‌‌شود كه عنصر بى‌‌ربطى در متن وجود داشته باشد و چيزى ناجور بنمايد. آنگاه عنصر بى‌‌ربط را تشخيص مى‌‌دهد، آن را وابسته به شرايط و موقعيتى كه در متن شرح داده شده مى‌‌سنجد، و از تركيب اين دو، متن را به شكلى بازتفسير مى‌‌كند كه عنصر بى‌‌ربط در آن جاى گيرد. ظاهرا در بيماران فاقد نيمكره‌‌ى راستِ فعال، همين كاركرد اخير است كه مختل مى‌‌شود.

تعادل بين اين دو كاركردِ مكملِ نيمكره‌‌ى راست و چپ است كه فهميدن يك شوخى، و خنديدن را ممكن مى‌‌سازد. اگر متنِ جوك از حد خاصى پيچيده‌‌تر يا ساده‌‌تر باشد، درجه‌‌ى خنده‌‌دار بودنش به سرعت كاهش پيدا مى‌‌كند.[31] اين بدان معناست كه مهارِ سيستم هشدار دهنده‌‌ى ضدلذت، و پيوند خوردن با برانگيختگى تنها زمانى صورت مى‌‌گيرد كه وقفه‌‌ى خاصى در جريان پردازش نيمكره‌‌ى چپ انجام گيرد و نيمكره‌‌ى راست تنها حجم پردازشى خاصى را در ميانه‌‌ى اين وقفه انجام دهد. اگر جايگيرى عنصر بى‌‌ربط خيلى راحت يا دشوار انجام شود، جوك بى‌‌مزه خواهد شد. اين بدان معناست كه تداخل دو نيمكره تنها در حالت بهينه‌‌ى خاصى خنده‌‌ى خودجوش را پديد مى‌‌آورند.

در مورد اين تعادلِ خاصر بين دو نيمكره به دو نكته‌‌ى ديگر هم بايد اشاره كرد:

نخست آن كه بر اساس شواهد موجود، مغز زنان و مردان به شكل يكسانى در اين مورد عمل نمى‌‌كنند. در اين نكته ترديدى نيست كه يكى از عوامل شكسته شدن تقارن ميان دو نيمكره‌‌ى مغزى، هورمون تستوسترون است، و بنابراين جانبى شدن در مغز مردان با شدتى بيش از زنان ديده مى‌‌شود.[32] گويا اين تفاوت در فعاليت نيمكره‌‌ها در چگونگى پردازش جوك هم مؤثر باشد. در دستگاه عصبى، پديده‌‌ى خاصى وجود دارد به نام معكوس شدگى راه‌‌هاى عصبى. اين بدان معناست كه -گذشته از چند استثنا- راه‌‌هاى حسى و حركتىِ هر نيمكره اطلاعات مربوط به نيمه‌‌ى مقابل بدن را مديريت مى‌‌كنند. به اين ترتيب اگر در گوش راست فرد چيزى بگوييم، ابتدا نيمكره‌‌ى راست است كه آن را پردازش مى‌‌كند و برعكس. اگر جوكى را در گوش چپ و راست زنان و مردان بگوييم، و از آنها بخواهيم تا درجه‌‌ى خنده دار بودنش را تعيين كنند، جوكهاى گفته شده در گوش راست مردان و گوش چپ زنان نمره‌‌ى بالاترى مى‌‌آورند.[33] بنابراين شيوه‌‌ى پردازش جوك در مغز زنان و مردان متفاوت است.

نكته‌‌ى دوم آن كه شيوه‌‌ى ارزيابى درجه‌‌ى خنده‌‌دار بودن جوك هم به نيمكره‌‌ى راست مربوط است، و بنابراين به شكلى متفاوت در زن و مرد انجام مى‌‌پذيرد. اگر به هنگام نمايش فيلمى خنده‌‌دار، در لحظات ارائه‌‌ى محرك بى‌‌ربط -كه كليدِ خنده‌‌دار شدن متن است- براى تماشاچيان صداى خنده پخش شود، زمان متوسط خنديدنشان به شوخىِ فيلم بيشتر مى‌‌شود. اين پديده از جنبه‌‌هاى جامعه‌‌شناختى هم اهميت دارد و به زودى به آن بازخواهيم گشت. اما آنچه كه در اينجا برايمان اهميت دارد آن است كه زنانِ تماشاچىِ چنين فيلمى، در صورت وجود صداى خنده، شوخى را خنده‌‌دارتر از حالت عادى ارزيابى مى‌‌كنند، اما مردان با وجود اين كه مثل زنان با اين محرك بيشتر به شوخى مى‌‌خندند، اما ارزيابى‌‌شان در مورد آن تغييرى نمى‌‌كند.[34] همچنين در يك آزمون جالب، يك كارتون خنده‌‌دارِ تكرارى در شرايط آزمايشگاهى به گروهى از دانشجويان نشان داده شد و از آنها خواسته شد تا خنده‌‌دار بودن شوخى‌‌هايش را ارزيابى كنند. بعد همين فيلم در شرايطى غيرآزمايشگاهى و در جريان جشن پايان دوره‌‌ى همان دانشجويان برايشان نمايش داده شد. چنان كه قابل انتظار بود، زمان متوسط خنديدن دانشجويان به شوخى‌‌ها براى زنان و مردان از دفعه‌‌ى پيش بيشتر بود. اما فقط زنان در اين شرايط شوخى‌‌ها را خنده‌‌دارتر مى‌‌دانستند.

اگر به افرادى كه چنين فيلمى را نگاه مى‌‌كنند، حكم شود كه به شوخى‌‌هاى آن بيشتر يا كمتر از حد معمول بخندند، بار ديگر چنين اثرى مشاهده مى‌‌شود. يعنى فقط زنان شوخى‌‌هايى را كه به آن بيشتر خنديده‌‌اند، به عنوان خنده‌‌دارتر رده‌‌بندى مى‌‌كنند.[35] تمام اين شواهد نشان مى‌‌دهد كه چگونگى ارزيابى فرد از خنده‌‌دار بودن يك جوك در زنان و مردان متفاوت است. مردان كه مغز چپ تمايز يافته‌‌ترى دارند، هربار كه با يك جوك روبرو مى‌‌شوند آن را عمدتا در نيمكره‌‌ى چپ پردازش مى‌‌كنند و هربار به نتيجه‌‌ى يكسانى در مورد اندازه‌‌ى مضحك بودنش مى‌‌رسند. زنان، با توجه به تداخلِ بيشتر كاركرد دو نيمكره‌‌شان به هنگام پردازش جوك، برداشت خاص مغز راست از وضعيت بدنى خودشان را هم در اين ارزيابى داخل مى‌‌كنند. چنان كه گفتيم، نيمكره‌‌ى راست وظيفه‌‌ى تشخيص وضعيت خودِ سيستم را هم بر عهده دارد. هنگامى كه فرد به جوكى بيشتر يا كمتر از حالت معمول مى‌‌خندد، اين نيمكره‌‌ى راست است كه اين وضعيت جديد را مشاهده و درك مى‌‌كند. در زنان، پردازش جوك با همكارى بيشتر دو نيمكره و سطح بالاترى از تداخل كاركردهاى نيمكره‌‌ى راستى انجام مى‌‌شود، و بنابراين وضعيت بدنى -ميزان خنده- هم به عنوان يكى از شاخصهاى ارزيابى وارد ميدان مى‌‌شود.

چنان كه اشاره شد، وجود عنصرى بى‌‌ربط در يك متن، يكى از شروط خنده‌‌دار نمودن آن است. لازم است در مورد اين ويژگى و ساز و كارهاى دخيل در هضم و جذب كردن اين عنصر نامربوط كمى بيشتر شرح دهيم، چرا كه يكى از معتبرترين ديدگاه‌‌هاى روانشناسانه‌‌ى موجود در مورد خنده به همين موضوع مربوط مى‌‌شود. تا جايى كه در بايگانى متون اروپايى قابل رديابى است، نخستين كسى كه در مورد اهميت چنين عنصرى در جوك‌‌ها و شوخى‌‌هاى مطلب نوشت، شاعر اسكاتلندى جيمز بيتى[36] بود كه در قرن هجدهم زندگى مى‌‌كرد. بر اساس نوشته‌‌هاى او، جوهره‌‌ى شوخى عبارت است از جمع آمدن چندين عنصر نامربوط در يك كلِ يگانه.[37]

اين مضمون اوليه از وجود عنصر نامربوط در جوك را فيلسوفانى مانند كانت و شوپنهاور هم در آثارشان تكرار كرده‌‌اند. کانت در «نقد قوه‌ی داوری» به سال 1790.م نوشته که خنده‌دار بودنِ لطیفه از نقش بر آب شدنِ انتظاری اطمینان‌بخش ناشی می‌شود. از دید او، یک جوک متنی است که انتظار و چشمداشتی مشخص و استوار را در ذهن مخاطب ایجاد می‌کند، اما ناگهان به شکلی غافلگیر کننده این توقع را به هیچ و پوچ بدل می‌سازد. از دید کانت به این دلیل است که خنده در فرد پدیدار می‌شود.

يكى از دلايلى كه به گمان اسپنسر به انباشت انرژى روانى اضافى مى‌‌انجاميد، همين برخورد با عنصرى بى‌‌ربط بود. او برخورد با عنصرى نامربوط را باعث برآورده نشدن انتظار مخاطب، و در نتيجه پيدايش اضافه بار روانى مى‌‌دانست، و معتقد بود كه علت رهايى اين انرژى در قالب خنده، جايگيرى اين عنصر بى‌‌ربط در متن به شكلى جديد و دور از ذهن است. به عبارت ديگر، همانند بسيارى از نظريات جديد، بازآرايى معنايى متن را كليد خنديدن به آن مى‌‌دانست.[38]

در ميان نويسندگان جديد، يكى از نافذترين آرا در اين مورد را آرتور كُستلر ارائه داده است. او در نظريه‌‌ى ادبى‌‌اش شالوده‌‌ى خلاقيت هنرى را پديدارى به نام دوپهلو بودن دانسته است. به نظر او، دوپهلو بودن عبارت است از امكان فهم يك پديده در دو يا چند قالب متضاد معنايى. اين ابهام، همان است كه امكان باز شدن چارچوب معنايى در آفرينشهاى هنرى را فراهم مى‌‌كند و افقى مفهومى را جايگزين ارتباطات يك به يكِ بين دال و مدلول مى‌‌نمايد. كستلر خنده به جوك را نتيجه‌‌ى دوپهلو بودن متنِ جوك دانسته است و علت رهايى خنده را مانند گذشتگان‌اش، افزايش فشار هيجانىِ ناشى از اشاره به خشونت و شرايط غيرعادى در جوك مى‌‌داند.[39]

در ميان پژوهشگرانى كه به طور تخصصى به موضوع جوك پرداخته‌‌اند، پخته‌‌ترين روايت از اين برداشت را در آثار نِرهارت مى‌‌توان سراغ كرد. او در مدلى كه از پديده‌‌ى خنده‌‌ى ناشى از جوك دارد، شاخه‌‌زايى در معناى اصلى متن را دليل اصلى بروز خنده مى‌‌داند. چارچوب كلى بحث او، اين نظر روانشناسان است كه شگفتى در شرايط امن، خنده ايجاد مى‌‌كند. و البته گزينه‌‌ى ديگر هم آن است كه شرايط بروز شگفتى امن نباشد، و در اين حالت حيرت به ترس مى‌‌انجامد. از اين زاويه، جوك از آن رو خنده‌‌دار است كه باعث شگفتى مى‌‌شود. اين امر از نظر نرهارت معلول دو شاخه شدن معناى متن است. وقتى مخاطب با دو تفسير متفاوت و همزمان از متن روبرو شود، دچار حيرت مى‌‌شود، و هرچه تفاوت ميان اين دو تفسيرِ موازى چشمگيرتر باشد، درجه‌‌ى خنده‌‌دار بودن جوك هم بيشتر است.[40] اين نظريه در ميان متخصصان به نظريه‌‌ى بى‌‌ارتباطى[41] مشهور شده است. نرهارت براى اين كه نشان دهد شگفتى به تنهايى براى آزاد شدن رفتار خنده كافى است، آزمون بسيار مشهورى را طراحى كرده است. او از گروهى از افراد خواست تا مجموعه‌‌اى از وزنه‌‌ها را از جايى بردارند و به نقطه‌‌ى ديگرى منتقل كنند. بر روى تمام وزنه‌‌ها وزنشان نوشته شده بود همه كمابيش هم‌‌وزن بودند. تنها يكى از آنها كه در اواخر كار برداشته مى‌‌شد، بسيار سبكتر يا سنگينتر از بقيه، و چيزى كه برچسبش نشان مى‌‌داد، بود. آزمودنى‌‌ها با برداشتن وزنه‌‌اى كه سبكتر يا سنگينتر از حد انتظارشان بود، بى‌‌اختيار لبخند مى‌‌زدند يا مى‌‌خنديدند.[42]

نظريه‌‌ى بى‌‌ربطى، به زودى با چالشهايى مواجه شد. تجربياتى تكميلى نشان دادند كه در تمام شرايط منتهى به شگفتىِ امن، خنده ايجاد نمى‌‌شود، و نمونه‌‌هايى از جوكهاى فاقد عناصر نامربوط -ولى كماكان خنده دار- هم به دست آمد. در راستاى حل كردن اين چالشها بود كه مدل جديدترِ جذب عنصر بى‌‌ربط[43] ارائه شد.[44] بر مبناى اين نظريه، برخورد با عنصر بى‌‌ربط براى خنديدن كافى نيست، بلكه بايد حتما نوعى بازآرايىِ منتهى به جذب كردن اين عنصر در متن هم انجام گيرد تا جوك فهميده شود. شايد بتوان مفاهيم مورد نظر اين نظريه را در این نمودار خلاصه كرد:

توجه داشته باشيد كه در اينجا توجيه كردن پايان متن به معناى يافتن قانونى است كه عنصر بى‌‌ربط و مختل كننده‌‌ى پايان قابل انتظار را با كل متن پيوند مى‌‌دهد.

آزمايشهاى زيادى براى محك زدن مدل جذب عنصر بى‌‌ربط انجام گرفته است، و نتايج سازگارِ به دست آمده از آنها، اين نظريه را به ديدگاه غالب تبديل كرده است. به عنوان مثال، نشان داده شده كه افرادى (به ويژه كودكانى كه تازه يك قانون طبيعى را مى‌‌آموزند) جوكهايى را كه فهميدنش به استفاده يا نقض اين قانون مربوط است، خنده‌‌دارتر مى‌‌دانند.[45]

در يك آزمون مشهور، سه نوع جوك براى كودكانى با سنين مختلف تعريف شد. بعضى از اين جوك‌‌ها سالم و عادى بود، برخى فاقد بخشِ بى‌‌ربط بودند ولى از نظر معنايى همان محتويات جوك كامل را داشتند، و ديگران هم با وجود هم‌‌معنا بودن با دو مورد قبل و داشتنِ عنصر بى‌‌ربط، فاقد كليدِ لازم براى حل كردنِ معما و جذب كردن عنصر بى‌‌ربط در پيكره‌‌ى جوك بودند. نتيجه نشان داد كه جوكهاى عادى به طور معنادارى خنده‌‌دار از بقيه دانسته مى‌‌شوند، و از بين دو نوعِ باقى مانده هم آنهايى كه عنصر بى‌‌ربط را دارند خنده‌‌دارتر به نظر مى‌‌رسند. جالب آنكه كودكانى كه كمتر از شش سال داشتند، تمايزى بين جوكهاى فاقد عنصر بى‌‌ربط و فاقد كليد حل قايل نبودند و به هردو امتيازاتى برابر -و كمتر از جوك كامل- مى‌‌دادند.[46]

همچنين در بررسى آمارى ديگرى، جوكهايى از فرهنگهايى متفاوت با فرهنگ غربى گردآورى شدند و مورد تحليل قرار گرفتند. بخش عمده‌‌ى اين جوكها چينى و ژاپنى بودند و برخى از آنها هم به قبايل گردآورنده و شكارچىِ آفريقايى كه هنوز نانويسا هستند تعلق داشتند. بررسى اين مواد اوليه نشان داد كه بخش عمده‌‌ى آنها عنصر بى‌‌ربط و كليد لازم براى حل آن را در خود دارند. به عنوان مثال، از ميان 242جوك چينى، 212 تايشان هردو عنصرِ بى‌‌ربط و كليدِ حل را دارا بودند.[47] معدود مواردى كه فاقد كليد حل بودند، با ظهور حالات بدنىِ ناشى از شگفتى همراه بودند و به ظاهر اين حركات بدنى بود كه رفتار خنده را آزاد مى‌‌كرد. لازم به ذكر است كه در آزمايش نرهارت هم شگفتى در ارتباط با كنشى بدنى توليد مى‌‌شد.

مدل جذب عنصر بى‌‌ربط با وجود اين دستاوردهاى موفقيت‌‌آميز، با دشواريهايى نيز روبرو بوده است. مهمترين ايرادى كه به اين مدل وارد است، اين حقيقت است كه برخى از جوكها -كه البته زياد فراوان هم نيستند- فاقد كليد حل معما هستند. بازتفسير اين جوكها به قرار گرفتن عنصر بى‌‌ربط در زمينه‌‌اى جديد مى‌‌انجامد كه به نوبه‌‌ى خود هنوز داراى عناصر بى‌‌ربط ديگرى است. ايراد ديگرِ اين نظريه، به شبه‌جوكهايى از رده‌‌ى چيستانها[48] و متل‌‌ها مربوط مى‌‌شود كه با وجود خنده‌‌دار بودن، فاقد لحظه‌‌ى گرفتنِ جوك هستند. به عبارت ديگر معمايى در آنها حل نمى‌‌شود.[49] با وجود اين مشكلات، نظريه‌‌ى ياد شده در حال حاضر معتبرترين ديدگاه در مورد جوك است.

 

 

  1. neurotransmiters
  2. Endorphin
  3. Neuropeptids
  4. Euphoria
  5. Adrenergic
  6. Dementia of Alzheimer’s Type
  7. Emotionalism
  8. Lebertetal, 1994.
  9. Katsikitsetal, 1991.
  10. Lobus temporalis
  11. Lobus parietalis
  12. Lobus frontalis
  13. aparatus inferior
  14. aparatus superior
  15. Kandel,2000.
  16. lateralization
  17. يعنى هر چهره عبارت باشد از نيمه راست يا چپ صورت، كه در برابر تصوير متقارن آيينه‌اى خودش در نيمه مقابل قرار گرفته باشد و تصوير يك چهره كامل را درست كند.
  18. Zaidel, 1995.
  19. Kandel,2000.
  20. McGhee,1983
  21. Wapneretal, 1981.
  22. Tucker, 1981.
  23. Gardner, 1975.
  24. Wapneretal, 1981.
  25. Perriaetal, 1961.
  26. Gainotti, 1972.
  27. Suls, 1972.
  28. Electro-encephalograph
  29. Event-Related brain Potentia
  30. McGhee, 1983.
  31. McGhee, 1983.
  32. Kandel, 2000.
  33. McGhee, 1983.
  34. Leventhaland Mace, 1970.
  35. Leventhaland Mace, 1970.
  36. James Beattie
  37. Suls, 1983.
  38. Spencer, 1860.
  39. Koesler, 1964.
  40. Nerhardt, 1976.
  41. incongruity theory
  42. Nerhardt, 1977.
  43. incongruity and resolution theory
  44. Suls, 1972.
  45. McGhee, 1976.
  46. Shultz and Horibe, 1974.
  47. Shultz, 1977.
  48. riddles
  49. Suls, 1983.

 

 

ادامه مطلب: گفتار دوم: رويكرد زبانشناختى

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب