پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش پنجم: داریوش و معماری هویت ایرانی – گفتار دوم: آریایی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، ایرانی‌‌‌‌‌‌‌‌ها و کشور ایران (1)

بخش پنجم: داریوش و معماری هویت ایرانی

گفتار دوم: آریایی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، ایرانی‌‌‌‌‌‌‌‌ها و کشور ایران

1. كمیاب‌‌‌‌‌‌‌‌اند كلیدواژگانی كه به قدر «آریایی» مسأله‌‌‌‌‌‌‌‌زا بوده و تاریخی چنین پرفراز و نشیب را پشت سر گذاشته باشند. از آن هنگامی كه این عبارت در كتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌های هخامنشیان دلالتی سیاسی و هویت‌‌‌‌‌‌‌‌بخش یافت، تا میانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی قرن بیستم كه كاركردی مشابه اما خونین و بدنام را در اروپا به دست آورد، 25 قرن گذشته است، و در تمام این مدت این واژه و مشتق‌‌‌‌‌‌‌‌های آن موقعیتی مركزی در تعیین هویت جمعی ایرانیان داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. مفهوم آریایی/ ایرانی در زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌ای هخامنشی، پارتی، ساسانی، شاهنامه‌‌‌‌‌‌‌‌ای، كوشانی، شعوبی، صفوی، و در نهایت زبان‌‌‌‌‌‌‌‌شناسانه یا نژادپرستانه، طیفی بسیار متنوع و گاه متعارض از معانی را حمل كرده است و به مجموعه‌‌‌‌‌‌‌‌ای بسیار متنوع و ناهمگون از جنبش‌‌‌‌‌‌‌‌های اجتماعی دامن زده است كه در شرایطی گوناگون در جوامعی مختلف و تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌هایی دیر و زود پدیدار آمده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. یكی از دلایل مسأله‌‌‌‌‌‌‌‌زا بودنِ این واژه، همین توانمندی شگرفش برای بسیج هویت‌‌‌‌‌‌‌‌های جمعی، و سابقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پرباری است كه در این زمینه داشته است.

امروز كه بازتعریف هویت ایرانی ضرورتی عریان است، دستیابی به نظامی منسجم و هم‌‌‌‌‌‌‌‌سازگار از واژگان و مفاهیم كه زیر و بم برداشت عمومی ما از «منِ ایرانی» را روشن كند، نیازی همه‌‌‌‌‌‌‌‌گیر است. از این روست كه باید تكلیف خود را با این كلیدواژه نیز روشن كنیم، و بالاخره تصمیم بگیریم كه استفاده از آن در حال و هوای امروزِ تاریخ و در این زمینه از جغرافیا رواست یا ناروا، و اگر رواست آن را با چه دلالتی باید به كار گرفت و پیرایه‌‌‌‌‌‌‌‌ی چه معانی‌‌‌‌‌‌‌‌ای را باید از دامنش زدود. این شفاف‌‌‌‌‌‌‌‌سازی معنایی به ویژه از آن رو اهمیت دارد که نامِ تمدن ایرانی برای دیرزمانی ــ دست‌‌‌‌‌‌‌‌کم بیست قرن ــ ایران (سرزمین آریایی‌‌‌‌‌‌‌‌ها) بوده و بنابراین باید دلالت دقیق آن و دامنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کاربردش در بازخوانی و بازسازی هویت ایرانی جدید روشن شود.

برای دستیابی به موضعی روشن و قابل دفاع در این مورد، در این نوشتار بر زبان‌‌‌‌‌‌‌‌شناسی تاریخی تمركز خواهم كرد و سیر تحول واژه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آریایی و مشتق‌‌‌‌‌‌‌‌های رایج آن را در زبان‌‌‌‌‌‌‌‌هاي گوناگون ــ به ویژه در جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایرانی ــ دنبال خواهم كرد، و بارهای معنایی گوناگونی را كه در مسیر زمان به خود پذیرفته است وارسی خواهم نمود. چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌اندیشم كه همین تبارشناسی معنایی برای تصمیم‌‌‌‌‌‌‌‌گیری درباره‌‌‌‌‌‌‌‌ی واژه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آریایی كافی باشد، و بتواند چارچوبی تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌مند را برای پالایش معانی درآمیخته با این نشانه به دست دهد. در نهایت، به نتایج برخی از رویكردهای جدیدتری اشاره خواهم كرد كه برای پی‌‌‌‌‌‌‌‌گیری سیر تحول جمعیت‌‌‌‌‌‌‌‌هایی «آریایی» به كار گرفته شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، و نظریه‌‌‌‌‌‌‌‌هایی كه در این مورد پرداخته شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

وقتی از مردم آریایی سخن به میان می‌‌‌‌‌‌‌‌آید، در اندیشه‌‌‌‌‌‌‌‌ی متخصصان و دانشمندان و اهل فن تصویری، و در ذهن مردم عادی تصویری دیگر متبادر می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. عوام احتمالاً كلمه‌‌‌‌‌‌‌‌ی «مردم آریایی» را در پیوند با فیلم‌‌‌‌‌‌‌‌های شبه‌‌‌‌‌‌‌‌تاریخی هالیوودی، ستاره‌‌‌‌‌‌‌‌های خواننده یا هنرپیشه‌‌‌‌‌‌‌‌ی موبور و زیباروی اروپایی‌‌‌‌‌‌‌‌تبار، و یا شعارهای ایدئولوژیك نازی‌‌‌‌‌‌‌‌ها و صلیب شكسته همگون می‌‌‌‌‌‌‌‌دانند و این زنجیره از نمادها را با شنیدن این واژه در ذهن بازخوانی می‌‌‌‌‌‌‌‌كنند. برای تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان اما، این واژه دلالتی كاملاً متفاوت دارد.

تقريباً تردیدی وجود ندارد كه بخش مهمی از جمعیتِ ساكن در قلمرو میانی تبار و خاستگاه ژنتیكی مشتركی دارند. یعنی آشكار است كه بخشی از جمعیت‌‌‌‌‌‌‌‌هایی كه تا قرون وسطا در میانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی رشته‌‌‌‌‌‌‌‌كوه‌‌‌‌‌‌‌‌های هندوكوش و اقیانوس اطلس زندگی می‌‌‌‌‌‌‌‌كردند و پس از آن در عصر استعمار در كل سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌ها پراكنده شدند، خویشاوندِ هم هستند و چند هزار سال قبل، نیاكانی مشترك داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. مستندترین شاهد بر ارتباط دودمانی این مردم، آن است كه زبانِ همگی به خوشه‌‌‌‌‌‌‌‌ای از زبان‌‌‌‌‌‌‌‌هاي همگون مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شود كه هند و اروپایی خوانده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود.[1] كاوالی اسفورزا پیش از این نشان داده است كه هم‌‌‌‌‌‌‌‌خانوادگی زبانی و خویشاوندی ژنتیکی و هم‌‌‌‌‌‌‌‌تباریِ زیستی پیوستگی و هم‌‌‌‌‌‌‌‌خوانی نزدیكی با هم دارند،[2] و این را می‌‌‌‌‌‌‌‌توان در مورد مردمِ سخنگو به زبان‌‌‌‌‌‌‌‌هاي هند و اروپایی نیز صادق دانست. اسناد مربوط به مردمِ یادشده، چند رده‌‌‌‌‌‌‌‌ی اصلی را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد. محكم‌‌‌‌‌‌‌‌ترین شواهدی كه توزیع جغرافیایی و الگوی مهاجرت این مردم را روشن می‌‌‌‌‌‌‌‌سازد، شواهدی زبانی است كه نام افراد و جاها، سندهای تاریخی و كتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌های به جا مانده از روزگاران گذشته را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد. دیگر، شواهد باستان‌‌‌‌‌‌‌‌شناسانه است كه به متغیرهای حاكم بر زندگی مادی مردمی اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌كند كه از نظر سبك زندگی و فن‌‌‌‌‌‌‌‌آوری تفاوت‌‌‌‌‌‌‌‌هایی با همسایگان‌‌‌‌‌‌‌‌شان داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. داده‌‌‌‌‌‌‌‌هایی دیگر نیز در دست است كه به خویشاوندی جمعیت‌‌‌‌‌‌‌‌های انسانی بر اساس بسامد متغیرهای ژنتیكی اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌كند و تا حدودی به ردگیری سیر تحول و پویایی جمعیتی این مردم كمك می‌‌‌‌‌‌‌‌كند.

اگر این سه رده از شواهد را با هم تركیب كنیم، به تصویری به نسبت روشن از «آریایی»ها دست می‌‌‌‌‌‌‌‌یابیم.

نخستین شواهد از جمعیتی كه به زبان‌‌‌‌‌‌‌‌هاي هند و اروپایی سخن بگویند به اواسط هزاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی پنجم پ.م. مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. چنان كه ِالنا كوزمینا نشان داده‌‌‌‌‌‌‌‌ است، این مردم در زمان یادشده در بخش‌‌‌‌‌‌‌‌های شمالی اوراسیا می‌‌‌‌‌‌‌‌زیستند. در این مورد كه مركز جمعیتی اصلی ایشان در این دوران كجا بوده، گمانه‌‌‌‌‌‌‌‌زنی‌‌‌‌‌‌‌‌های بسیاری وجود دارد كه، پس از فهرست كردنِ داده‌‌‌‌‌‌‌‌های مستندتر و محكم‌‌‌‌‌‌‌‌تر، به آن نیز خواهم پرداخت.

از آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا كه ثبت زبان در قالب نوشتار در كل تاریخی به نسبت جدید دارد و از هزاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی سوم پ.م. آغاز می‌‌‌‌‌‌‌‌شود، خواه ناخواه ناگزیریم هنگام بازسازی تاریخ جمعیتی مانند آریایی‌‌‌‌‌‌‌‌ها به شواهد باستان‌‌‌‌‌‌‌‌شناسانه مراجعه كنیم. اگر بخواهیم آغازگاه خود را از این زاویه برگزینیم، زنجیره‌‌‌‌‌‌‌‌ای از فرهنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های باستانی و پیشاتاریخی را در بخشِ یادشده خواهیم یافت كه با روندی تقريباً روشن و معقول به تمدن‌‌‌‌‌‌‌‌های نویسای دارای زبان هند و اروپایی بعدی دگردیسی می‌‌‌‌‌‌‌‌یابند.

شواهد باستان‌‌‌‌‌‌‌‌شناختی در مورد این فرهنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های كهن، از هزاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی ششم پ.م. آغاز می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. در اواسط هزاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی ششم، چند فرهنگ نوسنگی و مس‌‌‌‌‌‌‌‌ ـ سنگی در بخش‌‌‌‌‌‌‌‌های شمالی نیمه‌‌‌‌‌‌‌‌ی غربی اوراسیا و به ویژه ناحیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بین دریاچه‌‌‌‌‌‌‌‌های خوارزم، مازندران و دریای سیاه پدید آمدند كه مردمان‌‌‌‌‌‌‌‌شان پیش‌‌‌‌‌‌‌‌قراولان آریایی‌‌‌‌‌‌‌‌های بعدی بودند. این مردم را به همین دلیل پیش‌‌‌‌‌‌‌‌هندواروپایی[3] می‌‌‌‌‌‌‌‌نامند و زبان‌‌‌‌‌‌‌‌شان را زبانِ مادر و مشتركِ تمام زبان‌‌‌‌‌‌‌‌هاي امروزینِ آریایی می‌‌‌‌‌‌‌‌دانند.

نیاكان دوردست آریایی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، جمعیتی بودند از مهاجرانی كه از سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي جنوبی‌‌‌‌‌‌‌‌تر به مناطق سردسیر شمالی كوچیده بودند. در میان هشت جمعیت اصلی گونه‌‌‌‌‌‌‌‌ی انسان، این مردم كمترین تراكم رنگیزه را در پوست و مو و بافت‌‌‌‌‌‌‌‌های پوششی‌‌‌‌‌‌‌‌شان نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهند. از این رو چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید كه خاستگاه جمعیتی‌‌شان همین مناطق شمالی كم‌‌‌‌‌‌‌‌آفتاب و سرد بوده باشد. كهن‌‌‌‌‌‌‌‌ترین بقایای منسوب به این مردم، به قبایل گردآورنده و شكارچی‌‌‌‌‌‌‌‌ای مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شود كه از هزاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی سیزدهم پ.م. تا 7600 پ.م. در كمربند شمالی اوراسیا می‌‌‌‌‌‌‌‌زیستند. فرهنگ دیرینه‌‌‌‌‌‌‌‌سنگی این مردم آرِنزبورگ[4] نامیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. درباره‌‌‌‌‌‌‌‌شان اطلاعات زیادی در دست نیست. تنها می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم كه احتمالاً نخستین مركز جمعیتی‌‌‌‌‌‌‌‌شان بین رودهای دن و دنیپر بوده است و بعدها از آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا به اسكاندیناوی و بخش‌‌‌‌‌‌‌‌های مركزی و شرقی اروپا كوچیدند. آنچه در مورد این مردم اهمیت دارد آن است كه از بقایای اجسادشان ساختاری ژنتیكی به دست آمده كه با برگه‌‌‌‌‌‌‌‌های موجود در آریایی‌‌‌‌‌‌‌‌های بعدی یكسان است. در جمعیت‌‌‌‌‌‌‌‌های ایرانی، هندی، شمال پاكستانی و روس گروه ژنتیكی‌‌‌‌‌‌‌‌ای وجود دارد كه R1a1 نامیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. این تركیب ژنتیكی در مردم اروپای غربی دیده نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شود، و جالب این كه اعضای فرهنگ آرنزبرگ این شناسه را دارا بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.[5]

در 4800-5500 پ.م. در میانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دره‌‌‌‌‌‌‌‌ی ولگا فرهنگی به نام سامارا[6] شكوفا شد كه از نظر فن‌‌‌‌‌‌‌‌آوری به عصر مس ـ سنگی و آغاز عصر مس تعلق داشت. این مردم كوزه‌‌‌‌‌‌‌‌هایی دست‌‌‌‌‌‌‌‌ساز با شكل تخم‌‌‌‌‌‌‌‌مرغ و كفی كوژ درست می‌‌‌‌‌‌‌‌كردند كه در آن خرده‌‌‌‌‌‌‌‌های صدف به عنوان شاموت به كار گرفته شده بود.[7] نكته‌‌‌‌‌‌‌‌ی مهم این كه در این فرهنگ قربانی كردن اسب رواج داشت، هر چند هنوز این جانور اهلی نشده بود. در گورهای به جا مانده از این مردم، بقایای استخوان اسب و اشیای تزیینی به شكل اسب یافت شده است.

800px-European_Middle_Neolithic.gif

تمدن‌‌‌‌‌‌‌‌های نوسنگی هزاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی پنجم پ.م

ارغوانی: کوزه‌‌‌‌‌‌‌‌گری سرامیک شانه‌‌‌‌‌‌‌‌ای؛ سرخ: فرهنگ اِرتِبول؛ نارنجی: فرهنگ دنیپر- دن؛ زرد: سفالگری خطی غربی؛ سبز روشن: سفالگری خطی شرقی (بالکانی قدیم)؛ آبی آسمانی: فرهنگ کارانُوو و وِسِلینُوو؛ بنفش: فرهنگ وینکا-تورداس؛ سبز: سفالگری قلب چاپی (نئولیتیک مدیترانه‌‌‌‌‌‌‌‌ای)؛ سرخ تیره: فرهنگ آلموگرا (نوسنگی اندلسی)؛ خردلی: العبید؛ خاکستری: تل حلف؛ سبز تیره: فرهنگ عموق-بیبلوس.

از این رو، یكی از نظریه‌‌‌‌‌‌‌‌های مهم و مقبول در مورد خاستگاه مردم آریایی، فرهنگ سامارا را آغازگاه این جمعیت‌‌‌‌‌‌‌‌ها می‌‌‌‌‌‌‌‌داند.[8] فرهنگ سامارا در 4500-5000 پ.م. در بخش‌‌‌‌‌‌‌‌های درونی‌‌‌‌‌‌‌‌تر روسیه، فرهنگی به خوالنسك[9] را پدید آورد.این مردم گورهایی گروهی و سنگ‌‌‌‌‌‌‌‌چین‌‌‌‌‌‌‌‌شده برای مردگان‌‌‌‌‌‌‌‌شان می‌‌‌‌‌‌‌‌ساختند و از نظر فن‌‌‌‌‌‌‌‌آوری در مرحله‌‌‌‌‌‌‌‌ی مس میانه به سر می‌‌‌‌‌‌‌‌بردند. در گورهای این مردم نمونه‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از حلقه‌‌‌‌‌‌‌‌های فلزی یافت شده كه تنها به عنوان زیور كاربرد داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند و هرگز با آنها ابزاری ساخته نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شده است.[10]

فرهنگ سامارا در پیوند نزدیك با فرهنگ دیگری قرار داشت كه بیشتر با نام دنیپر- دُن[11] شهرت دارد كه در آغاز هزاره‌‌ی پنجم پ.م. در میان این دو رود پدید آمد. این فرهنگ در ابتدا به مردمی گردآورنده و شكارچی تعلق داشت كه حتا سفال هم نداشتند. با وجود اين، به تدریج اشكالی از زندگی كشاورزانه در ایشان پدیدار گشت و سفال‌‌‌‌‌‌‌‌هایی با تهِ تیز در آن ساخته شد.[12] مردمِ متعلق به این فرهنگ پهنه‌‌ای وسیع‌‌‌‌‌‌‌‌تر از سامارا را اشغال می‌‌كردند، و بر خلاف ایشان اسب در محور فرهنگ‌‌‌‌‌‌‌‌شان قرار نداشت. با وجود اين، بقایای استخوان‌‌‌‌‌‌‌‌های به دست آمده از هر دو گروه نشان می‌‌دهد كه این مردم به گروه ریختی هند و اروپایی تعلق داشته‌‌اند. هر چند به كرومانیون‌‌ها هم شباهتی داشتند و از همسایگان مدیترانه‌‌ای خود تنومندتر و درشت‌‌تر بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.[13]

فرهنگ دیگری كه در همین حدود پدید آمد و نخستین مراكز شهری در اروپا را ایجاد كرد، كوكوتِنی[14] نام داشت. این فرهنگ در میان رودهای دنیپر و دنیستر و در محل امروزین رومانی و اوكراین و مولداوی ظاهر شد. فرهنگ كوكوتنی در میان پژوهش‌‌‌‌‌‌‌‌گران روس با نام‌‌‌‌‌‌‌‌های فرهنگ تریپولی و تریپیلیان[15] هم شهرت دارد. بیش از دو هزار سكونت‌‌‌‌‌‌‌‌گاه از این فرهنگ در اروپای شرقی كشف شده است كه برخی از آنها تا اواسط هزاره‌‌ی چهارم پ.م. به جمعیت چشمگیرِ ده هزار تن دست یافته بودند. در این فرهنگ پیكرك‌‌های زن به فراوانی ساخته می‌‌شد و ساختن ابزار مسی رواج داشت. با وجود اين، آن را باید در مرحله‌‌ی نوسنگی پیشرفته دانست و اثری از عناصر پیچیده‌‌ترِ تمدنی در آن یافت نشده است. مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترین مراكز جمعیتی آن عبارت بودند از تالیانكی[16]، دوبرووودی[17] و مایدانِتس[18] كه بین 450-250 هكتار مساحت داشتند و جمعیت‌‌‌‌‌‌‌‌شان در 3700 پ.م. به ده تا پانزده هزار تن می‌‌رسید.[19]

فرهنگ دیگری كه در همین افق تاریخی قرار می‌‌گیرد، فرهنگِ اسرِدنی استوگ[20] است كه در بخش‌‌‌‌‌‌‌‌های شمالی دریای آزوف و بین رودهای دنیپر و دن پدیدار گشت. این فرهنگ از 4500 تا 3500 پ.م. دوام‌‌‌‌‌‌‌‌ آورد. در آن دست‌‌‌‌‌‌‌‌كم دو دوره به چشم می‌‌خورد كه یكی از آنها، كه كهن‌‌‌‌‌‌‌‌تر هم هست، احتمالاً به مردم هند و اروپایی ارتباطی نداشته است. در دوره‌‌ی اول، گورهایی از نوع كورگان به چشم نمی‌‌خورد و مردگان با پاهای جمع‌‌‌‌‌‌‌‌شده و در حالی که بدن‌‌‌‌‌‌‌‌شان با گِل اُخرا پوشیده شده، دفن می‌‌شوند. بومیان اولیه‌‌ی این منطقه در حدود اواخر هزاره‌‌ی پنجم پ.م. با مردم دیگری جایگزین شدند كه دوره‌‌ی دوم اسردنی استوگ محسوب می‌‌شوند و آریایی بودند. این مردم به خاطر داشتن سفال‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از نوع مازه‌‌ای، موقعیت مركزی نقش اسب و كاربرد تبر جنگی شناخته می‌‌شدند.

چنان كه از شواهد یادشده برمی‌‌آید، جمعیت‌‌‌‌‌‌‌‌های آریاییِ عصر نوسنگی و مس‌‌- سنگی در گستره‌‌ی جغرافیایی بزرگی پراکنده بودند که از رود دانوب تا دریاچه‌‌ی خوارزم ادامه داشت. از زبان این مردم در دوران یادشده آثار چندانی به جا نمانده است. اما عناصر فرهنگی مهمی مانند شكل تدفین و نمادپردازی اسب و در نهایت فن‌‌آوریِ رام كردن این جانور در بقایای زیستگاه‌‌‌‌‌‌‌‌های‌‌‌‌‌‌‌‌شان دیده می‌‌شود. هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين اسكلت‌‌های به جا مانده از این مردم نشانگر آن است كه با آریایی‌‌های بعدی یعنی ایرانیان و هندیان و اروپاییان همسان بوده‌‌اند.

در اواخر قرن پنجم پ.م، بخش عمده‌‌ی فرهنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های یادشده در هم ادغام شدند و گذاری را تجربه كردند. در قلمرو وسیعی كه كل سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي میان دریای سیاه و دریای مازندران را در بر می‌‌گرفت، فرهنگی به نام یمنا پدید آمد كه دنباله‌‌ی مستقیم سردنی استوگ و خوالنسك بود. یمنا در زبان روسی به معنای چاله است و این مردم نام‌‌‌‌‌‌‌‌شان را از آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا گرفته‌‌اند كه گورهایی چاله‌‌‌‌‌‌‌‌مانند را حفر می‌‌كردند. شیوه‌‌ی تولید این مردم روشی آمیخته بود كه كشاورزی و دام‌‌‌‌‌‌‌‌داری را شامل می‌‌شد.

در 3200-3600 پ.م. گذار به فرهنگ عصر مفرغ در این فرهنگ تجربه شد و نخستین مراحل اهلی كردن اسب نیز در همین زمینه انجام پذیرفت. كهن‌‌‌‌‌‌‌‌ترین آثار نشانگر اهلی شدن اسب به منطقه‌‌ی باستانی بوتای[21] در قزاقستان شمالی مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. این مردم در 3000-3500 پ.م. فرهنگ خاص خود را داشتند كه از مردم یمنا نیز عقب‌‌‌‌‌‌‌‌مانده‌‌تر بود و شكلی از كوچ‌‌‌‌‌‌‌‌گردی و شكار محسوب می‌‌شد. با وجود اين، همین مردم بودند كه برای نخستین بار اسب را اهلی كردند. این مردم در خانه‌‌هایی شبیه به چاله زندگی می‌‌كردند كه در زیر زمین كنده می‌‌شد. در بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌ترين مركز سكونت ایشان، 150-50 خانه از این نوع یافت شده است. در این مكان 99-66 درصد استخوان‌‌‌‌‌‌‌‌های جانوری كشف‌‌‌‌‌‌‌‌شده به اسب تعلق دارد. تا مدت‌‌‌‌‌‌‌‌ها پژوهشگران این تراكم زیاد استخوان اسب را نشانگر تخصص این مردم در شكار اسب می‌‌دانستند. اما وقتی بقایای پهن‌‌‌‌‌‌‌‌اسب نیز در این مكان یافت شد و فضاهایی شبیه به طویله خاك‌‌‌‌‌‌‌‌برداری شد، اهلی بودن اسب در اين‌‌‌‌‌‌‌‌جا مورد تأييد قرار گرفت.[22] نكته‌‌ی خیلی جالب در مورد این مكان باستانی آن است كه برداشت آشنا و مرسوم ما در مورد ترتیبِ تاریخی استفاده از اسب را واژگونه می‌‌كند. برای مدت‌‌‌‌‌‌‌‌ها پژوهش‌‌‌‌‌‌‌‌گران فرض می‌‌كردند كه فن استفاده از اسب برای كشیدن ارابه‌‌های جنگی، زودتر از سواركاری ابداع شده است. اما در این منطقه، و هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين در جایی به نام درِیوكا در اوكراین، جمجمه‌‌های اسبی پیدا شدند كه دندان پیش‌‌‌‌‌‌‌‌آسیای‌‌‌‌‌‌‌‌شان بیش از سه میلی‌‌‌‌‌‌‌‌متر تغییر مكان یافته بود و این به معنای استفاده‌‌ی دراز مدت از طناب به عنوان دهنه است.[23] یعنی این مردم پیش از آن كه به ارابه دسترسی داشته باشند سواركار بوده‌‌اند.[24]

یكی از نواحی وابسته به فرهنگ یمنا، در قفقاز و جنوب روسیه قرار داشت و قلمرويی فرهنگی را پدید آورد كه با نام مایكوپ[25] شهرت دارد. فرهنگ مایكوپ از 2500-3500 پ.م. دوام‌‌‌‌‌‌‌‌ آورد و به تدریج تا 3000 پ.م. تا اروپای شمالی توسعه یافت. مهاجرانی كه از این قلمرو به اروپا می‌‌كوچیدند، نخستین كسانی بودند كه در این قلمرو به زبان‌‌‌‌‌‌‌‌هاي هند و اروپایی سخن می‌‌گفتند. مردم مایكوپ فن‌‌آوری پیشرفته‌‌ی مفرغ داشتند، ارابه‌‌ی جنگی را می‌‌شناختند و مانند مردم یمنا مردگان خود را در کورگان (گورهای تپه‌‌‌‌‌‌‌‌ای بزرگ) دفن می‌‌كردند. این فرهنگ در پیوندی نزدیك با تمدن كوروش- اردشیر[26] قرار داشت كه در میان دو رودِ كورو (كوروش) و آراكسس (اردشیر) در ارمنستان شكوفا شد. خاستگاه این تمدن كوه‌‌‌‌‌‌‌‌های آرارات بود و بعد از آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا به گرجستان و بقیه‌‌ی نقاط قفقاز بسط یافت و در نهایت امواجش تا كیلیكیه پیش رفت.

فرهنگ مایكوپ بدان دلیل اهمیت دارد كه تمدن‌‌‌‌‌‌‌‌های بعدی اروپایی از آن مشتق شده‌‌اند. شاخه‌‌ای از آن فرهنگ بادِن را در فاصله‌‌ی 2800-3600 پ.م. در اتریش و مجارستان و اسلواكی پدید آورد. این مردم كشاورز بودند و مس را می‌‌شناختند و از نظر فرهنگی متأثر از آریایی‌‌‌‌‌‌‌‌ها بودند، هر چند احتمالاً نژادشان آمیخته‌‌ای از كوچندگان آریایی و بومیان قفقازی بوده است. در همسایگی فرهنگ بادن، فرهنگ ظروف نواری[27] وجود داشت كه پهنه‌‌ی میان ولگا و راین را در بر می‌‌گرفت و مردمی كه به زبان‌‌‌‌‌‌‌‌هاي هند و اروپایی سخن می‌‌گفتند، در آن زندگی می‌‌كردند. این فرهنگ همان بود كه فن‌‌آوری فلز را به اروپا برد.

با وجود اين، در میان تمام مراكز باستانی یادشده، فرهنگ یمنا از نظر تاریخ آریایی‌‌ها بیشترین اهمیت را دارد. هم به این دلیل که این مردم از نظر فن‌‌‌‌‌‌‌‌آوری و فرهنگی پیشرفته‌‌‌‌‌‌‌‌تر از هند و اروپاییانِ هم‌‌‌‌‌‌‌‌عصرشان بودند، و هم ازین رو که فرهنگ یمنا نخستین گروه از جمعیت آریایی بودند كه می‌‌توان آنها را بر اساس بازمانده‌‌های فرهنگی و نمادهای آیینی با هندیان و ایرانیان بعدی یكسان شمرد. یعنی تمایز میان جمعیت‌‌‌‌‌‌‌‌های هندوایرانی از بقیه، و جدا شدن این شاخه از دل هند و اروپاییان اولیه، در فرهنگ یمنا بود كه تحقق یافت. این مردم، گذشته از اهلی كردن اسب، نخستین كسانی بودند كه ارابه‌‌ی جنگی را ابداع كردند و این از آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا پیداست كه مردگانِ نام‌‌‌‌‌‌‌‌دار خود را سوار بر ارابه‌‌ای جنگی دفن می‌‌كردند.

فرهنگ یمنا شاخه‌‌های زیادی را از دل خود بیرون داد. یكی از آنها، فرهنگ گوردخمه‌‌ای[28] بود كه بین 2200-2800 پ.م. شكوفا شد و به خاطر داشتن گورهای دخمه‌‌‌‌‌‌‌‌مانند و نقاب‌‌‌‌‌‌‌‌های تدفینی سفالی شهرت یافت. دیگری فرهنگ‌‌‌‌‌‌‌‌هایی بود كه می‌‌‌‌‌‌‌‌توان آنها را ایرانی آغازین نامید. این فرهنگ‌‌‌‌‌‌‌‌ها در كمربند پهن و گسترده‌‌ای در سراسر بخش‌‌‌‌‌‌‌‌های شمالی ایران‌‌‌‌‌‌‌‌زمین قرار داشت و هسته‌‌ی مركزی فرهنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های خوارزم و بلخ و قفقاز بعدی را برساخت. در میان این مراكز شمالی، فرهنگ اسروبنایا و آندرونوو از همه بیشتر شهرت دارد.

فرهنگ اسروبنا[29] اسم خود را از عبارتِ روسی «اسروب» به معنای الوار گرفته است. این تمدن را «گور-كُنده‌‌ای»[30] هم می‌‌توان نامید، چون قبرهای‌‌‌‌‌‌‌‌شان از سوراخ‌‌‌‌‌‌‌‌هایی در زمین تشكیل شده كه با الوار بر روی آن سقف می‌‌زده‌‌اند و اشیای هدیه‌‌‌‌‌‌‌‌شده را در اتاقكی كه به این شكل پدید می‌‌آمده می‌‌نهاده‌‌اند. این فرهنگ بین سال‌‌‌‌‌‌‌‌هاي 1000-2000 پ.م. در پهنه‌‌ی وسیعی گسترده بود كه از دریای سیاه تا دریای مازندران، و از قفقاز تا رود دنیپر را در بر می‌‌گرفت. مردمی كه در این منطقه می‌‌‌‌‌‌‌‌زیستند بعدها به كیمری‌‌ها و سكاها تبدیل شدند و از آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا كه نام‌‌‌‌‌‌‌‌های‌‌‌‌‌‌‌‌شان با پارسیان باستان همسان است، شكی در ایرانی‌‌‌‌‌‌‌‌زبان بودن‌‌‌‌‌‌‌‌شان وجود ندارد.

فرهنگ دیگر، آندرونوو[31] نام دارد و در مناطق جنوبی سیبری و استپ‌‌‌‌‌‌‌‌های آسیای میانه تكامل یافت. نخستین نشانه‌‌های آن را از 2500 پ.م. می‌‌توان یافت، اما بین 1000-2300 پ.م. است كه به شكلی گسترده جایگیر می‌‌شوند. این فرهنگ چهار زیرواحد را در بر می‌‌گیرد:

– فرهنگ «سین‌‌تاشتا- پترووكا- آركایم»[32] كه پیش‌‌‌‌‌‌‌‌هندوایرانی بود و در 1600-2200 پ.م. در جنوب دریاچه‌‌ی خوارزم و شمال قزاقستان وجود داشت. نخستین نمونه از تدفین با ارابه در این فرهنگ یافت شده است. این مردم در قرن هجدهم پ.م. شهری بزرگ در قزاقستان داشتند كه دیواری دفاعی اطرافش را گرفته بود و به دژی استوار آراسته شده بود؛

– زیرفرهنگ دیگر، آلاكول نام دارد كه بین رودهای سیردریا و آمودریا در صحرای قزل‌‌‌‌‌‌‌‌قوم ظاهر شد. این فرهنگ نیز در فاصله‌‌ی 2100 تا 1400 پ.م. وجود داشت؛

– فرهنگ آلاکول هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنین مقدمه‌‌ای بود بر فرهنگ آلكسِیوكا[33] در تركمنستان و قزاقستان شرقی، كه بین سال‌‌‌‌‌‌‌‌هاي 1300-1100 پ.م. شكوفا بود؛

– چهارمین زیرواحد این مجموعه، فرهنگ فِدِرووو[34] بود كه در جنوب سیبری قرار داشت و از 1500 تا 1300 پ.م. دوام‌‌‌‌‌‌‌‌ آورد. نخستین آثار از مرده‌‌‌‌‌‌‌‌سوزی و مناسك پرستش آتش را در این فرهنگ یافته‌‌اند.

فرهنگ آندرونوو در بخش شرقی خود با فرهنگ مهم دیگری همسایه بود كه آفاناسِیوو[35] خوانده می‌‌شد. سكونتگاه‌‌های این فرهنگ در تركمنستان و پامیر و تاجیكستان و تیان‌‌‌‌‌‌‌‌شان در قرقیزستان پراكنده است. مردم وابسته به این فرهنگ نیز هند و ایرانی بودند. قلمرو مردم آفاناسیوو تا مرزهای مغولستان و ترکستان چین گسترده بود. این مردم احتمالاً نخستین كسانی بودند كه سبك زندگی كوچ‌‌‌‌‌‌‌‌گردانه‌‌ی كلاسیك را ابداع كردند. آنان برای مردگان‌‌‌‌‌‌‌‌شان كورگان می‌‌ساختند و از نظر فرهنگی با هند و ایرانیان كهن همسان بودند. زبان‌‌‌‌‌‌‌‌شان شاخه‌‌ای غیرعادی از زبان‌‌‌‌‌‌‌‌هاي ایرانی شرقی بود كه تُخاری نامیده می‌‌شود و به خاطر دیرینگی جدایی آن از سایر زبان‌‌‌‌‌‌‌‌هاي هند و ایرانی، در گروه ساتِم نمی‌‌گنجد. امروز آن را در گروه مقابل یعنی زبان‌‌‌‌‌‌‌‌هاي كِنتوم قرار می‌‌دهند، هر چند ساختارش به آن نیز شباهتی ندارد و بیشتر شكلِ كهن‌‌‌‌‌‌‌‌ترِ اجدادی ریشه‌‌ی این دو شاخه را باز می‌‌‌‌‌‌‌‌نمایاند.[36]

این زنجیره از فرهنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های عصر مفرغ، واپسین مرحله‌‌ی تكامل جوامع آریایی كهن را پیش از ورودشان به زمینه‌‌ی تاریخی مشخص می‌‌سازد. در اوایل هزاره‌‌ی دوم پ.م، نخستین موج از این مردم به حركت درآمدند و با ورود به قلمرو تمدن‌‌‌‌‌‌‌‌های نویسا (ایران‌‌‌‌‌‌‌‌زمین، بالكان، سوریه و آناتولی) از تاریكی پیشاتاریخی خود خارج شدند. این موج از مهاجرت‌‌‌‌‌‌‌‌ها، در فاصله‌‌ی 1600-1700 پ.م. زنجیره‌‌ای از دولت‌‌‌‌‌‌‌‌های آریایی‌‌‌‌‌‌‌‌تبار را در آناتولی و شمال ميان‌‌‌‌‌‌‌‌رودان پدید آورد كه بر مردم هوری و قفقازی مسلط شد و پادشاهی هیتی و میتانی مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترین‌‌‌‌‌‌‌‌شان بودند. شاخه‌‌ای دیگر از این مهاجران به درون ایران‌‌‌‌‌‌‌‌زمین كوچیدند و از مسیر زاگرس به جنوب ميان‌‌‌‌‌‌‌‌رودان تاختند و پادشاهی كاسی را ایجاد كردند كه پایدارترین حكومت تاریخ میانرودان را ایجاد كرد و نیم هزاره در بابل دوام آورد.

آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه حدود هزار سال بعد، دومین موج از مهاجرت آریایی‌‌ها به جنوب آغاز شد. در ایران شرقی این كوچ با تحول سیاسی مهمی همراه نبود و تنها نظم‌‌‌‌‌‌‌‌های سیاسی جدیدی را در قالب تمدن‌‌‌‌‌‌‌‌های سغد و خوارزم و مرو و بلخ ایجاد كرد. در غرب ایران‌‌‌‌‌‌‌‌زمین، اما، دولت‌‌‌‌‌‌‌‌های دیرینه‌‌ای وجود داشتند كه ظهور قبایل ایرانی اسپرده، كیمری، پارس و ماد را نخست هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون مهاجم یا متحدی بالقوه قلمداد كردند و در نهایت به نظم نوینی كه ایشان به همراه آورده بودند تن در دادند.

2. در مورد خاستگاه جغرافیایی مردمی كه آریایی خوانده می‌‌شوند، چندین نظریه‌‌ی رقیب وجود دارد. دو رویكرد اصلی كه امروز در میان صاحب نظران رواج دارند، به ترتیب، آناتولی و مرزهای شرقی اروپا را به عنوان خاستگاه این مردم در نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرند.

یكی از قدیمی‌‌ترین این نگرش‌‌‌‌‌‌‌‌ها، مدل هند و هیتی نام دارد. این نظریه را ادگار استورتوانت[37] در سال 1926 م. پیشنهاد كرد. از دید او كهن‌‌‌‌‌‌‌‌ترین زبان وابسته به شاخه‌‌ی هند و اروپایی زبان هیتی است و چون مردمِ سخنگو به این زبان در آناتولی زندگی می‌‌كردند این منطقه را باید خاستگاه آریایی‌‌ها دانست. از دید استورتوانت، زبان هیتی برخی از ویژگی‌‌‌‌‌‌‌‌های ابتدایی و كهن را داراست كه آن را از سایر زبان‌‌‌‌‌‌‌‌هاي آریایی متمایز می‌‌سازد. مثلاً صرف وجه اسمی در این زبان فاقد جنس مادینه است و نام‌‌‌‌‌‌‌‌ها در آن به دو گروهِ جاندار و بی‌‌‌‌‌‌‌‌جان تقسیم می‌‌شوند كه نام‌‌‌‌‌‌‌‌های بی‌‌‌‌‌‌‌‌جان از نظر جنسیت خنثا در نظر گرفته می‌‌شوند. هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين وجود افعال آئوریستی كه زمان را نشان نمی‌‌دهند و سیستم مصوت‌‌‌‌‌‌‌‌های ساده‌‌‌‌‌‌‌‌شده در آن، نشانگر قدمت زیاد این زبان است.[38] از دید استورتوانت، آریایی‌‌ها بومی آناتولی بودند و در حدود 7000 پ.م. گروهی از آنان به بیرون كوچیدند كه هند و اروپایی‌‌های بعدی را پدید آوردند و هیتی‌‌ها كه در همان‌‌‌‌‌‌‌‌جا باقی مانده بودند نماینده‌‌ی شاخه‌‌ی كهن‌‌‌‌‌‌‌‌تر این مردم شدند.

چارچوب نظری این نویسنده بعدها در آثار ایوانف و رِنفرو احیا شد. این دو، پیشنهاد خود را «نظریه‌‌ی آناتولی» نامیدند و ادعا كردند كه اصولاً مفهوم مردم پیش‌‌‌‌‌‌‌‌هندواروپایی مصنوعی و ساختگی است و دقت علمی ندارد. از دید ایشان، مردمی كه با این نام خوانده می‌‌شوند بومی آناتولی بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و ابداع‌‌‌‌‌‌‌‌كنندگان اصلی فنون كشاورزی محسوب می‌‌شوند. آنان در چند موجِ پیاپی از آناتولی خارج شدند و در روندی صلح‌‌آمیز و آرام تمدن كشاورزانه‌‌ی خود را به جمعیت‌‌‌‌‌‌‌‌های همسایه صادر كردند و در همه جا گسترش یافتند. به این ترتیب، رنفرو اعتقاد دارد كه عصر نوسنگی اروپا در اصل توسط آریایی‌‌ها ساخته شده است و در همین جمعیت گذار به عصر كشاورزی را تجربه كرده است.[39] از دید او، نخستین موج مهاجرت این مردم به 6500 پ.م. مربوط می‌‌شود كه هیتی‌‌ها را در این سرزمین باقی گذاشت و مهاجرانی آریایی را به سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي همسایه گسیل كرد. دومین موج شاخه‌‌زایی در این جمعیت در 5000 پ.م. آغاز شد و آن زمانی بود كه این مردم به سه شاخه تقسیم شدند. گروهی به استپ‌‌‌‌‌‌‌‌های خاوری رفتند و بعدها سخنگویان به زبان تخاری را تشكیل دادند، گروهی دیگر به شمال غرب كوچیدند و بعدها به سخنگویان به زبان‌‌‌‌‌‌‌‌هاي ایتالیایی و سلتی و ژرمنی تبدیل شدند. سومین گروه در بالكان و یونان متمركز شدند. از دید رنفرو این مردم برای چند هزار سال در بالكان ماندند و بنابراین از دید او بالكان و یونان دومین سرزمینِ پدری آریایی‌‌هاست و زبان‌‌‌‌‌‌‌‌هاي ساتِم هم در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا پدید آمده‌‌اند. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه در حدود 3000 پ.م. موج سومی از این مردم از بالكان به بیرون كوچیدند كه عبارت بودند از پیش‌‌‌‌‌‌‌‌یونانی‌‌ها، پیش‌‌‌‌‌‌‌‌هندوایرانی‌‌ها، و شاخه‌‌ی سومی كه ارمنی‌‌ها، آلبانیایی‌‌ها، و بالت‌‌‌‌‌‌‌‌ها و اسلاوها را پدید آوردند[40].

نگرش رنفرو آشكارا خصلتی نژادگرایانه دارد. تأكيد بیش از حد او بر یونان و اصرارش برای این كه در غیاب شواهد باستان‌‌‌‌‌‌‌‌شناسانه، این منطقه را خاستگاه آریایی‌‌ها معرفی كند، به تلاش‌‌‌‌‌‌‌‌های مشابه تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان آلمانی دوران نازی‌‌‌‌‌‌‌‌ها شباهت دارد كه در همین منطقه به دنبال ردپای آریایی‌‌های اصیل باستانی می‌‌گشتند. گذشته از این، زمان‌‌بندی او از تحول زبان‌‌‌‌‌‌‌‌هاي باستانی پذیرفته‌‌‌‌‌‌‌‌شده نیست و دوره‌‌هایی بسیار كهن‌‌‌‌‌‌‌‌تر از مرزهای پذیرفته‌‌‌‌‌‌‌‌شده در دانش زبان‌‌‌‌‌‌‌‌شناسی تاریخی را مورد اشاره قرار می‌‌دهد.

با وجود اين، دیدگاه آناتولی هوادارانی دارد. به تازگی اتكینسون و گری از روشِ گلوتوكرونولوژی[41] بهره بردند تا تاریخِ ظهور زبان پیش‌‌‌‌‌‌‌‌هندواروپایی را تخمین بزنند. این روش بر مبنای حضور یا غیاب عناصر واژگانی در زبان‌‌‌‌‌‌‌‌هایی كه در زمان‌‌‌‌‌‌‌‌های گوناگونِ خویشاوند رواج داشته‌‌اند، استوار شده است. این دو دانشمند 24 زبان كهن را بررسی كردند كه سه تای‌‌‌‌‌‌‌‌شان به آناتولی باستان مربوط می‌‌شد. در نتیجه ایشان تاریخ نه تا هشت هزار سال پیش را برای رواج این زبان به دست آوردند،[42] كه با مدل رنفرو بیش از رقیبانش هم‌‌‌‌‌‌‌‌خوانی دارد. هر چند تعارضی هم با دیدگاه‌‌‌‌‌‌‌‌های دیگر ندارد.

مخالفان دیدگاه رنفرو نیز از روش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی مشابه برای نقد مدل او استفاده كرده‌‌اند. از همه مهم‌‌‌‌‌‌‌‌تر، پژوهشی است كه با روش SLR-D انجام پذیرفته است. در این روش سیر تحول افعال و الگوی خوشه‌‌بندی آنها را مبنای زمان‌‌بندی انشعاب زبان‌‌‌‌‌‌‌‌ها از هم می‌‌گیرند. بر مبنای این پژوهش معلوم شده كه زمان جدایی زبان هیتی از زبان پیش‌‌‌‌‌‌‌‌هندواروپایی قدیمی‌‌تر از سایر زبان‌‌‌‌‌‌‌‌ها نبوده است، و با تخمین رنفرو هم هم‌‌‌‌‌‌‌‌خوانی ندارد. یعنی در حدود اواسط هزاره‌‌ی چهارم پ.م. بوده كه زبان هیتی به همراه تخاری و برخی از زبان‌‌‌‌‌‌‌‌هاي هند و اروپایی دیگر از بدنه‌‌ی اصلی پیش‌‌‌‌‌‌‌‌هندواروپایی جوانه زده‌‌اند. این نكته به همراه این حقیقت كه عناصر زبانی به نسبت جدیدی مانند نام مفرغ و مس در تمام زبان‌‌‌‌‌‌‌‌هاي آریایی – از جمله هیتی- مشترك هستند، احتمال درستیِ نظریه‌‌ی آناتولی را كاهش می‌‌دهد. به خصوص كه این مدل با شواهد باستان‌‌‌‌‌‌‌‌شناختی نیز هم‌‌‌‌‌‌‌‌خوانی ندارد.

دیدگاه دیگری كه مشتقی از نظریه‌‌ی آناتولی محسوب می‌‌شود، نظریه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایوانف و گامكرِلیدزه است كه ارمنستان و قفقاز را خاستگاه اصلی اقوام آریایی می‌‌دانند. ایشان زمان مهاجرت آریاها به خارج از ارمنستان را در هزاره‌‌ی چهارم و سوم پ.م. قرار می‌‌دهند. مبنای ادعای ایشان زبان‌‌شناسانه است و بر اساس این پیش‌‌‌‌‌‌‌‌فرض بنا نهاده شده كه مكث‌‌‌‌‌‌‌‌های دفعی (مانند K’،T’،P’) در زبان پیش‌‌‌‌‌‌‌‌هندواروپایی وجود داشته اما مكث‌‌‌‌‌‌‌‌های زمزمه‌‌ای (مثل bh، dh،gh ) در این زبان غایب بوده‌‌اند. اگر چنین بوده باشد، زبان ارمنی كهن خصلت‌‌‌‌‌‌‌‌های باستانی مهمی به دست می‌‌آورد و می‌‌تواند هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون شكلی دست‌‌‌‌‌‌‌‌نخورده از پیش‌‌‌‌‌‌‌‌هندواروپایی تلقی شود.[43] این نظریه امروز با نقدهایی جدی روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شده است، چون معلوم شده که زبان ارمنی، با وجود آن که تقريباً تمام واژگانش تباری ایرانی دارند، از نظر ساختار و دستور زبانی قفقازی است و به گرجی شباهت‌‌‌‌‌‌‌‌ دارد. از آن رو، اصولاً آن را نمی‌‌‌‌‌‌‌‌توان در این خانواده گنجاند.

در برابر نظریه‌‌هایی كه خاستگاه آریایی‌‌ها را تركیه و قفقاز می‌‌دانند، رویكرد دیگری وجود دارد كه به نظریه‌‌ی كورگان مشهور است. این نظریه را ماریا گیمبوتاس در اواسط قرن بیستم میلادی پیشنهاد كرد و از آن هنگام تا به امروز پژوهش‌‌‌‌‌‌‌‌های فراوانی برای محك زدنش انجام شده است. امروز، پذیرفته‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌ترین نگرش، كه دیدگاه رسمی بیشتر تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان را تشكیل می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد، همین نظریه‌‌ی كورگان است.

مبنای مدل گیمبوتاس آن است كه بقایای باستان‌‌شناختی به جا مانده از فرهنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های مرتبط با زبان‌‌‌‌‌‌‌‌هاي هند و اروپایی را با هم مقایسه كند و، بر مبنای استخراج عناصر مشترك‌‌‌‌‌‌‌‌شان، تبارشناسی و سیر دگردیسی این عناصر را در تمدن‌‌‌‌‌‌‌‌ها و فرهنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های كهن‌‌‌‌‌‌‌‌تر دریابد. مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترین عنصر در این میان، شیوه‌‌ی تدفین است و گیمبوتاس بر گورهای بزرگ و تپه‌‌‌‌‌‌‌‌مانندی تمركز كرده است كه كورگان نامیده می‌‌شوند. این نوع از تدفین برای نخستین بار به شكل بسط‌‌‌‌‌‌‌‌یافته در فرهنگ یمنا دیده می‌‌شود، اما نشانه‌‌ها و مقدمه‌‌هایش را در مراكز جمعیتی وابسته به یمنا، كه در همسایگی آن وجود داشته‌‌اند، می‌‌توان بازجست.[44] گیمبوتاس به وجود شكلی از فرهنگ اروپایی كهن قایل است كه صلح‌‌‌‌‌‌‌‌جو، شكارچی و گردآورنده، و مادرسالار بوده است. بازسازی‌‌ای كه گیمبوتاس از محتوای فرهنگی این فرهنگ به دست می‌‌دهد در كتاب مهم او، ایزدبانوی زنده، ارائه شده است[45] و جای بحث و نقد فراوان دارد.

به هر صورت، آنچه گیمبوتاس به درستی مورد اشاره قرار داده آن است كه تا پیش از هزاره‌‌ی چهارم پ.م، بافت مادی و فرهنگی متفاوتی در میان ساكنان اروپا رواج داشته است. این كه فرهنگ یادشده تا چه حد صلح‌‌‌‌‌‌‌‌جو یا مادرسالار بوده است، و این كه اصولاً در آن دوران و در فقر چشمگیر ابزارهای ارتباطی، در گستره‌‌ی زمانی و مكانی چنین پهناوری می‌‌توان از یكنواختی فرهنگی سخن گفت یا نه، نیاز به بحث بیشتر دارد. در هر حال این نكته روشن است كه فرهنگ یادشده، در حدود زمانی كه فرهنگ یمنا بر صحنه پدیدار شد، به تدریج از میدان به در شد و جا را برای مهاجرانی خالی كرد كه تبر جنگی و ارابه و اسب اهلی داشتند و به زبانی هند و اروپایی سخن می‌‌گفتند. گیمبوتاس مسیر و زمان‌‌بندی كوچ آریایی‌‌ها را بر مبنای توزیع همین كورگان‌‌ها صورت‌‌‌‌‌‌‌‌بندي كرده است و به چهار موج از مهاجرت آریایی‌‌ها دست یافته است كه از آغاز هزاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی چهارم تا هزاره‌‌ی دوم پ.م. را در بر می‌‌گیرند. تفسیری كه در آغاز این گفتار از شواهد باستان‌‌شناختی و پیوند فرهنگ‌‌‌‌‌‌‌‌ها با هم ارائه شد، به كمك مدل كورگانی فهم شده است.

بر مبنای مدل كورگان، خاستگاه آریایی‌‌ها استپ‌‌های بین دریای سیاه و دریای مازندران است. آریایی‌‌ها در این منطقه تمدن اولیه‌‌ی خود را برساختند، اما احتمالاً پیش از آن در جایی در اوكراینِ امروزین و نزدیكی رود ولگا می‌‌زیستند. موج‌‌‌‌‌‌‌‌های اول و دوم حركت این مردم تمدن‌‌‌‌‌‌‌‌های یمنا و مایكوپ را پدید آورد و بعد در دو موج بعدی از آسیای میانه تا رود دانوب را درنوردید.

3. نخستین زبان آریایی نوشته‌‌‌‌‌‌‌‌شده زبان هیتی است و در همین‌‌‌‌‌‌‌‌جا هم به نخستین نشانه‌‌ها از برچسبِ «آریایی» برمی‌‌‌‌‌‌‌‌خوریم. در این زبان واژه‌‌ای وجود دارد به شكل «اَرا» كه می‌‌تواند نرینه یا مادینه باشد و «دوست، هم‌‌‌‌‌‌‌‌تراز، عضوِ گروه، خودی» معنا می‌‌دهد. تركیب‌‌‌‌‌‌‌‌هایی كه از این ریشه در دست است نیز همین معنا را آشكار می‌‌سازد، مثلاً عبارت «یكدیگر» در این زبان به صورت «اَرَن- اَرَش» بیان می‌‌شده است. احتمالاً از همین بن، واژه‌‌ی دیگری وجود داشته به شكلِ «آرَه» كه درست، هنجار و همگانی معنا می‌‌داده است. حدسی که همین‌‌‌‌‌‌‌‌جا به ذهنم می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد آن است که شاید عبارت آره/ آری در فارسی تباری مشترک و مربوط با این ریشه را داشته باشد. چون در این زبان هم آری/ آرَه برای تأييد درستی چیزها به کار گرفته می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است. اگر به راستی همان را جد باستانی آریِ فارسی دری بدانیم، با یکی از کهن‌‌‌‌‌‌‌‌ترین عبارت‌‌‌‌‌‌‌‌های زبانی سر و کار داریم که در درازای باور نکردنی چهار هزاره کاربرد و معنای خود را حفظ کرده است. در برخی از زبانزدهای هیتی معلوم است كه انحراف از آرَه ویژه‌‌ی بندگان و مجرمان بوده است. به همین دلیل هم واژه‌‌ی «آراوا» در این زبان «آزاد» معنا می‌‌داده است و اسم استانی هم بوده است.

ریشه‌‌ی یادشده را در بسیاری از زبان‌‌‌‌‌‌‌‌هاي هند و اروپایی می‌‌توان بازجست، بی‌‌‌‌‌‌‌‌آن‌‌‌‌‌‌‌‌كه لزوماً به هویت جمعی گروهی خاص دلالت داشته باشند. مثلاً در ایرلندی كهن aire به معنای «شریف، بهترین و آزاد» بوده است. در زبان‌‌‌‌‌‌‌‌هاي سلتی قاره‌‌ای هم همین معنا را می‌‌بینیم، چنان كه نام Eremon و Ariomanus را در اساطیر سلتی زیاد می‌‌بینیم كه حالت ملكی همین واژه است. مثلاً نخستین شاه و فاتح اساطیری ایرلند با این نام شناخته می‌‌شده است. در وداها «آری» و «آریا» به معنای «راست، وفادار و فداكار» به كار رفته است، و در اوستایی «آر» در معنی «زیبنده، شایسته و درست» ظاهر می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. چنان كه «آرام» در اوستایی و «آرامتی» در سانسكریت «به راستی، به شایستگی» معنا می‌‌داده است. بُنِ یادشده را در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي دینی ایرانی می‌‌‌‌‌‌‌‌توان دید كه در اسمِ سپندارمذ (آرمَئیتی = آرِم + مَئیتی: یعنی اندیشه‌‌ی شایسته و درست) به یادگار مانده است.

كهن‌‌‌‌‌‌‌‌ترین سندی كه از كاربرد واژه‌‌ی آریایی به عنوان برچسبی هویتی در دست است، ریگ وداست كه تاریخ سروده شدنش را در حدود 1700 پ.م. می‌‌دانند. در وداها، آریا/ آریه واژه‌‌ای است كه بارها برای نامیدنِ قبیله و نژاد نویسندگان وداها به كار گرفته شده است. سرایندگان جملات ودایی، خود را به قبیله، نژاد یا قومیتی به نام آریا منسوب و دشمنان خویش را با نام «داسیَه» مشخص می‌‌كردند. در سراسر ریگ ودا، عبارت داسیه و آریه هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون یك جفت معنایی متضاد به كار گرفته شده است، چرا كه در عبارت‌‌‌‌‌‌‌‌هایی مانندِ « وی جاین هی آریان یكَه داسیاوَه»[46] (خوب بشناس، تفاوتِ آریا را از داسَه) این دو در برابر هم قرار گرفته‌‌اند و هم چنین است در واپسین بندِ سرود برای ایندرا و ایندرانی.

با مرور كاربرد این واژه در وداها، آشكار می‌‌شود كه بی‌‌تردید نویسندگان این متن هویت جمعی خویش را زیر این عنوان صورت‌‌‌‌‌‌‌‌بندي می‌‌كرده‌‌اند. چرا كه مثلاً در سرود برای ویشنو[47] از «مردم آریایی» سخن رفته است: « حتا آن موجود آسمانی كه برای همراهی آمد، ویشنو به ایندرا، خدایی به خدایی اصیل‌‌‌‌‌‌‌‌تر، كه سازنده‌‌ی دارنده‌‌ی تخت در سه جهان است، مردم آریایی را كمك می‌‌كند و به پرستنده سهمش را از قانون مقدسش می‌‌بخشد.»

در همین متن، هند شمالی كه در زمان نگارش وداها به تازگی به چنگِ قبایل هند و ایرانی نو آمده افتاده بود، آریاوَرتَه یعنی مسكن آریایی‌‌ها نامیده می‌‌شود و این نشانگر آن است كه مفهوم آریایی، علاوه بر دلالت زبانی یا نژادی، معنایی جغرافیایی‌‌ای را هم در پیوند با محل سكونت این مردم حمل می‌‌كرده است.

در مورد معنای دقیق واژه‌‌ی آریه در سانسكریت و هندی باستان، توافقی عمومی در میان صاحب‌‌نظران وجود دارد. در این میان تنها پل تیمِه (2001-1905 م.) است كه برداشتی متفاوت دارد. از دید او آریه به بیگانه‌‌ی خویشاوند اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌كرده و غریبه‌‌ای را كه دوست است و مهمان می‌‌شود نشان می‌‌داده، و این در برابر عبارت داسیه است كه بیگانه‌‌ی دشمن‌‌‌‌‌‌‌‌خو و خطرناك را می‌‌رساند.[48] از دید تیمه، كاربرد ریشه‌‌ی «آرِه» و «رِه» – به معنای «تو، آنجا» – در هندی میانی از این معنای كهن آریا برخاسته است. تیمه این نظر خویش را با ارجاع به ایزدی به نام آریامنه تقویت می‌‌كرد كه به زعم او در آن آریه «آشتی و دوستی و مهمان‌‌‌‌‌‌‌‌نوازی» معنا می‌‌دهد.[49] برداشت تیمه البته جای بحث و نقد بسیار دارد و امروز چندان پذیرفته‌‌‌‌‌‌‌‌شده نیست.

اگر به منابع هندی بنگریم، عبارت آریایی را به معنایی متفاوت و رایج‌‌‌‌‌‌‌‌تر بازخواهیم یافت. در واژه‌‌نامه‌‌ی هندی آماراكوشا كه در حدود سال 450 میلادی نوشته شده است، در برابر آریا چهار مترادف آورده شده است كه عبارتند از: «مَهاكولاكولی‌‌‌‌‌‌‌‌ناریام» (برخاسته از خاندانی اصیل و برجسته)، «سَبهیه» (رفتار نجیبانه داشتن)، «سجَّنَه» (محترم و بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌زاده بودن) و «سادهَوَه» (درستكار یا پرافتخار بودن)[50]. در میان این فهرست، معنایی شبیه به‌‌‌‌‌‌‌‌ آنچه تیمه پیشنهاد كرده است دیده نمی‌‌شود. بنابراین دست‌‌‌‌‌‌‌‌كم در هندِ قرن پنجم میلادی، آریا همان معنای مشهورِ امروزین خود به معنای اصیل و شریف را داشته است.

در میان متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي بودایی نیز معنایی نزدیك به موارد بالا از آریا مراد شده است. چنان كه چهار حقیقت اصیل بودایی در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي پالی «چَتّاری آریه سَكّانی» و در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي سانسكریت «چَتواری آریاسَتیان» نامیده می‌‌شوند. عبارتِ بودایی راهِ هشت‌‌‌‌‌‌‌‌گانه‌‌ی نجیبانه و شریف نیز در زبان پالی «آریو اَتهَنگیكو مَگّو» و در سانسكریت «آریه استَنگَه مارگَه» است. در تمام این موارد آریا «اصیل، ریشه‌‌دار و راستین» معنا می‌‌دهد.

واژه‌‌ی آریا اما تنها در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي بودایی كاربرد ندارد. در چارچوب دین هندویی، این واژه از دیرباز برای اشاره به مردمی كه در یكی از سه طبقه‌‌ی كشَتریه، برهمنَه و وَیشیه عضویت داشته باشند، به كار گرفته می‌‌شده است. این سه، طبقات اجتماعی كهن جوامع هند و اروپایی هستند كه با ارتشتاران، موبدان و صنعتگرانِ عصر ساسانی یكسان هستند. مهاجمان سپیدپوستی كه در حدود زمان تدوین وداها به هند كوچیدند، پس از تسخیر این سرزمین، بر یك طبقه از رعیت‌‌های نیمه‌‌‌‌‌‌‌‌برده فرمان می‌‌‌‌‌‌‌‌راندند كه داسیه نامیده می‌‌شدند و كشاورزی را بر عهده داشتند. آشكارا، در نظام طبقاتی هندویی، آریا به معنای اشرافی و نخبه‌‌ی پیروزمند است در برابر بومیانِ شكست‌‌‌‌‌‌‌‌خورده و نیمه‌‌‌‌‌‌‌‌برده‌‌ی كشاورز.

4. با وجود قدمت بیشتر متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي ودایی، در ایران‌‌‌‌‌‌‌‌زمین بود كه واژه‌‌ی آریایی برای نخستین بار دلالتی سیاسی و دقیق یافت و مشتق‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از آن در معنایی شفاف و هویت‌‌مدارانه به كار گرفته شد. كهن‌‌‌‌‌‌‌‌ترین اشاره به این واژه را در كتاب اوستا می‌‌بینیم و با ردگیری دگردیسی این واژه در آن، می‌‌توانیم به شرایط ظهور مفهوم آریایی، هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون عبارتی سیاسی و برچسبی هویتی، پی ببریم.

در هوم‌‌‌‌‌‌‌‌یشت، كه از یشت‌‌های كهنِ اوستاست، زایشِ زرتشت هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون پاداشِ ایزد هوم به پدرش پوروشَسپ دانسته می‌‌‌‌‌‌‌‌شود و آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه می‌‌بینیم كه زرتشت برای نخستین بار در جایی به نام ایران‌‌ویج سرود «اَهونَه‌‌وَیریه» را چهار بار برخواند.[51]

واژه‌‌ای كه در هوم‌‌‌‌‌‌‌‌یشت به كار گرفته شده و بعدها در پهلوی به ایرانویج تبدیل شده «اَیریه‌‌‌‌‌‌‌‌وَجینگَه» است كه به زبان اوستایی «جایگاه اَیریه» و سرزمین آریایی معنای می‌‌دهد. ناگفته پیداست كه اَیریه‌‌ی اوستایی همان آریه‌‌ی ودایی است. همان‌‌‌‌‌‌‌‌طور كه در وداها شمال هند آریه‌‌ورته نامیده شده بود، در اوستا نیز بارها از سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي ایرانی (آریایی) یاد شده است. این واژه در اوستا به روشنی به سرزمینی اشاره می‌‌كند كه خاستگاه نخستین ایرانیان بوده است و در كرانه‌‌ی رودی به نام دائیتیه قرار داشته است و قبایل ایرانی كوچ خود را از آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا آغاز كردند.[52] این سرزمین و این رود با زرتشت و كنش سرودخوانی و پیامبری وی پیوند داشته است[53] و در یك‌‌‌‌‌‌‌‌جا چنین آمده كه دائیتیه رودی نیك است كه با شیر و هوم (نوشابه‌‌ای مقدس) آمیخته شده است.[54]

رود دائیتیه تنها به آیین زرتشتی اختصاص ندارد، چرا كه در قطعه‌‌ای بسیار مهم و استثنایی از سرآغازِ رام‌‌‌‌‌‌‌‌یشت می‌‌بینیم كه خودِ اهورامزدا در كرانه‌‌ی این رود بر تختی زرین، كه بر فرشی زرین نهاده شده، می‌‌نشیند و بر بالش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی زرین تكیه می‌‌زند و هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون موبدان در برابر رود برای وای، خدای باد، نیایش می‌‌كند و از او می‌‌خواهد تا پیروزی بر اهریمن را نصیبش سازد.[55] از این رو می‌‌توان پذیرفت كه ایرانویج و رود دائیتیه در اصل از مكان‌‌‌‌‌‌‌‌های مقدس ایرانیان پیشازرتشتی – از جمله هوم‌‌‌‌‌‌‌‌پرستان – بوده‌‌اند كه زرتشت نیز آن را پذیرفته و در آن زمینه سخن گفته است.

در فرگرد نخست وندیداد، در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا كه اهورامزدا سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي ایرانی را یكایك بر می‌‌شمارد، نخست با نامِ ایرانویج شروع می‌‌كند و توصیفی از آن را به دست می‌‌دهد. بار دیگر اشاره به این كه رود دایئتیه در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا قرار دارد، و این كه زیباترین و نیك‌‌‌‌‌‌‌‌ترین سرزمین آفریده‌‌ی اهورامزدا بود و دور نبود كه همه‌‌ی مردم به آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا بكوچند. اما اهریمن در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا مار و زمستان سخت را آفرید و به این ترتیب، زیستن در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا را دشوار ساخت چندان كه در هر سال، ده ماه زمستان بر آن سرزمین چیره شد و دو ماه دیگر نیز هوا سرد بود.[56] در همین جاست كه جمشید با اهورامزدا انجمن می‌‌كند و برای مقابله با دیو سرما ساختن ورجمكرد را بر عهده می‌‌گیرد.[57] چنان كه از این موارد آشكار است، ایرانویج تنها سرزمینی اساطیری و خاستگاهی آرمانی برای اقوام ایرانی نیست، كه با آیین پادشاهی جمشیدی و دین زرتشت نیز پیوندهایی دارد، از این رو چندان عجیب نیست كه كیخسرو، نماد شاه فرهمند در اساطیر باستانی، بارها در اوستا پهلوانِ سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي ایرانی خوانده شده است.[58] شفافیت این كاربرد در هرمزدیشت بیشتر شده است، در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا كه ایرانویج با مفهومی سیاسی مانند فره كیانی هم‌‌‌‌‌‌‌‌نشین شده، چنان‌‌‌‌‌‌‌‌كه می‌‌خوانیم: «درود بر فرّ كیانی، درود بر ایرانویج…»[59].

 

 

  1. . Szemerényi, 1999.
  2. . Cavalli-Sforza, 1991.
  3. . Pre-Indo-European
  4. . Ahrensburg
  5. . Dupuy et al. 2006.
  6. . Samara Culture
  7. . Mallory, 1997.
  8. . Gimbutas, 1991.
  9. . Khvalynsk
  10. . Mallory, 1997.
  11. . Dnieper- Donets Culture
  12. . Mallory, 1997.
  13. . Mallory, 1989:190-191.
  14. . Cucuteni Culture
  15. . Tripolie, Trypillian
  16. . Talianky
  17. . Dobrovody
  18. . Maydanets
  19. . Wilson, 2000.
  20. . Sredny Stog Culture
  21. . Botai.
  22. . Olsen, 2003: 83–104.
  23. . Anthony,2000.
  24. . Brown & Anthony, 1998.
  25. . Maykop
  26. . Cyro-Araxes
  27. . Corded Ware Culture
  28. . Catacomb
  29. . Srubna Culture
  30. . Timber-grave
  31. . Andronovo Culture
  32. . Sintashta- Petrovka- Arkaim
  33. . Alekseyeka Culture
  34. . Federovo Culture
  35. . Afanasevo Culture
  36. . توضیح آن که زبان‌های هند و اروپایی بسته به واج‌بندی‌شان به دو خانواده‌ی اصلی ساتِم و کِنتوم تقسیم می‌شوند و این نام‌ها از کلمه‌ی صد در اوستایی (ساتِم) و لاتین (کنتوم) گرفته شده است. می‌توان آنها را شاخه‌های شرقی و غربی و زبان‌های آریایی دانست. بدیهی است که خانواده‌ی زبان‌های ایرانی در خانواده‌ی ساتم قرار دارد.
  37. . Edgar H. Sturtevant
  38. . Sturtevant, 1933.
  39. . Renfrew, 1987.
  40. . Renfrew, 2003.
  41. . Glottochronology
  42. . Gray & Atkinson, 2003.
  43. . Gamkrelidze & Ivanov, 1990.
  44. . Gimbutas, 1970.
  45. . Gimbutas, 1999.
  46. . ریگ ودا، 1.51.8.
  47. . ماندالای 1، سرود 156.
  48. . Thieme, 1938.
  49. . Thieme, 1957.
  50. . Amarasimha, 1951.
  51. . هوم‌یشت، 9، 14.
  52. . آبان‌یشت، 5، 17.
  53. . ارت‌یشت، 8، 45.
  54. . آبان‌یشت، 24، 104 و گوش‌یشت، 6، 25.
  55. . رام‌یشت، 1، 2.
  56. . وندیداد، فرگرد نخست، بندهای 4-2.
  57. . وندیداد، فرگرد دوم، 2، 21.
  58. . اشی‌یشت، 7، 41 و 43.
  59. . هرمزدیشت، 21.

 

 

ادامه مطلب:  بخش پنجم: داریوش و معماری هویت ایرانی – گفتار دوم: آریایی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، ایرانی‌‌‌‌‌‌‌‌ها و کشور ایران (2)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب