بخش چهاردهم: جستجو
شاهرخ شروع كرد به معرفی كردن: این دوست خوب من بهرامه. این هم دوست جدیدمون خانم نوشین فروزان. یا همون دكتر فروزان خودمون.
نگاهی به دوست شاهرخ انداخت. پسر زیبارو و مودبی بود. دستش را دراز كرد و با بهرام دست داد و گفت: همون نوشین كافیه.
شاهرخ خنده ای كرد و گفت: به این می گن رفتار گروهی واقعی.
بهرام كه هنوز با كنجكاوی به نوشین نگاه می كرد گفت: احتمالا من مقداری از ماجرا دور افتاده ام، چون درست
نمی دونم پای این دوستمون چطور به این ماجرا كشید شده.
از صراحتش خوشش آمده بود. گفت: همون طوری كه پای شما به قضیه كشیده شد، كنجكاوی، یك كمی ماجراجویی، و تمایل به كمك كردن به شاهرخ.
بهرام لبخندی زد و گفت: به نظر قانع كننده میاد.
شاهرخ گفت: قانع كننده هم هست. الان جریان رو برات می گم. ببین، بعد از اینكه ما از تیمارستان بیرون اومدیم، من با نوشین تماس گرفتم و دیدم علاقه منده كمكمون كنه. اون خبردار شد كه یك دار و دسته ی جنایتكار زدن یك بابایی رو كشتن به این دلیل كه فكر می كردن از اجنه بوده. بعدش با هم رفتیم سروقت پلیسی كه مسئول پرونده بود. باهاش حرف زدیم و فهمیدیم ماجرا خیلی دامنه دارتر از این حرفهاست و چند تا قتل مشكوك مشابه دیگه هم توی این چند روزه اتفاق افتاده. در نهایت از حرفهای اون پلیسه چیزهایی دستگیرم شده كه می خوام باهاتون در میون بذارمشون.
بلند شد و یك پوشه ی پر از كاغذ را از روی كتابخانه برداشت و جلوی دو دوستش روی میز پذیرایی گذاشت. بعد شروع كرد: اینها یادداشتهای بابامه. به دقت خوندمشون. به نظر می رسید در بین این مجموعه ی آشفته از فیش برداریها، یك نظریه ی مشخص وجود داشته و گردآوری اطلاعات هم در اطراف محور همون نظریه انجام شده.
می دونین كه بابام و دكتر لطفیان روی اسطوره ها و باورهای عامیانه در مورد اجنه و پری ها تحقیق می كردن. چیزی كه شگفت انگیزه اینه كه اونا به شكلی با تحلیل داده هایی كه جمع كرده بودن به این نتیجه رسیده بودن كه اجنه واقعا وجود دارن.
بهرام گفت: وای، خواهش می كنم دیگه تو شروع نكن. نكنه این بیماری مسری باشه؟
نوشین گفت: یك دقیقه صبر كن. من تاحدودی بیشتر در جریان هستم. بذار حرفشو بزنه. اگه لازم بشه خودم هردوتاتون رو بستری می كنم.
شاهرخ چشمانش را مالید و گفت: الان چند شبه كه من دارم سخت روی داده های جمع آوری شد توی این مجموعه كار می كنم. انگار بابا به این نتیجه رسیده بوده كه یك انجمن مخفی از افراد استثنایی و غیرعادی در طول تاریخ وجود داشته اند كه توانایی های غیرمعمولی داشتن و جز در موارد استثنایی در زندگی مردم عادی دخالت نمی كرده اند. نظریه ی بابا به طور خلاصه این بوده كه برخوردهای تصادفی این گروه مخفی و نیرومند با مردم عادی منشا پیدایش اسطوره های اجنه است. نكته ی مهم این كه بابا با یك موبد زرتشتی به نام رستم مهران نامه نگاریمی كرده و با هم دیگه در این مورد ایده رد و بدل می كرده اند. ظاهرا كل ماجرا یك جوری به زرتشتی ها مربوط می شه. اما نمی دونم چطوری.
نوشین گفت: عجیبه. اسم این موبد چقدر به نظرم آشناست.
شاهرخ گفت: عجیب نیست. اسمشو از سرهنگ مقصودی شنیدی. اون همون موبدیه كه چند شب پیش كشته شده و با خون سرایدار آتشكده اش به اجنه بد و بیراه نوشته بودن.
بهرام گفت: پس منابع دیگه ای هم هستن كه به وجود اجنه اعتقاد دارن؟
شاهرخ گفت: اونقدر اعتقاد دارن كه تا به حال چندین نفر رو به خاطرش كشتن.
بهرام گفت: اما همه ی اینها دلیل نمی شه نظر پدرت در مورد اجنه درست بوده باشه.
شاهرخ گفت: دلیلی محكمتر دارم. اول اظهارات دكتر لطفیان ه. انگار این آدم به همراه بابا موفق شده ارتباطی با سرچشمه ی بعضی از این افسانه ها پیدا كنه. اما چیزی كه بعد پیش اومد احتمالا این بوده كه نتونسته چیزهایی رو كه دیده تحمل كنه و زده به سرش. اما كشته شدن موبد مهران و چند نفر دیگه نشون می ده داستان اجنه تراوش مغز یك دیوونه ی تنها نبوده. اما نكته ی مهم این كه چركنویس یكی از نامه های بابام به موبد مهران لابلای یادداشتهاش جا مونده بود. اون تو به بخشهایی از گاتها و چیزهایی كه آدمی به اسم شیخ اشراق گفته بوده اشاره شده بود. اما من چیزی از اینها نفمیدم. فقط فهمیدم قضیه ی اجنه یك جوری به زرتشتی ها مربوط می شه. آخرین تیكه ی این تصویر به آخرین نامه ی لطفیان مربوط می شه.
بهرام گفت: همون كریتیاس، كریتیاس؟
شاهرخ گفت: آره، خودشه. می دونی كریتیاس چیه دیگه؟
نوشین گفت: من نمی دونم.
بهرام گفت: اسم یكی از كتابهای افلاطونه. اما من نمی فهمم چه ربطی به ماجرای ما داره.
شاهرخ گفت: توی كریتیاس به برخورد سقراط با یك كاهن مصری اشاره شده، و داستانی كه كاهن در مورد قاره ی گم شده ی آتلانتیس برای سقراط تعریف می كن. انگار اشاره ی لطفیان به این داستان بوده. می دونین، افسانه ای وجود داره كه اجنه ها رو به بازماندگان این تمدن منقرض شد مربوط می كنه. مثلا من جدیدا خوندم كه نازی های آلمان به وجود یك قبیله ی بازماندگان آتلانتیس معتقد بودن و حتی برای مربوط شدن و ارتباط برقرار كردن باهاشون گروه های تحقیقی به تبت هم فرستاده ان.
بهرام گفت: ببین، شاهرخ. من تو رو یك آدم علمی می دونم. این حرفها ممكنه از نظر اسطوره شناسی یا بررسی عقاید عامیانه جالب باشه. اما تو كه نمی خوای بگی یك گروهی از بازماندگان آتلانتیس این دور و برها هستن و دارن آدم می كشن؟
شاهرخ گفت: ظاهرا خودشون نمی كشن. اما دست كم اینكه گروهی هستن كه همین باور عامیانه رو اونقدر جدی گرفتن كه دارن این جنایتها رو مرتكب می شن. حقیقتش رو بخواید من بدجوری در این مورد كنجكاو شدم. سال مشخصی كه ازتون دارم اینه كه این موضوع اونقدر برای شما جالب هست كه بیایید با هم دنبال سرنخ هاش بگردیم؟
نوشین گفت: من كه جون دادم برای پلیس بازیهای این جوری.
بهرام گفت: من كلا در مورد جدی بودن تمام این حرفها بدبینم. اما می خوام باهاتون باشم و ببینم ماجرا به كجا ختم می شه.
شاهرخ خنده ی شادی كرد و گفت: عالیه. پس بذارین بهتون خبر بدم كه توی شهر ری یك خونه ی جن زده ی قدیمی وجود داره.
نوشین و بهرام با چشمانی پرسشگر به او نگاه كردند. نوشین گفت: لابد می خوای بگی خونه مال یكی از ملاكهای دوره ی شاه بوده و بعد بنیاد مستضعفان مصادره اش كرده.
شاهرخ با سر تایید كرد: دقیقا. خونه ای با همین مشخصات توی شهر ری هست و مردم كوچه اش هم دو تا پیرمرد عجیب و غریب یادشونه كه هفته ی قبل اونجا رفته بودن و دور و بر خونه می پلكیدن.
بهرام گفت: بابات و دكتر لطفیان ؟
شاهرخ گفت: خودشون بودن. و یك چیز عجیبتر اینكه توی اون خونه یك شومینه با نقش فروهر هست.
نوشین كه چشمانش از شنیدن این خبر برق می زد به آنها نگاه كرد و گفت: خوب بچه ها، بزنین بریم با اجنه ملاقات كنیم.
ادامه مطلب: بخش پانزدهم: خانهی جن زده
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب