پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش چهارم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سیاسی یونان – گفتار دوم: داستان تاریخ سیاسی یونان – نكاتي درباره‌‌‌‌‌‌‌‌ي دموكراسي يوناني (2)

بخش چهارم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سیاسی یونان

گفتار دوم: داستان تاریخ سیاسی یونان

نكاتي درباره‌‌‌‌‌‌‌‌ي دموكراسي يوناني

اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها که از توسعه‌‌‌‌‌‌‌‌طلبی آتن نگران شده بودند، سپاهی گران فراهم کردند و به سوی بوئتیا – که تازه بر ضد آتن شورش کرده بود – حرکت کردند. آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها هم با رهبری پریکلس به آن‌‌‌‌‌‌‌‌سو شتافتند و در 457 پ.م. برای نخستین بار سربازان آتنی و اسپارتی در منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی تاناگرا رویاروی يك‌‌‌‌‌‌‌‌ديگر ایستادند، و این تنها بیست و دو سال پس از نبرد پلاته بود. اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها در این جنگ پیروز شدند و آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها به سوی آتیکا عقب نشستند. اما دو ماه بعد بار دیگر به رهبری مورونیدس به بوئتیا حمله کردند و مردم این ناحیه را در منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اونوفتیا شکست دادند. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه در شهرهایی که گشوده بودند احزاب دموکراتیک را سازمان دادند و به قدرت رساندند. در همین زمان دیوار بندر پیرایوس هم با استحکامات جدیدی تکمیل شد. سال بعد از آن آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها به بندر اسپارتی گوتیون حمله بردند و آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا را با خاک یکسان کردند.

در 457 پ.م. اگینا هم تسلیم شد و به آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا هم شرایطی شبیه به تاسوس تحمیل شد. خراج سالانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی هر یک از این شهرها هفت و نیم تالان بود که برابر است با 27 کیلوگرم نقره.

در 455 پ.م. تولمیدس آتنی با پنجاه کشتی و چهار هزار هوپلیت به سوی مِتون در سواحل غربی یونان حمله برد. او شهر مسینا را تصرف کرد و بعد گیتیوم را گشود و بندر و خانه‌‌‌‌‌‌‌‌هاي شهر را به آتش کشید. سپس به سوی جزيره‌‌‌‌‌‌‌‌ها لنگر کشید و شهرهای زاکونتوس و کِفالنیا را اشغال کرد. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه به شهر ناوپاکتوس در خلیج کورینت رفت و بردگان مسنی را که هم‌‌‌‌‌‌‌‌پیمانش بودند در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا مستقر ساخت. سپس با مردم آخائی که آنها هم متحد ایران محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند و نیرومندتر از آن بودند که به سادگی فتح شوند، پیمانی بست و به این ترتیب کورینت را با تهدید روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو کرد. اما در همین هنگام، یعنی موقعیتی که آتن در اوج قدرت خویش به سر می‌‌‌‌‌‌‌‌برد و ماهرانه‌‌‌‌‌‌‌‌ترین شبکه از اتحادها را در اطراف خود شکل داده بود، مصیبتی بر سر این شهر فرود آمد.

بی‌‌‌‌‌‌‌‌تردید بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌ترين ماجراجویی آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها در عصر پریکلس همکاری‌‌‌‌‌‌‌‌شان با شورشیان مصری بود.

در 462/463 پ.م. اینارو نامی که ادعا می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد پسر پسامتیک است و در برخی از منابع به عنوان مردی لیبیایی مورد اشاره واقع شده، در مصر شورش کرد و با فرستادن پیک‌‌‌‌‌‌‌‌هایی به یونان به ایشان امتیازهایی پیشنهاد کرد و در عوض خواست که برایش سرباز بفرستند. آتنیان در سال 460 پ.م. – در آغاز عصر زمام‌‌‌‌‌‌‌‌داری پریکلس – سپاهی به مصر فرستادند. این در زمانی بود که اینارو و مزدوران یونانی‌‌‌‌‌‌‌‌اش در نبرد پِپرمیس بر سپاه محلی پارس چیره شدند و هخامنش، برادر خشایارشا و شهربان پیشین مصر، را در این نبرد به قتل رساندند.

اردشیر وقتی از شورش آگاه شد، بغ‌‌‌‌‌‌‌‌بخش و آرتاباز (آرتابازوس) را برای دفع فتنه فرستاد. این دو با ناوگانی به مصر رفتند و شورشیان را به کمک مصریان در چند نبرد پیاپی شکست دادند. آنچه از نظر روابط نظامی میان ایران و یونان مهم است، درگیری‌‌‌‌‌‌‌‌هایی است که بین ایرانیان و ناوگان آتنی درگرفت. این درگیری‌‌‌‌‌‌‌‌ها از دو جنبه حائز اهمیت است. نخست آن که امکان مقایسه‌‌‌‌‌‌‌‌ی قدرت نظامی هخامنشیان و آتنیان را در دوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی اوج قدرت اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلوسی فراهم می‌‌‌‌‌‌‌‌کند، و دوم آن که با وجود ارزش و اهمیتی که از این نظر دارد، معمولاً در میان تاریخ جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های ایران و یونان گنجانده نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شود، گویی تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان غربی از خراب شدن خاطره‌‌‌‌‌‌‌‌ی درخشان پیروزی‌‌‌‌‌‌‌‌های رهایی‌‌‌‌‌‌‌‌بخش یونانیان بهراسند.

اما باید به مستندات تاریخی نگاه کرد و دریافت که آتنیان در 460 پ.م. با گسیل کردن ناوگانی برای کمک به اینارو علناً به کشوری که بر شاهنشاهی هخامنشی شوریده بود کمک کردند و بهای آن را هم با شکست‌‌‌‌‌‌‌‌های نظامی پیاپی پرداختند. در واقع، ادامه‌‌‌‌‌‌‌‌ی تاریخ آتن و وقایع مهمی را که پس از آن رخ داد بدون در نظر گرفتن پیامدهای این شکست‌‌‌‌‌‌‌‌ها نمی‌‌‌‌‌‌‌‌توان درک کرد. یونانیان در چندین نبرد از نیروهای پارسی به رهبری بغ‌‌‌‌‌‌‌‌بخش شکست خوردند و همگی کشته شدند، طوری که تنها تعدادی انگشت‌‌‌‌‌‌‌‌شمار از آنها توانستند به آتن باز گردند. آتنیان وقتی از این شکست آگاهی یافتند، ناوگانی کمکی را تجهیز کردند و در سال 454 پ.م. برای یاری به بقایای سربازان‌‌‌‌‌‌‌‌شان به سوی مصر گسیل کردند. اما این ناوگان هم در دماغه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مِندِس با ناوگان ایران برخورد کرد و كاملاً نابود شد. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه یونانیان محاصره شده در مصر هم در جنگی خونین قتل‌‌‌‌‌‌‌‌عام شدند[1].

آتنیان که گویا در این زمان برای ایلغاری دیگر به اوریمدون حمله کرده بودند نیز شکست خوردند و با تلفاتی سنگین عقب نشستند. به این ترتیب، آتن در عصر پریکلس شکستی خردکننده را در تمام جبهه‌‌‌‌‌‌‌‌ها از ایرانیان پذيرا شد[2]. دامنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی این شکست به قدری زیاد بود که آتنیان، از بیم شورش شهرهای عضو اتحادیه، خزانه‌‌‌‌‌‌‌‌شان را از دلوس به خودِ آتن منتقل کردند. زیان‌‌‌‌‌‌‌‌های وارد شده به آتن چنان زیاد بود که آتن در 453 پ.م. با اسپارت قرارداد صلحی منعقد کرد و امتیازهایی را به حریف واگذار کرد[3]. این قول پلوتارک، که کیمون را تنظیم‌‌‌‌‌‌‌‌کننده‌‌‌‌‌‌‌‌ی این صلح‌‌‌‌‌‌‌‌نامه می‌‌‌‌‌‌‌‌داند[4]، مشکوک است چون او تا 451 پ.م. از تبعید باز نیامده بود و می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم که این قرارداد به فاصله‌‌‌‌‌‌‌‌ی کوتاهی پس از شکست‌‌‌‌‌‌‌‌های مصر تنظیم شده است.

صلح کالیاس – پنج سال بعد، آتن تا حدودی زخم‌‌‌‌‌‌‌‌هایش را ترمیم کرده بود. در 450 پ.م. کیمون در رأس ناوگانی با دویست کشتی به قبرس حمله کرد، ولی پیش از آن که نبرد به پایان برسد در اثر بیماری درگذشت. نبرد با چند پیروزی دریایی و زمینی در کرانه‌‌‌‌‌‌‌‌های قبرس ادامه یافت اما با نتیجه‌‌‌‌‌‌‌‌ی خاصی همراه نبود و آتنیان بدون فتح آشکاری به شهرشان بازگشتند. در این بین شصت کشتی آتنی از ناوگان جدا شد و برای یاری به امیرته به مصر رفتند. این که چه بر سر آنها آمد به درستی معلوم نیست، اما بعید نیست که بار دیگر از پارسیان شکست خورده باشند. چون بي‌‌‌‌‌‌‌‌درنگ بعد از این ماجرا، آتن نماینده‌‌‌‌‌‌‌‌ای به نزد ایرانیان فرستاد و تقاضای صلح کرد. پیامد این ماجراجویی آن بود که پیمانی میان پارسیان و آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها منعقد شد که بعدها به نام نماینده‌‌‌‌‌‌‌‌ی آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌اش، صلح کالیاس، نامیده شد[5].

کالیاس آتنی رهبر نمایندگانی بود که در سال 449 پ.م. برای عقد قرارداد صلح نزد پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها رفتند و عهدنامه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مشهور کالیاس در نتیجه‌‌‌‌‌‌‌‌ی تلاش‌‌‌‌‌‌‌‌های ایشان منعقد شد. در مورد صلح کالیاس دو نگاه کلی وجود دارد. گروهی، اصولاً وجود آن را منکر شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و آن را از ابداعات تبلیغاتی یونانی‌‌‌‌‌‌‌‌ها یا ایرانی‌‌‌‌‌‌‌‌ها دانسته‌‌‌‌‌‌‌‌اند، و گروهی دیگر پذیرفته‌‌‌‌‌‌‌‌اند که چنین پیمانی به راستی وجود داشته است. استدلال مخالفان صلح کالیاس، آن است که شواهدی تاریخی در تأييد آن وجود ندارد، و اصولاً بستن چنین قراردادهایی در دربار هخامنشی سابقه نداشته و نامعمول بوده است. معاهده‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از این دست، همواره میان دو طرف برابر بسته می‌‌‌‌‌‌‌‌شده، و شاهنشاه هخامنشی کسی را همتای خود نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شناخته که بخواهد با او قرارداد صلح ببندد. دلیل دیگری که بر افسانه‌‌‌‌‌‌‌‌آمیز بودنِ این عهدنامه وجود دارد، آن است که توکودیدس، که هم‌‌‌‌‌‌‌‌زمان با بسته شدن این عهدنامه می‌‌‌‌‌‌‌‌زیسته و تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسی به نسبت قابل‌‌‌‌‌‌‌‌اعتماد و دقیق بوده، در تاریخش اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌ای به این موضوع نکرده، و تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويس متأخرتری مانند تئوپومپوس با صراحت آن را نادرست و دروغین خوانده[6].

از سوی دیگر، موافقین صلح کالیاس، شمار زیاد نویسندگانی را که به آن اشاره کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند گواه می‌‌‌‌‌‌‌‌آورند، و به این نکته اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند که شاه ایران و آتنیان در دریای اژه دارای منافع مشترکی بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند که با این عهدنامه برآورده می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است[7]. با این همه، به نظر نمی‌‌‌‌‌‌‌‌رسد این دو دلیل برای واقعی پنداشتن صلح کالیاس کافی باشد. نظر بریان در این میان معقول‌‌‌‌‌‌‌‌تر می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید. از دید او آنچه واقعاً رخ داده، قراردادی محلی بوده که میان حاکمان محلی وابسته به ایران و آتن بسته شده، و بعدها به تدریج دچار درشت‌‌‌‌‌‌‌‌نمایی مرسوم یونانیان شده و به عهدنامه‌‌‌‌‌‌‌‌ای میان شاه ایران و آتنیان ارتقا یافته است. کافی است به نقشه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جهان باستان نگاه کنیم و نقطه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نمایشگر آتن را با پهنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی شاهنشاهی هخامنشی مقایسه کنیم تا دریابیم عقد قرارداد صلح میان این دو طرفِ «برابر» تا چه اندازه نامعقول می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید.

اما اگر صلح کالیاس را به عنوان قراردادی موضعی و محلی در نظر بگیریم، وجودش معقول می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید. محتوای قرارداد، تا حدودی برای ما روشن است. به روایت تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان یونانی، ایرانیان بر مبنای این قرارداد پذيرفتند که از دخالت در دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای یونانی بپرهیزند، و در مقابل سربازان مزدور یونانیان از قبرس و مصر خارج شوند و دیگر به عنوان مزدور در خدمت امیران شورشی این مناطق قرار نگیرند. با توجه به این که اصولاً پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها علاقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی چندانی به دخالت در امور داخلی دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای شبه‌‌‌‌‌‌‌‌جزیره نداشتند و همواره با دعوت یا تحریک خودِ این شهرها پای‌‌‌‌‌‌‌‌شان به یونان کشیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شد، این پیمان دستاورد عالی و مهمی را که بدان نسبت می‌‌‌‌‌‌‌‌دهند برای یونانیان نداشته است. در عمل، تمام دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای یونانی در قلمرو هخامنشی از خودمختاری نسبی برخوردار بودند و بر مبنای آنچه از تحرکات بازرگانی و مبلغ خراج‌‌‌‌‌‌‌‌های‌‌‌‌‌‌‌‌شان برمی‌‌‌‌‌‌‌‌آید، نسبت به برادران‌‌‌‌‌‌‌‌شان در کرانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دیگر هلسپونت وضعیت بهتری داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. بنابراین قول عدم مداخله‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایران در امور دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرها تقريباً بی‌‌‌‌‌‌‌‌معنا بوده است. این بند از قرارداد، که بسیار در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یونانی درشت‌‌‌‌‌‌‌‌نمایی شده و با شور و شوق توسط تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان معاصر بازنویسی شده، احتمالاً پوششی تبلیغاتی بوده که آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها بر سند تسلیم خویش کشیده بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

این عهدنامه كاملاً به نفع ایران بوده است. بندهایی از آن که متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي گوناگون در موردش توافق دارند، عبارتند از:

1) ایران خودمختاری دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای ایونی را محترم می‌‌‌‌‌‌‌‌شمارد و در امور داخلی‌‌‌‌‌‌‌‌شان دخالت نمی‌‌‌‌‌‌‌‌کند؛

2) آتن به کشورهای دشمن ایران مزدور نمی‌‌‌‌‌‌‌‌فرستد و به شهرهای شاهنشاهی هخامنشی دست‌‌‌‌‌‌‌‌اندازی نمی‌‌‌‌‌‌‌‌کند.

بند اول، چنان که گفتیم امری بدیهی بوده که در کل قلمرو شاهنشاهی جاری بوده. هخامنشیان تا وقتی که خراج‌‌‌‌‌‌‌‌های‌‌‌‌‌‌‌‌شان و نیروهای نظامی سهمیه‌‌‌‌‌‌‌‌شان به موقع می‌‌‌‌‌‌‌‌رسید، در امور داخلی هیچ سرزمینی دخالت نمی‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای ایونی هم در این مدت، مانند سایر سرزمین‌‌‌‌‌‌‌‌ها، مجالس و دادگاه‌‌‌‌‌‌‌‌ها و معابد خود را داشتند و از هخامنشیان جز حمایت نمي‌‌‌‌‌‌‌‌دیدند. اما عدم مداخله‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایران در امور داخلی این کشورها به معنای پذیرش ادعای استقلال ایشان نبوده است. چون می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم که تمام شهرهای ایونی تا پایان عمر دودمان هخامنشی به ایران خراج می‌‌‌‌‌‌‌‌دادند و سربازانی هم که در نبردهای ایران و مقدونیه گسیل کردند بیش از شمار یونانیان سپاه اسکندر بوده است.

اما بند دوم معنای زیادی دارد. این بند به نوعی امنیت مرزهای شمال غربی شاهنشاهی را تضمین می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده و آتن را از فرستادن نیرو به این‌‌‌‌‌‌‌‌سو و آن‌‌‌‌‌‌‌‌سو منع می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده است. پیامدهای این پیمان به روشنی نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که ایرانیان پیش از این هم به دنبال فتح شبه‌‌‌‌‌‌‌‌جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونان نبوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و تنها برقراری امنیت و نظم در مرزهای خویش را در نظر داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. در این قول و قرار، ایرانیان به روشنی سود می‌‌‌‌‌‌‌‌بردند. صلح کالیاس تا 449 پ.م. دوام آورد و موقعیت ایران در شبه‌‌‌‌‌‌‌‌جزیره را از مرتبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی قدرتی سهمگین و مهاجم تا مرتبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی داوری برتر و حَکَمی مورد قبول همه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرها ارتقا داد. این نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی رسمیت یافتنِ پیروزی سیاسی ایران در یونان بود.

این قرارداد به آتن اجازه داد که بار دیگر به یونان متوجه شود و درگیری‌‌‌‌‌‌‌‌هایش با اسپارت را دنبال کند. به عنوان یک پیشرفت اقتصادی، آتن در 450 پ.م. اقدام به ضرب سکه کرد و با همان زورمداری معمولش سایر شهرها را از داشتن سکه محروم کرد و مقرر کرد همه از سکه‌‌‌‌‌‌‌‌های آتنی استفاده کنند.

بعد، بلافاصله پس از صلح کالیاس، اهالی فوکایا که با آتن متحد بودند جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلفی، پایگاه دیپلوماتیک ایران در یونان، را گرفتند. این البته می‌‌‌‌‌‌‌‌توانست معنادار باشد و به وارد شدن آتن در جرگه‌‌‌‌‌‌‌‌ی یاران پارس در بالکان دلالت داشته باشد. اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها برای دفاع از جزیره شتافتند ولی با مداخله‌‌‌‌‌‌‌‌ی آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها شکست خوردند و بازگشتند. آنها به سرعت واکنش نشان دادند و در 446 و 447 پ.م. دولت‌‌‌‌‌‌‌‌هایی اشرافی و ضد دموکرات را در شهرهای اورخومِنِه و فائرونِس بر سر کار آوردند.

در خرداد 446 پ.م. مردم ائوبیا بر ضد اتحادیه شورش کردند و به مردم مگارا پیوسته و از قید سلطه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آتن رها شدند. در این هنگام پریکلس در آتن قدرت را در دست داشت. او با سیاست‌‌‌‌‌‌‌‌بازی و رشوه دادن به رهبران سیاسی مخالف، موفق شد اتحاد میان دشمنان آتن را در هم بشکند. سردار آتنی، تولمیدس، بار دیگر با سپاهی حرکت کرد و خائرونس را گرفت. اما در راه برگشت به دست مردم محلی شکست خورد و به قتل رسید. شمار اسیران آتنی در دست اهالی خائرونس به قدری بود که بوله‌‌‌‌‌‌‌‌ی آتن ناچار شد برای بازخریدن‌‌‌‌‌‌‌‌شان به باقی‌‌‌‌‌‌‌‌مانده‌‌‌‌‌‌‌‌ی سپاهش دستور دهد تا بوئتیا را تخلیه کنند. به دنبال این ماجرا فوکایا و لوکریس هم از اتحادیه جدا شدند. آتنیان در پاتک ضعیفی توانستند دو بندر ناسایا و پاگِئا را پس بگیرند، اما آشکار بود که اقتدارشان را در یونان از دست داده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. با وجود اين، سياست‌‌‌‌‌‌‌‌مداران آتنی هنوز آنقدر زیرک بودند که بتوانند با روشی نامعلوم – شاید با رشوه – شاه اسپارت را که برای ویران کردن آتن به آتیکا آمده بود، بدون جنگ به بازگشت وا دارند.

پریکلس، پس از وقفه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کوتاهی، به بازسازی نیروهای آتن دست زد. پس از چند ماه سپاهیان آتن به اوبوئیا گسیل شدند و شهرهای شورشی را یکایک تسخیر و غارت کردند[8]. در این هنگام برای نخستین بار علامت صلیب در آثار هنری و سیاسی آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها ظاهر شد.

صلیب وسیله‌‌‌‌‌‌‌‌ای بود برای اعدام دردناک بردگان شورشی، که آشوریان با نبوغ خاص‌‌‌‌‌‌‌‌شان در این زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌ها، اختراعش کرده بودند. در شاهنشاهی آشور به صلیب کشیدن خائنان و شورشیان امری عادی بود و بر دیوارنگاره‌‌‌‌‌‌‌‌های‌‌‌‌‌‌‌‌شان نقش‌‌‌‌‌‌‌‌های زیادی از این شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اعدام را می‌‌‌‌‌‌‌‌توان دید. وقتی پارسیان وام‌‌‌‌‌‌‌‌دار شاهنشاهی‌‌‌‌‌‌‌‌های گذشته شدند، علاوه بر منش‌‌‌‌‌‌‌‌ها و معانی نیک و خوشایند، ابزارهای اعدام را هم به ارث بردند. به این ترتیب اعدام کردن با صلیب در میان پارسیان هم رایج شد. هر چند تمام موارد معدود شناخته‌‌‌‌‌‌‌‌شده از آن به شورشیان یا خائنان معدودی منحصر است. یونانیان صلیب را از ایرانیان وام گرفتند، و با گشاده‌‌‌‌‌‌‌‌دستی و بدسلیقگی آن را به کار بردند. میخکوب کردن آرتاوند بر چوب، احتمالاً، نوعی مصلوب کردنِ ابتدایی یونانی بوده است.

هنگامی که آتنیان اوبوئیا را گرفتند عده‌‌‌‌‌‌‌‌ی زیادی از شورشیان را به صلیب کشیدند. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه وقتی به جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی هیستائیا رفتند و آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا را فتح کردند، همان صلیب را که از اوبوئیا آورده بودند در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا کار گذاشتند. از آن به بعد هم هر جا که می‌‌‌‌‌‌‌‌رفتند صلیبی را به نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اقتدار سیاسی‌‌‌‌‌‌‌‌شان همراه می‌‌‌‌‌‌‌‌بردند. در جزيره‌‌‌‌‌‌‌‌هاي دریای اژه، حضور آتنیان با بر پا کردن صلیب‌‌‌‌‌‌‌‌هایی چوبی در کنار دروازه‌‌‌‌‌‌‌‌ی شهرها همراه بود. به این ترتیب، آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها پیشاپیش به شورشیان اعلام می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند که در صورت شکست خوردن و اسیر شدن چه بلایی به سرشان خواهند آورد. به این شکل بود که صلیب، در بخش‌‌‌‌‌‌‌‌های شمال یونان، به صورت نماد اقتدار آتن درآمد. این نخستین کاربرد سیاسی صلیب به مثابه یک نماد بود. کاربردی که بعدها، در پیوند با نمادهای مهرپرستانه، در امپراتوری روم احیا شد و در پیوند با مسیحیت به یکی از آشناترین نمادهای تمدن نوین غرب تبدیل شد.

در 445 پ.م. صلحی سی ساله میان آتن و اسپارت جاری شد. آتن به نفع کورینت از ادعای خود بر بوئتیا (نیسایا، پاگئا، و…) چشم پوشید و استقلال اگینا را به رسمیت شناخت. در مقابل، اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها هم قول دادند به آتیکا حمله نکنند و در قلمرو آتن اختلالی ایجاد نکنند. مدت کمی بعد از این قرارداد، پریکلس نمایندگانی به شهرهای بی‌‌‌‌‌‌‌‌طرف فرستاد و پیشنهاد کرد همه‌‌‌‌‌‌‌‌ی شهرهای یونانی در یک اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سیاسی پان‌‌‌‌‌‌‌‌هلنی جمع شوند. اما چون بدیهی بود که منظور سیادت آتن بر این اتحادیه است، کسی از آن استقبال نکرد.

چنان که گفتیم، مگارا در سال 446 پ.م. از اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلوسی خارج شد. نیروهای آتنی این شهر را محاصره کردند و راه‌‌‌‌‌‌‌‌های بازرگانی‌‌‌‌‌‌‌‌اش را قطع نمودند. با وجود اين، مگارا به مقاومت خود ادامه داد و بعدها به یکی از اعضای نیرومند اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پلوپونسی تبدیل شد. در سال 444 پ.م. میلتوس و ساموس با يك‌‌‌‌‌‌‌‌ديگر وارد جنگ شدند. در این نبرد، میلتوس با آتن متحد شد و ساموس را شکست داد[9]. در نتیجه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ورود آتن به صحنه، دولت‌‌‌‌‌‌‌‌مردان دموکرات در این جزیره به قدرت رسیدند و اشراف ساموسی از شهر رانده شدند. این اشراف نزد شهربان سارد رفتند و با سپاه شاهنشاهی به ساموس بازگشتند و بار دیگر آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا را گرفتند. در نتیجه‌‌‌‌‌‌‌‌ی این درگیری، میلتوس و ساموس ارتباط سیاسی خود را با آتن قطع کردند. این امر، سرمشقی برای سایر دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای یونانی شد. به زودی بیزانس هم به آنها پیوست و موجی از جدایی‌‌‌‌‌‌‌‌طلبی اتحادیه را فرا گرفت. در 440 پ.م. شهرهای کاریه و لیکیه از اتحادیه خارج شدند و تلاش آتن برای بازپس‌‌‌‌‌‌‌‌گیری‌‌‌‌‌‌‌‌شان نافرجام ماند. در 429 پ.م. مِلِساندر و در 428 پ.م. لوسیکلِس، که از سوی آتنیان برای گرفتن خراج به این مناطق اعزام شده بودند، شکست خوردند.

از اوایل دهه‌‌‌‌‌‌‌‌ی 440 پ.م. و به دنبال ناکامی‌‌‌‌‌‌‌‌های آتن در میان اعضای اتحادیه پریکلس و یاران دموکراتش به شدت مورد حمله واقع شده بودند. در واقع، در این هنگام آتن میان دو نیرو تقسیم شده بود. در یک سو دموکرات‌‌‌‌‌‌‌‌ها و رهبرشان پریکلس قرار داشتند که پشتیبانان فکری‌‌‌‌‌‌‌‌شان سوفیست‌‌‌‌‌‌‌‌ها و هنرمندانی مانند فیدیاس بودند. در سوی دیگر اشراف به رهبری توکودیدس، داماد کومون، فعالیت می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند که کمدی‌‌‌‌‌‌‌‌نویسان، شاعران و تراژدی‌‌‌‌‌‌‌‌نویسان نمایندگان اصلی‌‌‌‌‌‌‌‌اش بودند. این جبهه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دوم به تدریج در طی سه چهار دهه در رویارویی با آرای انسان‌‌‌‌‌‌‌‌گرایانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سوفیست‌‌‌‌‌‌‌‌ها فیلسوفانی سنتی را نیز تربیت کرد که سقراط نخستین‌‌‌‌‌‌‌‌شان و ارسطو و افلاطون نیرومندترین‌‌‌‌‌‌‌‌شان بودند. جنبش اشراف آتن، که با خطابه‌‌‌‌‌‌‌‌های آتشین توکودیدس پسر ملسیاس جانی تازه پیدا کرده بود، توسط کمدی‌‌‌‌‌‌‌‌نویسانی تقویت می‌‌‌‌‌‌‌‌شد که از سویی سر لوبیایی‌‌‌‌‌‌‌‌شکل پریکلس را مسخره می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند و از سوی دیگر به معشوقه‌‌‌‌‌‌‌‌اش آسپاسیا و هواداران دیگرش تهمت بی‌‌‌‌‌‌‌‌دینی می‌‌‌‌‌‌‌‌زدند. در 443 پ.م.، بعد از آن که اشراف آسپاسیا و آناکساگوراس را به دادگاه کشاندند و نزدیک بود به اعدام محکوم‌‌‌‌‌‌‌‌شان کنند[10]، پریکلس واکنش نشان داد و توکودیدس را از آتن تبعید کرد.

در سال 440 پ.م. یک قاضی آتنی به نام موریکیدس قانونی وضع کرد که بر مبنای آن آزادی بیان تراژدی‌‌‌‌‌‌‌‌نویسان و کمدی‌‌‌‌‌‌‌‌نویسان محدود می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. به این ترتیب، یکی از مجاری اصلی اعمال نفوذ اشراف در افکار عمومی از میان رفت، و دور نیست که این یکی از دلایل تشویق شدن برخی از ایشان برای روی آوردن به بحث و جدل فلسفی باشد. پس از تبعید توکودیدس برخی از هواداران اشراف به دادگاه‌‌‌‌‌‌‌‌ها فرا خوانده شدند. به این ترتیب، جنبش آریستوکرات آتن، که توسط اسپارت پشتیبانی می‌‌‌‌‌‌‌‌شد، برای مدتی سرکوب شد.

محور اصلی مخالفت اشراف، سیاست‌‌‌‌‌‌‌‌های اقتصادی پریکلس بود (در واقع اگر بخواهیم دقیق‌‌‌‌‌‌‌‌تر بگوییم، سیاست‌‌‌‌‌‌‌‌های اقتصادی پریکلس، که نبود!)، چون یونانیان تا این دوران هنوز مفهوم ذخیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی ارزی و برنامه‌‌‌‌‌‌‌‌نویسی اقتصادی و صرفه‌‌‌‌‌‌‌‌جویی در اندوخته را نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شناختند و پول‌‌‌‌‌‌‌‌هایی را که دردسترس داشتند بی‌‌‌‌‌‌‌‌مهابا خرج می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. در واقع، بخش مهمی از آثار هنری آتن با همین ولخرجی‌‌‌‌‌‌‌‌ها و بذل و بخشش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که پریکلس به دوستان هنرمندش می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد ساخته شدند. از آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا که این پول‌‌‌‌‌‌‌‌ها به اتحادیه تعلق داشت و می‌‌‌‌‌‌‌‌بایست صرف تولید ناوگان و تجهیز ارتش شود، به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد اعتراض‌‌‌‌‌‌‌‌های اشراف از نظر منافع دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرشان معقول بوده باشد. گویا خود دموکرات‌‌‌‌‌‌‌‌ها هم این نکته را دریافته بودند. چون در 443 پ.م. کالیاس، که از هواداران پریکلس بود، طرحی تدوین کرد که بر مبنای آن خزانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آتن با 4500 تالان نقره ذخیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی ارزی پشتیبانی شود. چنین سیاستی کارآمد بود و این اندوخته تا زمان جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های پلوپونسوس به نه هزار تالان بالغ می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. با همین پول، آتنیان در حدود 442 پ.م. دیوار دومی پشت دیوار قدیمی پیرایوس کشیدند و به این ترتیب حمله به آتن را به عملیات نظامی دشواری تبدیل کردند. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه، پس از دوران کوتاهی از آرامش، در 431 پ.م. جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های پلوپونسوس به دنبال کشمکش میان آتن و کورینت آغاز شد.

جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های پلوپونسوس – طلیعه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های پلوپونسوس چند سال پیش از آن آشکار شده بود. در 437 پ.م. آتن در کشمکش میان دو شهر آکارنانیا و آمبراکیا دخالت کرد و به این ترتیب منافعش با کورینت تعارض پیدا کرد، چون هر دوی این شهرها از کوچگاه‌‌‌‌‌‌‌‌های کورینتی بودند. وقتی کورکورا، که یک مهاجرنشین دیگرِ کورینتی بود، از شهر مادر خود جدا شد و قوای کورینتی را شکست داد، آتنیان به یاری‌‌‌‌‌‌‌‌اش شتافتند و نگذاشتند نیروهای کورینتی آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا را تسخیر کنند. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه نوبت به جزيره‌‌‌‌‌‌‌‌هاي دریای اژه رسید. مهاجران کورینتی در جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی کورکورا خود کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشینی جدیدی به نام اپیدامنوس را بنیان نهاده بودند. در اپیدامنوس، حزبی وجود داشت که با کورینت در ارتباط بود. در 435 پ.م. کورینتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها به حمایت از هواداران‌‌‌‌‌‌‌‌شان به اپیدامنوس لشگر کشیدند، و آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا را گرفتند. اما مخالفان حضور کورینت بی‌‌‌‌‌‌‌‌کار نماندند و به کورکورا رفتند و از ایشان یاری خواستند. ناوگان کورکورا به کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌های کورینتی حمله کرد و در نبرد دریایی خونینی آنها را شکست داد. به این ترتیب، اپیدامنوس نیز تسلیم کورکورا شد. رهبران کورکورا که می‌‌‌‌‌‌‌‌دانستند کورینت به زودی باز خواهد گشت، با آتنیان تماس گرفتند و از ایشان نیرو خواستند. آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها که هنوز برای نقض پیمان صلح سی‌‌‌‌‌‌‌‌ساله آماده نبودند، تنها ده کشتی به کورکورا فرستادند. این ناوگان کوچک به یاری متحدانش پرداخت و در سال433 پ.م. در کوبوتا با کورینتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شد. اما چون نیروی کورینت بیشتر بود، آتن ناچار به مداخله‌‌‌‌‌‌‌‌ی بیشتر شد و با سی کشتی دیگر حمله کرد و کورینت را از پیروزی‌‌‌‌‌‌‌‌ای که در شرف به دست آوردنش بود، محروم ساخت[11].

تنش میان این دو شهر هنگامی شدت یافت که مردم پوتیدیا با دستور آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها برای تخریب کردن حصارهای شهرشان روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شدند. این شهر در خالکیدیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مقدونیه قرار داشت و بخشی از اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلوسی بود، اما طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌ای از اشراف کورینتی بر آن حکم می‌‌‌‌‌‌‌‌راندند. مردم پوتیدیا بر حکم آتن گردن نگذاشتند و در 432 م. با کمک کورینت در برابر حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها ایستادگی کردند. رهبران این شهر از پردیکاس دوم، شاه مقدونیه، و اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها یاری خواستند و چون پاسخ موافق‌‌‌‌‌‌‌‌شان را شنیدند، رسماً از اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلوسی خارج شدند. به همراه آنها بعضی از شهرهای تراس و کالخید نیز چنین کردند. آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها به محاصره‌‌‌‌‌‌‌‌ی پوتیدیا پرداختند و کورینتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها برای یاری کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشین‌‌‌‌‌‌‌‌شان نیرو اعزام کردند.

در همین سال، آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها به دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای تابع‌‌‌‌‌‌‌‌شان فرمان دادند تا مگارا را به خاطر خروجش از اتحادیه تحریم کنند. مگارایی‌‌‌‌‌‌‌‌ها در مقابل با کورینتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها متحد شدند و با یاری اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها در اول تابستان 432 پ.م. در پلوپونسوس انجمن کردند و آتن را به خاطر تخطی کردن از قوانین کنفدراسیون شهرهای یونانی محکوم کردند. این انجمن در شهریور ماه همان سال بار دیگر تشکیل شد و این بار به آتن و متحدانش اعلان جنگ داد و به این ترتیب جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های پلوپونسوس آغاز شد. جالب آن است که معبد دلفی نیز در این میان طرف اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها را گرفت و آتن را از شکست و ویرانی ترساند. این، در واقع، اعلام موضع ایران بود که معمولاً از زبان آپولون در دلفی سخن می‌‌‌‌‌‌‌‌گفت.

دو طرف تا 431 پ.م. به بسیج نیروهای‌‌‌‌‌‌‌‌شان پرداختند و با مذاکرات بی سر و ته وقت‌‌‌‌‌‌‌‌کشی کردند. آن گاه اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها از آتن تقاضا کردند تا کسانی که در قتل ناجوانمردانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کولون دست داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند (یعنی آلکمنوئیدها که پریکلس هم عضوی از آن بود) از آتن اخراج شوند. آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها هم مقابله به مثل کردند و از اسپارت خواستند قاتلان پاوسانیاس را مجازات کند. این درخواست‌‌‌‌‌‌‌‌ها در ابتدا به صورت خواست‌‌‌‌‌‌‌‌هایی دینی و به بهانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی رفع نفرین خدایان انجام می‌‌‌‌‌‌‌‌شد، اما خیلی زود شکل و شمایلی سیاسی یافت. اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها در گام بعدی از آتن خواستند که از محاصره‌‌‌‌‌‌‌‌ی پوتیدیا دست بردارد، تحریم مگارا را بشکند و استقلال اگینا را به رسمیت بشناسد. پریکلس در پاسخ اهالی لاکدمونیا را ناقض پیمان صلح سی‌‌‌‌‌‌‌‌ساله دانست.

در 431 پ.م. نیروهای زمینی اسپارت و متحدانش برتری مشخصی بر آتنیان داشتند. نیروهای آتن در کل 16-15 هزار هوپلیت را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفت. در حالی که اسپارت به تنهایی 40 هزار هوپلیت داشت و این عده با یاری اهالی بوئتیا و فوکایا به پنجاه هزار تن می‌‌‌‌‌‌‌‌رسیدند. اما از سوی دیگر، نیروی دریایی آتن قوی‌‌‌‌‌‌‌‌تر بود و دست کم دو برابر بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌تر از ناوگان پلوپونسوس بود. اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها با یاری اهالی مگارا و کورینت می‌‌‌‌‌‌‌‌توانستند دست بالا صد کشتی بسیج کنند. این در حالی بود که در پلوپونسوس، شهرهای آرگوس و آخائی‌‌‌‌‌‌‌‌ها بی‌‌‌‌‌‌‌‌طرف مانده بودند.

جنگ با حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها به رهبری شاه‌‌‌‌‌‌‌‌شان، آرخیداموس، آغاز شد و این مرحله از جنگ ده سال به طول انجامید. نخستین تنش در اسفند 431 تا اوایل فروردین 431 پ.م. روی داد، وقتی که مردم بوئتیا به اهالی پلاته شبیخون زدند، ولی در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا غافلگیر شدند و 180 نفرشان اسیر و کشته شدند. پلاته‌‌‌‌‌‌‌‌ای‌‌‌‌‌‌‌‌ها زنان و کودکان‌‌‌‌‌‌‌‌شان را به آتیکا فرستادند و از آتنیان یاری خواستند[12]. در اردیبهشت ماه، آرخیداموس وارد خاک آتیکا شد و كوشيد آتن را با مذاکره به تسلیم شدن وادار کند، اما آتنیان نپذیرفتند. اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها به مزارع آتن حمله کردند و درختان را قطع کردند و کشتزارها را سوزاندند. اما مقاومت آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها و کم شدن آذوقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ارتش اسپارت باعث شد یک ماه بعد عقب‌‌‌‌‌‌‌‌نشینی کنند. آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها از سوی دیگر صد رزم‌‌‌‌‌‌‌‌ناو را به مِتون در پلوپونسوس فرستادند و به همراهش هزار هوپليت و چهار هزار کماندار اعزام کردند. اما براسیداس اسپارتی که دفاع از این محل را بر عهده داشت در راندن‌‌‌‌‌‌‌‌شان کامیاب شد[13]. در این بین جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی کفالنیا به آتن پیوست و مردم اگینا به فرمان پریکلس از شهرشان تبعید شدند، اما زیر فشار اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها ایشان را در منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی تورئا اسکان دادند. در 424 پ.م. هنگامی که نیکیاس اسپارتی این منطقه را از آتن گرفت، آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها تا جایی که می‌‌‌‌‌‌‌‌توانستند از این مردم اسیر گرفتند و آنها را به شهرشان بردند و به دار آویختند. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها چند دست‌‌‌‌‌‌‌‌اندازی مرزی به مگارا کردند اما به فتح درخشانی دست نیافتند. پوتیدیا هم با پشتگرمی پردیکاس هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان در برابرشان پایداری می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها در مقابل ایشان با تراکی‌‌‌‌‌‌‌‌ها متحد شدند.

در آغاز تابستان 430 پ.م. اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها بار دیگر حمله کردند. این بار، وحشت از ایشان با هراس از طاعونی که به تازگی شایع شده بود، گره خورد. این مرض احتمالاً از مصر به پیرایوس آمده و از آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا در آتن شایع شده بود. این طاعون به تدریج در کل یونان پخش شد و در 426 پ.م. تا رم هم رفت. آتن که جمعیت پناهنده‌‌‌‌‌‌‌‌ی زیادی را در خود جای می‌‌‌‌‌‌‌‌داد، مساعدترین مرکز نشو و نمای طاعون بود و به همین دلیل هم بیشترین تلفات را داد. تخمین زده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که حدود یک سوم کل جمعیت آتن و یک چهارم جمعیت 350 هزار نفره‌‌‌‌‌‌‌‌ی منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آتیکا در این دوره از طاعون مرده باشند. اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، که از این بیماری ترسیده بودند، عقب‌‌‌‌‌‌‌‌نشینی کردند و مرزهای‌‌‌‌‌‌‌‌شان را بر آتیکا بستند و قوانین سختی برای جلوگیری از سرایت مرض وضع کردند. مثلاً قرار شد هر اسیری را که از آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها گرفتند در جا بکشند و هیچ یک از اموالش را به اسپارت نبرند.

در آتن، طاعون حزب حاکم را از پا در آورد و پریکلس پس از سال‌‌‌‌‌‌‌‌ها فرمانروایی محاکمه و محکوم شد. در بهار 429 پ.م. پوتیدیا سقوط کرد و همه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مردمش غارت شده و از شهرشان رانده شدند. این پیروزی بخشی از آبروی از دست رفته‌‌‌‌‌‌‌‌ی پریکلس به او بازگرداند. به طوری که جرأت کرد در انتخابات این سال بار دیگر شرکت کند و مدعی عنوان رزم‌‌‌‌‌‌‌‌آرایی شود. او برگزیده شد و پیش از آن که همراه با پسرانش در اثر طاعون بمیرد، سه ماه رهبری ارتش آتن را در دست داشت.

با مرگ پریکلس، قدرت در میان دو اردوی رقیب دست به دست شد. کلئون، که مردی جاه‌‌‌‌‌‌‌‌طلب، جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌سالار و کوته‌‌‌‌‌‌‌‌بین بود، رهبری دموکرات‌‌‌‌‌‌‌‌ها را بر عهده گرفت و نیسیاس، که مردی صلح‌‌‌‌‌‌‌‌جو و پارسامنش بود، نماینده‌‌‌‌‌‌‌‌ی اشراف تلقی می‌‌‌‌‌‌‌‌شد و با او به مخالفت می‌‌‌‌‌‌‌‌پرداخت. در نهایت، سیاست تهاجمی‌‌‌‌‌‌‌‌ترِ کلئون برنده شد. چند ماه بعد آتنیان هنگام نیرو پیاده کردن در اسپارتولوس شکست خوردند. اما عملیات فورمیو را در خلیج کورینت با موفقیت اجرا کردند و بخش مهمی از ناوگان پلوپونسوس را نابود کردند. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه با حمایت اهالی آکارنانیا، شهر ناوپاکتوس فتح شد و به آتن پیوست. نیکیاس که این شکست‌‌‌‌‌‌‌‌ها را تحمل کرده بود به دادگاهی در اسپارت فرا خوانده شد و به دلیل بی‌‌‌‌‌‌‌‌لیاقتی محکوم و معزول شد.

در 428 پ.م. شهر لسبوس که متحد سنتی آتن بود به اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها پیوست و طی مراسمی به عضویت اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پلوپونسوس درآمد. آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها به سرعت واکنش نشان دادند و لاخِس رابه همراه هزار هوپلیت به آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا گسیل کردند. او شهر موتیلنه را محاصره کرد. هزینه‌‌‌‌‌‌‌‌ی این لشگركشي به قدری زیاد بود که کلئون ناچار شد خراج اعضای اتحادیه را به سه برابر افزایش دهد و این مبلغی کمرشکن محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. با وجود اين، این لشگركشي نتیجه داد و در خرداد 427 پ.م. موتیلنه سقوط کرد. مشهور است که کلئون در روزی که خبر پیروزی بر این شهر به آتن رسید، در مجلس بوله پیشنهاد کرد که همه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مردم موتیلنه را از دم تیغ بگذرانند. بحث‌‌‌‌‌‌‌‌های زیادی در این باره در گرفت و در نهایت نظر کلئون غلبه کرد و یک کشتی به سوی این شهر گسیل شد تا دستور کشتار اهالی را به سربازان آتنی مستقر در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا برساند. فردای آن روز، کلئون در مجلس حاضر نبود و یکی دیگر از شهروندان که دیودوتوس پسر کراتس نام داشت، دلش برای مردم موتیلنه سوخت و مردم را به زنده نگه داشتن و برده کردن آنها برانگیخت، به این ترتیب کشتی دومی به سوی این شهر فرستاده شد که دستوری معکوس فرمان پیشین را حمل می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. می‌‌‌‌‌‌‌‌گویند ناخدای کشتی اول، که به ثبات رای آتنیان اعتقادی نداشت، آن‌‌‌‌‌‌‌‌قدر در راه معطل کرد تا کشتی دوم به او رسید و از تغییر حکم مجلس خبر داد[14]. به این شکل بود که آتنیان با مهربانی فراوان از قتل‌‌‌‌‌‌‌‌عام همه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مردم موتیلنه خودداری کردند و در مقابل تمام اسیران‌‌‌‌‌‌‌‌ جنگی‌‌‌‌‌‌‌‌شان را کشتند و زندگان را برده کردند.

در مرداد 427 پ.م. اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها با گرفتن پلاته تلافی کردند. تنها 212 تن از مردان این شهر توانستند حلقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی محاصره را بشکنند وخود را به آتن برسانند. اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها به جای محاکمه از اسیران‌‌‌‌‌‌‌‌شان می‌‌‌‌‌‌‌‌پرسیدند که به نیروهای پلوپونسی در جریان جنگ کمک کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند یا نه؟ و چون هیچ کس کمکی نکرده بود، همه را اعدام کردند. به این ترتیب، پلاته كاملاً نابود شد و به بخشی از تبس تبدیل شد. در 427 پ.م. مردم کورکورا به کورینت پیوستند، اما هواداران آتن یعنی دموکرات‌‌‌‌‌‌‌‌های کورکورا، که با لاخس آتنی و بیست کشتی اعزام‌‌‌‌‌‌‌‌شده از این شهر پشتیبانی می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند، قدرت را غصب کردند و حمام خونی از هواداران آریستوکراسی به راه انداختند. در پاییز 427 پ.م. برای نخستین بار آتن به سیسیل حمله کرد. این ناوگان به دنبال تقاضای کمک مردم لئونتینی از آتن به آن‌‌‌‌‌‌‌‌سو اعزام شده بود. لئونتینی در این مقطع با سوراکوزای می‌‌‌‌‌‌‌‌جنگید و سفیری پر‌‌‌‌‌‌‌‌آوازه را برای دریافت کمک گسیل کرد. او گرگیاسِ سوفیست بود که بعدها نامش بر یکی از رساله‌‌‌‌‌‌‌‌های افلاطون باقی ماند.

لئونتینی با حمایت این پشتیبان مقتدر، در 427 پ.م. مسینا را فتح کرد و منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سِگُستا را تسخیر کرد. آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها در سیسیل توانستند لئونتینی را با همسایگانش (رگیوم و کامارنیا) متحد کنند و حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی سوراکوزایی‌‌‌‌‌‌‌‌ها را دفع کنند. یک سال بعد شهر مِسانا هم به این اتحادیه پیوست.

در 426 پ.م. دموستنس آتنی به همراه پروکلس به آیتولی حمله کرد اما شکست خورد و تنها پس از نبردی پر ماجرا و پیچیده با اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها توانست افتخاراتی به دست آورد. همین دموستنس در بهار 425 با ناوگان آتن که چهل کشتی را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفت به سیسیل رفت و در نزدیکی مسانا نیروهای اسپارتی متحد سوراکوزای را شکست داد و حدود چهارصد اسپارتی را در جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ای محاصره کرد. اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها تقاضای صلح کردند که توسط آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها رد شد. پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌نظام انبوهی از قوای متحد آتن در این جزیره پیاده شدند و همه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها را به اسارت گرفت. کلئون که در این هنگام در آتن قدرت را به دست داشت، به خاطر این پیروزی‌‌‌‌‌‌‌‌ها بسیار ستوده شد.

از آن سو، اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها هم بی‌‌‌‌‌‌‌‌کار ننشستند. براسیداس اسپارتی برنامه‌‌‌‌‌‌‌‌ای را طراحی کرد تا آتن را از دریافت چوب از تراکیه محروم کند. چوب‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که برای ساخت کشتی و توسعه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ناوگان آتن لازم بود. دموستنس آتنی که می‌‌‌‌‌‌‌‌کوشید مسیر بویوتیا را از آیتولی ببُرد و به آکارناییان در مقابل دشمنان‌‌‌‌‌‌‌‌شان در آمبراکیا کمک کند، از اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها شکست خورد. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها پولوس را در پلوپونسوس فتح کردند. اما توسط پادگان اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌های مستقر در اسفاکتریا محاصره شدند. آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، در اقدامی جالب توجه، به آن سو کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌هایی فرستادند و خودِ محاصره‌‌‌‌‌‌‌‌کنندگان را محاصره کردند. در نهایت، اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها که بین منگنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دو نیرو گیر افتاده بودند، در 425 پ.م. تسلیم شدند، و با دخالت کلئون آزاد گشتند.

در 424 پ.م. با وجود این کامیابی‌‌‌‌‌‌‌‌ها روند فروپاشی جبهه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آتن ادامه یافت و چندین دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهر دیگر از اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلوسی خارج شدند. سال 424 پ.م. را آتنیان خوب شروع کردند و بد پایان دادند. آتن ابتدا شبه‌‌‌‌‌‌‌‌جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی متانا را گرفت، بعد جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی سیترا را فتح کرد، آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه بندر مهم نیسایا را اشغال کرد که همسایه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مگارا بود و به این ترتیب مسیرهای بازرگانی این شهر را تهدید کرد. اما نیروی زمینی آتن این پیروزی‌‌‌‌‌‌‌‌ها را بر باد داد و در نزدیکی دِلیوم از تبسی‌‌‌‌‌‌‌‌ها شکست سختی خورد. در سیسیل هم اوضاع ناگهان خراب شد. نیروهای امدادی آتن زیر فشار سردار سوراکوزایی، هرموکراتس، تسلیم شدند و پس از تشکیل انجمنی در گِلا، قرار شد همه‌‌‌‌‌‌‌‌ی شهرهای سیسیل با هم صلح کنند، و این چندان باب میل آتن نبود. چون سوراکوزای که مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترين شهر سیسیل بود، متحد اسپارت محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شد و به این ترتیب سیاست سیسیل را قبضه می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. به دنبال این صلح، آتنیان ناگزیر شدند این جزیره را ترک کنند.

نقشه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سیسیل[15]

اما خطرناک‌‌‌‌‌‌‌‌ترین حادثه برای آتن هنوز در راه بود. براسیداس با نیروهای پلوپونسوس به مرکز یونان وارد شد و پس از اردو زدن در هراکلئیا، که پایگاه سنتی اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها در این منطقه بود، به سوی شبه‌‌‌‌‌‌‌‌جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی کالخید در شمال یونان حرکت کرد. شهرهای آکانتوس و استاگیرا به او پیوستند و آمفی‌‌‌‌‌‌‌‌پولیس که عضو اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلوسی بود به زور فتح شد. اما براسیداس با اهالی به مهربانی رفتار کرد و آسیب زیادی به ایشان نرساند. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه شهرهای تئورون و سیتونیا تسخیر شدند و به این ترتیب پایگاه‌‌‌‌‌‌‌‌های آتن در تراکیه از دست رفتند. آتنیان که اسیران اسپارتی را از نبرد سیسیل در اختیار داشتند تهدید کردند که با ورود پلوپونسی‌‌‌‌‌‌‌‌ها به آتیکا همه را خواهند کشت، و به این ترتیب دو طرف به آتش‌‌‌‌‌‌‌‌بس موقتی دست یافتند. دو روز بعد از این متارکه، اسکیون در کالخید به اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها پیوست و وقتی براسیداس از بازگرداندن آن به آتن خودداری کرد، آتش‌‌‌‌‌‌‌‌بس لغو شد. آتن در این میان به فعالیت‌‌‌‌‌‌‌‌های سیاسی روی آورد و موفق شد با پردیکاس دوم متحد شود. کلئون که از این موفقیت دل‌‌‌‌‌‌‌‌گرم شده بود، بار دیگر تئورون را فتح کرد و به سوی آمفی‌‌‌‌‌‌‌‌پولیس حرکت کرد، اما در آن حوالی از براسیداس به سختی شکست خورد و کشته شد. گویا براسیداس هم در این جنگ کشته شده باشد.

در فروردین 421 پ.م. بار دیگر پیمان صلحی میان دو طرف منعقد شد که خونریزی را تا پنجاه سال دیگر ممنوع می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. آمفی‌‌‌‌‌‌‌‌پولیس به آتن بازگردانده شد و مردمش همه تبعید شدند. برخی از شهرهای کالخید، که مستقل شده بودند، استقلال‌‌‌‌‌‌‌‌شان را حفظ کردند به شرط آن که خراج قدیمی اتحادیه (مصوب آریستید) را به آتن بپردازند. آتنیان نیز شهرهای پلوپونسوس را تخلیه کردند و دلفی رسماً مستقل اعلام شد.

آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه صلح برای مدتی کوتاه برقرار شد، تا این که در 420 پ.م. آلکیبیادس در آتن زمام قدرت را در دست گرفت. او که برادرزاده‌‌‌‌‌‌‌‌ی پریکلس و شاگرد برجسته‌‌‌‌‌‌‌‌ی سوفیست‌‌‌‌‌‌‌‌ها بود، رهبری دموکرات‌‌‌‌‌‌‌‌ها را به دست گرفت و بر کلئون، که به سوی صلح متمایل شده بود، چیره شد. او سیاستی به شدت ضد اسپارتی را دنبال می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد و توانست در مقابل اتحاد اسپارت با بوئتیا، پیمانی با مردمان آرگوس، الیس، و مانتینی ببندد. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه در امرداد 418 پ.م. بار دیگر نبردی درگرفت که در آن اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها با رهبری شاه‌‌‌‌‌‌‌‌شان، آگیس، بر مانتینی چیره شدند.

در این میان آلکیبیادس توانست رهبر نیروهای هوادار صلح، یعنی نیسیاس، را بفریبد و از تبعید شدن خود درجریان اوستراکیسم جلوگیری کند. به این ترتیب امیدهایی که برای تداوم صلح وجود داشت از میان رفت. رهبری ارتش آتن به نیسیاس و آلکیبیادس محول شد و این دو در 416 پ.م. جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی ملوس را که كاملاً بی‌‌‌‌‌‌‌‌گناه و بی‌‌‌‌‌‌‌‌طرف بود تسخیر کردند، مردانش را کشتند و بچه‌‌‌‌‌‌‌‌ها و زنانش را به بردگی فروختند[16]. بعد، زمان حمله به سیسیل فرا رسید که به دلیل ثروت‌‌‌‌‌‌‌‌های بسیارش همواره برای یونانیان وسوسه‌‌‌‌‌‌‌‌کننده بود. دو سردار يادشده به همراه لاماخوس برای حمله به این جزیره گسیل شدند. چند روز پیش از حرکت ایشان، غوغایی به خاطر آلوده شدنِ تندیس هرمس در میدان عمومی شهر برخاست. سنت‌‌‌‌‌‌‌‌گرایان و محافظه‌‌‌‌‌‌‌‌کاران این مجسمه را مقدس می‌‌‌‌‌‌‌‌دانستند و سوفیست‌‌‌‌‌‌‌‌ها و دموکرات‌‌‌‌‌‌‌‌ها این عقیده‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایشان را مسخره می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. به همین دلیل هم آلوده کردن این مجسمه تنش‌‌‌‌‌‌‌‌های زیادی را برانگیخت. به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسید آلکیبیادس این کار را کرده باشد. اما شرایط اضطراری جنگی باعث شد موضوع برای مدتی در حاشیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی توجه عمومی قرار گیرد. چند روز بعد، ناوگان آتن به سوی سیسیل بادبان برافراشت. این ناوگان 134 کشتی و 27 هزار سرباز را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفت. آشکار بود که آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها برای غارت می‌‌‌‌‌‌‌‌روند. به همین دلیل هم در سیسیل هیچ‌‌‌‌‌‌‌‌کس از ایشان استقبال نکرد. حتی رگیوم که متحد سنتی آتن بود هم پذیرایی شایانی از ایشان به عمل نیاورد.

در همین حین تسالوس پسر کیمون، که از غیبت آلکیبیادس برای متهم کردنش استفاده کرده بود، در آتن او را به جرم توهین به مقدسات محکوم کرد و زورقی فرستاد تا او را از سیسیل به آتن بازگردانند. سياست‌‌‌‌‌‌‌‌مدار آتنی که دید اعتبارش بر باد رفته است، به آرگوس گریخت و به اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها پناهنده شد!

200px-Ac

آلكیبیادس

آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها در سیسیل به هر صورت کار خود را پیش بردند. بعد از شکستی که در نتیجه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ورود سواره‌‌‌‌‌‌‌‌نظام سوراکوزایی به صحنه تحمل کردند، این شهر را محاصره کردند و مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترين مرکز سیاسی این جزیره را با تهدید بزرگی رویارو کردند.

در همین بین، در شاهنشاهی ایران تغییراتی رخ داده بود. در سال 424 پ.م.، پس از پایان یافتن ناآرامی‌‌‌‌‌‌‌‌های ناشی از مرگ اردشیر هخامنشی، هوخشا بر تخت نشست و به زودی با نام داریوش دوم شهرت یافت. هم‌‌‌‌‌‌‌‌زمان با قدرت یافتن او پیسوتنَه شهربان سارد قیام کرد و گروهی از مزدوران یونانی را به خدمت گرفت. اما تیسافرن که از سوی شاه برای سرکوب وی فرستاده شده بود، به سرعت او را شکست داد. لیکون آتنی، که متحدش بود، به او خیانت کرد و هنگام جنگ تنهایش گذاشت. تیسافرن، پس از اعدام کردن او به عنوان شهربان سارد برگزیده شد و با یاری رقیب سیاسی‌‌‌‌‌‌‌‌اش فرناباز – که شهربان داسکولیون بود – به دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای یونانی سفیر فرستاد و از ایشان خراج خواست و گرفت. وقتی مدت کوتاهی پس از این ماجرا اَمورگَه پسر پیسوتنَه قیام کرد، از دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای تراکی، یونانی، و مقدونی – از جمله آتن – خواست تا برایش نیرو بفرستند. آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها به کاریه رفتند در خدمت اَمورگَه درآمدند. به این ترتیب، آتنیان هم صلح نیکیاس را نقض کردند و هم ناخردمندانه قوای خود را در جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی دوردست سیسیل زمین‌‌‌‌‌‌‌‌گیر ساختند.

سیاستمداران استان سارد و داسکولیون وقتی نقض صلح نیکیاس را دیدند، به سرعت وارد عمل شدند. سپاه ایران اَمورگه و متحدانش را شکست داد و همه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سرداران شورشی و آتنیان متحدشان را از دم تیغ گذراند. پس از آن، کمک‌‌‌‌‌‌‌‌های مالی پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها به اسپارت آغاز شد. اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها پنج هزار تالان نقره از ایران گرفتند، و برای قطع کردن شاهرگ‌‌‌‌‌‌‌‌های حیاتی آتن به حرکت درآمدند. اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها که از سویی فریفته‌‌‌‌‌‌‌‌ی رشوه‌‌‌‌‌‌‌‌های ایران شده بودند و از سوی دیگر با تقاضای سوراکوزایی‌‌‌‌‌‌‌‌ها و آلکیبیادس (!) برای مداخله و جنگ با آتن روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شده بودند، در 414 پ.م. وارد عمل شدند. آنها سرداری به نام گولیپوس را به سوراکوزای فرستادند. او در هیمرا نیرو پیاده کرد و وارد سوراکوزای شد و نیسیاس را درمانده کرد. سردار آتنی در زمستان همان سال از آتن خواست که یا نیروی کمکی بفرستد و یا برای شکسته شدن محاصره دستور دهد. اما بخت از آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها رو گردانده بود.

آگیس اسپارتی در بهار 412 پ.م. با راهنمایی آلکیبیادس به سوی آتیکا حرکت کرد. پادگانی در دِکِلِئا ایجاد کرد، مزارع را نابود کرد و اجازه داد تا بیست هزار تن از بردگان بگریزند. در این میان، آتنیان گروهی 1300 نفره از مزدوران تراکیایی را به رهبری آنتیریتوفس برای اعزام به سیسیل اجیر کرده بودند. این سربازان در میانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی این آشوب به حال خود رها شدند. در نتیجه، به سوی آتن حرکت کردند و بر سر راه خود تمام کشتزارهای نزدیک تناگرا را نابود کردند، آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه شهر میکالسوس را فتح کردند و تمام جانداران آن را از دم تیغ گذراندند. این بدان معناست که مردان، زنان، کودکان، گاوها و گوسفندان را از میان برداشتند! گروهی از این مزدوران کودکانی را که در معبدی پناه گرفته بودند به ضرب شمشیر کشتند[17].

در همین حال، آتن تمام نیروهایش را برای گشودن سیسیل بسیج کرده بود. بار دیگر 73 کشتی و بیست هزار نفر به دروازه‌‌‌‌‌‌‌‌های سوراکوزای فرستاده شدند، در حالی که گولیپوس در سیسیل به آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها شبیخون می‌‌‌‌‌‌‌‌زد و نیروهای‌‌‌‌‌‌‌‌شان را به وضعیتی تدافعی کشانده بود. دموستنس که رهبری نیروهای کمکی را بر عهده داشت، هنگامی که می‌‌‌‌‌‌‌‌کوشید بر تپه‌‌‌‌‌‌‌‌های نزدیک سوراکوزای پیاده شود از اهالی محل شکست خورد، و متقاعد شد که گرفتن این شهر کاری ناممکن است. پس توانست نیسیاس را برای بازگشت به آتن متقاعد کند. اما در شبِِ بازگشت، ماه گرفت و نیسیاس خرافاتی فکر کرد این نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مخالفت خدایان با برگشت‌‌‌‌‌‌‌‌شان است. در نتیجه، تصمیم گرفت یک ماه دیرتر به آتن برگردد. به دلیل همین تأخیر اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها موفق شدند به ناوگان آتن حمله کنند و نیمی از آن را نابود کنند. قوای آتنی که در داخل سرزمین سیسیل به دام افتاده بودند، با بی‌‌‌‌‌‌‌‌لیاقتی‌‌‌‌‌‌‌‌های پیاپی سرداران‌‌‌‌‌‌‌‌شان مسیرهایی نادرست را در پیش گرفتند و در نهایت تا پایان پاییز 413 پ.م. همگی اسیر یا کشته شدند. خودِ نیسیاس و دموستنس در میان کشتگان بودند. سیسیلی‌‌‌‌‌‌‌‌ها اسیران‌‌‌‌‌‌‌‌شان را به تخته سنگی در کرانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دریا بستند. جایی که بیشترشان در اثر سرمای زمستانی مردند. آتنیان دراین نبردها چهل هزار نفر سرباز و 160 رزم‌‌‌‌‌‌‌‌ناو را از دست دادند.

به این شکل در 413 پ.م. آتن در سیسیل شکست خورد. در تابستان 412 پ.م. لاکدمونی‌‌‌‌‌‌‌‌ها با خاکیدوس قراردادی بستند که كاملاً به نفع ایران بود و این دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهر را تحت‌‌‌‌‌‌‌‌الحمایه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایران قرار می‌‌‌‌‌‌‌‌داد. درهمین زمان، پیمانی بین اسپارت و تیسافرن بسته شد که بر مبنای آن اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها به مزدوران ایران تبدیل شدند: آنها تعهد می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند به دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای ایونی دست‌‌‌‌‌‌‌‌اندازی نکنند و جلوی آتن را هم در این مورد بگیرند؛ هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين متعهد شده بودند که نبردشان با آتن را ادامه دهند. در تابستان 411 پ.م. ایران به اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها اجازه داد تا از ناوگان فنیقی شاهنشاهی استفاده کنند، و این قرار را تا زمستان تمدید کرد. به این ترتیب، داریوش دوم بدون این که یک نفر تلفات بدهد، مرکز ناآرامی در یونان را به دست اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌های محافظه‌‌‌‌‌‌‌‌کارتر سرکوب کرد.

بنا بر روایت توکودیدس، در این میان آلکیبیادس که به اردوی اسپارت پیوسته بود، وارد عمل شد. بر پايه‌‌‌‌‌‌‌‌ي روایت‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یونانی، او توانست تیسافرن را متقاعد کند که حفظ موازنه میان دو دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهر مهم یونانی مؤثرتر از نابود کردن یکی به دست دیگری است[18]. این ادعا البته با مرور رخدادهای تاریخی تأييد نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شود. چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید که ایرانیان از آغاز به دنبال دستیابی به چنین تعادلی بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و نیازی به رایزنی‌‌‌‌‌‌‌‌های آلکیبیادس نداشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند، چنان که در جریان دور اول شکست خوردن آتن نیز از نابود کردن کاملش جلوگیری کردند و تا حدودی آن را برای بازسازی نیروهایش یاری دادند. علاوه بر این آلکیبیادس در این زمان سرداری فراری بود که احتمالاً به خدمت پارس درآمده بود، ولی آن‌‌‌‌‌‌‌‌قدر مهم تلقی نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شد که بتواند با شهربان سارد مذاکره کند و نظراتش را به او بقبولاند.

در 412 پ.م. آلکیبیادس بار دیگر در صحنه پدیدار شد و شهرهای ایونیه و خیوس را بر ضد آتن شوراند. اما آتنیان نیروهای نظامی خود را بازسازی کردند و خیوس را ویران کردند و اشراف را از ساموس برانداختند. پس از آن، نوبت به شهرهای بیزانس، کوزیکوس وخالکدون بود که پیوندهای خود را با آتن بگسلند، و این به معنای قطع شدن مسیر حیاتی غله‌‌‌‌‌‌‌‌ای بود که از شمال به آتن می‌‌‌‌‌‌‌‌رسید. در اردیبهشت 411 پ.م. در آتن کشمکشی میان چهارصد تن از اشراف، که متمایل به همکاری با اسپارت بودند، و پنج هزار تن از جنگاوران در گرفت. ناوگان آتنیان، که در ساموس لنگر انداخته بود، زیر بار تسلط اشراف نرفت و دو سردار دموکرات به نام‌‌‌‌‌‌‌‌های تراسولوس و تراسولوبوس را به رهبری برگزید. در این میان، بار دیگر سر و کله‌‌‌‌‌‌‌‌ی آلکیبیادس دغل‌‌‌‌‌‌‌‌کار پیدا شد و با وعده‌‌‌‌‌‌‌‌ی این که از ایرانیان یاری خواهد گرفت، رهبری ناوگان آتن را بر عهده گرفت. آلکیبیادس، به این ترتیب، با نیرویی نظامی مجهز شد و توانست بار دیگر بر اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که میزبانان دیروزش بودند حمله برد. او در کونوسما و آبودوس بر ناوگان پلوپونسی غلبه کرد و به سال 410 پ.م. در کوزیکوس پیروزی مهمی به دست آورد. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه تا دو سال بعد خالکدون و بیزانس و تاسوس را بار دیگر فتح کرد و پیروزمندانه به آتن بازگشت.

در این میان، آتنیان با سیاست‌‌‌‌‌‌‌‌های سنجیده‌‌‌‌‌‌‌‌ی ترامنسِ محافظه‌‌‌‌‌‌‌‌کار، دوران گذار از دموکراسی به حکومت اشراف را به آرامی سپری می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. آتنیان پس از دوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی کوتاهی از آرامش باز به حرکت درآمدند و اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها را در چند نبرد کوچک شکست دادند. در نتیجه، در تابستان 410 پ.م. پیمان صلحی میان اسپارت و آتن منعقد شد. نتیجه‌‌‌‌‌‌‌‌ی صلح، قدرت گرفتن دوباره‌‌‌‌‌‌‌‌ی دموکرات‌‌‌‌‌‌‌‌ها بود. این بار رهبر این گروه مردی به نام کلئوفن بود که آلات موسیقی می‌‌‌‌‌‌‌‌ساخت. او شورای پنج هزار نفره‌‌‌‌‌‌‌‌ی اشراف را منحل کرد و بار دیگر بوله‌‌‌‌‌‌‌‌ی پانصد نفره را احیا کرد. به این ترتیب، در خرداد 408 پ.م. که جشن‌‌‌‌‌‌‌‌های پونتریای در آتن برگزار می‌‌‌‌‌‌‌‌شد، نوعی آشتی ملی شکل گرفت. در همین زمان بود که آلکیبیادس، پس از رهبری پیروزمندانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی قوای دموکرات ساموسی بر ضد اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها، محترمانه به آتن وارد شد و با استقبال مردم روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شد! مردم آتن، که خیانت‌‌‌‌‌‌‌‌های او را از یاد برده بودند، بار دیگر به رهبری نیروی دریایی منصوبش کردند.

در سال 407 پ.م. داریوش دوم پسر کوچک خود کوروش را به عنوان نماینده‌‌‌‌‌‌‌‌ی شاه در آسیای صغیر به منطقه اعزام کرد. او در کنار ديگر مسئولیت‌‌‌‌‌‌‌‌هایش، سیاست خارجی ایران در مورد یونان را هم بازبینی کرد و آشکارا به هر دو طرف یونانی پول پرداخت تا یک‌‌‌‌‌‌‌‌دیگر را از میان بردارند. کوروش با لوساندروس، دریاسالار اسپارتی، رفاقتی به هم رساند و به او کمک مالی کلانی کرد. در نتیجه در بهار 407 پ.م. آلکیبیادس در نوتیوم از او شکست خورد و بار دیگر از سرداری معزول شد. این سیاست‌‌‌‌‌‌‌‌بازِ حیله‌‌‌‌‌‌‌‌گر از آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا به تراکیه رفت و نزد فرناباز پناهنده شد. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه تا سال 404 پ.م. که به خاطر خیانت اعدام شد، هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون مهمانی نزد پارسیان زیست.

از آن سو، اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها که نگران نزدیکی بیش از حد لوساندروس و کوروش کوچک بودند او را به اسپارت فرا خواندند و به گناه جاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طلبی زیاد از سرداری عزلش کردند و کالیکراتیدس را به جایش برکشیدند. این سردار به سال 406 پ.م. در نبرد آرگینوسای از آتن شکست خورد و کشته شد، اما سرنوشت سردارانی که بر او پیروز شده بودند هم چندان بهتر از خودش از آب درنیامد. آنان وقتی پیروزمندانه به آتن بازگشتند، توسط دشمنان سیاسی‌‌‌‌‌‌‌‌شان به دادگاه فراخوانده شدند و به دلیل این که در گرماگرم نبرد سربازان مجروح را از غرق شدن نجات نداده بودند، به اعدام محکوم شدند! دو نفر از ایشان موفق شدند از این مجازات غیرعادلانه بگریزند، و شش تنِ دیگر اعدام شدند!

اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها که ناکامی سردار تازه‌‌‌‌‌‌‌‌شان را دیده بودند، بار دیگر به لوساندروس روی آوردند. او در نزدیکی رود آیگوس ناوگان آتن را نابود کرد و در اسفند ماه 405 یا فروردین 404 پ.م. موفق شد شهر آتن را فتح کند. این نخستین بار پس از دو بار فتح آتن به دست مردونیه بود که این شهر تسخیر می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. به این ترتیب، آتن در نبردهای پلوپونسوس شکست خورد، آریستوکراسی قدیمی‌‌‌‌‌‌‌‌اش بار دیگر قدرت گرفت و دموکرات‌‌‌‌‌‌‌‌هایش قلع و قمع شدند. لوساندروس خود بر ویران کردن دیوارهای پیرایوس نظارت کرد و تبعیدیان آتنی را به شهرشان بازگرداند. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه، گویی به عنوان شوخی با تاریخ، آتن به اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پلوپونسوس پیوست[19]!‌‌‌‌‌‌‌‌

اسپارتیان در آتن نظام سیاسی دموکراسی را برانداختند و جبارانی به نام دِکارخی را بر سر کار نشاندند و با پادگانی اسپارتی، که فرمانده‌‌‌‌‌‌‌‌اش هارموست نام داشت، از ایشان حمایت کردند. پس از مدتی کوتاه، سی تن جبار در پیوند با نظم جدید اسپارتی برگزیده شدند که دو نفر از اقوام افلاطون، تیمائوس و کریتیاس، نیز در میان‌‌‌‌‌‌‌‌شان بودند. اینان دست به قتل و غارت گشادند و دموکرات‌‌‌‌‌‌‌‌ها و هواداران‌‌‌‌‌‌‌‌شان را از میان بردند. حتی رهبر میانه‌‌‌‌‌‌‌‌رو و محترمی مانند ترامنس هم نتوانست از تهدید ایشان جان به در برد و در سال 404 پ.م. اعدام شد.

هر چند آتن در جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های پلوپونسوس شکست خورد، اما تمام آتنیان اطاعت از اسپارت را نپذیرفتند. تراسوبولوس، که به همراه بسیاری از آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌های تبعیدی به شهر تبس گریخته بود، شروع کرد به سازماندهی نیروهای مخالف اسپارت. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه در بهار سال 404 پ.م. بندر پیرایوس را تسخیر کرد و آتن را محاصره نمود. آتنیان که اوضاع را این‌‌‌‌‌‌‌‌گونه دیدند، سی تن جبار را خلع کردند و قدرت را به ده تن جبار سپردند. از سوی دیگر، لوساندروس نیز به پیرایوس لشگر کشید و قوای دموکرات‌‌‌‌‌‌‌‌ها را محاصره کرد. اما باز به اسپارت فراخوانده شد و از سپه‌‌‌‌‌‌‌‌سالاری خلع شد و جای خود را به پاوسانیاس داد. این دولت‌‌‌‌‌‌‌‌مرد اسپارتی، مردی صلح‌‌‌‌‌‌‌‌جو و سیاست‌‌‌‌‌‌‌‌پیشه بود و توانست دو حزب آتنی را در 403 پ.م. با یک‌‌‌‌‌‌‌‌دیگر آشتی دهد. به این ترتیب، قدرت به دست آنوتوسِ دموکرات افتاد که آشتی ملی اعلام کرد و همه‌‌‌‌‌‌‌‌ی هم‌‌‌‌‌‌‌‌دستان اسپارت را بخشید و تبعیدیان را به شهر بازگرداند و به این شکل بود که بار دیگر ثبات به آتن بازگشت، هر چند مخالفان وضع موجود هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان در گوشه و کنار فعالیت می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. یکی از این مخالفان، که در 399 پ.م. توسط آنوتوس محاکمه و اعدام شد، سقراط بود!

وقتی در 401 پ.م. کوروش کوچک بر برادرش شورید و شکست خورد، تیسافرن در مقام شهربان سارد برای سامان دادن به اوضاع یونان گسیل شد. او اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پلوپونسی را به عنوان پایگاه خویش در داخل یونان برگزید و کونون آتنی را به رهبری ناوگانی برگزید که در 398 پ.م. به آتن حمله کرد و رودس را فتح نمود.

در 395 پ.م.، پس از آن که آگسیلائوس اسپارتی پا را از گلیم خود درازتر کرد و به قلمرو هخامنشی دست‌‌‌‌‌‌‌‌اندازی نمود، سیاست ایرانیان به نفع آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها چرخش پیدا کرد. به این ترتیب آتن با کورینت، تبای و بخش مهمی از تسالی متحد شد و اسپارتیان را در نبرد هالیارتوس به سختی شکست داد. لوساندروس در این جنگ کشته شد. کونون هم در نبرد کنیدوس بر ناوگان اسپارتی به رهبری پیساندروس غلبه کرد و نفوذ پلوپونسی‌‌‌‌‌‌‌‌ها را در دریا از میان برد.

اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها در همین دوران از نبرد طبقاتی و اختلاف‌‌‌‌‌‌‌‌های داخلی هم رنج می‌‌‌‌‌‌‌‌بردند. در 399 پ.م.، جوانی اسپارتی به نام کنیادون که بر مبنای قانونی تازه به طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پستی فرو افتاده بود، به همراه بردگان شورش کرد و پیش از آن که کشته شود منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی وسیعی را به خاک و خون کشید.

با وجود اين، اسپارت هنوز از پا نیفتاده بود. آگسیلائوس از شمال به بویوتیا حمله کرد، اما راهش توسط نیروهای ائتلافی، که توسط پارسیان سازمان یافته بودند، سد شد. پس راه خود را به سمت کورینت ادامه داد و آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا را در 393 پ.م. محاصره کرد. بعد، برای این که نظر ایرانیان را جلب کند، سفیری به نام آنتالکیداس را به سارد فرستاد تا دوستی شهربان پارسی را جلب کند. اما ایلغار قبلی‌‌‌‌‌‌‌‌اش به قلمرو ایران او را از چشم ایرانیان انداخته بود و این رایزنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها نتیجه‌‌‌‌‌‌‌‌ای در بر نداشت. در 390 پ.م. ایفیکراتس آتنی نیروهای او را در لخایون شکست داد و محاصره‌‌‌‌‌‌‌‌ی کورینت را شکست. در 388 پ.م. شهرهای بیزانس و لسبوس به عنوان متحد به آتن پیوستند و به این ترتیب شکل تازه‌‌‌‌‌‌‌‌ای از اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلوسی زیر نفوذ ایران احیا شد.

در 387 پ.م. اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها موفق شدند بار دیگر نظر ایرانیان را جلب کنند. آنان صلح شاهی را پذیرفتند. در نتیجه اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آتیکایی فرو پاشید و اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها اگینا و پیرایوس را فتح کردند و در 385 پ.م. مانتینی را تسخیر کردند. بعد از آن، دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهر اولونتس که در خالکیدیه قرار داشت و اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کوچکی از شهرهای پیرامون خود تشکیل داده بود، تلاش کرد تا شهرهای آکانتوس و آپولونیا را به زور به اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌اش وارد کند. این شهرها از اسپارت کمک خواستند و اسپارت قوایی را برای یاری‌‌‌‌‌‌‌‌شان گسیل کرد که اولونتوس را ویران کردند و سر راه خود تبای را هم فتح کردند و اشراف را در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا به قدرت رساندند. دموکرات‌‌‌‌‌‌‌‌های تبای، که رهبرشان پلوپیداس بود، به آتن گریختند. آتنیان از ایشان استقبال کردند و به این ترتیب، بار دیگر کشمکش میان آتن و اسپارت آغاز شد. در 378 پ.م. اسفودریاس اسپارتی، که حاکم تسپیای در بویوتیا بود، خودسرانه به پیرایوس حمله کرد، اما در فتح آن ناکام ماند. اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها که از شکست او خشمگین شده بودند، او را به شهرشان فراخواندند و محاکمه‌‌‌‌‌‌‌‌اش کردند. هر چند در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا محکوم نشد و رهایش کردند.

در این میان آتن بار دیگر راه رشد و ترقی را می‌‌‌‌‌‌‌‌پیمود. آتن در 377 پ.م. با یاری مردم تبای اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دیگری را تشکیل داد و این بار در آن سنجیده‌‌‌‌‌‌‌‌تر رفتار کرد و از رفتارهای متکبرانه و گردآوری خراج خودداری نمود. یک سال بعد، شخصیت بسیار جالب توجهی در تبای بر سر کار آمد که اپامینونداس نام داشت و سرداری بسیار لایق و هوشمند بود. او اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها را از تبای تبعید کرد و شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌های جدیدی را در آرایش پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌نظام به کار گرفت که در نهایت به شکل‌‌‌‌‌‌‌‌گیری فالانژ مقدونی منتهی شد.

روند نوسازی ارتش و اقتصاد آتن زیر نظر کالیستراتوس به خوبی پیش رفت، و این تلاش‌‌‌‌‌‌‌‌ها هنگامی که خادریاس در 376 پ.م. ناوگان اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها را در دریا نابود کرد، به بار نشست. یک سال بعد، تیموتیوس که فرزند کونون بود، با کورکورا و آکارنانیا متحد شد و ناوگان اسپارتی را در آلوزیا شکست داد.

آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه ناوگان اسپارت کورکورا را محاصره کرد، و آتنیان به دلیل مشکلات مالی نتوانستند به یاری مردم این جزیره بشتابند. تبایی‌‌‌‌‌‌‌‌ها وقتی خبردار شدند که مردم کورکورا بدون یاری آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها توانسته‌‌‌‌‌‌‌‌اند حلقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی محاصره را بشکنند، اتحادشان با آتن را گسستند و پلاته را در 373 پ.م. فتح کردند و ادعای مالکیت بر اوروپوس را طرح کردند، که از سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي متعلق به آتن بود. آتنیان به این ترتیب در همسایگی خود با رقیبی نیرومند روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شدند که تا مدتی پیش متحد فرودست‌‌‌‌‌‌‌‌ترشان بود. تیموتیوس در 371 پ.م. با اسپارت قرارداد صلحی منعقد کرد که با اعتراض تبای روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شد. در همین سال اپامینونداس، در دنباله‌‌‌‌‌‌‌‌ي سیاست خویش، در جنگی مهم اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها را در لئوکترا شکست داد و سربازان اسیر را قتل‌‌‌‌‌‌‌‌عام کرد. این آخرین نبرد مهم اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها بود و پس از آن قدرت نظامی‌‌‌‌‌‌‌‌شان با روندی شتابنده رو به افول رفت.

اپامینونداس تبایی، که نقشه‌‌‌‌‌‌‌‌هایی بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌تر از فتح چند شهر همسایه را در سر می‌‌‌‌‌‌‌‌پخت، پس از آن به سوی لاکونیا پیش رفت. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه آرکاردیا و مسینا را فتح کرد و شهرهایی به نام‌‌‌‌‌‌‌‌های مگالوپلیس و مسنه را به ترتیب در آنجاها بنیان نهاد. بعد با یاسون فرایایی که جباری در تسالی بود متحد شد. اما یاسون در 370 پ.م. به قتل رسید و قلمروش به تبای منضم شد. چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید که تبای در این رشد سرسام‌‌‌‌‌‌‌‌آورش، مدیون هخامنشیان بوده باشد. چرا که در همین زمان موفق شد موافقت شهربان سارد را برای تسخیر اوروپوس جلب کند. به این شکل به آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا حمله برد و این شهر را از دست آتنیان بیرون آورد.

آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، که خود را با خطری بزرگ رویارو می‌‌‌‌‌‌‌‌دیدند، به اسپارت روی آوردند و با ایشان متحد شدند. ایفیکراتس با اسکندر که جانشین یاسون شده و قلمرويش توسط تبایی‌‌‌‌‌‌‌‌ها غصب شده بود پیمان بست. اما این اسکندر در سال 364 پ.م. در نبرد کونوس کفالای از تبایی‌‌‌‌‌‌‌‌ها شکست خورد و ناگزير شد سر به حکم‌‌‌‌‌‌‌‌شان بنهد. پلوپیداس تبایی هم، که رهبر دموکرات‌‌‌‌‌‌‌‌ها بود، در همین نبرد کشته شد و آخرین امید آتنیان را برای نفوذ در دستگاه سیاسی تبای نقش بر آب کرد.

در فاصله‌‌‌‌‌‌‌‌ی سال‌‌‌‌‌‌‌‌هاي 363-366 پ.م. آشوب بر منطقه پلوپونسوس چیره شده بود. در این سه سال، اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها، مسنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، آرکادیایی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، و الیایی‌‌‌‌‌‌‌‌ها درگیر جنگ با هم بودند و صلح‌‌‌‌‌‌‌‌های کم‌‌‌‌‌‌‌‌دوام‌‌‌‌‌‌‌‌شان با دخالت تبایی‌‌‌‌‌‌‌‌ها به سادگی از میان می‌‌‌‌‌‌‌‌رفت. اپامینونداس، پس از آن که طرفین را در این هرج و مرج به جان هم انداخت و به قدر کافی ضعیف‌‌‌‌‌‌‌‌شان کرد، به جنوب یونان لشگر کشید و اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها را شکست سختی داد و شمار زیادی از ایشان را از میان برد. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه پیش از آن که بتواند پیروزی‌‌‌‌‌‌‌‌های خود را تکمیل کند، بیمار شد و درگذشت. حریفان قدیمی، که با مرگ دشمن مشترک‌‌‌‌‌‌‌‌شان اختلافات خود را فراموش کرده بودند، به اندرز وی در بستر مرگ گردن نهادند و با يك‌‌‌‌‌‌‌‌ديگر صلح کردند.

اپامینونداس همان کسی بود که جوانی مقدونی به نام فیلیپ را به صورت گروگان در دربار خود داشت. و فيليپ همان کسی است که با استفاده از روش ابداعی اپامینونداس نیروی نظامی مقدونی را به قدرتی تبدیل کرد که یونان را پس از چند سال با خشونت فتح کرد، و فرزندش با همان ابزار کل شاهنشاهی هخامنشی را ویران ساخت.

 

 

  1. Libourel, 1971: 605–615. 
  2. Aird, 2004: 52.
  3. دیودور، فصل 11، بخش 86، بند 1.
  4. پلوتارک، کیمون، بند 1.18.
  5. Kagan, 1989: 108.
  6. Fine, 1983: 359-361.
  7. بریان، 1377؛ جلد دوم.
  8. Thucydides, 2.21 and Aristophanes, The Acharnians, 832.
  9. Thucydides, 1.115.
  10. پلوتارک، پریکلس، 31.
  11. Thucydides, 1.31–54.
  12. Thucydides, 2.14.
  13. Thucydides, 2.18.
  14. توکودیدس، کتاب سوم، فصل 9.
  15. Lafleur et al, 2001.
  16. توکودیدس، کتاب پنجم، بند 116.
  17. توکودیدس،جلد هفتم، بند 29-30.
  18. توکودیدس، کتاب هشتم.
  19. کسنوفانس، هلنیکا، کتاب دوم، بند 23.

 

 

ادامه مطلب: بخش چهارم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سیاسی یونان – گفتار سوم: جمع‌‌‌‌‌‌‌‌بندی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب