سه شنبه , مرداد 2 1403

تحدید حدود داوری اخلاقی

تحدید حدود داوری اخلاقی

نوروز 1393

 

1. درباره‌ی ماهیت داوری بسیار گفتنی هست، و درباره‌ی راهبردهای کلانِ حاکم بر شناسایی نیز، که داوری اخلاقی با تکیه بر آن و به پشتوانه‌اش پدید می‌آید. در این نوشتار کوتاه، قصد تنها پرداختن به پرسشی مشخص و ویژه است، و آن هم این که دامنه‌ی اعتبار داوری اخلاقی تا کجاست. یعنی چه موضوع‌هایی می‌توانند موضوع داوری اخلاقی قرار گیرند، و چه مضمونهایی نمی‌توانند و به خطا در این حریم گنجانده می‌شوند.

پیش از آغاز بحث، لازم است ابتدا موضع خود را درباره‌ی شناسایی روشن کنم. من هم به پیروی از کانت به سه شاخه بودنِ ساختِ شناسایی باور دارم. یعنی می‌پذیرم که در کل سه نوع داوریِ اخلاقی، زیبایی‌شناختی و علمی وجود دارد که معیارها و چارچوبهای درونی و موضوع‌های متمایزی دارد. به نظرم این سه حوزه‌ی شناسایی بیشتر به اندرکنش «من» با سه عرصه‌ی زیست‌ جهان مربوط می‌شوند. یعنی اندرکنش من با جهان شناخت علمی، ارتباط من و دیگری اخلاق، و پیوند من و من ذوق هنری تولید می‌کند. بر خلاف کانت، من این سه حوزه را به معیارهای مستقل و سنجه‌های واگرای ذاتی و درونی تحویل نمی‌کنم، و از آن دسته کسانی هستم که به خاستگاه مشترک و هم‌سازگاری حوزه‌های شناسایی باور دارند. یعنی فکر می‌کنم برای جانورانی که مانند انسان مغزی پیچیده دارند، در کل دو شیوه از فهمِ هستی امکان دارد. یکی فهمِ مبهم، شتابزده، کل‌گرا، ترکیبی و غیرزبانیِ هیجانی عاطفی است که قدیمی‌تر هم هست و وضعیت من در «موقعیتها» را ادراک می‌کند و فضای حالتِ رفتار را تعیین می‌نماید. دیگری فهمِ مبتنی بر شناسایی است که زبان‌مدار، پله پله، تحلیلی، کمابیش خودآگاه و جزءانگار است که وضعیت من در قبال چیزها و رخدادها را مشخص می‌سازد. یعنی یک راه کهنتر و عصبی‌-هورمونیِ فهم گیتی در سیم‌کشی مغزهای ما وجود دارد، که قدما آن را معمولا با نام راهِ دل یا شهود می‌شناخته‌اند. در مقابل یک مسیرِ از نظر تکاملی نوپا و جدید هم وجود دارد که بیشتر قشر مخی است و شناساییِ خودآگاه و رسمیِ مردمان از زیست‌جهانشان را رقم می‌زند. در حالت عادی این دو جریان درهم تنیده‌اند. یعنی هریک تا حدودی دیگری را تعیین می‌کند و از این روست که یادآوری و تحلیل گفتارهای یک دشنام‌گو ممکن است به واکنشی هیجانی مثل خشم منتهی شود، یا وجود عاطفه‌ای مثل مهر و عشق می‌تواند شکلِ فهمِ صفات دیگری را یکسره دگرگون سازد. با این وجود، این دو مسیر در زیربنای عصب‌شناسانه‌شان و در بافت پردازش نورونی‌شان با هم تفاوت دارند و بنابراین دو شیوه‌ی متفاوت و مکمل از ارتباط با زیست‌جهان را ممکن می‌سازند. یکی وضعیت عمومی و حالت فراگیرِ زیست‌جهان در هر لحظه را نشان می‌دهد و دیگری معنی و ماهیت اجزای این گستره را مشخص می‌سازد.

اصولا مفهوم داوری و شناسایی به آن فهمِ دوم ارجاع می‌دهد. یعنی وقتی از داوری اخلاقی، علمی یا زیبایی‌شناسانه سخن می‌گوییم، به آنچه که اندیشیده و سنجیده و تأمل‌آمیز است اشاره می‌کنیم و نه واکنشی هیجانی و لحظه‌ای. نتیجه‌ی این شناساییِ سنجیده دست کم تا حدودی در زبان قابل بیان است و پیامدهایش تا حدی در لایه‌ی خودآگاهِ روان بازنموده می‌شوند. به نظرم هر سه حوزه‌ی شناسایی زیرساخت و الگویی همسان دارند، چرا که همگی را می‌توان در دستگاهی نمادین مثل زبان صورتبندی کرد و به دیگری منتقل کرد و به این ترتیب منشی را در سطح فرهنگ بر مبنای آن پدید آورد. به این ترتیب عواطف و هیجانها تنها در سطح روانشناختی وجود دارند، و تنها فهمِ مبتنی بر شناسایی (اخلاق، دانش، هنر) است که لایه‌ی فرهنگ را پدید می‌آورد.

تفاوتهای میان این سه حوزه‌ی شناسایی به تمایز میان راهبردهای اندیشیده شدن‌شان مربوط می‌شود، و ماهیت متفاوتِ موضوعی که آماج قرار می‌دهند. از این روست که شناخت علمی که با جهانِ خنثا و بی‌طرفِ عاری از رنج و لذت گره خورده، دقیقترین انعکاس را در زبان پیدا می‌کند و کمترین پیوند را با عواطف و هیجانها برقرار می‌سازد. در مقابل، ادراک زیبایی‌شناسانه که بیشتر در جریان نوعی تأمل در خویشتن زاده می‌شود و نسبت به دو حوزه‌ی دیگر کمتر زبان‌مدار است، به سادگی به مسیر هیجانی میدان می‌دهد یا از آن تاثیر می‌پذیرد. شناسایی اخلاقی هم به خاطر آن که با موضوعی همسان با «من» سر و کار دارد، در معرض این تاثیرپذیری از هیجانها و عواطف هست، اما به خاطر ماهیت اجتماعی و مضمونِ ارتباطی‌اش، بنا به ضرورت باید در زبان صورتبندی شود و این سویه آن را به شناسایی علمی نزدیک می‌سازد.

بنا بر آنچه که گذشت، به نظر من ساختار و محتوای سه حوزه‌ی شناسایی با ادراکِ پیشا-تأملیِ عاطفی هیجانی تفاوتی ذاتی دارد. به همین ترتیب، می‌توان این سه را دارای مبانی و ساز و کارهای مشابهی دانست. یعنی به نظرم دریافتهای زیبایی‌شناسانه، داوریهای اخلاقی و نتیجه‌گیری‌های علمی را می‌توان به هم ترجمه کرد و تاثیرگذاری‌شان بر هم را تحلیل کرد. گذشته از شواهد تجربی و داده‌های تاریخی‌ای که نشت کردنِ نتایج میان این سه حوزه را نشان می‌دهد، به نظرم با روشی منطقی و تحلیلی هم می‌توان هم‌سرشتی این سه را نشان داد.

مهمترین رکنی که پیوند میان سه حوزه‌ی شناسایی را تضمین می‌کند، حضور سنجه‌ها و معیارهایی فراگیر و مشترک برای ارزیابی و نتیجه‌گیری در این سه است. به نظر من این معیار جهانی و زیربنای تعیین کننده، چهار شاخصِ مرکزی سیستمهایی است که در سطوح زیستی، روانی، اجتماعی و فرهنگی وجود دارند. یعنی بقا، لذت، قدرت و معنا (که با سرواژه‌ی قلبم مشخص می‌شوند) ‌شاخصهایی هستند که هر سه شکل از شناسایی بر مبنای صورتبندی آن شکل می‌گیرد و زاده می‌شود. به این ترتیب مبنای غایی برای تمایز نیک از بد، زیبا از زشت و درست از نادرست وجود دارد که همانا محتوای قلبمِ برخاسته از چیزها و پدیدارهاست.

بحث ما در اینجا تنها به یکی از این سه، یعنی قلمروی داوری اخلاقی مربوط می‌شود. پرسش آن است که چه دایره‌ای از امور می‌توانند موضوع داوری اخلاقی قرار گیرند؟ یعنی آن حوزه‌ای از شناسایی که برای تفکیک جفتهای متضاد معناییِ نیک از بد تخصص یافته، چه موضوع‌هایی را می‌تواند آماجِ مشاهده و ارزیابی قرار دهد؟ از آنجا که زیست‌جهان از شبکه‌ای از رخدادها و چیزها تشکیل یافته، کدام محدوده از این عناصر می‌توانند در تورِ شناسایی اخلاقی گرفتار آیند و موضوع واشکافی و داوری واقع شوند؟ آیا می‌توان درباره‌ی «چیزهایی» مثل اشیای بیجان، تمدنها، یا جانوران داوری اخلاقی داشت؟ رخدادهایی مانند امور طبیعی یا کاتوره‌ای مشمول داوری اخلاقی قرار می‌گیرند یا نه؟ اینها پرسشهایی هستند که می‌خواهم در این نوشتار بدان بپردازم.

2. داوری اخلاقی به ارزیابی اموری می‌پردازد که به طور مستقیم قلبم را در ارتباط میان من و دیگری افزون می‌کند یا می‌کاهد. فهمِ برخاسته از حریم علم یا هنر، بیشتر در ارتباط میان من و چیزها و رخدادهای خنثا تحقق می‌یابد. در علم چیزها و رخدادهایی در مرکز توجه‌اند که مثل عناصر و پدیدارهای طبیعی پیچیدگی‌ای کمتر از من دارند و بنابراین «شخص» قلمداد نمی‌شوند. بیشترِ آنچه در شناسایی علمی اهمیت دارد، اموری سخت‌افزاری و عینی است که بیشتر محتوای بقا و قدرت را بالا و پایین می‌کند. در هنر هم معمولا پای اثری هنری در میان است که به خاطر تاثیر روانشناختی‌ای که در من می‌آفریند و معنا و لذتی که پدید می‌آورد ارزیابی می‌شود. در هر دو حالت «من» با بخشی غیرفعال و هم‌سازگار با «من» رویارو شده و به داوری علمی یا هنری دست یازیده است.

اما درباره‌ی پهنه‌ی اخلاق وضعیت متفاوت است. در اینجا من با دیگری روبرو می‌شود و دیگری یک شخصِ متمایز و مستقل است که از نظر توانایی و پیچیدگی با من همسان است، اما سازِ خود را می‌زند و استقلال خویش را داراست. از این رو حریم داوری اخلاقی به اتصال اندام‌وارِ هر چهار متغیر قلبم مربوط می‌شود، بدان شکل که در اندرکنش میان من و دیگری زاده می‌شود، یا از میان می‌رود.

ارزیابی قلبم در این شرایط کاری دشوار است. فهمِ محتوای قلبمی که از یک موسیقی در «من» برخاسته آسان است و می‌توان به سرعت با آمیخته‌ای از شهود و فهمِ تحلیلی حکم کرد که فلان موسیقی در گوش من زیبا بوده یا نبوده است. فهمِ محتوای قلبم یک چیز یا رخداد خنثای بیرونی هم به همین ترتیب آسان است. یعنی این که کاربرد و توانایی و ظرفیتِ فلان رخداد طبیعی یا بهمان عنصرِ طبیعی در فراز و نشیبِ قلبم من چیست، به نسبت راحت است. چرا که در این موارد موضوعِ داوری در مقابل حکمِ من مقاومتی نشان نمی‌دهد و تسلیم است.

درباره‌ی داوری اخلاقی اما، اوضاع متفاوت است. در اینجا ما با موضوعی سر و کار داریم که تقارنی چشمگیر را با ما دارد. خودِ دیگری، یک منِ کامل و پیچیده است در آن بیرون، که به همراه سایر چیزها، مثلِ من داوری اخلاقی‌ای هم تولید می‌کند. بنابراین در اینجا با یک موضوعِ لَخت و رام روبرو نیستیم، که ماهیتی را در برابر داریم که به طور فعال برداشتهای ما را فهم و تصحیح می‌کند و برداشتهای ویژه‌ی خود را به جای آن پیشنهاد می‌دهد. از این رو داوری اخلاقی به نسبت دشوارتر و چالش‌برانگیزتر از داوری زیبایی‌شناسانه یا علمی است، و کشمکشی را دامن می‌زند که بخش مهمی از تاریخ فرهنگ و اندیشه را شکل داده است.

با این مقدمات، به نظرم حریم داوری اخلاقی را باید کمینه در نظر گرفت. یعنی اگر موضوعِ داوری اخلاقی از حدی از پیچیدگی و درشتی گذر کند، نتیجه‌ای غیرقابل اعتماد و خدشه‌پذیر را به دست می‌دهد. به نظرم حریم امن برای داوری اخلاقی، تنها به کردارها محدود می‌شود. یعنی چیزِ اصلیِ مطرح در دایره‌ی اخلاق، که «شخصِ دیگری» باشد، نمی‌تواند به عنوان یک کلیتِ بسیط موضوع داوری واقع شود. چرا که پیچیده‌تر و بغرنج‌تر و پویاتر از آن است که بتوان کلیت‌اش را در میانه‌ی دوقطبیِ نیک/ بد با اطمینان بر نقطه‌ای نشاند. درباره‌ی کردارها اما، داوری ممکن است. یعنی می‌توان در سطح رفتار‌های خُرد و مشخص دیگری و محتوای قلبمی که زاده یا ضایع می‌کند، دلیل آورد و بحث انگیخت و حرفی را به کرسی نشاند. به عبارت دیگر، در حریم اخلاق، تنها کردارهای منفرد هستند که بر مبنای ترکیب چهار متغیر قلبم رسیدگی‌پذیر هستند. فراتر از آن، تنها تعمیمی باقی می‌ماند که جای چون و چرا دارد، و چه بسا استعاره‌ای باشد که تنها ارزش اعتقادی یا سیاسی‌ای را حمل کند یا زیر تاثیر چنین سوگیری‌ای ایجاد شده باشد.

البته این نکته به جای خود باقی است که می‌توان بر اساس میانگین قلبمی که یک شخص تولید یا نابود کرده درباره‌اش ارزیابی اخلاقی داشت، و باز این هم درست است که می‌توان بر مبنای الگوهای رفتاری هنجارین و مرسوم در دیگری، حکم کرد که او بیشتر نیک است یا بیشتر بد. اما نکته آنجاست که در اینجا ما با حکمی آماری روبرو هستیم که خودش داوری اخلاقی محسوب نمی‌شود، بلکه تعمیمی آماری و نتیجه‌گیری‌ای عقلانی از ارزیابی‌هایی اخلاقی است، که همگی تنها در سطح خُرد، یعنی لایه‌ی کردارها اعتبار دارند.

به این ترتیب، روشن می‌شود که بخش مهمی از گزاره‌هایی که در زندگی روزمره در حریم اخلاق گنجانده می‌شود، اصولا ارتباطی با این حوزه از شناسایی ندارد. داوری اخلاقی درباره‌ی اشخاص، و عجیبتر از آن داوری‌های اخلاقی درباره‌ی اهالی یک شهر، یک قبیله، یک نژاد، یا یک تمدن، ‌به خودی خود نامعتبر و چرند است. چنین گزاره‌هایی در بهترین حالت از خطایی شناختی حکایت می‌کنند که زیر نفوذ عواطف و هیجانهای رسیدگی‌ناپذیر پدید آمده است. در بدترین حالت، ما در اینجا با سوءاستفاده‌ای سیاسی و ایدئولوژیک از اخلاق روبرو هستیم که در سطحی اجتماعی به کارِ روغنکاریِ ماشینِ جبارِ سلطه می‌آید.

 

 

ادامه مطلب: گفتگو: پرسشهایی درباره‌ی زمان

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب