پنجشنبه , آذر 22 1403

جامعه‌شناسی لانه‌ی مورچه

جامعه‌شناسي لانه‌ي مورچه

(حشرات اجتماعي از نگاه جامعه شناسي زيستي )

سخنرانی در دانشکده‌ی فیزیک دانشگاه صنعتی شریف، نوشته شده در ۱۳۷۹/۸/۸

 

پيش در آمد

جهان جاندار، سيستمي پيچيده و بغرنج است كه در يك صورت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بندي ساده، از سه عنصر پايه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي ماده، انرژي، و اطلاعات تشكيل يافته است. سيستمي كه اگر در سطوح خُرد نگريسته شود، در قالب روندهاي بيوشيميايي حاكم بر محلول آبي ِ ماكرومولكول‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاي آلي نمود مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌يابد، و اگر در سطوح كلان بدان نگاه شود، پديدارهاي سيستميِ هم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌افزايي مانند دوشاخه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زايي، تغيير حالت، و شكست تقارن را در سازواره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها، كالبدها، و جمعيت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاي زيستي بازنمايي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند. بر اساس نگرش سيستمي، كه در اين نوشتارمورد پذيرش است، رخدادهاي كل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گرايانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي موجود در سطوح كلان، به روندهاي مربوط به سطوح پايين‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر سلسله مراتب پيچيدگي ِ سيستم تحويل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پذير نيستند و در روابط بينابين عناصر سيستم، – و نه عناصر آن- ريشه دارند. به اين ترتيب در هر لايه از پيچيدگي، رخدادهايي ويژه و عيني را شاهد هستيم كه با وجود مشاهده و تحليل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پذير بودن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شان، به سطوح زیرین تحويل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پذير نيستند .

سطوح گوناگون سلسله مراتب پيچيدگي در جهان جاندار توسط خوشه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاي گوناگون دانايي ِ ما تعريف‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پذير و شناختني مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوند. خود اين خوشه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاي دانايي و سيستم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاي مفهومي كه براي توصيف اين سطوح گوناگون ابداع شده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند، همگام با تكامل ابزارهاي مشاهداتيِ ما و همبسته با پيدايش چارچوب‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاي نوظهور صورت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بنديِ دانش، شكل گرفته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند و از يكديگر تفكيك شده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. به بيان ديگر، آنچه كه به عنوان سطوح گوناگون پيچيدگي در يك سيستم زنده طرح شده است، علاوه برجنبه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي هستي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناختي ِ آشكارش -كه در نظريه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي سيستم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاي پيچيده و نظريه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي هم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌افزايي مورد ادعاست،- وجهي معرفت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناختي هم دارد و اين رويه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي اخير است كه وابسته به تكامل ابزارهاي مشاهداتي و نظريات توضيح‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي آنها تغيير شكل مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌يابد و روشن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر و شفاف‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گردد. پس همان طوركه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان از عينيت و واقعيتِ مفهومي مانند “شكست تقارن ” و “پويايي اطلاعات ” در ساخت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاي زيستي سخن گفت، مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان در مورد نقش ابزاري مانند ميكروسكپ در تشخيص و رسميت يافتن سطح جديدي از سلسله مراتب پيچيدگي – مثل سطح ياخته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناختي- هم حرف زد. با توجه به ابزارهاي كنوني و پايه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي امروزين ِ دانش ما در مورد جهان ِ زنده، مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانيم پديدارهاي مربوط به جانداران را در اين سطوح گوناگون ِ سلسله مراتبي صورتبندي كنيم :

(مولكول—-ماكرومولكول—-ياخته—-موجود پرسلولي—-جمعيت زيستی– جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي زيستي)

مثالهايي از اين سطوح را در سيستم آشناي پيكر خودمان به سادگي مي توانيم تشخيص دهيم :

(اسيد آمينه —-پروتئين —-نورون —-بدن انسان —-مردم گرد آمده در يك پارك —- ملت)

ناگفته پيداست كه با پيچيده تر شدن سيستم و كمتر شدن درجه ي بزرگنمايي ابزارهاي مشاهداتي ما، حجم اطلاعات انباشته شده در مجموعه ي عناصر سيستم افزايش مي يابد، و نمود شاخصهاي منسوب سيستم، -مثل تخصص يافتگي، تنوع رفتاري و…- يا سطح تكاملي ِ(درجه ي پيچيدگي سیستم) بيشتر مي شود.

هدف اين نوشتار، پرداختن به پله ي آخرِ اين نردبان پيچيدگي است . جامعه ي مورچگان به عنوان نمونه اي از پيچيده ترين جوامع زيستي شناخته شده، مورد بررسي قرار خواهد گرفت و برخي ازويژگيهاي كاركردي و ساختاري آن در مقايسه با جوامع انساني تحليل خواهد شد. رويكرد مورد نظرنگارنده، از تركيب ديدگاه جامعه شناسي زيستي و نظريه ي سيستم هاي پيچيده (هم افزايي) حاصل شده است و گهگاه از مفاهيم و راهكارهاي مورد استفاده از نظريه ي منشها – كه رويكرد خاص نگارنده براي تحليل پويايي اطلاعات در جوامع زيستي است – نيز استفاده شده است . آشنايي با مفاهيم پايه ي مطرح در اين دو شاخه پيش فرض گرفته شده اند، و با اين وجود تلاش شده تا حد امكان مفاهيم با كليدواژگان نسخه ي تحويل گراي زبان علمي -كه قديمي تر، در بسياري از موارد نارساتر، و متاِسفانه در كشور ما رايجتر است،- نيز بيان پذير باشند. خوانندگاني كه با اين مفاهيم آشنايي ندارند، مي توانند به متون معرفي شده در انتهاي نوشتار مراجعه كنند.

ريخت شناسي جوامع جانوري

تعريف : هر تجمعي از جانداران هم گونه كه در يك بوم ِ مشترك زندگي كنند و روابط بينابيني شان بر شايستگي زيستي ِ نهايي شان اثر گذارد، يك جمعيت را پديد مي آورند. (با توجه به غنا و پيچيدگي مقايسه ناپذير موجود در جمعيتهاي جانوري، از اين پس بحث را تنها در مورد اين نوع جمعيت /جامعه /گروهها ادامه مي دهيم) ساده ترين شكل جمعيت، دسته است، كه از مجموعه اي از افرادِ هم گونه كه جذب منابعي مشترك شده اند، تشكيل مي شود. گروهي از سوسري ها كه در آشپزخانه اي دور مواد غذايي جمع مي شوند، يا پرندگاني كه در اطراف آبگيري به تغذيه مشغولند، به اين سطح ِ پيچيدگي وابسته اند.

اگر ارتباطات بين موجودات يك جمعيت آنقدر از نظر اطلاعاتي و كاركرد زيستي غني شود كه به پيدايش نوعي همكاري در ميانشان منتهي شود، آن مجموعه از جانوران را شبه اجتماعي (Parasocial) مي نامند. جانوران شبه اجتماعي در يك منطقه و در ارتباط نزديك با يكديگر زندگي مي كنند و همراهي شان با جمع كاركردهايي مانند گردآوري و استفاده از منابع، دفاع در برابر دشمنان و توليدمثل و پرورش فرزند را تسهيل مي كند. يك گله ي گاوميش آفريقايي و يك گله كفتار نمونه هايي از جانوران شبه اجتماعي هستند.

اگر اين ارتباطات و كاركرد زيستي به قدري اهميت يابد كه گروهي از اعضاي گروه به نفع ديگران خدمت كنند و از توليدمثل -كه هدف نهايي هر جاندار، از ديدگاه تكاملي است – چشم پوشي كنند، آنگاه ما با يك گونه ي نيمه اجتماعي (Semisocial) روبرو هستيم . برخي از زنبوران زير راسته ي Apocrita چنين ويژگي اي را دارند. يعني گروهي از ماده هاي -معمولاِ- خويشاوند كه در يك جا لانه سازي مي كنند، بين خود به شكلي تقسيم كار مي كنند كه گروهي به تخم گذاري و گروهي ديگر براي انجام كارهاي لانه و پيداكردن غذا مي پردازند و خود تخم گذاري نمي كنند.

اگر اين شيوه ي تقسيم كار به شكلي افراطي بينجامد، جوامع حقيقي پديدار مي شوند. موجوداتي را اجتماعي حقيقي (Eusocial) مي گويند كه در جوامعشان سه شرط برآورده شود:

نخست اين كه تمام اعضاي جامعه به جز يك يا تعداد معدودي از جفتگيري و توليدمثل چشم پوشي كنند. دوم اين كه طول عمر افراد به قدري باشد كه دست كم يكي از والدين بيشتر عمر خود را در همراهي با فرزندانش بگذراند، يعني نسلها بر هم افتادگي داشته باشند. و سوم اين كه تقسيم كار در ميان اعضاي جامعه به پيدايش طبقات اجتماعي تخصص يافته كه كاركردهايي تمايز يافته و تفكيك شده را بر عهده گيرند، انجاميده باشد.

تقريباِ تمام جانوران داراي جوامع حقيقي، از رده ي حشرات هستند و به دليل نقض يكي از بنيادي ترين اصول تكامل دارويني – تنازع براي بقا- همواره براي زيست شناسان بحث انگيز و مشكل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ساز بوده اند. امروز ما مي دانيم كه رفتار ايثارگرانه ي جانوراني كه در اين چارچوب از جفتگيري ومنتقل كردن ژنومشان چشم پوشي مي كنند، با كمك معادلات هاميلتوني توجيه پذير است .

حشراتي كه به بهاي كمك كردن به ملكه شان از تخمگذاري خودداري مي كنند، در واقع افرادي هستند كه به تنهايي شانس زيادي براي انتقال ژنومشان ندارند، و با رفتار ايثارگران شان در واقع مشغول ياري رساندن به خويشاوندشان (معمولاِ مادرشان ) هستند تا ژنومي بسيار شبيه به ژنوم خودشان را با بازدهي بسيار بيشترو بهره وري اي بسيار بالاتر به نسل بعد منتقل كند. پس هدف نهايي تكامل كه انتقال ژنوم است به اين شكل ِ غريب برآورده مي شود، و بر قواعد حاكم بر تكامل سيستم هاي زنده خدشه اي وارد نمي شود.

توزيع جوامع در شاخه هاي مختلف جانوري، به هيچ عنوان همگن نيست . به عبارت ديگر، جانوران داراي زندگي اجتماعي حقيقي -كه موضوع اصلي بحث ما هستند- همگي درخوشه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هايي به هم فشرده و خويشاوند از حشرات گرد آمده اند و متراكم شده اند. تقريباِ تمام جانوران اجتماعي حقيقي، به يكي از دو راسته ي جوربالان (موريانگان =Isoptera) و نازك بالان (Hymenoptera = زنبوران ) تعلق دارند. تنها استثناهاي موجود به يك گونه از حشرات راسته ی هم بالانHomoptera ) که شته ها و زنجره ها را در بر می گیرد) و احتمالاِ يك گونه از پستانداران، يعني موش كور برهنه مربوط مي شود.

راسته ي جوربالان، هفت خانواده و200 جنس و حدود1800گونه از موريانگان را شامل مي شود. تمام موريانگان زندگي اجتماعي حقيقي دارند و از نظر رده بندي و خويشاوندي به سوسك خانگي و سوسري شباهت زيادي دارند و بر خلاف نامشان، هيچ ارتباط دودماني با مورچگان ندارند. جوامع موريانگان در حدود صد ميليون سال پيش به شكل نهايي كنوني خود رسيد و به اين ترتيب اين موجودات كهنترين جوامع حقيقي را بر زمين بنياد گذارده اند. كلني موريانگان هر دو جنس نر و ماده را در بر مي گيرد و دوره هاي فعاليت و چرخه هاي كاركردي آن شباهت زيادي با مورچگان دارد. با وجود كهنسال بودن جوامع موريانه اي، بزرگترين تراكم از گونه هاي داراي زندگي اجتماعي حقيقي رادر راسته ي نازك بالان مي بينيم . اين راسته، كه سومين راسته ي بزرگ جانوري است و در حدود صد هزار گونه را در بر گرفته، داراي دو خانواده ي بزرگ Formicidae و Apidae است . خانواده ي نخست زنبوران شهدسازي مثل زنبور عسل را در بر مي گيرند و خانواده ي دوم تمام مورچگان را شامل مي شود. تمام وابستگان به اين دو خانواده زندگي اجتماعي حقيقي دارند و تفاوت اصلي شان در توانايي پرواز زنبوران و بي بال بودن و زندگي زميني مورچگان است .

ساير وابستگان به راسته ي نازك بالان، ساير اشكال زندگي گروهي را نيز به نمايش مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذارند، و به همين دليل هم رفتارشناسي اين راسته براي بازشناسي روندهاي تكاملي حاكم بر پيدايش جوامع حقيقي اهميت فراواني دارد. در برخي از زنبوران، زندگي نيمه اجتماعي يا شبه اجتماعي را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بينيم و با توجه به توزيع اين شيوه هاي گوناگون زندگي بر شاخه ها و سطوح گوناگون رده بندي، مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانيم روند شكل گيري جوامع حقيقي را بازسازي كنيم . به كمك همين شواهد بوده است كه نظريات هاميلتوني در مورد شكل خاص تعيين جنسيت در نازك بالان، توانست معماي رفتار ايثارگرانه ي افراطي حشرات اجتماعي را حل كند. در نازك بالان، تعيين جنسيت به وسيله ي تعداد كروموزوم (پلوئيديسم ) انجام مي شود. به اين معني كه نرها هاپلوئيد (n-كروموزومي ) و ماده ها ديپلوئيد (n2-كروموزومي ) هستند.

به عبارت ديگر، نرها در نازك بالان بيشتر حالت انگلي و حاشيه اي داشته و كاركرد اصلي شان بارور كردن ماده هاست . به همين دليل هم هست كه معمولاِ در جوامع حقيقي اين حشرات، جز در فصل جفتگيري و براي مدتي اندك جنس نر ديده نمي شود. اين پديده در مورچگان، كه كاملترين جوامع زنبوري را تشكيل مي دهند، به شكلي افراطي تر ديده مي شود.

عجيبترين، متنوعترين، و پيچيده ترين شكل رفتار اجتماعي حقيقي را در مورچگان مي توان يافت. اين موجودات، احتمالاِ بيست هزار گونه دارند، كه 8800 گونه ي آن شناسايي شده است. اين انبوه گونه ها در دوازده زيرخانواده و چندين قبيله مرتب شده اند، و تقريباِ در تمام بومهاي فعال زمين -به جز قطبها- يافت مي شوند. کافي است به ياد بياوريم كه كل راسته ي پستانداران چهار هزار گونه دارد، تا به تنوع چشمگير اين موجودات آگاه شويم. براي ادامه ي بحث، بر همين خانواده ي مورچگان متمركز خواهيم شد و بحث تخصصي زيست شناختي در مورد رفتارشناسي حشرات اجتماعي را تا حد يك چكيده ي كوتاه كاهش خواهيم داد تا مقايسه ي جامعه شناختي بين اين موجودات و انسان ممكن شود.

ساختار جوامع مورچگان : كلني مورچگان به طور عمده از ماده هايي تشكيل شده است كه به همراه مادرشان زندگي مي كنند. اين كلني ها، معمولاِ توسط يك يا چند ماده ي بارور كه بعدها به ملكه تبديل مي شوند، بنيانگذاري مي گردند. ماده ي بارور، پس از پرواز عروسي و جفتگيري با چند نر، بر روي زمين مي نشينند و با بريدن بال خود، به تنهايي يا به همراه تعداد كمي از ماده هاي هم گونه ومعمولاِ خويشاوندشان، حفره اي در زمين ايجاد مي كنند. اين حفره به زودي به حجره ي كوچكي تبديل مي شود كه ماده (ها) در آن ساكن مي شوند و اولين سري تخمهاي خود را مي گذارند. اين تخمهاي اوليه معمولاِ توسط خود ماده خورده مي شوند تا نيروي لازم براي پرستاري از فرزندان بعدي برايشان فراهم شود. سري بعدي تخمگذاري، به پيدايش كارگراني كوچك و همه كاره و ترسو منتهي مي شود كه عمري كوتاه دارند و براي ملكه (ها) غذا گردآوري مي كنند. اين كارگران كوچك به زودي مي ميرند و جاي خود را به كارگران نسل دوم مي دهند كه تعدادي بيشتر و اندازه اي بزرگتر دارند. اين كارگرها كلني را توسعه داده، از تخمهاي ملكه مراقبت مي كنند، و دفاع و تغذيه از وابستگان به كلني و به ويژه ملكه را بر عهده مي گيرند. در اين مرحله اگر چند ماده در كلني بارور باشند، معمولاِ جنگي در مي گيرد و فرزندان ملكه ي بارورتر -كه تعدادشان بيشتر است – ساير ملكه ها را مي كشند و رقابت ملكه ها بر سر تخمگذاري را خاتمه مي دهند.

كارگران به تدريج تعدادي بيشتر پيدا مي كنند و بسته به گونه و محيط زيست خود، كارهاي تخصصي گوناگوني را بر عهده مي گيرند. ناگفته پيداست كه تمام كارگران ماده هستند، و بسته به تغذيه و نياز كلني، درجات مختلفي از رشد را نشان مي دهند و به اين ترتيب مي توانند زير اثر عاملي به نام Allometry -يعني سرعت رشد ناهمگن در اندامهاي مختلف – اشكال و اندازه هاي متفاوتي به خود بگيرند. وقتي كلني به اندازه ي كافي رشد كرد و تعداد كارگران و حجم منابع پايه ي آن از آستانه ي خاصي گذشت، كاركرد جديدي در كلني پديدار مي شود و آن عبارت است از توليد مثل كلني . اين عمل به چند شكل انجام مي شود. ساده ترين راه، توليد نرها و ماده هاي باروري است كه پس از پرواز جفتگيري كنند و ملكه هاي بارور چرخه را از سر بگيرند. راه ديگر، پيدايش ملكه هايي جديد در داخل كلني است كه مي توانند به همراه گروهي از نرها و كارگران هجرت كنند و لانه ي جديدي را احداث كنند. اين چرخه ي بسيار ساده شده ي زندگي در يك كلني بود. در بخش بعد، هنگامي كه مشغول مقايسه ي كاركردهاي ياد شده با روندهاي رايج در جوامع انساني مي شويم، در مورد اين رفتارها هم توضيح بيشتري خواهيم داد.

جامعه شناسي مقايسه اي مورچگان و آدميان

ادعاي مقايسه ي دو جامعه ي كاملاِ متفاوت، كه در دو شاخه ي متفاوت از جانوران پديدار شده اند ودو خطراهه ي تكاملي كاملاِ مستقل از هم را طي كرده اند، جسارت زيادي را مي طلبد. با اين وجود، دراين بخش سرِ آن داريم تا چنين كنيم، شايد از مقايسه ي تفاوتها و همانندي هاي موجود در اين دو نوع جامعه، بينشي روشنتر در مورد قواعد عام حاكم بر سيستم هاي پيچيده ي اجتماعي، و شيوه ي تكاملي حل مسئله در آنها به دست آيد. براي نيل بدين مقصود، عناصر ساختاري و كاركردهاي اصلي اجتماعي را در جوامع انسان و مورچه به صورت موردي و در بندهايي مجزا و خلاصه شده، مقايسه خواهيم كرد.

نوع جامعه : مورچگان از نظر جامعه شناسي زيستي به عنوان موجوداتي با جوامع حقيقي شناسايي مي شوند، اما آدميان را بايد شبه اجتماعي دانست . چرا كه چشم پوشي فيزيولوژيك از توليدمثل براي كمك به توليد مثل ساير ساكنان جامعه در انسان ديده نمي شود و طبقه بندي اجتماعي و تخصص يابي افراد هم در ساخت بدني شان نمود چنداني نمي يابد. پس از ديدگاه تكامل زيستي، مورچه از آدمي اجتماعي تر است.

سير تكاملي : در مورد تكامل جوامع انساني توافقي عمومي وجود دارد. تنشهاي بوم شناختي ناشي از خشك شدن زمين و تبديل جنگلهاي عصر ميوسن در حدود دو و نيم ميليون سال پيش پيدايش جنس Homo را رقم زد. اين نخستين جنس از نخستي هاي خانواده ي Hominidae بود كه توانست از قاره ي آفريقا خارج شود و در جهان كهن پراكنده گردد. زيرگروهي از اين جنس در حدود 120 هزار سال پيش در اثر شرايط دشوار دورانهاي يخبندان تكامل يافت و به گونه ي انسان خردمند (Homo sapiens) تبديل شد، كه همان گونه ي ما باشد. روند اجتماعي شده اجداد آدمي، در جريان همين تكامل زيست شناختي رخ داده و گامهاي اصلي آن به ترتيب عبارت بوده اند: زمين زي شدن و مهاجرت از ميان درختان به استپها و دشتها (قبل از چهار و نيم ميليون سال پيش )، راه رفتن روي دو پا (چهار ميليون سال پيش )، استفاده از دست براي ابزارسازي (دو ميليون سال پيش )، و پيدايش زبان طبيعي (گويا صد هزار سال پيش ). به اين ترتيب جوامع انساني در اثر فشار بوم شناختي ناشي از محيطي نامساعد كه بر يك گونه ي منفردِ سخت جان پديد آمده اند. اين فشار -به ويژه به دليل برانگيختن رقابت در ميان گونه هاي خويشاوند- تمام خطراهه هاي موازي با گونه ي انسان را منقرض كرده، و بنابراين جوامع انساني از نظر پيچيدگي و ساختار در ميان اجتماعات ساير نخستي ها حالتي بي همتا يافته است. پس جوامع انساني، به تازگي، در شرايط بحراني، در زماني كوتاه به دنبال تغييراتي گسسته، و به عنوان يك استثنا در ميان پستانداران، پديدار شده اند.

در مورد مورچگان ماجرا متفاوت است . نخستين فسيل از مورچگان اجتماعي phecomyrma freyi، است كه در كهربايي مربوط به دوره ي كرتاسه (با صد ميليون سال سن ) يافت شده است . مورچه ي مزبور هنوز برخي از ويژگيهاي ريختي زنبورمانند خود را حفظ كرده، اما با توجه به چينه دان بزرگ و غدد تخمگذار تحليل رفته اش شكي در مورد وابسته بودنش به يك جامعه ي حقيقي وجود ندارد. مورچگان به ظاهر روند تكاملي يكنواخت و كند و فراگيري را پشت سر گذاشته اند. چرا كه زندگي اجتماعي حقيقي در تمام گونه هاي اين خانواده ديده مي شود و بسته به شرايط زندگي و نوع آشيان (niche ) دامنه ي چشمگيري از تنوع رفتاري را نمايان مي كند.

شواهدي در مورد تنش آميز بودن شرايط بوم/ زمين شناختي ِ منتهي به تكامل مورچگان وجود ندارد. البته شكي نيست كه هر گام بلند در تكامل و پيچيده تر شدن سيستم هاي زيستي بر زمينه اي از انتخاب طبيعي و دگرگوني هاي محيطي استوار است، اما به نظر مي رسد رابطه ي پاسخ گونه و مستقيم به شرايط محيطي -كه در تكامل انسان شاهدش هستيم،- در مورد مورچگان عموميت نداشته باشد. گامهاي اصلي در تكامل مورچگان عبارت بوده است از: رفتار مادرانه ي منتهي به نگهداري و پرستاري ازفرزندان و برهم افتادن عمر فرزند با مادر، پيدايش رفتار ايثارگرانه ي فرزندان نسبت به مادر، تكامل سيستم فروموني پيچيده ي تنظيم كننده ي روابط در كلني، و پيدايش چينه دان بزرگ و رفتار تروفالاكسي (یعنی تغذیه ی دیگری با بیرون ریختن غذای ذخیره شده در چینه دان). در مورد اين كه تكامل مورچگان از خانواده ي يك ماده ي بارور و فرزندانش آغاز شده، يا از كلني نيمه اجتماعي چند ماده ي همكار سرچشمه گرفته، توافقي در ميان دانشمندان وجود ندارد. به طور خلاصه، روند تكاملي مورچگان را بايد فراگير و عمومي، كند و پيوسته، و بسيار قديمي تر ازجوامع انساني دانست . روند تكاملي مورد نظر، بر خلاف انسان در دگرگونيهاي مقطعي و كلان ِ محيط زيست ريشه نداشته اند و بيشتر از نفوذ گونه هاي مختلف مورچه به درون آشيانهايي با منابع ومحدوديتهاي خاص خود نتيجه شده اند. شايد به دليل همين تفاوت در الگوي عمومي تكامل لانه ي مورچه و شهر انساني باشد كه تغييراتي چنين سريع و جهش گونه را در شهرهاي انساني -و نه در لانه ي مورچگان – شاهد هستيم . جوامع انساني به دنبال كشف آتش، اهلي كردن دامها، دستيابي به كشاورزي عميق و به تازگي انقلاب صنعتي، تغييرات كيفي كلاني را تجربه كرده است . اما تغييراتي چنين ناگهاني و مقطعي در جوامع مورچگان شناسايي نشده اند. به نظر مي رسد پيشرفتهايي تدريجي و پيوسته و ملايمتر بيشتر با ساخت پويايي رفتاري مورچگان هماهنگ باشد.

هدف تكاملي : هدف تكاملي تمام جانداران، اگر از زاويه ي دانش زيست شناختي بررسي شود، انتقال ژنوم به نسل بعد است . يعني به نظر مي رسد توليد و تكثير بيشترين تعداد ممكن از نسخه هاي ژنتيكي “من “، عبارتي باشد كه بتواند به عنوان سرلوحه ي اهداف تكاملي تمام جانداران -از ويروس گرفته تا انسان – در نظر گرفته شود.

در جريان روند اجتماعي شدن، سطحي جديد از سلسله مراتب پيچيدگي به لايه ي افرادِ همانندساز اضافه شده است و اين سطح جديد نسخه هايي جديد از اين هدف تكاملي را پديد آورده است. در هر دو گونه ي مورچه انسان، اجتماعي شدن با پيدايش رفتارهاي ايثارگرانه (Altruistic) همراه بوده است. رفتارهايي كه در طي آن احتمال بقاي فرد و شانس فرد براي تكثير ژنومش به بهاي بالا بردن شانس بقا وتكثير ژنوم فرد ديگري از اعضاي جامعه، كاهش مي يابد.در مورچگان اين پديده ريشه در شباهت ژنومي اعضاي كلني با يكديگر دارد. در حدود 75 % ژنوم مورچگان يك لانه –که همه با هم خواهرند- با ملكه مشترك است . به همين دليل هم تلاش مشترك براي تخمگذاري ملك در واقع نوعي روش تنازع بقا و تكثير برايشان محسوب مي شود. به اين ترتيب درمورچگان، همان قانون طلايي بقاي ژنوم، به شكلي جمع گرايانه و هم افزا بازنويسي شده است .

در ميان آدميان، داستان كمي تفاوت مي كند. شباهت ژنومي انسان ها با يكديگر چندان زياد نيست. انسان هم توليد مثل جنسي دارد و به همين دليل ژنوم مشترك ميان آدميان ِ موجود در يك جامعه تفاوت چنداني با شباهت ژنومي پستانداران ديگرِ داراي زندگي غيراجتماعي ندارد. البته ريشه ي جوامع اوليه گسترش ساختهاي خانوادگي و خويشاوندي بوده و در اين نمونه ها شبات ژنومي مفهومي بوده كه مورد توجه بوده و مورد تاِكيد قرار مي گرفته و به عنوان دليلي خودآگاهانه براي تشويق به رفتارهاي ايثارگرانه زبانشناختي ِ اين ساخت خويشاوندي /مورد اشاره بوده است . در جوامع امروزي، هرچند بقاياي معنايي باستاني هنوز باقي است، اما به لحاظ ژنتيكي بقاياي چنداني از همبستگي بالاي ژنومي در ميان افراد يك جامعه باقي نمانده است .

در انسان، به نظر مي رسد معياري متفاوت جانشين قانون بقاي ژنوم شده باشد. اين قانون، بقاي منشهاست. با توجه به پيچيدگي فراوان يك انسان ِ منفرد -كه با يك مورچه ي منفرد قابل قياس نيست،- گونه ي انسان نوعي دوشاخه زايي جديد را در مورد مكانيسمهاي عصب شناختي ِ تقويت و پاداش تجربه كرده است . در حالت پايه، مكانيسم پاداش در مغز -كه ادراك ذهني مفهوم لذت را در ما ايجاد مي كند- نوعي شاخص دروني است همخواني رفتار با هدف غايي يعني بقاي ژنوم را به موجود گوشزد مي كند. اما مغزانسان به قدري پيچيده شده است كه معيار تعريف لذت در آن از شاخص بقاي ژنوم تفكيك شده وشكاف ايجاد شده در ميان اين دو پديدار اين امكان را براي ما فراهم كرده است كه بدون افزايش شانس بقايمان، لذت ببريم . اين پديدار، آنگاه كه با پيدايش بوم منشها، يعني سپهر اطلاعاتي پيچيده و تكامل يابنده اي از عناصر اطلاعاتي تكثير شونده در مغزهايمان پيوند خورد، به مفهوم ايثار بِعدي جديد بخشيد. آدميان، تا جايي كه از شواهد امروز ما برمي آيد، تنها جانداراني هستند كه در مورد عناصراطلاعاتي درون مغز خود ايثار مي كنند. يعني شانس بقاي خود را كاهش مي دهند تا مفاهيمي كه برايشان ارزش قايلند باقي بمانند. به اين ترتيب، انسان تنها جاندار شناخته شده اي است كه چنين عجيب، غرورآميز، و شايد زيبا، براي عقيده اش از زندگي اش مي گذرد.

الگوهاي پاداش ضدتكاملي : هرچند آدمي تنها موجود شناخته شده اي است كه تفكيك بقا را با تلاش براي تكثير عناصر موجود در فرهنگ و منشها پيوند زده است، اما تنها جانداري /پاداش نيست كه به دليل اجتماعي شدن امكان لذت بردن از رفتارهايي زيانمند براي بقايش را داشته باشد. الگوي رفتاري مشتركي كه در ميان آدميان و مورچگان ديده مي شود، توانايي لذت بردن از محركهايي اشتباه است . يعني محركهايي كه به لحاظ شيميايي سيستم پاداش و لذت را در مغز تحريك مي كنند، اما شانس تكثير ژنوم و بقا را كاهش مي دهند. اين همان الگويي است كه ما آدميان، اعتياد ميناميم. آدميان با استفاده از موادي گياهي -و جديداِ مصنوعي – كه رفتار شيميايي ناقلهاي عصبي وابسته به سيستم پاداش مغز (نوروپپتيدها) را تقليد مي كنند، معتاد مي شوند. اين مواد معمولاِ از راه دستگاه تنفس، گردش خون، و به ندرت گوارش جذب مي شوند و راه خود را به سوي دستگاه عصبي بازمي كنند.

مورچگان، با دشمني به مراتب خطرناكتر روبرو هستند. گروهي از قاب بالان انگل كه مشهورترينشان گونه ی pubicolis Atemeles است، به صورت همزيست با مورچگان زندگي مي كنند. اين قاب بالان بر دو طرف شكمشان غددي دارند كه موادي با كاركرد مشابه را براي مورچگان ترشح مي كنند. مورچگان كارگر كه در حالت عادي نسبت به مهاجمان با خشونت رفتار مي كنند، با ديدن اين سوسكها ترشحات سكرآور شكم آنها را مي ليسند و گيج و كند مي شوند و آنها را به لانه راه مي دهند. سوسك ياد شده، و ساير حشرات مشابه كه معمولاِ به خانواده ي Staphylinidae تعلق دارند، در زير پوشش ترشحات اعتيادآور خود آزادانه در لانه گردش مي كنند و در پرورشگاه هاي لانه ي مورچه تخم مي گذارند و لاروها و بالغشان از تخمها و لاروهاي مورچگان تغذيه مي كنند و در مدتي كوتاه بالغ مي شوند و اين روند را از سر مي گيرند و در مدتي كوتاه كل يك كلني را به تباهي مي كشند و نابود مي كنند.

شيوه هاي مشابهي از ترشح مواد سكرآور در حشرات ديگرِ همزيست با مورچگان هم تكامل يافته است. پروانگان خانواده ي Lycaendae كه 40 % گونه هايش به طور همزيست با مورچگان زندگي مي كنند و به ندرت به آنها آسيب مي رسانند، به همين ترتيب به كمك ترشحات غدد درشت انگشت مانند روي شكمشان مورچگان اطراف خود را به توليداتشان معتاد مي كنند و ايشان را وادار مي كنند تا غذاي موجود در چينه دانشان را برايشان بالا بياورند. به عبارت ديگر، اين موجودات به كمك ترشحات اعتيادآورشان، خود را در چرخه ي گردش مواد غذايي ِ لانه وارد مي كنند. نمونه ي مشهور ديگر از اين مواد اعتيادآور، در مورچگان برده گيرِ ملكه ديده مي شود. اين ماده هاي باروربايد براي ادامه ي چرخه ي زيستي خود وارد لانه ي مورچگان ميزبانشان شوند و ملكه ي ميزبان را بكشند و خود بر جايش بنشينند. يكي از شگردهاي آنان براي ورود به لانه، ترشح مواد اعتيادآور از غدد Metapleural در كنار سينه است كه اثر گيج كننده ي مشابهي براي كارگران ميزبان دارد.

شيوه ي تنظيم رفتار اجتماعي : تنظيم كننده ي اصلي رفتار اجتماعي در تمام جانوران عبارت است از نظامي نشانگاني/ معنايي كه انتقال اطلاعات را در ميان افراد وابسته به يك جامعه -مستقل از درجه ي پيچيدگي و سطح سلسله مراتبي آن جمعيت -، ممكن مي كند. دستگاه نشانگاني اصلي در جوامع انساني زباني استوار بر علايم صوتي است كه ويژگي گشتاري/ زايشي بودنش انتقال بي شمار گزاره ي معنادار را ممكن مي كند. اين دستگاه مركزي، به كمك سيستمي ازنشانگان نوري و علايم بينايي پشتيباني مي شود. اين سيستم علامتهاي بينايي و آن زبان طبيعي ِ شنيداري، با وجود تكامل موازي و همبسته شان، تا چندي پيش به يكديگر ترجمه پذير نبودند. درحدود هشت هزار سال پيش، با پيدايش نويسايي در ميانرودان جهشي بزرگ در ساختهاي تنظيمگر جوامع انساني روي داد و با پيدايش علايم بينايي ِ نمايانگر كدهاي شنوايي، كار ثبت، انتقال، و تحليل اطلاعات دچار تحولي چشمگير شد. به اين ترتيب، شيوه ي اصلي تنظيم رفتار در جوامع انساني كنوني را بايد زباني طبيعي و پيچيده دانست كه در چارچوب دريافته هاي حسي ِ خاص انسان، عملاِ دامنه ي شنيداري را در بر مي گيرد.

در مورچگان هم دستگاه نشانگاني/معنايي بغرنجی از ارتباطات نمادين وجود دارد. اما با توجه به زندگي زيرزميني مورچگان و تحليل رفتن حس بينايي و انتقال پذير نبودن محركهاي صوتي، حس بويايي در آنها رشد فراوان يافته است. سيستم نشانگان/ معاني مورچگان، از مجموعه اي از تركيبات شيميايي موسوم به فرومون تشکیل یافته است. هر فرومون، مولكولي آلي است كه توسط غدد آرواره اي/ شكمي /سينه اي حشره توليد می شود و بسته به موقعيت از مجاري موجود بر سطح اسكلت خارجي رها شده و بوي معنادارِ وابسته بدان ماده را در محيط پراكنده مي كند. فرومونهايي با معناهايي شبيه به اين گزاره ها تا به حال كدگشايي شده است :

“، مواد غذايي پيدا شده، همراه من بياييد.”، “خطر، مهاجمي در لانه است .”، “لاروها و تخمها را از محل خطر دور كنيد.”، “دشمن نیرومندی به ما حمله كرده، فرار كنيد.”، و…

زبان بويايي مورچگان به همراه علايم شنوايي ِ توليد شده توسط باز و بسته شدن شكم و حركات آرواره ها تكميل مي شود و در بعضي گونه ها مي تواند با نشانه هاي بينايي همراه شود. با اين وجود به نظرنمي رسد دستور زبان پيچيده اي بر تركيب اين نشانه هاي بويايي حاكم باشد. يعني دستور زبان به شكل گشتاري /زايشي اش در مورچگان ديده نمي شود. حتي دستوري به پيچيدگي رقص زنبور عسل هم در علايم نوري مورچگان ديده نمي شود. پس زبان مورچگان از نظر معنايي بسيار محدودتر و ساده تر از زبان شنيداري/بينايي آدمي است.

زبان شيميايي مورچگان هم مانند زبانهاي انساني، همبستگي نزديكي با ساخت ژنومي دارندگانشان دارند. به اين معنا كه گونه هاي نزديكتر به هم، داراي تركيبات هم معناي نزديكتري هستند. همچنان كه دستور زبان و سيستم واژگان زبان انساني در شاخه هاي مختلف نژادي با هم همبستگي دارند. اما در مقابل، زبان فروموني ِ مورچگان نقش فيزيولوژيك برجسته اي را هم بر عهده دارد كه مشابه ِ آن در زبان انساني ديده نمي شود. يكي از دلايل اصلي نابارور ماندن كارگران و رشد نايافته بودن تخمدانهايشان، فرومون جذابي است كه از غدد شكمي ملكه تراوش مي شود و توسط پرستارانش ليسيده مي شود و از راه تروفالاكسي در تمام سطح كلني منتشر مي گردد. اين فرومون مقدار زيادي هورمونهاي بازدارنده ي رشد تخمدان را هم در خود دارد، و به اين وسيله از جفتگيري و بالغ شدن كارگران جلوگيري مي كند. استثمار بيوشيميايي ِ تنيده شده با سيستم نمادين ِ لانه، مشابهي در شهرهاي انساني ندارد.

نكته ي جالب توجه در مورد زبان مورچه و انسان، در اين است كه امكان رمزگشايي اطلاعات رقيبان، دروغگويي، و فريبكاري در هردوي آنها وجود دارد. بسياري از مورچگان (مثل گونه Camponotus lateralis) از راه راهزني و گرفتن غذاي مورچگان غذاياب (دراين مثال گونه ي Scutellai Chrematogaster) تغذيه مي كنند. اين مورچگان توانايي اين را دارند كه فرومونهاي راهيابي مورچگان ميزبان را بخوانند و آنها را دنبال كنند. گونه هاي ديگري هم هستند كه از راه نوعي كلاهبرداري شيميايي روزگارمي گذرانند و با دنبال كردن رد مورچگان ديگر، منابع غذا را زودتر از كارگران ِ كمك رسان ِ اصلي پيدا مي كنند و آن را تصاحب مي كنند. بسياري از ملكه هاي برده دار كه براي حاكم شدن بر كلني مورچگان ديگر ناچارند ملكه را از بين ببرند، به هنگام ورود به لانه ي ميزبان از فرومونهايي استفاده مي كنند كه مشابه فرومون هشدار است و باعث گيجي و حتي جنگ كارگران مدافع با يكديگر مي شود. اين ملكه ها پس از كشتن ملكه ي واقعي شيره ي درون شكم وي را بر بددنشان مي مالند و به اين ترتيب بوي او را به خود مي گيرند و با خطا كردن كارگران پرستار، موفق مي شوند جانشيني خود را به كرسي بنشانند. گویا اين تنها دروغ شناخته شده باشد که از راه حس بویایی منتقل می شود.

جريان اطلاعات در جامعه : جريان اطلاعات در يك جامعه ي پيچيده، چنان كه گفته شد، از راه ساختارهاي نشانگاني/ معنايي انجام مي شود. ديديم كه كدهاي پايه ي اين ساختار در انسان مربوط به حس شنوايي است و در مورچگان حس بويايي اين نقش مركزي را بر عهده گرفته است. علاوه بر اين تفاوت بنيادي، تفاوت عمده ي ديگري هم در ميان اين دو شيوه ي سير اطلاعات در جوامع وجود دارد. اطلاعات پايه ي شكل دهنده به جوامع انساني، بيشتر در قالب سپهر اطلاعاتي پيچيده اي از منشها -كه همان فرهنگ بشري را مي سازد- صورتبندي مي شود. جديد بودن دگرگونيهاي تكاملي منتهي به اجتماعي شدن انسان، (به بيان ساده ) مهلت لازم براي ژنومي شدن اطلاعات لازم براي تنظيم جوامع انساني را فراهم نكرده است، و اين مشكل با پيدايش ساخت عصب شناختي لوب گيجگاهي (Lobus Temporalis) حل شده است . اين سيستم عصبي به قدري انعطاف پذير است كه بتواند درچند سال اول عمر كودك انتقال داده هاي پايه ي مربوط به اجتماعي شدن از جامعه به نوزاد را پشتيباني كند. به اين ترتيب بوم ِ منشها و لايه ي اطلاعاتي موسوم به فرهنگ در جوامع انساني چنين اهميت يافته است و به دليل شالوده ي اطلاعاتي ويژه اش امكان ثبت ِ مستقل از فرد و به اصطلاح نوشته شدن را هم يافته است . مشكل تنظيم اجتماعي، در كليت خود مشكلي است مربوط به كنترل و تنظيم جريان اطلاعات در درون پيكره ي عصب شناختي/ رفتاري ِ اعضاي تشكيل دهنده ي آن جامعه . روند تكامل این مسئله را در انسان با پديد آوردن ساختارهايي انعطاف پذير و سازگارشونده حل كرده است كه توانايي توليد بيشمار معناي جديد را دارند، اما جز در پايه و شالوده ي عصب شناختي، ريشه در اطلاعات ژنومي ندارند.

در تكامل مورچگان، عكس اين روند مشاهده مي شود. در اين موجودات، شايد به دليل طولاني بودن و گام به گام بودن روند اجتماعي شدن در طول صد ميليون سال، اطلاعات زياد از سطح ژنومي فاصله نگرفته اند. يعني اطلاعات پايه ي مربوط به نشانگان و معاني در سطح ژنومي و در ساختارفيزيولوژيك مورچگان تنيده شده است . با اين روش، كدگذاري معناهاي وابسته به نشانه هاي شيميايي فروموني در سطح ژنوم اين حشرات انجام مي شود و نيازي براي پديد آمدن ساختار پيچيده و خودسازمانده جديد، مانند زبان وجود نداشته است . به اين شكل جريان اطلاعات در ميان اعضاي يك كلني مورچه، فاقد گره هاي معنايي و مراكز انباشت اطلاعات در مغز افراد است، و به دليل ماهيت

شيميايي كدگذاري اطلاعات، نوعي جريان همگن تر، فراگيرتر، و زيست شناختي تر را ايجاد كرده است. بديهي است كه چنين جرياني نياز و امكان ثبت ِ مستقل از ساختار زيستي را هم نداشته است، و به همين دليل هم هست كه دست كم تا به حال نشانه اي از چيزي شبيه به نويسايي در مورچگان يافت نشده است .

به اين ترتيب، تفاوت موجود ميان انسان و مورچه در مورد جريان اطلاعات در سطح جامعه، تفاوتي تكاملي است و دو شيوه از حل شدن يك معما را در دو شاخه ي تكاملي جداگانه نشان مي دهد. خطراهه ي انساني به پيدايش گره هايي تخصص يافته و خودسازمانده و تكامل يابنده از نشانگان و معاني انجاميده است كه حجم اطلاعات فراوان آن، و ماهيت وابسته به افراد بودنش امكان انتزاعي شدن وتحويل شدنش به كدهاي ثبت پذير -مانند الفبا- را فراهم آورده است . خطراهه ي مورچه اي به شبكه اي پيوسته تر و در هم بافته تر از واحدهاي كوچكتر پردازش اطلاعات منتهي شده است . روندي كه كل كلني مورچه و نه يك مورچه ي منفرد را به دستگاه پردازنده اي مانند مغز انسان شبيه مي كند.

طبقه بندي اجتماعي : در جوامع انساني ِ تك نژادي -كه بيش از جوامع داراي تبعيض نژادي با ابرخانواده هاي موسوم به لانه ي مورچه قابل قايسه است -، لايه بندي اجتماعي نه بر مبناي تفاوتهاي ريختي و فيزيولوژيك، كه بيشتر بر محور تفاوت در منشها، دارايي ها و قدرت اجتماعي تعريف مي شود. به همين دليل هم لايه بندي هاي اجتماعي حالتي تغييرناپذير و ايستا ندارد و امكان حركت عمودي -با آساني يا سختي متفاوت در جوامع گوناگون – فراهم است . تنها تفاوت فراگير زيست شناختي درلايه بندي اجتماعهای انساني به تمايز جنس نر/ ماده مربوط مي شود که يكي از دوالگوي پدرسالاري -يا به ندرت مادرسالاري- را رقم مي زند. گذشته از تفاوتهاي بين دو جنس، وابستگان به لايه هاي گوناگون اجتماعي معمولاِ تفاوت ريختي و فيزيولوژيك معناداري با هم ندارند، و به همين دليل هم طبقه بندي جامعه در انسان بيشتر به مفهوم كليدي ِ قدرت، و زمينه ساز آن، يعني تركيب خاص منشهاي موجود در مغز فرد وابسته است تا شاخصهاي زيست شناختي ِ سخت افزاري تر. در مورچگان، كاست ها تمايزي زيست شناختي تر دارند. جمعيت اصلي يك كلني مورچه از خواهراني تشكيل يافته است كه همگي با يكديگر همكاري مي كنند و روند توليد مثل و زايش خواهران جديدي را توسط مادرشان تسهيل مي كنند. علت اصلي تفاوت ملكه و كارگر -يعني دو كاست حقيقي در مورچگان،- تفاوت در رسيدگي غدد جنسي و ويژگيهاي ريخت شناختي و هورموني متفاوت ملكه و كارگرهاست . بدين معنا كه ملكه ها اندازه اي بزرگتر، چشمان مركبي درشت تر و پيچيده تر، شكمي درازترو جوانه ي بالهايي توسعه يافته تر دارند. ملكه ترشحات فروموني جذابي را از راه شبكه ي سيستم هاي گوارشي كاگران به كل كلني تزريق مي كند كه داراي هورمون هاي مهاركننده ي بلوغ و رشد غدد جنسي است و از ظهور بال و تغيير شكل كارگران به يك ماده ي بارورِ كامل جلوگيري ميكند. تفاوت بين زيركاست هاي مهم كارگران و تبديل شدنشان به كارگر كوچك يا سرباز به سرعتهاي متفاوت رشد لاروها و شفيره ها وابسته است و كارگران بسته به اندازه شان اندامها و ساختارهاي ريخت شناختي متفاوتي را پيدا مي كنند كه مي تواند براي انجام كارهاي تخصص يافته ي كلني كاربرد يابد. كارگرهاي بزرگ -سربازان – تنها در سه جنس (از 263 جنس ِ خانواده ي مورچگان ) ديده مي شوند. اين موجودات تنها در كلني هايي كه كارگران كاملاِ نازا دارند وجود دارند و كلني هاي داراي كارگران تخمگذار -كه معمولاِ در فصل جفتگيري ملكه اي جديد بخشي از نرهاي كلني را توليد مي كنند- فاقد سرباز هستند.

سربازان به دليل تخصص يافتگي بدنشان وظايف بسيار مشخص و محدودي را -به ويژه در مورد دفاع و حمله -عهده دار مي شوند. برخي از اين آنها به قدري براي انجام كارهاي خود تخصص يافته اند كه از تغذيه عاجزند و بايد حتماِ توسط كارگران كوچك تغذيه شوند. به عنوان مثال در مورچگان گونه ي sexdens Atta، چهار رده ي اندازه اي در كارگران وجود دارد كه بزرگترين آن پانصد برابر بيشتر از كوچكترينشان وزن دارند و تنها براي انجام دادن دو يا سه عمل منفرد تخصص (بريدن برگها) يافته اند.

در مورد طبقات اجتماعي مورچگان و انسانها يك تفاوت بنيادي ديگر هم وجود دارد و آن هم مربوط مي شود به پيوسته بودن نظام قشربندي در جوامع انساني و گسسته بودنش در مورچگان . درانسان، تمام آدميان بخش عمده اي از رفتارهاي مشترك با يكديگر را انجام مي دهند و وظايف تخصصي هر طبقه ي اجتماعي تنها بخشي از كاركردهاي اجتماعي وابستگان بدان طبقه را تشكيل مي دهد. در عين حال، افراد در دوره هاي گوناگون عمر خود ممكن است به طبقات اجتماعي متفاوت وارد شوند و به عبارت ديگر وظايف هر طبقه نسبت به اعضايش بر هم افتادگي دارد و با اعضاي طبقات ديگر همپوشاني مي يابد. در جوامع مورچگان چنين چيزي ديده نمي شود. به اين معني كه كارگران وابسته به سن، اندازه و فيزيولوژي غدد درون ريزشان خوشه هايي منفرد و مجزا از وظايف تخصصي را انجام مي دهند و عبور از هر دسته از وظايف به ديگري با تغيير فازي همراه است كه كاركردهاي قبلي را از بين برده و وظايف جديد را جايگزينش مي كند. الگوي پيوسته ي توزيع عملكردهاي وابسته به طبقه تنها دركلني هاي ساده و كم جمعيت -مثل كلني هاي s Pheidole hortensi – كه چند صد كارگر دارند ديده مي شود.

هرچند نظام تخصص يابي و طبقه بندي اجتماعي انسان و مورچه با اين تفاصيل تفاوت فراواني دارد، اما يك شباهت جالب توجه كه شايد بيانش خالي از لطف نباشد، به شغل خاصي به نام پيشمرگي مربوط مي شود. مي دانيم كه در جوامع باستاني شاهان و فراعنه پيشمرگهايي داشتند كه غذا را قبل از خوردن ِ فرد مهم مملكتي مي چشيدند تا از سمي نبودنش اطمينان حاصل كنند. در مورچه ي pharaonis Monomurium هم چنين رفتاري ديده مي شود و پرستاران ملكه تمام غذاهايي را كه قرار است توسط اوخورده شود مي خورند و آن را چند روز در چينه دانشان نگه مي دارند و وقتي از سمي نبودنش مطمئن شدند آن را به ملكه مي خورانند.

شيوه ي تخصص يابي : تخصص يابي در جوامع انساني، در طي روندي به نام آموزش شكل مي گيرد. آموزش روندي است كه در طي آن ساختار زباني مشترك در ميان افراد يك جامعه ي انساني به همراه منشهاي تكامل يافته در آن، به اعضاي -معمولاِ جوانترِ- جامعه منتقل ميشود و الگوي رفتاري مناسب را در ايشان ايجاد مي كند.

در جوامع انساني، تخصص يافتن افراد براي انجام واحدهاي پايه ي كنش ِ اجتماعي -كه در نهايت بقاي جامعه را تاِمين مي كند- از راه انتقال منشها و آموزش اكتسابي و آنچه كه شكل ساده اش فرهنگ پذيري خوانده مي شود، برآورده مي گردد. در جوامع مورچگان، اين روند بر عهده ي ساز و كارهاي فيزيولوژيك تر و زيستي تر وانهاده شده است. آنچه كه تفكيك طبقات اجتماعي را در مورچگان ممكن مي كند، در درجه ي نخست ساختار زيستي و كالبدشناختي بدن موجود -مثل سن -، و در درجه ي بعد شاخصهاي زيستي محيطي مانند تغذيه است. تفاوت دو كاست اصلي ملكه/ كارگر در لانه ي مورچه، ناشی از تغذيه ي درازمدت ملكه از ژله سلطنتي (از ترشحات آرواره اي مورچه هاي پرستار) است كه داراي هورمونهاي تحريك كننده ي رشد تخمدانهاست. همچنين آنچه كه تمايز ريختي بين كارگرهاي بزرگ و كوچك را در گونه هايي مانند Atta sexdens ايجاد مي كند، تغذيه ي متفاوت و طولاني شدن زمان رشد در اين افراد است . اين تغيير در رشد مي تواند به كارگرهايي با تفاوت وزني در حد پانصد برابر منتهي شود.

شيوه ي ديگر تخصص يابي، كه در زنبوران هم ديده مي شود، به سن ارتباط دارد. به اين شكل كه هر زنبور در10-15 روز نخست زندگي شان به عنوان پرستار خدمت مي كنند و بسياري از گونه ها مورچگان جوان تا بعد به عنوان جمع كننده ي غذا از لانه خارج مي شوند و پس از ميانسالي به كار دشوارتر ترميم و توسعه ي كلني و معماري مي پردازند. همين مورچگان وقتي پير شدند به وظايف دشوارتري مانند دفاع از كلني در برابر مهاجمان مي پردازند و به اين ترتيب هزينه ي اين نوع فعاليتها را براي كلني به كمينه مي رسانند.

شيوه ي توزيع ماده و انرژي در ميان افراد: توزيع ماده وانرژي در ميان اعضاي يك جامعه، در ساده ترين شكل، در نظام پراكنش مواد غذايي نمود مي يابد. براي ساده تر شدن بحث همين شاخص را در نظر مي گيريم و مقايسه ي ميان دو جامعه ي انساني/ مورچه اي را در همين بستر انجام مي دهيم .

نظام توزيع مواد و انرژي در جوامع انساني شكلي قراردادي شده، نمادين شده و بسيار غيرمتقارن و ناهمگن را به خود گرفته است . اعضاي يك جامعه ي انساني واحدهايي داراي قدرت تصميم گيري مستقل هستند كه نگهداري يا رد كردن منابع به ساير اعضاي اجتماع را بسته به معيارهايي شخصي ودروني انجام مي دهند و معمولاِ اين روند را به كمك نشانگاني -مانند پول – كمي مي كنند وسازماندهي اش مي نمايند.

در كلني مورچه، تبادل غذا به شكلي بسيار غيرشخصي تر و همبافته تر انجام مي شود. مورچگان هم مانند ساير حشرات اجتماعي داراي چينه دان اجتماعي هستند و مواد غذايي را براي مدتي طولاني درآن نگاه مي دارند. اين غذا به طور مرتب بالا آورده مي شود و توسط ساير اعضاي جامعه خورده مي شود. به اين ترتيب توزيع برابرانه تر، و متقارن تري از مواد غذايي در كلني مورچه ديده مي شود. اين نظام توزيع بر خلاف نمونه ي انساني نمادين نشده و كاست -و نه افراد- معيار تعيين نوع و اندازه ي تبادل هستند. ناگفته پيداست كه برابري موجود در لانه ي مورچه هم حالتي آرماني ندارد و تنها در مقايسه با آنچه درجوامع انساني ديده مي شود چنين عبارتي به خود پذيرفته است . مورچگان هم در ميان خود كاست بندي و سلسله مراتب قدرت ويژه اي دارند و اعضاي بارورتر و درشت تر مواد غذايي بيشتري دريافت مي كنند. بردگان و دامها و موجودات همزيست حاشيه اي مواد غذايي كمي با كيفيت نامناسب از كلني مي گيرند و تمام آنچه كه رخ مي دهد، شكلي زيست شناختي، منسجم، و فراگير از نظام توزيع است كه طبيعتاِ نابرابريهاي ويژه ي خود را دارد، اما نه بامعيارهاي فردي .

گونه هاي همزيست : آدميان و مورچگان، مانند ساير جانداران اجتماعي داراي تراكم جمعيتي بالايي بر واحد سطح هستند، و به همين دليل هم تمركز بالايي از مواد غذايي و دفعي را درشهرهاي خود پديد مي آورند. اين تمركز، گونه هاي جانوري و گياهي ديگر را كه به صورت انگل، همزيست يا هم سفره با اين جوامع زندگي مي كنند به سويشان جلب مي كند، و به اين ترتيب شبكه اي پيچيده از روابط بوم شناختي در شهرهاي جانوران اجتماعي تكامل مي يابد. جانداران همراه با شهرهاي انساني و مورچه اي، مي توانند به اين گروه ها تقسيم شوند:

همزيستي : بخشي از جانداران جلب شده به جوامع زيستي، زياني براي جامعه ندارند،اما خود از حضور در اين مراكز سود مي برند. گنجشكان در شهرهاي انساني و حشرات بي بال راسته Tysanura كه با جوامع مورچگان همزيست هستند و از فضولات و لاشه هايشان استفاده مي كنند، نمونه هايي از اين موجودات هستند.

انگلي : موجوداتي هستند كه علاوه بر سود بردن، به ضرر ميزبانان خود فعاليت مي كنند. انگلهاي داخلي و خارجي ِ جوامع انساني -مثل كرم كدو (Tenia solenum) و ساس تخت (Lectularius Cimex)- و حشرات ريز راسته ي Collembula كه به لب بالاي مورچگان ميچسبند و هنگام تروفالاكسي غذا را از دهانشان مي دزدند، نمونه هايي از اين دست هستند. همچنين در اين گروه بايد انگلهايي اجتماعي تر مانند سوسكها و پروانه هاي داراي مواد اعتيادآور در مورچگان و سوسك خانگي و موش در جوامع انساني را هم جاي داد.

هم سفرگي : موجوداتي هستند كه از زيستنشان در جوامع انساني يا حشره اي، هر دو طرف سود مي كنند. اين موجودات مي توانند گياهي يا جانوري باشند و بسته به فرمانرو(سلسله )شان، دو الگوي رفتاري را در ميزبانان ايجاد مي كنند:

كشاورزي : عبارت است از رابطه ي بين جانوران اجتماعي، با گياهاني كه براي تكثير شدن و مراقبت شدن توسط ايشان سازش يافته اند و در مقابل مواد مغذي زيادي را برايشان توليد مي كنند. كشاورزي در انسان پيشينه اي بسيار كوتاه دارد. نخستين كشت ديم جو و گندم در حدود نه هزار سال پيش در هلال حاصلخيز در عراق آغاز شد و تا به حال تنها بخش كوچكي از گونه هاي گياهي قابل استفاده توسط بشر شناسايي و كشت شده اند. در ميان مورچگان، اين رفتار قدمتي چند ده ميليون ساله دارد. اين تكامل دراز مدت، به پيدايش روشهايي بسيار تخصص يافته تر و جالب توجه تر از همزيستي مورچه/ گياه انجاميده است . مورچگاني كه مانند جنس Atta باغهايي بزرگ براي كشت قارچ در لانه شان درست كنند و آنها را بكارند و با بزاقشان باكتري زدايي كنند و با فضولاتشان كودشان دهند و در نهايت درويشان كنند، كم نيستند. همچنين مورچگان ديگري مانند جنس Messor هم شناخته شده اند که براي جمع آوري دانه هاي گياهي داراي مواد مغذي ِ تخصص يافته اند. اين دانه ها پس از گردآوري در انبارهاي بخش زيرين لانه ي مورچگان در عمل کاشته می شوند. برخي از دانه هاي گياهي براي جلب مورچگان غددي پر از چربي وقند بر روي خود ايجاد مي كنند كه مي تواند تا 70% غذاي يك لانه ي بزرگ مورچه را شامل شود.

الگوي رايج ديگر در مورچگان، همزيستي درختان و مورچگان است . برخي از درختان مانند Acacia و Cercopia، داراي حفره ها و خانه هاي پيش ساخته اي در تنه ي خود هستند و غددي با ترشحات شيرين را در ديواره هايشان جاي داده اند كه مي تواند پذيراي مورچگان مهاجمي (به ترتيب از جنسهاي Myrmecia و Azteca) باشد. اين مورچگان در لانه هاي ياد شده ساكن شده و از مواد ترشح شده توسط درخت تغذيه مي كنند و در مقابل شدت از درخت در برابر تمام حشرات و حتي مهره داران انگل محافظت مي كنند.

دامپروري : رابطه اي مشابه است كه در ميان دو گونه از جانوران رخ دهد. الگوي دامپروري در انسان و مورچه بسيار شبيه بهم هست . هر دو گونه جانوراني از راسته هاي خاصي از جانوران هم رده ي خود را اهلي مي كنند. آدميان از راسته ي زوج سمان و فردسمان و مورچگان از راسته ي همبالان . هردو جامعه گله هايي از اين موجودات اهلي شده را تشكيل مي دهند. گله هايي كه از جانوران ِسازش يافته براي توليد ترشحات خوراكي مورد نظر دامپرورانشان تشكيل يافته است . اين توليدات درگله هاي دامهاي انساني عبارت است از شير، و در گله هاي شته ي مورچگان عبارت است از نوعي مدفوع شيرين به نام عسلك . هردو جامعه دامهاي پير يا بيمار را مي كشند و گوشتشان را مصرف مي كنند، و دربرابر شكارچيان طبيعي (گرگ در انسان و كفشدوزك در مورچه ) از دامهايشان دفاع مي كنند. هر دو گونه هم در شهرهايشان آغلهايي براي جاي دادن اين گله ها درست مي كنند. هردو گونه ي دامپرور، بخش مهمي از نشانه هاي رفتاري معنادار دامهايشان را مي فهمند. همانطور كه يك چوپان علايم ترس و وحشت را در ميان گوسفندان گله اش تخيص مي دهد، مورچگان دامپرور Formica fusca هم فرمون هشدار و اعلام خطر شته هاي fabae Aphis را درك مي كنند و نسبت به آن واكنش نشان مي دهند.

دامپروري مورچگان حالتي تعيين شده و انعطاف ناپذير ندارد و آنها هم مي توانند مانند انسان مهارت خود را در اهلي كردن گونه هاي جديد شته يا لارو پروانه بيازمايند. يك مثال خوب در اين مورد، به مورچه ي polyctena Formica مربوط مي شود كه بومي ايتاليا بود و توسط انسان و كشتيهاي تجاري به كانادا برده شد. اين حشره در بوم جديد خود 21 گونه شته را اهلي كرد، كه هفت تايش بومي قاره ي نوبودند و قبلاِ توسط اين گونه اهلي نشده بود.

برده داري : شكلي بسيار تخصص يافته از زندگي انگلي است كه در آن گروهي ازانسانها يا مورچگان از نيروي كاري ِ كارگران گونه اي خويشاوند (در مورچه ) يا همانند (در انسان ) استفاده مي كنند. در انسان برده گيري معمولاِ در جنگها انجام مي شود، و افراد بالغ اسير شده به ويژه پس ازتوليد مثل بردگاني مطيع را توليد مي كنند كه از كودكي به بردگي عادت كرده اند. در مورچگان هم اين ماجرا به شكلي مشابه انجام مي شود. مورچگان برده دار به لانه ي مورچگان همسايه حمله مي كنند و پس از شكستن قدرت مدافعان، تخمها و لاروها و شفيره هاي مورچگان ميزبان را مي دزدند و به لانه ي خود مي برند. اين لاروها و شفيره ها پس از تفريخ و كامل شدن به كارگراني تبديل ميشوند كه به دليل عادت كردن به بومي كلني برده دار، آن لانه را مسكن خود مي دانند و تا آخر عمر برايشان كار مي كنند. در هر دوجامعه ي برده دار، كارهاي سنگين و خطرناك به بردگان سپرده مي شود و روند پويايي جامعه تمايل به اين دارد كه كاركرد اصلي جامعه ي برده دار (جامعه ي آشوري يا Polyergus sanguina) را بر جنگيدن و برده گيري ِ بيشتر متمركز كند. در برخي از جوامع برده دار حتي حمله و گرفتن برده ي بيشتر هم به كمك بردگان انجام مي شود. علاوه بر اين در هردو نوع جامعه عمر بردگان كمتر از حالت طبيعي است و تغذيه ي بردگان كمتر از برده داران صورت مي گيرد. حمله ابراز خشونت نسبت به بردگان در هردوجامعه ي برده دار انساني و مورچه اي ديده مي شود. برده داري هم مانند ساير الگوهاي رفتاري درمورچگان به شكلي تكاملي و وابسته به اطلاعات ژنومي ديده مي شود و به نظر مي رسد دست كم شش بار به طور مستقل در اين خانواده تكامل يافته باشد.

ابزارمندي : ابزارمندي در انسان، روندي بوده كه در طي آن بدن انسان با اتصال به مواد خام و ناپرورده ي محيطي و تغيير دادنشان، دنباله هايي شبه اندام و تخصص يافته و موقت را به بدن خود مي افزايد و به اين ترتيب در دگرگون كردن محيط موفقيت بيشتري را كسب مي كنند. توانايي ابزارسازي انسان به همان عامل مهم ِ پيش گفته، يعني پيچيدگي عجيب مغز انسان وابسته است . به اين ترتيب كه مغز انسان با واسطه ي اندامهاي حركتي -به ويژه دستها- عناصر و مواد محيطي را به شكلي تغييرمي دهند كه بتوان از آنها به عنوان وسايلي براي اعمال اراده بر محيط استفاده كرد. اين شيوه از ابزارمندي به اشكال ساده تر در ساير نخستي ها و به ويژه گوريلها و شامپانزه ها هم ديده مي شود و در انسان از دو و نيم ميليون سال پيش به سوي شكل كنوني تكامل يافته است .

در مورچگان، باز هم با روند طولاني و پيوسته ي تكامل ابزارمندي روبرو هستيم . در اين جانداران،اطلاعات مربوط به ابزارها در ساخت ژنومي موجودات پيش تنيده شده اند و به اين ترتيب شالوده اي زيست شناختي به ابزارهاي موجود بر كالبد مورچگان شكل مي دهد. نمونه هايي افراطي از اين ابزارمندي شناخته شده اند. به عنوان مثال، گونه ي Colobopsis truncata از مورچگاني درختزي تشكيل شده است كه تونلهاي بزرگي در تنه ي درختان مي زنند. يك زيرطبقه ي خاص از كارگران اين مورچه طوري تخصص يافته است كه به عنوان درِ لانه عمل كندد. اين كارگران سري پهن و طبل مانند دارند و وقتي نيازي به آمد و شد از درهاي ورودي لانه نباشد، در كنار در ايستاده و با انتهاي بالايي سرشان كه بافتي شبيه به تنه ي درخت دارد، در تونل را مي بندند. در كارگران بزرگ و تخصص يافته ي geminata Solenopsis كه يك گونه ي جمع كننده ي دانه هاي گياهي است هم آرواره هايي بزرگ و گرد مي بينيم كه كاركرد اصلي شان آرد كردن دانه هاي خوراكي است . در واقع اين مورچگان كارگر بزرگ به عنوان آسياي دستي كار مي كنند.

نمونه ي تخصص يافته ي جالب ديگر، مورچه ي درشت جنس Eciton است .اين مورچگان لشكرهاي بزرگي را در سطح دشتهاي آمريكاي جنوبي سازماندهي مي كنند و در مسير خود تمام جانداران يافت شده را قلع و قمع مي كنند. سربازان اين جنس آرواره هايي قلاب مانند و بسيار بسيار بزرگ دارند. اين زيرطبقه براي دفاع در برابر حمله ي مهره داران سازگار شده اند وبه عنوان كاميكازه عمل مي كنند. چون آرواره هايشان فاقد عضله ي باز كننده است و اگر گوشت مهره داري را گاز بگيرند بر آن مي چسبند و آنقدر به بدنش نيش مي زنند تا كشته شوند.

ساخت فيزيكي جوامع : تراكم اطلاعات در مغز انسانها، و تبديل شدنشان به واحدهايي خودمختار و ارادي، شهرهاي انساني را به مجموعه هايي كوانتيزه از افراد تبديل كرده است . جوامع انساني از افرادي كه هريك داراي علايق، رويكردها و ريز-قلمروهاي شخصي هستند تشكيل شده است . تنظيم روابط بين اين واحدهاي نيمه مستقل، توسط قراردادها و توافقهاي مبتني بر اشتراك اطلاعات زباني و منشهاي فرهنگي انجام مي شود، و اين نقطه ي مقابل جوامع در هم بافته، كل گرا، و منسجم مورچگان است كه در آن فرد به عنوان ياخته اي از پيكره ي اجتماع عمل مي كند و فاقد قلمرو شخصي است. به همين دليل هم جوامع انساني اگر از اندازه ي خاصي بزرگتر شوند روابطي تنش آميز و بحران زا را در داخل خود توليد مي كنند. و جوامع همسايه هم مرتب در حال جنگ به سر مي برند. البته جنگ در ميان كلني هاي همسايه بر سر منابع محدود در ميان مورچگان هم ديده مي شود، اما نمونه هايي بسيار موفق اززندگي در قالب يك فدراسيون غول آسا هم در ميانشان ديده شده كه مشابهي در ميان آدميان ندارد. يك نمونه از اين مورچگان، Formica yessensi است كه در جزيره ي هوكايدوي ژاپن زندگي مي كند و كلني اش اتحاديه ي بزرگي است كه از 8/1 ميليون ملكه، 306 ميليون كارگر و45 هزار لانه ي بزرگ تشكيل شده و در مساحتي بالغ بر 7/2 كيلومر مربع گسترده شده است . اگر اين مساحت را با قد نيم سانتي متري اين مورچگان مقايسه كنيد، پي به عظمت جوامعشان خواهيد برد.

از نظر ساختار شهر/لانه، تفاوت چشمگيري در ميان انسان و مورچه ديده مي شود. انسانها شهرهايي بر روي خاك مي سازند، و بيشتر به زواياي تيز و خطوط مستقيم علاقه نشان مي دهند. مورچگان، شايد به دليل تكامل زيرزميني شان، و فقدان حس بينايي چندان قوي، معمولاِ در زير خاك يا داخل تنه ي درختان لانه مي سازند و بيشتر به خطوط خميده و سطوح برخالي علاقه نشان مي دهند. اندازه ي شهرها هم با لانه ها تفاوت چشمگيري دارد. لانه ي موريانه ي Bellicositermes bellicosus مي تواند تا هفت متر ارتفاع و 12-15 متر عمق و 40-60 متر قطرداشته باشد. با توجه به اندازه ي يك سانتي متري بدن اين موريانه، اگر انسان بخواهد ساختمانهايي با اين عظمت نسبت به قدش درست كند، بايد آسمانخراشهايي با ارتفاع دو هزار متربسازد. نسبتها و اندازه هاي نزديك به موریانه ی یاد شده در ميان مورچگان هم زياد ديده مي شود.

از نظر تعداد افراد موجود در يك شهر، شباهتي بين آدميان و مورچگان وجود دارد. جوامع انساني كلانشهرهايي با بيش از ده ميليون نفر (مانند تهران ) را دربر مي گيرند و بزرگترين شهر از اين دست -مكزيكوسيتي – بيست ميليون نفر جمعيت دارد. در ميان مورچگان، اگر از استثناهايي مانند Formica yessensi بگذريم، لانه هايي با 100-500 هزار مورچه را فراوان مي بينيم، و لانه هاي داراي بيست ميليون مورچه هم گهگاه در برخي از گونه ها -به ويژه نمونه هاي مهاجم و ارتشي ِ زير خانواده ي Dorylinae و Ecitoninae ديده مي شوند.

تنوع رفتاري : هرچند تنوع رفتاري كل كلني مورچه بسيار زياد است و بسياري ازرفتارهاي آن (مثل برده داري، جنگ، انقلاب، كشاورزي، دامداري ،و…) با آنچه كه در جوامع انساني ديده مي شود شباهت دارد، اما با توجه به ژنومي بودن ساخت رفتاري مورچگان، تنوع رفتاري بسيار كمتري را در اين موجودات می توان مشاهده کرد. تنوع رفتاري مورچگان، بر مبناي وظيفه اي كه انجام مي دهند، از 40-42 تا در سربازان بزرگ Zacryptocerus varians تا دورفتار در كارگران Solenopsis geminata – كه در واقع نوعي آسياي دستي هستند- تغيير مي كند. اين در حالي است كه رفتار يك شيرمي تواند سه هزار وظيفه ي متفاوت را در بر بگيرد. ناگفته پيداست كه جمع كل وظايف انجام شده در يك لانه هم سر به فلك مي زند، اما اين كاركردها به صورت واحدهايي كوچك در ميان تك تك اعضاي كلني توزيع شده است .

موفقيت زيستي : هرقدر هم كه براي يك خواننده ي متعصب نسبت به گونه ي انسان دردآور باشد، به نظر مي رسد شايستگي زيستي مورچگان از آدميان بيشتر باشد. از نظر تعداد، مورچگان يك درصد كل حشرات زنده بر روي سياره ي ما را تشكيل مي دهند، و اين در حالي است كه در حدود 80 % تنوع زيستي جانوري و سهم بيشتري از زي توده ي جانوري سياره ي ما به حشرات اختصاص يافته است. حشرات اجتماعي (مورچگان، موريانگان و زنبوران ) در كل 20 % كل گونه هاي حشرات و 70 % زي توده ي حشرات را تشكيل مي دهند، و به اين ترتيب شكي در اين باقي نمي ماند كه زندگي اجتماعي حقيقي، با وجود ساخت عجيب ژنومي و ايثارگري افراطي اش، موفقيت تكاملي چشمگيري را به بار آورده است . تعداد گونه هاي خانواده ي مورچگان در حدود بيست هزارتا تخمين زده مي شود وبه اين ترتيب مورچگان را بايد يكي از بزرگترين خانواده هاي زنده بر سطح زمين دانست . بد نيست اين عدد را با تنها گونه ي وابسته به خانواده ي انسان (Homonidae) و چهارهزار گونه ي رده ي پستانداران مقايسه كنيد.

مورچگان تنها جانداراني هستند كه قانون هرم تغذيه را نقش مي كنند. بر مبناي اين قانون، در هر بوم طبيعي تعداد شكارچيان بايد از تعداد شكارها كمتر باشد. اين حالي است كه ما در مورچگان مهاجم Eciton چند ميليون مورچه را مي بينيم كه به صورت مهاجر حركت مي كنند و شكارهايي با تعداد كلي كمتر، و اندازه ي بزرگتر را مغلوب مي كنند. نسبت بالاي تعداد و سهم بالاي زي توده ي مورچگان در بومهاي طبيعي هم نمود ديگري از نقض اين قانون است. در جنگلهاي آفريقاي غربي، 27 % نسبت عددي كل بي مهرگان و 4% زي توده را مورچگان تشكيل مي دهند، و همين نسبتها براي علفزارهاي آمريكاي شمالي به ترتيب17 % و1-15% است.

اگر بخواهيم بر مبناي شاخصهاي تكاملي -تنوع زيستي و توانايي در تصرف زي توده – قضاوت كنيم، بايدد مورچگان را موفق ترين خانواده ي تكامل يافته بر زمين بدانيم .

نتيجه گيري

مورچگان، از نظر تعداد، تنوع و قدمت، دارندگان نخستين جوامع جانوري بر سياره ي ما هستند. خطراهه ي تكاملي منتهي به اين موجودات، در ادامه ي روندي قرار مي گيرد كه ساختاري كلي بندپايان را رقم زده و ايشان را به صورت موفقترين شاخه ي تكاملي جانوري بر زمين درآورده است. شيوه ي مفصل بندي و جدا شدن ساختهاي كاركردي گوناگون و تخصص يابي مستقل هريك، و ارتباطات فراگير و زيست شناختي نهايي آنها، به همان ترتيبي كه در بندهاي گوناگون بدن حشرات ديده مي شود، در شكل دهي به ساخت اجتماعي ايشان نيز بازنموده شده است، و نوعي جامعه ي بندپا را با واحدهاي تخصص يافته ي فراوان -ولي داراي دامنه ي محدود عملكردي – پديد آورده است . جامعه اي كه ازواحدهايي در هم پيوسته و منسجم تشكيل يافته، و توانسته مشكلات گوناگون مربوط به بقا را در زماني بسيار فراخ و گستره ي جغرافيايي اي فراگير، با موفقيت پاسخ گويد.

مورچگان، به عنوان دستاوردهاي اين خطراهه ي تكاملي، بزرگترين اميدِ تكاملي براي تداوم زندگي اجتماعي بر سياره ي ما هستند. تكامل تدريجي و گام به گام ِ منتهي به صفات اجتماعي در آنها و نهادينه شدن كاركردهاي جامعه شناختي در ژنوم شان، پيدايش جوامعي را ممكن ساخته است كه با وجود تراكم جمعيت و پويايي فراوان، به محيط زيستشان آسيب نمي رساند و نوعي حالت متعادل و پايدار را درطول زمان برايشان به ارمغان مي آورد. شايد براي ما آدميان ِ فردانگار و خودآگاه، زندگي غيرشخصي ِ يك مورچه جذاب يا ستايش انگيز نباشد، اما بياييد براي لحظه اي به ياد آوريم كه جوامع انساني ِ ما، در طول صد هزار سالي كه از پيدايش گونه مان، و هشت هزار سالي كه از آغاز شهرنشيني مان گذشته، هرگزنتوانسته به حالتي پايدار در محيط زيست خود دست يابد. امروز ما در قلب انقراض عمومي وحشتناكي قرار داريم، كه علتش گونه ي خودمان است . مورچگان به ظاهر چندان از اين بحران زيست محيطي آسيب نديده اند و توانسته اند به زندگي فروتنانه ي خود در درون شكاف ديوارهاي شهرهاي سرافرازمان ادامه دهند. شايد دقيقتر ديدن اين شهرنشينان باستاني و اين صاحبان اصلي -اما ناديده انگاشته شده ي – بومهاي طبيعي زمين، براي بازخواني قوانين حاكم بر پويايي جوامع بشري نيز، سودمند باشد. شايد بتوانيم فراتر از ارزشداوري هاي اخلاقي و ارزشي، در ساز و كار برخورد لانه ي مورچه با محيط زيستش، چيزي بياموزيم كه برخوردهاي خودمان را نيز اصلاح كند. و اگر چنين نكنيم،…

… تنها زمان تعيين خواهد كرد كه در درازمدت، جوامع كدام يك -مورچگان، و يا آدميان،- وارثان سياره ي ما خواهند بود.

منابع

عالي پناه ،هلن ، بررسي فونتيك مورچگان تهران ، پايان نامه ي كارشناسي ارشد رشته ی جانورشناسی،1374، دانشگاه تهران، دانشكده ي علوم .

وكيلي، شروين، رفتار لانه سازي در حشرات اجتماعي، پايان نامه ي دوره ي كارشناسي رشته ی جانورشناسی، 1375، دانشگاه تهران ، دانشكده ي علوم .

وكيلي ،شروين، كاربرد نظريه ي هم افزايي در تبيين پديده ي افزايش پيچيدگي درسيستم هاي زنده ، 1377 (سمينار كارشناسي ارشد)، دانشگاه تهران ، دانشكده ي علوم .

هريس،ويكتور، موريانه ها، ترجمه ي ابراهيم سليمان نژاديان ، مركز نشر دانشگاهي،.1370.

Behavioural Ecology and Sociobiology, 1991, (29)5:(313-320)

Evans, H, E, Insect biology, Colorado state university,1984.

Gould & Gould, Animal mind, Scientific american press,1989.

Holldobler, B. Communication between ants and their guests,1971.

Honeycutt, R. L, Naked mole rat, American sscientist , 1992, (Vol.80/ pp:43-53). 1

Krebs, J. R, Behavioral ecology,Blackwell Scientific Press ,1990.

Krishna, H. & Weesner,C. Biology of termires,Academic Press,1970.

Manning, A. & Dawkins, D. An introduction to animal behavior, Cambridge unversity press,1992.

Science de la vie, 1990 (312)1:(49-54

Sudd, J. H. & Franks, N. R, The behavioral ecology af ants, Chapman & Hall, 1987.

Wilson, E. O. Sociobiology, Belknap Press , U.S.A, 1995.

Wilson, E. O. The ants, Oxford university Press, 1990.

 

 

ادامه مطلب: تکامل واگرا در آفرینش اجتماعی مکان

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب