قبل از هر چیزی می خواستیم ارزیابی شما را از رفتار کاربران در اینستا داشته باشیم. برخی معتقدند که اینستا یک فضای مبتذل و سطحی است به اعتقاد شما چرا این ابتذال به چنین فضایی منسوب شده است؟
اینستاگرام چنان که از ساختارش بر میآید، اصولا برای مخابرهی پیامهایی کوتاه و ساده طراحی شده است. به همین خاطر آنچه که از این مجرا دریافت میشود اصولا به پنجرهی توجه اندکی نیاز دارد و تک جملهها یا عکسها (یا به تازگی فیلمهای بسیار کوتاهی) را شامل میشود که جذب اطلاعاتشان فقط بین بیست تا شصت ثانیه زمان لازم دارد. به همین خاطر قاعدتا در این رسانه نمیتوان مفهومی عمیق یا پیچیده را مخابره کرد. به بیان دیگر اینستاگرام از ابتدا برای تبادل پیامهای ساده، زودفهم، آشنا و پیش پا افتاده طراحی شده و کسانی که به آن سرک میکشند انگیزهشان خبردار شدن از حال و روز دیگران است و نه چیزی بیشتر. این را میتوان به ارضای الکترونیکی میل باستانی به فضولی، کنجکاوی بیدلیل و غیرضروری در زندگی دیگران، یا سطحینگری و ابتذال تعبیر کرد. اما باید توجه داشت که از ابتدا چنین رسانهای برای مخابرهی چنین نوع پیامهایی پدید آمده است.
به نظر می رسد که در این فضا مناسباتی غیرعقلانی حاکم است، چقدر با این اظهار نظر همدل هستید؟
من راستش این طور فکر نمیکنم. یعنی در پویایی تصویرها و پیامها در اینستاگرام هم عقلانیتی تشخیص میدهم. این رسانه ابزاری است برای این که منها تصویری دلخواه و پسندیده از خود را نمایش دهند و به دیگران اعلامش کنند و این هدف را با وسایلی مثل عکس و فیلم گرفتن و نوشتن جملههای ساده برآورده میکنند. یعنی عقلانیت –که عبارت است از تناسب میان اهداف و وسایل- به خوبی در اینجا نمایان است. نقد شما فکر میکنم به داوری دربارهی اهداف مربوط باشد. یعنی این که چقدر انگیزهها و اهداف کسانی که در اینستاگرام فعال هستند، خوب، شریف، ارزشمند، سودمند و شبیه اینهاست. این البته پرسشی متفاوت است و باید با داوری دربارهی محتوای اخلاقی یا محاسبهی سود و زیان دربارهاش اظهار نظر کرد.
داوری اخلاقی شما در این مورد چیست؟ به اعتقاد شما علاوه برامکان گفت و گوی بصری، ممکن است اینستاگرام آسیبهایی هم به دنبال داشته باشد؟
داوری من دربارهی پدیدارهای در یک دستگاه نظری سیستمی به نام زُروان تعریف میشود و بر مبنای چهار متغیر بنیادین استوار است که عبارتند از قدرت-بقا-لذت-معنا (فشردهاش: قلبم). اینها چهار غایت درونی در چهار سیستم پیوسته با انسان (نهادهای اجتماعی، بدنهای زنده، نظامهای روانشناختی، و منشهای فرهنگی) هستند و به نظر من تمام سیستمهای فردی و اجتماعی در راستای بیشینه کردن اینها جهتگیری کردهاند و شالودهی تکاملیشان بر انباشت قلبم استوار است. بر این اساس پرسش شما در چارچوب نظری من به این صورت ترجمه میشود که استفاده از اینستاگرام چه تاثیری بر توانمندی، تندرستی، شادکامی و معنای زندگی افراد میگذارد. پاسخ به این پرسش به نظرم قدری دشوار است. یعنی میتوان فهرستی به دست داد و نشان داد که برخی از کارکردهای این رسانه قلبم را کم میکند و برخی دیگر آن را میافزاید مثلا ساده و کوتاه و ضربتی بودن پیامها معنای رقیقی تولید میکند، اما همین پیامهای کوتاه اگر درست سازماندهی شده باشند شکلی از قدرت اجتماعی (در قالب شهرت و اعتبار) پدید میآورند. یا مثلا وقتگذرانی در اینستاگرام آشکارا بازده اندکی دارد و از فعالیتهایی مثل کتاب خواندن و گفتگو با دوستان قلبم کمتری تولید میکند و بنابراین اتلاف عمر است، اما در ضمن همین ابزار امکان ارتباط و خبرگیری/ خبردهی به دوستانی دوردست را با چالاکی و بازدهی بالا فراهم میآورد. خلاصه آن که داوریام دربارهی اینستاگرام آمیخته است. مثل هر ابزار دیگری، بسته به این که چطور از آن استفاده شود میتواند سودمند یا زیانبار باشد. اما اصولا با ستایش یا نکوهش ابزارها میانهای ندارم و آن را واکنشی هیجانزده (مثبت یا منفی) به نوآوریهای فناورانه میدانم.
چرا سلفی گرفتن و انتشارش در رسانههایی مثل اینستاگرام این قدر فراگیر شده و به چه نیازی از انسان امروز پاسخ میدهد؟
نخست باید به مقدمهای بپردازم و آن هم این که همهی انسانها در فضای اجتماعی نقابی (و اغلب نقابهایی) بر چهره دارند و انگارهای از خود را به دیگریها عرضه میکنند و میکوشند آن را به زیباترین و پسندیدهترین شکل بیارایند. این را در شیوهی لباس پوشیدن، آداب معاشرت و اخلاق مدنی مردم میتوان دید و تشخیص داد، که به خودی خود هم چیز بدی نیست و قاعدهای در سامانیافتگی اجتماعی است. طی سالهای گذشته همزمان با انقلاب دیجیتالیای که از سر گذراندهایم، سه عامل نوظهور با این «هنر تنظیم انگاره» اتصال یافته است. یکی فراگیر شدن فناوری عکاسی و سوار شدناش روی گوشی همراه است که گرفتن عکس با کیفیت را به کاری ساده و دمدستی و بیهزینه بدل ساخته است، دیگری پیدایش شبکههای اجتماعی است که ارتباط یک نفر با شمار زیادی از افراد را ممکن ساخته و ارسال پیام در فضایی عمومی را برای هرکس آسان ساخته است، سومی پیدایش فضاهایی مجازی مثل اینستاگرام است که اصولا کارکردش تولید انگارهای زیبا از خویشتن است. به این ترتیب سه دستاورد فناورانه باعث شده تا رفتاری مثل «سلفی گرفتن» یا «عکس گذاشتن» به کرداری عام و روزمره بدل شود. در حالی که تا همین پانزده بیست سال پیش هیچ یک از این رفتارها رایج نبود و حتا قابل پیشبینی هم نبود.
برخی بر این باورند که سلفی گرفتن نوعی عرضهی خود به دیگران است و فرد میکوشد به این وسیله قضاوت دیگران در مورد خودش را مدیریت کند. به نظرتان چنین است؟
بله، بیشک چنین است. سلفی گرفتن نسخهای فناورانه و تصویری از همان معرفی کردن خود در یک فضای عمومی است. با این تفاوت که مخاطبان آن اغلب ناآشنا هستند و خصلت بصری این جور عکسها بیشتر بر فضاهای غیررسمی و رخدادهای زندگی روزانه تنظیم شده و نه موقعیتهای رسمی. نتیجهی این دو تفاوت آن شده که در پدیدهی سلفی فرد برشی از زندگی خود را ثبت میکند و آن را پیش چشم دیگران میگذارد. پیام به قدر کافی روشن است: من کسی هستم که فلان جا رفتهام/ فلانی را دیدهام/ در فلان برنامه حضور داشتهام/ (و حتا) فلان غذا را خوردهام یا فلان گربه را ناز کردهام!
این جور عرضهی خود به نظرتان آسیبزا نیست؟
من اسمش را عرضهی خود نمیگذارم، چون ارزشداوری منفیای دارد. من به آن میگویم تنظیم انگاره یا تولید انگاره. هر شکلی از فعالیت اجتماعی با آن تعبیر در واقع نوعی عرضهی خود است. شما وقتی با دیگران حرف میزنید، خود را معرفی میکنید، لباس میپوشید، و کاری را در فضای عمومی انجام میدهید در واقع دارید تصویری از خویشتن را در میدان نگاه دیگری پدید میآورید، و مدام هم آن را ویرایش میکنید و به شاخ و برگش میافزایید. میشود این را عرضهی خود نامید یا تنظیم انگاره. به هر روی کاری است که آدمیان در مقام جانوری اجتماعی همیشه انجام میدادهاند و حالا هم میدهند.
اما بسیاری از چیزهایی که در سلفیها میبینیم واقعگرا نیست و با دروغ و اغراقی درآمیخته است.
بله، این حرف درست است. اما توجه داشته باشید که تنظیم انگاره در حالت هنجاریناش چنین است. بسیار اندکاند کسانی که شخصیتشان چندان نیرومند و استوار باشد که آن را بدون ویرایش و تحریف زیاد پیش چشم دیگران بگذارند. مردم اغلب در نمایش خوبیهای خود و کتمان ایرادهایشان میکوشند و بنابراین انگارهها همواره تصویری دروغین و دستکاری شده و آمیخته به اغراق است. البته این نکته به جای خود باقی است که سه فناوری یاد شده راه را برای تولید آسان نمودهای انگاره، آراستن و بستهبندی کردناش در قالب پیامهایی خوشگوار، و مخابرهاش در میدانی بسیار گسترده فراهم آورده است. اما آنچه که میبینیم چیزی فراتر از همان پدیدهی آشنای قدیمی تنظیم انگاره نیست، که با پیوند خوردن به فناوریهای دنیای مجازی جانی تازه پیدا کرده و عرصههایی نو را تسخیر کرده است.
تصویری که از این ماجرا به دست دادید به نظریهی نمایشی گافمن شباهت دارد. در این چارچوب به موضوع مینگرید؟
البته دیدگاه گافمن بسیار خواندنی و جذاب است و من هم بسیار از او آموختهام. اما دیدگاهم با او تفاوت دارد. رویکرد من در سرمشق نظریهی سیستمهای اجتماعی جای میگیرد و به جای آن که مانند گافمن از استعارهای تئاتری برای تبیین این نوع رفتارها استفاده کند، سطح تحلیل خود را در عصب-روانشناسی مستقر میسازد و جفتهای متضادی مانند انگاره/ خودانگاره و رسانه/ پیام را برجستهتر میبیند. یعنی دستگاههای نظریمان متفاوت است اما دربارهی پدیدار مشابهی صحبت میکنیم.
تحلیل شما از این جنس هویتیابی در دنیای مجازی چیست؟ به نظر میرسد که فضای مجازی جنبهی دیگری از حقیقت باشد چراکه عقدهها، کمبودها، توهمات، فانتزی ها و … افراد را به نمایش میگذارد، در این حالت دیگر چرا اساسا به این فضا مجازی گفته میشود؟
با شما موافق هستیم که امروز فضای «مجازی» کمابیش اعتبار فلسفی این واژه را از دست داده و به بخشی از دنیای واقعی ما بدل شده است. در حدی که گاه حتا بر جهان واقعی غلبه هم میکند. این روند البته از یکی دو دههی گذشته با همان انقلاب فناورانهای که گفتم آغاز شده بود. نمودش را میتوانید در مراسم عروسی ببینید. مراسمی که دختر و پسری به جای آن که با هم عروسی کنند، فیلم عروسی خودشان را بازی میکنند و در تعیین سیر این رخداد اجتماعی، نقش فیلمبردار و کارگردان و عکاس در آن از نقش پدر و مادر عروس و داماد و دوستان و خویشاوندانشان برجستهتر شده است. دربارهی فضای مجازی هم در کل چنین ماجرایی را داریم. از آن دختری که به خاطر رقصیدن در اینستاگرام دستگیر شد گرفته تا آن دختر خانم دیگری که به خاطر مسدود شدن حسابش دست به قتل و خودکشی زد. یعنی وزن انگارههایی که منها در برابر چشم دیگریهای بر میافرازند گاه چندان زیاد میشود که خودشان را زیر فشارش خُرد میکند یا مسیر زندگیشان را دگرگون میسازد. با این همه آنچه در سطحی عمیقتر با آن سر و کار داریم، همین میل بنیادینِ آدمیان برای «خوب دیده شدن در چشم دیگری» است. میلی که خاستگاه کوششهای جانفرسا، خلاقیتهای چشمگیر، و جرمهای وحشتناک و گناهان بزرگ میتواند بود. اینستاگرام به نظرم در این میان به آیینهای شباهت دارد که تازه ساخته شده و روبروی چهرهی مردمان گرفته شده و چون کسی به آن عادت ندارد، قدری با دست و پا چلفتگی در مقابلش شکلک در میآورد و ناشیانه خود را در آن بازنمایی میکند. با این همه فکر میکنم این ابزار هم مثل سایر ابزارهای بازنمایی انگارهی خویشها به زودی عادی شود و مهارتهای وابسته به آن فراگیر گردد. پس از آن به سادگی ساحتی تازه از بازنمودن خود و وارسی دیگری را خواهیم داشت، به همان شکلی که در سراسر تاریخ داشتهایم، با همان اغراقها، تحریفها، افشاگریها، و جذابیتها…