دربارهي لذتهاي دروغين
تابستان 1387
پيش درآمد
همچون هربار، نگاشته شدن اين نوشتار نيز محصول به هم گره خوردن چند رخداد و همگرا شدن چندين انگيزه بود. در آغاز، ميلي قديمي بود براي پرداختن به جنبههاي جامعه شناختي آنچه كه من لذتهاي دروغين مينامم، و از آن «تحريك بيوشيميايي و از نظر فيزيولوژيك زيانبارِ دستگاه لذت در مغز» را مراد ميكنم. به اين ترتيب، استفاده از سيگار، مشروبات الكلي، و مواد مخدر نمونههاي بارز لذت دروغين محسوب ميشوند. اين ميل، با تصميمِ به همان نسبت قديمياي براي نوشتن كتابي دربارهي تبارشناسي لذتهاي دروغين و تاريخ تكاملشان همراه بود، و با اين وجود همچنان به تعويق ميافتاد كه گردآوري داده در اين زمينه به نسبت دشوار بود و ردهبنديشان مشكل.
اين وضعيت همچنان در كنار مخالفت مشهورم با استفاده از لذتهاي دروغين به حال خود باقي بود، تا آن كه در چند روزِ پياپي، رخدادهايي بر هم سوار شد كه نوشته شدن اين متن را ضروري ساخت. نخست آن كه با دوستان و ياران و عياران به شهر باستاني ميمند سفري كرده بوديم و قوانين خورشيد در منع اين قبيل لذتها همچنان جاري بود و در پايان اعتراض ملايم برخي از مهمانان و نوآمدگان به جمع را برانگيخت، كه از آزادمنشي و احترام به انتخاب آزاد در ميان خورشيديان خوشنود و سرخوش بودند و سازگاري اين منع را با آن شايد در نمييافتند. در آن هنگام، قول دادم پاسخي در خور به اين اعتراضها بدهم و دلايلي بسنده براي اين منع ارائه كنم.
آنگاه، در روزهاي بعد از اين سفر، هنگامي كه تازه سفر به ديار خراسان را شروع كرده بودم، متوجه توزيع جالب توجه و ناهمسانِ اعتياد به سيگار در ميان ساكنان شهرهاي سر راه شدم. در برخي از شهرها و روستاها، گويي همه با سيگاري در دست به دنيا آمده و همان گونه از دنيا ميرفتند، و در برخي از شهرها نشاني از اين عادت به چشم نميخورد. آنگاه، وقتي به تهران بازگشتم، مقالهي دوست خوبم امين بزرگيان را خواندم كه در وبلاگش منتشر شده است و به جامعه شناسي سيگار، طرد منعهاي قدرتمدارانهي حاكم بر آن، و دفاعي خفيف از آن ميپردازد.
از اين روست كه پيش از نوشته شدن كتابي كه شايستهي اين موضوع است، به نگارش اين مقاله دست ميبرم. براي دوستاني كه به دليل عادتشان به سيگار، در سفر ميمند همراه ما نبودند، و براي دوستاني كه همراهمان شدند و به خاطر پرهيز از برآوردن اين عادت، رنجه گشتند.
در اين نوشتار، قصد و مجالِ پرداختن به بحثي گسترده و فراگير در مورد لذتهاي دروغين و تبارشان را ندارم. تنها برخي از انديشهها را در مورد دو لذت دروغين مشهور – سيگار و مشروب الكلي- بر كاغذ خواهم آورد. بدان اميد كه بعدها در قالبي عموميتر بار ديگر تدوين شوند. اين متن مقالهايست كه بايد پس از كتاب “عصب شناسي لذت” كه مفهوم لذت دروغين را شرح ميدهد، و در كنار مقالههايي مانند “جامعه شناسي اعتياد” و “داو، قمار و زايش سوژه” خوانده شود كه به جنبههايي خاص از اين موضوع ميپردازد.
گفتار نخست: توتون، سيگار و نيكوتين
تاريخچه
وقتي اروپاييان در واپسين سالهاي قرن پانزدهم قارهي آمريكا را كشف كردند، با سرزميني پهناور و ناشناخته، جانوران و گياهاني ناآشنا، و مردمي بيگانه با آداب و رسوم غريب را در برابر خود يافتند. يكي از اين گياهان ناشناخته تنباكو، و يكي از اين عادتها و رسوم عجيب، دود كردن برگ آن بود. اسپانياييها به ويژه در منطقهي آمريكاي مركزي و كارائيب با سرخپوستاني روبرو شدند كه تنباكو دود ميكردند. به اين ترتيب كريستف كلمب به عنوان نخستين معرفي كنندهي تنباكو به جهان غرب شهرت يافت، و دو تن از ملوانانش – رودريگو دِ يِرِز و لوئيس دِ تورِس[1] – نخستين اروپايياني شدند كه در كوبا به همراه سرخپوستان توتون دود كردند، و اين به سال 1492.م بود.
بنا به شواهد باستان شناسانه، توتون از حدود قرن دهم ميلادي در منطقهي آمريكاي مركزي كشت ميشده است. در ويرانههاي شهر ماياييِ اوآخاكتون در گواتمالا نقشهايي از مرداني كه مشغول دود كردن چيزي شبيه به سيگار هستند يافته شده است، و اين نشانگر قدمتِ زياد استفاده از اين گياه در ميان سرخپوستان است. به اين ترتيب، آنچه كه در چشم اروپاييان رفتاري غيرعادي و جادويي جلوه ميكرد، از نظر بوميان آمريكايي چيزي جز تداوم يك سنت پانصد ساله نبود.
نخستين كشيشهايي كه براي رستگار كردنِ سرخپوستان و رهاندن ايشان از گناهاني مانند پرستش خدايان بيگانه و مالكيت زمينهاي بارور و معدنهايي انباشته از زر به جهان نو رفته بودند، در گزارشهاي خويش از عادتِ “دود كردن” در برخي از قبايل سرخپوست ياد كردند. فعلي كه با عبارتِ ماياييِ “سيكار” – به همان معناي دود كردن- شناخته ميشد، و در متون مبلغان مذهبي به شكل sigarro درآمد تا براي گوشهاي اسپانياييان مفهومتر باشد. بر اساس يادداشتهاي اين مبلغان مذهبي، سرخپوستان طي مراسمي دور هم جمع ميشدند و برگهاي خرد شده و خشك توتون را كه در برگ توتون بزرگتري پيچيده شده بود، دود ميكردند. اين رفتار از سويي دلالت اجتماعي داشت و به جشنها و مراسم ديني و مناسك اهليت و عقد عهدها و پيمانها مربوط ميشد، و از سوي ديگر كاربردي پزشكي داشت، چرا كه سرخپوستان گمان ميكردند دود كردن و جويدن تنباكو ايشان را از شر امراضي گوناگون مصون نگهدارد.
نخستين اروپايي كه گزارشي از مصرف توتون منتشر كرد، جهانگردي فرانسوي بود به نام ژاك كارتيه[2] كه در جريان يكي از سفرهايش مهمان يك قبيلهي سرخپوست شد و به همراه ايشان چپق دوستي كشيد و بعد از بازگشت به وطنش ماجرا را با آب و تاب توضيح داد. آنگاه، سفير فرانسه در پرتغال كه ژان نيكوت نام داشت، براي ماموريتي به برزيل – كه در آن هنگام از مستعمرات پرتغال بود- رفت و در آنجا به مصرف تنباكو عادت كرد. بعد هم به پرتغال بازگشت، در حالي كه بذرهاي تنباكو را در انبان و نظريهاي روشنفكرانه در مورد آثار معجزهآميز و شفابخش توتون را در چنته داشت. به اين ترتيب، درست همان طور كه بعدها در مورد فرويد با كوكائين و تيموتي ليري با LSD رخ داد، آدمي با بهترين نيتها و با قصدِ نجات دادن مردمان از رنج و بيماري، شتابزده عمل كرد و عادتي خطرناك را به امراضي آزارنده افزود.
ژان نيكوت به يكي از مبلغان كوشا و پرشورِ مصرف توتون در اروپا تبديل شد. در 1556 .م آن را به فرانسه برد و دود كردن و جويدن و مصرفش به صورت انفيه را به مردم پاريس آموخت. بعد از دو سال اين موهبت جهان نو از مجراي همين سفير به پرتغال رسيد و يك سال بعد بذرهاي توتون را در اسپانيا هم كاشتند. انگلستان كمي ديرتر از اين ماجرا خبردار شد و در 1565بود كه تازه با تنباكو آشنا شد. آنگاه در 1592.م يك كشتي اسپانيايي به نام سان كلمنته پنجاه كيلوگرم از بذر توتون كوبايي را به فيليپين برد، و در آنجا مبلغان مذهبي كاتوليك و كليساهايي كه به ارشاد و رستگار ساختن مردم فيليپين مشغول بودند، نقشِ مروجان كشت و كار توتون و استفاده از آن را نيز بر عهده گرفتند.
براي دير زماني اروپاييان تنباكو را همچون نوعي مادهي دارويي مورد استفاده قرار ميدادند. استفاده از آن، با وجود عادتي كه براي دود كنندگانش به ارمغان ميآورد، چندان زياد نبود، تا آن كه جنگ، “دود كردن” را رواج داد. در ابتداي كار، دود كردن تنباكو يا جويدن آن نوعي عادتِ عجيب و غريب و مربوط به “آن طرف آب” محسوب ميشد كه به خصوص در ميان طبقهي اشرافي اروپايي كه دلباختهي چيزهاي نو و نامعمول بودند، “مد” شده بود. پذيرفتن يا طرد آن، در ابتداي كار كاملا به سليقهي شخصي افراد بستگي داشت، اما وقتي به سطوحي سلطنتي ميرسيد، بازتابهايي سياسي مييافت.
سير والتر ريلاي[3] كه يك مستعمرهچيِ خبره و بانفوذ بود، و ميرفت تا به خاطر سركشي تا چند سال بعد اعدام شوم، توانست ملكهي انگلستان را متقاعد كند تا دود كردن سيگار را امتحان كند. هرچند بعدها ملكه ويكتوريا از اين عادت بسيار ابراز تنفر كرد و استفاده از تنباكو را در ميان اعضاي خانوادهاش ممنوع كرد، اما پسرش شاهزادهي ولز كه با نامِ ادوارد هفتم بر تخت سلطنت انگلستان تكيه زد، سيگاركش قهاري از آب در آمد و چون تعيين كنندهي مد در ميان طبقهي اشرافي خودنماي انگليسي بود، در رواج اين عادت تاثيري به سزا گذاشت. از آن سو، پادشاهاني مانند جيمز اول انگلستان و فيليپ دوم اسپانيا از اين عادت متنفر بودند و استعمال توتون را در براي چند سال در كشورشان ممنوع كردند. جيمز اول حتي بيانيهاي در مذمت توتون منتشر كرد و مردم را به ترك اين عادت فراخواند.
به اين فهرست شاهان تنباكوستيز بايد شاه عباس بزرگ را هم افزود، كه در عصر خود مقتدرترين پادشاه جهان بود. در زمان او و در حدود سال 1000 هجري بود كه عادت به كشيدن چپق در ايران نيز وارد شد و شاه عباس كه ميديد سربازان پادگان اصفهان بخش عمدهي پول خود را صرف خريد توتون ميكنند، كشت و تجارت آن را ممنوع كرد و دستور داد هركس چپق كشيد، دماغ و لبش را ببرند. در نتيجه اين عادت براي مدتي از ايران زمين رخت بر بست.
تنباكويي كه شاه عباس ممنوع كرد، يك نسل پيش از به قدرت رسيدن او از مرزهاي جنوبي وارد ايران شده بود، و واسطهي انتقال آن به احتمال زياد پرتغاليها بودند. كمي بعد، بذر توتون چپق از مرز عثماني وارد كشورمان شد و در كردستان و آذربايجان كشت شد. پس از مرگ شاه عباس و به خصوص در دوران زوال قدرت صفوي كه نظم و نسقي بر امور حاكم نبود، كشت توتون بار ديگر در ايران از سر گرفته شد و عادت به چپق و قليان نيز قدم به قدم در ميان مردم ايران زمين رخنه كرد.
نكتهي جالب اين كه سيگار، در شكلي كه امروز آن را ميشناسيم، تازه در سال 1762 بود كه به آمريكاي شمالي وارد شد. مسئول اين كار، افسري بود به نام ايسرائل پوتنام[4] كه از برزيل به كشورش باز ميگشت و همراه خود بذرِ توتونهاي مرغوب كوبايي را ميبرد. اين مرد كه بعدها از تيمسارهاي مشهورِ جنگهاي استقلال آمريكا شد، در مزرعهاش در كانكتيكات تنباكو كاشت.
كاشت توتون در آمريكا يكي از عوامل اصلي رشد بردهداري در اين كشور بود. نخستين گروه از بردگان آفريقايي كه براي كار به آمريكاي شمالي منتقل شدند، در 1614 .م به جيمزتاون رسيدند و در مزارع كشت تنباكو به كار گمارده شدند. از آن پس نيز كشت و كار توتون يكي از زمينههايي بود كه به همراه كاشت پنبه بيشترين شمار از بردگان را به خود مشغول ميداشت.
در اروپا، رواج عادت استفاده از تنباكو، باعث شد تا دستگاههايي براي پيچيدن سيگار و توليد صنعتي آن اختراع شود. در 1790 .م نخستين دستگاهها از اين دست در اسپانيا و پرتغال به كار گرفته شدند و به سرعت به سمت شمال پيشروي كردند. در مدتي كوتاه، كارخانههايي كوچك براي توليد سيگار در فرانسه و آلمان پديد آمد، و در هلند به ويژه به صورت نوعي تجارت پرسود در آمد. در 1820 .م كارخانههاي سيگارپيچي در انگلستان تاسيس شدند و پس از يك سال، قانوني براي گرفتن ماليات و گمرگ بر آن در مجلس تصويب شد كه سيگارهاي انگليسي را در دسترس مردم قرار ميداد، و سيگارهاي خارجي را به كالايي گران و لوكس تبديل ميكرد.
عادت به استعمال توتون، در اروپا همچنان به صورت امري اشرافي و خاص باقي ماند، تا آن كه جنگ ايبريا ( 1808-1814.م) آغاز شد و سربازان انگليسي و فرانسوي كه براي نبرد به اسپانيا و پرتغال رفته بودند، در سالهاي اقامتشان در آنجا به اين عادت گرفتار شدند. آنها پس از بازگشت به وطنشان به عنوان گرههايي اجتماعي در ميان عوام عمل كردند كه به تدريج عادت سيگار كشيدن را همه گير ساختند. در آمريكا نيز، استفاده از سيگار پس از جنگهاي داخلي و در دههي 1860 .م رواج يافت. دليلِ سوار شدنِ موجهاي رواج سيگار بر جنگهاي بزرگ، چنان كه شايد بتوانم بعدها در كتابي مستقل نشان دهم، كميابي و قحطي لذتهاي راستين و زيستي در شرايط جنگي است، و جايگزين شدنش با لذتهاي دروغين، كه الگويي عام است و در تاريخ بسيار ديده ميشود. گذشته از اين، توتون اثر محرك و از بين برندهي گرسنگي هم دارد و به همين دليل هم شرايط دشوار جنگي راه را بر ابتلا بدان هموار ميسازد.
از اواسط قرن نوزدهم، با فراگير شدن استفاده از دستگاههاي سيگارپيچي، و كاشت تنباكو در مستعمرههايي مانند كوبا و خاور دور، قيمت سيگار پايين آمد و به اين ترتيب طبقهي متوسط نيز به مصرف كنندگان آن پيوستند. به اين ترتيب سنتهايي اجتماعي كه به طبقهي متوسط و بالا تعلق داشت، در اطراف اين كالا شكل گرفت. در انگلستان – در پيروي از ادوارد هفتم- رسمِ دود كردن سيگار پس از شام و خوردن مشروبهايي مانند پورت و براندي ظاهر شد، و اتاقهايي براي سيگار كشيدن در هتلها و قطارها پديدار شد. به اين شكل، دود كردن دسته جمعيِ سيگار پس از چند قرن فراز و نشيب، كاربردي شبيه به اصلِ سرخپوستياش را در اروپا احيا كرد.
رواج استفاده از تنباكو، صنعتگران و توليد كنندگان سيگار را به فكر انداخت تا شكلي ارزانتر و سادهتر از آن را پديد آورند، تا بازار سيگار را در طبقههاي فقيرتر نيز گسترش دهد. به اين ترتيب بود كه سيگارت زاده شد، و آن برگ توتون خرد شده است كه در كاغذ پيچيده شده باشد. سيگارت–- كه در كشور ما با همان نام سيگار شناخته ميشود- با سيگار – كه در كشور ما سيگار برگ نام دارد- از اين نظر تفاوت دارد كه دومي بسيار بزرگتر است و برگهايي تازهتر را در آن به كار ميگيرند و معمولا آن را در برگ ميپيچند نه كاغذ. نخستين سيگارتها در اروپا در دههي 1880 .م پديدار شد. آنگاه در جريان جنگ جهاني اول استفاده از آن فراگير شد و به اين ترتيب عمومي شدن سيگار اتفاقي بود كه در ابتداي قرن بيستم تحقق يافت و اين عادت را از طبقهي متوسط و بالا به كل جامعه تسري داد.
بذر توتون سيگارت در سال 1251 توسط “دكتر استپان هاراطونيانس ارمني وارد ايران شد. اين مرد كه در گيلان با نام حكيم فانوس شهرت داشت، توانست حمايت محمدخان ناصرالملك همداني فرمانفرما را جلب كند. به اين ترتيب بذر توتون موسوم به سامسون در گيلان كشت شد و سپس توسط شخصي به نام كوسيس، به مازندران برده و در بابل كاشته شد. آنگاه از آنجا به اورميه و گرگان منتقل شد و بخشهايي را كه امروزه نيز زير كشت اين گياه است را تسخير كرد. امروزه توتون چپق كه گفتيم نوع عثمانيِ اين بذر بود در استانهاي آذربايجان غربي، كردستان و كرمانشاه و تنباكو در استانهاي اصفهان، فارس، بوشهر، خراسان و شاهرود كشت ميشود.
در 1315 خورشيدي، اولين آزمايشگاه تحقيقاتي توتون در منطقهي تالش تاسيس شد و به اصلاح نژاد توتون ايراني پرداخت، كه مدتي بعد اين مركز به تيرتاش در بهشهر منتقل شد. در سال 1317 اولين مجتمع صنعتي توليد سيگار در زميني به مساحت 10 هكتار در خيابان قزوين تهران به بهرهبرداري رسيد، و اين همان است كه امروز شركت دخانيات ناميده ميشود. شركت دخانيات را در ابتداي كار، مشاوراني آلماني، انگليسي و يوناني راه ميبردند، كه در طول يك نسل با مديران ايراني جايگزين شدند.
تركيب و تاثير
در مورد ماهيت مادهي موثر در سيگار راز بزرگي وجود ندارد. در سال 1828.م دو دانشمند آلماني به نامهاي پوسِلت و رايمان[5] موفق شدند مادهي موثر موجود در برگ توتون را تخليص كنند، و آن را به افتخار ژان نيكوت كه در فراگير شدن مصرف اين ماده كوششهاي زيادي به خرج داده بود، نيكوتين ناميدند.
نيكوتين مولكولي است دو حلقهاي، با اين شكل:
نخستين دانشمنداني كه موفق به سنتز نيكوتين در آزمايشگاه شدند، پيكته و كريپو[6]، دو شيميدان فرانسوي بودند كه در 1893 .م گزارش كارخود را منتشر كردند.
اين ماده، به ردهاي از سموم گياهي تعلق دارد كه به خاطر خاصيت قليايي خود آلكالوئيد ناميده ميشوند. نيكوتين در واقع سمي است كه بر دستگاه عصبي حشرات اثر ميگذارد و براي همين هم در صنعت كشاورزي از مشتقات آن به عنوان حشرهكش استفاده ميكنند. در واقع، اين ماده زهري است كه گياه براي دفاع از خويش در برابر حشرات آن را توليد ميكند. مهمترين سازندهي آن در جهان گياهان، توتون است (Nicotiana tabacum) كه اين ماده را در ريشههايش سنتز ميكند. با اين وجود نيكوتين در برگهاي توتون – كه در معرض خطرِ خورده شدن توسط حشرات است- انباشته ميشود. گياهان ديگري مانند سيب زميني، گوجه فرنگي، فلفل سبز و برگ كوكا هم حاوي مقاديري كمتر از اين ماده هستند.
نيكوتين از نظر بيوشيميايي، يك محرك دستگاه سمپاتيك و تشديد كنندهي اثر استيل كولين است. به طوري كه يكي از دو گيرندهي اصلي كولينرژيك را به دليل پاسخ سريعش به اين ماده، گيرندههاي نيكوتيني مينامند. تاثير نيكوتين بر دستگاه عصبي مهرهداران و پستانداران در سطح فيزيولوژيك شبيه به حشرات است. يعني 40-60 ميلي گرم از آن ميتواند يك انسان بالغ عادي را از پاي در آورد. به اين ترتيب، نيكوتين را بايد زهري نيرومند و كشنده دانست. سميت اين ماده از آلكالوئيدهاي ديگر بيشتر است، و مثلا حدود دو برابرِ خاصيت سمي كوكائين است. ريختن نيكوتين مايع بر روي پوست انسان ميتواند به جذب پوستي اين ماده و مرگ منتهي شود. با اين وجود، در شرايط عادي، مقدار نيكوتيني كه در جريان سيگار كشيدن وارد بدن ميشود از اين ميزان بسيار كمتر است. چنان كه با كشيدن هر سيگار حدود يك ميليگرم از اين ماده وارد بدن ميشود. مانند ساير سمهاي دستگاه عصبي، با استفادهي مداوم، حساسيت نورونها به اين ماده كاهش يافته، و مقاومت بدن به آن بيشتر ميشود.
مصرف نيكوتين به شكل انفيه، سيگار، يا توتونِ جويدني، در دفعات اول پيامدهايي ناخوشايند را به دنبال دارد. تحريك دستگاه سمپاتيك، حالت تهوع، سردرد، و حال به هم خوردگي عوارض معمولي هستند كه پس از استفادههاي اوليه در فرد بروز ميكنند. با اين وجود يكي از ويژگيهاي نيكوتين آن است كه بدن به سرعت به آن خو ميگيرد و اين عوارض پس از چند بار مصرف برطرف ميشود. در اين حالت، پيامدهاي خوشايند نيكوتين است كه در فرد تجربه ميشود و همان لذت دروغين مشهور را در وي ايجاد ميكند. نيكوتين با تحريك دستگاه دوپامينرژيك سيستم لذت مغز را فعال ميكند و به اين ترتيب باعث ايجاد حس آرامش و سرخوشي ميشود. اثر محرك آن بر سمپاتيك هم حس هوشياري و برانگيختگي را در فرد پديد ميآورد. كاهش حركات لولهي گوارش، افزايش ترشح غدد فوق كليوي از پيامدهاي فيزيولوژيك استفاده از سيگار هستند.
بر خلاف نظر عموم، نيكوتين نيز مانند تمام آلكالوئيدهاي ديگر اعتيادآور است و با دستكاري سيستم لذت و شبكهي نورونهاي دوپامينرژيك الگوي تجربهي لذت را در فرد تحت تاثير قرار ميدهد و در نتيجه ترك مصرف را به امري تنشزا و رنجبار تبديل ميكند. باور عمومي – كه از رواج مصرف سيگار ناشي شده- آن است كه درجهي اعتيادآوري نيكوتين از مواد مخدري مانند هروئين و كوكائين پايينتر است. اما در واقع چنين نيست. قدرت اعتيادآوري اين ماده از هروئين و كوكائين بيشتر است، اما از آنجا كه با دُزي كمتر مصرف ميشود، نشانگان ترك در آن خفيفتر تجربه ميشود. با اين وجود، اين گزاره از گزارش انجمن قلب آمريكا كاملا درست است كه :”بنا به تجربهي تاريخي، معلوم شده كه اعتياد به سيگار يكي از دشوارترين اعتيادها براي ترك كنندگان است.”
نشانگان ترك سيگار اين علايم را در بر ميگيرد: سردرد، تحريك پذيري شديد، حالت تهوع، و اختلال در خواب.
مصرف
چنان كه ديديم، الگوي مصرف سيگار در چارچوبي تاريخي از نظمي طبقاتي پيروي كرده است. در ابتداي كار، در قرن شانزدهم و هفدهم استفاده از انباكو مدي اشرافي و متظاهرانه بود كه به ويژه در طبقهي درباري اروپا رواج داشت. پس از آن، دامنهي مصرف كنندگان توتون در سه گامِ پياپي گسترش يافت و به مقياس امروزين رسيد. چنان كه مرور شد، وجه اشتراك تمام اين موجها آن بود كه جنگي بزرگ مقدمهشان را تشكيل ميداده است. در ابتداي كار، جنگ فرانسه و انگليس با اسپانيا و پرتغال در سالهاي 1808 تا 1814 .م بود كه رواج مصرف توتون در ميان سربازان را رقم زد. پس از آن، به دنبال جنگ داخلي آمريكا در دههي 1860.م مصرف دخانيات در اين سرزمين رواج يافت. مصرف سيگارت پس از جنگ جهاني اول و فراگير شدن استفاده از سيگار به ضرب و زور تبليغات سينمايي و تلويزيوني نيز بلافاصله پس از جنگ دوم جهاني بود كه رواج يافت. به اين ترتيب، جنگهاي نيمهي نخست قرن نوزدهم، و جنگهاي جهاني اول و دوم موجهايي از رنج و فقرِ لذت راستين و زيستي را به دنبال داشتند كه با لذتهاي دروغيني در دسترس و مشروع مانند سيگار جبران شد.
گذشته از سير طبقاتيِ استفاده از تنباكو كه چكيدهاش را مرور كرديم، يك الگوي جنسي نيز براي استفاده از آن وجود داشته است. در ابتداي كار، استفاده از توتون به صورت سيگار و كشيدنِ آن، امري مردانه بود و در اروپاي قرن شانزدهم هم به صورت عادتي مردانه رواج يافت. پس از مدتي كوتاه، رسمِ استفاده از انفيه يعني كشيدن پودر توتون به بيني در ميان زنان رواج يافت و به سرعت در ميان مردان هم رايج شد. به اين ترتيب تنباكو در ابتداي كار به صورت دود كردني در مردان و انفيه در زنان رواج داشت. اولين شكلِ دود كردني از توتون در زنان، پيپ يا همان چپق خودمان بود. چپق را سرخپوستان اختراع كرده بودند و اروپاييان استفادهاش را از آنها وام گرفتند. چپق در اروپا به شكلي ظريف و باريك ساخته ميشد و پيپ در فرانسه و انگلستان ابزاري زنانه براي استعمال دخانيات بود. جالب آن كه در كشورهايي مانند ايران، شكلِ اوليهي استعمال تنباكو -يعني كشيدن سيگار- تا دوران معاصر رواجي نيافت و از آغاز توتون را با چپق ميكشيدند، و ناگفته پيداست كه چپق در ايران ابزاري مردانه براي دود كردن تنباكو بود. پس از عصر ناصري، زماني كه خيابان لاله زار تهران به عنوان يكي از نخستين گذرگاههاي مدرن ايران ظهور كرد، مرداني كه در آنجا به نظربازي و گردش اشتغال داشتند، بسته به ابزار دود كردنِ تنباكويشان، و مركبشان رده بندي ميشدند. كساني كه بر خر يا قاطر سوار ميشدند و چپق ميكشيدند، معمولا از طبقات پايينتر جامعه بودند و براي امردبازي به آنجا ميآمدند (يا دست كم اين دو نشانهي امردبازان بود)، در حالي كه سيگار كشان معمولا بر اسب يا كالسكه سوار بودند و به زنبارگي شهرت داشتند. در عصر قاجاري، در ايران و عثماني و مصر نيز تقسيم بندي جنسي روشني براي مصرف توتون وجود داشت. چنان كه زنان از قليان و مردان از چپق يا سيگار استفاده ميكردند.
در ابتداي كار مقاومت در برابر سيگار و مشتقات ديگر تنباكو اندك بود. برخي از گروهها و دستههاي معمولا سنتگرا، به دلايلي ديني يا اخلاقياي كه در نوعي محافظهكاري ريشه داشت، استفاده از دخانيات را نادرست ميدانستند، و بديهي بود كه با چنين زمينهاي نميشد با عادتي اعتيادآور مقابله كرد. به خصوص كه اين عادت با تجارتي پرسود و صنعتي بزرگ و تبليغات برخاسته از آن نيز آغشته شده باشد. به همين دليل هم در عمل تا اواسط قرن بيستم تنها چيزي كه ميبينيم، پيشروي سريع و آسان عادت به مصرف سيگار در جوامع گوناگون و جمعيتهاي بزرگ است، و عقبگرد و فروپاشي سريع نظامهاي معنايي يا حقوقياي كه مهار كردن آن را آماج كرده بودند.
در اين مدت برداشتهايي شايعهگونه و تبليغاتي كه سيگار كشيدن را مردانه، زنانه، بالغانه، جذاب، زيبا، سكسي، يا خردمندانه مينمود، رواج داشت. به شكلي كه سياستمداراني مانند كاسترو و چرچيل، و نويسندگان و انديشمنداني مانند سارتر و كامو، معمولا با سيگاري يا پيپي در گوشهي لب تصوير ميشدند، و اين قضيه حتي در مورد كساني كه كاريكاتوري از يك سياستمدار يا انديشمند بودند – مانند استالين- هم مصداق داشت. خواص دارويي نيكوتين، كه به طور خاص به ماهيت حشره كش بودنش مربوط ميشود و بيشتر به همين دليل هم در ميان سرخپوستان كاربرد داشت، به قلمروهايي گوناگون و معمولا اساطيري تعميم مييافت، و به اين ترتيب آراي ژان نيكوت كه توتون را “تقويت كنندهي ذهن” و “مايهي به حركت افتادن اخلاط اربعه” و “تيز كنندهي هوش” ميدانست، به اشكالي جديدتر مدام بازتوليد ميشد.
اين ماجرا همچنان ادامه داشت، تا آن كه به تدريج بدنهي نظام اجتماعي به بازانديشي و فهمِ پديدهي مصرف دخانيات روي آورد. در اواسط قرن بيستم شواهد تجربي برآمده از تجربهي سيگاركشهاي حرفهاي به قدري بر هم انباشته شده بود كه ديگر نميشد با قالبهاي خرافي و تبليغاتي قديمي آنها را فهم كرد. در نتيجه در زمينهي دانش زيست شناسي و پزشكي جديد، چارچوبي عقلاني و شواهدي علمي براي طرد سيگار و مردود دانستن برداشتهاي قديمي پديدار شد. با اين وجود، زيانمندي سيگار و تاثيري كه بر دستگاههاي تنفسي و خوني ميگذاشت به قدري آشكار و عريان بود كه سابقهي اين نوع از حمله كردن به سيگار به سالها پيش باز ميگشت.
نخستين گزارشهاي علمي در مورد زيانهاي سيگار به اواخر قرن هجدهم مربوط ميشوند. در سالهاي پاياني اين قرن دكتر ون سويمرينگ آمريكايي (به سال 1795.م) گزارش داد كه استفاده از پيپ به سرطان لب و دهان منتهي ميشود، و دانشمند ديگري به نام هيل از شيوع سرطان بيني در ميان كساني كه انفيه ميكشند، خبر داد. با اين وجود، نخستين آزمايشهاي كنترل شده در مورد زيانهاي تنباكو در آغاز قرن بيستم انجام پذيرفت. در 1912.م ايساك آدلر براي نخستين بار سرطان شش را با دود سيگار مربوط دانست و يك تنه جنبشي در آمريكا را براي محدود كردن استفاده از اين كالا به راه انداخت. در 1929.م فريتز ليكينتِ آلماني با دادههايي آماري اين ادعا را اثبات كرد و نشان داد كه شيوع بيشترِ سرطان شش در مردان (كه پنج تا شش بار از زنان بيشتر است،) در عادتِ مردان براي دود كردن سيگار ريشه دارد. در سال 1950.م دكتر ريچارد دال بار ديگر همين ادعا را در مجلهي معتبرِ “پزشكي بريتانيايي” طرح كرد.
گزارشهاي ياد شده و آگاهي تدريجي مردم بر صدمههاي برخاسته از سيگار، باعث شد تا دعواهايي حقوقي بر ضد شركتهاي توليد كنندهي سيگار طرح شوند. در 1954 .م نخستين دعواي حقوقي بر ضد شركتهاي توليد سيگار از سوي مردي كه به خاطر مصرف زياد سيگار به سرطان شش دچار شده بود، طرح شد. اين دعوا در كشور ايالات متحده به دادگاه رفت، و اين كشوري است كه بزرگترين شركتهاي توليد كنندهي سيگار را هم در خود جاي داده است. نفوذ شركتهاي ياد شده در اين دوران به قدري بود كه دعواي ياد شده بعد از سيزده سال در نهايت بي نتيجه ماند و به تبرئهي شركتها ختم شد.
با اين وجود، در سال 1964 .م گزارش انجمن جراحان آمريكا سيگاركشها را دچار بهت و حيرت كرد. دكتر لوتر تِري در اين گزارش هفت هزار مقاله در زمينهي سرطان شش و بيماريهاي قلبي و عروقي ديگر را تحليل كرده بود و به شيوهي بازآمايي (metaanalysis) نشان داده بود كه مصرف سيگار با ابتلا به بيماريهاي قلبي و تنفسي رابطهي مستقيمي دارد، و پيوندي آشكار و محكم بين سرطان و مصرف دخانيات وجود دارد. پس از انتشار اين گزارش، جنبشهاي اجتماعياي كه پيش از اين در قالبهايي زيباييشناسانه يا ديني از تحريم سيگار حمايت ميكردند، جاني تازه گرفتند و پس از مسلح شدن به ابزار دانش، بر اثرگذاري خود افزودند. شركتهاي توليد سيگار ناگزير شدند بر پاكتهاي سيگار خود عبارتِ “مصرف سيگار براي سلامتي زيانمند است.” را چاپ كنند، و برخي از مسيرهاي تبليغ دولتي براي سيگار مسدود شد.
با اين وجود، هنوز تا شكلگيري نهادهاي حقوقيِ پشتيبان مصرف كنندگان راه زيادي باقي مانده بود. نخستين دعواي حقوقياي كه به محكوميت شركتهاي توليد سيگار منتهي شد، تازه در سال 1983.م به نتيجه رسيد. اما در آن هنگام هم، وقتي دادگاه به نفع زني سرطاني به نام رز اسليوان راي داد و نُه شركت توزيع سيگار را بابت بيماري او به پرداخت چهارصد هزار دلار غرامت محكوم كرد، ردپاي قدرت به روشني به چشم خورد. چرا كه اين زن به فاصلهي چند روز از دنيا رفت و دادگاه هم همزمان با اين ماجرا حكم خود را تغيير داد و اين بار به نفع شركتهاي ياد شده راي داد. در دههي نود، نخستين راي قطعي براي محكوميت اين شركتها صادر شد و از آن هنگام تا به امروز، شركتهاي ياد شده هر ساله در حدود دويست ميليون دلار به بيماران سرطانيِ شاكي غرامت ميپردازند. اما اين مبلغ نسبت به سودِ اين نهادها قابل چشم پوشي است.
به دنبال ضربههاي ياد شده بر بازار دخانيات، از اواسط قرن بيستم شركتهاي توليد سيگار به فكر افتادند تا با ايجاد تغييراتي در كالاي خود، خطرِ ناشي از آن را كاهش دهند. در نتيجه استفاده از چوب سيگار براي دود كردن مد شد، و سيگارهاي فيلتردار يا “سبك” (light) كه نيكوتين كمتري داشت به بازار آمد. دادههاي آماري نشان ميدهند كه اين كالاهاي به ظاهر كمخطرتر، در واقع تاثير چنداني در كاهش خطر مصرف دخانيات نداشتهاند، چرا كه مشكل اصلي در جاي ديگري است و اين كالاها آن را نشانه نگرفتهاند. مشكل در آن است كه افراد سيگاري به نيكوتين معتاد شدهاند و در سازگاري با الگوي آشناي تمام اعتيادهاي ديگر، به شكلي اجباري و غيرارادي رفتارهايي را از خود بروز ميدهند كه به ورود نيكوتين به دستگاه عصبيشان منتهي شود. از اين رو استفاده از سيگارهاي فيلتردار يا سبك فقط باعث ميشود اين افراد براي به دست آوردن نيكوتينِ مورد نياز خود، تعداد بيشتري سيگار بكشند، يا پكهاي عميقتري به سيگار خود بزنند.
امروز به ويژه در كشورهاي توسعه يافته جريانهاي نيرومندي براي مهار كردن اين عادت بسيج شدهاند. در دهههاي گذشته حركتهايي در رسانههاي عمومي براي آگاهسازي مردم در مورد زيانهاي سيگار انجام گرفته، و فيلمهايي در هاليوود ساخته شده كه دقيقا برعكسِ سنتِ قديميِ سينماي آمريكا -–كه وامدار حمايت مالي شركتهاي توليد سيگار بود- پرهيز از سيگار را ترويج ميكرد. مشهورترين نمود اين جنبش براي ايرانيان، احتمالا فيلم “دنياي آبي[7]” است كه در آن آدمهاي خوب و قهرمانان داستان “غيرسيگاري” و “شخصيتهاي بد داستان “سيگاري و دودي” نام داشتند.
جنبشهاي اجتماعي ياد شده، به كاهش چشمگير مصرف سيگار در دهههاي نيمهي دوم قرن بيستم منتهي شد. به همين ترتيب، الگوي جنسيتي استفاده از دخانيات نيز تغيير كرد، به اين معني كه سن استفاده از آن بيشتر، و رواج آن در سنين بالا كمتر شد. يعني دخانيات تا حدودي به يك مدِ سني تبديل شد كه جوانان در دوران نوجواني و جواني به آن گرايش نشان ميدادند و معمولا در ميانسالي آن را ترك ميكردند. الگوي ياد شده در دههي 1990 بار ديگر واژگونه شد و اين بار دليل اصلي، استعداد شركتهاي توليد سيگار براي جلب حمايت ستارههاي سينما بود تا استفاده از سيگار را امري متشخصانه، جذاب، و سكسي بنمايند. عامهپسند شدن شخصيتهاي مرجع در اين دوران و غياب سرمشقهاي تاريخياي كه تا پيش از جنگ جهاني دوم همچنان براي غربيان اهميت داشت، منتهي به آن شد كه دوستداران بازيگران سينما به خيل مصرف كنندگان سيگار بپيوندند. به اين ترتيب آرنولد شوارتزنيگر، شارون استون، جك نيكولسون، و دِمي مور به مبلغان جديد مصرف سيگار تبديل شدند.
در ايران، اما، سيگار و چپق و قليان بر خلاف ساير كشورها با چنين كشمكشي درگير نشده است. ورود اين محصول به سرزمين ما، بر خلاف ساير كشورهاي مسلمان، چندان با جار و جنجال همراه نبود. آسانگيري در برابر مصرف دخانيات، از سوي ديگر با واكنش سريع و به همين ترتيب بي مقدمهي نهادهاي قدرت براي محدود كردن مصرف توتون همراه بود. وقتي زيانهاي مصرف سيگار روشن شد، همان نهادهاي ديني به سرعت در برابرش صف آراستند و چند تن از مراجع شيعه حكم به حرام بودن سيگار كشيدن دادند، كه در روزگار ما فتواي آيتالله سيستاني نافذترين نمونه در اين زمينه است. با وجود سكوت به نسبت گستردهي بخش عمدهي مرجعهاي شيعه در برابر عادت دود كردن سيگار، و رواداري ناگفتهي ايشان در مورد اين كردار، در سطح حقوقي و نهادهاي دولتي كشمكشي به نسبت سختتر براي كنترل پديدهي توتون به چشم ميخورد.
نخستين قانوني كه براي انحصار توليد و توزيع دخانيات در ايران وضع شد، به سال 1294 خورشيدي باز ميگردد. اين قانون در سالهاي 1302 و 1307 بازنوشته شد و به دولتي شدن كسب و كار توتون منتهي شد. بر اساس قوانين ياد شده، انحصارِ واردات و صادرات، خريد و فروش، و ساخت و نگهداري سيگار به دولت تعلق دارد. در 1310 خورشيدي موسسهي انحصار دولتي دخانيات تاسيس شد تا به اجراي اين قوانين رسيدگي كند. پس از انقلاب اسلامي، انحصار ياد شده كه در زمان پهلوي دوم به نسبت سست شده بود، بار ديگر با صلابت احيا شد و امروز شركت دخانيات ايران صاحب و كنترل كنندهي فرآيندهاي حاكم بر بازار توتون و تنباكو در ايران است. در سال 1374 تلاشي براي خصوصي كردن توليد دخانيات در چهارده استان انجام شد، كه به دليل مديريت نشدن و آشفته ساختن فرآيندهاي توليد، به سرعت مهار شد و پس از يكسال همه چيز به وضع سابقش بازگشت.
شركت دخانيات ايران، با وجود خصلت دولتياش، و شايد اصولا به دليل همين دولتي بودنش، از تحولهاي جاري در معناي بين المللي سيگار پيروي كرده است. شعارِ “مصرف دخانيات براي سلامتي شما زيان دارد” تقريبا همزمان با سيگارهاي آمريكايي بر پاكتهاي سيگار ساخت ايران نيز ظاهر شد، در حالي كه در كشورمان دعواهاي حقوقياي كه انجام اين كار را براي توليد كنندگان الزامآور سازد، رخ نداده بود. به همين ترتيب با نزديك شدن به سالهاي پاياني هزارهي دوم ميلادي، قوانين محدود كنندهاي مشابه با آنچه در كشورهاي پيشرفته وضع شده بود، در كشور ما هم از تصويب مجلس گذشت.
نخستين تلاش براي محدود كردن استفاده از سيگار پس از انقلاب، به سال 1370 باز ميگردد. در هشتم دي ماه اين سال طرحي براي ممنوع كردنِ استفاده از سيگار در مكانهاي عمومي از تصويب مجلس گذشت، اما شوراي نگهبان با اين استدلال كه اين طرح باعث ضرر و زيان به شركت دخانيات و در نتيجه دولت ميشود، آن را با قانون اساسي مغاير دانست و جلوي اجراي آن را گرفت. با اين وجود تلاش براي به كرسي نشاندن اين قانون همچنان ادامه يافت. مجلس با وجود وتوي شوراي نگهبان، بر نظر خود پاي فشرد و در نتيجه اين طرح به مجمع تشخيص مصلحت نظام فرستاده شد. اين مجمع در سال 1371 نظر شوراي نگهبان را تصويب كرد و موضوع به شكلي مبهم و فرمايشي به دولت واگذار شد. دو سال بعد، بخشنامهاي شش مادهاي از مجراي دولت به سازمانها و نهادهاي دولتي ابلاغ شد. معاون اول رئيس جمهور وقت، دكتر حسن حبيبي زير اين بخشنامه را امضا كرده بود، و وزارت بهداشت ، درمان و آموزش پزشکي ، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ، وزارت صنايع و سازمان صداوسيما در تهيه آن نقش داشتند. در اين مصوبه تدابيري براي كاهش مصرف دخانيات گنجانده شده بود. اين سند در سوم مرداد 1373 به وزارتخانهها و نهادهاي دولتي ابلاغ شد، اما هرگز اجرا نگشت. با اين وجود، همچنان جرياني در جامعهي ايراني وجود داشت كه خواهان تحقق قوانين محدود كننده بود. از اين رو در سال 1376 آئين نامه ممنوعيت استعمال و عرضه سيگار و ساير مواد دخاني در اماکن عمومي به تصويب هيات وزيران رسيد. در نخستين ماده از اين سند، دود كردن سيگار در امكان عمومي سقف دار به هر شكلي ممنوع شده است. با اين وجود اين آيين نامه نيز در نهايت كارآيي اجرايي به دست نياورد.
پس از افتادن زمام به دست اصلاح طلبان، بار ديگر اين قانونها از محاق فراموشي خارج شد، و يكي از مواردي كه در مجلس ششم تدوين شد، طرح جامع كنترل و مبارزهي ملي با دخانيات بود كه در كميسيون بهداشت و درمان آماده شد. اين طرح در زمان فعاليت مجلس هفتم با هجده ماده و پنج تبصره بار ديگر مطرح شد و اين بار در پنجم مهر ماه 1385 به تصويب رسيد. منع فروش سيگار به افراد زير هجده سال و جريمهي كساني كه در مكانهاي عمومي سيگار ميكشند، از بندهاي مهم اين سند قانون است. قوانين ياد شده، موازي با قوانيني مشابه در كشورهاي مسلمان ديگر -به ويژه مالزي- به تصويب رسيدهاند، و تا حدودي دنبالهي جرياني حقوقي هستند كه به خصوص در غرب فعال است و با موفقيت منع استفاده از دخانيات در مكانهاي عموميِ كشورهاي پيشرفته را متحقق ساخته است.
با وجود تمام اين تدابير و يافتههاي علمي، در حال حاضر يك ميليارد و دويست و پنجاه ميليون نفر در جهان به سيگار معتاد هستند كه هشتاد درصدشان در كشورهاي توسعه نيافته و فقير زندگي ميكنند. چرا كه الگوي مصرف سيگار به ويژه در سالهاي هزارهي سوم ميلادي آشكارا دگرگون شده است. شركتهاي توليد سيگار همزمان با سختتر شدنِ قوانين و اوج گرفتن محدوديتهاي قانوني در كشورهاي پيشرفته، بازار هدف خود را به مناطق فقيرتر جهان منتقل كردهاند. به همين دليل هم نيمي از كل سيگاريهاي جهان در چين، بنگلادش، هند و آفريقا زندگي ميكنند، و سيگاركشترين مردم دنيا در حال حاضر، ساكنان كشورهاي فقير و در حال توسعه هستند.
آمار كساني كه هرساله به دليل مصرف سيگار كشته ميشوند، سه ميليون نفر تخمين زده ميشود، و در ايالات متحده، مصرف سيگار مهمترين دليل مرگِ قابل پيشگيري به شمار ميرود. هر سال در جهان چهار ميليون نفر به دليل بيماريهاي ناشي از مصرف سيگار كشته ميشوند، و آمار اين تلفات در كشور ما به شصت هزار نفر در سال تخمين زده ميشود. در كشور ايالات متحده، – و احتمالا در بسياري از كشورهاي ديگر- مرگ و مير در اثر سيگار مهمترين دليلِ مرگِ قابل پيشگيري ميباشد.
در ايران، مصرف سيگار يكي از عوامل اتلاف منابع انساني و مالي است. گذشته از تلفات شصت هزار نفرهي ياد شده، كه با مرگ يك ارتش بزرگ در هر سال برابري ميكند، هزينهي سيگاري بودن ايرانيان روزي پانزده ميليارد تومان تخمين زده ميشود، كه پنج ميليارد تومانِ آن صرف دود كردنِ مستقيمِ سيگار، و ده ميليارد تومان ديگر صرف هزينههاي جانبي آن ميشود كه به ويژه مخارج درماني مربوط به امراضِ برخاسته از اين اعتياد را در بر ميگيرد. پانزده درصد از جمعيت كشور، يعني بيش از ده ميليون نفر به سيگار معتاد هستند و سنِ ابتلا به اين عادت و رواج اين موضوع در ميان دختران در دو دههي گذشته الگويي توسعه يابنده و نگران كننده را از سر گذرانده است. چنان كه در دو سال گذشته، مصرف سيگار در كشور 10% افزايش يافته است كه رفمي شگفتانگيز و بينظير در ميان ساير كشورهاست. اگر اين آمارهها الگوي ياد شده را حفظ كنند، تا بيست سال ديگر سالانه دويست هزار ايراني به خاطر سيگار كشيدن كشته خواهند شد.
يكي از عوامل بالا رفتن آمار مصرف دخانيات در ميان جوانان، باب شدنِ استعمال قليان در سالهاي اخير بوده است. قليان به دليل جايگاه به نسبت قديمياش در سنت استعمال تنباكوي ايران، و به دنبال برخي از سودجوييهاي نهادهاي بانفوذ در سالهاي اخير، به عنوان برابرنهادي “ايراني” و “بيخطر”ِ موازي با سيگار در ميان نوجوانان و جوانان مطرح شد. به همين دليل هم استفاده از آن به ويژه در نوجوانان سيزده تا پانزده ساله كه هنوز با ته ماندهي اخلاق قديميشان روي آوردن به سيگار را ناپسند ميدانند، رواج يافت. اين برداشت غلط كه قليان ابداعي ايراني است، و اين كه زياني كمتر از سيگار دارد، به سادگي با نگريستن به دادههاي تاريخي و علمي ابطال ميشود. در واقع قليان ابداعي عربي است كه نخست در بخشهاي عرب نشينِ كشور عثماني -مصر، سوريه و عراق – رواج يافت و بعد از آنجا به ايران راه يافت. مصرف كامل هر “دست” قليان، با دود كردن 80 تا 100 سيگار برابر است، يعني ميتواند دزي سمي و خطرناك را به بدن منتقل كند، كه معمولا پيش از انجام اين كار به دليل حالت تهوع يا سرگيجهاي كه عارض ميسازد، مصرف كننده را از تدخينِ بيشتر باز ميدارد. در ميان سالهاي 1382 تا 1386، صرف قليان در ميان نوجوانان گروه سني ياد شده دو برابر شد، و از آنجا كه اين نوجوانان پس از مصرف قليان به كشيدن سيگار روي ميآورند، ميتوان افزايشي مشابه در اعتياد به سيگار را نيز در نسلِ جوانِ در راه مانده انتظار داشت. درحال حاضر از هر چهار نوجوانِ سيزده تا پانزده ساله، يك نفر يا بيشتر قليان ميكشد.
در يك جمعبندي كلي، ميتوان گفت كه در حال حاضر، پويايي مصرف تنباكو در پيوند با قدرت و ثروت همچنان مسير ويژهي خود را طي ميكند. سيگار همچنان تنها مادهي اعتيادآور دود كردني است كه در سطح جهاني به طور قانوني خريد و فروش و توليد ميشود. هنوز شركتهاي توليد سيگار از مصونيت قانوني و حقوقي قابل توجهي برخوردارند و تازه امكانِ شكايت از اين موسسهها در كشورهاي پيشرفته در سپهر عمومي طرح شده است.
معناي سيگار
1. با اين مقدمهي زيست شناسانه و آن مقدمهي تاريخي، ميتوان به بحثي چندسويهتر در مورد سيگار پرداخت. توتون، اگر از زاويهي جامعه شناسي زيستي نگريسته شود، تفاوتي با ساير آلكالوئيدها ندارد. نيكوتين هم مانند ترياك و كوكائين و حشيش، مادهاي سمي است كه گياهان براي دفاع از خود در برابر حشرات توليد ميكنند. سمي كه بر دستگاه عصبي تاثير ميگذارد، و در كنار عملِ كشنده و زيانبارش بر نورونها، سيستم لذت را هم فعال كرده و از اين راه لذتي دروغين را پديد ميآورد. اين لذت دروغين دستمايهي بهرهجويي آدميان از اين ماده شده، و آن را به مرتبهي گياهي نمادين با كاركردِ آييني، و بعد از آن به عنوان گونهاي كشاورزي، و در نهايت محصولي صنعتي تبديل كرده است.
سرخپوستاني كه از هزاران سال پيش توتون را ميكاشتند و مورد استفاده قرار ميدادند، به ندرت به اين ماده معتاد بودند. از سويي بدان دليل كه كاشت و توليد اين ماده در حدي كه مصرف دايمي را ممكن كند دشوار بود، و از سوي ديگر به خاطر كاركرد نمادين و آيينيِ “دود كردن”، كاري نبود كه در قالب عادتي روزمره قابل تكرار باشد. با اين وجود، وابستگي به نيكوتين نيز مانند ساير سمهاي عصبيِ سرخوش كننده، سيرِ مارپيچي ارتقا از گياهي زهرآگين به گياهي مقدس و نمادين را به سرعت پيمود و از آنجا نيز به چيزي كاشتني و قابل مصرف تبديل شد، كه جويدنِ آن و ماليدن آب دهان آلوده به آن بر روي بدن، حشراتي مانند پشه و كك را فراري ميداد.
از اين نگاه، پيدايش سيگار هم مانند هروئين و LSD محصول نوعي اشتباه جامعه شناختي در سير تكامل جماعتهاي انساني است. انساني كه پيچيدگي دستگاه عصبياش،امكان چنگ انداختن به هر لذتِ ممكني را برايش فراهم كرده، دست اندركار گشودن عرصههايي نو، هرچند زيانبار و بيماريگونه، در قلمروي لذت شد، كه اعتيادهاي گوناگون از جمله سيگار يكي از آْنهاست.
به اين تحليل، ميتوان برداشت رفتارشناساني مانند جيرد دايموند را نيز افزود كه در كتاب زيباي “ظهور و سقوط شامپانزهي سوم”، استفاده از سيگار و مشروب الكلي را نوعي رفتار خودويرانگر ميداند كه در جريان تكامل براي جفتيابي طراحي شده است. ميدانيم كه بسياري از جانوران، به ابزارهايي دست و پاگير و خطرناك براي نمايش جذابيت جنسيشان مسلح هستند، كه دم دراز طاووس با اثرِ بازدارندهاش بر پرواز جانور نر، نمونهاي از آن است. رفتارهايي از اين دست هم در پرندگان و پستانداران مشاهده شده است كه جنگ نرها با هم يا نمودن خود به يك شكارچي و گريختن از آن نمودهايي از آن هستند. در تمام اين موارد، جانوري كه رفتارِ خطرناك ياد شده را انجام ميدهد، در واقع مشغول ارسال اين پيام به جفتِ خويش است:” ببين من چه ژنهاي خوبي دارم! با اين ديوانهبازيها/ با اين جسارت در برابر شكارچي/ با اين دمِ دراز و دست و پا گير! اين همه عمر كردهام!”.
جيرد دايموند معتقد است كه سيگار كشيدن يا نوشيدن مشروب الكلي با وجود نتايج زيانبار آشكار و روشنش، به همين دليل در ميان آدميان رواج دارد، چرا كه اين هم راهي است براي نمايش قدرت و توانايي بدني كه زير تاثير زهر، قابليتهاي خود را به نمايش ميگذارد.
رويكرد دايموند و ساير رفتارشناساني كه به اعتيادهاي آشكار و متظاهرانه مانند سيگار همچون “پديدهي دم طاووس” نگاه ميكنند، اين خوبي را دارد كه ميتواند ارتباط دور از ذهن اما مبرهنِ ميان سيگار و جذابيت جنسي را هم توضيح دهد. هركس در معرض دود سيگار قرار گرفته باشد، ميداند كه فرد سيگاري كسي است كه دهاني بدبو، تنفسي آسيب ديده و معمولا دندانهايي جرم گرفته و ناسالم دارد، و در صورتي كه به استعمال دخانيات مشغول باشد، دودي بدبو را از خود متصاعد ميكند. با اين وجود اين نكته كه سيگار نشانهي مردانگي مردان و سكسي بودن زنان محسوب ميشود، نياز به توضيح دارد. ناگفته پيداست كه جذابيت جنسي سرراستترين و قويترين راه براي تبليغ يك محصول است، و شركتهاي توليد سيگار كه نمادهايي مانند “مردِ مارلبورو” يا “وينستون به مثابه سيگار و نه به مثابه چرچيل” را ابداع كردهاند، در ترويج اين كيشِ سكسِ سيگاري نقشي به سزا داشتهاند. با اين وجود، چنين مينمايد كه زيربنايي زيست شناختي و تكاملي هم براي اين موضوع وجود داشته باشد كه سوار شدن اين نمادها و تبليغها را بر زمينهاي چنين ناجور و ناخوشايند ممكن سازد.
2. سيگار از نگاهي ديگر اما، به نمادي براي يك تابوي اجتماعي ميماند. حدود يك قرن از زماني كه فرويد گرايش به سيگار را همچون تثبيت در مرحلهي دهاني توصيف كرد، ميگذرد، و امروزه ميتوان به برداشتهاي پيچيدهتري در اين خط روانكاوانه ميدان داد. سيگار از سويي به دهان مربوط ميشود، كه يكي از اسفنكترهاي منضبط شدهي مهم و تنها اسفنكترِ اجتماعي شدهي آشكار و عريان است. از سوي ديگر، به تنفس مربوط است كه از ديرباز با استعارههاي متصل به هوا و جان و زندگي و روح و اموري شبيه به اين پيوند داشته است. سيگار، ابزاري است براي “دود كردن”، يعني مربوط كردن دودِ گرمِ غليظ با دهان.
اين ارتباط ميان دود و دهان را ميتوان در قالبي روانكاوانه همچون بازسازي كنشِ آغازينِ مكيدن سيال گرمي مانند شير شبيه دانست و سيگار را جانشين سوژهي لذتِ اوليه – پستان مادر – فرض كرد. از سوي ديگر، ميتوان ارتباط آْن دو را همچون امري تابوگونه تفسير كرد. دود همواره در برابر آتش دلالتي منفي داشته است. نه تنها در ادبيات ايران زمين، و باورهاي عاميانه و اساطير پارسي، كه در قلمرو ساير تمدنها هم مدام به جفت متضاد معنايي مهمي بر ميخوريم كه آتش را در برابر دود، و نور را در مقابل ظلمت قرار ميدهد و اين دو را با جمهايي مشهورتر مانند نيك/ بد يا زميني/ آسماني يكتا ميانگارد. بنابراين كشيدن سيگار، در واقع درآميختن هوا با دود، يعني آغشتنِ هوا/ روح/ پاكيزگي با دود/ پليدي/ آلودگي است. امري كه در شرايط عادي، تابو و حرام دانسته ميشود، و دست يازيدن به آن شمني كاركشته و جادوگري رازآشنا را ميطلبد. در واقع در گذشته چنين نيز بوده است و دود كردنِ مواد مخدر و محرك – چه توتون باشد و چه كوكا يا حشيش-–كاري بوده كه به جادوگران قبيله و كساني كه اهليتِ بازي كردن با تابوها را داشتهاند، واگذار ميشده است.
سيگار كشيدن به اين تعبير، نوعي بازيِ اجتماعي با تابوهاست. كساني كه مشغول دود كردن سيگار هستند، دهان -يعني دروازهي ارتباط بدن/ لولهي گوارش/ روح – خود را به چيزي بويناك و تيره كه دلالتي اهريمني دارد آلوده ميكنند. بنابراين به كاري اساطيري دست ميزنند و تابويي را نقض ميكنند. از اين روست كه سيگار كشيدن دسته جمعي به ورود به محفلي از رازآشنايان شباهت دارد و يكي از راههاي ايجاد و ابراز صميميت، دود كردن با هم است. يعني شريك شدن در گناهي جمعي، كه به شركت در مناسكي تابومدارانه ميماند.
دهاني كه سيگار ميكشد، اسفنكتري منضبط و اجتماعي شده است، كه كاري با دلالت نمادينِ منفي را انجام ميدهد. سيگار كشيدن از اين رو به گمان من نقطهي مقابل خوردن/ نوشيدن است. به هنگام خوردن نيز اين تنها اسفنكترِ عريان در برابر چشم جامعه، فعال ميشود. در خوردن هم مانند دود كردن، سيالي از دهان عبور ميكند كه در نهايت لذت و سرخوشي ايجاد ميكند. با اين تفاوت كه خوردن لذتي زيستي و سودمند براي بدن را پديد ميآورد، در حالي كه دود كردن سيگار به لذتي دروغين و بنابراين ممنوع منتهي ميشود.
پيش از اين در نظريهي قدرت نشان داده بودم كه تشديدِ اسفنكترها، و هماهنگي فعاليت آنها – كه در مورد دهان نمودي بارز دارد- ابزاري براي همگرايي هويتها و زايش “ما” است. يكي از مشهورترين روشهاي دستيابي به اين همگرايي، همغذا شدن، با هم نان و نمك خوردن، و همسفره بودن است. بوسيدن، كه برابرنهاد جنسي و حركتيِ خوردن است، نمودي ديگر از اين پديده است، و هردو به قلمروي لذتهاي زيستي و نگهدارندهي بقا تعلق دارند. در كنار اين موارد، تشديد اسفنكتر دهاني به قصدِ دستيابي به لذتهاي دروغين را هم داريم. در اينجا هم افراد در هماهنگي با هم سيالي را از دهانشان عبور ميدهند. با اين تفاوت كه سيال ياد شده، غذا يا شربت نيست، كه مايع يا گازي است با اثر محرك بر سيستم لذت مغز، كه در نهايت باعث تخريب آن ميشود.
از اين رو دود كردن با خوردن غذا يا نوشيدن آب و شربت جفت نشده، كه با نوشيدن مشروبي مانند براندي و پورت –-و در ايران با چاي- گره خورده است. چرا كه اين دو در واقع پديدارهايي يگانه هستند، هماهنگي اجتماعي شدهي دهانهايي هستند، كه لذت دروغين را ميبلعند، و به اين ترتيب سوژههاي هنجار شده را در گناهي جمعي و شكستن تابويي خفيف شريك ميسازند. شايد از اين رو باشد كه ورود سيگار به تمدنهاي گوناگون، همواره با صفآرايي نظامهاي سنتي و مستقرِ ديني همراه بوده است، و در تمام جوامع شناخته شده، مناقشههايي در مورد مجاز يا ممنوع بودنِ استعمال آن درگرفته است. در برخي از تمدنها، مانند ايران، اين كشمكش به مرتبهي امري سياسي و همچون آغازگاهي براي جنبشهاي اجتماعي مقاوم در برابر قدرت مستقر ارتقا يافتهاند، و در جاهايي مانند انگلستان به عقبنشيني منظم و بيتلفاتِ چارچوبهاي تقدس و مجاز پنداشتن تدريجي اين عادت منتهي شدهاند.
3. انضباط، امري است كه قدرت ميزايد. از اين روست كه بازيهاي جاري بر اسفنكترهاي منضبط شده، و جريانهاي سيال در زمينهي شكسته شدن تابوها پيوندي تنگاتنگ با قدرت دارند.
تنباكو در ابتداي كار، همچون حشيش و كوكا، با نظامهاي اقتدارِ ديني و آيينهاي اجتماعي و مرجعيت شمنها مربوط بوده است. اما در عصر مدرن، با تبديل شدنِ آن به صنعتي سودآور، ابعادي تازه به اين بلورِ قدرت افزوده شد.
به عنوان يك قاعدهي عام، چنين ميپندارم كه نظامهاي مستقر بر سطح جامعه شناختي – كه نهادها نمودهاي آن هستند- ساز و كارهاي خاص خود را براي هنجار ساختن و همگون نمودن “من”هايي كه در سطح روانشناختي مختار هستند، ابداع كردهاند. نهاد اجتماعي، سيستمي تكاملي است كه بايد بتواند زيرواحدهاي بسيار پيچيده، پيش بينيناپذير و سركش خود را كه همان منها باشند، كنترل كند. اين كار از مجراي هنجار ساختن منها، و اجتماعي كردنِ ايشان ممكن ميشود. تمام رفتارهاي تكراري، قابل برنامهريزي، و در حد امكان اجبارياي كه بتواند در من نهادينه شود، قلابهايي است كه ميتواند براي هماهنگ ساختن رفتار اعضاي يك نهاد اجتماعي مورد استفاده قرار گيرد و به اين ترتيب كارآيي و دوام نهاد ياد شده را تضمين نمايد.
بخش مهمي از اين هنجارسازي رفتاري آدميان، و مهندسي تكرار در كردار ايشان، به رمزگذاري جهان با نشانگاني زباني مربوط ميشود، و سلطهاي نرمافزارانه كه آموزشهاي دوران كودكي و نقش پذيري و اجتماعي شدن پشتيبانِ آن هستند. با اين وجود، اين رويكرد نرمافزارانه تنها شيوهي رام كردن منِ سركش و پيشبيني ناپذير نيست. تجربهي تاريخي جوامع مدرن نشان داده كه هرجا ابزارهاي تكثير مكانيكي و توليدِ انبوهِ لازم در دسترس باشند، در اطراف مواد شيمياييِ مولد تكرار و اعتياد نيز نهادهايي اجتماعي خواهند روييد. نهادهايي اقتصادي كه به روشهاي مدرنِ سازماندهي نيروي كار، ترابري و توليدِ انبوه مجهز باشند، و بتوانند مواد خامِ لازم براي توليد رفتاري تكراري – از جنس اعتياد- را فراهم آورند، بختي بزرگ براي كاميابي در سطح اجتماعي دارند. سطح اجتماعي، همچون ساير سطوح فراز (سطوح چهارگانهي زيستي، رواني، اجتماعي و فرهنگي)، مقايسي توصيفي و لايهاي مشاهداتي است كه پويايي پيچيدهاي از سيستمهاي رقيبِ تكاملي در آن جريان دارد. نظامهايي كه دراين سطح با هم رقابت ميكنند و بر منابعي مانند نيروي انساني و منابع خام ميچرند، نهادهاي اجتماعي هستند. آن نهادهايي كه در جذب منابع و سازماندهي رفتار انسانها كارآمدتر باشند، توسعه خواهند يافت و رقبا را از ميدان بيرون خواهند راند.
از اين روست كه تلاش براي ريشهكن كردن و پاكسازي جامعه از نهادهاي پشتيبانِ لذتهاي دروغين كاري آرمانگرايانه و ساده لوحانه است. تا وقتي كه مواد شيميايي مولد لذتهاي دروغين، و در نتيجه اعتياد و رفتارهاي تكراري مربوط بدان وجود دارند، نهادهاي سازمان دهنده به آن نيز وجود خواهند داشت. در شرايطي كه اين نهادها مشروعيت قانوني داشته باشند، با چيزهايي شبيه به شركت دخانيات يا كارتلهاي بزرگ توليد سيگار روبرو خواهيم بود، و وقتي اين مشروعيت از بين برود، شبكههاي قاچاق مواد مخدر و سازمانهايي جنايي مانند مافيا جايشان را خواهند گرفت. آنچه در نهايت همواره وجود خواهد داشت، نهادهايي در سطح اجتماعي است كه بر توليد انبوه مواد شيمياييِ اعتيادآور تمركز كردهاند. قدرت و ثروت، دستاوردي است كه از بازي نهادها با لذتهاي دروغين بر ميخيزد، و در مورد شركتهاي توليد كنندهي سيگار نيز چنين بوده است.
نهادها و سازمانهايي كه كارشان به تعبيري سودآورترين و تضمينشدهترين تجارت و كسب و كارِ ممكن است. چرا كه محصولي را توليد ميكنند كه مشتري امكان نخريدنِ آن را ندارد. اعتياد، در سطحي زيست شناختي عمل ميكند و معمولا با كنار زدن ارادهي فرد، سطح روانشناختي را دور ميزند، و اتصالي كوتاه با نهادهاي ياد شده برقرار ميكند. از اين روست كه نهادهاي مولد كالاهايي مانند سيگار، يا حشيش، يا هروئين، همواره در جوامع مدرن وجود داشته و وجود خواهند داشت. چرا كه بر كرداري گريزناپذير مانند مصرف مواد مولد لذت دروغين سوار شدهاند. كردارهايي كه پرهيز از آنها به رنج و تنش در سطحي زيست شناختي منتهي ميشود و بنابراين به ندرت تحقق مييابد.
غياب اين نهادها در دوران پيشامدرن، نه به معناي معقولتر بودنِ آدميان در آن دوران است، و نه پاكيزگي اخلاقي بيشتر مردمان سنتي را نمايندگي ميكند. اين غياب تنها از آن رو به چشم ميخورد كه ساز و كارهاي توليد و توزيع كارآمدي براي انجام اين كارها در آن دوران در دسترس نبوده است. از اين روست كه استفاده از مواد مولد لذتهاي دروغين در آن دوران خصلتي محدود و موضعي داشته، و به همين دليل همچنان كاركرد آييني و معنادار خود را حفظ ميكرده است.
پيوند كالاهايي مانند سيگار با نهادهاي اجتماعي اقتصادمدار، از سوي ديگر به ارتباط تنگاتنگ اين پديده و ساختارهاي قدرت نيز دلالت ميكند. در جامعهي مدرن، قدرت در سطح اجتماعي به كمك رمزگان تسهيل كنندهي عام و كميتپذيري به نام پول به جريان ميافتد و به اين ترتيب دو زبانِ موازي قدرت و پول در قالب تواناييهاي موازيِ داشتن و تعيين رفتار ديگري پا به پاي هم تكامل مييابند. يكي از دلايل عمدهي پايداري نهادهاي توليد سيگار در دوران ما، و مقاومت شگفتانگيزي كه در برابر محدوديتهاي قانوني از خود نشان دادهاند، به اين ترجمهپذيري باز ميگردد. توليد و فروش سيگار، تجارتي پر درآمد است، همچون تمام كسب و كارهاي مربوط به لذتهاي دروغين. در ضمن، عادت به دود كردن سيگار كرداري تكرار شونده و هنجارين است كه معناهاي آييني و اجتماعي قديمي خود را از دست داده و همزمان با اين معنازدايي، دلالتهاي نمادين تازهاي را به دست آورده است. اين دلالتهاي معنايي تازه، توسط شركتهاي سازندهي سيگار طراحي شدهاند، و به قصدِ جايگزينيِ آن معاني قديمي و تحمل پذير كردنِ اين عادت ترويج ميشوند.
در جوامعي كه كارخانههاي سيگار توانايي توليد چند ميليوننخ سيگار در روز را دارند، و ميتوانند از فروش آن در مقياسي ميليارد دلاري سود ببرند، رفتاري عمومي، فراگير، ساده و تكرار شونده با بسامد بالا مورد نياز است. در اين جامعه، رنزگاني سنتي كه به كاركرد جادويي يا آييني توتون براي عقد عهد و پيمان يا دفع ارواح خبيثه به دست شمن قبيله مربوط ميشد، كارآيي ندارند. آن نظام معنايي در روزگار ما نه با اپيستمهي رايج همخواني دارند و نه نيازِ شركتها براي دستيابي به مشترياني پرشمار و همگاني را برآورده ميسازند. بنابراين لازم است تا همزمان با از ميان رفتن آيينهاي چپق كشي ميان روساي قبايل، و مصرف توتون براي دفع حشرات موذي، نظام نماديني ديگر تكامل يابد و جايگزين سبك و سياق قديمي شود. اين چارچوب مفهومي تازه بايد از سويي نيرومند و برانگيزاننده باشد تا مشتريان بالقوه را به مصرف تنباكو تشويق كند، و از سوي ديگر به قدري ساده و همهفهم باشد تا مخاطبي را به دليل پيچيدگي پيام از دست ندهد. تكوين معناي تازهي سيگار در چنين زمينهاي از نيازهاي نهادهاي پشتيبانِ آن ممكن شده است. از اين روست كه معناي تبليغاتي و تجاري شدهي سيگار در جوامع مصرف زدهي ما، با مفاهيمي خوشايند و ساده كه دلخواه همه هست، پيوند خورده است. سيگار از ابتداي توليد صنعتياش در اواخر قرن نوزدهم با بلوغ، و به ويژه در ميان مردان طبقهي متوسط و كارگر با “مرد شدن” مرتبط بوده است. اين رگه همان است كه در اواسط قرن بيستم به شكل سيگار مارلبورو با آن گاوچران خوش تيپِ مبلغش تبلور يافت، يا سيگار وينستون كه وامدار محبوبيت درخشانترين سياستمدار دوران پس از جنگ دوم جهاني بود.
در عين حال، شايد در دنبالهي تعبيري كه دايموند به كار برده است، سيگار با جذابيت جنسي و سكسي بودن نيز مربوط دانسته شده است. اين دلالت، كه آشكارا با بروز بيروني و محركهاي حسيِ وابسته به “سيگاري بودن” در تضاد است، به ويژه در ميان مشتريان زن كارآيي داشته است و به اين ترتيب است كه موازي با نشانهي “مردِ بالغِ سيگاري”، “زنِ سكسي سيگاري” را هم داريم. يعني نمادهايي كه اگر به شواهد سختترِ زيست شناسانه بنگريم، به يك اندازه ناسازهاند و هر دو با تعارض درآميختهاند.
گفتار دوم: چايِ قند پهلو
تاريخچه
بر خلاف تنباكو، كه خاستگاهش در دورترين نقطهي غرب نسبت به ماست، چاي در افقهاي خاوري سرزمين ما پديدار شد. سالنامههاي چيني از امپراتوري افسانهاي به نام شِن نونگ -دومين فرمانرواي چين در هزارهي سوم پيش از ميلاد- حكايت ميكنند كه مردي دانشمند و مدبر بود. او دستور داده بود براي پرهيز از بيماري، آبهاي نوشيدنيِ مشكوك به آلودگي را بجوشانند. يكي از روزها، وقتي براي شكار از كاخش خارج شده بود و مستخدمانش طبق معمول به جوشاندن آب خوراكي امپراتور مشغول بودند، برگهايي از بوتهاي در همان حوالي در آب جوشان افتاد و به اين ترتيب نوشيدنياي به نام چاي به طور تصادفي كشف شد.
گذشته از اين روايت اساطيري، آنچه كه از شواهد باستانشناسانه بر ميآيد، آن است كه چينيان به راستي از ديرباز به كاشت و مصرفِ چاي دلبستگي داشتهاند. چنين مينمايد كه كشت و استفاده از اين گياه در دوران دودمان هان و پيش از عصر مسيح ابداع شده باشد. نخستين ردپاي نوشتاري دربارهي چاي، به يك واژهنامهي چيني باز ميگردد كه در 325.م نوشته شده و چاي را با نام اِرح-يا مورد اشاره قرار ميدهد. پس از آن، در قرون پنجم و ششم ميلادي برگههايي جسته و گريخته را از ميان متون كهن چيني باز مييابيم، كه در آنها استفاده از جوشاندهي چاي به همراه عصارهي سير و پياز و مركبات همچون نوعي دارو توصيه شده است. در 400 .م، چاي را در چين با نام “كوانگ يا” ميشناختند و متوني در دستها ميگشت كه شيوهي تهيهي چاي و تصفيه كردنِ آن را شرح ميداد.
در 479.م، حدود هزار سال پيش از آن كه اروپاييان با اين ماده آشنا شوند، سغدياني كه در مرز مغولستان با چينيان داد و ستد داشتند، با چاي آشنا شدند و آن را به تركستان معرفي كردند. تركستان در آن زمان ايراني نشين بود و اقوام كهن سغدي و مروي در آن زندگي ميكردند. چاي به ويژه در نواحي شرقي تركستان كه با مغولستان و چين در ارتباط بود رواج يافت.
در 592 .م براي نخستين بار بذرهاي چاي توسط راهبان بودايي به ژاپن منتقل شد، اما هنوز چند قرني راه باقي بود تا اين نوشيدني در اين سرزمين جايي براي خود باز كند. صد وپنجاه سال بعد، در 725 .م، چينيان براي ناميدن اين نوشيدني اسمي را به كار بردند كه امروز در زبان فارسي همچنان كاربرد خود را حفظ كرده است، و آن را “چا” يا “چائي” ناميدند.
در سال 780 ميلادي، چاي در چين چندان مهم شده بود كه دولت مالياتي ويژه را بر تجارت آن وضع كرد، و راهبي بودايي كه بعدها به خاطر همين كارش همچون قديسي مورد تكريم قرار گرفت، كتابي نوشت به نام “رسالهي چاي” (چا چينگ). او در اين رساله شيوههاي گوناگون كاشت و آمادهسازي اين نوشيدني را مورد بررسي قرار داد و آن را با مفاهيم بودايي، به ويژه “چان” در آميخت، و اين همان است كه در روزگار ما بيشتر با خوانش ژاپنياش – يعني ذن- شهرت يافته است.
در سال 805 .م وقتي راهبي ژاپني به نام سائي چو بعد از تحصيل در چين به كشور خود بازگشت، به همراه آموزهها ذن بوديسم، بذرهاي چاي را هم به همراه برد. اين نوشيدني در ژاپن به سرعت در معابد بودايي مورد استقبال قرار گرفت و كاشت و برداشت آن توسط امپراتور ژاپن حمايت شد. در حدي كه امپراتور از راهبان بودايي با گردِ چاي پذيرايي ميكرد.
در اواخر قرن دهم ميلادي، استفاده از چاي در چين حالتي عمومي به خود گرفت. از اين رو در آغاز دوران سونگ، نخستين چايخانهها در اين سرزمين پديدار شدند و ظروفي ويژه مانند قوري و فنجان براي آماده كردن و نوشيدن چاي باب روز شدند. جنبههاي زيباييشناسانهي چاي نوشيدن نيز به همراه كاركرد آييني آن به ژاپن منتقل شد و فن آماده سازي چاي به هنري كامل تكامل يافت، و چانويو نام گرفت، كه “آب داغ براي چاي” معنا ميدهد.
آنگاه، در فاصلهي سالهاي 1101-1125 .م، امپراتوري به نام هوئي تسونگ در چين حكومت كرد كه به چاي معتاد بود و در نتيجه دچار نوعي وسواس ذهني در مورد اين نوشيدني شده بود. اين امپراتور تمام فعاليت خود را بر سازماندهي مراسم مجلل چاي نوشي، و ساختن و آراستن چايخانههاي بزرگ صرف كرد و هزينهي كلاني را صرف اجراي نمايشها و مسابقههايي كرد كه در آن بهترين دم كنندهي چاي يا دقيقترين چشايي نسبت به طعم اين گياه معرفي ميشدند. دغدغهي خاطر اين امپراتور به چاي چندان شديد بود كه به تحرك نظامي قبايل مغول در آن سوي ديوار چين توجهي نكرد و در نتيجه چينيان در برخورد با نخستين موج از حملهي مغولان شكست خوردند!
در 1191 .م راهبي به نام اِيسائي از چين به ژاپن رفت و طبق معمول به همراه كتابهاي بودايي، كيسهاي پر از بذر چاي را هم براي همميهنانش به ارمغان برد. او نخستين كسي بود كه آموزههاي ذن را به اين كشور وارد كرد، و همگام با تعليم آن، به كشت و ايجاد باغهاي چاي در اطراف كيوتو نيز همت گمارد. به دليل گرايش ديني خاص او، در ژاپن چاي پيوندي ناگسستني با ذن پيدا كرد. در حدي كه ضرب المثل مشهوري كه گويا خاستگاهي چيني داشته باشد، در ژاپن زبانزد همگان شد كه “چاي، طعم ذن دارد.” ايسائي در 1211.م نخستين كتاب ژاپني در مورد چاي را هم نوشت كه “كي چا يوجوكي” نام داشت، يعني “مقدس بودنِ چاي”!
در 1280.م چنگيزخان چين را گشود و از آنجا كه با چاي ميانهي زيادي نداشت، عادتِ نوشيدن چاي به سرعت از ميان طبقهي اشرافي چيني برافتاد و در مقابل در ميان تودهي مردم محبوبيت و رواجي تمام يافت. به شكلي كه تا پايان دوران زمامداري دودمان مغولان (سلسلهي يوآن)، هر سه نوع چايِ امروزين (چاي سبز، سياه، و اولونگ) در چين كشت ميشد و “دم كردن” چاي روش هنجارِ آماده كردن اين نوشيدني شده بود.
در اوايل قرن پانزدهم ميلادي، مراسم چاي در ژاپن به هنري نمايشي و عمومي تبديل شد، به شكلي كه وقتي شوگون يوشيماسا در 1484.م تصميم گرفت امر به حمايت از هنرها بدهد، دستور داد تا نقاشي، نمايش و هنر چاي مورد حمايت دربار قرار گيرد. با اين وجود مراسم چاي هم مانند هنرهاي ديگر به تدريج در ژاپن به ابتذال گراييد، به طوري كه در زمان ايكيو(1394-1481 .م) – شاهزادهاي كه ترك تاج و تخت كرد و به راهبي بودايي تبديل شد- به شادخواري شرمآوري با همراهي گيشاها تبديل شده بود. در حدي كه يكي از مهمترين دستاوردهاي اين راهب بودايي نامدار، پالودنِ اين مراسم و بازگرداندنش به وضعيتي متين و رسمي بود.
در اواخر قرن شانزدهم كه كشتيهاي اقيانوسپيما راه سرزمينهاي دوردست را بر اروپاييان گشوده بود و عصر نوزايي سرزنده و راهوار پيش ميتاخت، يك جهانگرد دورگهي يوناني- ايرلندي به نام لافكاديو هِرن[8] نخستين گزارش اروپايي از چاي را منتشر كرد. او يكي از معدود خارجياني بود كه در اين زمان در ژاپن همچون يك بومي پذيرفته شد و با اين مراسم آشنايي يافت و روايتي از چگونگي برگزاري آن را از خود به يادگار گذاشت. از اين گزارش بر ميآيد كه كليت اين هنر در آن زمان، به سادگي همين فنِ درست كردن يك فنجان چاي داغ بوده است، اما ميبايست با ادب و احترام و حركاتي شايسته انجام گيرد. به گزارش هرن، آموختن اين هنر به چندين سال آموزش نياز داشت.
آنگاه در 1597.م سفرنامهي دريانوردي هلندي به نام هوگو وان لينخهوتن به انگليسي ترجمه شد و جهان انگليسي زبان براي نخستين بار با اين نوشيدني آشنا شد. در اين ترجمه، همچون اصل هلنديِ اثر، عبارت “چا” براي اشاره به چاي به كار گرفته شده بود. با اين وجود به زودي نام ديگرِ اين گياه -تِه- كه در گويشِ آموري و در بندرگاههاي كانتون و هنگ كنگ رواج داشت، در اروپا هم باب شد. ته در اصل به معناي نخستين برداشت چاي از مزارع است.
در 1610 .م كمپاني هند شرقيِ هلند براي نخستين بار تخم چاي را به اروپا منتقل كرد، و تجارت اين نوشيدني را باب كرد. گياه مورد استفادهي اين كمپاني چاي سبز بود كه از ژاپن به اروپا صادر ميشد و چندان گران بود كه همچون يك نوشيدني دارويي و معجزهآسا تنها در ميان طبقهي اشراف رواج يافت. در 1618.م، سفير چين در روسيه به تزار آلكسيس يك سري كامل قوري و فنجان چايخوري اهدا كرد، كه به خاطر نامفهوم بودنِ استفادهاش، مورد پذيرش تزار قرار نگرفت! در اواسط دههي 1630.م دو اتفاق مهم در مورد چاي در اروپا رخ داد. نخست آن كه استفاده از اين نوشيدني به عنوان نوعي نوشابه – و نه دارو- در ميان زنان ثروتمند هلندي و به ويژه درباريان باب شد، و دوم آن كه يك پزشك آلماني نخستين گزارش علمي در مورد ضررهاي نوشيدن مداوم چاي را منتشر كرد. در 1650.م نوشيدن چاي به عادتي زنانه تبديل شد و محفل زنان خانهدار اروپايي را گرم كرد. هلنديان در همين سال چاي را به نيوآمستردام نيز منتقل كردند، كه بعدها نيويورك نام گرفت. در 1657.م نخستين چاي در قهوهخانهي گاروِي در لندن فروخته شد.
از همين زمان، نخستين حركتهاي اجتماعي براي محدود ساختن استفاده از چاي نيز آغاز شد. برخي از مقامات كليساي هلند، چند سالي بعد، چاي را “مايهي تباهي خانوادهها” دانستند. در 1661.م، جبههبندي در برابر چاي به محافل علمي هم كشيد. پزشكان و دانشمندان هلندي – تاحدودي به خاطر اهميت چاي در صادرات كشورشان- بر جنبهي سودآور و درماني چاي پافشاري ميكردندف در حالي كه پزشكان آلماني و فرانسوي – باز تا حدي به خاطر بركنار ماندن كشورهايشان از سودهاي تجارتِ ياد شده- اثرهاي زيانبار استفاده از آن را گوشزد ميكردند. در 1662.م وزنهي جدال با رخدادي بيربط به نفع چاي چربيد. چون چارلز دوم با شاهزاده كاترين براگانزاي پرتغالي ازدواج كرد، كه طرفدار پر و پا قرصِ چاي بود. در نتيجه نوشيدن چاي در اروپا ناگهان به مدِ روز تبديل شد. در حدي كه مصرف مشروبات الكلي براي چند سال دچار ركود شد!
دو سال بعد، كمپاني هند شرقي انگليس بذر چاي را براي شاه و ملكه تحفه آورد و در همين زمان هلنديان از بندر نيوآمستردام بيرون رانده شدند و انگليسيهاي فاتح آنجا را به نام نيويورك نامگذاري كردند. انگليسيان در اين شهر وارث كشتزارهاي بزرگ چاي شدند، و به اين ترتيب سنت انگليسيِ نوشيدن چاي در افقي غربي پاي به عرصهي ظهور نهاد. دو سال بعد، در اثر رقابت با انگلستان، قيمت چاي هلندي كاهشي جدي يافت. به طوري كه هر كيلو چاي خشك به بهاي 150-200 دلار فروخته شد!
در 1669.م كمپاني هند شرقي دولت انگليس را متقاعد كرد تا چاي هلندي را تحريم كند، و بعد خود تجارت چاي هند را به انحصار خود در آورد. در 1670 كوچ نشيناني كه به ماساچوست رفته بودند، به نوشيدن چاي سياه خو گرفتند. در دههي بعد، نوشيدن چاي با شير باب شد و دوشسِ يورك چاي را براي اسكاتلنديان تحفه برد. در 1690.م نخستين چايخانهي عمومي در ماساچوست راه اندازي شد. در همين سالها، روسيه و چين معاهدهاي امضا كردند و تجارت چاي در سيبري و مغولستان را بين خود تقسيم كردند.
در قرن هژدهم استفاده از چاي در انگلستان اوج گرفت، و به ويژه سليقهي ملكه آن در اين مورد موثر بود. به طوري كه در 1705 حجم واردات چاي به اين كشور به سقفِ چهارصد تن رسيده بود كه با توجه به وضع ترابري آن دوران رقمي شگفتانگيز است. در 1735 بازار روسيه نيز بر چاي گشوده شد و قطارهاي شترِ حامل چاي، هفده هزار كيلومترِ بين چين و روسيه را براي فروش چاي پيمودند. هر سفر اين كاروانهاي چاي، شانزده ماه به طول ميانجاميد!
همزمان، سنن روسيِ چاي نوشي نيز تكامل يافت. روسها بر خلاف انگليسيان كه چاي را با شكر و شير ميخوردند، ترجيح ميدادند اين نوشيدني را صاف كنند، و بعد از چكاندن چند قطره ليمو در آن، با حبه قندي كه در ميان لبانشان گذاشتهاند، آن را بخورند. اين همان سنتي است كه به ايران نيز منتقل شد و سبكِ مردمِ چاي نوشي را تعيين كرد. رسم ريختن چاي در نعلبكي –براي خنك كردنش- و نوشيدنش با نعلبكي، يا خيس كردن گوشهي قند با چاي قبل از نهادنش بين دندانها، عناصري است كه در ايران ابداع شدهاند و بيشتر به شيوهي روسي چاي نوشي پيوند خوردهاند. ناگفته نماند كه سماور هم در همين حدود در روسيه اختراع شد و از همانجا به ايران منتقل شد و عنصري سنتي از مراسم چاي نوشي ايرانيان شد.
سنت ديگري كه از جنوب و جنوب شرقي-از مرزهاي هند- به ايران وارد شده بود، و به ويژه در ميان طبقهي بالاي ايراني محبوبيت يافت، نوشيدن چاي به سبك انگليسي بود. در اين الگو، چاي با شكري كه با “قاشق چايخوري” به درون فنجان ريخته ميشد، شيرين ميشد. اين سبك از خوردن چاي مودبانهتر، ظريفتر، و زنانهتر بود. فرد در هنگام نوشيدن چاي ابتدا آن را با شكر شيرين ميكرد و بعد فنجان را با نعلبكي از سيني بر ميداشت و در حالي كه با يك دست نعلبكي را گرفته بود، با دست ديگر چاي را از درون فنجان با جرعههاي كوچك مينوشيد. اين در حالي است كه در شيوهي روسيِ چاي نوشي، معمولا فنجان به تنهايي برداشته ميشود و نوشيدن با جرعههايي بزرگ انجام ميپذيرد. در ضمن رسمِ نوشيدن چاي در عصرگاه هم از انگلستان به ايران زمين وارد شده است. تاريخ زايش اين رسم سال 1840.م است. در آن هنگام آنا، دوشسِ بِدفورد اين قاعده را براي خودش وضع كرد كه بعد از ظهرها چاي بنوشد و از مهمانانش با چاي پذيرايي كند. به زودي اين عادت در ميان اشراف و بعد طبقهي متوسط انگليسي رواج يافت و رسمِ نوشيدن چاي عصرگاهي به زودي به نماد مليت انگليسي تبديل شد.
در اواسط قرن هجدهم، چاي به نخستين موضوع مناقشهي انگلستان و آمريكا تبديل شد. در اين زمان چاي بعد از آب مهمترين نوشيدني در كوچ نشينان آمريكايي بود. وقتي در 1767.م مجلس انگلستان قانوني به نام تاونشِد ريوينيو را تصويب كرد و بر چاي و ساير محصولات صادر شده به آمريكا ماليات بست، مردمِ بورستون شورش كردند و چاي انگليسي را تحريم كردند و به جاي آن به استفاده از چاي هلندي روي آوردند. در 1770.م مجلس انگلستان عقب نشيني كرد و مالياتهاي همهي كالاها را حذف كرد، اما در مورد چاي سرسختي به خرج داد و كوتاه نيامد. در ميانهي دههي 1770.م، در واكنش نسبت به سرسختي پارلمان انگليس، شبكهاي از “حزبهاي چاي” در بندرگاههاي مهم آمريكا پديد آمدند و از بوستون تا مريلند گسترش يافتند. اين حزبها كشتيهايي تدارك ديدند و به وارد كردن چاي فراوان به آمريكا پرداختند. در 1775، به دنبال وضع قوانيني تنبيهي براي از ميان برداشتن اين احزاب چاي، و تلاش انگلستان براي بستن بندرگاههاي آمريكايي، انقلاب آمريكا آغاز شد. اغراقي در كار نيست اگر بگوييم جنگهاي استقلال آمريكا پيامد كشمكش مردم و دولت انگليس بر سر قيمت چاي بود!
در 1830.م پس از پنجاه سال آزمايش و كار علمي، بالاخره طبيعيدانان انگليسي قانع شدند كه كيفيت چاي كشت شده در هند با چاي اصيل چيني قابل رقابت است. در همين سال سير چارلز گري[9]، كه در آن هنگام نخست وزير بود و بعدها نام خود را به يك مارك مشهورِ چاي داد، انحصار كمپاني هند شرقي براي واردات چاي از چين را لغو كرد. پنج سال بعد، اين كمپاني شروع كرد به كشتِ صنعتيِ چاي در آسامِ هند. بعد از ده سال، كشت اين گياه در سريلانكا هم رواج يافت. چاي هندي به سرعت بازار انگلستان را قبضه كرد و كيفيتش مطلوبِ نظرِ مصرف كنندگان قرار گرفت. با اين وجود تا 1866.م هنوز نود درصد چاي مصرفي انگليسيان در چين عمل آمده بود. با اين وجود تا پايان قرن، چاي هندي بر توليد چين برتري يافت و كشتزارهاي قهوهي سريلانكا كه در همان زمان هم سوددهي خوبي داشت، در كل به مزارع چاي دگرديسي يافت.
در 1837.م نخستين كاردار آمريكا در چين – ماژور ساموئل شاو[10]– با مقامات چيني در مورد تجارت با آمريكا به توافق رسيد. محصولات اصليِ مورد نياز آمريكاييها عبارت بود از چاي و ابريشم. آمريكاييان در سالهاي پس از آن نظامي موفق از بازرگانان را پديد آوردند كه محور كارشان توزيع چاي چيني در آمريكا و اروپا بود. در 1849.م منع انگلستان براي وارد كردن چاي از كشتيهاي آمريكايي برداشته شد و در نتيجه انگلستان نيز به كشورهاي مشتري بازرگانان آمريكايي پيوست.
در 1869.م يك بيماري قارچي به مزارع قهوه و چاي در هند حمله كرد و به سرزمينهاي همسايه نيز گسترش يافت. توليد و در نتيجه مصرف چاي با ركودي بي سابقه روبرو شد. در 1876.م بار ديگر بازار ترميم شد و مزارع چاي هندي خاستگاهي شدند كه كاشت نخستين نهالهاي چاي ايراني را ممكن ساختند.
كشت چاي در ايران ديرزماني پس از رسوخ عادت به نوشيدن چاي، و در زمان ناصرالدين شاه آغاز شد. نخستين تلاش در سال 1262 خورشيدي به دست مردي به نام حاج محمد حسين اصفهاني انجام گرفت. او كشتزارهايي را براي پرورش نهالهايي از چاي كه از هند آورده بود، اختصاص داد، اما نتوانست اين كسب و كارِ نو را درست مديريت كند و در برداشت محصول سودآور شكست خورد. آنگاه در 1279 خ. اج محمد ميرزا کاشف السلطنه چايکار که در آن زمان ژنرال کنسول ايران در هند بود، پس از مطالعهي كافي در ماهيت خاك مزارع چاي، با دولت هند توافق كرد تا دو هزار نهال چاي از اين سرزمين به ايران منتقل شود. او كشتزارهاي چاي خود را در لاهيجان و تنكابن تاسيس كرد و توانست به محصولي با كيفيت بالا و سودآوري زياد دست يابد. امروز مقبرهي اين مرد به موزهي چاي تبديل شده است.
همزمان با پا گرفتن كشت و كارِ چاي در ايران، سرزمينهاي ديگر نيز زير كشت اين گياه رفتند. در 1904.م بازار چايِ سياه كاشته شده در تايوان رونق گرفت و اين محصول در آمريكا پنج بار بيشتر از چاي هندي فروش كرد. در همين سال، در زمان برگزاري جشنوارهاي در انگلستان، وقتي هوا ناگهان گرم شد، مردي به نام ريچارد برچيندن[11] دست به ابتكاري جالب زد و نخستين آيس-تي يا چاي سرد را به مردم فروخت. در سالهاي آغازين قرن بيستم، كارآفريني به نام توماس جانستون ليپتون[12] چايخانهي خود را در گلاسكو خريداري كرد. او به زودي دست به خريدِ مستقيم از سريلانكا زد تا چاي را با قيمتي مناسب به دست مشتريانش برساند. در نتيجه كارش به سرعت رونق گرفت و شمار فروشگاههايش به سيصدتا بالغ شد.
در 1909.م توماس ليپتون چاي را در كيسههايي كوچك به فروش رساند. منشا الهام او در اين مورد، فروشندهي ديگري بود كه چاي را در كيسههاي ابريشمي كوچكي به فروش ميرساند، و برخي از مشتريانش به اشتباه كل كيسهي حاوي چاي را در آب ميخيساندند! از اين هنگام بود كه چاي كيسهاي زاده شد، كه در كشور ما تا همين چند وقت پيش به اسم “چاي ليپتون” شهرت داشت.
تركيب و تاثير
گياه چاي، بوتهايست با برگهاي انبوه، كه نام علمياش كامِليا سينِنسيس[13] است. نام اين گياه از اسم كشيشي چك به نام گئورك كامِل (1661-1706 .م) گرفته شده است كه گياهشناس خبرهاي بود و در فيليپين به تبليغ مسيحيت و ردهبندي گياهان ميپرداخت. او در كشف و نامگذاري چاي نقشي نداشت، اما لينه هنگام نامگذاري اين گياه اسم او را به خاطر احترامي كه برايش قايل بود برگزيد. اين گياه را چينيان چا-هوآ ميناميدند، كه گياهِ چاي معنا ميدهد. همهي انواع چاي، يعني چاي سبز و سياه و اولونگ از برگهاي همين گياه به دست ميآيند، اما به درجههايي متفاوت اكسيد ميشوند و شيوهي عمل آوردنشان متفاوت است.
مهمترين مادهي موثر موجود در برگ چاي، كاتِشين[14] نام دارد. كاتشين يك آنتي اكسيدانِ قوي است از ردهي فلاوونوئيدها[15] كه ميتواند تا سي درصد از وزن خشك برگ چاي را شامل شود. در ميان چايهاي معمول، چاي سبز بيشترين و چاي سياه كمترين ميزان از اين ماده را دارد. چاي موسوم به سفيد كه نوشيدنش رواج چنداني ندارد، از نظر ميزان كاتشين مقام اول را داراست. كاتشين در برگهاي كاكائو (گياهِ تئوبريوم كوكوآ[16]) نيز به مقدار زياد وجود دارد. اين ماده و به ويژه اپيمر آن به نام اپي-كاتشين، تاثيري به سزا در كاهش خطر ابتلا به سكته، سختي رگها، و سرطان دارند. نشان داده شده است كه كاتشينِ موجود در چاي همچون نوعي آنتي بيوتيك خفيف عمل كرده و باعث مهار رشد باكتريها ميشود.
با اين وجود، مادهي موثر اصلي در برگ چاي، كه باعث اثر آرامبخش و ضدتنشِ آن ميشود، همان است كه با الهام از نام كانتونيِ چاي، تِئانين ناميده ميشود. تئانين يكي از مشتقات اسيد آمينهي گلوتامين است و مولكول كوچكي است با ساختار زير كه ميتواند از سد خوني-مغزي بگذرد.
تئامين باعث افزايش ترشح ناقلهايي عصبي مانند دوپامين، گاما-آمينوبوتيريك اسيد (GABA)، و سروتونين ميشود و به اين ترتيب حس آرامش و راحتي را در ذهن القا ميكند. در انسان، تزريق محلول تئامين باعث القاي موج آلفا در مغز ميشود، كه در زمان مراقبه و استراحت نيز ديده ميشود. به اين ترتيب، تا حدودي اين زبانزد كهن ژاپني درست مينمايد كه “چاي، طعم ذن ميدهد.” تئامين با وجود اثر آرامش بخشي كه دارد، و عادتي كه توليد ميكند، از نظر بيوشيميايي زيانمند نيست و اثري از آسيب به دستگاه عصبي در دزهاي پايين آن مشاهده نشده است.
مادهي ديگري كه در برگ چاي وجود دارد، تئين نام دارد. تئين همان مادهايست كه بسته به گياهِ توليد كنندهاش كافئين، ماتئين و يا گوارانين هم ناميده ميشود. اينها همه اسمهايي مترادف هستند كه به يك ماده اشاره ميكنند. ساختار مولكولي تئين به اين شكل است:
همانطور كه از شكل مولكولياش بر ميآيد، تئين يك آلكالويد است. يعني از ردهي سمهايي است كه گياهان براي دفاع از خود در برابر حشرات توليد ميكنند. اين ماده در برگ و غنچهي شصت گونهي گياهي از جمله كولا و كاكائو و قهوه توليد ميشود و همچون حشرهكشي عمل ميكند كه حشرات مهاجم را فلج كرده و به قتل ميرساند. در آدميان، تئين همچون يك محرك عصبي عمل ميكند و باعث برانگيختگي، از ميان رفتن خوابآلودگي، و هشياري ميشود. تئين يك تقليد كنندهي گيرندههاي آدنوزيني است و درست مانند ساير آلكالوئيدها باعث اعتياد و وابستگي فيزيولوژيك به اين ماده ميشود. مصرف مداوم و زيادِ اين ماده، به نوعي بيماري عصبي به نام كافئينيسم منتهي ميشود كه تحريك پذيري، عصبي بودن، لرزش، سردرد، بيخوابي، گرفتگي عضلات و اضطراب از علايم آن هستند. در جديدترين ردهبندي بيماريهاي عصبي، چهار رده از اختلالها به تئين/كافئين منسوب ميشوند: اختلال خوابِ كافئيني، اختلالهاي پراكندهي كافئيني، اضطرابِ وابسته به كافئين، و مسموميت كافئيني.
مصرف
چاي رايجترين نوشيدني بعد از آب است، و تئين/ كافئين مهمترين و رايجترين محرك دستگاه عصبي است كه در سطحي جهاني و به شكلي قانوني و مجاز مصرف ميشود. مصرف جهاني چاي به تنهايي از مجموع تمام نوشيدنيهاي ديگر –الكلي و غيرالكلي- بيشتر است. نخستين موج مصرف عمومي چاي در انگلستانِ قرن هجدهم آغاز شد. چنان كه گفتيم، مصرف چاي در انگلستانِ سالِ 1705.م چهارصد تن بود. اين مقدار تا هشتاد سال بعد به يازده هزار تن افزايش يافت. در 1797.م مصرف سرانهي هر انگليسي در سال يك كيلوگرم چاي بود، و اين ميزان نيز تا ده سال بعد به پنج كيلو بالغ شد.
امروزه نيز مصرف سرانهي چاي در انگلستان از ساير نقاط بيشتر است و به متوسط 5/3-4 فنجان در روز ميرسد كه با 2/2 كيلوگرم چاي خشك در سال برابر است. در ميان كشورهاي جهان، تنها مردم تركيه چاي خوارتر از انگليسيها هستند و هركدامشان به طور متوسط سالانه 3/2 كيلوگرم چاي خشك ميخورند. حتي در كشوري به نسبت قهوهخوار و بيتوجه به چاي مانند آمريكا، مصرف سرانه 800 گرم بر سال و مصرف سرانه يك فنجان در روز است. با تمام اين حرفها، هند، با وجود مصرف سرانهي به نسبت اندكِ سالانه 750 گرم، بيشترين حجم مصرف را در ميان كشورهاي جهان دارد.
مصرف سالانهي چاي در ايران نود و پنج هزار تن در سال است كه حدود يك سوم آن وارداتي است. به اين ترتيب، مصرف سرانهي ايرانيان حدود 3/1 كيلوگرم در سال است كه با رتبهي چهارم يا پنجم جهاني برابر است. در ميان كشورهاي توليد كنندهي چاي، چين و هند مقام اول را دارند و در سال 2003 كه مصرف جهاني 15/3 ميليون تن بود، روي هم رفته نيمي از اين مقدار را تامين ميكردند. ايران با سي و چهار هزار هكتار باغ چاي و صدو هفت كارخانهي توليد چاي، در ميان توليد كنندگان چاي مقام يازدهم را دارد و به دليل قاچاق سازمان يافتهي چاي از كشورهاي همسايه، كشت و كار چاي در آن درگيرِ خطري جدي است.
قاچاق سازمان يافتهي چاي در ايران از سال 1370 خورشيدي با ورود چاي احمد از كشورهاي عربي آغاز شد و چندان دامنه يافت كه بنا بر مطالعات بازارسنجي، سليقهي چشايي ايرانيان را دگرگون كرده است. به طوري كه عموم ايرانيان چايِ توليد شده در عراق و دبي را – با وجود كيفيت كمتر، بسته بندي غيربهداشتي، و افزودههاي زيانبار و غيراستانده- بر چاي ارزانتر و با كيفيتتر ايراني ترجيح ميدهند. در حال حاضر هر ساله پانزده هزار تن چاي احمد در ايران فروخته ميشود. آشفتگي وضع توليد و توزيع چاي در ايران به شكلي است كه به گزارش بانك جهاني، در سال 2004 ميلادي، در شرايطي كه ايران هنوز دهمين يا يازدهمين توليد كنندهي چاي جهان بود، دهمين وارد كنندهي چاي هم محسوب ميشد! يعني در شرايطي كه در انبارهاي كشور دويست و سي هزار تن چايِ فروخته نشده انباشته شده بود، سي و پنج هزار تن چاي به كشور وارد شده بود، كه بخش عمدهي آن از كيفيتي بسيار نازل برخوردار بوده است.
چاي، قند و استعمار
1. تحليل جامعه شناختي مصرف آلكالوئيهايي مانند تئين و نيكوتين، به مقدمهچينيهايي تاريخي نياز دارد. آشكارترين و مهمترينِ اين نكات، آن است كه الگوي مصرف و استفاده از آلكالوئيدها، پيوندي آشكار و روشن با مدرنيته دارند. گياهاني مانند توتون، چاي، قهوه، و كاكائو در دوران پيشامدرن نيز شناخته شده بودند، كشت ميشدند، و توسط جوامع سنتي مورد استفاده قرار ميگرفتند. با اين وجود، الگوي مصرف اين مواد و “معناي” نهفته در آنها از بيخ و بن با آنچه كه پس از ظهور انقلاب صنعتي شاهدش هستيم، متفاوت بود. فهمِ كاركرد اين مواد در جوامع امروزين، تنها در شرايطي ممكن ميشود كه دركي روشن از الگوي تاريخي تحول اين مواد داشته باشيم، و تصويري دقيق از نقششان در جوامعي كه گذار به مدرنيته را تجربه كردند.
در مورد موادِ مورد نظر ما، چند ملاحظهي عمومي ضرورت دارد. آنچه كه موضوع بحث ماست، “لذت دروغين” است. يعني ردهاي خاص از لذتها، كه مانند تمام انواع ديگرِ لذت، از برانگيختگي گرههاي عصبي ويژهاي در مغز[17] پديد ميآيد، اما تفاوتش با ساير انواع لذت در آن است كه اين شبكهي نوروني زير تاثير مادهي شيمياييِ خارجي و سمياي كه از راههاي خوراكي يا تنفسي وارد بدن شده، تحريك ميشود. لذت دروغين بر خلاف دو نوع لذتِ ديگر[18]، متغيرهاي پايهي مركزي در سيستمهاي تكامليِ مربوط به “من” را دچار اختلال كرده، و در نتيجه بختِ بقا، قدرتِ اجتماعي، معنا و (حتي در درازمدت) لذت را كاهش ميدهد. لذت دروغين بر اين اساس، تجريك شيمياييِ دستگاه لذت در مغز است، كه بر اساس الگويي خودكار، اجباري، و تكرار شونده اجرا ميشود، و اين همان است كه اعتياد ناميده ميشود.
اين نكته روشن است كه خاستگاه لذتهاي دروغين، زهرهايي – معمولا حشرهكشهايي از ردهي آلكالوئيدها- است كه گياهان آن را در زمينهاي تكاملي براي حفاظت خود در برابر حشرات گياهخوار ميسازند. اين مواد به عنوان سمي كه بر دستگاه عصبي اثر ميگذارد، در پستانداراني مانند انسان به شكلي نامنتظره عمل ميكند و در عينِ آسيب رساندن به دستگاه عصبي، شبكهي لذت را نيز به طور غيرمستقيم -معمولا از مجراي سيستم دوپامينرژيك- تحريك ميكند. در نتيجه كشفِ تصادفي اثرِ روانگردانِ اين گياهان در جوامع اوليه، به شناسايي ردهاي از گياهان دارويي انجاميده است كه در كنارِ خاصيتِ روانگردان و گاه توهمزايشان، لذتآور و بنابراين معتاد كننده هم هستند. حال اين تاثير ممكن است در دامنهي بزرگي نوسان كند. از اثر خفيف و ملايم چاي گرفته تا وابستگي شيميايي چشمگير و مهلكِ نيكوتين.
اين گياهان در جوامع ابتدايي، پديدارهايي جادويي و تاثيرگذار بر روح دانسته ميشدند. تمام گياهان ياد شده – از هوم گرفته تا برگ كوكا- در جوامعي كه براي نخستين بار آنان را كشف كردند، مقدس شمرده ميشدند و مجموعهاي از آيينهاي ديني، مناسك اجتماعي، و معناهاي فرهنگي بر آنها سوار ميشده است. در تمام اين جوامع، گياهان ياد شده به شكلي محدود، و زير نظر طبقهاي از رازآشنايان و كاهنان و شمنان براي اجراي مراسمي ديني يابه عنوان داروهايي خاص به كار گرفته ميشدند. به همين دليل هم در دوران پيشامدرن، با گياهاني روبرو هستيم كه به طور پراكنده در تمدنهاي گوناگون كشف شدهاند، تا به عنوان منابع لذت دروغين مورد استفاده قرار گيرند. اما اين لذتهاي دروغين با لفافي از معناها و آيينها و مناسك و اساطير پوشانده شده، و به اين ترتيب بدنهي اصلي جامعه از آن جدا ميشده است. به همين دليل هم در جوامع پيشاسنتي اعتياد به اين مواد امري نادر و استثنايي تلقي ميشده است.
با ظهور عصر مدرن، و آغاز دوران جهانگردي اروپاييان، دگرديسي مهمي در ساختارِ استفاده از اين مواد رخ نمود، كه فهمِ آن براي تحليل دقيقترِ خودِ مدرنيته و عناصر برسازندهي آن اهميت دارد.
اروپاييان در زماني كه نخستين كشتيهاي اقيانوسپيماي خود را ساختند و به شرق و غرب دنيا سفر كردند، تنها يك منبع لذت دروغين را ميشناختند و آن هم الكل بود. مادهاي كه بنابر يك تصادف تكاملي جالب توجه، تاثيري شبيه به آلكالوئيدها در مغز انسان ميگذارد، و همان شبكهي لذت و دستگاه دوپامينرژيك را تحريك ميكند. اروپاييان در برخورد با تمدنهاي ديگري كه تا آن هنگام آشنايي چنداني با آنها نداشتند، با ردههايي متنوع از منابع جديدِ توليد لذتهاي دروغين روبرو شدن. در همسايگي آنها، در قلمرو تمدن اسلامي، ترياك وجود داشت كه به همراه الكل به عنوان داروي ضد درد و هنگام جراحيها به كار گرفته ميشد. در كمربندي گسترده كه از آسياي ميانه تا شمال آفريقا كشيده شده بود، حشيش ياهمان سبزك هم در ميان فرقههايي ديني رواج داشت و همچنان كاركردِ بسيار كهنِ شمني و آيينياش را حفظ كرده بود. در اين ميان تنها گياهي كه كاركردي عمومي داشت، قهوه بود كه استفاده از آن نيز به قلمروهاي جغرافيايي خاصي محدود بود.
در شرق، چينيان زمام امور را در دست داشتند و آنان نيز ترياك و حشيش را داشتند و چاي را. در جهان نو، اما، اروپاييان با تمدنهايي كشاورز و مبتكر روبرو شدند كه طيفي وسيع از گياهان را رام كرده بودند، و در اين ميان كاكائو، تنباكو، و كوكا نقشي مركزي داشتند. در اين قلمرو نيز اين گياهان كاركردي جادويي و دارويي داشتند و فقط در مناطق گرمسيري به عنوان حشرهكش استفادهي همگاني پيدا كرده بودند.
سر رسيدن كشتيهاي اقيانوسپيما و مد شدن استفاده از اين لذتهاي دروغين، اگر به تنهايي نگريسته شود، يك معنا دارد، و در كنار ساير دستاوردهاي عصر اكتشاف، معنايي به كلي متفاوت پيدا ميكند.
اگر تنها به الگوي توزيع و استفاده از گياهان لذتزا بنگريم، با رخدادي قابل فهم روبرو ميشويم. كاشفان اروپايي، در ميان ساير “چيزها”ي سودمند و ارزشمندي كه از سرزمينهاي دور براي مردمشان تحفه ميآوردند، حاملان لذتهاي دروغين را هم به همراه داشتند. اين مواد گياهي، براي اروپاييان ارمغاني بود در ميان ساير ارمغانها، دستاوردي بود از تمدنهايي كه پست و وحشي دانسته ميشدند. بنابراين معناهايي كه در جوامعِ كاشفِ اين گياهان به آنها الصاق ميشد، در چشم اروپاييان فاقد ارزش و اهميت بود. تنباكو يا حشيش يا چاي، در بافتار جامعهي اروپايي قرن شانزدهم و هفدهم تداعي كنندهي آيينهاي دوستي و پيمان، يا سفر روح و دستيابي به مكاشفه، يا رسمي مربوط به مراقبه و تمركز نبود، كه به سادگي يك مادهي دود كردني، يك سرخوشآور، و يك نوشيدني گوارا بود كه ميشد آن را محض سرگرمي مورد استفاده قرار داد.
اگر تنها به مصرف گياهان زايندهي لذت دروغين در اروپاي قرن شانزده و هفده بنگريم، متنهاي نوشته شده در اين باره را بخوانيم، و الگوي توزيع و فراگير شدنِ تدريجي آن را وارسي كنيم، به يك نتيجهي ساده و روشن ميرسيم. اروپاييان به همراه ساير چيزهايي كه از جهانهاي ناشناختهي پيراموني همراه آوردند، جعبهي پاندورايي خطرناك را نيز پيدا كردند و با بياحتياطي درِ آن را گشودند. شبكهاي از معاني كه در جريان قرنها استفادهي محتاطانه و آزمون و خطاي تكاملي در اطراف گياهاني مانند تنباكو و چاي و قهوه تنيده شده بود، با كنشِ تسخيرگرانهي جهانگردان نوآمده از هم دريده شد، و آن هستهي مركزي و سختِ بيوشيمايي بود كه برگرفته و تصاحب شد. هستهاي كه ديگر چيزي جز يك گياهِ نو، با تاثير سرخوش كنندهي نو نبود. سپري از جنس معنا كه جوامع سنتي و كهن به تدريج و بيترديد با دادن تلفات بسيار براي خود ساخته بودند، با اين كار از ميان رفت، و جامعهاي پرتكاپو و جوياي نوآوري و مستعد تغيير باقي ماند، با تركيبات بيوشيمياييِ زايندهي لذت دروغين، و اين هيچ جاي تعجب نداشت كه استفاده از اين مواد گام به گام توسعه يافت، توليد و توزيع اين تركيبات به سرعت نهادهايي سودآور و اقتصادي را در اطراف خود ترشح كرد، و جمعيتِ وابسته به تمدنِ مدرن، به سرعت به نيكوتين، تئين/كافئين، و ساير تركيبات نشئهآور معتاد شد.
آنچه كه در رويارويي جوامع مدرن با لذتهاي دروغينِ نويافته رخ داد، بيترديد در جوامع باستاني نيز بارها رخ داده بود. بيترديد نخستين پيشاايرانياني كه در بيابانهاي آسياي مركزي سبزك و هوم را كشف كردند، موجهايي از اعتياد و تباهي و نابودي را تجربه كرده بودند، تا آن كه همسايگان و نوادگان و بازماندگان هوشمندترشان آموختند تا با سپري از جنس معنا، و با مهارها و قيد و بندهايي از جنس مناسك و آيينها و رازورزيها، استفاده از اين مواد را در جوامع خود محدود و كنترل كنند. شبكهاي پيچيده از حرمتهاي ديني، موقعيتشناسيهاي ظريفِ اخلاقي، و قواعد حقوقي و مدني لازم بود تا ميلِ زيست شناختي و گرايشِ گريزناپذيرِ مغزها براي دستيابي به محركي لذتآور و سرراست را منضبط و سازماندهي كند، و اين همان بود كه غربيان با بياحتياطي ناديدهاش گرفتند، در آن زمان كه با بياحتياطي آن محرك را بر ميگرفتند.
2. شايد بتوان ظهور اعتيادِ فراگير به نوشيدنيهايي مانند چاي و قهوه و دودهايي مانند سيگار را با الگويي كه گفتيم، توجيه كرد. اين مدلِ لذتِ دروغينِ محروم از غلاف معناييِ مهار كننده، به خوبي توسعهي اين عادتها در دربارها، آنگاه در سربازخانهها، آنگاه در ميان طبقهي متوسط، و سپس در ميان كارگران را توضيح ميدهد. اما آنچه كه از توضيح دادنش عاجز است، نهادينه شدنِ اين عادتها در جوامع مدرن، و به ويژه ريشه دواندنش در طبقات پايين و به خصوص طبقهي كارگر است.
به راستي اگر ماجرا همين استفادهي ندانم كارانه از گياهانِ نويافتهي لذتآور بود، پس چرا تمدن غربي با آن توانايي زايندگي و لاقيت چشمگيرش، نتوانسته پس از چهار پنج قرن بر اين غولِ برآمده از درون بطري غلبه كند؟ و چرا هنوز اين عادتها با بسامدي چنين چشمگير و فراوان در تمام تمدنهاي مدرن ديده ميشوند؟ و چرا توزيع آنها به طور سنتي در ميان مردان بيش از زنان، و در طبقهي كارگر بيش از ساير طبقات است؟
گمان ميكنم براي پاسخ دادن به اين پرسشها، نياز داريم تا الگوي توسعهي گياهان سرخوشيآور و محرك را در كنار ظهور كالايي ديگر بنگريم، و آن شكر است.
شكر، چنان كه ميدانيم، دو منبع گياهي اصلي دارد: نيشكر، و چغندر قند. نيشكر كه بومي قلمروي وسيع از هند تا سوريه است، به ظاهر براي نخستين بار در هزارهي سوم پ.م و در خوزستان، جايي كه دولت ايلامِ باستان قرار داشته، اهلي شده باشد. كشت و كار نيشكر در اين قلمرو به قدري مهم بوده كه اين سرزمين را به نام قديمي نيشكر (هوژه) هوزستان يا خوزستان ناميدهاند، و اين نامي است كه دو هزار و پانصد سال پيش، داريوش در كتيبهي بيستون به اين منطقه ميدهد. در آن زمان، اين نام چند هزاره قدمت داشت، و به اين ترتيب ميتوان دريافت كه نيشكر و شكر، در بطن تمدنهاي ساكن ايران زمين جايگاهي تا چه پايه مهم داشته است.
در مورد شكر، و مزهي شيريني، و جايگاه آن در تمدن ايراني، رسالهاي ديگر سزاوار است كه اميدوارم به زودي نوشته شود. اما آنچه در اينجا دانستنش ضرورت دارد، چند گزاره است. نخست آن كه شكر براي نخستين بار در ايران زمين و از نيشكر استخراج شد، و به صورت بلورهايي خالص تصفيه شد. تمام تمدنهاي ديگرِ ساكن قلمرو مياني، يعني تمام تمدنهايي كه در نيمهي غربِي اوراسيا و اينسوي خطِ هيماليا- سيبري- درياي هند قرار دارند، نام قند و شكر را از زبان فارسي باستان گرفتهاند، چنان كه اسمهايي مانند saccarumِ لاتين، saxarosِِ يوناني، سكرِ عربي، Candy وsugar انگليسي، sucre فرانسوي، و… همگي از قند و شكر فارسي مشتق شدهاند. فنون تصفيهي شكر از ايران به هند و احتمالا چين، و همزمان به مصر و سوريه رفت و روميان بسيار ديرتر، در حوالي زمان ظهور مسيح براي نخستين بار با آن آشنا شدند، و تا زماني كه خود فنون تصفيهي شكر از چغندر قند را ابداع نكردند، به قند و شكر دسترسي نداشتند.
در اروپايي كه كريستف كلمب و ماژلان را براي كشف ناشناختههاي جهان پرورده بود، شيريني مزهاي اصلي نبود، و شكر نوعي دارو بود كه از مصر و سوريه با قيمتي گران وارد ميشد. در الاهيات مسيحي شيريني امري مربوط به گناه دانسته ميشد، و يكي از نشانههاي تباهي در تمدنهاي باستاني، خو گرفتنشان به خوردن غذاهاي شيرين و لذيذ دانسته ميشد.
در اين شرايط بود كه همزمان با كشف گياهاني مانند چاي و قهوه و توتون، شكر نيز “كشف شد”.
در سال 1226.م، شهردار وينچستر كه يكي از شهرهاي ثروتمندِ آن دوران در انگلستان بود، به تاجرانش سفارش داد تا يك و نيم كيلوگرم شكر را از اسكندريه بخرند. بيست سال بعد، اين شهر به قدري ثروتمند شده بود كه توانست سفارش دهد تا صد و پنجاه كيلوگرم شكر سفيد برايش خريداري كنند، و اين در آن زمان تجملي باورنكردني بود. در ابتداي قرن چهاردهم ميلادي، دربار انگلستان براي اين كه صاحب يك محموله شكر شود، ناگزير شد دريانوردان ونيزي را استخدام كند و ايشان براي خريد شكر تا مصر پيش رفتند. آنگاه در آستانهي انقلاب صنعتي و در همان زماني كه عصر نوزايي دوران بلوغ را پشت سر ميگذاشت، ناگهان مصرف شكر در اروپا سير صعودي عجيبي را از سر گذراند. در چهل سالِ آخر قرن هفدهم مصرف شكر در انگلستان چهار برابر شد، و در چهل سال آغازينِ قرن هجدهم بار ديگر سه برابر شد. در بين سالهاي 1663.م تا 1775.م، مصرف شكر در انگلستان بيست برابر بيشتر شده بود، در حالي كه در همين زمان جمعيت اين كشور از چهار و نيم ميليون نفر به هفت و نيم ميليون نفر، يعني كمتر از دو برابر افزايش يافته بود.
اگر الگوي مصرف شكر و چاي/قهوه/تنباكو را با هم جفت كنيم، به نتيجهاي جالب توجه ميرسيم. اين كالاها دقيقا پا به پاي هم در جوامع اروپاييِ درگير با انقلاب صنعتي رشد كردهاند. در 1650 .م، تنباكو و قهوه/چاي در انگلستان اموري كاملا ناشناخته بودند، و شكر نيز به همين ترتيب تنها به عنوان دارو در ميان اعضاي طبقهي اشراف و درباريان با خست تمام مورد استفاده قرار ميگرفت. در اواخر قرن نوزدهم، همهي اين كالاها به مواد مورد استفادهي روزانهي همهي مردم تبديل شده بودند. در اين مدت، البته حادثهي مهمي هم رخ داده بود، كه عبارت بود از انقلاب صنعتي. انقلاب صنعتي در 1777.م در انگلستان آغاز شد، كه درست پيش از اين تاريخ يك موجِ بزرگ از مصرفِ زيادِ شكر را به همراه تنباكو و چاي و قهوه از سر گذرانده بود، و بعد از تحقق انقلاب صنعتي نيز همين الگوي رشد يابنده از مصرف اين مواد را حفظ كرد. الگويي مشابه را در ساير كشورها نيز ميتوان بازجست. يعني در تمام كشورهايي كه موج انقلاب صنعتي به آنها وارد و در آنها جايگير شد، افزايشي چشمگير و پايدار در مصرف اين مواد را داشتهايم.
اما تمام اين حرفها چه معنايي دارد؟ به راستي چه ارتباطي هست بين انقلاب صنعتي، كه به ظاهر پيامدِ پيشرفتهاي فني بود و استثمار نيروي كارِ رانده شده از زمينهاي كشاورزي، و مصرف شكر و چاي و تنباكو؟
براي پاسخگويي به اين پرسش، بايد نخست به وجه تمايز و شباهت اين مواد بپردازيم.
وجه شباهت شكر و چاي و تنباكو آشكار است. هرسه شكلي از لذت را ايجاد ميكنند، و استفاده كردنِ هر سه لذتآور است. به همين دليل هم الگوي مصرف آنها، به هم پيوسته و همگون بوده است. گذشته از اين، هر سه تحفههايي وارداتي و بيگانه بودهاند،كه ابتدا به صورت مدي اشرافي، و بعدتر در قالب عادتي نخبهگرايانه، و در نهايت به صورت كالاي مصرفي فراگيري براي تودههاي كارگر مورد استفاده قرار ميگرفتند. وجه شباهت ديگر آن كه هر سهي اين مواد، خاستگاهي گياهي دارند، و هر سه به دو پديدهي فيزيولوژيكِ مهم ارتباط دارند: به كار، و به گرسنگي.
چاي و تنباكو موادي محرك هستند. تئين و نيكوتين محركهاي دستگاه عصبي هستند و خواب و سستي را مهار كرده، فعاليت عضلاني را تشديد ميكنند. به همين ترتيب، شكر كه سرشار از انرژي است، مادهي اوليهي لازم براي كار عضلاني را فراهم ميآورد. جالب آن كه آلكالوئيدها، به همراه مهار كردن خواب و استراحت، يك حس ديگر را نيز از بين ميبرند، و آن هم حس گرسنگي است. يك دليل آن كه سربازان در شرايط جنگي و اسيران در اردوگاههاي دشمن به استعمال دخانيات و خوردن چاي و قهوه خو ميگيرند، آن است كه معمولا در شرايط محروميت غذايي به سر ميبرند و اين مواد شرايط را برايشان تحملپذيرتر ميسازد.
با اين وجود، شكر با گياهان زايندهي لذتِ دروغين يك تفاوت عمده دارد. از يك جنبه، شكر پادنهاد آنها و ضدِشان به شمار ميآيد. شكر، در واقع بلورِ گلوكز است. انرژي محض و خالص، بدون مادهي افزودني اضافي. تقريبا صد در صدِ شكر سفيدي كه خورده ميشود، جذب بدن خواهد شد. به اين ترتيب، لذتِ ناشي از خوردن شكر و غذاي شيرين، تبلورِ محضِ لذتِ زيستي است. شكر، لذتي را برميانگيزد كه از دستيابي به انرژي و ارضاي نيازي زيستي، يعني گرسنگي ناشي شده است.
اين در حالي است كه چاي و تنباكو و همچنين كاكائو و كولا؛ دقيقا واژگونهي شكر هستند. مقدار كالري موجود در چايِ نوشيده شده يا تنباكوي جويده شده، دقيقا معادل صفر است. اين مواد هيچ نوع ارزش غذايي ندارند، و جز تاثير محرك و خوشايندي كه بر دستگاه عصبي ميگذارند، كاركرد “خوب”ِ ديگري ندارند. تاثير آنها بر دستگاه عصبي است كه باعث از بين رفتن گرسنگي ميشود، و نه كارآييشان در رفع نيازي واقعي، يا محتواي انرژي و غذاييشان. در واقع اين مواد، فاقد ارزش غذايي هستند.
الگوي مصرف اين دو ردهي به ظاهر متعارض از كالاهاي لذتآور، از اين رو جذاب است كه تركيبهايي گوناگون و آميختگيهايي معنادار را به دست ميدهد. گذشته از تنباكو كه به شكل دود كردن مصرف ميشود و بنابراين با لولهي گوارش ارتباطي ندارد، ساير آلكالوئيدها همواره با شكر است كه مصرف ميشوند. اين بدان معناست كه تمام آلكالوئيدهايي كه قرار است از مجراي دستگاه گوارش جذب شوند و عمل كنند، در همان سالهاي پيش از انقلاب صنعتي با شكر در آميختند، و به اين ترتيب شكلي از محتواي انرژي را براي خود به دست آوردند. چاي، قندپهلو شد، و قهوه با شكر شيرين گشت، كوكا به كوكاكولاي شيرين تبديل شد، و كاكائوي تلخ با شكر در آميخت تا شكلات را بسازد. در اين ميان تنها سيگار باقي مانده بود، كه آن نيز با الكل و مشروبات الكلي چفت و بست شد، و رسمِ نوشيدن و سيگار دود كردن را پديد آورد.
در سالهاي پيش از انقلاب صنعتي، اين چاي و قهوهي شيرين، و شكلات بود كه مصرف ميشد، درست همانطور كه كمي ديرتر، كاكائوي داغ و شكلات تلخ و كوكاكولا با همين نقش به اين مجموعه افزوده شد.
3. اما تمام اينها چه معنايي دارد؟ چگونه است كه آلكالوئيدها، اين محركهاي سمي – كه دست بر قضا همگي به همين دليل تلخ هم هستند- با شكر تركيب شدند، و چرا درست قبل از انقلاب صنعتي و در جريان گذار جوامع غربي به مدرنيته بود كه استفاده از آنها چنين اوج گرفت؟ آيا ميتوان ارتباطي در ميان كوكاكولا و چاي قندپهلو و سيگار با مدرنيته و انقلاب صنعتي برقرار كرد؟ و اگر ميتوان، از آن چه آموزههايي براي اكنونِ ما به دست ميآيد؟
انقلاب صنعتي، رخدادي بسيار شگفت و بيسابقه در تاريخ تمدنهاي انساني بود. بعد از سال 1377.م كه صنعت نساجي در انگلستان مكانيزه شد، و توليدِ كالاهاي ديگر نيز به سرعت به اين روندِ توليد مبتني بر نيروي سوخت فسيلي- و نه قدرت عضلاني- پيوستند، دگرديسي عميقي در سبك زندگي مردمان پديدار شد. براي نخستين بار، “كار” به شكلي نو بازتعريف شد، به طوري كه با ماشين پيوند داشت، و توسط ماشين تعريف ميشد. تا پيش از آن، تنها كارهاي تكراري و يكنواختِ وابسته به ماشين، به رفتارهايي ساده مانند چرخاندن سنگ آسيا و شخم زدن زمين و انتقال باري از جايي به جايي مربوط ميشود كه همواره نيروي عضلاني و سطح هوشمندي جانوراني مانند خر و اسب و گاو و شتر برايش بسنده بود. اما در اواخر قرن هجدهم ميلادي، براي نخستين بار ماشينهايي چندان پيچيده ابداع شدند كه نيروي عضلاني ضروري براي به راه انداختنشان، ميبايست توسط عاملي به هوشمندي انسان – البته در شرايط آرماني يك درجه ابلهتر از انسان- به كار انداخته شود. اين ماشينها براي نخستين بار، به كمك نيروي بخار و سوختهايي فسيلي كار ميكردند، و بنابراين انرژي اصليِ خود را از عضلات كارگر دريافت نميكردند. به اين ترتيب، كارگر در جريان انقلاب صنعتي به عنصري تبديل شد كه براي تنظيم رفتارِ يك ماشين، و تضمينِ كارآيياش، به آن الصاق شده بود. تكراري و ساده بودنِ كاري كه بايست انجام ميشد، و نظم و ترتيبي فني كه در ماهيت ماشين نهفته بود، همان از خود بيگانگي و فاصله افتادن ميان كار و كالا و كارگر را نتيجه ميداد، و اين چيزي بود كه در سطحي تكاملي، برابرنهادي عريان داشت.
ماشيني كه با نيرويي بيروني مانند سوخت زغالي كار ميكرد و كاري يكنواخت و تكراري مثل ريسندگي را انجام ميداد، پاداشي تكراري و ساده و كمي را به كارگر اهدا ميكرد، كه همان دستمزد بود. اين الگو، به اعتياد شباهتي بنيادين داشت. در آنجا هم عاملي بيروني – يك آلكالوئيد- با نيرو و كششي كه از دامنهي اختيار و ارادهي فرد خارج شده بود گره ميخورد، و رفتاري تكراري و متناوب را پديد ميآورد، تا لذتي فاقد معنا و قدرت را در سطحي بيوشيميايي بازتوليد كند. انقلاب صنعتي، اگر از زاويهاي درست نگريسته شود، نوعي اعتياد اجتماعي بود، كه ميبايست در سطحي زيست شناختي به اعتيادي عصبي چفت و بست شود، تا كارآيي خود را حفظ نمايد.
و چنين نيز شد. استثمار كارگري كه ميبايست شانزده ساعت در روز كاري يكنواخت را انجام دهد، تنها در شرايطي ممكن بود كه آن كارگر خستگي و گرسنگي را حس نكند، و انرژي لازم براي انجام اين كار را داشته باشد. آلكالوئيدها اولي، و قند و شكر دومي را فراهم ميآوردند. حالا تنها مسئله اين بود كه چگونه كارگر با همان ضرباهنگ سريعي كه ماشين از زغال سنگ سوختگيري ميكرد، با چاي قندپهلو و شكلات و سيگار سوختگيري كند؟ و اين مشكلي بود كه مدتها پيش به شكلي معجزهآميز حل شده بود. چرا كه اين مواد لذتي دروغين را پديد ميآوردند و بنابراين اعتيادآور بودند.
مخدرهايي كه كارآيي فرد را كم ميكردند، و محركهايي كه به سرعت بدن را از ميان ميبردند و كارآيي ذهني و بدني كارگر را مختل ميكردند، ميبايست هرچه سريعتر از اين چرخهي زرين توليد حذف شوند، و چنين نيز شد. به همين دليل بود كه هيچ گاه استفاده از موادي مانند ترياك شيوع و مشروعيتي را كه نيكوتين و تئين يافتند، به دست نياورد. مواد محرك شديدتر و خطرناكتري مانند كانابيس و كوكائين هم پس از چند آزمون اوليه و آشكار شدن خطراتشان، از گردونه خارج شدند. اينها كالاهايي بودند كه تنها به درد صادر شدن به سرزمينهاي دوردستي مانند چين ميخوردند، و چه غم اگر چينيان سرِ آشتي نداشتند و ترياك انگليسي را تحريم ميكردند؟ چرا كه ميشد با دو جنگ ترياك ايشان را شكست داد و آزادي ورود ترياك به كشورشان را به ضرب توپ و تفنگ تضمين نمود.
به اين ترتيب مشروعيتي براي محركهاي سبكتر ماند و عادتهايي و سنني و آلكالوئيدهايي آميخته به قند و شكر، و كارگراني كه خوب كار ميكردند.
4. شايد با واپسين بندهاي آنچه كه گذشت، نگارنده به قايل بودن به نوعي تئوري توطئه متهم شود. پس در اينجا بايد تصريح كنم كه اين برداشت نادرست است.
گفتاري كه گذشت اصلا به اين معنا نيست كه فردي يا افرادي، يا سازمانهاي و نهادهايي به شكلي هوشمندانه و هدفمند آلكالوئيدها را با قند و شكر، و سيگار را با الكل چفت كرده، و آنها را به جانِ كارگراني ايستاده بر آستانهي عصر صنعتي انداختهاند. برعكس، چنين ميانديشم كه همه چيز به شكلي بسيار طبيعيتر، ناآگاهانهتر، تكامليتر، و نسنجيدهتر رخ داده باشد.
بيترديد كساني در اين ميان بودهاند كه به دنبال منافع شخصي و خرد دامنهي خويش بودهاند، و اين افراد تك تك كساني بودهاند كه در تك تك جوامع درگير با مدرنيته و انقلاب صنعتي ميزيستهاند. همگان براي بيشينه كردن سود و لذت و قدرت و بقاي خويش -و به ندرت معنايي برگزيده- ميكوشند، و در اين مسير تنها چند قدمي اطراف خود را جلوي بيني خود را ميبينند و بر اين مبنا تصميم ميگيرند و پيش ميروند و از اين انتخابهاي خردِ سطحِ فردي است كه نهادها نظام مييابند و سيستمهاي سطح اجتماعي با سازوكارهاي دروني ويژهي خويش پديدار ميشوند.
آن تصويري كه مرورش كردم، محصول اندركنش سيستمهاي تكاملي رقيب و كشمكش سود و زيانهايي بسيار در سطحي خردتر بود. برآيند كردار آدميان و محصول كشمكش و رقابت نظامهاي اجتماعي و سازمانها و نهادهاي سياسي و اقتصادي براي بقا، به موقعيتهايي كارآمد و مفصلبنديهايي پيش برنده منتهي شد كه در نهايت پيوند خوردنِ بدنِ خو كرده به كارهاي تكراري را، به ماشينهاي برنامهريزي شده براي انجام كارهاي تكراري رقم زد. لذتهاي دروغين و سوخت فسيلي نيرويي بودند كه اين چرخ و دنده را به گردش در ميآورد، و روغني كه حركت اين دستگاه دو بعديِ فلزي/گوشتي را روان و آسان ميساخت.
انقلاب صنعتي و مدرنيته، پيامد اين پويايي تكاملي پيچيده بود. هزاران هزار انتخاب خرد دامنه با صدها و صدها الگوي جامعه شناختي و اندركنش نهادهاي گوناگون گره خورد، تا پديداري به نام انقلاب صنعتي را پديد آورد. هستهي مركزي اين واقعه، يعني آن چفت شدگي بدن به ماشين و هنجارمند شدنِ كردارهاي هردو و تكراري شدن رفتارهايشان، چندان كارآمد و موفق بود كه انقلاب صنعتي را به انقلاب دايمي تبديل كرد كه تروتسكي زماني در خوابش ديده بود، و اگر درست ميديد به كابوس بودنش پي ميبرد.
5. اينك ما وارثان آن پويايي گريزناپذيريم و عناصري در بطن آن و مهرههايي در تكاپوي تداوم رفتار آن. ماشين، در گذرِ سه قرن گذشته گام به گام هوشمندتر و پيچيدهتر و ظريفتر و شگفتانگيزتر شد، و به همين ترتيب به كارگر نيز مجال داد تا قدم به قدم خلاقتر و آزادتر و شادتر و راضيتر باشد. با اين وجود، حتي نوشته شدنِ متني مانند اين نوشتار نيز اگر كرداري در راستاي توليد انبوهِ چيزي مثل دانش به كمك ابزاري مانند رايانه براي مصرف كنندگاني انبوه و تودهاي باشد، دنبالهاي از همين سلسلهي نامدار است.
امروز، با آشتي تدريجي كارگر و كالايش، با دستيابي به نيروهايي نو و كمتر شدنِ تدريجي وابستگي ماشين به كنترلي مداوم و يكنواخت، قيد و بستهايي هم كه كارگر را بر تختهي پروكراستيِ ماشين مهار ميكرد، به تدريج برداشته ميشود. جوامع امروزين نيز، به تدريج دست اندركارِ ترشح پيلهاي هستند، از همان جنسي كه ديرزماني پيش وجود داشت، تا لذتهاي دروغين را بار ديگر به بطريِ خطوط قرمز باز گردانند. سپري از معنا لازم است تا انسانِ مدرنِ امروزين را از بلاي اعتيادهايي كه دامنگيرش است، برهاند. انساني كه در مقامِ كارگري دستورز يا انديشهگر، كارگري فرمانبر يا فرمانده، و كارگري با يقههاي رنگارنگ، وظيفهي تاريخي خود را به انجام رسانده، و گذارِ ماشينهاي كرخت و احمق زغال سنگي به رايانههاي هوشمندِ برقي را ممكن ساخته است. امروز، غلافي محكم و ناتراوا براي مهار كردن وسوسههاي لذتهاي دروغين لازم است، و اين بار نه مناسك شمني و محرمات ديني و قواعد قبيلهاي، كه دادهها و آمارهها و نظريهها و دانش تجربي است كه اين غلاف را برخواهد ساخت.
لذتهاي دروغين از ديرباز وجود داشته، و ديرزماني وجود خواهند داشت. تا زماني كه گياهان براي دفع حشرات زهرهايي عصبي بسازند و آن زهرها مراكز لذت پستانداراني هوشمند مانند ما را تحريك كند، لذت دروغين و اعتياد نيز وجود خواهند داشت. جوامع در پيش و تابهايي از اين جنسي كه در چند قرن اخير شاهدش بوديم، بارها و بارها لذتهاي دروغين تازه را كشف خواهند كرد، شيفته و غلامش خواهند شد، و به تدريج راه كنار آمدن با آن و كنار زدنِ آن را به كمك نظامهاي معنايي خواهند آموخت. در اين ميان، گاهگاه تركيبي فعال و شگفت انگيز مانند آنچه در قرن هجدهم در انگلستان پديد آمد، ظاهر خواهد شد، گذارهايي جامعه شناختي با پيامدهاي دردناك و خوشايندش بروز خواهند كرد، و آدمياني در گير و دار اين ماجرا قرباني خواهند شد، يا رستگاري را تجربه خواهند كرد. تا آن هنگام، ما ايرانياني كه در گوشهاي از اين هياهو نشستهايم، در موجهاي پياپي آنچه ساير تمدنهاي را پيش برد و ويران كرد، خواهيم نشست و چاي قندپهلويي خواهيم خورد وسيگاري خواهيم كشيد، بي آن كه عهدهدارِ نقش آن كارگر باشيم، يا سپرداري همچون اين دانشمند…
- , Rodrigo de Jerez & Luis de Torres ↑
- Jacque Cartier ↑
- Sir Water Releigh ↑
- Israel Putnam ↑
- Posselt & Reimann ↑
- Pictet and Crepieux ↑
- Water world ↑
- Lafcadio Hearn ↑
- Charles Grey ↑
- Major Samuel Shaw ↑
- Richard Blechynden ↑
- Thomas Johnstone Lipton ↑
- Camellia sinensis ↑
- catechins ↑
- flavonoids ↑
- Theobroma cacao ↑
- زيرواحدهاي برسازندهي حس لذت در مغز را دستگاه يا شبكهي لذت (reward system) مينامند، يا آن را بر اساس ناقلهاي عصبي ويژهاش، با برچسبِ سيستمِ نوروپپتيدرژيك/ دوپامينرژيك ميشناسند. ↑
- در چارچوب نظري نگارنده گذشته از لذتهاي دروغين، دو شكلِ ديگر و “اصلي” از لذت وجود دارند كه به ترتيبِ تقدمِ تكامليشان، لذت زيستي و راستين ناميده ميشوند. لذتهاي زيستي از ارضاي نيازهاي بدني مانند خوردن و نوشيدن و گشنيدن ناشي ميشود و ضامن بقاي فرد و گونه است، و لذتهاي راستين از پردازش اطلاعات برميخيزد و آفرينندهي معنا و قدرت در سطوح اجتماعي و فرهنگي است. ↑
ادامه مطلب: عصبشناسی خندیدن به جوک
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب