سه شنبه , مرداد 2 1403

درباره‌ی «مراببوس»

درباره‌ی «مراببوس»
شروین وکیلی

هفته‌نامه‌ی صدا، شماره‌ی ۱۳۳، شنبه ۲۲/۷/۱۳۹۶

ترانه‌ی «مرا ببوس» یکی از مشهورترین ترانه‌های دهه‌های اخیر ایران است، و از چند زاویه شهرت و اهمیتش جای توجه دارد. نسخه‌ی مشهوری که ردپایش بر خاطره‌ی مردم حک شد، همان است که حسن‌گل‌نراقی در میانه‌ی دهه‌ی ۱۳۳۰ ترانه‌اش را خوانده و پرویز یاحقی ساز ویولن و مشیرهمایون شهردار پیانو‌اش را نواخته است. در ذهن مردم این شعر با کودتای ۲۸ امرداد و جریانی سیاسی پیوند خورده و گمان عمومی بر آن است که انگیزه از این شعر و ترانه بزرگداشت خاطره‌ی افسران توده‌ای بوده که پس از کودتای ۲۸ امرداد دستگیر و برخی‌شان اعدام شدند. به ویژه در این میان این شایعه شهرت یافته بود که سرهنگ عزت‌الله سیامک این ترانه را در زندان برای بزرگداشت رفیقان اعدامی‌اش سروده بود. این تصور درباره‌ی ترانه‌ی «مرا ببوس» هنوز هم دوام یافته و همچنان کسانی را در توده‌ی مردم می‌توان یافت که با شنیدن این آواز به کودتا و افسران توده‌ای و سرهنگ سیامک ارجاع دهند.

اما حقیقت درباره‌ی تبارنامه‌ی این اثر هنری به کلی چیز دیگری است. حتا داده‌های اولیه درباره‌ی این آواز هم به سادگی نادرست بودن شایعه‌ی مرسوم درباره‌اش را روشن می‌سازد. نخستین نکته آن که شعر این ترانه را حیدر رقابی سروده، که یک فعال سیاسی ملی‌گرا و مخالف حزب توده بوده است. حیدر رقابی ترانه‌سرا و شاعری بود که با نام «هاله» تخلص می‌کرد و پدرش باجناغ و مدیر امور مالی حاج حسن شمشیری از هواداران خوشنام دکتر مصدق بود که چلوکبابی مشهوری در تهران داشت. بیژن ترقی که از طرف مادری خویشاوند حیدر رقابی بود در خاطراتش ماجراهای جوانی‌شان با حیدر رقابی را تعریف کرده و از این جا در می‌یابیم که این دو از ملی‌گرایان پر شر و شور آن سالها و مخالفان حزب توده بوده‌اند. بنابراین این تصور که شعر را سرهنگ سیامک در زندان سروده نادرست است و سراینده به جبهه‌ی مقابل ایشان تعلق داشته است. روایت مشهور دیگری که شعر را از دکتر اسدالله مبشری می‌داند هم به همین شکل نادرست است، اما از این نظر که سراینده‌ را به حلقه‌ی یاران دکتر مصدق مربوط می‌داند دقیقتر از منسوب داشتن‌اش با سرهنگ سیامک است.

از سوی دیگر خوانده شدن این ترانه هم داستان دیگری دارد. پس از آن که حیدر رقابی این شعر را سرود، نخستین کسی که این ترانه را خواند، خاطره پروانه بود که در ابتدای سال ۱۳۳۵ برای موسیقی متن فیلم اتهام به کارگردانی شاپور یاسمی ِآن را خواند. احتمالا آنچه که این ترانه را با زندان و ماجراهای کیفری پیوند داده خاطره‌ی همین فیلم بوده است. چون در اینجا ژاله‌ علو که به قتل شوهرش متهم شده، در صحنه‌ای که از دخترش خداحافظی می‌کند و به سوی زندان روانه می‌شود روی آواز ترانه خاطره لب می‌زند. فیلم اتهام که ساختار و داستانی به نسبت سطحی داشت امروز در یادها نمانده اما در روزگاری که ساخته شد محبوبیتی داشت و این آواز هم بین مخاطبانش گل کرده بود. البته این روایت محتمل را هم داریم که حیدر رقابی پس از درگیری‌های مربوط به کودتای ۲۸ امرداد و زمانی که عازم خروج از کشور بود واپسین شب را با دوستش مجید وفادار گذراند و همان موقع این شعر را سرود و وفادار روی آن آهنگ گذاشت. این حال و هوا که جدایی پدری از دخترش را منعکس می‌کرده احتمالا باعث شده آواز روی صحنه‌ی جدایی مادر از دختر در فیلم اتهام هم خوش بنشیند.

اما فیلم اتهام و صدای خاطره فراموش شد و آواز «مرا ببوس» مشهوری که همگان شنیده‌اند را حسن گل‌نراقی خوانده است. او در اصل خواننده نبود و در کار عتیقه‌شناسی و عتیقه‌فروشی دستی داشت و فرزند یکی از بلورفروشان مشهور تهران بود که عقاید مذهبی سفت و سختی هم داشت و به همین خاطر پسرش این که آوازی چنین مشهور را خوانده را از او پنهان می‌کرد. پرویز خطیبی که از شخصیتهای اثرگذار در فرهنگ عمومی دوران پهلوی دوم بود، در خاطراتش به دقت شرح داده که در سال ۱۳۳۵، روزی گل‌نراقی برای دیدار با دوستش پرویز یاحقی به استودیوی شماره‌ی هشت رادیو رفت و تصادفا زمانی به آنجا رسید که ارکستر بزرگ رادیو جمع شده بود و در انتظار آمدن روح‌الله خالقی بود. این تاریخ کمی پس از اکران فیلم اتهام بوده و به همین خاطر زمانی که گل‌نراقی سر می‌رسد، می‌بیند که یاحقی و مشیرهمایون مشغول نواختن موزیک این ترانه با ویولن و پیانو هستند. پس او هم آواز را بار دیگر می‌خواند و همان جا ضبطی از آن می‌گیرند که مورد توجه قرار می‌گیرد. مدیر رادیو که گوشی حساس برای تشخیص آوازهای موفق داشت، با شنیدن این ضبط تصادفی و خارج از برنامه اصرار می‌کند که آن را پخش کنند و از آنجا که گل‌نراقی از واکنش پدرش اندیشناک بوده، قرار می‌شود با برچسب «خواننده ناشناس» چنین کنند. به این شکل «مرا ببوس» از رادیو پخش شد و به سرعت بر سر زبانها افتاد.

خواننده‌ی مردِ ترانه‌ی «مرا ببوس» تا مدتها ناشناس باقی ماند و همین ابهام یکی از دلایلی بود که به شایعه‌های گوناگون دامن زد و احتمالا این روایت که این ترانه ربطی به حزب توده دارد از فرصت‌طلبی‌ای سیاسی برخاسته و شایعه‌ای بوده که توسط هواداران این حزب برساخته و پراکنده شده است. به هر روی اشتیاق عمومی برای بیشتر دانستن در این مورد باعث شد مجید دوامی که سردبیر مجله‌ی روشنفکر بود با اصرار فراوان در جستجوی هویت خواننده‌اش برآید و پس از آن که در این کار کامیاب شد، در نهایت موفق شد تایید او برای افشای هویتش را به دست آورد. تا این هنگام به قدری پرسش از هویت خواننده‌ی این ترانه بالا گرفته بود که وقتی دوامی عکس گل‌نراقی را با اشاره به این که خواننده‌ی مرا ببوس است، بر جلد مجله‌ی روشنفکر چاپ کرد، در فاصله‌ای کوتاه آن شماره از مجله چندین چاپ خورد و نایاب شد.

داستان ترانه‌ی «مرا ببوس» یکی از نمونه‌های مشهور و مهمی است که چگونگی تحول یک منش، یعنی یک عنصر فرهنگی را در بافت جامعه‌شناسانه‌اش نشان می‌دهد. اگر از زاویه‌ی نظریه‌ی سیستمهای پیچیده و با دستگاه نظریه‌ی منش‌ها به موضوع بنگریم، «مرا ببوس» را نمونه‌ای از یک منش موفق خواهیم دید. در دستگاه نظری مورد نظرمان منش عبارت است از یک سیستم پیوند نمادها و معانی که به صورت یک بسته‌ی یکپارچه از مجرای رسانه‌های نمادین به ذهن مخاطبان منتقل می‌شود و مانند همه‌ی منش‌های دیگر معنایی را حمل می‌کند و بر الگوی رفتاری حاملانش اثری می‌گذارد.

«مرا ببوس» یک منش هنری است. یعنی عنصری فرهنگی است که در رده‌ی آثار زیبایی‌شناسانه جای می‌گیرد. سیستمی از نمادها و معانی که از شعری و آهنگی و اجرایی (ترکیب خواننده و نوازنده) تشکیل شده است. هریک از این عناصر کیفیتی و محتوایی دارند و در برخورد با فضای ذهنی مخاطبان معناها و احساسات و عواطفی را پدید می‌آورند. محتوای این منش صریح و روشن است و دوری والدی از فرزندش را روایت می‌کند، و زمینه‌ی شکل‌گیری‌اش هم در جهان خارج و هم در دنیای داستانی فیلم اتهام به همین حال و هوا مربوط می‌شود. سیر تحول منش هم نمایان و روشن است. شعری در فضایی دوستانه سروده شده و در همان فضا آهنگ‌گذاری شده، و بعد در موسیقی متن فیلمی به کار گرفته شده، و در دامنه‌ای محدود شهرتی یافته و به همین خاطر نوازندگانی در رادیو آن را بازتولید کرده‌اند و کسی که خواننده هم نبوده، اما استعدادی نمایان در این زمینه داشته، به تصادف آن را خوانده است. انتشار مجدد این اثر از رادیو به علاوه‌ی پنهانکاری درباره‌ی هویت خواننده است که بر شهرت آن افزوده و پرسشی را طرح کرده که دامنه‌ای گسترده از گمانه‌زنی درباره‌اش را به دنبال داشته است. این پرسش ساده که چرا هویت خواننده معلوم نیست، پاسخی به همین سادگی داشته: مخالفت پدر به دلایل مذهبی. این تنها عاملی بوده که گل‌نراقی نخواسته نامش فاش شود، و هیچ زمینه‌ی مرموز سیاسی‌ای در کار نبوده است. اما همین خشت خالی در دیوار دانسته‌های مخاطبان درباره‌ی اثر باعث شده به شایعه‌ها و گمانه‌زنی‌ها دامن زده شود، و نزدیکی زمان پخش این ترانه با سقوط دکتر مصدق و محاکمه‌ی افسران توده‌ای باعث شده این جریان محتوایی سیاسی پیدا کند. در نهایت هم روایتی به کرسی نشسته که رسانه‌های مهمترین حزب سازمان یافته‌ی آن دوران تکثیرش می‌کرده است. یعنی به همان ترتیبی که در دهه‌ی بعدی غرق شدن صمد بهرنگی در رود ارس و خودکشی جهان پهلوان تختی به شکلی سازمانی با شایعه‌هایی هیجان‌انگیز و سیاسی اما تخیلی و نادرست پیوند خورد، در میانه‌ی دهه‌ی سی هم پیش‌قراولی همسان را داریم که با تبارنامه‌ی «مرا ببوس» مربوط می‌شده است. تبارنامه‌ای ساختگی که اگر در چارچوب مرزبندی‌های سیاسی ِآن دوران نگریسته شود، بیشتر با فعالان سیاسی ملی‌گرا و هواداران دکتر مصدق پیوند دارد، اما در نهایت در بافتی غیرسیاسی و تا حدودی تصادفی پدید آمده است. کتمان نام خواننده و فراموش شدن خاستگاه اولیه‌ی سینمایی این ترانه است که حفره‌هایی در دانایی عمومی مخاطبان در این زمینه پدید آورده، و این همان است که از سویی به خیالپردازی و از سوی دیگر به منافع حزبی پیوند خورده و در نهایت یکی از روایتهای بدیل درباره‌ی تبارنامه‌ی تخیلی این ترانه را به کرسی نشانده است.

حکایت ترانه‌ی «مرا ببوس» از این نظر اهمیت دارد که ساختار واگرا، پراکنده و گاه تصادفی تکامل منش‌ها در سطح فرهنگ را نشان می‌دهد، و این حقیقت را برجسته می‌کند که چه بسا با دگرگون شدن شرایط تاریخی و تصادم متنهای فرهنگی و آثار هنری با شرایط و بحرانهای سیاسی و اجتماعی، خوانش عمومی مردم از آنها به کلی دگرگون شود و به تفسیرهایی یکسره پرت و دور از واقع بینجامد. نکته‌ی کلیدی آن که در این مورد و درباره‌ی بسیاری از موارد مشابه، نیروی پیش‌برنده‌ی این تفسیرهای پر پیچ و تاب، کتمان حقیقتی نامهم و فرعی، یا بی‌پاسخ ماندن پرسشی جذاب و عامه‌پسند بوده است.

 

همچنین ببینید

ناموس ،حق و داد

مقاله‌ای درباره‌ی تبارشناسی «ناموس» که در نشریه‌ی  «رسانه‌ی فلسفه و فرهنگ»، سال اول، شماره‌ی دوم، زمستان ۱۴۰۰، ص:۱۷-۲۰، منتشر شد...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *