پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار اندر تخم‌مرغ‌وارگی آرای عوامانه

 

 

 

 

 

 

زمانه‌ی ما زمانه‌‌ای یرقانی است. زردی از در و دیوارش می‌بارد. زرد همچون استعاره‌ای فصلی‌ که با چروکیدگی و افسردگی برگها و فرو ریختن‌شان همگام است، و زرد همچون رمزگانی مطبوعاتی که به بی‌ارزش بودن زمینه‌ی کاغذین مطلبی دلالت می‌کند، یعنی خوار بودنِ رسانه‌ای و زمینه‌ای و بستری است، که خواری جوهر قلم نویسنده و سبک‌ و عوامانه بودن محتوای نوشته شده بر آن را نشان می‌دهد. اخبار زرد، نشریات زرد، کتابهای زرد و هنر زرد گرداگرد ما را فرا گرفته و رهایی از این یرقان گسترده تنها زمانی ممکن می‌شود که به نقدی ریشه‌ای و مستدل بپردازیم و ابزارهای لازم برای درمان این مرض را یک به یک برگیریم و به کار اندازیم ابزارهایی که عبارتند از برساختن یک دستگاه نظری استوار و روشن و شفاف و رسیدگی‌پذیر، در دست داشتن معیارهایی مشخص و منسجم و قابل‌دفاع برای نقد و داوری، و در نهایت داشتن موضعی و جبهه‌ای که سلیقه‌ای والا و معیاری سختگیرانه برای تمیز دادن سره از ناسره را پشتیبانی کند.

از آنجا که کلی‌بافی و برنشاندن بلاغت به جای مفهوم یکی از عوارض همین زردنویسی‌ها و زردپردازی‌هاست،‌ خواهم کوشید در این زنجیره از نوشتارها بلاغت را (که نیک و ضروری است) در خدمت مفهوم بگیرم و بحث خود را به میدانی مشخص و ویژه محدود سازم، که دانش جامعه‌شناسی است، و تا حدودی رشته‌های خویشاوندش، مثل جامعه‌شناسی تاریخی و فلسفه‌ی علوم اجتماعی و علم سیاست. قصدم نقد و واسازی گفتمانی فراگیر، تکه تکه، شاخه شاخه، و نافذ است که بیش از یک قرن در فرهنگ ما پیشینه دارد و از سویی نامنسجم و سطحی و سبک و عوامانه است، و از سوی دیگر با آرایه‌های گوناگون و زیورهای فریبنده‌ی بسیار تزئین شده است. گفتمانی سست و بی‌بنیاد که به سادگی با شفاف کردن دعوی‌ها و ارزیابی منابع و داده‌ها و نقد منطق درونی‌اش می‌توان نادرستی و زیانباری‌اش را نشان داد. اما به دلایلی که برخی‌شان سیاسی و برخی دیگرشان جامعه‌شناسانه هستند، طی دهه‌های گذشته در جامعه‌ی ما جایگیر شده است. هم از آن رو که عوامانه و ساده‌فهم و هیجانی است و توده‌ی مخاطبان را بهتر درگیر می‌کند، و هم بدان خاطر که به معنای دقیق کلمه «زرد» است، یعنی تکه پاره‌هایی گسسته و نامستدل و پراکنده از شکایتها، ابراز ناخرسندی‌ها و گاه دشنام‌ها را در بر می‌گیرد که برخورد زودگذر با آن برای توده‌ی مردم کنجکاو جالب و جذاب است.

نقد و واسازی این گفتمان زرد از آن رو ضرورت دارد که ظاهر و نمودی علمی و دانشگاهی به خود گرفته و در غیاب منتقدان جدی و پیگیری کم کم دارد به نوعی هنجار آکادمیک در کشورمان بدل می‌شود، که به خودی خود مایه‌ی شرمساری است. همچنین اهمیت دیگرش در آن است که هویت ایرانی را محور بحث –و در واقع طعن- خود قرار داده است. یعنی ایران‌ستیزی اغلب پنهان و گاه آشکاری هم دارد که چون زرد رنگ است و مبنا و چارچوب و صحتی ندارد، بیشتر به دشنامی جمعی می‌ماند تا هرچیز دیگر. اما دشنامی آراسته که گویی کسی با القابی دانشگاهی فرمایش‌اش فرموده باشد.

هر علمی شبه‌علم‌های خاص خود را پدید می‌آورد. جغرافی‌دانان با معتقدان به جزیره‌ی خزرایی در وسط مثلث برمودا دست به گریبان‌اند، زمین‌شناسان مانده‌اند پاسخ معتقدان به زمین توخالی را چه بدهند. از این طرف روانشناسان با جن‌گیران و از آن طرف اخترشناسان با رمالان و طالع‌بینان حکایتها دارند. در این میان متخصصان علوم انسانی در ایران وضعیتی خطیرتر از همه دارند، چرا که از همه سو با گزافه‌گویی‌های زردنویسانی درگیرند که یکی‌شان وجود سلسله‌ی هخامنشی را انکار می‌کند و دیگری‌شان تاریخ اقوام ایرانی را گسسته از بستر ایرانی‌اش چند هزار سال ناقابل جا به جا می‌کند، با این شعار که «می‌کنم قافیه‌ها را پس و پیش/ تا شوم نابغه‌ی دوره‌ی خویش…». از این رو بحث درباره‌ی این سنت زرد رنگ، پیش درآمدی روش‌شناسانه لازم دارد که شاید با استعاره‌ای بتوان بیانش کرد.

 

فرض بر آن است که نظریه‌ها باید همچون قلوه سنگهایی زیبا، سخت و استوار و تراشیده باشند. یعنی سنگینی و وزنی داشته باشند و بدنه‌ی محکم‌شان از داده‌های مستند و روابط منطقی شفاف و آرای سنجیده و عقلانی تشکیل شده باشد و سطح‌شان در برخورد با نقدها و آزمونها و محک‌های گوناگون ساییده و تراشیده و صیقلی شده باشد. اما حقیقت آن است که آنچه امروز به اسم نظریه‌ در علوم انسانی کشورمان انتشار می‌یابد بیشتر به تخم‌مرغ شبیه است تا قلوه سنگ.

تخم مرغ است، چون اندرونه‌ای شل و ول و نامنسجم و درهم و برهم دارد که داده‌ای استوار و منطقی سفت و محکم در آن نمی‌توان یافت. تخم‌مرغ است چون پوسته‌ای نازک و ناپایدار دارد و با اولین فشار می‌شکند و فرو می‌پاشد و آن اندرونه‌ی مخاطی‌اش گند می‌زند به لباس پلوخوری مدعیان‌اش. تخم‌مرغ است، چون صیقلی بودن پوسته‌اش نه از برخورد با موجهای پیاپی نقد و ارزیابی، که از عبور در لوله‌ی زایمان مرغکی مدعی اندیشه ناشی شده، که گرم و نرم و حمایتگر بوده است، و نه خشن و زبر و بی‌رحم، همچون سنگ محک. تخم مرغ است، چون اندرونش حتا در رنگ و طرح هم یکدست نیست، و به معنای رایج کلمه، «زرد» است.

کار علمی به تراشیدن سنگ می‌ماند. گاه نابغه‌ای سنگی تراشیده و صیقلی را بنا به بختی یا نبوغی به دست می‌آورد. اما شیوه‌ی مرسوم رسیدن به نظری معتبر درباره‌ی چیزها در علوم اجتماعی، به تراشیدن سنگ و به صیقلی کردن ریگها شباهت دارد. کاری است نیازمند ممارست و پیگیری که دشواری‌ها و ریزه‌کاری‌های خاص خود را دارد. چرا که سنگِ نظریه و وزن داده‌ها در برابر نتیجه‌گیری‌های پژوهشگر مقاومت می‌ورزد و در کشمکش با آن است که از سویی ابزار پژوهشگر و از سوی دیگر نظریه شکل می‌گیرد و صاف و تراشیده می‌شود. در مقابل، شیوه‌ی صفراییِ تولید رونوشت‌هایی زرد از نظریه، بسیار آسان است. چون به برساختن پوسته‌ای پوک منحصر است و به زایش غلافی پرگزاف اما میان‌تهی محدود می‌شود. حاصل کار، به شعبده‌بازی می‌ماند، چرا که کتابی یا مقاله‌ای – گاهی با ظاهر علمی و ارجاع‌های دهان‌پرکن- را به دست می‌دهد که گویی با وردی جادویی غفلتا خلق شده است. تخم‌مرغی، و نه سنگی گرانبها، که با تردستی جایگزین چیزی اصیل شده است و با اولین تلنگر هم سستی‌اش نمایان می‌شود، چرا که در نهایت «بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه/ زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد…».

اما تا وقتی آن تلنگر وارد نیامده و از دور با نگاهی سطحی به موضوع می‌نگریم، تخم‌مرغها می‌بینیم که جایگزین قلوه سنگها شده‌اند. دیوارهایی که با این چینه‌های سست و توخالی ساخته می‌شوند به سرعت فرو می‌ریزند، و نوآموزانی که برای بازی یک قل و دو قل آن قلوه‌ سنگها را از دست فرو می‌گذارند و این تخم‌مرغها را بر می‌گیرند، دیر یا زود با جامه‌ای آلوده و دستی خالی پاداش می‌بینند. تخم‌مرغهای نظری را باید فشرد و فرو پاشید و لخته‌های بی‌ارزش‌شان را رها کرد، تا به قلوه‌ سنگهایی استوارتر و ارزشمندتر رسید، که برخی‌شان مرمرین‌اند و برخی‌شان گوهرین.

همچنین ببینید

ناموس ،حق و داد

مقاله‌ای درباره‌ی تبارشناسی «ناموس» که در نشریه‌ی  «رسانه‌ی فلسفه و فرهنگ»، سال اول، شماره‌ی دوم، زمستان ۱۴۰۰، ص:۱۷-۲۰، منتشر شد...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *