زندگینامه سفیدبرفی
- شنوندگان عزیز همان طور که در جریان هستید، کتاب جنجالبرانگیز تازهای به نام «سفیدبرفی: یک بیوگرافی محرمانه» به تازگی منتشر شده که نویسندهاش یکی از پژوهشگران نامدار و معتبر دانشگاه هاروارد است. این مورخ مشهور در این کتاب اثبات کرده که سفید برفی شخصیتی واقعی بوده و بر خلاف روایت مرسوم در اروپای قرن نوزدهم زندگی نمیکرده. بلکه یکی از شهروندان ایالات متحده بوده و در قرن بیستم هم ساکن نیویورک بوده است. طبق گزارش این کتاب، سفید برفی واقعی همین چند سال پیش درگذشته است. بر این مبنا ما با زحمت زیاد توانستیم نشانی خواهرِ شخص مورد نظر را پیدا کنیم و حالا در آستانهی خانهی ایشان هستیم. این خانه بزرگ و لوکس است، اما در یکی از محلههای قدیمی سیاهپوست نشین نیویورک قرار دارد و خودِ این که سفیدبرفی برای زندگی چنین محلهای را برگزیده، نشانگر آن است که به آرمانهای انسانی تا چه حدی پایبند بوده و در جهت دفاع از حقوق خلق ستمدیدهی سیاه و پرولتاریای محروم آمریکایی تا چه اندازه فعال بوده است. این انتخاب محله همچنین نشان از گرایشهای فمینیستیِ این شخصیت شهیر دارد. حالا زنگ میزنیم و میرویم که با خواهر ایشان مصاحبهای داشته باشیم.
- صبح به خیر، بفرمایْد؟
- صبح شما هم به خیر، خانم ج. ج؟
- بله، شما؟
- ما خبرنگار شبکهی ان یو سی هستیم! اومدیم دربارهی سفیدبرفی مرحوم با شما مصاحبه کنیم. میشه بیایم تو؟
- بله، بله، بفرمایْد! بفرمایْد!
- عرضم به خدمتتون که احتمالا خبر دارین که یه کتابی چاپ شده به اسم…
- بعله بعله، شنیدیم آقا، در و همسایه از وقتی کتابه چاپ شده روز و شب نذاشتن واسه ما! خدا نویسندهشو ذلیل کنه! از شهرتِ خودِ مرحومش کم کشیدیم که این هم اومده روش!
- خانم ج. ج. ما شنیدیم شما خواهرِ شادروان سفیدبرفی بودهاید؟
- خوب بعله! میشه اینجوری گفت…
- منظورِ ما همون سفید برفیِ افسانهایه ها! همون که پوستش مثل برف سفید بود و موهاش مثل شب سیاه، خیلی قشنگ آواز میخوند، چشم ابرو مشکی بود و زیبا و هزاران هزار نفر عاشق دلخستهاش بودن…
- بعله، فهمیدم، خودشه، بعله… بنده خواهرْشَم!
- خوب، اول بفرمایید چطوریه که شما سیاهپوست هستین؟ ایشون احتمالا خواهر خوندهی شما بوده؟ یا ناتنی بودین؟
- نه خیر، بنده خواهرِ تنیشَم. یعنی پدر و مادرمون یکی بوده، به خدا!
- عجب، یعنی سفید برفی والدینی سیاهپوست داشته؟ نکنه زال بوده ایشون؟
- نه خیر، سیاهپوست بوده بابا! همچی عین من!
- اما آخه سفید بودنشونه که مشهوره. اصلا همه به اسم سفید برفی میشناسنش!
- بعله، میدونم چی میگویْ، اما اولش سفید نبود که! بعدا سفید شد. از وقتی اون لوسیون روشن کننده رنگ پوست رو زد، خدا سازندهشو ذلیل کنه!
- لوسیون؟ یعنی…
- بعله آقا، اون مرحوم خیلی به ظاهرش میرسید، آخه خواننده بود بالاخره. مردم انتظار داشتن بر و رویی داشته باشه. این بود که اولش رفت دماغشو عِمل کرد. بعد اون لوسیون رو زد که یَهو همه جاش لک و پیسی شد. شوما که خودت سفیدی نِمْدونی چی میگم. اگه سیاه باشی و لک و پیس پیدا کنی خیلی ضایعْس! این بود که مجبور شد بره کل پوستشو سفید کنه!
- عجب، این خبر تکان دهندهایه! ما رو روی آنتن دارین دیگه؟ یعنی سفید برفی در اصل سیاهپوست بوده؟ کی فکرشو میکرد؟
- بعله آقا، پس چی؟ سیاه سیاه بود مثل ذغال، از منم سیاهتر بود. بچه که بود بچههای محل بِش میگفتن مایکی شبرنگ!
- عجب، پس اسم واقعی سفید برفی مایکی بوده! اسم عجیبی نیست برای یک بانوی متشخص؟
- بانو کیه عمو؟ اسمش مایکل بود، سفید برفی رو مگه نمیگی شوما؟ برادرم دیگه!
- برادرتون؟ حدسشو میزدم، فکر کنم اشتباهی شده خانوم محترم. ما دنبال خواهر سفید برفی اومدیم اینجا… همون خانم زیباروی خواننده که پوستش مثل برف…
- بعله آقا، فهمیدم چی میگویْ! خنگ که نیستم! اون که دنبال میگردین همون مایکل خودمونه، برادرم بوده، بعدش که پوستش سفید شد، صداش زمخت بود و به قیافهاش نمیخورد، نه که طفلک دماغشم عمل کرده بود! این شد که رفیقاش نشیستن بهش گفتن حالا بیا برو هولمونتراپی کن که صدات نازک شه! خدا ذلیلشون کنه ایشالا!
- هورمونتراپی منظورتونه دیگه؟
- حالا هرچی! خلاصه اون طفل معصوم هم رفت و اومد و دیدیم روم به دیوار، مردونگیش ور پریده! این بود که قرار شد زن بشه!
- آخه مگه به همین سادگیه خانوم؟
- بَهَه! از این هم سادهتره! دو تا جراحی کردن و بعدش گفتن بفرمایْن! دیدیم مایکل شبرنگ ما شده مرلین مونرو!
- پس یعنی میخواین بگین سفید برفی در اصل یک مردِ سیاهپوست بوده؟ آخه ما شنیده بودیم بچهدار شده! از یکی از هفت کوتوله… دست کم وقتی فوت کرد چند تا بچه توی خونهاش زندگی میکردن!
- نه آقا اونارو خودش نزایْده که! چطور میخواست بزایْد؟ زن نبود که! بچهها هم پرورشگاهی بودن و نگهشون میداشت. اما انگار همچنین کامل هم مردونگیش ور نپریده بود، چون یکی از او بچهها بعدا جیغ و داد کرد که مایکی شبرنگ بهش تجاوز میکرده، آقا والله دروغه، بالله دروغه، آخه مگه جنایت بی آلتِ جرم مِشِه؟ خدا ازش نگذره! ذلیل شه ایشالااا!
- من واقعا گیج شدم. اما آخه هفت کوتوله چی میشن؟
- اولندش که هفتا نبودن، پَنشتا بودن! بعدم راستشو بخوایْن همهشون کوتوله نبودن. مدیر برنامهاش و دستیارش همچین بگویی نگویی کوتاه بودن. فقط یکیشون که طراح صحنه بود به کوتولهها میخورد. بقیه هم همینطوری محض تفریح به خودشون میگفتن کوتوله. یکیشون که جنیفر لنگ درازه بود، خیلی هم قد بلند و رعنایی داشت.
- جنیفر؟ مگه هفت کوتوله همه مرد نبودن؟
- نه آقا، این حرفا کدومه، توشون جنیفر دختر بود. توی کارتونا والت دیسنی همونیه که ریش نداره!
- پس داستان ملکهِ بدخواه و سیبِ مسموم چی میشه؟ اینا یعنی همهاش قصه بوده؟
- همهاش که نه! شرکت کوئین همون جایْ بود که قرار بود آخر عمری مایکی شبرنگ رو جراحی زیبایی کنه. بعدن بچه محلا اسمشو گذاشتن ملکهی خبیث. حق هم داشتن والا! چون کارمندای خرفتش دوای عوضی تزریق کردن به سر وصورت مایکی، یه مرضی گرفت شبیه به خوره، خدا ذلیلشون کنه ایشالا…
ادامه مطلب: زیبای خفته
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب