پنجشنبه , آذر 22 1403

فردوسی و هویت ملی

فردوسی و هویت ملی

مصاحبه با روزنامه‌ی قانون، چهارشنبه ۱۳۹۴/۲/۲۳

 

س: ایرانی از دید فردوسی چگونه تعریف می‌شود؟ یعنی ویژگی یا صفت فرد ایرانی در شاهنامه فردوسی چیست و چه ویژگی هایی برای او ستوده شده است؟

ج: شاهنامه در واقع کارنامه‌ی تاریخی ایرانیان است که به دست یک حکیم (که این روزها فیلسوف خوانده می‌شود) نوشته شده است. یعنی فردوسی روایتهای تاریخی هویت‌سازی که در ایران زمین از دیرباز وجود داشته‌اند را گردآوری کرده، آنها را بازسازی کرده و طوری به هم پیوندشان داده به که به داستان منسجم و یکپارچه‌ی بزرگ تبدیل شود. اگر بخواهیم کردار و موضع فردوسی را تحلیل کنیم، باید به دو نکته توجه داشته باشیم. نخست این که فردوسی تمام روایتهای در دسترس خود را در شاهنامه نیاورده (نمونه‌اش داستان مشهور آرش کمانگیر) و دوم این که بیشتر روایتهای یاد شده خاستگاه‌ها و سنتهای متفاوتی داشته‌اند در ابتدای کار به هم ربطی نداشته‌اند. (مثلا داستانهای رستم و بهرام چوبینه به دو فضای متفاوت تعلق دارند). اگر بخواهیم ببینیم فردوسی چه تصویری از ایرانیان در ذهن داشته و آن را چطور عرضه کرده، باید به این نکته بنگریم که او از میان روایتهای در دسترس‌اش (که خیلی‌هایش امروز برای ما باقی نمانده) چه چیزهایی را به چه دلیلی انتخاب کرده و بعد چطور و با چه الگویی آنها را به هم چفت و بست کرده است. اگر چنین تحلیلی انجام شود، به نظرم سه نتیجه به دست می‌آید. یکی این که فردوسی تصویری روشن، پیچیده، و شفاف از مفهوم منِ ایرانی را در هر دو شکلِ وضعیت موجود و وضعیت مطلوب در ذهن داشته است. بیشتر شخصیتهای داستان‌اش منِ ایرانی را در وضع موجود نشان می‌دهند و ابرانسانهایی که مهمترین‌شان رستم است، وضعیت مطلوب را صورتبندی می‌کنند. دومین نکته این که فردوسی به شکلی چشمگیر و معنادار به تکثر انسانها میدان داده است. در منظومه‌های حماسی بزرگ تمدنهای دیگر مثل آثار همر یا مهابهاراتا با شخصیتهایی تخت و همسان روبرو هستیم. یعنی هویت شخصی متمایزی و ساخت اخلاقی واگرایی در قهرمانان دیده نمی‌شود. پهلوانان بر اساس ویژگی‌های بدنی و ریختی‌شان (مثل دستان پرشمار شیوا یا لباس سرخ و چشمان فروزان یَمَه) یا صفتهای روانی‌ ساده‌شان (مثل زیرکی اولیس و خشم آخیلئوس) از هم تفکیک می‌شوند. در حالی که در شاهنامه شخصیتها پیچیده هستند و هریک روایت و صدای خود را دارند. یعنی فردوسی تنوع و تکثر من‌ها در حوزه‌ی تمدن ایرانی را می‌شناخته و می‌پذیرفته است. سومین نکته آن که فردوسی آشکارا وطن‌پرست است و منِ ایرانی را نیکوتر و ارجمندتر از من‌های دیگر قلمداد می‌کند و روشن است که وضعیت مطلوبِ ممکن برای انسان را در درون این سپهر تمدنی فهم می‌کند.

 س: آیا این برتر شمردن ایرانیان به نژادپرستی منتهی نمی‌شود؟ همین چند وقت پیش بود که حادثه‌ی تلخی در جریان مراسم حج رخ داد و برخی از صاحبنظران واکنش اخیر ایرانیان به عربستان را نژادپرستانه خواندند و این نژادپرستی را دارای ریشه‌های کهن دانستند. نگاه فردوسی در شاهنامه به عنوان یک اثر ملی که شاید بیشترین سهم را در شکل‌گیری یا حفظ هویت ملی داشته است، چه اندازه نژاد پرستانه است؟

ج: اجازه بدهید یک نکته را همین جا روشن کنم. کلمه‌ها و کلیدواژه‌ها در علوم انسانی بار معنایی دقیق و روشنی دارند و اگر می‌خواهیم از آنها استفاده کنیم باید به این محتوای دقیق توجه داشته باشیم. نژادپرستی که برابرنهاد ما برای racism در زبانهای اروپایی است، معنی دقیق و روشنی دارد و همینطوری نمی‌شود آن را به هر جایی منسوب کرد. نژادپرستی یعنی :

  1. باور به این که نژادهایی متمایز و مستقل به مثابه ماهیتهایی زیست‌شناختی وجود دارند،
  2. ) که برخی از آنها در ذات و سرشت خود بر بقیه برتری دارند،
  3. ) که در نتیجه برتر بودنِ اخلاق و فرهنگ برساخته شده توسط آن نژاد را رقم می‌زند، و
  4. اعمال خشونت یا ستم بر نژادهای دیگر را توجیه می‌کند.

اگر این شرایط چهارگانه برآورده شود، شما نژادپرستی دارید، وگرنه ندارید. این که شما فکر کنید سوئدی‌ها از مردم مالزی خوشگل‌تر هستند، یا فرهنگ چینی‌ها را از ژاپنی‌ها غنی‌تر بدانید، یا باور داشته باشید که عربها نسبت به عجم‌ها تمدنی بدوی داشته و دارند، هیچ یک نژادپرستی نیست. اینها عقاید و گزاره‌ها و سوگیری‌ها و گاه سلیقه‌هایی در فهم تفاوتهای میان مردم هستند. تنها وقتی که آن معنای دقیق برآورده شود شما نژادپرستی دارید. در این معنا ژاپنی‌ها در جریان جنگ جهانی دوم در تقابل با چینی‌ها، آمریکایی‌های سفیدپوست در سراسر تاریخ‌شان در رویارویی با سرخپوستان و سیاهپوستان، نازیها در تقابل با یهودیان و کولی‌ها، روسها (چه تزاری و چه کمونیست) در رویارویی با ایرانی‌ها نژادپرست بوده‌اند و این فهرست طولانی را می‌توان ادامه داد. نژادپرستی پدیده‌ای به نسبت مدرن است و عنصر ستم و خشونت به نژادِ بیگانه عنصر مرکزی و شاخص تعیین کننده‌ی آن است. در این معنی علاقه‌ی همه‌ی مردم دنیا به ستودن خودشان و میل همه‌ی تمدنها برای برتر شمردن خود و دلبستگی همه‌ی اقوام برای خوشایند دانستن چیزهای آشنا امری طبیعی و بدیهی و جهانی است و ارتباطی با نژادپرستی ندارد. اگر با شاخصهای عینی و مستندات تاریخی به این مفهوم بنگریم مردم ایران زمین چه در دوران پیشامدرن و چه در عصر مدرن هرگز نشانی از نژادپرستی ظاهر نکرده‌اند و به همین خاطر نزد اقوام و تمدنهای همسایه اغلب به مهمان‌نوازی و مهربانی ستوده‌ شده‌اند. از زایران بودایی چینی عصر اشکانی بگیرید تا سفرنامه‌نویسان اروپایی دوران جدید. این تلقی که رگه‌ای از نژادپرستی در ایرانیان وجود دارد یا از غرضی قوم‌گرایانه و نواستعماری بر می‌خیزد یا نادانی گوینده درباره‌ی معنی این کلمه را نشان می‌دهد!

س: اما در متونی مثل شاهنامه تمایز روشنی بین ایرانیان و دیگری‌ها دیده می‌شود و همیشه ایرانی‌ها ستوده شده‌اند. اگر موضوع را در ادامه پرسش پیشین در نظر بگیریم، نسبت ایرانی و انیرانی چیست؟ آیا رفتار نیک و بد با مرز ایران و انیران تطابق دارد؟

ج: در شاهنامه آنچه که گفتم بسیار روشنتر دیده می‌شود. نخست به یاد داشته باشیم که در شاهنامه دو هماورد اصلی که ایرانیان و تورانیان باشند با تعبیر دقیق کلمه ما هردو ایرانی‌تبار هستند. یعنی ایرانی‌ها به مردم یکجانشین و کشاورز و (بعدتر) زرتشتی اشاره می‌کنند و تورانی‌ها همان سکاهای کوچگرد و مهاجم هستند که از نظر زبان و تبار و شکل ظاهری و نام و نشان با ایشان همسان هستند و به تعبیر دقیق کلمه آریایی (یعنی وابسته به خانواده‌ی هند و ایرانی) محسوب می‌شوند. یعنی شرط اول تمایز نژاد که به تفکیک زیست‌شناختی و ریختی اشاره دارد بین ایرانی و تورانی دیده نمی‌شود. دیگر این که مرز میان ایرانی و انیرانی با مرزی اخلاقی منطبق نیست. در میان ایرانیان پهلوانی ترسو و ناجوانمرد مانند شغاد را داریم و بین تورانی‌ها جوانمردانی مانند اغریرث را. سردارانی خردمند مثل پیران گاهی در جبهه‌ی تورانی‌ها هستند و شاهانی نابخرد مثل کاووس گاه در جبهه‌ی ایرانیان. بنابراین پاسخ به پرسش شما منفی است.

س: آیا در شاهنامه ردی از کرد و ترک و عرب و بلوچ و افغانی امروزی هست؟ جایگاه اقوام ایرانی در شاهنامه چیست؟ به زبان دیگر شخصیت‌های شاهنامه از چه نقاط جغرافیایی در ایران هستند؟ نگاه فردوسی به ساکنان نقاط مختلف ایران‌زمین چیست؟

 ج: شاهنامه در واقع آمیزه‌ای از دو خوشه از روایتهای متفاوت است. یکی روایتهای پهلوانی که رستم شخصیت مرکزی آن است و کهنتر است و احتمالا بدنه‌اش به عصر اشکانی مربوط می‌شود. دیگری بخش دوم که به شرح ماجراهای شاهان ساسانی اختصاص یافته است. بخش اول در ایران شرقی و بخش دوم در ایران غربی تدوین شده و تکامل یافته است. فردوسی که خود از مردم ایران شرقی است، در چشم‌انداز خراسان بزرگ آن دوران به این روایتها می‌نگرد و آشکار است که به روایتهای پهلوانی دلبستگی بیشتری دارد. در هردوی این خوشه روایتها تصویری اساطیری اما به نسبت دقیق از اقوام ایرانی دیده می‌شود. باید به این نکته توجه داشت که ایران زمین هرگز در سراسر تاریخ طولانی‌اش سرزمینی تک قومی نبوده است. یعنی از همان ابتدای شکل‌گیری کشور ایران می‌بینیم که داریوش بزرگ در بیستون به حضور بیست قوم ایرانی اشاره می‌کند و این شمار تا دو نسل بعد به سی قوم می‌رسد. مفهوم ملیت ایرانی از همان ابتدای کار تکثر اقوام را پذیرفته و بر اساس همگرایی و هم‌افزایی این اقوام است که هویتی چترآسا و عمومی را تدوین می‌کند و من چگونگی تکامل این ایده را در کتاب داریوش دادگر مفصل شرح داده‌ام. اقوام ایرانی در این معنا بسیار کهن هستند. یعنی مثلا ردپای اقوامی مانند پشتون‌ها یا عربها یا کاپادوکی‌ها که در اصل همگی اقوامی ایرانی هستند و امروز هرکدامشان به کشوری جداگانه پرتاب شده‌اند، هم در متون رسمی دیوانسالاری هخامنشی دیده می‌شود و هم در منابع یونانی بازتاب یافته است. البته بدیهی است که هویت و ماهیت اقوام هم پا به پای دگردیسی ملیت در جریان تاریخ تحول می‌یابد. اما غرض این که بخش بزرگی از اقوام ایرانی در شاهنامه هم حضور دارند و وصف شده‌اند و گاه تبارنامه‌های اساطیری‌شان هم ذکر شده است. مثل کردها که آنان را نوادگان جوانانِ رهیده از چنگ ضحاک دانسته‌اند. برخی از این اقوام مثل مازن‌ها و کردها و بلوچها و ترکها (در نظیره‌سازی با سکاهای تورانی) امروز هم حضور دارند و برخی دیگر مانند کوشان‌ها و خودِ تورانی‌ها از میان رفته‌اند.

س: نگاه اقوام ایرانی در طول تاریخ به شاهنامه چگونه بوده و امروز چگونه است؟ سهم شاهنامه را در شکل گیری و حفظ هویت ملی امروز ایرانیان چگونه ارزیابی می‌کنید و چه مولفه‌هایی از این نقش را می‌توان امروزه به کار بست؟ اصولا شاهنامه برای یک ایرانی امروزی چه نقشی می‌تواند داشته باشد و چه نقشی دارد؟

 ج: به همان شکلی که منابع رسمی تعریف هویت‌ ایرانی مانند شاهنامه یا کتیبه‌های هخامنشی یا تاریخهای دوران اسلامی اقوام را به رسمیت شمرده و همه را در کنار هم در گفتمان خویش جای داده‌اند، اقوام ایرانی هم به همین ترتیب این مراجع فراگیرِ کل پهنه‌ی ایران زمین را معتبر شمرده و به آن تکیه کرده‌اند. درخشان‌ترین نمونه‌اش شاهنامه است که بیش از هزار بار کلمه‌ی ایران در آن تکرار شده و از محبوب‌ترین و پرارجاع‌ترین متون در ادبیات قومی ایران است. روایتهای گیل و مازن و پشتون و اردو و کردی و… فراوانی در دست داریم که در آنها یا داستانهای خودِ شاهنامه شاخ و برگ یافته و به شکلهایی دیگر در زبانهای محلی بازگو شده، و یا داستانهای مشابهی با الهام از آن پدید آمده است. ترجمه و بازگو کردنِ خود داستانهای شاهنامه هم که تباری دیرینه دارد و از نخستین نمونه‌هایش ترجمه‌ها و روایتهایی است که به زبان عربی و کمی بعدتر ترکی انجام پذیرفته. اما درباره‌ی کارکرد شاهنامه در زمانه‌ی ما، باید این را اعتراف کرد که انگار اقوام ایرانی در دوران رونق و اعتبار و اقتدارشان خرد و چالاکی بیشتری نسبت به امروز داشته باشند. یعنی ترکان در زمانی که دولت عظیم سلجوقی را پدید آوردند، و اعراب زمانی که دولت عباسی را برساختند، خود را همچون قومی در دل ایران زمین می‌نگریستند و در پذیرش و همذات‌پنداری با مراجعی که از آن یاد کردیم بسیار گشاده‌دست بودند و به همین ترتیب از غنا و قدمت آن برخوردار می‌شدند. کافی است به دربار عباسی بنگرید تا سنن ساسانی را در آن بازیابید و بسنده است نام شاهزادگان و بزرگان سلجوقی را در بخشهای حاشیه‌ای ایران زمین (در آناتولی) مرور کنید تا ببینید که این سرداران ترک‌نژاد در زمان برتری و اقتدارشان نام فرزندانشان را بر مبنای روایتهای شاهنامه‌ای بر می‌گزیده‌اند. امروز آنچه که به تنشهای قومی انجامیده تاریخ تلخ دو قرن سیطره‌ی استعمار بر بخشهای پیرامونیِ ایران زمین است و سرکوب زبان پارسی و از خود بیگانگی مردمی که می‌کوشند در چارچوبی مدرن به شکلی نو با تکیه بر خرده‌ریزه‌هایی فرهنگی هویت ملی تازه‌ای برای خود دست و پا کنند. غافل از این که هویت ملی در تاریخ زاده و پرورده می‌شود و ایشان تنومندترین و دیرپاترین هویت ملی قابل تصور را هم اکنون در دسترس دارند. این که آینده چه خواهد شد درست روشن نیست. اما این نکته نمایان است که ایرانِ امروزین که تنها بخش مستعمره نشده‌ی ایران زمین است، همچنان این هسته‌ی تمدنی منعکس در شاهنامه را در خود حفظ کرده و امکانی برای یگانگی مجدد اقوام ایرانی و همنشینی‌شان زیر چتر هویتی ملی مشترک را ممکن ساخته است. مهمترین کارکرد متنی مانند شاهنامه به نظرم همین است. این متنی است که می‌تواند کلیدی باشد برای یادآوری تاریخی دیرپا، که شاید همچون دارویی برای دفع مرضِ کینه و نفرتِ قومی و حماقتهای برخاسته از آن عمل کند.

 

 

 

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب