پنجشنبه , آذر 22 1403

فرگرد نخست: عصر پیشاکوروشی – بخش نخست: اندیشیدن به خاستگاه نویسایی – گفتار نخست: طرح پرسش از خط

فرگرد نخست: عصر پیشاکوروشی

بخش نخست: اندیشیدن به خاستگاه نویسایی

گفتار نخست: طرح پرسش از خط

در حال حاضر ۷۱۵۰ زبان زنده بر کره‌‌ی زمین وجود دارد که اعضای گونه‌‌ی انسان خردمند (Homo sapiens) با واسطه‌‌ی آن با هم ارتباط برقرار می‌‌کنند. این شمار، بخشی بسیار کوچک از شمار زبان‌‌هایی است که تا دو قرن پیش بر سیاره‌‌ی ما وجود داشته، و تا یک قرن بعد احتمالا نیمی از همین تعداد موجود نیز منقرض خواهند شد. چون ۴۰٪ زبان‌‌های زنده‌‌ی کنونی در وضعیت خطر قرار دارند و شمار سخنگویانشان کمتر از هزار تن است. مدرنیته و رسانه‌‌های عمومی عامل اصلی کاهش تنوع زبان بر زمین بوده و در مقابل به گسترش و رونق چند زبان درپیوسته با اقتدار سیاسی دامن زده‌‌اند. چنان که از میان این بیش از هفت هزار زبان، تنها بیست‌‌ و سه‌‌تایش به قدر بیش از نیم جمعیت زمین سخنگو دارند.

با توجه به این آمار که تنها به دو قرن از کل تاریخ بشر محدود است، می‌‌توان حدس زد که طی صد و پنجاه هزار سالی که از عمر گونه‌‌ی ما می‌‌گذرد، ده‌‌ها هزار زبان پدید آمده و از میان رفته باشد. با این همه در این مجموعه‌‌ی عظیم، تنها از ۵۷۳ زبان مرده خبر داریم. همه‌‌ی این زبان‌‌ها یا نویسا بوده‌‌اند و یا در لمس با زبانی نویسا وجودشان گزارش شده است. در میان زبان‌‌های زنده‌‌ی کنونی، بیش از چهارهزارتایشان نویسا هستند و حدود سه هزار و صدتایشان در وضعیتی نانویسا باقی مانده‌‌اند. تقریبا همه‌‌ی زبان‌‌های در حال انقراض همین‌‌هایی‌‌اند که نانویسا هستند.

به بیان دیگر، زبان خزانه‌‌ای عظیم و متنوع از نظام‌‌های نشانگانی است که دستگاه‌‌هایی نمادین را برای تولید معنا در اختیار جمعیت‌‌های انسانی می‌‌گذارد. حتا امروز که رسانه‌‌های الکترونیکی جهانگیر شده و نویسایی در کانون آن جای گرفته، همچنان نزدیک به نیمی از زبان‌‌های زنده‌‌ی زمین نانویسا باقی مانده‌‌اند. بنابراین می‌‌توان حدس زد که در طی تاریخ این آمار چه وضعیتی داشته است. با استحکام زیادی می‌‌توان ادعا کرد که در مقابل زبان طبیعی که یک ویژگی فراگیر و عمومی در سراسر اعضای گونه‌‌ی انسان خردمند است، نویسایی پدیداری استثنایی و حاشیه‌‌ایست که بسیار دیر بر صفحه‌‌ی تاریخ نمایان شده و تنها زبان‌‌هایی کم‌‌شمار را پوشش داده است.

نخستین خطایی که هنگام اندیشیدن درباره‌‌ی زبان رخ می‌‌دهد، این تصور است که زبان باید لزوما نوشته شود، یا آن که پیوندی ذاتی و گرایشی طبیعی وجود دارد تا زبان‌‌ها نویسا گردند. در حالی که به لحاظ آماری چنین نیست و خط یک سازه‌‌ی نمادین مستقل و متمایز است که خاستگاه و سیر تکامل متفاوتی دارد و سیر تحول ویژه‌‌ی خود را مستقل از زبان‌‌ها طی می‌‌کند. خطها البته با زبان‌‌ها ارتباطی اندام‌‌وار برقرار می‌‌کنند، چون در نهایت آن را در خود ثبت و نشانه‌‌گذاری می‌‌کنند، اما این پیوند امری قراردادی و تصادفی و وابسته به شرایط است و نه ضرورتی دارد و نه ساختاری پیشینی را برای خط فراهم می‌‌آورد.

دومین خطای رایج هنگام اندیشیدن به خط آن است که اغلب گمان می‌‌کنند پیوندی سرراست و ضروری بین نویسه و گفتار برقرار است. کل زبان‌‌های زنده‌‌ی امروز بر زمین (نویسا و نانویسا) حدود ششصد همخوان و دویست واکه را در بر می‌‌گیرند.[1] این جدای از خطهایی مصنوعی و منطقی است که تاریخی دیرآیندتر دارند و اغلب زبان گفتاری را به شکلی ریاضی‌‌گونه و انتزاعی درمی‌‌آورند و آن را رمزگذاری می‌‌کنند. نمونه‌‌ی غایی این نظام‌‌های نمادین الفبای مورس است که تنها دستگاه زبانی دودویی است که آدمیان بدون نیاز به پردازنده‌‌ی مصنوعی و رایانه می‌‌توانند آن را بخوانند. این دستگاه البته با نشانه‌‌گذاری سرراست حروف الفبا با علایم گسسته‌‌ی دوتایی پدید آمده و از این رو می‌‌تواند همچون مشتقی انتزاعی از الفبا نگریسته شود. با همین قاعده خط بریل را نیز باید در دایره‌‌ی نویسایی گنجاند، هرچند از ویژگی مهم و مشهور نویسه‌‌ها یعنی پیوند با بینایی بی‌‌بهره است.

بدنه‌‌ی خطهای زنده‌‌ی امروزین الفبایی هستند و با دقتی تا سطح واج‌‌، ارکان زبان را در خود بازنمایی می‌‌کنند. بسیاری از اندیشمندان گمان کرده‌‌اند این شکل عادی و بدیهیِ خط است، که تبلوری ثانوی از زبان گفتاری باشد. ارسطو بر این مبنا نوشته که «گفتاری که بیان می‌‌شود علامتی [برآمده] از تجربه‌‌[ی زیسته] است و کلمات نوشته شده علامتی برای گفتار بیان شده هستند».[2] این برداشت برای دیرزمانی بدیهی انگاشته می‌‌شد. چنان که فردیناند سوسور هم می‌‌گفت «زبان و نمود نوشتاری‌‌اش دو سیستم متمایز نشانگانی هستند. تنها دلیل وجودی دومی، بازنمایی اولی است».[3]

با این حال این وضعیت امروزین خطها امری تکاملی است که در گذر زمان به دست آمده است. خطها در شکل اولیه و پایه‌‌شان معناها را بازنمایی می‌‌کرده‌‌اند و به چیزها و رخدادها ارجاع می‌‌داده‌‌اند، و نه عناصر آوایی گفتار را. خط الفبایی هم دیر بر صحنه‌‌ی تاریخ پدید آمده و هم سیر تحولی پیچیده و پر فراز و نشیب داشته است. اگرچه که موفق‌‌ترین و گسترنده‌‌ترین نوع از خط بوده است.

سومین تصور نادرست درباره‌‌ی خطها آن است که انگار امری منتشر و جهانی بوده و در هر فرهنگ و تمدنی لزوما شکل می‌‌گرفته است. یعنی به همان ترتیبی که ذهن ما به وضعیت کنونی خو گرفته و گمان می‌‌کند زبان امری ضروری و ذاتی است و با ارکان گفتار پیوند دارد، این تصویر ذهنی هم وجود دارد که لابد اینهمه خط متفاوت با علایم متنوع نیز جدا جدا و به شکلی درونزاد پدید آمده‌‌اند و ارتباطی با هم نداشته‌‌اند.

این برداشت نیز نادرست است. چنین می‌‌نماید که خط در کل تاریخ بشر کمتر از ده بار به شکلی مستقل تحول پیدا کرده باشد، و خط الفبایی که رایجترین نوع آن است، تنها یکبار ابداع شده و از یک کانون (ایران زمین) به همه جا صادر شده است. یعنی اگر روابط میان خطها را در گذر زمان وارسی کنیم، به درختی تکاملی می‌‌رسیم که ساقه‌‌هایی کم‌‌شمار و معدود دارد.

این پیش‌‌داشت‌‌های نادرست، نه تنها در باورهای عوام و متون زرد، که در برخی از منابع دانشگاهی و متون جدی نیز دیده می‌‌شوند. جدای از این خطای شناختی، این حقیقت هم به جای خود باقی‌‌ست که برخورداری از تاریخ و خط و زبانی نویسا استخوان‌‌بندی هویت ملی است و از این رو مسابقه‌‌ای برای تاریخ‌‌جویی و تاریخ‌‌یابی، و اگر نشد، جعل و تاریخ‌‌تراشی بین کشور‌‌های جهان برقرار است. کشورهایی که اغلبشان طی یکی دو قرن گذشته زاده شده‌‌اند و بنابراین به لحاظ آماری درباره‌‌ی قدمت و دیرینگی هویت ملی خویش دروغ می‌‌گویند و تاریخ تحول زبان و فرهنگ -و در نتیجه خط- خود را کژدیسه و نادرست روایت می‌‌کنند.

با توجه به این زمینه‌‌ی آغشته به خطا و دروغ، سازماندهی کتابی با این دامنه که تاریخ خط در گستره‌‌ای جهانی را وارسی کند، کاری بسیار دشوار می‌‌نماید. به ویژه که قصدمان پاسخ به پرسش‌‌هایی کلیدی باشد که مطرح کردن‌‌شان در جریان اصلی پژوهش‌‌ها در این زمینه، به تابوهایی مگو شبیه شده است. پرسش‌‌هایی از این دست که:

۱) خط چرا و طی چه سازوکاری به وجود آمد؟ نخستین قلمرو فرهنگی و حوزه‌‌ی تمدنی که خط را ابداع کرد، کجا بود؟

۲) خط الفبایی با چه روندی و چرا پدید آمد و تمدن زادگاهش کجا بود؟

۳) سیر تحول خطها، مسیر شاخه‌‌زایی‌‌شان، و الگوهای اندرکنش و وامگیری‌‌شان چگونه بوده است؟

۴) آیا در میان تمدن‌‌های انسانی می‌‌توان یکی را به عنوان کانون زایش و تحول خط در سطح جهانی از بقیه متمایز کرد؟

حقیقت آن است که همه‌‌ی پرسش‌‌های چهارگانه‌‌ای که مطرح کردیم را می‌‌توان با داده‌‌هایی صریح و روشن به شکلی قاطع پاسخ داد. اما پاسخی شفاف که به این ترتیب در امتداد ارادت به حقیقت به دست می‌‌آید، با منافع برآمده از سرسپردگی به قدرت تضاد دارد. یعنی پرسش‌‌های چهارگانه‌‌ی یاد شده چنان که نشان خواهم داد، به تمدن ایرانی اشاره می‌‌کند که تنها تمدن زنده ولی فروپاشیده، ضعیف ولی جنگاور، و بی‌‌صاحب ولی نیرومند امروزین است.

بخش عمده‌‌ی گرایش‌‌های نظری حاکم بر تاریخ خط بر این اساس از طرح این پرسش‌‌ها پرهیز می‌‌کنند و می‌‌کوشند بر پرسش‌‌هایی ساده‌‌تر و در سطحی خردتر و مقیاسی کوچکتر تمرکز کنند. پرسش‌‌هایی که در مقیاس فرهنگ‌‌های محلی و جوامع کوچک تاریخ تحول خطها را ردگیری کند، و به مسئله‌‌ی پردردسر خاستگاه تمدنی همان خط و تعلق هویتی‌‌اش نپردازد. چرا که اگر بپردازد، به پاسخی نامطلوب برمی‌‌خورد که با ایدئولوژی‌‌های مقتدر و مسلط ناسازگار از آب در می‌‌آید.

به همین خاطر روش مرسوم در کتاب‌‌هایی از این دست آن است که نام نویسه‌‌ها را بر اساس ریخت، ساختار، یا تمایزهایی مثل اندیشه‌‌نگار/ هجانگار/ الفبایی در فصل‌‌هایی پیاپی بگنجانند، و یا به سادگی فهرستی الفبایی از خطهای گوناگون به دست دهند. اگر بخواهیم به شیوه‌‌ی ساماندهی محتوا در این آثار بنگریم، می‌‌بینیم که در عین محتواهای گاه جامع و دقیق، چارچوب مفهومی مشخصی بر آنها حاکم نیست و روش‌‌شناسی مشخصی را در چینش مطالب نمی‌‌توان درشان تشخیص داد.

بنابراین شگفتی بزرگ در کتاب‌‌های موجود درباره‌‌ی تاریخ خط، آن است که اصولا به پرسش‌‌های کلیدی درباره‌‌ی تاریخ خط نمی‌‌پردازند و مفاهیمی کلیدی مثل هویت و تمدن و پیوند قدرت و نویسایی را به کلی نادیده می‌‌گیرند. چندان که در کتاب‌‌های معتبر دانشگاهی تقریبا هیچ سرمشق مفهومی منسجم و الگوی معناداری از تحول خط یافت نمی‌‌شود. علت اصلی از این نقص اصرار سرمشق‌‌های تاریخ‌‌نگاری مدرن برای نادیده‌‌گیری تمدن ایرانی و فروکاستن‌‌اش به واحدهایی قومی و ساختگی یا جریان‌‌هایی جهانی و تخیلی است. دلیل ساختگی بودن این اقوام آن است که جدای از ملیت پشتیبان‌‌شان تعریف می‌‌شوند و آن جریان‌‌های جهانی از این تخیلی‌‌اند که گرانیگاه‌‌های تمدنی زاینده‌‌شان نادیده انگاشته می‌‌شود.

در این راستاست که آمالیا ناندِسیکان در کتاب روزآمد و خواندنی‌‌اش به تفصیل درباره‌‌ی انواع خط و نوشتار سخن گفته، اما در سراسر کتابش هیچ اشاره‌‌ای به خط پارسی یا تمدن ایرانی دیده نمی‌‌شود. او خطهای الفبایی سامی، خطهای اندیشه‌‌نگار-هجانگار میخی و خطهای هجایی-الفبایی هندی را جدا جدا و در فصل‌‌هایی با فاصله‌‌هایی نسبت به هم آورده،[4] در حالی که اینها همه زیرسیستم‌‌هایی از نویسه‌‌های تکامل یافته در ایران زمین هستند و با این شکل ارتباطشان و مسیر تحول‌‌شان کتمان می‌‌شود. این شیوه از نگریستن به خطها اصولا روابط وراثتی میان‌‌شان و سیر تکاملی سیستم‌‌های نویسایی را به کل نادیده می‌‌گیرد و داده‌‌های صریح و روشن موجود را در چشم‌‌اندازی مه‌‌آلود و مبهم جای می‌‌دهد که به سطح انتزاعی بالاتر از سیاهه‌‌برداری ساده‌‌انگارانه مجال ابراز وجود نمی‌‌دهد.

وضعیت کنونی نظریه‌‌پردازی مدرن درباره‌‌ی تاریخ خط در ضمن دلایلی تاریخی هم دارد که به چیرگی آنگلوساکسون‌‌ها بر ژرمن‌‌ها در نیمه‌‌ی اول قرن ۵۴ (ق ۲۰ م.)[5] مربوط می‌‌شود. نخستین پژوهش‌‌های مدرن درباره‌‌ی خط و نویسایی را آلمانی‌‌ها انجام دادند و در قرن ۵۳ (قرن نوزدهم میلادی) مهمترین آثاری که در این زمینه منتشر شد در این حوزه‌‌ی فرهنگی جای داشت. از کتاب کمیاب و گمنام اما مهم اولریش فردریش کوپ به نام «فرهنگ و نویسه‌‌های قدیم»[6] گرفته تا «تاریخ خط» به قلم کارل فاولمان[7] که اولین کتاب تخصصی در این زمینه است، همگی به آلمانی نوشته شده‌‌اند و به همین خاطر میراثی را شکل می‌‌دهند که پس از جنگ جهانی دوم و چرخش زبان علمی از آلمانی به انگلیسی، تا حدودی از یادها رفته‌‌اند.

نکته‌‌ی مهم درباره‌‌ی پژوهش‌‌های‌‌ آلمانی بی‌‌طرفی نسبی‌‌شان به لحاظ سیاسی بود. چون آلمان در این دوران کشوری استعمارگر نبود و مستعمره‌‌ی مهمی نداشت. به همین خاطر هنگام رویارویی با خطها و زبان‌‌ها با آن همچون گونه‌‌هایی جانوری یا موجودیت‌‌هایی طبیعی برخورد می‌‌کرد، و نه رقیبانی خطرناک و منابعی قابل استفاده، بدان شکل که در کشورهای استعماری انگلستان و فرانسه و تا حدودی روسیه باب بود.

کافی‌‌ست آثار آلمانی‌‌هایی که در این مورد نوشته‌‌اند را با نوشتارهای پژوهشگران انگلیسی که یک قرن دیرتر می‌‌نوشتند مقایسه کنیم تا دریابیم که چه افت چشمگیری در روش‌‌شناسی و دقت علمی رخ داده و باخت آلمانی‌‌ها در دو جنگ جهانی برای پژوهش‌‌های تاریخی مدرن تا چه پایه پرهزینه بوده است. به عنوان یک قاعده‌‌ی عام، کوشش‌‌های اولیه‌‌ی نویسندگان آنگلوساکسون در این مورد به شدت زیر تاثیر برخورد استعمارگران با فرهنگ هندی بوده و مثلا ایساک تیلور در کتاب پیشاهنگ‌‌اش «الفبا» نیمی از متن را به نویسه‌‌های شبه‌‌قاره‌‌ی هند اختصاص داده است. این کتاب در ضمن اولین اثری است که رد‌‌ه‌‌بندی سه‌‌گانه‌‌ی خطهای اندیشه‌‌نگار و هجایی و الفبایی را در زبان انگلیسی شرح داده است.[8]

رده‌‌بندی سه‌‌گانه‌‌ی تیلور هرچند به خطا به بعدتر به همنام مشهورترش (تیلورِ انسان‌‌شناس)[9] منسوب شد، برای یک قرن اعتبار خود را حفظ کرد و مبنای آثار بانفوذی مثل «مطالعه‌‌ای در نوشتن» اثر گِلب قرار گرفت، و او همان پژوهشگر بلندآوازه‌‌ای بود که در نوجوانی خط لوویایی را رمزگشایی کرده بود و در چارچوبی تکاملی معتقد بود نشانه‌‌های الفبایی لزوما از نشانه‌‌های هجایی و اینها خود لزوما از نشانه‌‌های اندیشه‌‌نگار به شکلی مکانیکی و یکسویه مشتق می‌‌شوند.[10]

این پیش‌‌فرض‌‌ها البته اشتباه بود و گلب را به نتیجه‌‌گیری‌‌هایی نادرست سوق داد. در حدی که معتقد بود خط فنیقی چون مقدمه‌‌ی خط یونانی -نویسه‌‌ی محبوب اروپاییان- بوده، هجانگار بوده و نه الفبایی، و خط حبشی چون از آن مشتق شده باید الفبایی بوده باشد، نه هجایی. همزمان با او ویکتور ایسترین[11] که نماینده‌‌ی دانشمندان شوروی در این حوزه بود کتاب‌‌هایی منتشر کرد و خط را همچون «ابزار انتقال زبان در زمان و مکان» تعریف کرد و نویسه‌‌ها را به چهار رده‌‌ی نشانه‌‌های تصویرنگار، اندیشه‌‌نگار، هجانگار و آوانگار تقسیم کرد. در این رده‌‌بندی البته تصویرنگارها (که هر نشانه‌‌شان یک جمله را نمایندگی می‌‌کرد) ارتباط ملموسی با زبانی خاص نداشتند و این ارتباط حتا درباره‌‌ی اندیشه‌‌نگارها هم سرراست و صریح نبود.[12]

اولین کتاب پژوهشی مدرن درباره‌‌ی خط و نویسایی را همان گِلب[13] در سال ۱۳۳۱ (۱۹۵۲م.) نوشت. بنابراین این شاخه یکی از جوانترین شعبه‌‌های دانش زبان محسوب می‌‌شود. او این علم را گراماتولوژی[14] (دستورشناسی) نامید، چون برچسب دقیقترِ گرافولوژی[15] (خط‌‌شناسی) را پیشتر معتقدان به شخصیت‌‌شناسی بر اساس دستخط، برای آرای خود تصاحب کرده بودند و این کلمه با شبه‌‌علم پیوند خورده و بدنام شده بود. در نهایت اما گراماتولوژی بیشتر با دلالتی فلسفی که ژاک دریدا بدان بخشیده بود شناخته شد، و گرافولوژی به عنوان نوعی شبه‌‌علم از دایره‌‌ی دانش‌‌های رسمی تبعید شد.

بی‌‌توجهی به تاریخ خط و نویسایی البته جدای این دلایل سیاسی در تاریخ تحول علم زبانشناسی هم ریشه داشته است. در قرن بیستم توجه زبانشناسان بیش از پیش به زبان‌‌های بومی مردمی نانویسا جلب شد که به ویژه در قاره‌‌ی آمریکا می‌‌زیستند و فرهنگ و زبان‌‌شان به سرعت در برخورد با موج دنیای مدرن منقرض می‌‌شد. جنب و جوش پژوهشگران برای ثبت و تدوین این زبان‌‌ها باعث شد نویسایی نسبت به زبان موقعیتی حاشیه‌‌ای پیدا کند و «زبانشناسی توصیفی»[16] اعتبار پیدا کند، که به ثبت زبان‌‌های زنده در حالت گفتاری و شفاهی‌‌شان می‌‌پرداخت. از سوی دیگر نوعی وسواس در پرهیز از داوری درباره‌‌ی زبان‌‌ها در این هنگام شکل گرفت که واکنشی بود به نگرش‌‌های نژادپرستانه و متفرعنانه‌‌ی نویسندگان قدیمی فرنگی در عصر استعمار. این واکنش به معنای نفی سلسله مراتب زبان‌‌ها و عزل نظر از پیچیدگی‌‌هایشان بود، که به ویژه در زبان‌‌های نویسا و نانویسا گسستی نمایان را نمایان می‌‌ساخت.

با مرور آن عقاید سست و این بستر جامعه‌‌شناختی علم خط‌‌شناسی، می‌‌توان دریافت که گام نهادن به چنین میدانی چقدر دشوار و پرتنش تواند بود. کتابی که در دست دارید با این هدف نگاشته شده که نوشتار را همچون سیستمی تکاملی مورد تحلیل قرار دهد. یعنی هر نویسه همچون نوعی گونه‌‌ی همانندساز نگریسته می‌‌شود که در پیوند با زبانی ابداع می‌‌شود، در گستره‌‌ای از جغرافیا گسترش می‌‌یابد، در دامنه‌‌ای از زمان می‌‌پاید و در نهایت پیش از انقراض احتمالا به زایش نویسه‌‌هایی نو دامن می‌‌زند. به بیان دیگر، در این کتاب بر اساس دستگاه نظری زُروان و سرمشق نظریه‌‌ی سیستم‌‌های پیچیده به نظام‌‌های نوشتاری همچون منش‌‌هایی فرهنگی خواهیم نگریست، و هر منش سیستمی تکاملی است در سطح فرهنگ که عناصرش نمادها و دلالت‌‌های معنایی است و کارکردش رمزگذاری زیست‌‌جهان و ساماندهی به کردارهای جمعی است.

اگر خطها را به این ترتیب بر محور زمان-مکان بازنمایی کنیم و روابط خویشاوندی‌‌شان را تحلیل کنیم، به دو نتیجه‌‌ی صریح و قاطع می‌‌رسیم: نخست آن که خط مفهومی فرهنگی و وابسته به تمدن است، و دوم آن که تمدن ایرانی کانون بی‌‌رقیب تولید خط در تاریخ جهان بوده است. برای نشان دادن اعتبار و استحکام این دو گزاره کافی است به شکلی جدی و عینی به سیر تحول نویسه‌‌ها بنگریم و نقطه‌‌ی ظهورشان بر تاریخ و جغرافیا را و پیوندهایشان با هم را تحلیل کنیم. برای فهم معنای خط و چگونگی و چرایی پیکربندی تاریخ با خطهایی که می‌‌شناسیم، باید تاریخ ظهور و سقوط خطها را مرور کرد، کانون‌‌های جغرافیایی زایش‌‌شان را تعیین کرد و مسیرهای گسترش یافتن یا قلاب شدن‌‌شان بر مکان را ارزیابی کرد، و به شیوه‌‌ی چفت و بست شدن‌‌شان با زبان‌‌های گوناگون نگریست.

بر این مبنا در این کتاب با رویکردی میان‌‌رشته‌‌ای به تاریخ خط می‌‌نگریم، و این بدان معناست که نخست سیستم‌‌های تمدنی و در اندرون آن سیستم‌‌های ملی و در مرتبه‌‌ی بعدی زیرسیستم‌‌های قومی را وارسی می‌‌کنیم و زبان در هر لایه را با تبلور نوشتاری‌‌اش پیوند می‌‌زنیم و سیر تکامل و شاخه‌‌زایی خطها را در این چارچوب تحلیل می‌‌کنیم. محور زمان طبعا در این میان تعیین کننده است و در هر تمدن به تفکیک سیر ظهور خطها بر محور زمان و روابط خویشاوندی‌‌شان با خطهای دیگر را تحلیل خواهیم کرد و دوره‌‌بندی‌‌های اصلی تاریخ جهان را بر اساس سطح پیچیدگی در نظر خواهیم داشت، که اتفاقا با سیر ظهور و گسترش خطها تناظری نزدیک دارد. یعنی با روشی منظم و پیمودن گام‌‌هایی مستدل بر انبوه داده‌‌های موجود، سیری شفاف و روشن از تحول نویسایی نمایان می‌‌شود که الگوهایی قاعده‌‌مند از دگرگونی را نشان می‌‌دهد و مقطع‌‌های سرنوشت‌‌ساز و انقلاب‌‌های مهم در نویسه‌‌زایی را آشکار می‌‌سازد.

 

 

  1. Gnanadesikan, 2009: 11.
  2. Aristotle, de Interpretatione, 1.1.
  3. Saussure, 1978.
  4. Gnanadesikan, 2009.
  5. مبدأ تاریخ قاعدتا نقطه‌ایست که تاریخ شروع می‌شود، و آغازگاه تاریخ، همان آغازگاه خط است. بر این مبنا مبدأ تاریخ مفهومی عینی، رسیدگی‌پذیر، مستند و جهانی است که با ظهور اولین نشانه‌های خط در جنوب غربی ایران زمین (ایلام و سومر) همزمان است و حدود ۵۴۰۰ سال قدمت دارد. هرچند گاهشماری‌های مبتنی بر زایش عیسی مسیح (که حتا سالش هم دانسته نیست) در متون علمی رواج یافته، اما در این کتاب بر اساس گاهشماری پیشنهادی‌ام مبدأ تاریخ را همزمان با ظهور خط قرار می‌دهم و سالشمارها را به شکلی که درست و عقلانی است ذکر می‌کنم، و نه بر مبنای قراردادهایی دلبخواه یا وابسته به ایمان‌های دینی، هرچند که دومی رواجی عالمگیر پیدا کرده است. برای خو گرفتن خواننده با این گاهشماری پیشنهادی در همه‌ی موارد تاریخ میلادی و گاه خورشیدی را هم قید کرده‌ام. با این توضیح که سال ۱۴۰۰ خورشیدی را با سال ۵۴۰۰ تاریخی برابر گرفته‌ام، چرا که نخستین نشانه‌های خط در همین حدود زمانی (۳۴۰۰-۳۳۵۰ پ.م) در اسناد تاریخی نمایان می‌شود، یعنی قرار دادن آغازگاه تاریخ در ۵۴۰۰ سال پیش (۳۳۸۰ پ.م) دقیق و درست است و در ضمن گاهشماری‌های میلادی و هجری خورشیدی را هم به شکلی سرراست بر محور تاریخی راستین قرار می‌دهد.
  6. Kopp, 1821.
  7. Faulmann, 1880.
  8. Taylor, 1883.
  9. Edward Burnett Taylor
  10. Gelb, 1952.
  11. Victor Istrin, 1957.
  12. Daniels and Bright, 1996: 8-9.
  13. I. J. Gelb
  14. Grammatology
  15. Graphology
  16. Descriptive linguistics

 

 

ادامه مطلب: گفتار دوم: ماهیت نویسایی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب