پنجشنبه , آذر 22 1403

فرگشت – بخش دوم – فصل دوم – برداشت جانورشناختی

بخش دوم عنصر انساني

فصل دوم: نسل هيولا

برداشت جانورشناختی

انسان بدون هيچ ترديدی نوعی جانور است![1] و اين نخستين دليل گزينش ديدگاه خاص اين نوشتار در مورد وی بود. اگر بخواهيم در مورد انسان به ديدگاهی معقول دست يابيم، نيازمند حداقلی از اندوخته‌‌‌های علمی و فنی هستيم و اين سطح كمينه، به خوبی در دانش زيست‌‌‌شناسی قابل‌‌‌دستيابی است. هر نگرشی از انسان كه واقعيت زنده بودن او را ناديده انگارد، يا بكوشد تا بخش‌هايی از حقايق وابسته به جانور و جاندار بودن انسان را از قلم بيندازد، به چيزی جز يك افسانه‌‌‌ی اغراق‌‌‌آميز منتهی نخواهد شد. تصويری كه از چنين نگرشی به دست خواهد آمد، به دليل ناديده گرفته شدن اصولی‌‌‌ترين و پايه‌‌‌ای‌‌‌ترين ويژگي‌های تعيين‌كننده‌‌‌ی هستی انسان، به تصويرهای كاريكاتورمانند آيينه‌‌‌های شهر بازی شباهت خواهد يافت؛ تصاويری كه شايد سرگرم‌‌‌كننده، دوست‌‌‌داشتنی يا خنده‌‌‌دار باشند، اما چندان حقيقی نيستند.

به اين ترتيب، انسان پيش از هر چيز جانوری هوشمند است. موجودی است كه با شتابی زيادشونده دگرگون شده و با موتورهای نيرومندِ پيچيدگی به جايگاه كنونی‌‌‌اش دست يافته است. روند افزايش پيچيدگی در انسان، چنان‌که ديديم، حالتی نمايی داشت. اگر شاخص‌های وابسته به پيچيدگی انسان (مثل حجم مغز، تنوع ابزارها و زبان) را بر منحنی‌‌‌ای كه نشانگر زمان باشد تصوير كنيم، خمينه‌‌‌ای لگاريتمی را در برابر خويش می‌‌‌بينيم، كه بيشتر شدن سرعت دگرگونی انسان را در روند تاريخ نشان می‌‌‌دهد. روندی شتاب‌‌‌گيرنده كه در چند ده هزاره‌ پيش به تعادلی نسبی دست يافته و در نقطه‌‌‌ای به ظاهر پايدار با نام انسان خردمند قرار گرفته است.

انسان همواره خود را از ساير جانوران برتر و نيرومندتر دانسته و ساير جانوران را اشكالی پست‌‌‌تر و فرعی از زندگی در نظر گرفته است. اگر از ديدگاه دانش رده‌‌‌بندی و بوم‌‌‌شناسی به اين مدعا نگاه كنيم، چيزی جز غرور نژادی و خودخواهی درون‌‌‌گونه‌‌‌ای در آن نخواهيم يافت. انسان، چه از نظر قدمت تاريخی و چه از نظر نقشی كه در زيست‌‌‌كره‌‌‌ی زمين ايفا كرده است، كارنامه‌‌‌ی درخشانی ندارد. از ديدگاه ديرين‌‌‌شناختی، انسان جانوری است نوزاد و نوظهور در ميان جهانی بسيار قديمی‌‌‌تر و گونه‌‌‌های بسيار سالمندتر، و به ظاهر فروتن‌‌‌تر. بخش عمده‌‌‌ی حشراتی كه در خانه‌‌‌ی همه‌‌‌ی ما انسان‌های برتر می‌‌‌لولند، گونه‌‌‌هايی چنان موفق بوده‌‌‌اند كه در طول سيصد ميليون سال گذشته تغيير چندانی نكرده‌‌‌اند و به عنوان يك گونه، تجربه‌‌‌ی زيستی‌‌‌شان بر زمين هزاران بار بيشتر از ماست. اثری هم كه موجودات به ظاهر پيش‌‌‌پا افتاده و عادی‌‌‌ای مثل جلبك‌‌‌ها بر زيست‌‌‌كره‌‌‌ی زمين می‌‌‌گذارند، به هيچ عنوان قابل مقايسه با نقش انسان نيست. در حدود 90 درصد اكسيژن موجود در جوّ، كه برای باقی ماندن تعادل بوم‌‌‌شناختی زمين ضروری است، توسط اين موجودات ايجاد می‌‌‌شود. به اين ترتيب، نقش زيستی انسان بر صحنه‌‌‌ی گيتی آن‌قدرها هم چشمگير نيست. اين نقش تنها در يك مورد اهميت دارد كه در برداشت بوم‌‌‌شناختی بدان خواهيم پرداخت. اما گذشته از آن موردِ نامطلوبِ خاص، مدعای اهميت انسان بر زمين، در برابر برجستگی نقش اكسيژن‌‌‌سازانی مانند گياهان و پاك‌سازانی مانند باكتری‌‌‌ها، چندان معقول نيست.

با وجود اين، انسان در يك مورد جانوری بزرگ محسوب می‌‌‌شود و آن هم از نظر وزنی است. در جهانی كه متوسط طول جانوران در حدود يك سانتی‌‌‌متر و واحد وزن رايج دهم گرم است، جانوری با 170 سانتی‌‌‌متر قد و هفتاد كيلو وزن غولی بزرگ محسوب می‌‌‌شود.

چنان‌که گفتيم، اين بزرگ شدن اندازه و پيچيده‌‌‌تر شدن موجود، روندی است كه در زير عنوان طرد رقابتی می‌‌‌تواند عنوان‌‌‌بندی شود. جانوران بر سر منابع محدودی كه در كنام‌های متنوع‌شان می‌‌‌يابند، درگير رقابتی شديد هستند و به اين ترتيب تمايل به اين دارند كه در مسير تكامل، نيازهای خود را از منابعی كه هوادار کمتری دارد و رقابت بر سرش ملایم‌تر است به دست آورند. دسترسی به اين منابع معمولاً دشوار است و به اين ترتيب گونه‌‌‌هايی كه در اين مسابقه‌‌‌ی تكاملی شكست می‌‌‌خورند، ناچار می‌‌‌شوند در بوم‌هايی نامساعدتر و شرايطی دشوارتر به دنبال منابع مورد نيازشان بگردند و اين روندی است كه پيچيده‌‌‌تر شدن‌شان را به عنوان پاسخی برای زيستن در اين محیط‌‌‌های جديد ايجاب می‌‌‌كند.

اجداد تك‌‌‌ياخته‌‌‌ای ما، در رقابت با نمونه‌‌‌های ساده‌‌‌ی هم‌‌‌كنام‌شان كامياب نبودند، و به همين دليل هم ناچار شدند كنام‌های آسوده‌‌‌ی رقيبان‌شان را ترك كنند و در محیط‌‌‌هايی خطرناك‌‌‌تر به دنبال منابعی کمیاب‌تر بگردند. راهكار پيچيده‌‌‌تر شدن از راه باقی ماندن ياخته‌‌‌های هم‌دودمان در كنار هم و پيدايش جانور پرسلولی، روشی بود برای گريز از اين كشمكش و دستيابی به منابعی كه در لايه‌‌‌ی ديگری از محيط زيست جانوران اوليه وجود داشتند. نخستين جانوران خشكی‌‌‌زی كه ناچار شدند محيط همگن و مساعد دريا را برای يافتن غذا در خشكی ترك كنند هم به همين ترتيب بازندگانی بودند كه به قول نيچه شكستی كه باعث مرگ‌شان نشد، نيرومندترشان كرد، و امكان آفريدن كنام‌هايی نوظهور را براي‌شان فراهم نمود.

به اين ترتيب، روند تكامل جانداران بر سطح زمين به مسابقه‌‌‌ای پر سر و صدا و جنجالی شباهت دارد. برندگان اجازه يافته‌‌‌اند تا در خانه‌‌‌های امن و راحت اوليه‌‌‌ی خود بيارامند و از هياهوی ادامه‌‌‌ی مسابقه بگريزند و نياز به تغيير را حس نكنند، و بازندگانی كه جسارت تجربه‌‌‌ی بوم‌های جديد و دست‌وپنجه نرم كردن با خطرات تازه را داشتند، مانند رگه‌‌‌هايی از جواهر در سنگی سخت، از دل اين كوه بيرون زدند و گونه‌‌‌هايی بزرگ‌تر و پيچيده‌‌‌تر را پديد آوردند؛ گونه‌‌‌هايی كه كنام‌هايی جديد را ايجاد كردند و از اين راه امكان افزايش يافتن تعداد ابعاد فضای حالت، و پر شدن تدريجی بخش‌های مجاز اما تهی آن را فراهم آوردند.

انسان هم نقطه‌‌‌ی اوج يكی از اين تيرهای پرشتاب است كه میلیون‌ها سال پيش از كمان زندگی پرتاب شد، و در تلاش برای بقا با محيطی دگرگون‌شونده و مرگبار مبارزه كرد. خميره‌‌‌ی شكل‌‌‌پذير اين نخستی اوليه، در برخورد با آسيای اعصار يخبندان و سوهان خشكی و گرمای متناوب پس از آن، تراشيده شد و شكل گرفت و موجودی همه‌‌‌كاره و هيچ‌‌‌كاره از دل آن بيرون آمد كه هنری جز سازگار شدن نداشت. محصول آزمون و خطای اين كارگاه بزرگ، جانوری بود كه عضلات و دندان‌ها و ابزارهای جنگی زيستی‌‌‌اش را در مقابل مغزی بزرگ‌تر از هر آنچه تا آن هنگام نخستی‌‌‌ها به خود ديده بودند، به طبيعت واگذار كرد و مانند فاوست روح طبيعی خود را فروخت تا همه چيز را بداند.

اين جانور شكست‌خورده، اين كاشف جسور كنام‌های جديد، و اين معركه‌‌‌ی درگيری دستگاه عصبی و عضلانی، انسان نام گرفت. آموخت كه تخصص يافتن برای مبارزه با هر یک از دشمنان بي‌شمار محيط زيست طبيعی، به قيمت از دست رفتن توانايی‌‌‌اش برای مبارزه با دشمنانی ديگر تمام می‌‌‌شود، و به اين ترتيب برگزيد تا با دشمنی انتزاعی به نام طبيعت مبارزه كند. برای جنگيدن با دشمنی چنين انتزاعی و نظری، مغزی بزرگ و كارآمد مورد نياز بود، و انسان بهای اين مغز بزرگ را با واگذار كردن بسياری از جنگ‌‌‌افزارهای ديگرش پرداخت.

با اين مقدمه بود كه انسان بر صحنه پديدار شد. جانوری از رده‌‌‌ی پستانداران، كه رده‌‌‌ای از جانوران غول‌‌‌آسا و جوان را با پيچيدگی زياد و سرعت پردازش ماده/ انرژی/ اطلاعات بالا در بر می‌‌‌گيرد. رده‌‌‌ای از شكست‌‌‌خوردگان كه تعدادی اندك از غول‌های جوان را شامل می‌‌‌شود، و انسان، مدعی آن است كه مايه‌‌‌ی افتخار اين دودمان شده است. و مگر در اين ادعا شكی هست؟ مگر نه این‌که پيچيده‌‌‌ترين پديدار جهانِ شناخته‌شده، يعنی مغز انسان، به بهانه‌‌‌ی اين موجود در رده‌‌‌ی پستانداران جای گرفته است؟

در جهانی لبريز از میلیون‌ها گونه حشره‌‌‌ی ريز و درشت، در سياره‌‌‌ای انباشته از گونه‌‌‌های سالخورده و به تعادل‌رسيده‌‌‌ی باستانی، ناگهان آشوبی برخاست، و از دل اين آشوب موجودی زاده شد كه سلسله‌مراتب و ساختار كل هستی را به چالش می‌‌‌خواند. در زمينی كه از ديد يك ناظر بی‌‌‌طرف مسكن حشرات بوده، هست و خواهد بود، از دودمانی به ظاهر بی‌‌‌اهميت و شكست‌خورده كه گونه‌‌‌هايش با سرعتی خيره‌‌‌كننده زندگی می‌‌‌كنند و در عمری اندك ــ به طور متوسط پنج ميليون سال ــ می‌‌‌ميرند، موجودی پديدار شد كه ادعای جاودانگی داشت و زمينه‌‌‌ی انقراض بسياری از سالخوردگان مقيم زمين را به دست خود فراهم كرد.

اين جانور جديد، از ديد هر ناظر خارجی آشنا به الگوهای زيستی، نوعی هيولا بود؛ موجودی با مغز يك و نيم كيلويی كه يك‌بيستم وزن بدنش را تشكيل می‌‌‌داد و بهای داشتن رفتارهای پيچيده‌‌‌ی مرتبط با آن را با دگرديسی شكل ظاهری‌‌‌اش پرداخته بود؛ موجودي كه يك‌پنجم كل انرژي مصرف‌شده در بدنش را وقف مغز عظيمش كرده بود؛ جانوری كه پوزه‌‌‌اش را از دست داده بود، جمجمه‌‌‌ای گلوله‌‌‌مانند و گرد پيدا كرده بود و موی بدنش را از دست داده بود؛ موجودی كه برای تبديل شدن به جانوری جنسی و به تعادل رسيدن در ساختاری اجتماعی، ناچار شده بود اندام‌های تناسلی اغراق‌آميزی را بر بدنش حمل كند؛ موجودی كه مانند روميان باستان، فرتوت و فرسوده از به‌كارگيری مداوم سيستم عصبی لذت، روش‌های اجدادی جنگيدن با دشمنان طبيعی را فراموش كرده بود، و مانند مغولان، ريشه‌‌‌كن كردنِ كور و خشمناك مخالفان و رقيبان را در عرصه‌‌‌ی انتخاب طبيعی برگزيده بود.

انسان، هيولايی بود كه شكل ناهنجار و غيرعادی خود را مديون مغزی متورم و سرطانی بود. هيولايی بود مانند زرافه و فيل، منتها به جای آن‌که گردن و بينی‌‌‌اش به طرز اغراق‌آميزی بزرگ شود، مغزی عظيم پيدا كرده بود، و مگر نه این‌که در نهايت هر سه‌‌‌ی اين زياده‌‌‌روی‌‌‌ها، به كاريكاتوری از مفهوم زندگی تبديل می‌‌‌شوند؟

انسان، به اين ترتيب، تعريف شد و در ميان ساير جانوران تشخص يافت. آن‌قدر به سر بزرگ و سن كم و شور جوانانه‌اش نازيد، كه در ميان جانداران مشهور شد و طعم تلخ حضور مخربش را به كام ساير جانداران آشنا كرد. Ecce Homo[2]، گونه‌‌‌ای زنده در ميان دو و نيم ميليون گونه‌‌‌ی زنده‌‌‌ی نام‌دار ديگر[3]، ساكن ناچيز سياره‌اي از ميلياردها سياره‌ي كهكشان، و بازيگري كه تازه به صحنه وارد شده، اما مدعي يدك كشيدن نقشي بزرگ و پرشكوه است: نسل هيولا!

 

 

  1. 1002. انسان به عنوان موجودي زنده و یوکاریوت، تنها با چهار گزينه‌ي ديگر روبه‌روست: گياه، آغازي، قارچ يا باكتري بودن، كه همان جانور بودن شرافتمندانه‌تر از همه به نظر مي‌رسد!
  2. 1003. به لاتين يعني «اين است انسان»، جمله‌اي كه پيلاتوس هنگام تصليب در مورد مسيح گفته بود.
  3. 1004. تنها دو و نيم ميليون گونه از اين ميان شناسايي شده‌اند، اما تنوع زيستي كلي جانداران را مي‌توان به كمك روش‌هاي مولكولي تخمين زد.

 

ادامه مطلب: بخش دوم- فصل دوم- برداشت رفتارشناختی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب