سه شنبه , مرداد 2 1403

مهردروج

 

 

 

 

 

چند بند از کتاب ناتمام‌ام درباره‌ی آسیب‌شناسی عشق و مهر، که پیشتر نوشته بودم‌اش، و امروز ناگزیر جمله‌ای بدان افزودم تا فاجعه‌ای که رخ داد و رخ می‌دهد را گواه بگیرم…

«…کافی است کردارهای برخاسته از عشق هنجارین -چه میان زن و مرد و چه در مثال والد و کودک- را به صورت معادله‌ای غیرشخصی و انتزاعی صورتبندی کنیم تا محتوای غیراخلاقی و ناپذیرفتنی‌اش نمایان گردد. به این موقعیت بنگرید:

الف و ب با هم اندرکنش دارند.

الف با ج آشنا می‌شود و با او اندرکنش پیدا می‌کند.

ارتباط الف و ج هیچ اثری بر ارتباط الف و ب بر جا نمی‌گذارد.

ارتباط الف و ج برای هردویشان سودمند است و قلبم هردو را افزایش می‌دهد.

ب در ارتباط الف و ب مداخله می‌کند و با اعمال خشونت بر ب و اعمال قدرت بر الف مانع تداوم اندرکنش‌شان می‌شود.
این موقعیت را می‌توان با چند وضعیت اجتماعی متفاوت تطبیق داد و حتا بازیگرانش را از سطح فرد به لایه‌ی نهادها برکشید. حتا نمونه‌هایی تاریخی برای این موارد می‌توان مثال زد. به عنوان نمونه سه حالت متفاوت از این موقعیت را تعین می‌بخشیم:

نخست: الف شاگرد ب است و ب استاد دانشگاه است. الف با ج که استادی دیگر است آشنا می‌شود و از او بسیار می‌آموزد و در کارهای علمی‌اش هم به او یاری می‌رساند. ب بدون این که از این ارتباط آسیبی دیده باشد، دسیسه‌ای می‌کند تا میانه‌ی الف و ج به هم بخورد و بینشان دشمنی‌ای رخ دهد و ارتباطشان قطع شود.

ب: الف مدیر یک شرکت فروش است و با ب که مدیر کارخانه است ارتباطی کاری دارد. الف با کارخانه‌ی ج هم آشنا می‌شود و فروش کالاهای آن را هم بر عهده می‌گیرد و هردو بسیار سود می‌کنند، بی آن که در خدمات مرسوم الف به ب خدشه‌ای ایجاد شود. ب کاری می‌کند که همکاری این دو شرکت ناممکن شود و دیگر الف کالاهای ج را نفروشد و سودی هم نکند.

پ: کشور الف با کشور همسایه‌اش ب ارتباطی نزدیک دارد. کشور الف با همسایه‌ی دیگرش ج هم ارتباطی دوستانه دارد که برای هردو طرف سودمند است. کشور ب بدون این که از اتحاد الف و ج آسیبی ببیند، برنامه‌ای می‌چیند تا بین الف و ج جنگی دربگیرد.

در هر سه مورد همان الگوی انتزاعی اولیه‌ را داریم که با نمودهایی در سه لایه‌ی فرد و سازمان و کشور عینیت یافته است. کاملا روشن است که در هر سه مورد با بازی برنده-بازنده‌ی ب با الف سر و کار داریم و کردار ب غیراخلاقی، نادرست و نامشروع بوده است. حالا همین مثال را با نمودی دیگر بررسی می‌کنیم:

الف همسر/پدر/برادر/بچه‌محل/… ب است. الف با فرد جذابی به اسم ج آشنا می‌شود و میان این دو دوستی مهرآمیزی شکل می‌گیرد. ب با اعمال خشونت بر ج و دعوا و قهر با الف هردو را مجبور می‌کند که ارتباطشان را قطع کنند.

این نمونه‌ی اخیر از نظر ساختار و محتوا کاملا همسان با سه‌تای پیشین است. اما روشن است که مردمان هنگام داوری اخلاقی درباره‌ی ب، قدری مکث می‌کنند و چه بسا بسیاری کسان کردار او را درست و پذیرفتنی بدانند. در هنجار مرسوم انگیزه‌ی کردار ب به چیزهای متفاوتی منسوب می‌شود. در مثال اول‌مان، بیسوادی، فرومایگی و بدطینتی ب در مقام استاد دانشگاه به چشم می‌زند. در مثال دوم‌مان آزمندی، خباثت و رذالت مدیر شرکت ب بدیهی به نظر می‌رسد، و در مثال سوم روشن است که کشور ب در پی ارتباطی استعماری، بدخواانه و مستبدانه با کشور الف است. درباره‌ی مثال آخری‌مان اما انگیزه‌ی کردار به عواطف و هیجانات منسوب می‌شود. خشونت ب بر ج به صورت غیرت و تهدید و ارعاب ب بر الف به صورت حسادت تعبیر می‌شود. جالب است که در میان تمام این مثالها، فقط در آخری است که با کنش مستقیم خشونت‌آمیز و تندخویانه‌ای از طرف ب روبرو هستیم، و در سه تای اول کردار او در دسیسه‌ها و زیرآب‌زنی‌های پشت‌ پرده خلاصه می‌شود. با این حال همین مورد آخر است که پذیرش اجتماعی دارد و کمتر از سه‌تای اولی پلید و بد به نظر می‌رسد، و به لحاظ آماری هم نمودهایی پرشمارتر و رایج‌تر دارد.

اگر با معیارهایی عقلانی به این نمونه‌ها نگاه کنیم،‌ به روشنی در می‌یابیم که همگی مشتقهایی عینیت یافته از صورتبندی آغازین‌مان هستند، و اگر با وجدان اخلاقی سالم درباره‌ی این صورتبندی داوری کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که هرکس (مثل ب) بدون دلیل مانع افزایش قلبم دیگری شود، کنشی غیراخلاقی انجام داده است. مسئله اینجاست که این نتیجه‌ی صریح و روشن اغلب کتمان می‌شود و در سپهر اجتماعی موضع‌گیری‌های روشنی درباره‌اش نمی‌بینیم. درک این که ب در این مثالها موجودی بدکردار و تنگ‌نظر و انحصارجو و ستمگر است، به عقلانیتی چندان پیچیده یا وجدان اخلاقی چندان تقدیس شده‌ای نیاز ندارد و به سادگی در مثالهای نخستین روشن است که ماجرا از چه قرار است. بنابراین درباره‌ی مثال چهارم غیاب داوری، یا بدتر از آن، قضاوت هنجارین و نادرست نیازمند توضیح است.

این نهاد و نظمهای هنجارین حاکم بر نهاد است که عقلانیتی عادی و وجدان اخلاقی حداقلی مردمان را فلج می‌کند. چندان که کردارهای برخاسته از غیرت و حسادت را پذیرفتنی و توجیه‌پذیر قلمداد کنند. اخلاق اصولا همیشه در آیینه‌خانه‌ی نهاد با این مخاطره دست به گریبان است که تصویری کج و کوله از خویش را بر کوژی‌ها و کاوی‌های دیواره‌ی نهاد تماشا کند. نهاد کردارهایی که آشکارا پلید و نادرست هستند را تکثیر می‌کند و تکرارشان را به آماری بدل می‌سازد که هنجارهایی را پشتیبانی می‌کنند و آنگاه چنین هنجارهایی را برای تعلیق داوری اخلاقی گواه می‌گیرد. در نظمهای هنجارین حاکم بر نهادهاست که پرسش از حق به رونویسی از کتاب حقوق و به چالش کشیدن ستم به شعار دادن به نفع ایدئولوژی‌های سیاسی فروکاسته می‌شود.

فراوانی ستم برخاسته از غیرت و حسد در نهادها از این رخوت و بی‌حسی داوری اخلاقی بر می‌خیزد. این که دختری با دستاویز غیرت به دست پدرش کشته می‌شود، جوانی از رقیب عشقی‌اش چاقو می‌خورد، کسی از کسی ناسزا می‌شنود، و این از آن کتک می‌خورد، اگر در چارچوبی عقلانی و اخلاقی نگریسته شود، زنجیره‌ای درهم تنیده از کردارهای «بد» است که باید درباره‌اش موضع‌گیری کرد، فعالانه در مهار کردن و محو کردن‌اش کوشید، و جنگاورانه گفتمانهای حامی‌اش را در هم شکست…»

 

پ.ن: رومینا اشرفی چهارده ساله که دیروز مجلس ختمش بود، در خانه‌شان با داس به دست پدرش -کربلایی رضا اشرفی، صاحب مجلس!- به قتل رسید. چون با پسری که دوستش داشت از خانه گریخته بود.

همچنین ببینید

انتظارهایم از رسانه‌های عمومی

یادداشتی درباره‌ی رسانه‌های عمومی (تابستان ۱۳۹۴)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *