یکشنبه , آبان 27 1403

نمادهای اساطیری در اشعار هتفیلد/ اولریش

نمادهای اساطیری در اشعار هتفیلد/اولریش

درباره‌ی اشعار متالیكا-1، ۱۳۷۹/۷/۲۱

 

خیمه شب باز را نمی بینی ؟          پشت پرده به صحنه بنشسته

با دو چنگال سرخ خون پالاش         دست ما را به بند بر بسته

خیمه شب باز ظالم ابله         پشت پرده ز چشم پنهان است

با كلافی ز گنگ سردرگم         وصل مشتش اختیار انسان است

رقص منحوس شوم نافرجام         مسخ كرده تا عروسك را

هق هق گریه ، زخمه‌ای غمناك         حل نموده طناب كودك را

بندهای تنیده در پا را         یكشب آهنگ ماه بگشاید

وآن عروسك كه مست آزادیست         خیمه با نور شعله آراید

 

پیش در آمد

گروه موسیقی متالیكا، كه در دهه‌ی هشتاد و نود قرن گذشته‌ی میلادی یكی از موفقترین – و به نظرگروهی موفقترین – گروه خواننده‌ی اشعار متال بودند، از چند زاویه مورد توجه نگارنده هستند. نخست این كه منشهای تولید شده توسط این گروه در ابعادی كلان و مدتی كوتاه در بوم های فرهنگی كشورهای گوناگون خود را تكثیر كرده اند و اگر بخواهیم با واژگان نظریه‌ی منشها سخن گوییم ، ضریب بقای بالایی داشته اند. دیرپا بودن نفوذ این گروه در میان علاقمندان به این شاخه از موسیقی نیز منحصر به فرد است ،و گروه های كمی وجود دارند كه بتوانند ادعا كنند برای بیش از دو دهه محبوب بوده اند، و نفوذ خود راپس از مدتی به این درازی از دست نداده اند. به این ترتیب ، از دیدگاه نظری محض و به صرفاً به دلیل پژوهش فرهنگی ، منشهای تولید شده توسط این گروه – چه از دیدگاه موسیقایی و چه از نظر ساختارزبانی اشعار- شایسته‌ی توجه و تحلیل هستند.

از سوی دیگر، محتوای اشعار این گروه ، انتقادی بودن چشمگیر مفاهیم مورد نظرشان ، و آماجهایی كه برای اعتراض برگزیده اند، به نوبه‌ی خود جالب توجه و مهم هستند. متالیكا، از معدود گروههایی است كه حتی یك شعر سبك و بی محتوا هم در كارنامه‌ی خود ندارد و تا به حال به موضوعات پیش پاافتاده‌ی معمول در اشعار گروه های مشهور دیگر، نپرداخته است . محتوای سخن این گروه ، دست كم آنقدر نافذ و مهم بوده و توجه برانگیخته كه در زبان فارسی – كه در تمدن جهانی امروزین نقشی حاشیه‌ای دارد،- دو ترجمه‌ی رسمی و چندین ترجمه‌ی غیر رسمی از اشعارشان وجود دارد و متنی مانند همین كه در دست دارید، در موردش نوشته شده است .

آنچه كه نگارنده در اشعار این گروه یافته است ، در بدترین حالت ، چارچوبی محكم و قاعده مند ازاندیشه‌ی انتقادی نسبت به تمدن انسانی امروزین و خشونتها و زشتی های آن است ، و در بهترین حالت ،نسخه‌ای دیگر از توصیف یك جنگجو. نمادشناسی ، ساختارشناسی ادبی ، و تحلیل معناشناختی مفاهیم مورد استفاده‌ی این گروه ، همه و همه موضوعاتی هستند كه می توانند در نوشتارهایی جداگانه موردبررسی واقع شوند. در این نوشتار، بحث را بر عناصر اساطیری به كار رفته در اشعار این گروه متمركزخواهم كرد و با وجود اهمیت موسیقی ، نماهنگ و نمایشهای تصویری متصل به این اشعار، از آنهاچشم پوشی خواهم كرد. با این توضیح ، متن مورد توجه این نوشتار، نه كل پیكره‌ی آثار این گروه ، كه اشعار به كار گرفته شده در آنهاست . اشعاری كه عمدتاً توسط دو بنیانگذار این گروه – جیمز هتفیلد ولارس اولریش – سروده شده اند. به همین دلیل هم تنها با علامت كوتاه شده‌ی هتفیلد/اولریش به آفرینندگان این متن اشاره خواهم كرد. هرچند برای حفظ حق اندیشه‌ی (1) این اشعار باید از Burton،Hammet، و Mustain هم نام برد، كه در مقاطع زمانی متفاوت با این گروه همكاری داشته اند.

رده بندی عناصر اساطیری

با توجه به شاخصهای اسطوره شناختی گوناگون ، عناصر به كار گرفته شده در هر متن را می توان به اشكال گوناگون رده بندی كرد. در این نوشتار، شاخصهای مورد نظر من عبارتند از: تبارشناسی قومی اسطوره ، عامیانه / رسمی بودن آن ، و زنده / مرده بودنش (2).

بر این مبنا، عناصر اساطیری به كار گرفته شده در اشعار هتفیلد/اولریش را می توان به این دسته‌ها تقسیم كرد:

اساطیر سامی (3):

اساطیر مسیحی : كه از زمینه‌ی فرهنگی آفرینندگانش سرچشمه می گیرد. این اساطیرعمدتاً از متن انجیلهای چهارگانه مشتق شده اند و بیشترشان به صورت اساطیری زنده هنوز رایج هستند. اعتقاد به آخرالزمان و اشاره های مكرر به آشوب آخرین و قیامت ، و خدای شهید، از مشهورترین عناصرانجیلی موجود در اشعار هتفیلد/اولریش است . نام آخرین اثر این گروه ” قیامت “(َ4) نیز از همین داستان نتیجه شده است . همچنین اشاره های فراوانی هم به مقدسین مسیحی و مناسكی مانند اعتراف گیری وبخشش گناهان وجود دارد كه باید به عنوان عناصر شبه اساطیری زنده در نظر گرفته شوند. علاوه برعناصر زنده ، عناصر مرده‌ای مانند چهار سوار سرنوشت هم در این میان وجود دارند كه در زمینه‌ی فرهنگ مسیحی / رومی شكل گرفته اند اما امروز معتقدان چندانی ندارند و حتی از سوی كلیسای رسمی نیز به عنوان نمادهایی اساطیری تلقی می شوند.

اساطیر یهودی : این اساطیر به دلیل تنیده بودن مفاهیم و معانی دین مسیحی و یهودی ،در شاخه های گوناگون مسیحیت هم مشترك هستند، اما به دلیل مشتق شدن از متن عهد قدیم (تورات)،آنها را عنوان عناصری از دین یهودی در نظر گرفته ام . بخش عمده‌ی این عناصر هم در سه بوم فرهنگی یهودی ، مسیحی و مسلمان همچنان معتقدانی دارند و بنابراین باید زنده در نظر گرفته شوند. ماجرای شیطان و داستان میوه‌ی درخت ممنوع و گناه نخستین و وسوسه‌ی مار نمونه هایی از این اسطوره هاهستند.

اساطیر باستانی : بخش عمده‌ی این اساطیر در پیكره‌ی ادیان ابراهیمی سرشته شده واز آن مجرا برای ما به ارث رسیده اند، اما در اشعار متالیكا اشاره هایی مبهم به شكل اولیه و قدیمی آن هم دیده می شود. به عنوان مثال موضوع اصلی در “آنچه نباید باشد”(َ5) می تواند اسطوره‌ی بابلی تیامت باشد. مفهومی كه در قالب آشوب اولیه و هاویه (chaos) در كیهانشناسی مسیحی هم وارد شده است .

اساطیر هند و ایرانی :

تعداد عناصر خالصی كه از این مجرا به اشعار هتفیلد/اولریش راه یافته باشد چندان زیاد نیست .

هرچند اشاره هایی كه به نجات بخش ، دوره‌ای بودن تاریخ ، و شیطان در معنای معمولش شده ، به دلیل ریشه‌ی هند و ایرانی این عناصر، می تواند از ریشه‌ی مورد نظر ما فرض شود. مهمترین اشاره‌ها به عناصرآریایی در این اشعار، به پهلوانان نیمه خدایی مربوط می شود كه معمولاً در حال مبارزه – و شكست خوردن – از نیروهای شر تصویر می شوند.

اساطیر عامیانه :

دو عنصر برجسته‌ی عامیانه در این اشعار به كار رفته است . یكی ، داستان فرشته‌ی خواب (sandman) است كه از اساطیر عامیانه‌ی مردم اروپا سرچشمه گرفته و به موجودی نامریی و شبگردمربوط می شود كه با پاشیدن دانه های ماسه به چشم كودكان آنها را به خواب فرو می برد (Enter sand man11991). دیگری به رفتار جادوگران سیاهپوست (آیین Voodoo) مربوط می شود كه با فروكردن سوزن در بدن عروسكهایی قربانی شان را دچار رنج و بیماری می كنند. این شیوه از جادوگری همراه با دستاوردهای مردم شناختی استعمار در دهه های واپسین عصر روشنگری به اروپا معرفی شد و به تدریج در چند دهه‌ی اخیر به صورت یكی از نمادهای عام و رایج در مورد جادوگری در آمد. این نماد در”درمانگر”(َ6) موضوع محوری را تشكیل می دهد.

اشاره های مبهم و كوتاه به اسطوره‌ی مادر زمین (Gaia) را هم شاید بتوان یكی از همین نوع عناصر درنظر گرفت .

رویكردی نو به عناصر كهن

آنچه كه اشعار این گروه را اصیل می سازد، برداشتی نوآورانه و تا حدودی سنت شكنانه از عناصرآشنای اساطیری است . بر خلاف آثار مشابهی كه دغدغه‌ی پرداختن به زشتی های جهان كنونی وبهره گیری از عناصر اسطوره‌ای را دارند (مثل گروه Elloy)، هتفیلد/اولریش نوعی طغیان و بازخوانی انتقادی را در مورد شخصیتهای اسطوره‌ای آشنای ما به نمایش می گذارند. هیچ كدام از شخصیتهای نیك پنداشته شده در اساطیر معمول ، و نقشهای مثبت آشنا، در آثار این سرایندگان به صورت اولیه‌ی خودقابل بازشناسی نیستند. اگر بخواهیم ترتیب تاریخی را در نظر داشته باشیم ، روندی رو به رشد را می بینیم كه از به كارگیری عناصر اسطوره‌ای در آلبوم های اولیه (مثلاً Kill’em all-1983) آغاز می شود و تا نقد وواژگونگی معانی در كارهای جدیدتر ادامه می یابد. در “چهار سواركار”(َ7)، چهار سوار سرنوشت كه درقرون وسطا به عنوان دستیاران عزراییل مورد هراس مردم عادی بودند، به عنوان نمادهایی برای یك زندگی آغشته به خطر و جبرهای اجتماعی به كار گرفته شده است ، اما هر چهار سواركار (زمان ، قحطی ،طاعون و مرگ ) به شكل اصیل و اولیه شان قابل بازشناسی هستند. تمام پیام شعر، بیهودگی مقاومت دربرابر اینان ، و محتوم بودن نابودی و سرنوشت انسان است . چرا كه انسان از روز زاده شدنش در حال مردن بوده است .

در مقابل ، در آهنگی جدیدتر مانند ” رقص شیطان “(َ8) ، نقشی برجسته و مشهور مانند شیطان را می بینیم كه تا حدودی دچار دگردیسی شده است و موجودی است كه در چشم آدمی برق جسارت وآزادی را می بیند و به عنوان تجسمی از قدرت و جسارت ، مخاطب را به رقصی عصیانگرانه دعوت می كند. همین نماد پیش از آن به شكلی غیرصریح در “در آتش بپر”(َ9) هم به كار گرفته شده است ، اماهمچنان در نقش شرارت آمیز خود، و به عنوان موجودی جهنمی كه نماینده‌ی جهان مدرن است و بادستوری جبرآمیز شنونده را – كه در چشمانش دوزخ و در رگهایش مرگ را دارد- به اطاعت فرا می خواند.

نتیجه این كه گروه مورد نظرمان ، به تدریج در برداشت خود از عناصر اسطوره‌ای به پختگی بیشتری دست یافته اند و بازخوانی و تفسیری ویژه و خاص را از این مفاهیم به دست می دهند.

در “مرگ خزنده “(َ10)، از آلبوم “سوار بر آذرخش “(َ11)، نگاهی دوباره به سفر خروج را داریم ، و از زبان فرشته‌ی مرگی كه یهوه برای نابود كردن همه‌ی نخست زادگان سرزمین مصر گسیل كرده بود، فریادخشم آگین و سلطه آمیز نیرویی برتر و ظالم را می شنویم . برداشتی كه با نقش مثبت این فرستاده در تورات تفاوت زیادی دارد. این برداشت عصیانگرانه و مبارزه طلبانه ، به گمان من در سال 1986.م و در اشعاری مانند “آنچه نباید باشد”، و “خیمه شب باز”(َ12) به كمال می‌رسد و شبكه‌ی جدیدی از نشانه /معنا را برای بیان پیام گروه ایجاد می كند. در این سال در آهنگ نخست ، استفاده‌ی موفق از اسطوره‌ی تیامت بابلی ، كه نماد آشوب و بحران است و در زیر دریا كمین كرده است ، را می بینیم . در اینجا آن پیر بزرگ ، آن نامیرای كهنسال كه در جهان زیرزمینی ناشناخته اش كمین كرده است و در حالی كه پریشانی و جنون عصر ما رامی نگرد، آماده‌ی برخاستن و آماج كردن سایه هایی است كه در حاشیه‌ی نظم اجبارآمیز زندگی روزمره قرار گرفته‌اند.

این مضمون خروش بر ضد قدرتی برتر و نظم دهنده كه آزادی را تباه می كند و نافرمانی را عقوبت می كند، در خیمه شب باز به شكلی صریحتر و موثرتر تكرار می شود، و در اینجا دیگر انفكاك باستانی مفهوم خدای نیكوكار ولی بیكاره (Deus otosius) و خدای جبار و سلطه گر (demiurge) كه در سنت گنوستی سیسم اروپایی سابقه‌ی هزار ساله دارد، قابل بازشناسی است .

در آثار بعدی گروه متالیكا، توجه و به كارگیری عناصر اساطیری به طور مشخص كاهش می یابد. درآلبوم “بازگشت به روزگاری كه در گاراژ بودیم “(َ13)، اشاره‌ی چندانی به عناصر مورد نظر نمی بینیم ، و در”…و عدالت برای همه “(َ14)، تنها یك كاربرد رقیق از اسطوره‌ی مادر زمین را در مرثیه‌ی “تاریكی “(َ15)می بینیم كه با وجود غیرصریح بودنش ، موفق و اثرگذار است . در این دو آلبوم ، بیشتر به مفاهیم اخلاقی وانتقادات اجتماعی بر می خوریم ، و با روشی روانشناختی تر برای بیان پیام رویاروی می شویم .در “سیاه “(َ16)، بازگشتی دوباره را به عناصر اساطیری می بینیم ، اما این بار به جای روایات مسیحی / یهودی كه در دوره‌ی نخست بیشتر رواج داشت ، با نمادهای قصه های عامیانه روبرو هستیم والبته پیامهایی با پختگی بیشتر را در همان خطراهه‌ی انتقادآمیز سابق بازمی یابیم . استفاده از مفهومی كودكانه در “بیا‌ای فرشته‌ی خواب “، و اشاره به اسطوره‌ی انسان گرگ نما در “از آدم و گرگ “(َ17)، نمونه هایی از این بازگشت هستند. در شعر نخست ، فرشته‌ی خواب به عنوان واسطه‌ای برای بیان ترسهای كودكانه از زشتی جهان پیرامونی -كه به شكلی قدرتمند بدان اشاره شده – به كار گرفت شده است . در آهنگ دوم ، گرگ ، كه برای قرنها مهمترین دشمن طبیعی انسان و نماد وحشیگری و درندگی و شرارت فرض می شده ، به همان شیوه‌ی پیش گفته‌ی دگرگونی نقشها بازتعریف شده و به عنوان نمادی از طبیعت درحال انقراض مورد ستایش قرار گرفته است .

در مجموعه‌ی “بارگذاری “(َ18) همچنان توجه كمی را نسبت به عناصر اسطوره‌ای شاهد هستیم . دراینجا آنچه كه محوریت یافته ، نقد نگرش جزم انگار و مقدس مآب نظام ارزش گذاری رایج در جامعه‌ی ماست ، نظامی كه از سوی والدین ، مدرسه و كلیسا به پیروانشان تزریق می شود و افرادی تهی و چشم وگوش بسته را تولید می كند. در “تا زمانی كه بخوابد”(َ19) اشاره‌ای ظریف به اسطوره‌ی گناه نخستین دیده می شود و “خار درون “(َ20) اقتباسی است از مراسم اعتراف گیری در كلیسا.همین الگو در “باز- بارگذاری “(َ21) هم تكرار شده است ، و جز شعر “رقص شیطان “و “وبذر فاسد”(َ22)اشاره‌ی دیگری به عناصر اسطوره‌ای كلاسیك دیده نمی شود. در هر دو شعر بار دیگر داستان نقش شیطان در هبوط انسان و داستان خوردن سیب درخت ممنوع محور داستان را تشكیل می دهد. با این تفاوت كه دیگر زاویه‌ی دید نسبت به ده سال پیش دگرگون شده است و شیطان را در نقش نوعی رهایی بخش و وسوسه گر آزادی باز می یابیم .

در همین آلبوم ، “درمانگر” را هم داریم كه چنان كه گفتیم بیشتر به نوعی مناسك و مراسم جادوگرانه – وكمتر اسطوره شناختی – متمركز است .

اگر بخواهم آنچه را كه گفتم جمع بندی كنم ، به چنین طرحی می رسم :

به نظر می رسد كه بهره گیری از عناصر اسطوره شناختی – در دامنه‌ای وسیع – از ابزارهای اصلی انتقال پیام برای هتفیلد/اولریش بوده است . شیوه‌ی این بهره گیری ، در طول زمان الگوی مشخصی را تولیدكرده است ، كه تلاش كردم در بندهای كوتاهی كه گذشت ، مروری كوتاه بر آن داشته باشم . چارچوب اصلی این الگو، عبارت است از:

1) كاهش یافتن اهمیت و محوریت اساطیر سامی (یهودی /مسیحی ) و توجه بیشتر به اساطیر عامیانه وغیركلاسیك .

2) دگرگونی شیوه‌ی نگرش به شخصیتها و نمادهای مذهبی /اساطیری و واژگونگی نقش ارزشی آنها.

3) آشكارتر شدن رگه های طغیان و شورش بر ضد نظم رایج در جهان ، كه در قالب محكوم كردن

روزافزون شخصیتهای مقتدر اساطیری تبلور می یابد.

4) بازآفرینی نمادهای جدید اساطیری شاید مهمترین دلیل محبوبیت و اثربخشی گروه متالیكا، چیره دستی شاعران و آهنگسازان آن ، درزمینه‌ی بازتولید و زایش اساطیر جدید باشد. برای باز كردن معنای گزاره‌ای كه گذشت ، باید نخست به زمینه‌ی این بازآفرینی توجه كرد.

به گمان من ، اگر بخواهیم با یك واژه مفهوم مركزی مورد توجه این گروه را بیان كنیم ، باید از واژه‌ی آزادی یاد كنیم .محور پیام گروه متالیكا، مفهوم آزادی ، اهمیت و نقش ارزشی آن ، و علل سركوب و ویرانی اش است .تقریباً تمام انتقادهای اجتماعی‌ای كه در لابلای واژگان خشن بیان شده‌ی این شاعران موج می زند، به نوعی به مفهوم آزادی گره خورده است . انتقاد از نهادهای هنجارساز در جوامع مدرن – كه بحثی مفصل ودیگر را می طلبد،- به این موضوع باز می گردد، و عصیان بر ضد قدرتهای مسلط و زشتی های ناشی ازآنها – جنگ ، جنایت ، تخریب محیط زیست – نیز از همین دریچه نگریسته می شوند.با توجه به این مفهوم مركزی ، می توان ساده تر آماج اصلی حملات این شاعران را ردیابی كرد. آنچه كه آزادی را محدود كرده است ، آن را به شكلی مسخ شده و دگرگون و گورزاد در آورده ، و به شكل دروغهایی منتهی به جنگ و فقر و تیره روزی متبلورش كرده ، نظم حاكم بر جهان كنونی است . نظمی كه هرچند ابعاد گوناگون دارد، اما زندگی صنعتی و نهادهای ارزش گذاری رسمی (دادگاه ، كلیسا، مدرسه ،خانواده ) مهمترین دلایل تداومش هستند.شاید به همین دلیل باشد كه این نهادها و نتایج ناخوشایند عملشان بر آزادی ابتر و عقیم شده‌ی آدمیان ،به عنوان موضوع بحث اصلی این گروه در آمده اند. هتفیلد/اولریش ، همزمان با به كارگیری نمادهای اسطوره شناختی آشنا و ملموس قدیمی ، دست به نمادسازی و بازآفرینی دستگاه نشانگان جدیدی برای بیان آنچه كه می طلبند، زده اند.

مهمترین جنبه‌ی این نمادسازی ، تشخص (23) بخشیدن به صنعت و سؤرنؤمون های آن است . این راهكار، خیلی زود، در آلبوم “همه شان را بكشید” – یعنی در 1983.م – ابداع شده بود، و در قالب “نفس موتور”(َ24) تجسم یافته بود. در این شعر دم زدن سریع ، آلوده و دشوار ماشینهایی كه زندگی ما را انباشته اند،به عنوان شرط لازم زندگی در دنیای مدرن در نظر گرفته شده است و تصویری از درماندگی و ضعف انسانی را ترسیم كرده است . در همین آلبوم ، دو نماد نزدیك به هم دیگر را در قالب “ارباب شبح “(َ25) و”ارتش آهنین “(َ26) می بینیم . هر دو نیرومند، خشن ، غیرانسانی ، و ویرانگر، منتها یكی به شكلی فردی شخصیت یافته ، و دیگری به صورت عاملی مبهم و فراگیر به شكل ارتشی فلزی .در آلبوم “سوار بر آذرخش “، پدیداری ناخوشایند – و به قول فوكو: انضباطی – مانند صندلی الكتریكی را می بینیم كه به صورت نام شعر ترقی یافته و نشانگر آخرین دقایق محكوم به مرگی است كه روی صندلی الكتریكی می لرزد و منتظر سوار شدن بر آذرخش است . در شعر “توپخانه “(َ27) – از آلبوم “خیمه شب باز”،- داستان قدیمی فرانكشتین را می بینیم كه در قالب توپخانه‌ای ویرانگر ، كنترل ناپذیر و عجین شده باشخصیت آفرینندگانش دنیا را به نابودی تهدید

می كند. در “دوست من : بدبختی ” از آلبوم “سیاه “، بار دیگر تجسم دنیای كنونی را در قالب شخصیتی مبهم وفرامادی به نام بدبختی می بینیم كه اصرار دارد وزن دنیا را بر دوش خود تحمل كند و جانشین اطلس مشهور شود. ادعای مشهور مدرنیته ، به خوبی در این قالب تبلور یافته است ، چرا كه این بدبختی مجسم ،در بیانی ضد و نقیض ، مدعی نجات بخشیدن جهان نیز هست . در نهایت ، شكل دیگر همین شخصیت بخشیدن و استعلایی كردن پدیدارهای عادی جهان صنعتی را در شعر “سوخت “(َ28) – از مجموعه‌ی “باز- بارگذاری “- می بینیم ، كه در آن ماشین آلات صنعتی و جنگ افزارهای پیشرفته به صورت غولی تنومند و خطرناك جلوه گر شده كه تشنه‌ی خوردن سوخت و دریدن جهان است .و آنچه كه در تمام این نمونه‌ها تكرار می شود، استفاده از نشانگان وابسته به دستاوردهای تمدن مدرن است ، برای نمایندگی آنچه كه در این دنیای عقلانی نظم پذیرفته ، خطرناك و تهدیدكننده و پلیدمی نماید.

جمع بندی

پیكره‌ی معنایی / نشانگانی به كار رفته در هفتاد و دو شعری كه این گروه به موسیقی تبدیل كرده ، ازنظر غنای معنایی ، بار فلسفی و اخلاقی انتقادهای طرح شده ، و محتوای اسطوره شناختی ، بافتی منسجم و سامان یافته را تشكیل می دهند. مجموعه‌ی آنچه كه گروه متالیكا تا به حال ارائه كرده است ، می تواند به عنوان شاخه‌ای بسیار موفق از بیان پیامهای عمیق و پیچیده ، در قالب تركیب موسیقی و شعر به شمارآید. شكل نمادپردازی در اشعار این گروه ، و شیوه‌ی به كارگیری عناصر اسطوره‌ای ، و تكامل این شیوه ها، الگویی جالب توجه و تحلیل پذیر را از دیدگاه نظریه‌ی منشها ایجاد می كنند. الگویی كه با دقیقترشدن در آن می توان دو شاخص ضریب بقا و شایستگی زیستی را به شكلی تجربی و مشاهده پذیر درك كرد.

گروه موسیقی متالیكا، به همراه اشعارش ، و محبوبیتش ، همچنان وجود دارد، و همچنان به آفرینش آثار جدید ادامه می دهد. وجود این پدیدار جامعه شناختی ، به همراه پیامی عمیق و ناخوشایند كه زیبابیانش می كند، موضوعی وسوسه برانگیز برای یك بررسی دقیقتر و موشكافانه تر فرهنگی است. بدان شرط كه ، بسیاری چیزها نادیده انگاشته نشود…

یادداشت

Copyright-1

2- شاید ایراد گرفته شود كه اسطوره ، لزوما معنای مرده بودن اعتقاد به محتوای خود را هم در بر دارد. یعنی عناصراعتقادی تنها هنگامی زیر عنوان اسطوره رده بندی می شوند كه گروندگان به آن دیگر معنایی استعلایی و واقعی را از آن برداشت نكنند و به عنوان پدیداری فرهنگی ، “از دور” به آن نگاه كنند. این ایراد البته وارد است . تقسیم بندی من از اساطیرمرده /زنده ، بر مبنای باقی ماندن یا نماندن فرهنگها یا خرده فرهنگهایی از گروندگان به آیین و مفاهیم یاد شده در حال حاضر استوار است . به عنوان مثال ، داستان كشتی گرفتن یعقوب و فرشته ، هرچند از نظر یك انسان شناس نوعی اسطوره است ، اما در میان پیروان كتاب مقدس هنوز معتقدانی دارد. به این ترتیب می توان آن را اسطوره‌ای زنده در نظر گرفت .مفهوم سامی /هندوایرانی را به معنای رایجش در انسان شناسی و تاریخ به كار گرفته ام . یعنی دو گروه عمده‌ی زبانی /نژادی تاریخی را به معنای آكادمیكش در نظر دارم . دو گروهی كه به لحاظ اسطوره شناختی با هم تفاوت دارند ووامگیری های مهم و بسیار جالب توجهی را از یكدیگر داشته اند.

 

 

  1. Apocalyptica-1999
  2. The thing that should not be 1986
  3. Fixxxer-1996
  4. Four horsemen-1983
  5. Devil’s dance-1996
  6. jump in the fire-1983
  7. Creeping death
  8. Ride the lightning-1984
  9. Master of puppets-1986
  10. Garage days re-visited-1987
  11. …and justice for all-.1988
  12. Blackened
  13. Black-1991
  14. Of wolf and man
  15. Load-1996
  16. Until it sleeps
  17. The thorn within
  18. REload-1996
  19. Bad seed
  20. personification
  21. Motorbreath-1983
  22. Phantom lord
  23. Metal militia
  24.  Battery
  25. Fuel

 

 

ادامه مطلب: آلیاژ آزادی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب