پنجشنبه , آذر 22 1403

همپرسی آموزش و پرورش

همپرسی ِ آموزش و پرورش

قلم سبز (دوماهنامه پژوهشی دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه تهران)،

شماره 9، خرداد و تیر 1379

 

نمایشنامه در یك پرده . مكان نمایش : خانه‌ی دوم كودكان

زمان نمایش : هنوز

مادر: درود بر استاد بزرگ .

افلاطون : درود بر فنارِته[1] بانوی گرامی شهر ما آتن .

مادر: استاد، برای نوشتن نام فرزندم در آكادمی به خدمتتان رسیده ام .

افلاطون : آه، بله، لابد برای پسرتان آینده‌ی روشنی پیش بینی كرده اید كه او را برای آموزش به اینجا آورده اید. اما بانوی گرامی، آگاه باشید كه تحصیل در آكادمی كاری دشوار و مستلزم دارا بودن هوش و خرد فراوان است و شاید فرزند شما توان عبور از آزمونهای دشوار ما را نداشته باشد.

مادر: استاد گرامی، به شما اطمینان می دهم كه پسرم سقراط باهوش ترین شاگردی خواهد بود كه شما داشته اید. زیركی او در تمام آتن زبانزد مردم است و من وپدرش به داشتن فرزندی به هوشمندی او افتخار می كنیم .

افلاطون : با این وجود، ای بانوی گرامی، این خطر وجود دارد كه پسرتان نتواند در سلسله مراتب آكادمی ترقی كند. در این صورت ما از پس دادن شهریه‌ی شما معذور خواهیم بود و بهانه ای را نخواهیم پذیرفت .

مادر: هرچند پدرِ سقراط مرد چندان توانگری نیست، اما ما با كمال میل شهریه‌ی او را به شما خواهیم پرداخت و اگر دیدیم سر سوزنی ناتوانی به خرج داد بی تردید به داوری شما احترام خواهیم گذاشت و او را از آكادمی خواهیم برد.

افلاطون : احتمال چنین رخدادی بسیار است . پس از من بشنوید و پیش از ثبت نام فرزندتان بیشتر بیندیشید، شاید ترجیح دهید او را به نزد پروتاگوراس یا سوفیست هایی كه در شهر ما فراوانند ببرید و آموزش او را به ایشان واگذار كنید.

مادر: آه، استاد خردمند، شما چقدر با گذشت و بزرگوارید، من شنیده بودم شما با این رقبایتان میانه‌ی خوبی ندارید، كجایند همسایگان فرومایه‌ی ما كه ببینند شما چطور برای رقبا و مخالفانتان تبلیغ می كنید!

افلاطون : هرچه باشد من به حقیقت مطلق و خیر عینی و خارجی پایبندم . پس اجازه نمی دهم دشمنی با دیگران در طرز رفتارم اثر داشته باشد.

سقراط: شاید هم برعكس باشد.

افلاطون : این پسر زیبا دیگر كیست ؟ برادر كوچك سقراط است ؟

سقراط: خیر، من خودم سقراط هستم .

مادر: استاد بزرگ، سقراطی كه حرفش را می زدم همین پسر است . گول سن و سال اندكش را نخورید، چون خداوندِ زیركی و هوشمندی است .

افلاطون : نه، خانم عزیز، ما از پذیرفتن او معذوریم، چون هنور كودك است و توان فراگیری آموزه های ما را ندارد.

سقراط: یا شاید بهتر باشد بگویید توانی فراتر از آنچه كه شما می طلبید را دارم ؟

افلاطون : پسر جان، منظورت چیست ؟

سقراط: فكر می كنم شما از پیش در مورد من به قدر كافی شنیده اید، و به دلیل هراسی كه از برخورد نقادانه ام با متون درسی تان دارید سعی می كنید از ورودم به آكادمی جلوگیری كنید.

مادر: سقراط، مودب باش .

افلاطون : بگذارید حرفش را بزند. چرا اینطور فكر می كنی ؟

سقراط: به این دلیل كه همزمان با بهانه تراشی برای نپذیرفتن من، آموزگارانی را كه دشمنتان هستند برای مراجعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی من معرفی كردید و این ممكن نبود، مگر اینكه وجود مرا برای آموزگاری كه عهده دار تربیتم می شود خطرناك و زیانمند بدانید.

افلاطون : او با وجود سن كمش بسیار هوشمند است بانوی عزیز، اجازه می دهید كمی بیشتر با او صحبت كنم ؟

سقراط: دوست من، سالهاست كه اجازه‌ی صحبت كردن من تنها به خودم وابسته است .

افلاطون : خوب، می بینم كه مادرت سكوت كرده است و حرفت را تأیید می كند. حالا بگو ببینم چرا فكر می كنی از حضور تو در مدرسه ام می ترسم ؟

سقراط: به این دلیل كه از شما پرسش خواهم كرد و نخواهید توانست به پرسشهایم پاسخ دهید.

افلاطون : مثلاً چه می خواهی بپرسی ؟ می دانی كه من خردمندترین مرد آتن هستم و از هیچ پرسشی نمی ترسم ؟

سقراط: چنین شنیده ام، اما در پذیرش آن تردید دارم . می توانید با پاسخگویی به پرسشهای من این تردید را از بین ببرید؟

افلاطون : با كمال میل .

سقراط: بسیار خوب، لطفاً بگویید برای چه آكادمی را تاِسیس كرده اید؟

افلاطون : خوب، برای آموزش دادن شاگردان و تربیت مردمی خردمند كه در راه نیل به مثل نیكی و كمال مطلق حركت كنند.

سقراط: چه چیز باعث شده كه فكر كنید كمال مطلق و اخلاقیاتی یگانه وجود دارد كه قابل آموزش است ؟

افلاطون : منظورت را نمی فهمم .

سقراط: می خواهم بگویم چه معیاری شما را وادار كرده كه فكر كنید می توانید راه خیر و نیكی را به شاگردانتان آموزش دهید؟

افلاطون : نخست اینكه من از شاگردانم خردمندترم .

سقراط: خردمندی چیست ؟

افلاطون : استعداد به كار بردن ابزارهای منطقی و استدلالی برای استنتاج مفاهیمی كه نادانسته اند، از معانی دانسته است، و فن به كار بردن دانش و اطلاعات برای بهینه كردن رفتارها و زیستن بر مبنای اصول حقیقت و راستی .

سقراط: چه چیز باعث شده كه با این معیار، خود را برتر از دیگران بدانید؟

افلاطون : خوب، من دانشی بیش از دیگران دارم .

سقراط: آیا می دانید امروز صبح در باغچه‌ی خانه ام چه دیدم ؟

افلاطون : نه، چه دیدی ؟

سقراط: یك سنجاقك دیدم . می بینی كه دانش من در این مورد از تو بیشتر بود.

افلاطون : اما این دانش ارزشی ندارد. كل اندوخته‌ی دانش من از تو بیشتر است .

سقراط: آیا تنها به دلیل بیشتر بودن سنتان چنین می گویید یا ادعای برتری كیفیت دانشتان را بر آنچه من می دانم، دارید؟

افلاطون : فكر می كنم دست كم مقدار بیشتری اطلاعات دارم .

سقراط: پدرِ پدربزرگ من صد سال دارد و كشاورز بی سوادی است كه بیشتر عمر خود را در بازرگانی و برخورد با مردمان اقوام گوناگون سپری كرده است . دانش او بی تردید از شما بیشتر است . چون روزهای بیشتری را تجربه كرده و جزئیات بیشتری را -از نوع غذایی كه در هر روز خورده تا نام بازرگانان پارسی و فنیقی – در یاد دارد.

افلاطون : اما اطلاعات او به درد كسی نمی خورد. من اطلاعاتی دارم كه دیگران هم مشتاق دانستن آن هستند. یعنی چیزهایی می دانم كه دانستنش برای دیگران هم مفید است و می تواند در بهتر زیستنشان اثربخش باشد.

سقراط: پس ادعای برتری كیفیت دانشتان را دارید؟

افلاطون : آری، چنین است .

سقراط: اما معیاری كه بر اساس آن كیفیت یك دانش را با كیفیت دانشی دیگر مقایسه می كنید كدام است ؟ اگر جد من مدعی شود كه دانستن نام بازرگانان پارسی باعث بهروزی و سود فراوان برایش بوده و شاید برای دیگران هم چنین باشد، چه دلیلی برای رد حرفش دارید؟

افلاطون : مهمترین معیار، كلی بودن دانش است . دانشی كه من دارم و تعلیمش می دهم، در مورد كلیات و مفاهیم عام و فراگیر است . پس ارزشی بیش از اندوخته های جزئی و ویژه‌ی جد تو دارد. اگر جد تو نام صدها بازرگان پارسی و فنیقی و تراسی را می داند، من هم در مورد مفاهیمی انتزاعی تر مانند حقیقت و عدالت و زیبایی بسیار می دانم . تفاوت در اینجاست كه من می توانم بدون دانستن نام فلان بازرگان تراسی هم به سعادت برسم، اما پدربزرگ تو برای رسیدن به سعادت حتماً باید در مورد عدالت و حقیقت و كمال چیزهایی بداند.

سقراط: بسیار نیكو گفتید. به این ترتیب برخی از مفاهیم به دلیل عامتر بودن و مهم بودنشان در زندگی همه‌ی آدمیان ارزش بیشتری برای برای آموخته شدن دارند، و شما هم در آكادمی همین را آموزش می دهید؟

افلاطون : دقیقاً چنین است .

سقراط: اما آموزش در مورد مفاهیمی مانند عدالت و كمال، مستلزم این است كه آموزنده در مورد سعادت ِ شاگردش هم به قدر سعادت خود بداند.

افلاطون : آری چنین است . تا وقتی كه مفهوم سعادت شناخته نشده باشد آموختن ارزش چندانی ندارد.

سقراط: پس ادعا می كنید كه یك مفهوم یكتا و عام به نام سعادت وجود دارد كه در مورد تمام آدمیان مصداق دارد.

افلاطون : بله، چنین ادعایی دارم .

سقراط: در كتابهای شما خوانده ام كه به تفاوتهای ذاتی مردمان و طبقه بندی اجتماعی طبیعی مربوط به هر گروه از ایشان باور دارید. آیا بر همین مبنا می پذیرید كه آدمیان با یكدیگر تفاوت دارند؟

افلاطون : آری، چنین است و هركس دارای تواناییها و استعدادهای ویژه ای است .

سقراط: آیا می توانید ادعا كنید كه دو نفر در تمام جزئیات زندگی و استعدادها و تواناییها با هم برابرند؟

افلاطون : شاید چنین باشد.

سقراط: احتمالاً چنین نخواهد بود. چرا كه هیچ دو نفری نیستند كه تمام تجربه هایشان در طول زندگی با هم برابر باشد، و همین تجربه ها یكی از مهمترین عواملیست كه به قول شما امكان ارتباط با جهان مینویی را فراهم می كند و تمایز بین افراد را موجب می شود. آیا این حرف را می پذیرید؟

افلاطون : از این حرف چه نتیجه ای می خواهی بگیری ؟

سقراط: ابتدا حرفم ر تصدیق یا رد كنید. با توجه به اینكه در آكادمی به شاگردانتان درس می دهید و تجربه‌ی تحصیل علم در اینجا را دلیل رسیدن به خیر اخلاقی می دانید، پس باید بپذیرید چیزی از جنس همین تجربه است كه تمایز آدمیان را از نظر برتری برمی سازد.

افلاطون : فرض كنیم كه گفتار تو را پذیرفتم .

سقراط: در این صورت پذیرفته اید كه تجربه‌ی متفاوت آدمیان جایگاه های متفاوتی از نظر توانایی و معنای زندگی برایشان به ارمغان خواهد آورد.

افلاطون : آری چنین خواهد بود.

سقراط: پس در این صورت سعادتی كه هریك از ایشان خواهند فهمید و خواهند جست با دیگری تفاوت خواهد داشت .

افلاطون : نه، چنین نخواهد شد، زیرا سعادت مفهومی مشترك در میان تمام آدمیان است .

سقراط: اما درك آدمیان از آن متفاوت است . گمان كنم حرف را بپذیرید كه عمل بر اساس معیارهای خیر، تنها با دانستن این معیارها دست یافتنی است . یعنی فكر می كنم با من موافق باشید كه هیج كس نیست كه با وجود شناخت كامل راه خیر و بدی، راه بدی را انتخاب كند.

افلاطون : آری با تو موافقم . فكر می كنم دانش و حكمت شرط لازم و كافی برای نیل به نیكی باشد.

سقراط: اما در این صورت وجود روشهای متفاوتی را كه مردمان گوناگون برای زندگی برمی گزینند چگونه توجیه می كنید؟ چرا گروه های گوناگون از آدمیان به روشهای گوناگون زندگی می كنند و اهدافی گوناگون را در درازای عمر خود دنبال می كنند؟

افلاطون : برای اینكه هریك بخشی از حقیقت را درك می كنند و به دانش مطلق دست نیافته اند.

سقراط: پس می بینیم كه با من در مورد نسبیت دیدگاه مردم گوناگون در مورد سعادت موافقید. هركس سعادت را از دریچه‌ی دید خود درك می كند و بر اساس آنجه كه از دیدگاه خود خیر می داند رفتار می كند.

افلاطون : آری، چنین است . هركس تنها گوشه ای از مثال سعادت و خیر را درمی یابد. من هم در آكادمی بر همین مبنا عمل می كنم و سعادت مطلق و واقعی را تعلیم می دهم تا در پیش گرفتن راه مشترك نیل به خیر مطلق برای همگان ممكن گردد.

سقراط: اما مگر نه اینكه شما نیز انسانی میرا و عادی بیش نیستید؟

افلاطون : خوب، كه چی ؟

سقراط: به این ترتیب شما هم از دریچه‌ی دید خود به مفهوم سعادت می نگرید، و مانند دیگران در چهارچوب روابط معنایی و تجربیات شخصی خود خیر اخلاقی را می فهمید و سعادت را تعریف می كنید.

افلاطون : من فیلسوف هستم، یعنی مانند كسی هستم كه از غار پر وهم و خطای doxa بیرون آمده باشد و در زیر نور درخشان خورشید یقین به واقعیت نگریسته باشد.

سقراط: برای اثبات ادعای خود چه دلیلی دارید؟ آیا در برابر آن منكر این هستید كه دلایل فراوانی در تأیید این ادعا وجود دارد كه ادراك تمام آدمیان -و اصولاً خود مفهوم ادراك – مفهومی زیست شناختی و وابسته به شرایط شناختی ویژه‌ی آدمیان است و به لحاظ ذاتی خصلتی نسبی و ناقص دارد؟

افلاطون : این بحثها هنوز برای تو زود است پسر جان، بهتر است بروی و وقتی كمی بیشتر در اندیشه های انتزاعی و شناسایی مثال مطلق ورزیده شدی برای بحث به اینجا بیایی ؟

سقراط: ظاهراً عادت دارید وقتی پاسخی پیدا نمی كنید، با اشاره به جوانی طرف بحثتان صورت مسئله را پاك كنید. به هر صورت، فكر می كنم تا اینجای كار مشخص كردیم كه تعلیم مفهومی یكدست و هنجاری شده از سعادت به تمام آدمیان به دلیل نسبیت حاكم بر ذات این مفاهیم ناممكن است .

افلاطون : اما بالاخره كسی باید باشد كه آموزش مردان نخبه‌ی جامعه را برای امر حكمرانی و هدایت مردمان عادی و فرودست تر انجام دهد.

سقراط: پس به همین دلیل است كه در كتابهایتان مفهوم آموزش و پرورش را به عنوان یك نهاد سیاسی تعریف كرده اید؟

افلاطون : آری، دقیقاً، زیرا پرورش روح مردمان یك شهر، و به ویژه روح حكمرانان آینده كاری به مراتب سترگ تر از پرورش جسم ایشان است . همانطور كه برای پرورش تن و ورزیده شدن بدن مربیانی نیرومند و كاركشته را از سرزمین لاكدمونیا انتخاب می كنند و با هزینه‌ی زیاد استخدام می كنند، برای پرورش روح هم باید مربیانی وجود داشته باشند، و اینان باید با دقتی بیشتر انتخاب شوند و تحت انظباط بیشتری كار كنند.

سقراط: فكر نمی كنید كه امر پرورش ذهن و فكر مردمان كاری به غایت پیچیده و بزرگ باشد و با نهادین شدن این كار در جامعه، راه برای ابتر شدن فرهنگ باز شود؟

افلاطون : نه، چرا چنین شود؟

سقراط: چونكه حاكم می تواند با كنترل كردن مجراهای انتقال اطلاعات و الگوهای آموزش و پرورش به هر شكلی كه می طلبد مردم جامعه اش را تحمیق كند و ایشان را از اندیشیدن به موضوعات خاصی باز دارد.

افلاطون : اگر این موضوعات فسادانگیز و غیرمفید باشند چه ایرادی دارد كه چنین شود؟

سقراط: مفهوم فساد بسیار كشدار و تغییرپذیر است . چه كسی باید تعیین كند كه چه چیز فاسد كننده است و چه چیزی چنین نیست ؟

افلاطون : البته این بر عهده‌ی حاكم است كه به دلیل فیلسوف بودن و آموزش دیدن در مورد شناسایی فساد و پیشرفت، در این مورد خبره است .

سقراط: اما هم اكنون دیدیم كه مفهوم فساد مفهومی مساوی و برابر برای تمام مردم نیست . بی تردید مهمترین فسادهایی كه خاطر حاكم را به خود مشغول خواهد داشت، مواردی خواهد بود كه به امنیت و سود خودش ارتباط خواهد داشت .

افلاطون : ای فنارته‌ی گرامی، فرزندی بسیار بدرفتار و اصلاح نشدنی داری . گمان نكنم درمان كردن اندیشه های فسادبرانگیزِ او حتی در آكادمی هم ممكن باشد.

سقراط: ای استاد گرامی، می بینم كه از بحث خسته شده اید، شاید بهتر باشد ادامه‌ی صحبتمان را به روزی دیگر واگذاریم .

افلاطون : ای پسر، هرچند زبانی برا و تیز داری، اما آگاه باش كه من در آكادمی برای هر نوع نوآوری و گستاخی فكری تنبیهی ویژه مقرر كرده ام و از اعمال آن در مورد افراد خارج از آكادمی هم ابایی ندارم .

سقراط: لابد می خواهید برچسبی مانند الحاد و فسادانگیزی بر من بچسبانید تا مانند زنون الیایی اعدامم كنند؟

افلاطون : ای سقراط، تنبیهی بدتر از اینها برایت در نظر دارم . مطمئن باش جوانی با زیركی تو دیر یا زود به دست مردمی كه كمتر می فهمند با جرمی مشابه كشته خواهد شد. اما من قصد كشتن جسم تو را ندارم، كه نامت را خواهم كشت .

سقراط: چگونه ؟

افلاطون : رساله های خود را با نام تو منتشر خواهم كرد و عقاید خود را با نام تو گره خواهم زد. هزاران سال كه بگذرد، كسی نخواهد دانست كه تو استاد من بودی، یا من استاد تو. در آن هنگام، هرآنچه كه گفتم با نام تو رواج خواهد یافت و تصویری كه من از تو ترسیم كنم شناخته خواهد شد. تصویری زشت و بدقواره از چهره ات خواهم كشید و دشمن مردم سالاری و آزاداندیشی ات خواهم دانست، و آگاه باش كه با همین تصویر شناخته خواهی شد.

سقراط: ای افلاطون، حقیقت چیزی نیست كه در مسیر تاریخ باقی بماند. آنگاه كه بمیرم بیهوده غم مردمانی را كه بعدها زاده خواهند شد و ناچار به شنیدن دروغهای تو خواهند بود نخواهم خورد. هر هستنده ای زوال پذیر است، و راستی و نیكی و خرد نیز چنین است . پس بیهوده نكوش كه حتی اگر حالا شكست را انكار كنی، در آخر بازی من و تو امتیازهایی برابر خواهیم آورد.

 

 

  1. نام مادر افلاطون است.

 

 

ادامه مطلب: در ستایش خرسک‌بازی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب