پرسش و پاسخ دربارهی كتاب «كوروش هخامنشی»
پرسش و پاسخهای رد و بدل شده در نشست پرجدلِ نقد کتاب
که در بنیاد جمشید برگزار شد، شنبه ۱۳۹۰/۵/۱
س: فصل نخست، در بارهی بحث نژاد اقوام باستانی شما با صراحت اظهارنظر كرده و مصریان را تركیبی از سیاهپوستان حامی و سفیدپوستان سامی و ایلامیان و سومریان و هوریان، اوراتوییان، گوتیان و لولوییان و فلسطینیان را قفقازی و قفقازی را همان مدیترانهای یا آسیایی دانستهاید ولی نه منبعی ذكر كردید نه اثبات منطقی برای آن آوردید.
ج: در انسان شناسی زیستی امروزین، گونهی انسان (Homo sapiens) به شش یا هشت جمعیت یا خوشهی ژنتیکی متمایز تقسیم میشوند. در هر دو ردهبندی یاد شده، سپیدپوستان به سه جمعیت سامی، قفقازی و هند و اروپایی (آریایی) تقسیم میشوند که دو گروه پیشین خویشاوندی بیشتری با هم دارند. به عنوان یک مرجع کلاسیک در این مورد میتوان به کتاب زیر نگریست که ردهبندی شش جمعیتی را پذیرفته است.
Cambridge encyclopedia of human evolution, Cambridge university press, 1992.
نکتهی مورد نظر بخشی از دانش عمومی انسانشناسی زیستی محسوب میشود و چون محور بحث کتاب نبوده دلیلی نداشته بیش از استفاده از کلیدواژگان ضروری، بدان پرداخته شود. در مورد تمایز جمعیتهای آریایی و قفقازی و سامی در متن کتاب داریوش دادگر، در آنجا که موضوع، جمعیتهای انسانی است، به طور کامل شرح دادهام.
س: نویسنده در جایی به این نتیجه رسیده كه والتر هینتس به نادرستی، كوزههای گنج یافتشده در زیر خاك را به زمان كوروش نسبت دادهاست اما شوربختانه نه تنها پاورقی برای ارجاع وجود ندارد، بلكه در خود متن هم كمترین اشارهای به این كه این آزمایش را چه كسی و در كجا انجام داده، نشدهاست.
ج: در کل در مورد برخی از مرجعنویسیها حق با منتقدان محترم است و ضروری است در چاپهای بعد مراجع یاد شده به متن افزوده شود، و چنین هم خواهد شد.
س: نویسنده بكاربردن نامهای باستانی، مكانها و نام اقوام و اشخاص آنچنان كه در همان زبان بودهاست در كتاب آورده و نه آنگونه كه امروز جا افتاده است. نویسنده جاافتادهترین واژهها را هم قربانی درستنویسی كردهاست. از این جمله: لودیه(لیدی)، كسنوفانس(گزنفون)، نبوكدنصر(بخت نصر)، اوگبارو( گوبریاس)و…ولی این شیوه ایراد دیگری دارد و آن آسیب رساندن به یكپارچگی متون علمی فارسی است.
ج: متاسفانه در حال حاضر یکپارچگی مورد نظر در متون فارسی وجود ندارد . حتا کلیدواژگانی جا افتاده و نامهایی مشهور مانند قهرمان نبرد تروا در متون مختلف به صورت آشیل، آخیلس، آخیل، و آکیلس ثبت شده و در کتابهای مختلف منتشر شدهاند. این قضیه در مورد اسامی خاص، ویژهی دوران کنونی ما نیست و در متون تاریخی نیز دیده میشود، چنان که پوتاگوراس یونانی را به صورت فیثاغورث، بوطاغورث، و فوثاغورس نیز ثبت کردهاند. به نظرم برای رهایی از این مشکل، تنها یک راه وجود دارد و آن هم پذیرفتن قاعدهای عقلانی، فراگیر و کاربردی است. برشمردن هر نام به همان شکلی که در زبان مرجع رواج دارد و ذکر شکل فارسی شدهی نامها به نظرم تنها شیوهایست که میتواند توسط همه در دراز مدت به کار گرفته شود و نامها را در زبان فارسی هم استانده سازد و هم به استاندههای جهانی نزدیک نماید.
س: نویسنده در بخش نام كوروش نظریهی هینتش را رد میكند وبه نقد میكشد ولی در بخش داستان اختراع خط میخی بدست داریوش و جعلی خواندن كتیبههای پارسی پیش از داریوش به نظریات هینتس تكیه میكنند. موضوع كتیبهها، موضوعی استدلالی و مبتنی بر نیروی منطق و داوری پژوهشگراست و نه یك دادهی خام تاریخی. جا داشت نویسنده در این بخش حساس و جنجالی، یعنی اصالت كتیبههای میخی پارسی پیش از داریوش به نویسندهی دیگری تكیه میكرد. نگاهی به فهرست منابع این كتاب روشن میكند كه نویسندهی گرامی بسیار كسان را فیلتر كرده و نامی از آنان در كتابش نبردهاست.
ج: بیشک منابع دیگری جز هینتس در این مورد مطالعه شدهاند، اما بحث از این موضوع را نخستین بار هینتس باز کرده و بنابراین قاعده آن است که مرجع اصلی وی باشد. در ضمن این که من با ایده یا نظریهای از کسی مخلف باشم به این معنا نیست که با تمام نظرات او و با شخص او مشکلی دارم. معمولا در جهان اندیشه افراد آرا و اندیشههای متفاوتی را میپرورانند که برخی راست و برخی نادرست مینماید. باید آموخت که به همه احترام گذاشت، آرای درست را برگرفت و نادرستها را به محک نقد سنجید.
س: در مورد جایگاه انشان- خاستگاه كوروش جا داشت نویسنده به بحثی اساسی میپرداخت تا خواننده را نسبت به وجود انشان باستانی در فارس – تپهی ملیان مجاب كند. و اینكه چرا باید نخستین اسناد خط میخی پارسی را جعلی دانست؟
ج: موضوع بحث ما باستانشناسی انشان نیست و از این رو دلیلی برای پیش کشیدن این بحث در متن نیست. اما یافتههای اصلی باستانشناسانه و مرجعهای اصلی در این زمینه مورد اشاره واقع شدهاند. کسانی که در این مورد تردید یا کنجکاوی دارند میتوانند به منابع مربوط به باستانشناسی استان فارس بنگرند.
س: نویسنده در بارهی پیوند دو تمدن ایلامی و پارسی بحث میكند اما این پرسش را پاسخگو نیست كه اگر كوروش و كوروشیان تا این اندازه با ایلامیان بده بستان داشتند و اصلا ادامه تمدن ایلامی بودهاند، چرا منابع انیرانی كلاسیك كه اتفاقا به خوبی تمدن ایلام را میشناختند، به جای «مادی» دانستن هخامنشیان و كوروش، آنان را ایلامی نخواندند؟ نویسنده بر وامواژههای فراوان دو تمدن تاكید دارد ولی روشن نمیكند كه چرا كوروش پایتخت و بناهایش را نه در شوش ایلامی كه در پاسارگاد بنا نهاد.
ج: دست برقضا منابعی که با ایلام آشنایی داشتهاند (مانند منابع بابلی و تا حدودی عبری) کوروش را ایلامی یا وابسته به ایلام میدانند. تنها جایی که هخامنشیان مادی دانسته شدهاند، منابع یونانی است که اتفاقا نویسندگانشان در مورد ایلام و سرزمینهای شرقی سخت دستخوش ابهام و نادانی بودهاند.
س: آیا میتوان گفت چون برای نخستینبار در نوشتههای آشوری بوده كه نام پارسها و مادها آمده، پس اینها پیش از آن اینجا نبودهاند؟ اگر هیچ نوشتهای از آشوریها یافت نمیشد، میتوانستیم بگوییم كه آنان در این سرزمین نبودهاند؟ اگر پارسها و مادها هزارهها پیش از پا گرفتن آشور به زاگرس آمده باشند، آشوریها کجا بودند که بخواهند از آمدن یا نیامدن ایشان چیزی بنویسند؟! چرایی و سرچشمۀ نامهای آریایی در انشان، نکتهای است که دکتر وکیلی و هماندیشانشان دربارۀ «کوچ»، میتوانند با نگاه به دانشنامۀ کاشان (جلد 3 و 4) آن را دریابند.
ج: حقیقت آن است که در علم تاریخ تا وقتی منبعی دقیق و نوشته شده در مورد چیزی وجود نداشته باشد، نمیتوان به وجودش قایل شد. به این ترتیب، بله، اگر کسی نام آشوریها، آریایی ها، و بقیه را نیاورده بود، امروز از آنها خبر نداشتیم و حق نداشتیم در موردشان سخن بگوییم، چنان که در مورد دیگر اقوامی که آمدهاند و رفتهاند کسی خاطره و ردپایی از آنها ثبت نکرده، چیزی نمیگوییم. این جمله که پارسها و مادها هزارهها پیش از پا گرفتن آشور به زاگرس آمده بودند، نادرست است. دولت آشور از ابتدای هزارهی دوم پ.م، و پیش از ورود این موج از اقوام آریایی به منطقه وجود داشته است.
س: در آغاز هزارهی دوم، چه رویدادی رخداد كه آریاییها به درون فلات ایران آمدند و چرا این مردمان قفقازی به سرزمین آن «آریاییها» نكوچیدند؟ چگونه با وجود رفت و شد قفقازیها با مردمان دیگر سرزمینهای همسایه، اما تا پیش از هزارۀ دوم پ.م هیچ گونه آگاهی و برخوردی با آریاییها نداشتند؟
ج: آریاییها به احتمال زیاد از دیرباز در کمربند شمال اوراسیا ساکن بوده و بومیِ این منطقه هستند. قفقازیها هم به موازات کوچ آریاییها به جنوب، در جهتهای شمالی مهاجرت میکردهاند، کما این که امروز ایشان را با نام قفقازی مینامیم که واپسین جایگاهشان در کوههای قفقاز است، و نه زادگاهشان – که در اطراف دریای مدیترانه دانسته میشود.
س: ما ایرانیان امروزی فرزندان چه كسانی هستیم؟ آریاییها یا قفقازیها؟
ج: ما ایرانیان –خوشبختانه- نوادهی قفقازیهایی هستیم که با سیاهپوستان دراویدی و سامیهایی در آمیختهاند که با آریاییها ترکیب شدهاند که با مقدونیها و مغولها و تاتارها و عربها و روسها و پرتغالیها مخلوط شدهاند. ما ایرانیها، خوشبختانه، از غنیترین خزانههای ژنتیکی برخورداریم و بخشی از آنچه اقوام گوناگون در این سرزمین به یادگار گذاشتهاند را در خون خویش داریم. از این روست که نژاد و قومِ خالص در تمدنمان هرگز چندان برجسته و مهم نبوده و فاتحان قومگرا یا متعصب بیگانه نیز به سرعت در این دریا حل شدهاند.
س: آیا «مرد»ها غارتگر و راهزن بودند؟ یا با معنی آن (MARAUD ) در انگلیسی كه غارتگر است اینگونه نامیده میشود؟
ج: مردها نام یکی از قبایل وابسته به پارسها بوده است. در موردشان چیز زیادی نمیدانیم. فقط معلوم است که کوهنشین و سرکش بودهاند و به همین دلیل نزد دولتهای منطقه به راهزنی و یاغیگری شهرت داشتهاند. در مورد خویشاوندی کلمهی انگلیسی یاد شده و این نام چیزی نمیدانم.
س: دربارۀ گئوماته بودن و یا نبودن بردیا پرسشی نداریم، چون اینکه «گئوماته همان بردیاست و داریوش او (بردیا-گئوماته) را کشته!» دیدگاه دکتر وکیلی بوده و دیدگاه ما چیز دیگری است. دیدگاه همگانی درین باره همان است که از خوانش سادهانگارانه کتیبۀ بیستون به دست میآید و در آن، این کبوجیه است که بردیا را میکشد(!). اما بنده (همچنین استاد ثاقبفر و …) چنین گمان داریم که پس از پویش سپاه ایران به سوی مصر، گئوماته بر بردیا (جانشین کبوجیه) شورید و او را کشت و آنگاه داریوش به خونخواهی بردیا، گئوماته را از تخت به زیر کشید.
ج: آنچه مورد نظر شماست کمابیش گزارش داریوش بزرگ در بیستون است. چنان که گفتید نظر من متفاوت است و معتقدم بردیا و گئوماته یک نفر بودهاند و دومی لقبی برای اولی بوده است. این جمله چون به داستان کوروش مربوط نمیشده، شرح و بسط آن را در کتاب تاریخ کوروش نیاوردهام. اما فصلی بزرگ و چالشبرانگیز در موردش نوشتهام که میتوانید در کتاب داریوش دادگر آن را بخوانید.
س: دربارۀ اینکه، داریوش دستور «اختراع!» خط پارسی باستان را داد(!)، چرا سنگتراشان، بالای نگارۀ مرد بالدار را برجای گذاشته و چیزی در آن ننوشته بودند؟ و چرا اندازۀ آن درست به اندازۀ نوشتن نوشتار سه زبانۀ «من کوروش شاه هخامنشی» بوده است؟ اگر بنابر گفتۀ شما (در نشست نقد- دوم تیرماه) بر روی ستون کاخ کوروش، تنها «من کوروش» نوشته شده بوده و «شاه هخامنشی» را داریوش گفته که بر آن بیفزایند(!) [چون شما بر این باورید که نام «هخامنشی» را داریوش درست کرده و کوروش به خودش هخامنشی نمیگفته است!]، پس چرا آن (من کوروش) را در کنار تا میانۀ ستون نوشتهاند و آن را درست در میان ستون ننوشته بودند، و چرا جایی به اندازۀ «شاه هخامنشی» را در کنار آن نوشته تا کنارۀ دست راست دید ما باز گذارده بودند؟!
ج: شما جاهای باز دیگری هم روی تندیس کوروش مرغاب و تندیسهای دیگر باستانی میتوانید بیابید. این که سنگتراشی هنرمندانه کتیبهای را در جای خالی بنگارد، هنرِ نویسنده است، نه ذکاوت پیشگویانهی سنگتراشی که شاید سالها قبل تندیس را تراشیده، بی آن که از کاربردهای ممکنِ فضاهای خالی روی آن خبری داشته باشد. در مورد تمام تندیسهای باستانی چنین است. برخی کتیبههایی دارند که همزمان با تراشیدن نگاره نوشته شده، و برخی دیگر بعدها در یکی از جاهای مناسبِ خالی نویسانده شدهاند.
س: آیا كورههای گداخت فلز (ساخت سفال خاکستری) تنها در نوار جنوب روسیه بودهاند؟ اگر این كورهها تنها در دست رمهداران آریایی آسیای میانه بوده، پس كسانی مانند آنوبانینی و … كه این كورهها را نداشتند با چه ابزاری میجنگیدند؟
ج: تا پیش از رسیدن فنآوری آهن به دو سوی زاگرس (که در قرن شانزدهم پ.م رونقی یافت و در قرن یازدهم پ.م فراگیر شد)، مردم با ابزارهای سنگی و مفرغی با هم میجنگیدند. تبرهای سنگی برخی از این مردم کشف شده و مفرغ لرستان و سلاحهای چشمگیرش هم که مشهور است.
س: دربارۀ دگردیسی سفال نخودی به خاکستری که برهان کوچ خوانده شده است، میدانیم هر کوچی، دگرگونی پدید میآورد؛ اما آیا هر دگرگونیای نیز، برهانش کوچ است؟ چرا همۀ دگرگونیهای پدید آمده در مصر، چین و … را بر پایۀ کوچ ندانستهاید(؟) بدینگونه که بومیان را غیرچینی و غیرمصری بدانید و نوآمدگانِ دگرگونکننده را چینی و مصری؟ به هر روی، گمان میرود غربیان دگرگونیهای عصر مفرغ به آهن و پیشرفت کشاورزی در این بازه را بهانه کرده و داستان کوچ را ساخته باشند.
ج: برابر گرفتن دگرگونی با کوچ سادهانگارانه است. هرچند همهی کوچها به دگرگونی منتهی میشوند یا از دگرگونی ناشی میشوند و برخی از دگرگونیها نشان از کوچ میدهند. در مورد دگرگونیهای مرز عصر آهن (1200-1100 پ.م) تقریبا شکی نیست که کوچی بزرگ و جابجایی جمعیتی مهمی علت دگرگونی بوده است.
س: دیدگاهتان را دربارۀ پیمان سه گانۀ مصر، لیدی و بابل بفرمایید. چون اگر این پیمان را بپذیریم، دیگر به زیر كشیدن آستیاژ به دست كوروش، خیلی درست نمینماید.
ج: پیمان یاد شده را بیش از همه هرودوت مورد اشاره قرار داده که منبع مطمئنی نیست. شواهد تاریخی بومی نشانی از یک پیمان سه جانبه ندارند. پیمانهای جهان باستان همواره بین دو دربار و دو شاه منعقد میشده است. تا پیش از ورود کوروش به صحنه مادها و لودیاییها با ازدواجی سیاسی، و بابلیها و مصریها با عهدنامهای تجاری با هم مربوط بودهاند. با این وجود لودیها و مادها پنجاه سال قبل با هم جنگیده بودند و نبونید بابلی هم بر سر شهر حران با مادها مشکل سیاسی داشته است. شواهد یاد شده کاملا با بازسازی من از تاریخ کوروش همخوانی دارد.
س: فروپاشی دودمان ماد، در حالی كه گفتهاید ازدواجهای سیاسی مادها، بازماندۀ قبیلههای آریایی بوده است، نشان از پیوستگی میان ماد و پارس دارد و نشانهای از ستیز خونین و فروپاشی در خود ندارد. (رویه ٦٠)
ج: من هم از ستیز خونین و فروپاشی مرگبار سخنی نگفتم. به هر صورت بین دو تیره از قبایل ایرانی جنگی درگرفته و کوروش به سرعت توانسته با سیاست و درایتی چشمگیر و ازدواج با دختر شاه قبلی جایگاه خود را به عنوان رهبر هر دو قوم تثبیت کند. و البته در این میان دولت ماد هم منقرض شده و به دولت پارس دگردیسی یافته است.
س: اگر برهان «یك چهارم خون كوروش از لیدی» دانستن را، «روشی برای تسكین مردم لیدی» بدانیم، پس پدر و مادر و پدربزرگ كوروش نیز باید از بلخ و سند و فرارود و ارمنستان و.. انگاشته شوند تا آن ها نیز تسكین یابند! (رویه ٦٠)
ج: اگر شواهدی در موردش یافته شود که بتواند در مقابل نقد پایداری کند، بله. وگرنه، نه! قضیهی یک چهارم لودیایی در رگهای خون کوروش در برابر نقد شکننده است. یعنی سند تاریخی محکمی برایش وجود ندارد.
س: «آموخیه- آمیتیس» دختر آستیاژ بوده، نه خواهرش (كه در تاریخ مادها آمده) را، بیشتر باز كنید. (رویه ٦١)
ج: شرحی بیش از آنچه در کتاب نوشته را میتوانید در مدخل Amythis در تارنمای ایرانیکا بخوانید.
س: رویۀ 62، بند 3. در همین گفتار، نشان دادیم که برهانهایتان برای اینکه نام هخامنشی را داریوش آفریده باشد، چندان استوار و پخته نیست. بنابراین دربارۀ «ابداع چارچوبهای نظری و ساختار روایی از سوی داریوش (در همین باره)» چه بازگفتی دارید؟
ج: راستش را بخواهید چیزی به من نشان داده نشد! و برهانهایم استوار و پخته است، هرچند در کتاب کوروش تنها شمهای از آن بیان شد و شواهد تایید کنندهاش را باید در کتاب داریوش دادگر بخوانید و بعد دربارهاش نقادانه داوری کنید. در زمینهی مورد نظرتان در همین کتاب مفصل بحث شده است.
س: رویۀ 65. پیش از داریوش، هشت تن شاه بودهاند. از آنجا که میدانیم کوروش بزرگ فرزند کبوجیۀ یکم، شاه پارس و انشان و ماد و بابل و چهار گوشۀ جهان بوده و با ویشتاسپ پسر ارشامه نیز همسال بوده است؛ پس شما چگونه، ویشتاسپ را هم شاه دانستهاید؟ همچنین اینکه به هنگام شاهی داریوش بزرگ، ویشتاسپ (و گویند ارشامه هم) زنده بوده، بنابراین «فرض»تان دربارۀ رهبر قبیله بودن هخامنش را برایمان روشن نمایید. ویشتاسپ پس از شاه پارس و انشان شدنِ «کوروش دوم»، شهربان هیرکانیه شد، و «وفاداری مردم هیرکانیه و ایران شرقی به داریوش» نیز از همین روست. (گفتۀ خودتان در همین رویه)
ج: شاه (خشثیه) که در کتیبهی بیستون آمده معنای شاهنشاه را نمیدهد و میتواند به حاکم سرزمینی مانند پارت (که جایگاه ویشتاسپ پدر داریوش بوده) نیز دلالت کند. در جهان باستان حتا گاه حاکمان ایالتهای کوچک در درون استانهای هخامنشی را نیز شاه مینامیدند. چنان که فیلیپ شاه مقدونیه بود و هرودوت شرحی فراوان دربارهی ملکهی هالیکارناسوس به دست داده، که همگی نواحی کوچکی از استانهای شاهنشاهی بودهاند.
س: رویۀ 65، بند 5. با بررسیهای انجام شده، کوروش یکم به هنگام دربند شدن گروگان پارسها در نینوا، نزدیک به 30 ساله و فرزندش (کبوجیۀ یکم) باید که زیر 10 ساله بوده باشد. ازین رو، نزدیکتر به خرد است که شاه آشور، مردی 30 ساله (کوروش یکم، فرزند چیشپش که به کمک شوش شتافته بود) را به گروگان ببرد، نه کودکی 10 ساله را. همچنین اگر که آن گروگان، با سال «646 پ.م» که خودتان به دست دادهاید، سنجیده شود؛ اگر کبوجیۀ یکم به نینوا رفته باشد، پس باید که در 70 سالگی دارای فرزندی به نام کوروش (دوم) شده باشد. این باره را بیشتر باز کنید.
ج: گروگانی که به نینوا فرستاده شد نه کمبوجیه بود و نه کوروش، و بعد از گسیل شدنش به آشور دیگر اشارهای از او در منابع تاریخی نمیبینیم. او احتمالا پسر مهتر شاه پیشین و برادر بزرگتر کوروش یکم بوده، اما این قاعده استثنا هم داشته و گاه پسرانی دیگر را به گروگان میگرفتهاند.
س: این سخن كه «از آنجا كه كوروش خودش ریاضیدان نبوده پس میبایست این نظام (دهدهی) را از جایی وامگیری كردهباشد» آیا این امكان وجود نداشت كه این دانشها در ایران در دسترس همگان بوده و دانشمندانی نیز در دربار ایران باشنده بودند كه چنین پیشنهادهایی را میدادهاند؟ چرا گمان میكنید ایلامیها روش ششگان را از میانرودانیها آموختهاند؟ آیا میدانید كه از دید سومریها (لودینگرا)، «سرزمین مقدس» كجا بوده و ایشان خاستگاه نیاكان خود را از كجا میدانستهاند؟
ج: پرسشها واگرا و متفاوت است و پاسخشان حجم زیادی را طلب میکند. چنین مینماید که پرسنده قصد دارد بگوید سومری ها خاستگاهی در شرق زاگرس دارند و حساب ششگان هم ابداع شرق زاگرس است. پاتس در کتاب مشهوری که دربارهی باستانشناسی ایلام نوشته، به درستی نشان داده که نظام ششگانی از میانرودان به ایلام وارد شده است. مردم دو سوی زاگرس هم با وجود پیوندهای جمعیتی و دینی و تجاریِ بسیار، دو واحد سیاسی و دو فرهنگ و دو زبان متفاوت داشتهاند. از این رو یکی از ایشان را نمیتوان خاستگاه دیگری دانست.
س: گمان نمیكنید اینكه بگوییم «نبونید كه در مكاشفات غریب خود غرقه بود، در بیابانهای عربستان كنج عزلت گزیده بود و(در بابر پیغام كریز- كرزوس) بی طرفی پیشه كرد.» اندكی سادهانگارانه و شانه خالی كردن از زیر بار بررسی این بازۀ تاریخی باشد؟ شما هم میدانید كه دانیال با داریوش بزرگ همروزگار نبوده، پس آن داریوش كه در كتاب دانیال آمده «او را در میان شیرها انداخت» كیست؟ (رویه ٨٨)
ج: آنچه نوشتهام از شواهد تاریخی بر میآید که اشارههای روشنی بدان در اسناد انتهای کتاب وجود دارد. منظور از جملات آخر را نفهمیدم! داریوش بیشک دانیال را به میان شیرها نینداخته و کسی هم چنین چیزی نگفته است. داریوشی که در این بخش از تورات نامش را میخوانیم یک حاکم محلیِ گماشته شده بر بابل است که احتمالا هویتی افسانهای هم داشته است، بیشک داریوش بزرگ مورد نظر نویسندگان داستان دانیال نبوده است.
س: رویۀ 89. از اینکه زبانی گزنده برای نام بردن از کوروش بزرگ را برگزیدهاید، چه هدفی را دنبال میکنید؟ آیا میخواهید نشان دهید که یک پژوهشگر بیطرف هستید؟! آیا گمان میکنید که اگر کسی به پدر و مادر و هفت پشتش بد و بیراه بگوید، بزرگ میشود؟
ج: من هم کوروش را میستایم و هم او را دوست دارم. زبان گزندهی مورد نظرتان را در سراسر کتاب و در سایر نوشتههایم نیز نیافتم. لطفا مثال بزنید. اگر منظورتان از زبان گزنده پرهیز از مدح و ثنای اغراقآمیز است، من وظیفهی اخلاقیام میدانم دربارهی همهی کسانی که دوست دارم چنین کنم!
س: شما نگارهای را برهان سخنتان گرفتهاید كه نشان میدهد كسی دارد هیزم زیر تخت كریز (كرزوس) را آتش میزند. پس باور دارید كه او سوخته و خاكستر شده است. آیا گمان نمیكنید كه نگارۀ این گلدان درست همان آنِ پیش از فرمان كوروش برای خاموش كردن آتش را نشان میدهد؟
ج: یا شاید سپاهیان کرزوس در زمان سوختن شاهشان مشغول رقصیدن در اطراف هیزمها باشند، یا این که کرزوس صحنهسازی کرده و بلافاصله بعد از تمام شدن کار نقاش از هیمه پایین پریده و برای تفریح به جزایر هاوایی –یا جدیدا کانادا- گریخته! اینها همه حدس است. شواهد تاریخی تنها چیزهایی را میگویند که به طور مستند از متن بر آید.
س: در جهان، سه نژاد بیشتر نداریم، سیاه (آفریقایی)، زرد (خاوری) و سفید (ایرانی). بنابراین چیزی به نام قفقازی از كجا آمده است؟ ( رویه ١٠١)
ج: به شرح پرسش نخست بنگرید. در واقع سه نژاد مفهومی عامیانه است و چنین چیزی در انسانشناسی امروز نداریم.
س: رویۀ 103. در نوشتۀ پایانی این رویه (زیر نگاره)، سالهای 522 (562- درگذشت نبوکدنزر)، 560- کشته شدن امل مردوک و 566 (556- درگذشت نرگال شیر اوسور) را یکبار دیگر بررسی کرده و بازگو نمایید. در ضمن ادبیات به كار رفته در بارۀ داریوش و آتوسا در رویه ١٢٥ نازیباست.
ج: متن این صفحه را دوباره خواندم و عبارت یا تعبیر ناشایستی در آن نیافتم. لطفا دقیقا روشن کنید کجای متن نازیباست.
س: بخش سوم- گفتار یکم تا چهارم. رویۀ 141. دربارۀ زمان زرتشت، دیدگاه نویی در میان است که زمان آن را به 8 هزارۀ پیش بازمیگرداند و بنیانهای اخترشناسانه برای آن آورده است؛ دیدگاهتان را درین باره بفرمایید.
ج: بیتردید دورهی تاریخی –یعنی عصری که در دانش تاریخ، و نه باستان شناسی با آن سر و کار داریم- از ابتدای هزارهی سوم پ.م آغاز میشود و تمام متون موجود از جمله گاهان اوستا به بعد از این دوران تعلق دارد. توافقی که امروز در میان پژوهشگران هست، زرتشت و گاهان را به قرون یازدهم و دوازدهم پ.م مربوط میداند که من هم به دلایلی که در کتابهای داریوش دادگر و اسطورهشناسی آسمان شبانه آوردهام، با آن موافقم. اسطورههای هزارهگرایانه در مورد زرتشت را در کتاب اخیر آورده، نقد کرده و شرح دادهام.
س: رویۀ 144. برای گفتۀ زیر، چه نشانههایی در دست است که بتوان آن را پذیرفت(؟)، (چون ما نام و نشانی از زرتشت و زرتشتیگری در گفتار و کردار کوروش و نیز سپستر در نوشتههای پس از او نمیبینیم). «کوروش از آیین زرتشتی، به عنوان نمایهای برای تبلیغ اقتدار سیاسی خویش، و سرمشقی برای تقدیس جایگاه خود استفاده کرده است».
ج: نشانهها در بخش مربوط به دین کوروش شرح داده شده است. خلاصه آن که سیاست کوروش به عنوان شخصیتی فرهمند با موزههای مغانه همخوانی دارد، و در مقابل رواداری و بهرهگیریاش از ادیان مردم تابع به کردار یکتاپرستان نمیماند.
س: در اینجا از واژهی «ورارود» شاید كه كرانهها و سرزمینهای باختری فرات، دیدگاهتان بودهباشد (آسورستان، لوانت) اما چه خوب بود كه در اینجا و نیز در باره واژۀ «نویسا» اندك بازگفتی برای خواننده در پینویس میآوردید.(رویه ١٤٧)
ج: متاسفانه متن گنجایش بازبینی و بازتعریف تمام کلیدواژگان به کار گرفته شده را نداشت. از این رو به استفاده از کلیدواژگان مرسوم در متون تخصصی تاریخ و باستانشناسی بسنده کردم و تنها دقت و ترجیحِ پارسی بودنشان را –بی تعصب- معیار دانستهام. مفهوم نویسا و نامجایها مانند آسورستان جای بحث بسیار دارند.
س: نشان« شاهین- عقاب» بر روی مهرهای هزاران سالۀ هیتیایی هم دیده میشود. از آنجایی كه هم ایشان و هم ایلامیها و… همگی ایرانی هستند، بنابراین این نشان بسیار كهنتر از آن چیزی است كه آوردهاید. (رویه ١٦٣)
ج: نشان شاهین و عقاب در تمدنهای مصری و چینی و سرخپوستی هم دیده میشود، اما نسخهای که بعدتر به نماد هورمزد تبدیل میشود، خاستگاه مصری دارد و در میانهی هزارهی دوم پ.م از آنجا به میانرودان و آسورستان و آناتولی راه یافته و بعد به تمدن ایرانی منتقل شده است. سیر تحول این نماد را به طور مفصل در کتاب داریوش دادگر شرح دادهام.
س: رویۀ 173. گمان میرود که آرامگاه «کوروش بزرگ» شش اشکوبه باشد، که خود آرامگاه «هفتمین» اشکوب آن است؛ و گزینش این شمارگان (7) نمیتواند که خود به خودی و ناآگاهانه انجام شده باشد. (همچنین در هگمتانه، چغازنبیل و …)
ج: بله، من هم بر این گمان هستم که احتمالا اشکوب هفتم همان اتاق آرامگاه بوده و بنا نماد هفت طبقهی سپهر بوده است. اما چون اسناد و مدارک استواری در این مورد ندارم از آوردنش در کتاب خودداری کردم.
س: رویۀ 189. نگارۀ آمده در این رویه، بسیار بسیار کهنتر از زمان زرتشت است.
ج: نمادهای یاد شده که در برابر تصویر تخت جمشید نهاده شدهاند آشوری هستند و کمابیش به دوران زندگی کوروش تعلق دارند. یعنی به قرون دوازدهم تا دهم پ.م مربوط میشوند. از این رو بسیار کهنتر نیستند. اما در زمان یاد شده احتمالا در درون دین زرتشتی رواجی نداشتهاند و چنان که نوشتهام ایزد آشور را نشان میدادهاند که احتمالا همان مهر باستانی بوده است.
س: بخش چهارم. رویۀ 204. «ضرورتی برای فهم کامل من آرمانی وجود ندارد، و اتفاقا معنای نهفته در آن هر چه ناهوشیارانهتر و نقدنشدهتر باقی بماند، بهتر و عمیقتر کار خواهد کرد». کاری که شما گاه در این کتاب نکردید.
ج: دقیقا چنین است. من در این کتاب کوشیدهام از ساز و کار هنجارینی که سخنش بوده و نقل کردهاید خارج شوم و به بازبینی هشیارانه و خوداندیشانهی هویت ایرانی بپردازم. کاری که گمان میکنم در این روزگار بدان سخت نیازمندیم.
ادامه مطلب: علل اجتماعی شکست مصدق
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب