پنجشنبه , آذر 22 1403

پیشگفتار

پیشگفتار

هدف از اين نوشتار، پرداختن به برخی از پرسش‌‌‌های بنيادی قلمرو فلسفه‌‌‌ی شناخت است. پرسش‌‌‌هايی كه به گمان من به دليل وفاداری به پيش‌‌‌فرض‌‌‌هايی آزموده نشده، به پاسخهايی شتابزده و ناكارآمد انجاميده‌‌‌اند. پس اين سطور، بيانگر تلاشی خواهند بود برای به نقد كشيدن اين پيش‌‌‌فرض‌‌‌ها، و پاسخگويی به پرسش‌‌‌هايی مشابه به كمك مفاهيمی كه در اين ميان زاده می‌‌‌شوند. پيش از پرداختن به بحث اصلی، بايد به چند نكته اشاره كنم تا زمينه‌‌‌ی كار روشن شود:

نخست آن كه پرسش مركزی مورد نظر اين نوشتار، در تمام فلسفه‌‌‌هايی كه ادعای توصيف فراگير هستی را دارند، از اهميتی بنيادی برخوردار است. به تعداد فلاسفه‌‌‌ای كه در مورد جهان و شناخت انديشيده‌‌‌اند، چهارچوب‌‌‌های فلسفی داريم، و به ازای هر چهارچوب، مفاهيمی كليدی داريم كه سنگ بنای آن نظريه‌‌‌ی فلسفی را تشكيل می‌‌‌دهند. به بيان ديگر، در نظام معنايی هر ديدگاه فلسفی، برخی نقاط ثقل و كانون‌‌‌های تمركز بار معنايی وجود دارند، كه كل دستگاه و ساختار ارائه شده در آن ديدگاه، بر مبنای آن‌‌‌ها استوار است. تغيير برداشت ما از اين كليدواژه‌‌‌های فلسفی، می‌‌‌تواند به دگرگون شدن تفسيری كه از آن فلسفه‌‌‌ی خاص داريم، بينجامد. همچنين تعريف نادرست و ناقص اين مفاهيم كليدی، به ابهام و تناقض‌‌‌های منطقی منجر خواهد شد.

مفهوم پديدار، به مثابه واحدِ پايه‌‌‌ی ادراك، يكی از اين مفاهيم كليدی است كه در تمام نظريه‌‌‌های منسجم فلسفی تعبيری از آن وجود دارد. اگر آنقدر جسارت داشته باشم تا ديدگاه خود را يك دستگاه فلسفی تازه و نو بنامم، ناچار خواهم بود تا مفهوم شكست پديده را هم به عنوان يكی از مفاهيم كليدی مورد نيازم معرفی كنم. مفهومی كه به فرآيند زايش و عملكرد اين خشت‌‌‌های معنايی دلالت می‌‌‌كند. درك دقيق يا نادقيق از اين مفهوم، می‌‌‌تواند به برداشتی درست يا اشتباه‌‌‌آميز از ديدگاه مورد پيشنهادم منجر شود.

دوم اين كه نگارنده‌‌‌ی اين نوشتار، پيش از هرچيز، يك زيست‌‌‌شناس است كه كليد پاسخگويی به بسياری از پرسش‌‌‌های اساسی فلسفی را در شواهد زيستی می‌‌‌جويد. يعنی به گمان من، بيشتر سؤالات مهمی كه قرن‌‌‌ها برای فلاسفه و انديشمندان مطرح بوده و معمولا به پاسخی در خور نرسيده، با توجه به بينش نوينی كه از زيست شناسی در معنای عام كلمه حاصل شده، پاسخ‌‌‌پذير است.

شناخت‌‌‌شناسی، يكی از اين شاخه‌‌‌های فلسفه است كه بايد كليدهای طلايی معماهای آن را پيش از هرچيز در دانش عصب‌‌‌شناسی بازجست. هر بخشی از فلسفه‌‌‌ی نوين امروز، توسط شواهد به دست آمده از شاخه‌‌‌های خاصی از دانش تغذيه می‌‌‌شود. همان طور كه كيهان‌‌‌شناسی و فيزيك پاسخ‌‌‌ها و پرسش‌‌‌هايی جديد را در بسياری از قلمروهای فلسفه می‌‌‌آفرينند، زيست‌‌‌شناسی نيز در بسياری از قلمروها حرف‌‌‌هايی برای گفتن دارد. به گمان نگارنده، نقشی كه شواهد زيست شناسی در فلسفه می‌‌‌تواند ايفا كند، و ايفا می‌‌‌كند، تا حدودی ناديده‌‌‌انگاشته شده است. بسياری از نكات قابل‌‌‌طرح در قلمروهايی مانند شناخت‌‌‌شناسی، به دليل همين غفلت از شواهد كليدی زيستی، مورد كم‌‌‌لطفی فلاسفه قرار گرفته است. با توجه به اين نكات، من خواهم كوشيد تا با توجه به مبانی ساده و پذيرفته شده‌‌‌ی زيست‌‌‌شناسانه، به برخی از اين قلمروها گام بگذارم.

سومين گوشزد اين است كه نگارنده با وجود پرداختن به تعاريف، خود را در برابر آنها بيش از حد خاصی مسئول نمی‌‌‌بيند. اين قضيه در زبانشناسی و منطق محمولات بارها و بارها اثبات شده كه هيچ واژه‌‌‌ای را در زبان‌‌‌های طبيعی نمی‌‌‌توان به طور كامل تعريف كرد. زبان، كه زمينه‌‌‌ی انتقال مفاهيم نهفته در همه‌‌‌ی مباحث علمی هم هست، شبكه‌‌‌ای معنايی از واژگان است كه هريك دارای بار معنايی مفهوم، ولی تعريف نشده‌‌‌ای هستند. برای تعريف هر واژه در هريك از زبان‌‌‌های طبيعی، مجبوريم از واژگان ديگری استفاده كنيم كه خود آنها نيز نيازمند تعريف هستند. به اين ترتيب تسلسل ايجاد شده، ما را به هيچ كجا نخواهد برد. چون هيچ واژه‌‌‌ای نيست كه در زبان‌‌‌های طبيعی تعريف دقيقی داشته باشد، و بتواند سنگ بنای تعاريف ديگر واقع شود. به اين دليل، در اين متن نخواهم كوشيد تا هيچ واژه‌‌‌ای را به لحاظ منطقی‌‌‌اش تعريف كنم. آنچه كه از اين پس با نام تعريف مورد اشاره قرار خواهد گرفت، تنها روشن كردن محدوده‌‌‌ای معنايی برای استفاده از واژه‌‌‌هايی كليدی است. اين حد و حصر به طور نسبی كاربرد دارند و من در اينجا نخواهم كوشيد تا كاری ناممكن انجام داده و مفاهيم مورد نيازم را منطقا تعريف كنم.

چهارمين نكته، اين كه مباحث و دريافته‌‌‌های عنوان شده در اين نوشتار، چيزی جز مجموعه‌‌‌ای از گمانه‌‌‌زنی‌‌‌های نظری و حدس‌‌‌های علمی نيستند. حقيقت لحاف چهل‌‌‌تكه‌‌‌ای است كه گهگاه كسی گوشه‌‌‌ای از نقش و نگار زيبای آن را در می‌‌‌يابد، و چه بسا كه اقامت بر گوشه‌‌‌ای از اين لحاف به لاف دسترسی به كل آن همراه می‌‌‌شود. كوشيده‌‌‌ام تا در اين نوشتار از چنين خطايی پرهيز كنم. يعنی هيچ پافشاری خاصی بر گزاره‌‌‌های طرح شده در اين رساله ندارم، جز آن كه آنها را درست می‌‌‌دانم! با اين وجود اين متن را بايد ساختاری معنايی دانست كه بر نقد و دگرگونی گشوده است. استفاده از شواهد علمی برای حل مسائل فلسفی، به هيچ عنوان مترادف با جزم‌‌‌انگاری تجربی و باور به قطعيت شواهد آزمايشگاهی يا تفسير ما از آنها نيست.

خرداد ماه ۱۳۷۶ خورشیدی- تهران

 

 

ادامه مطلب: بخش نخست: رويكرد منطقی- فلسفی – گفتار نخست: پيش‌‌‌فرضهای فلسفی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب