این متن، پاسخی است به پرسشگرانی که از نگارنده در مورد راهبردها و موضعگیریهایش در بازنگاری تاریخ ایرانزمین توضیح خواستند. ماجرا از آن قرار بود که دوستانی فرهیخته که در نشستهای تاریخ تکامل منِ پارسی شرکت میکردند دربارهی روششناسی و رویکردهای مطلوب برای پرداختن به تاریخ معنا در ایرانزمین، پرسشگری آغاز کردند و همزمان مخاطبانی علاقهمند پرسشهایی مشابه را بر مبنای نوشتارهای نگارنده در زمینهی تاریخ فرهنگ ایران مطرح کردند. پرسشهای یادشده به طور مشخص در دو گزاره قابل جمعبندی بود:
1) راهبردها و شیوهها و رویکردهای نظری مطلوب و کارآمد برای بازخوانی و بازنویسی تاریخ فرهنگ در ایرانزمین کدام است؟
2) رویکرد نظری نگارنده و موضعگیری شفاف وی در مورد این تاریخنگاری چیست؟
این متن پاسخی است به این دو پرسش.
زمینه
1. شرايط زمانهی ما بازخوانی بنيادين و ريشهای تاريخِ تمدن ايرانی را ضروری ساخته است. نه تنها از آن رو كه تمدن ايرانی در لبهی پرتگاه زوال و انحطاط قرار دارد و نه فقط بدان دليل كه به بقای اين فرهنگ و سرنوشت مردمانِ وابسته بدان دلبستگی دارم، بلكه از آن رو كه كليتِ تمدن مدرن در شكل امروزينش با چالشها و دشواریهايی روياروست كه كليد پاسخ بدان را به گمانم بتوان در خزانههايی غنی از تجربه همچون تمدن ايرانی بازجست. از اين رو، نوشتهشدن اين تاريخِ معنا در ايران، محصول گرهخوردن دو رويكرد و دو نياز و دو ضرورت است. از يک سو، يک دلبستگی شخصی و ميلِ ديرپای سليقهمدارانه كه به ترجيح و شيفتگیام نسبت به برخی از منشهای ايرانی و شاخههايی از معانی تكامليافته در اين زمينه بازمیگردد. تمدن ايرانی انباشتی بسيار ديرپا، بسيار متكثر و بسيار غنی از منشها و معناهای گوناگون است و از اين رو انقراض آن تبلوریست از كلمهی «حيف»!
باقیماندن تمدن ايرانی، نه با حراست سرسختانه از بقای منشهای نارس و ناتوانِ آن و نه با مرزبندی آن در برابر تمدنهای مهاجم و كاميابترِ بيرونی ممكن است. تمدن امری تكاملی و پوياست و تنها در سازگاری با شرايط بيرونی و تنشهای محيطی است كه امكانِ باقیماندن را به دست میآورد و شايستگی تداوميافتن خويش را اثبات میكند. از اين رو، ستايش من از تمدن ايرانی به معنای سرسختی به خرج دادن برای حفظ عناصر ناتوان و ضعيف آن نيست، كه برعكس به بازخوانی ريشهای، بازتعريف مفاهيم بنيادين و هرسكردن شاخههای آفتزده و كجِ اين درخت ارجمند منتهی میشود. به اين تعبير، تاريخ معنا در ايرانزمين را از آن رو مینويسم تا سير تحول معنا در اين زمينه را بازخوانی كنم و راهبردهای ارزشمندِ باقيمانده در آن را -با غنای شگفت و كارآيی عجيبشان- نشان دهم.
باقیماندن تمدن ايرانی، نه با حراست سرسختانه از بقای منشهای نارس و ناتوانِ آن و نه با مرزبندی آن در برابر تمدنهای مهاجم و كاميابترِ بيرونی ممكن است. تمدن امری تكاملی و پوياست و تنها در سازگاری با شرايط بيرونی و تنشهای محيطی است كه امكانِ باقیماندن را به دست میآورد و شايستگی تداوميافتن خويش را اثبات میكند. از اين رو، ستايش من از تمدن ايرانی به معنای سرسختی به خرج دادن برای حفظ عناصر ناتوان و ضعيف آن نيست، كه برعكس به بازخوانی ريشهای، بازتعريف مفاهيم بنيادين و هرسكردن شاخههای آفتزده و كجِ اين درخت ارجمند منتهی میشود. به اين تعبير، تاريخ معنا در ايرانزمين را از آن رو مینويسم تا سير تحول معنا در اين زمينه را بازخوانی كنم و راهبردهای ارزشمندِ باقيمانده در آن را -با غنای شگفت و كارآيی عجيبشان- نشان دهم. بدان اميد كه پيكرهی اصلی و ارزشمندِ اين تمدن را به اكنون و اينجا بكشم و ريشههای سرمازدهاش را در زمينِ ملتهبِ عصرِ كنوني باز بنشانم.
در معنايی كه تمدن ايرانی را بتوان محلی و موضعی دانست، تلاش يادشده نيز تلاشی محلی و موضعی است كه شايد برای وابستگان به تمدن ايرانی و فرهيختگانِ علاقهمند به معانی نهفته در ساير تمدنها اهميت داشته باشد، اما از سوی ديگر، گرايش من به بازخوانی و بازسازی تمدن ايرانی را بايد در كنار نقدهايم بر تمدن مدرن و پيامدهای ناخوشايندش ديد. تمدن مدرن، همچون تمام تمدنهای ديگر، عناصری نيرومند و كارآمد و گوارا و ارزشمند و بخشهايی ناخوشايند و دشمنخو و آسيبرسان دارد. تجربهی تاريخی نشان داده است كه راه برونرفت از بنبستهای تمدنهايی گشوده و وامگير از اين دست، آن است كه «از بيرون يعنی از منظر تمدنی ديگر نقد و بازبينی شوند. اين بازبينی و نقد معمولا در سطح برشمردن ناروايیها و كاستیها متوقف میماند و به پيشكشيدن طرحی منظم و استوار برای بازسازی و دگرديسی تمدنِ مورد انتقاد منتهی نمیشود. من بر اين باور هستم كه تاريخ معنا در تمدن ايرانی، نه تنها راهبردهایی درخشان را برای نقد و فهمِ عميقتر تمدن مدرن به دست میدهد، كه راهكارها و روشهايی عملياتی و كارآمد برای بازسازی آن و رهايی از رگههای بيمارگونهاش را هم به دست میدهد. از اين رو، هدف دوم من از نگارش اين تاريخ، دلمشغولیای جهانی –در عامترين معنای ممكن- است. دغدغهای كه به ترسيم افقی تازه در برابر آيندهی تمدنهای به ظاهر ناسازگار ايرانی مدرن- منتهی تواند شد.
2. آنچه در زمان مرور آثار مورخان چشمگير است، پرداختنِ عالمانه و گاه ستايشبرانگيز به جزئيات و دادههای باستانی است، به همراهِ غيابِ چارهناپذيرِ چارچوبی نظری برای فهم اين دادهها. در عمل، تنها قالبهای نظری مرسوم برای فهم تاريخ، گذشته از رويكرد وبری و ماركسی با دلالتهای ايدئولوژيک و سياسیشان، نظريههايی موضعی و تعميمناپذير است كه موضوعی خاص و دورهای خاص را برای دستيابی به نتايجی معمولا از پيش معلوم، بازپيكربندی میكنند.
رويای من در نگارش اين تاريخ آن است كه الگويی عمومی برای فهم فرهنگ در معنای عام كلمه را به دست دهم؛ يعنی در پی آن هستم كه سير تحول معنا در عامترين كاربرد ممكن را در زمانی به درازای كل تمدن انسانی در قلمرو ايرانزمين –يعنی بخشی از زمين كه برای ديرزمانی «مركز» بوده است- به دست دهم. زيربنای نظریام، نظريهی سيستمهای پيچيده و نظريههای عامِ تحليلیام نظريهی منشها و نظريهی قدرت خواهد بود كه در مقام دو نظريهی عمومی و فراگير تدوين شدهاند. كاربست اين نظريه در قلمرو تمدن ايرانی كه به گمانم ديرپاترين و -از نظر تنوع زيرواحدها و قلمرو جغرافيايی- گستردهترين تمدن انسانی موجود است، میتواند شاهدی باشد برای كارآيی اين دو نظريه و آن سرمشق نظری تا در زمينههايی ديگر و دربارهی تمدنهای ديگر به كار گرفته شوند.
رويای من در نگارش اين تاريخ آن است كه الگويی عمومی برای فهم فرهنگ در معنای عام كلمه را به دست دهم؛ يعنی در پی آن هستم كه سير تحول معنا در عامترين كاربرد ممكن را در زمانی به درازای كل تمدن انسانی در قلمرو ايرانزمين –يعنی بخشی از زمين كه برای ديرزمانی «مركز» بوده است- به دست دهم. زيربنای نظریام، نظريهی سيستمهای پيچيده و نظريههای عامِ تحليلیام نظريهی منشها و نظريهی قدرت خواهد بود كه در مقام دو نظريهی عمومی و فراگير تدوين شدهاند. كاربست اين نظريه در قلمرو تمدن ايرانی كه به گمانم ديرپاترين و -از نظر تنوع زيرواحدها و قلمرو جغرافيايی- گستردهترين تمدن انسانی موجود است، میتواند شاهدی باشد برای كارآيی اين دو نظريه و آن سرمشق نظری تا در زمينههايی ديگر و دربارهی تمدنهای ديگر به كار گرفته شوند.
تاريخ، شبكهای از برهم افتادگیهاست. همچون لايههای زمينشناسی، رخدادها و چيزها نيز بر هم رسوب میكنند و بر دوش يكديگر سوار میشوند و در خمرهی زمان چنان تخمير میشوند كه كليتی يكپارچه و درهم تنيده به نامِ اكنونِ تاريخمند را به دست دهند. تجزيهکردنِ اين موجوديت به واحدهای اوليهاش و بازبينی الگوهای درهم ريختگی و به هم پيوستگی آنها، ضرورتی است برای فهمِ اين اكنونِ تاريخمند. از اين رو، نگارش تاريخ معنا با آنچه كه در تاريخنگاریهای مرسوم وجود دارد متفاوت خواهد بود.
تاريخ، شبكهای از برهم افتادگیهاست. همچون لايههای زمينشناسی، رخدادها و چيزها نيز بر هم رسوب میكنند و بر دوش يكديگر سوار میشوند و در خمرهی زمان چنان تخمير میشوند كه كليتی يكپارچه و درهم تنيده به نامِ اكنونِ تاريخمند را به دست دهند. تجزيهکردنِ اين موجوديت به واحدهای اوليهاش و بازبينی الگوهای درهم ريختگی و به هم پيوستگی آنها، ضرورتی است برای فهمِ اين اكنونِ تاريخمند. از اين رو، نگارش تاريخ معنا با آنچه كه در تاريخنگاریهای مرسوم وجود دارد متفاوت خواهد بود. در اينجا محور و معنا تاريخ سياسی نيست، هر چند شايد به عنوان مبنايی آشنا برای گاهشماری كارآمد باشد. در اينجا بايد به تاريخِ رخدادها و چيزهايی به ظاهر حاشيهای و فرعی بپردازيم و ريزترين جزئيات و بیربط ترين پيوندها را نيز مورد وارسی قرار دهيم. گاه طعم چای و شكر با استعمار و ظهور انقلاب صنعتی گره میخورد و گاه الگوی دوخت كلاه در قلمروی ساز و كارهای هويتیابی مردمش را تعيين میكند. از اين رو، هنگام نگاشتن تاريخ فرهنگ ايران بايد به رخدادهايی گوناگون در سطوح متفاوت زيستی، روانی، فرهنگی و اجتماعی پرداخت و «چيزهايی» با ماهيتهای كاملا متفاوت را در كنار يكديگر ديد و سنجيد.
رخدادها میتوانند از مهاجرت يک قوم و آميزش دو نژاد در سير چند قرن آغاز شود و تا برخورد دو نفر در خيابانی دقيق شوند. به همين ترتيب، چيزها ممكن است افراد، اشياء، سلاحها، نهادهای اجتماعی، كتابها و حتی رمزها و نمادها باشند. زيبايی نگارش تاريخ فرهنگ و در عين حال دشواری آن در آنجاست كه هنگام دستبردن بدان بايد همه چيز را در انبان خويش گنجاند و به هيچ يک اجازه نداد كه چیزی بر ديگران سايه بيندازد، چراكه اين همان است كه تاريخِ مرسوم را برمیسازد و همانكه اكنون را مبهم و تيره و آغشته به رخدادها و چيزهايی چندرگه و بیرگ و ريشه میسازد. برای بركندنِ تاريخِ مرسوم، تاريخِ هويتزداينده، تاريخِ تاركننده و مبهم، بايد تاريخی نو برساخت كه روشن، شفاف، دقيق و نقدپذير باشد و اين كار، تنها با تركيبكردن دادههايی بسيار متنوع در چارچوبی معلوم و مشخص ممكن میگردد. پويايیها و الگوها در اينجا اهميت دارند و تمايزها و گسستها، تا با عبور از اين پل، به درهم تنيدگیها و تركيبها و همسرشتیها برسيم كه همان اكنون است.
تاريخ معنا در ايرانزمين از سوی ديگر، تاريخ سوژهشدگی منِ ايرانی هم است. انسانهايی كه در پنج هزارهی گذشته در قلمروی قبض و بسطيابنده به نام ايران میزيستهاند، شالودهای از هويت را برای خويش برساخته بودند كه معناهای يادشده در تاروپود آن جريان میيافت. اين منهای ايرانی بودند كه حامل و زاينده و پاسداران معناهای ايرانی بودند و از اين رو پرداختن بدان، راهی برای فهم اين هم است و اين چيزی است كه امروزه سخت بدان نياز داريم؛ چراكه آن منِ ايرانی سنتی و كهن زير بار نيروهای بيرونی از پا در آمده و خرد و شكننده شده است و زايش منِ ايرانی تازه، جز با فهم آنچه در گذشته بوده و گذر از آن ممكن نيست.
ادامه دارد…