پنجشنبه , آذر 22 1403

پیوست سوم: سخنرانی اینترلیت

پیوست سوم: سخنرانی احمد شاملو در کنگره نویسندگان آلمان :اینترلیت (۱۳۶۷)

سخنرانی احمد شاملو در کنگره نویسندگان آلمان (اینترلیت) : این کنگره با موضوع «جهان سوم، جهان ما» به دردها و رنجهاى جهان سوم، از زبان نویسندگان و شاعران پرداخت. احمد شاملو از ایران در این کنگره شرکت جست و سخنرانى خود را زیر عنوان «من درد مشترکم، مرا فریاد کن» ایراد کرد. این «من» همان من نوعى جهان سومى است و « دردمشترک » همان رنج استثمار و فقر و کم‌‌فرهنگى رایج در جهان سوم. جهان سومى که البته مرزهاى جغرافیایى معینى ندارد و کودکان فقیر « سان ست پارک نیویورک » در قلب جهان پیشرفته و ثروتمند نیز پاره‌‌اى از آنند.

آقاى رییس، خانم‌‌ها، آقایان

اجازه بدهید نخست سپاس بى‌‌دریغم را با فشردن صمیمانه دست‌‌هایى که چنین با نگرانى از پشت حصارهاى رفاه و صنعت به‌‌سوى ما مردم به‌‌اصطلاح جهان سوم دراز شده است ابراز کنم و آنگاه، پیش از سخن گفتن از مسائل جهان سوم به حضور هولناک واپس ماندگى فرهنگى، جهل مطلق و خرافه‌‌پرستى حاضر در قلب و حاشیه شهرهاى بزرگ سراسر جهان اشاره کنم که به‌‌ویژه ترم «جهان سوم» را مخدوش مى‌‌کند. یعنى بر میلیون‌‌ها نفر انسان تیره‌‌روزى انگشت بگذارم که درون لوله‌‌هاى سیمانى، زیر پل‌‌ها، در حلبى‌‌آبادها یا به‌‌سادگى در حاشیه خیابان‌‌ها مى‌‌لولند و از آفتاب سوزان و باران‌‌هاى بى‌‌برکت پناهى مى‌‌جویند. انسان‌‌هایى که جفتگیرى مى‌‌کنند، مى‌‌زایند، و کودکان‌‌شان را در باتلاقى از لجن و مگس رها مى‌‌کنند تا اگر نمیرند نسل بى‌‌سرپناهان را از انقراض رهایى بخشند. براستى کى مى‌‌تواند بگوید انسان‌‌هایى که فى‌‌المثل در سان‌‌ست پارک، در قلب نیویورک ثروتمند از گرسنگى مداوم رنج مى‌‌برند مردم جهان چندم‌‌اند؟

بجز اینان حدود یک‌‌چهارم از جمعیت پنج میلیاردى سیاره ما در نقاطى زندگى مى‌‌کنند که حتى از ابتدایى‌‌ترین شرایط یک زندگى بخور و نمیر هم محرومند. از ذکر آمارها چشم مى‌‌پوشم و به همین‌‌قدر اکتفا مى‌‌کنم که بگویم ما نظام موجود جهان را براى ابداعات هنرى و توسعه دانش و بینش آدمى انگیزه‌‌یى سخت نیرومند مى‌‌شناسیم، گیرم تنها در جهت امحاء آن: یعنى در جهت تنها هدفى که تلاش ادبى و شعرى این عصر وحشت و گرسنگى را توجیه مى‌‌کند.

 در نظام موجود جهان فرهنگ انسانى اعتلا نمى‌‌یابد. به‌‌عبارت دیگر: مجموعه تلقیات، منش‌‌ها، پیوندهاى مرئى و نامرئى میان مردمان و بیان عواطف و احساسات و دردهاى فردى و گروهى نمى‌‌تواند آن‌‌چنان که شایسته دستاوردهاى مادى انسان است براى همگان آگاهى دهنده، غنى، و سرشار از تعهد متقابل باشد. در گردش مهارشده روزگار ما که زمام آن را قدرتمندان اقتصادى، سیاستمداران حرفه‌‌ئى، فرماندهان نظامى و آدمخواران امنیتى به‌‌دست دارند تمامى ارزش‌‌هاى مادى و تجهیزات و تاسیسات تولیدى و اطلاعاتى و خدماتى‌‌ئى که آدمیان آفریده‌‌اند از دسترس انسان‌‌هاى تحت سلطه به‌‌دور مانده است. ما، در سرزمین‌‌هاى عقب‌‌مانده و کم‌‌توسعه آشکارا مى‌‌بینیم که حاصل کار انسان‌‌ها به‌‌صورت سودهاى کلان از دسترس آنان خارج مى‌‌شود تا در بازگردش خود ابزارهاى سلطه وسیع‌‌تر و کارآمدترى فراهم آورد. و بدین‌‌سان، دربرابر یکپارچگى فزاینده سرمایه در سطح جهانى، یکپارچگى انسان‌‌هایى که علیه موانع رشد خود نیروى ذخیره عظیمى در آستین دارند خنثى مى‌‌شود.

تصور این نکته که مشیتى مرموز هر قلمروى از سطح زمین را به پادشاهى بخشیده آن‌‌قدرها هم کودکانه‌‌تر از این تصور نیست که هرکشورى جداگانه مسوول رشد یا واپس‌‌ماندگى خویش است. – با قبول این حکم از پیش صادر شده، جهان به مثابه جنگل رقابتى تصویر مى‌‌شود که در آن هرکشورى حق آن رادارد که عنان‌‌گسیخته به تاخت وتاز پردازد، بچاپد، بروبد، بیندوزد، صادرکند، بازارها را به هزار مکر و کید بقاپد و شعب واحدهاى خود را در سراسر جهان برقرار کند. – اگر چنین باشد، جهان سوم درمقابل جهان پیشرفته فقط به‌‌سادگى وظایفى را برعهده مى‌‌گیرد که نه جهانشمول است نه لازم‌‌الاجراء. در آن صورت، دیگر جهان سوم فقط تعارف زبانى خیرخواهانه‌‌یى است که حتى مى‌‌تواند درهمین پیام ساده «جهان سوم: جهان ما» نیز مستتر باشد.

بارى، جهان عرصه رقابت‌‌ها هست اما نه میان همه مردم و براى همه هدف‌‌ها. رقابت را واحدهاى تولیدى و به‌‌خصوص فراملتى‌‌هایى دنبال مى‌‌کنند که هم‌‌اکنون سقف فروش بیست تا از پیشتازان‌‌شان از هزار میلیارد دلار نیز فراتر مى‌‌رود، یعنى یکصدبرابر درآمد ملى کشور من زامبیا، کشور من شیلى، کشور من بلغارستان، کشور من بنگلادش، و حتى کشور من ایران که، تازه به‌‌دلیل منابع سرشار نفت و گازش از داراترین کشورهاى جهان سوم به‌‌شمار است. رقابت جهانى، به جهان سوم که مى‌‌رسد رقابتى مى‌‌شود سلطه‌‌جویانه و بهره‌‌کشانه، هرچند که در ترازویى نامیزان، ارزش‌‌هاى مادى جهان پیشرفته سهم کمترى دارد. کشور شیلى به‌‌مثابه تولیدکننده بخش اعظم مس جهان در سال بیش از یک میلیون تن مس به کشورهاى صنعتى – به‌‌ویژه ایالات‌‌متحد و ژاپن و آلمان و انگلیس صادر مى‌‌کند و با این حال دستمزد کارگران بخش تصفیه موادمعدنىِ خود شیلى درحدود یک دهم دستمزد کارگران همین بخش در ایالات‌‌متحد است. و در حالى‌‌که واردات شیلى از این کشورها در همین دهه حاضر با افزایش قیمتى درحدود دوبرابر روبه‌‌رو بوده که سال به سال هم فزونى مى‌‌گیرد، در بازار مس صادراتى رکود مرگبارى حاکم است که به سال ۱۹۷۳ زیر چشم همه ما با توطئه سرمایه‌‌دارى انحصارى جهان و خونتاى شیلى به رهبرى آى‌‌تى‌‌تى‌‌پینوشه برقرار شد. مردم شیلى که با جان و خون‌‌شان چرخ صنعت عالم را مى‌‌گردانند هرسال به‌‌نفع انحصارهاى جهانى ارزش بیشترى را ازدست مى‌‌دهند. شاخص این معادله مایوس کننده ترازوى ابلیس است.

 آنچه از منابعِ کشورهاى ما به‌‌اصطلاح جهان سوم بیرون مى‌‌رود، آنچه تلاشِ کارگران ما در واحدهاى فراملیتى نصیب آن‌‌ها مى‌‌کند، آنچه از بازارهاى ما به جیب صادر و واردکنندگان مى‌‌رود؛ و آنچه از خزانه دولت‌‌هاى دست‌‌نشانده یا ماجراجو یا ارتجاعى به کیسه سلاح‌‌فروشان بین‌‌المللى سرازیر مى‌‌شود، همه براى ادامه حیات اقتصادى قدرت‌‌هاى موجود اهمیتى اکسیژنى دارد. در غرب و شرق مى‌‌گویند: «جاى بسى خوشوقتى است که در عرض چهل و چند سال جنگى جهانى روى نداده!» – چه وقاحتى! درتمام این‌‌مدت جنگ‌‌هاى بى‌‌شکوهِ بى‌‌حاصلى خاکِ بسیارى از کشورهاى جهان را به توبره کرده است. جنگ کشورهاى جهانِ‌‌سوم البته که جنگِ آن کشورها نیست. آن‌‌ها جنگ‌‌شان را به جهان سوم منتقل مى‌‌کنند. کارخانه‌‌هاى سلاح‌‌سازى به برکتِ چه‌‌چیز مى‌‌گردد؟ و مگر جز این است که اگر این جنگ‌‌ها نباشد مى‌‌باید درِ این کارخانه‌‌ها را گل بگیرند؟ عواید جهان سوم چرا باید به‌‌جاى سرمایه‌‌گذارى در قلمروهایى که حاصلش رفاه و سربلندى آدمى است صرف خرید وسایل کشتار ستمکشانى بشود که در آینه تصویرى دقیقاً مشابه خود ما دارند؟

اما درمقابل سلطه‌‌جویى غرب صنعتى، اردوگاه جهان دیگر، بلوک شرق پیشرفته هم، حتى اگر بپذیریم که به گونه‌‌ئى واکنشى، به تسلیح تا بن دندان و حضورهاى ناموجه و کودتاهاى به‌‌ظاهر انقلاب و بهره‌‌بردارى و ارعابگرى دست زده است که حاصل جمع عملکرد جهانى آن براى ما تا به امروز جز یاس حاصلى به‌‌بار نیاورده. البته هنوز پیشبینى نمى‌‌توان کرد تحولات ظاهراً همه جانبه موسوم به پره‌‌استرویکاى چندسال اخیر این اردوگاه را چه آینده‌‌یى انتظار مى‌‌کشد و اردوگاه عقب‌‌ماندگى و گرسنگى را از آن چه نصیبى خواهدبود. حقیقت این است که تا به امروز، على‌‌رغم شعارهاى انساندوستانه یا تعارفات دیپلماتیک، در هر کجا که دو جهانِ رقیب توانسته‌‌اند بهره‌‌ئى مادى یا سیاسى به‌‌دست آرند اول به آن اندیشیده‌‌اند بعد به چیزهاى مستحبى که به‌‌ظاهر اخلاقى و انسانى است و گرچه ضرورتش را حتمى و حیاتى جلوه داده‌‌اند آنچه نصیب ما بردگان قرن بیستم کرده آب‌‌نبات چوبى ارزان بهایى هم نبوده‌‌است؛ و حقیقت بارزتر این که: شکم امروزِ گرسنگى با نان فردا سیر نمى‌‌شود.

سرمایه‌‌ها که روزى در جریان رقابتى خردکننده در کمین دریدن یکدیگر بودند امروز در سطح جهانى برادرانه در یکدیگر ادغام مى‌‌شوند و گسترش مى‌‌یابند اما به هر تقدیر، همین‌‌که پاى ملل تحت سلطه به‌‌میان آید، حتى اگر شده به یارى ارتش مزدوران، در این کشورها شکلبندى‌‌هاى اجتماعى ویژه و فشارهاى سیاسى حسابشده‌‌اى پدید مى‌‌آورند که بیان‌‌کننده روابطى ناگزیر، یکطرفه، و از بالا به پایین با خود آن قدرت‌‌ها است. وابستگىِ حتى به‌‌ظاهر دمکراتیکى مى‌‌سازند که اگر هم با بازبودن نسبى دست و پاى حاکمیت‌‌هاى دست‌‌نشانده و ارتجاعى و دولت‌‌هاى علاقه‌‌مند به شلتاق و ایجاد تشتت و بحران همراه باشد، باز چیزى است سواى آن وابستگى که به‌‌دلائل آشکار میان خود آن متروپل‌‌ها وجود دارد و ما در باشگاه نمایشى‌‌شان اعضایى بیقدر و بیگانه‌‌ایم.
بدین‌‌سان، ما، بینش‌‌مان را از فقر و بى‌‌عدالتى نظام حاکم برکل جهان هنگامى مى‌‌توانیم ارائه کنیم که اصطلاح «جهان سوم» را دربست کنار بگذاریم. نه! چیزى به نام جهان سوم، به معنى جهان مجزایى که نتوانسته است گلیمش را از سیلاب به درکشد وجود ندارد. فرهنگ جهانى مجموعه تمامى فرهنگ‌‌ها است، اما اگر امروز سهم کشورهاى موسوم به جهان سوم در این مجموعه کافى نیست یکى به‌‌دلیل فقراقتصادى است، دیگر به این دلیل بسیار ساده که اصولاً زیر سلطه سیاسى سرمایه‌‌هاى جهانى و فشار حکومت‌‌هاى دست‌‌نشانده آنها، در یک کلام، فقط عناصر ارتجاعى فرهنگ بومى رشد مى‌‌کند. من در این باب به‌‌خصوص مثال تاریخى بسیار جالبى دارم: ما با دریغ و تاسفى عمیق شورشى را به‌‌خاطر مى‌‌آوریم که به سال ۱۸۵۷ در هند به راه افتاد و حتى ارتش هندىِ انگلیس (شامل افراد هندو و مسلمان) نیز به آن پیوست و شورش به قیامى مسلحانه مبدل شد اما انگیزه شورش نه استقلال‌‌طلبى بود نه بیداد فقر و مرض و گرسنگى، نه چریده‌‌شدن هند تا مغز استخوان و نه هیچ معارضه غرورانگیز و انسانى دیگر. قیام مسلحانه‌‌یى که سه سال تمام کار به دستِ استعمار انگلیس داد و هند را به خون کشید علتش فقط این وهن غیرقابل تحمل بود که روغن تفنگ‌‌هاى انفیلد Enfield ارتش هندى انگلیس با مخلوطى از چربى گاو مقدس هندوها و خوک نجس مسلمان‌‌ها ساخته شده آسمان را به زمین آورده بود!

دریغا که فقر

چه به‌‌آسانى احتضار فضیلت است!

به‌‌جاى چیزى به‌‌نام جهان سوم پاره‌‌یى از جهان یگانه ما پدیدار است که نظام نارسا و سراسر تضاد موجود، بخش کوچکى از آن را در مدار توسعه وابسته به مراکز تراکم سرمایه قرار مى‌‌دهد و بخش‌‌هایى از آن را به زباله‌‌دان جهان پیشرفته مبدل مى‌‌کند و انبوهى از مردم سیاره را در برهوت عقب‌‌ماندگى به حال خود مى‌‌گذارد.

 حتى اگر با توهمى کودکانه افزایش باسوادان را براى توسعه فرهنگ دست‌‌کم زمینه‌‌یى تلقى بتوان کرد بهره‌‌کشى از انسان چه جایى براى آن باقى مى‌‌گذارد؟ ما براى آن که بیهوده در برهوتى بى‌‌مخاطب فریاد نکشیده باشیم نیازمند رشد آگاهى‌‌ها هستیم، گیرم کار به جایى رسیده‌‌است که دیگر امروز لازمه چنین رشدى تنها در امکانات برنامه‌‌ریزى شده حاکمیت‌‌ها است؛ اما آن حاکمیت‌‌ها ک بنابر خصلت خود فقط مى‌‌کوشند توده‌‌ها را هرچه ناآگاه‌‌تر نگه‌‌دارند تا بشود با ادعاهاى فریبکارانه افسون‌‌شان کرد، و به‌‌ناچار با چسباندن انگِ جاسوسى اجنبى و خرابکار دست مخالفان بیداردل خود را کوتاه مى‌‌کنند و اجازه هیچ‌‌گونه اظهارنظر معطوف به نقد و تردید را نمى‌‌دهند چه‌‌گونه ممکن است به رشد فرصت دهند تا در سایه آزادى، آن هم آزادى لایه‌‌هاى متعهد اجتماعى، سر از میان میله‌‌هاى سیاهچالش بیرون کشد؟

 اگر توسعه دانش و هنرِ ناقدانه ذهن توده‌‌ها را از قالب‌‌هاى خرافى یا حمودهاى القایى فکرى مى‌‌رهاند و فرهنگ فرزانگان را اعتلا مى‌‌بخشد. با حضور چهارچشمى دولت‌‌هایى که همه مجاهده‌‌شان درطریق دور نگه‌‌داشتن مردم از پى‌‌بردن به واقعیات خلاصه مى‌‌شود چه امیدى براى رستگارى باقى مى‌‌ماند؟ دل‌‌سپردن به امید تلاش و کوشش دلسوزانه از سوى حکومت‌‌ها حاصلى جز افزایش فاصله عقب‌‌ماندگى ندارد.

 ولى ناگزیریم با دریغ بسیار این واقعیت را هم بگویم که ما گرفتار دور باطل طلسم گونه‌‌یى شده‌‌ایم. من درست سى وچهارسال پیش از این در شعرى نوشته‌‌ام:

… و مردى که اکنون با دیوارهاى اتاقش آوارِ آخرین را انتظار مى‌‌کشد

از پنجره کوتاه کلبه به سپیدارى خشک نظر مى‌‌دوزد:

سپیدارِ خشکى که مرغى سیاه برآن آشیان کرده است.

 و مردى که روز همه روز از پس دریچه‌‌هاى حماسه‌‌اش نگران کوچه بود اکنون با خود مى‌‌گوید:

– اگر سپیدار من بشکفد مرغ سیا پرواز خواهد کرد.

– اگر مرغ سیا بگذرد سپیدار من خواهد شکفت!

مى‌‌خواهم بگویم تا آن زمان که جهل هست فقر نیز هست، و تا فقر برجا است جهالت نیز باقى است. اما جهالت چه به معناى خاص باشد چه به‌‌معناى ناآگاهى مادرزاد، چه به‌‌معناى قرارگرفتن در معرض تحمیق و مغزشویى باشد براى زوبرتافتنِ داوطلبانه خلق از معبدِ دانش بشرى به شوق بر خاک افتادن دربرابر بت‌‌هاى عتیق خرافه و همچشمى در تعصبات کورکورانه – بى‌‌گمان پس از روبیده شدن فقر نیز باقى خواهد ماند… اشاعه دانش و ارتقاى فرهنگ براى آزادى بخشیدن به انسان‌‌ها، دست‌‌کم براى ما که على‌‌رغم سوز دل‌‌مان از مصائب بهره‌‌کشى و ظلم جهانى و على‌‌رغم دورى‌‌مان از امکانات هنوز مى‌‌تواند امیدى باشد به فردایى، خود به‌‌قدر سرسختى دربرابر نظام موجود ارزشمند است. نمى‌‌توان براى نجات انسان درانتظار آن‌‌روزِ موعود نشست که انقلاب جهانى همه بنیان‌‌هاى بهره‌‌کشى و تحمیق مردم به‌‌خاطر بیمارى سلطه‌‌جویى‌‌هاى فردى یا گروهى را ازمیان برده‌‌باشد. اگر به جزم‌‌اندیشى یا خوشخیالى دچار نیامده باشیم مى‌‌پذیریم که هر مبارزه اجتماعى در راستاى یگانگى و رهایى بشرى جزیى از یک انقلاب جهانى است که خود تبلور تمامى تلاش‌‌هاى طولانى انسان عصر ما خواهد بود.

براى ما روشنفکران این کشورها – که هیچ‌‌چیز براى خود نمى‌‌خواهیم – حتى فرصت ایجاد دیالُگى با لایه‌‌هاى توده باقى نگذاشته‌‌اند. دولت‌‌هامان ما را عوامل دست‌‌نشانده و دشمنان سلامت فکرى توده‌‌هاى مردم مى‌‌خوانند، و در حالى که مى‌‌کوشند توده‌‌هاى پشت دیوار نگه داشته‌‌شده ما را از خاطر ببرند بیناترها چشم به ما دوخته‌‌اند. و ما نه مى‌‌توانیم ونه مجازیم و نه موثر مى‌‌دانیم که بدون یارى‌‌هاى بنیانى و دگرگون شدن سامان و ساختار زندگى مردم حصور خود را با بهره‌‌جویى از سمبولیسمى معماگونه اعلام کنیم و دل توده‌‌ها را با ارائه آثارى فاقد صراحت خوش داریم.

 من به معجزه در آن مفهوم که اهل ایمان معتقدند اعتقادى ندارم؛ اما باکم نیست که این‌‌جا در حضور شما همدردانِ جهانى مشکل‌‌مان را با این عبارت غم‌‌انگیز بیان کنم که: روشنفکر جهان سوم باید معجزه‌‌یى صورت دهد و در کوه غیرممکن‌‌ها تونلى بزند.

 

 

ادامه مطلب: پیوست چهارم: سخنرانی دانشگاه برکلی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب