پنجشنبه , آذر 22 1403

پیوست ها – پيوست چهارم: كتيبه‌‌‌ي حَرّان

پیوست ها

پيوست چهارم: كتيبه‌‌‌ي حَرّان

نبشته‌‌‌اي که در 1856 م. در حران پيدا شد و به انقلاب مذهبي نبونيد اشاره‌‌‌هايي دارد.[1] اين متن در زمان زمام‌‌‌داري کوروش و در زمان جنگ پارس و بابل نوشته شده است.

قانون و نظم توسط او (نبونيد) ترويج نمي‌‌‌شد، او مردم عادي را با خواست‌‌‌هاي خويش نابود کرد، اشراف را در جنگ‌‌‌ها به کشتن داد و راه‌‌‌هاي بازرگانان را مسدود نمود. براي کشاورزان، […] را کمياب کرد، هيچ […]اي نبود، دروگر ديگر سرود آلالو را نمي‌‌‌خواند و ديگر در اطراف زمين‌‌‌هاي شخم‌‌‌زدني حصار نمي‌‌‌کشيد. […]

او اموال‌‌‌شان را گرفت، دارايي‌‌‌هاي‌‌‌شان را پراکند، او […] را كاملاً ويران کرد، اجسادشان در مکاني تاريک باقي ماند و فاسد شد. چهره‌‌‌هاي‌‌‌شان خصمانه شد. ديگر در خيابان‌‌‌هاي پهناور جولان نمي‌‌‌دهند و ديگر شادماني نمي‌‌‌بيني. آنان تصميم گرفتند که […] ناخوشايند است.

همين‌‌‌طور نبونيد، خداي حامي‌‌‌اش، به دشمني او برخاست. او که تا پيش از اين مورد توجه خدايان بود، مورد هجوم بدبختي قرار گرفت. او بر خلاف اراده‌‌‌ي خدايان کنشي نامقدس را مرتکب شد و آموزه‌‌‌هايي بي‌‌‌ارزش را پراکند. او تصوير خدايي را برساخت که تا پيش از اين هيچ کس در اين سرزمين او را نديده بود. او وي را به معبد معرفي کرد و آن را بر پايه‌‌‌اي بلند قرار داد. او آن را ماه ناميد. او با گردن‌‌‌بندي لاجوردين تقديس شد و کلاهي بلند بر سرش نهادند.

تصويرش هم‌‌‌چون ماه در هنگام خسوف بود، حالت دستانش مانند خداي لوگال […] بود. نوک موهايش تا پايه‌‌‌ي مجسمه مي‌‌‌رسيد و در برابرش اژدهاي توفان و گاو نر وحشي را قرار دادند.

وقتي پرستش‌‌‌اش کرديم، ظاهرش هم‌‌‌چون عفريتي که تاجي بلند بر سر گذاشته باشد، مي‌‌‌نمود. چهره‌‌‌اش خصمانه شد […]. شکلش را ائامومو نمي‌‌‌توانست قالب زده باشد، حتي آداپا نامش را نمي‌‌‌دانست.

نبونيد گفت: بايد معبدي برايش بسازم. بايد مسندي مقدس برايش برافزازم. بايد نخستين خشت را برايش قالب بزنم. بايد پي‌‌‌هايش را محکم بنا کنم. بايد حتي نسخه‌‌‌ي دومي از معبد اِکور بنا کنم. بايد آن را براي تمام زمان‌‌‌هاي آينده اِهول‌‌‌هول بنامم. وقتي هر آنچه را طرح ريخته‌‌‌ام انجام دهم، بايد با دستانم او را به مسندش راهنمايي کنم. تا وقتي که به اين هدف دست يابم، تا وقتي که به آرزويم برسم، بايد همه‌‌‌ي مراسم و جشنواره‌‌‌ها را از ميان بردارم. حتي بايد دستور دهم تا جشن آغاز سال را هم متوقف کنند.

و نخستين خشت‌‌‌اش را قالب زد، طرح‌‌‌ها را ترسيم کرد، پي‌‌‌ها را گسترد، نوک بنا را فراز برد و با کمک ديوارهايي آراسته به گچ و قير چهره‌‌‌اش را درخشان نمود. هم‌‌‌چنان که در اساگيل گاو نر وحشي‌‌‌اي را به نگهباني در برابرش گماشت.

وقتي به آنچه آرزو داشت دست يافت، و کاري كاملاً فريب‌‌‌آميز را به انجام رساند، و اين پليدي، محصولي نامقدس را برساخت. وقتي سومين سال داشت آغاز مي‌‌‌شد، ارتش (؟) را به پسر بزرگ‌‌‌ترش، که نخست‌‌‌زاده‌‌‌اش بود، سپرد و سربازان کشور را زير فرمانش قرار داد.

او از همه چيز چشم پوشيد، سلطنت را به او واگذارد و خود به سفري طولاني به خارج رفت. او به تِما رفت، در اعماق جنوب. او سفري اکتشافي را، به سوي راهي که به نقطه‌‌‌اي دوردست ختم مي‌‌‌شد، آغاز کرد. وقتي به آن‌‌‌جا رسيد، در نبردي شاهزاده‌‌‌ي تما را کشت و گله‌‌‌هاي مردمي را که در آن شهر و اطرافش مي‌‌‌زيستند از ميان برداشت، و خود در تما اقامت کرد. نيروي اکد نيز در همان‌‌‌جا مستقر شد.

او شهر را زيبا ساخت و کاخي هم‌‌‌چون کاخ بابل در آن‌‌‌جا ساخت. او هم‌‌‌چنين ديوارهايي براي استحکامات شهر برساخت و گرداگرد شهر نگهباناني گماشت.

ساکنان دچار دشواري شدند. او خشت‌‌‌زني و سبد آجرها را بر ايشان تحميل کرد. با وجود کار سختي که مي‌‌‌کردند […] او ساکنان را، از جمله زنان و نوجوانان، را مي‌‌‌کشت. او خوشبختي‌‌‌شان را به پايان رساند. هر آنچه جو در آن‌‌‌جا يافت […]

ارتش خسته‌‌‌ي او […] هَزانو، صاحب‌‌‌منصب کوروش…

(حدود يک سوم متن از ميان رفته است. از بخش‌‌‌هاي بازمانده برمي‌‌‌آيد که سرداري پارسي نبونيد را، به خاطر آن که نوشتن و خواندن خط ميخي را نمي‌‌‌داند، تمسخر مي‌‌‌کند. آن‌‌‌گاه نبونيد دچار جنون شده و به نادرستي ادعا مي‌‌‌کند که بر کوروش پيروز شده است. او در نهايت از کوروش شکست خورد. ادامه‌‌‌ي متن، کوروش را با نبونيد مقايسه مي‌‌‌کند)

… [نبونيد] در مورد کوروش، و ستايش‌‌‌هايي براي خداي خدايان و نام کشورهايي را که فتح نکرده بود بر اين ستون نگاشت. اين در حالي بود که کوروش شاه جهان بود، کسي که کاميابي‌‌‌هايش راستين بود و از نطفه‌‌‌اش کساني برخاستند که بر شاهان تمام کشورها چيره شدند. نبونيد بر لوح سنگي‌‌‌اش نوشته بود: او را وادار کردم در برابر پاهايم تعظيم کند، خودم شخصاً کشورهايش را فتح کردم و اموالش را به سكونت‌‌‌گاه خويش آوردم.

اين او بود که يک‌‌‌بار در مجلسي بر پا ايستاد و خويشتن را با گفتن اين حرف‌‌‌ها ستود: من خردمند هستم، من مي‌‌‌دانم، من آنچه را پنهان است ديده‌‌‌ام. هر چند نمي‌‌‌توانم با قلم ميخي بنويسم. با وجود اين، چيزهاي رازآميز زيادي ديده‌‌‌ام. خداي ايلتري به من الهام کرد و همه چيز را به من نمود. من از خردي آگاهم که بسيار فراتر از شهودهايي است که حتي آداپا دريافت کرد.

در اين حال او هم‌‌‌چنان به آميختن مناسک ادامه مي‌‌‌داد. او سروش جگرخوان (کسي که با نگريستن به جگر قرباني، فال مي‌‌‌ديد) را آشفته کرد. او به مهم‌‌‌ترين مشاهدات مناسک‌‌‌آميز، هم‌‌‌چون نمايش‌‌‌هاي مقدس اساگيل، پايان داد. مناسکي که ائاموما خود باب کرده بود. او به نمايش‌‌‌ها مي‌‌‌نگريست و کفر مي‌‌‌گفت.

وقتي او نماد اوسَر را در اساگيل ديد، حالتي (توهين‌‌‌آميز؟) گرفت. او کاهنان خردمند را گرد آورد و براي‌‌‌شان چنين توضيح داد: آيا اين نشانه‌‌‌ي مالکيت کسي که معبد برايش ساخته شده، نيست؟ اگر اين را به راستي براي بعل ساخته بودند، مي‌‌‌بايست نماد پيک (دلِ سياه) را در اين‌‌‌جا نقش مي‌‌‌کردند. بنابراين اين ماه است که معبد خود را با علامت اوسَر نشانه‌‌‌گذاري کرده است.

و زِنيا، «شاتامّو»يي (صاحب‌‌‌منصبي) که عادت داشت هم‌‌‌چون نديمي در برابرش دولا شود، و ريموتِ کتاب‌‌‌دار، که عادت داشت با افرادش در اطراف وي باشد، حرف‌‌‌هاي شاهانه‌‌‌اش را تأييد کردند و پاي سخنانش ايستادند. آنان حتي سرهاي‌‌‌شان را برهنه کردند و زير بار سوگند رفتند: «تازه حالا ما اين وضعيت را مي‌‌‌فهميم، حالا که پادشاه درباره‌‌‌ي آن توضيح دادند».

در روز يازدهم ماه نيسان تا وقتي که خدا بر تختش حاضر بود […]

[…] کوروش براي ساکنان بابل وضعيت صلح برقرار کرد. او سربازانش را از اِکور دور نگه داشت. او گله‌‌‌ي بزرگي را با تبر ذبح کرد و گوسفندان آسلوي زيادي را سر بريد. بخور بسياري در مجمر سوزاند و دستور داد تا پيشکش‌‌‌هاي مرسوم براي خداي خدايان بيشتر شود. او همواره خدايان را مي‌‌‌پرستيد و با چهره در برابرشان به خاک مي‌‌‌افتاد. کردار راست در قلبش گرامي بود.

او خود به فکر مرمت شهر بابل افتاد و خودش کج‌‌‌بيل و پيک و سبد آب به دست گرفت و ديوار بابل را تکميل کرد. مردم نقشه‌‌‌ي اصلي نبوکدنصر را با قلب‌‌‌هايي پرعزم و اراده عملي ساختند. او استحکاماتي را بر ديوار ايمگور ـ انليل ساخت.

تصوير خدايان بابل، چه نرينه و چه مادينه، به معابدشان بازگردانده شدند. او خداياني را که مسندشان را ترک گفته بودند به معابدشان بازگرداند. او خشم‌‌‌شان را تسکين داد و خيال‌‌‌شان را آسوده ساخت. آناني را که قدرت‌‌‌شان کاهش يافته بود با پيشکش کردن منظم غذا به زندگي بازگرداند.

کوروش کردارهاي نبونيد را پاک کرد و هر آنچه را ساخته بود از ميان برد. تمام بست‌‌‌هاي قانون سلطنتي‌‌‌اش (مناطقي که به خاطر توجه شاه مقدس تلقي مي‌‌‌شدند و مي‌‌‌شد در آن‌‌‌ها بست نشست) را نابود کرد و باد خاکستر ساختمان‌‌‌هاي سوخته را با خود برد.

او تصوير نبونيد را پاک کرد، در تمام مناطق مقدس، اين نام زدوده شد. هر آنچه را نبونيد آفريده بود، کوروش به شعله‌‌‌هاي آتش سپرد. اکنون به ساکنان بابل قلبي شادمان عطا شده است. آنان هم‌‌‌چون زندانياني بودند، در آن هنگام که زندان گشوده شود. آزادي درباره‌‌‌ي آنان که با ستم احاطه شده بودند برقرار شد. همگان از نگاه انداختن به او، که شاه بود، شادمان بودند.

 

 

  1. . Oppenheim, 1969: 265-317.

 

 

ادامه مطلب:  پیوست ها – پيوست پنجم: تومار بحرالميّت

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب