گفتار دهم: قیام خرمدینان
جریانهای فکری مثل عرفان خراسانی پهلو به پهلوی جنبشهای سیاسی فراگیری قرار داشتهاند که بسیاریشان در بستر عقاید پیشا اسلامی تعریف میشدهاند و جدایی و گاه دشمنیای با سرمشق اسلام داشتهاند. در میان ایشان جریان خرمدینان اغلب به شکلی سزاوار مورد پژوهش قرار نگرفته و پیوندهایش با سایر جریانهای معاصرش درست بررسی نشده است. در حالی که بسیاری از جنبشهای اعتراضی این دوران و به ویژه جریانی مثل قیام صاحب زنگ و شورش قرمطیان از جنبش دینی و سیاسی مهمی تاثیر پذیرفته که خرمدینان برپای کرده بودند.
خرمدینان نام خود را از خرم دختر مزدک گرفته بودند که پس از مرگ پدرش جریان مذهبی پدر را ادامه داد، و به خاطر جامههای سرخی که میپوشیدند به سرخجامگان هم شهرت داشتند. رهبرشان در ابتدای دوران عباسی مردی بود به نام جاویدان که در متون عربی به صورت جاویدان بن سهل ثبت شده و یکی از همان سهلهایی است که شرحش گذشت.
مزدکیان به حلول و تناسخ اعتقاد داشتند، بعد از مرگ جاویدان گفتند که روحش در بدن مردی فرهمند و پهلوان به اسم بابک حلول کرده و او را به رهبری برگزیدند. بابک به روایتی در دهم تیرماه ۴۱۷۷ در اردبیل زاده شده بود و سردار و پسرخواندهی جاویدان محسوب میشد. دربارهی هویت دقیق او اطلاع درستی نداریم. گفتهاند که پدرش مردی مسلمان بوده به اسم عبدالله یا عامر یا عبدالله بن عامر از اهالی مداین و مادرش ماهرو نام داشته است.
برخی منابع مثل مسعودی نام او را حسن نوشتهاند. طبری هم میگوید نام برادرانش عبدالله و معاویه و اسحاق بوده و بنابراین بعید نیست از تبار مردم تیسفون بوده باشد که برای مقطعی اسلام آورده و بعد از فرو افتادن امویان از دین برگشته باشند. گاه او را از طبقات فرودست قلمداد کردهاند، اما از نامهنگاریهای برادرش با پسر شروین طبری برمیآید که در خاندانی اشرافی زاده شده باشد. به هر روی روشن است که خودش و پیروانش با اعراب و مسلمانان دشمنی شدیدی داشتهاند و بنابراین حضور و پیوندشان با این دین و مردم باید زودگذر و سطحی بوده باشد.
دربارهی نام بابک هم نکتهای در کار است. به نظرم تردیدی نیست که این لقب او بوده و عجیب است که پژوهشگران به این نکته توجهی نکردهاند. نام او را در روایتهای گوناگون به صورت بابک، بابن، باب و بابا ثبت کردهاند. الیزابت کرون حدس زده که این لقب را به یاد بابک پدر اردشیر بابکان بر خود گذاشته باشد. اما این به نظرم درست نیست. بابک دینمردی زرتشتی بوده و در تاریخ اهمیتی نداشته، و اگر کسی با قصد جنگیدن و احیای نظام ساسانی قصد قیام میداشت، میبایست نام اردشیر پسر او را بر خود بنهد که بنیانگذار دولت ساسانی بوده است. گذشته از این بسیار بعید است خرمدینان به ساسانیان به چنین چشمی نگریسته باشند. چون مزدک و سایر رهبرانشان در نهایت به دست انوشیروان دادگر کشته شدند، که یکی از بزرگترین فرمانروایان این دودمان است.
بنابراین بابک باید خاستگاهی دیگر داشته باشد، و حدس من آن است که این همان لقب «بابا» باشد که در آیین مهر رواج داشته و در این دوران در میان بسیاری از جریانهای فکری رواج داشته و به رهبران و پیران طریقت منسوب میشده است. چنان که گفتیم، حدسم آن است که لقب اصلی حسین بن منصور هم نه حلاج، که بابا بوده باشد. خاستگاه جغرافیایی خرمدینان یعنی منطقهی جبال هم با این حدس همخوانی دارد. چون باباها در این منطقه شمار و دوام بیشتری داشتهاند و بابا طاهر عریان همدانی (درگذشتهی ۴۴۱۱/ ۴۲۳ق) و بابا یادگار نمونههایی از ایشان هستند.
بابک در سال ۴۱۹۵ (۲۰۱ق) قیامی بزرگ را در آذربایجان آغاز کرد. خلفای عباسی که در این دوران در اوج اقتدارشان بودند، سپاهیانی پرشمار و سردارانی نیرومند را برای دفع او فرستادند، اما با شکستهایی پیاپی روبرو شدند. یک دلیل موفقیت بابک آن بود که پایگاه مردمیاش ریشهدار بود و سپاهیانی بسیار داشت که مورخان گوناگون تعدادشان را صد هزار تا سیصد هزار مرد نوشتهاند، و این نشان میدهد که مردم آذربایجان تقریبا یکپارچه خرمدین بودهاند.
طغیان خرمدینان به تاسیس دولتی محلی در آذربایجان و کردستان منتهی شد که بیست سال دوام آورد و پیشتاز و موازی با جنبش صاحب زنگ قلمداد میشد. خلیفه معتصم در سال ۴۲۱۴ (۲۲۰ق) افشین امیر اشروسنه و فرغانه را به جنگ بابک فرستاد و او پس از دو سال جنگ موفق شد در ۲۸ امرداد ۴۲۱۶ (۹ رمضان ۲۲۲ق) دژ بذ که پایگاه خرمدینان بود را فتح کند و ویران سازد. بابک از آنجا گریخت و به نزد سهل بن سندباد پناه برد، اما در اثر خیانت او دستگیر شد و در روز جمعه ۱۸ دی ۴۲۱۶ (۳ صفر ۲۲۳ق) به سامرا برده شد. در آنجا او را شکنجه کردند و بعد از قطع کردن دست و پاهایش به قتلش رساندند.
بابک بیست سال پیش از زاده شدن حلاج کشته شد، و بیست و دو سالِ پیش از آن یکی از نیرومندترین فرمانروایان ایران غربی بود. نفوذ و تاثیر او در خوزستان و میانرودان چشمگیر بود، و در زمانی که پدر حلاج اسلام میآورد و خودش زاده میشد، این منطقهی اخیر زیر فرمان صاحب زنگ بود که به احتمال زیاد از قیام بابک الهام گرفته بود و در صدد اتحاد با وی بود.
تاثیرپذیری حلاج از بابک نه تنها بعید نیست، که بسیار هم محتمل است. در واقع بسیاری از اتهاماتی که به حلاج وارد آوردهاند و همزمان با او قرمطیان نیز به درستی بدان متهم بودند، ادامهی خیزش بابک برای از میان بردن شریعت اسلامی بوده است. شیوهی اعدام حلاج هم تقریبا همان است که دربارهی بابک میبینیم. در خراسان که یکی از مراکز گشت و گذار و یارگیری حلاج بود هم پیروان بابک بسیار بودهاند. چون به امر خلیفه بعد از اعدام بابک سرش را برای نمایش به خراسان فرستادند.
بنابراین پیوند میان حلاج و خرمدینان موضوع بسیار مهم و محتملی است که به کلی نادیده انگاشته شده است. این تاثیر به ویژه از آنجا برمیآید که جنبش خرمدینان با مرگ بابک از میان نرفت و پیروان بابک تا قرنها بعد در آذربایجان و کردستان حضور داشتند. ابو دُلَف مسعر بن مهلهل وقتی دو قرن بعد از منطقهی بذ میگذشت، نوشت که مردم این منطقه فاش و آشکار خرمدین هستند و پیرو بابک. حمدالله مستوفی هم چهارصد سال پس از قتل بابک نوشت که برخی از مردم رودبار که مراغی نامیده میشوند خود را مزدکی میدانند و بازماندهی خرمدینان هستند. به این ترتیب روشن است که حلاج که در کانون بینابین سه نیروی انقلابی دیرپای قرمطی و خرمدین و صاحب زنگ زاده و پرورده شده بود، از هر سه تاثیر پذیرفته باشد. آیین بزرگداشت بابک و مقدس شمردن دژ بذ تا به امروز تداوم یافته است. هرچند طی دهههای گذشته به شکل طنزآمیزی در میان قومگرایان پانترک رواج یافته است. ریشخند تاریخ آن که نخستین سپاهیان ترک در تاریخ اسلام همان غلامان زرخرید خلفای عباسی بودند که به جنگ خرمدینان میرفتند، و نخستین سرداری که این ترکان را بیدریغ کشتار میکرد، بابک بوده است. بگذریم از این که علاقهمندان به این جریان نه به خرمدینان ارتباط دارند و نه حتا به ترکها، چون نوادگان اهالی آذربایجان و پیروان بابک هستند که تا سه چهار قرن بعد به پهلوی آذری سخن میگفتهاند و کانون مقاومت در برابر نفوذ زبان ترکی و عربی بودهاند.
ادامه مطلب: گفتار یازدهم: مذهب اسماعیلی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب