پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار دوازدهم: جنبش قرمطیان

گفتار دوازدهم: جنبش قرمطیان

یکی از شاخه‌های مهم اسماعیلی که دعوت عبیدالله مهدی را رد کردند، قرمطیان نام داشتند. بنیانگذار این گروه مردی بود به نام حمدان قرمط که به احتمال زیاد از اهالی بومی اهواز بوده و نامش هم عربی نیست و هم حمدان و هم قرمط باید معرب شده‌ی کلماتی ناشناخته باشند. او را ابن اشعث و چیزهای دیگر هم نامیده‌اند که قاعدتا اسم‌هایی ساختگی بوده و بر اساس سنت مرسوم آن دوران ساخته شده که نومسلمانان برای خودشان و پدرشان اسمی عربی جعل می‌کرده‌اند، همچنان اسم مکان‌های پهلوی هم اغلب معرب شده و به اسم خاندان یا قبیله تعبیر می‌شده است. مثلا حدس زده‌اند که قرمط به احتمال زیاد معرب گرمت باشد، که روستایی است در ایذه و احتمالا زادگاه این مرد.

حمدان قرمط مردی پارسا و فرهمند بود از اهالی اهواز که با تبلیغ یکی از داعیان نامدار اسماعیلی به نام حسین اهوازی به این جریان پیوست. حمدان زمانی که حلاج پانزده ساله بود، در حدود سال ۴۲۵۱ (۲۵۸ق) از خوزستان به کوفه آمد و در آنجا به خاطر پرهیزگاری‌اش شهرت یافت. او نخست از پیروان عبیدالله مهدی بود و این به زمانی بازمی‌گشت که عبیدالله در شام مقیم بود و از آنجا داعیانی به اطراف می‌فرستاد. در همین دوران برای نخستین بار از پیروانش سخن به میان می‌آید و معلوم است شبکه‌ای از همفکران را در کوفه و مناطق اطراف سازمان می‌داده، و این احتمالا در سال ۴۲۵۳ یا ۴۲۵۶ (۲۶۱ یا ۲۶۴ق) بوده است. یعنی زمانی که حلاج حدود بیست سال داشته و در شوشتر و بصره حضور داشته است.

در سال ۴۲۶۹ (۲۷۷ق) پیروان قرمط در کوفه برای خود دژی ساختند و آن را دارالهجره نامیدند. این بنا در جایی قرار داشت که اسمش به صورت مَهمَتاباذ یا مَهتماباز یا مَهیماباذ ثبت شده است.[1] بخش دوم آن بی‌شک همان «آباد» پارسی و «آباذ» پهلوی است. بخش نخست آن به محمد شبیه است، اما اگر چنین بود ثبت عربی‌اش چنین مغشوش نمی‌بود. بنابراین احتمالا بخش اول آن هم یک کلمه‌ی ناشناخته‌ی پهلوی است. این نام نشان می‌دهد که زبان همه‌ی مردم کوفه عربی نبوده و بخش‌هایی و محله‌هایی از آن نام‌هایی پهلوی داشته است.

قرمطیان گرداگرد این بخش از کوفه خندق کندند و اطرافش بارویی برآوردند و به این ترتیب نوعی ارگ در میان کوفه پدید آوردند. این معماری هم ویژه‌ی شهرهای ایرانی است و چنین می‌نماید که قرمطیان در وسط شهری اردوگاهی که اعراب مهاجم دو قرن پیش بنا کرده بودند، در جایی که از قدیم به غیرعرب‌ها تعلق داشته، دژی برای خود ساخته باشند. یعنی به نوعی پاتک زده و در میانه‌ی اردوگاه مهاجمان قلعه‌ای برای هجوم برآورده بودند.

در سال ۴۲۷۸ (۲۸۶ق) بعد از این که عبیدالله مهدی ادعای امامت کرد و دعوت خود را علنی کرد، حمدان قرمط از او رویگردان شد و سازمان زیرزمینی ویژه‌ی خود را تاسیس کرد. این انشعاب نشان می‌دهد که عبیدالله تا این تاریخ برای امام غایب و نه به اسم خود دعوت می‌کرده است. دعوت حمدان قرمط موازی با عبیدالله قرار می‌گیرد و جالب آن که مثل او در خوزستان ریشه داشته است.

جنبش قرمطیان علاوه بر حمدان چند رهبر نامدار دیگر هم داشت. یکی شوهر خواهر یا برادرزن او عبدان بن ربیط که او نیز از اهالی اهواز بود و نفر دوم در سازمان مخفی او محسوب می‌شد. دیگری بهرام گناوی که بین اعراب با اسم ابوسعید بهرام جُنّابی شهرت داشت و از اهالی بندر گناوه بود. او در بحرین و جنوب میانرودان تبلیغ می‌کرد. چهارمی زکرویه پسر مهرویه بود که در قطیف و به ویژه میان قبیله‌ی بنی کلب نفوذی بسیار داشت و او را در حد پرستش می‌ستودند.

در سال ۴۲۷۸ (۲۸۶ق) پیروان قرمط با رهبری بهرام گُناوی شورش کردند و دولتی محلی پدید آوردند که جنوب میانرودان و بحرین و قطیف و بخش‌هایی از خوزستان را زیر فرمان داشت. پارسایی ایشان و تاکیدشان بر برابری اقتصادی و در ضمن دلیری و جنگاوری‌شان باعث شد فشارهای گوناگون را تاب بیاورند و بیخ گوش خلفای عباسی تا سال ۴۳۵۵ (۳۶۶ق) استقلال خود را حفظ کردند. در این مدت بارها قدرتشان را به حجاز و بخش‌های دیگر شبه‌جزیره‌ی عربستان بسط ‌دادند و چندین بار به بغداد و شهرهای دیگر اطرافش حمله بردند.

یکی از مشهورترین عملیات نظامی که این گروه انجام دادند، در روز سه‌شنبه ۲۷ دی سال ۴۳۰۸ (۸ ذیحجه ۳۱۷ق) رخ داد و این هفت سال پس از مرگ حلاج بود. لشکر قرمطی با ششصد سوار و نهصد پیاده با رهبری ابوطاهر سلیمان پسر بهرام گناوی به مکه تاختند و اموال حاجیان را غارت کردند و هرکس در برابرشان مقاومت می‌کرد را کشتند و حتا کسانی که به درون مسجدالحرام و کعبه پناه برده بودند را هم مصون نداشتند. آنان خاک حرم کعبه را خونین ساختند و جسدهای مردگان را در چاه زمزم ریختند. بعد هم حجرالاسود و درهای کعبه را کندند و همچون غنیمتی به هجر بردند. در این جنگ خانه‌های ثروتمندان مکه به دست سپاهیان مهاجم غارت شد، و فقرای مکه نیز در این کار با ایشان همراه بودند.

حرکت قرمطیان اغلب با زوال قدرت در بغداد پیوندی داشت. مثلا در همین هنگام، در اسفندماه سال ۴۳۰۷ (محرم ۳۱۷ق) مونس خادم سپهسالار خلیفه کودتا کرد و قاهر برادر ناتنی خلیفه را به قدرت رساند. اما دو روز بیشتر نپایید و با بسیج سپاهیان هوادار مقتدر شکست خورد و قاهر هم زندانی شد. با این همه اقتدار خلیفه بر باد رفته بود و مونس که عامل اصلی کودتا بود بی‌عقوبت باقی ماند، تا آن که کمی بعدتر در مهرماه ۴۳۱۱ (شوال ۳۲۰ق) دوباره سپاهیان بربر مونس شورش کردند و این بار مقتدر را به قتل رساندند و سرش را بریدند و پیکر برهنه‌اش را به خیابان انداختند و قاهر را از زندان رهاندند و بر تخت نشاندند.

قاهر مردی بدکردار و آزمند بود و به محض دست یافتن به قدرت خانه به خانه در بغداد گشت و همه‌ی خویشاوندان برادرش مقتدر را دستگیر کرد و شکنجه داد تا اموالشان را تحویل دهند. مادر قاهر فتنه نام داشت و در دوران استیلای مقتدر بسیار از سوی هوویش یعنی ملکه شغب تحقیر شده بود. به همین خاطر قاهر کینه‌ی سختی از او به دل داشت و دستور داد از یک دست و یک پا از درخت آویزانش کنند و برای فاش کردن جای گنج‌هایش شکنجه‌اش دهند و بعد از آن که اموالش را داد هم خادمانی بر او گماشت که به توهین و آزارش ادامه دادند، تا آن که چند ماه بعد در سال ۴۳۱۲ (۳۲۱ق) به خاطر این شکنجه‌ها درگذشت.

قرمطیان در میانه‌ی این آشوب فرصت را غنیمت شمردند و گستره‌ی اقتدارشان را به حجاز و عربستان گسترش دادند. چنان که از کردارشان و عقایدشان برمی‌آید به معنای سنتی کلمه مسلمان نبودند، هرچند در عربستان در بافتی اسلامی و شیعی فعالیت می‌کردند. همین ابوطاهر سلیمان گناوی روز سه‌شنبه ۲۷ دی‌ماه ۴۳۰۸ (۸ ذوالحجه ۳۱۷ق) اعلام کرد که شریعت اسلامی نسخ شده و دوران محمدی پایان یافته و با سپاهی بزرگ به مکه حمله کرد و آنجا را گرفت و مکان‌های مقدسش را ویران کرد.

ابن جزار نوشته که در زمان فتح مکه به دست ابوطاهر بهرام گناوی، «یکی از اصحاب ابوطاهر سوار بر اسب خود وارد خانه‌ خدا شد و به مردمی که در آنجا بودند ندا داد که «ای خران» شما این خانه‌ سنگی را سجده می‌کنید، و گرد آن می‌چرخید، و به اکرامش می‌رقصید، و رخ بر دیوارهایش می‌سایید، و فقیهان شما، که مقتدایان شما هستند، چیزی بهتر از این به شما نمی‌آموزند، و برای محو این خرافات جز این شمشیر باقی نمانده است. والسلام».

بهرام گناوی کمی بعدتر در مهرماه ۴۳۱۰ (رمضان ۳۱۹ق) شیفته‌ی دعوت جوانی از اهالی اصفهان شد که ابوفضل زکریای اصفهانی نامیده می‌شد و مدعی بود نواده‌ی شاهان ساسانی و مهدی موعود است. اصل دعوت او احتمالا آن بوده که سوشیانس یا بهرام ورجاوند است. چون چارچوب برنامه‌هایش به کلی ضداسلامی بوده و با گرایش‌های زرتشتی در آن نمایان است. ظهور او با شورش یک رهبر دینی دیگر مصادف بود که ابی بن زکریا التمایی نام داشت. او در روز ۳۱ شهریور سال ۴۳۱۰ در خراسان شورش کرد و مردم را به دین مزدیسنی فرا خواند و به روایتی خود هم ادعای خدایی داشت.

درباره‌ی ارتباط زکریای اصفهانی با این جریان خراسانی که همزمانش رخ داده چیزی نمی‌دانیم. اما در این حد روشن است که خودش جوانی بی‌باک بوده که هشتاد روز بر قلمرو قرمطیان حکومت کرده است. زکریا در این مدت اعلام کرد که الله خدایی دروغین است و برای خدای راستین آتشکده‌ها ساخت و قرآن و متون دینی اسلامی را به امرش سوزاندند و بسیاری از رهبران قبایل بحرین که با او مخالفت می‌کردند را به قتل رساند. تا آن که ابوطاهر از جان خود بیمناک شد و با دسیسه‌ای او را به قتل رساند و اعلام کرد که اشتباه شده و او مهدی نبوده است.

با این حال درگیری میان این دو بر سر عقاید نبوده، چون ابوطاهر بعد از این که باز قدرت را به دست گرفت همچنان آداب و مناسک اسلامی را ریشخند می‌کرد و کاروان‌های حج را غارت می‌کرد و ارکان شریعت مثل نماز و روزه را به کلی طرد کرده بود. مشابه این سوگیری را نزد رهبران دیگر قرمطی نیز می‌بینیم. چنان که زکرویه پسر مهرویه نیز در مهرماه سال ۴۲۸۵ (ذیحجه ۲۹۴ق) در قادسیه به کاروان حاجیان خراسانی حمله برد و همه را غارت کرد و بسیاری را کشت، و عملا برای مدتی مسیر حج از خراسان به حجاز را قطع کرده بود. او بار دیگر در دی‌ماه (ربیع‌الاول) همین سال به کوفه حمله کرد، اما شکست خورد و زخمی و اسیر شد و کل خانواده‌اش کشته شدند.

این کانون ناآرامی که در گوشه‌ی جنوب غربی ایران زمین قرار داشت، طبق معمول با کانونی مشابه در شمال شرقی تکمیل می‌شد و آن به قلمرو سامانی مربوط می‌شد که به صورت اسمی تابع عباسیان بودند. برای آن که تصویرمان از جغرافیای سیاسی ایران دقیق‌تر شود،‌ نیکوست اگر به این قلمرو قدری دقیق‌تر بنگریم. مقطع زمانی مورد نظرمان تقریبا همان هنگامی است که گفتیم دو برادر موبد یعنی پسران گشن‌جم در ایران مرکزی مشغول بحث درباره‌ی آداب تطهیر بودند. کلنجار رفتن این دو و شکلی که آن را در قالب نامه‌ها و رساله‌ها و چارچوب‌های استدلالی صورتبندی کرده‌اند، از جنبه‌ای دیگر نیز جای توجه دارد. چون ماهیت کشمکش‌های بینافردی را در بافت ایرانی کهن نشان می‌دهد.

تقریبا در همان سال‌هایی که منوچهر و زادسپرم به نامه‌نگاری و جنگ قلمی مشغول بودند، در همسایگی‌شان در ایران شرقی دو برادر دیگر در میدان نبرد با هم روبرو شدند و آداب جوانمردی که هنگام نبرد بر کردارشان حاکم بود تکان دهنده می‌نماید. یعنی جنگ دو برادر که امیر و سردار بودند با جنگ قلمی دو برادر که موبد بودند را می‌توان در یک بافت نگریست و اخلاق مبتنی بر عقلانیت و جوانمردی حاکم بر درگیری‌ها را در آن دوران بهتر شناخت.

داستان این دو برادر جنگاور از آنجا شروع شد که در سال ۴۲۴۳ (۲۵۰ق) نصر بن احمد بن اسد بن سامان بعد از مرگ پدرش در سمرقند به قدرت رسید و او بنیانگذار اصلی سلسله‌ی سامانی است. بعد از مرگ او در سال ۴۲۷۱ (۲۷۹ق) برادر کهترش اسماعیل بن احمد به قدرت رسید که بزرگترین شاه سامانی است و این دولت را به اوج اقتدار رساند. با این حال از این هنگام تا سال ۴۲۸۰ (۲۸۷ق) هنوز امیران سامانی هماورد دولت مقتدر صفاریان نبودند و مشروعیتشان به منشوری وابسته بود که از خلیفه دریافت می‌کردند. بعد از این تاریخ اما چرخشی رخ داد و توانستند صفاریان و علویان را شکست دهند و کل ایران شرقی را بگیرند و به یکی از خوشنام‌ترین سلسله‌های ایرانی دوران اسلامی بدل شوند.

در این میان واقعه‌ای رخ داد که نقلش ماهیت قدرت نزد سامانیان را روشن می‌کند. خلاصه‌اش آن که امیر نصر به دلایلی از برادرش اسماعیل که به امارت بخارا گسیل شده بود، آزردگی پیدا کرد و برای گرفتن بخارا به آنسو لشکر کشید. اسماعیل با برادرش که شانزده سال از او بزرگتر بود و مثل پدری او را پرورده بود، جنگید و او را اسیر کرد و بعد رکابش را بوسید و تاجش را پس داد و ابراز اطاعت کرد. نصر هم با آن که پسرانی بزرگسال و دلیر داشت، همان‌جا او را به جانشینی خود برگزید و این به سال ۴۲۶۷ (۲۷۵ق) رخ داد. در همین سال بود که ابونصر فارابی پانزده ساله بعد از آن که مادرش درگذشت، از فاریاب برای تحصیل علم به مرو رفت.

شاه اسماعیل سامانی دورانی دراز به مردم‌داری و نیکنامی حکومت کرد. اما در سال‌های پایانی عمرش جبهه‌ی شرقی ایران دستخوش اغتشاش شد و زیر ضرب حمله‌ی قبایل ترک قرار گرفت. روز پنجشنبه ۲۹ خرداد سال ۴۲۸۳ (۲۷ رجب ۲۹۱ق) شاه اسماعیل سامانی در نبردی خونین هجوم ترکان را دفع کرد و با کمک مردم روستایی بر ایشان غلبه کرد. این تقریبا همان زمانی بود که حلاج از سفر طولانی‌اش به خوزستان بازگشت، و یک سال بعد از دفع خطر قرمطیان از حاجیان خراسان. از همین هنگام ترکان اُغز که مسلمان شده بودند تابع او شدند. اما ترکان خلّخ که در غزنین و بلخ مقیم بودند همچنان سرکشی می‌کردند. شاه اسماعیل سامانی چند سال بعد در آذرماه سال ۴۲۸۶ (صفر ۲۹۵ق) درگذشت.

تثبیت دولت سامانی در خراسان از این نظر اهمیت داشت که این قلمرو را به یکی از کانون‌های مهم تبلیغ آیین اسماعیلی تبدیل کرد. ابوحاتم اسماعیلی و داعیان خراسانی که اغلبشان رهبری فاطمیان یا قرمطیان را قبول نداشتند، در دربارهای محلی این منطقه رسوخ کردند و آن کودتای غم‌انگیزی که سرداران ترک در دربار سامانی به انجام رساندند و رودکی شاعر در گیرودارش شکنجه و کور شد، به طرد همین لایه‌ی اسماعیلی از قدرت مربوط می‌شد. درباره‌ی جستانیان و آل مسافر هم گفتیم که به قرمطیان گرایشی داشتند.

قرمطیان دستگاه نظری پیچیده‌ای داشتند و با مالکیت خصوصی مخالف بودند. به همین خاطر رسمشان چنین بود که نخبگان و جنگاوران قرمطی اموال خود را در میان می‌نهادند و به قدر نیاز از آن برمی‌گرفتند و هرکس تنها مالک سلاح خود بود.[2] مردمی که زیر فرمان قرمطیان می‌زیستند البته صاحب اموال خود بودند و مالیاتی ناچیز به ایشان می‌پرداختند.[3] بررسی ساختار اجتماعی و بافت قوانین‌شان نشان می‌دهد که به قواعد اسلامی پایبند نبوده‌اند و به ارکان این دین مثل تقدس الله و نماز و روزه باور نداشته‌اند.[4]

ناصر خسرو درباره‌شان نوشته که خودشان نماز نمی‌خوانند اما به دیگران کاری ندارند و مانع نماز خواندن بقیه نمی‌شوند. همچنین گفته‌اند که وقتی پیروانی تازه را به جمع خود می‌پذیرفتند، نخست به شیوه‌ی شکاکان درباره‌ی دین و عقایدشان طرح پرسش می‌کردند[5] و کسانی که شبهه‌ای در آیات و شکی در مبانی اسلام داشته‌اند را می‌پذیرفتند. در واقع ایشان را باید شعبه‌ای از مزدکیان دانست و از نظر گفتمان و سازمان اجتماعی بیشترین نزدیکی را با جنبش خرمدینان نشان می‌دهند، و نه لزوما شیعه یا اسماعیلیه.

قرمطیان در تاریخ اسلام جریانی پایدار و پویا بودند و با آن که بارها سرکوب شدند، طی قرن‌هایی طولانی سه دولت متمایز در عربستان و هندوستان پدید آوردند. بخش مهمی از گفتمان ایشان در متون اسلامی رسمی جذب شد و به ویژه در منابع صوفیانه کلیدواژه‌هایشان را فراوان می‌بینیم. ماسینیون به درستی اشاره کرده که کلیدواژه‌هایی مثل نورانی، نفسانی، روحانی، جسمانی، شعشعانی، وحدانی، ناموس، لاهوت، ناسوت، جبروت، فیض، حلول، ظهور، جولان، تکوین، تلویح و تایید در منابع اسلامی سابقه ندارند و از متون قرمطی به این زمینه راه یافته‌اند. همچنین مفهومی مثل نور قاهر که در اندیشه‌ی سهروردی برجستگی دارد در اصل از قرمطیان وامگیری شده است.

حلاج نیز در گفتمان خود بخشی از آرای قرمطیان و گروه‌های مشابه را وامگیری کرده است. «آفاق» و «غایت‌الغایات» در آثار او خاستگاهی قرمطی دارند. به همان ترتیبی که «نورالعین» و «خمر» و «هلال» را از نُصیری‌ها وام گرفته و «قدم» و «حدوث» را از معتزله و «اسم آخر» و «لاهوت» و «ناسوت» و «حجاب» و «دوازده برج» را از امامیه و «دوایر» و «تجزیه‌ی نا‌م‌ها» و «جزءهای مجزی» را از حکمای یونان.[6]

 

 

  1. نویری، ۱۹۹۰م.، ج۲۵: ۲۲۸-۲۲۹؛ مَقریزی، ۱۴۰۷ق، ج۱: ۲۵۹.
  2. علیان، ۱۹۷۰م.، ج۱: ۲۰۰.
  3. مَقریزی، ۱۴۰۷ق، ج۱: ۲۵۷-۲۵۸.
  4. مَقریزی، ۱۴۱۶ق، ج۱: ۱۵۷.
  5. نویری، ۱۹۹۰م.، ج۲۵: ۱۹۵ـ۲۰۲.
  6. حلاج، ۱۳۷۹: ۱۱.

 

 

ادامه مطلب: گفتار سیزدهم: امر قدسی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب