پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار دوم: اساطير زمان

گفتار دوم: اساطیر زمان

1. در میان خدایان کهن آریایی‌‌‌‌‌‌های اولیه، خدایی به نام زروان وجود داشته که نماینده‌‌‌‌‌‌ی زمان بوده است. نام زروان را گویا در قرن چهاردهم پ. م. در عهدنامه‌‌‌‌‌‌ی سوپیلولیوماس، شاه هیتی‌‌‌‌‌‌ها، و ماتیوازه، شاه میتانی‌‌‌‌‌‌ها، بتوان بازجست. با توجه به این که هر دو این شاهان بر اقوامی آریایی فرمان می‌‌‌‌‌‌راندند و نام زاراوانا در این عهدنامه در کنار نام خدایانی مانند میترا و آسورَه آمده، چنین می‌‌‌‌‌‌نماید که بتوان قدمت زیاد این خدا را در میان آریایی‌‌‌‌‌‌ها پذیرفت. هر چند خدایی با این نام و مشخصات در ایزدکده‌‌‌‌‌‌ی هندی وجود ندارد. زروان، در کل تاریخ فرهنگ، کهن‌‌‌‌‌‌ترین خدای شناخته‌‌‌‌‌‌شده است که مفهوم زمان را نمایندگی می‌‌‌‌‌‌کرده است.

زروان، چنان که در اساطیر متأخرترِ دوران ساسانی بازنموده شده، نوعی خدای بیکاره و خالق اولیه است. نامش زمان معنا می‌‌‌‌‌‌دهد و همان کسی است که آفرینش را آغاز کرده است. با وجود این، بر خلاف ایزدان و فرشتگان زرتشتی، از نظر اخلاقی خالص نیست و خالق اهورامزدا و اهریمن دانسته می‌‌‌‌‌‌شود. زروان، بنا بر شواهد تاریخی، یکی از ایزدان مهمِ پیشازرتشتی بوده که مانند مهر در نظام جهان‌‌‌‌‌‌بینی زرتشتیان وارد شده و خود را با چارچوب نظری وی سازگار کرده است. زروان نخستین موجودی است که هستی یافت و برای مدت هزار سال، برای آن که فرزندی پیدا کند، قربانی کرد. در اینجا، با توجه به غیاب هر نیرو یا موجود دیگر، چنین می‌‌‌‌‌‌نماید که ما با مفهوم کهن قربانی در میان آریاییان برخورد کرده باشیم. مفهومی که قربانی کردن را نوعی کنشِ فعال در راستای خلق نیروهای مقدس، و نه جلب ترحم و محبت‌‌‌‌‌‌شان، می‌‌‌‌‌‌دانست.

در هر حال، زروان پس از هزار سال صاحب دو فرزند همزاد شد که یکی از آنها، اهریمن، نمایندگی نیروهای شر را بر عهده گرفت. دیگری که کمی دیرتر به دنیا آمد و به همین دلیل از حکومت بر گیتی، که حقش بود، بازماند اهورامزداست. زروان، در این میان، به عنوان خالقی که هم نیروهای نیک و هم شر را آفریده است به مرتبه‌‌‌‌‌‌ی خدایی بیکاره تنزل یافت. هر چند در بسیاری از متون از نقش وی به عنوان داور نهایی نبرد اهریمن و هورمزد نام برده شده است.

زروان کهن‌‌‌‌‌‌ترین خدایی است که خودِ مفهوم زمان را نمایندگی می‌‌‌‌‌‌کند. چنان که گفتیم، سابقه‌‌‌‌‌‌اش به قرن چهاردهم پ. م. بازمی‌‌‌‌‌‌گردد و دو سه قرن بعد، در زمان زرتشت، به قدری اهمیت داشته که زرتشت مفهوم زمان را در هسته‌‌‌‌‌‌ی مرکزی جهان‌‌‌‌‌‌بینی خود قرار داده است. زرتشت، به احتمال زیاد، زیر تأثیر آیین‌‌‌‌‌‌هایی که در مورد زروان وجود داشته قرار داشته است. البته تا پیش از زرتشت، داستان زاییده شدن اهورامزدا و اهریمن از دل زروان وجود نداشت و این را باید نوآوری زرتشت در این مورد دانست.

2. در نگرش زرتشتی – یا دست کم در برداشت زروانی از این نگرش – زمان نه تنها زاینده‌‌‌‌‌‌ی غایی نیروهای نیک و بد است، که نقشی مهم‌‌‌‌‌‌تر را نیز بر عهده دارد. در واقع، اهمیت زرتشت در تاریخ تحول مفهوم زمان، آن است که او برای نخستین بار زمان را در قالبی انتزاعی صورت‌‌‌‌‌‌بندی کرد و بعد با پیوند دادن آن با رخدادهای روزانه، شکلی از غایت‌‌‌‌‌‌انگاری را در دیدگاه خویش وارد کرد که در نهایت به معرفی مفهوم تاریخ گیتی منتهی شد.

داستان آفرینش، از دید زرتشت، با یک اوجِ نمادین شروع می‌‌‌‌‌‌شود. نیروهای اصلی حاکم بر گیتی، به روایتی هم‌‌‌‌‌‌چون دو برادر همزاد، از دل زروان زاده شدند (دیدگاه زروانی) یا به روایتی دیگر، نخست نیروی نیک وجود داشت و بعد اهریمن به اراده‌‌‌‌‌‌ی او خلق شد (راست‌‌‌‌‌‌کیشی زرتشتی). در هر حال، این دو نیرو از این نظر که خدایانی با ماهیت اخلاقی هستند با تمام خدایانی که تا پیش از زرتشت وجود داشتند تفاوت دارند.

خدایان در جهان پیشازرتشتی، موجوداتی بودند هم‌‌‌‌‌‌چون زروان، که آمیخته‌‌‌‌‌‌ای از کردارهای نیک و بد از ایشان سر می‌‌‌‌‌‌زد و به لحاظ اخلاقی خالص نبودند. زرتشت برای نخستین بار جمِ نیک/ بد را، که چارچوب‌‌‌‌‌‌های اخلاقی را سازماندهی می‌‌‌‌‌‌کرد، با ایزدشناسی خویش ترکیب کرد و به این ترتیب همه‌‌‌‌‌‌ی خدایان و آفریده‌‌‌‌‌‌های ایشان محتوایی اخلاقی پیدا کردند. به این ترتیب، جریان‌‌‌‌‌‌های حاکم بر گیتی هم‌‌‌‌‌‌چون نبرد طولانی این دو نیرو فهمیده می‌‌‌‌‌‌شد. اما این جریان‌‌‌‌‌‌ها در صورتی که آغاز و پایانی مشخص نداشته باشد به کارِ برساختن آیینی دینی، که موظف به معنادار کردنِ هستی است، نمی‌‌‌‌‌‌آید.

از این رو، زرتشت با معرفی زمان به عنوان عاملی اصلی در تعیین سرنوشت هستی، و با برکشیدنش به مرتبه‌‌‌‌‌‌ی عاملی تعیین‌‌‌‌‌‌کننده که سیر جنگ بین اهریمن و اهورامزدا را رقم می‌‌‌‌‌‌زد، دست به نوآوری بزرگی زد. بر اساس این روایتِ زمان‌‌‌‌‌‌مدار، اهورامزدا که دانا و خردمند است در ابتدای آفرینش از اهریمن خواست تا پیمان ببندد تا نبردشان مدتی مشخص – نه یا دوازده هزار سال – ادامه یابد. اهریمن، که بی‌‌‌‌‌‌خرد بود و از پایان کار گیتی ناآگاه، این شرط را پذیرفت و به این ترتیب نبرد این دو نیرو در ظرفی زمانی آغاز شد. به این شکل عمر گیتی از سه یا چهار دوره‌‌‌‌‌‌ی سه هزار ساله تشکیل یافته است که در هر بخش از آن رخدادهایی با اهمیت کیهانی به وقوع می‌‌‌‌‌‌پیوندند. این رخدادها خصلتی چرخه‌‌‌‌‌‌ای و تکرارشونده ندارند و مقاطعی برگشت‌‌‌‌‌‌ناپذیر و یگانه از سیر تحول گیتی را نشانه‌‌‌‌‌‌گذاری می‌‌‌‌‌‌کنند. در ابتدای تاریخ، اهریمن به اهورامزدا حمله کرد و با جادوی وی شکست خورد و برای مدت سه هزار سال بی‌‌‌‌‌‌حس و مدهوش در گوشه‌‌‌‌‌‌ای افتاد. پس از آن، تاریخ جهان با رخدادهایی مانند آفرینش کیومرث و برانگیخته شدن زرتشت و ظهور ناجی‌‌‌‌‌‌های سه‌‌‌‌‌‌گانه صورت‌‌‌‌‌‌بندی می‌‌‌‌‌‌شود، و در نهایت با فرجام‌‌‌‌‌‌شناسی روشنی به رستاخیز و قیامت منتهی می‌‌‌‌‌‌گردد.

ناگفته پیداست که این تصویر از جهان، برای نخستین بار دیدگاهی تاریخ‌‌‌‌‌‌مدار را بر رخدادها سوار می‌‌‌‌‌‌کند. با وجود این، زرتشت فرزند زمانه‌‌‌‌‌‌ی خود بود و نگرشی که زروان و اهورامزدا و اهریمن را به عنوان ستون فقرات تاریخ‌‌‌‌‌‌مندی گیتی تجسم می‌‌‌‌‌‌کرد، در نهایت، در جامعه‌‌‌‌‌‌ای کشاورز ظهور کرده بود که به توالی بی‌‌‌‌‌‌سر و تهی از چرخه‌‌‌‌‌‌های کوتاه‌‌‌‌‌‌مدت و تکرارشونده‌‌‌‌‌‌ی سالانه عادت داشت. به عبارت دیگر، این فکر که زمان آغاز و انجامی دارد و امری محدود است در آن زمان اندیشه‌‌‌‌‌‌ای كاملاً نوظهور و غیربدیهی پنداشته می‌‌‌‌‌‌شد.

راه حل این مسأله در آیین زرتشتی به این ترتیب انجام گرفت که زمان به دو بخشِ محدود و نامحدود تبدیل شد. در برداشت زروانی، زمان موجودی بی‌‌‌‌‌‌آغاز و انجام دانسته می‌‌‌‌‌‌شد. این نوع از زمان را به زبان اوستایی زروان آکَرانَه می‌‌‌‌‌‌نامیدند که به معنای زروان بی‌‌‌‌‌‌کرانه (زمان نامحدود) است. زمانی که با نبرد اهورامزدا و اهریمن آغاز شده بود و می‌‌‌‌‌‌رفت تا پس از دوازده هزار سال – یا به روایتی نه هزار سال – پایان یابد، دورانِ تاریخ‌‌‌‌‌‌مندِ گیتی بود که زروان کرانمند یا زمان محدود نامیده می‌‌‌‌‌‌شد. این همان زمانی بود که با سال و ماه و روز شمرده می‌‌‌‌‌‌شد و محدود و خطی و جهت‌‌‌‌‌‌دار و غایت‌‌‌‌‌‌مدار بود. زمان کرانمند را در متون زرتشتی «درنگ‌‌‌‌‌‌خدای» نیز می‌‌‌‌‌‌نامند، و این را در متون متأخرتر با «وای‌‌‌‌‌‌بِه» یا «خدای بادهای خوب» مترادف گرفته‌‌‌‌‌‌اند. و این نکته‌‌‌‌‌‌ای بسیار مهم است که به زودی بدان باز خواهم گشت، چون به یکی از ساختارهای رمزی مهم زمان اشاره می‌‌‌‌‌‌کند که ارتباط تنگاتنگ آن با مکان است. چرا که درنگ‌‌‌‌‌‌خدای نام دیگر همان خدایی است که در قالب فرمان‌‌‌‌‌‌روای بادها، مکان مقدس را نیز نمایندگی می‌‌‌‌‌‌کند.

این تقسیم زمان به دو بخشِ کرانمند و بی‌‌‌‌‌‌کرانه، به پیامدهایی بسیار جالب انجامید. نخست آن که به این ترتیب مفهوم زمانِ مقدس و نامقدس از هم تفکیک شدند. زمان بی‌‌‌‌‌‌کرانه زمانی بود که از آلودگی اهریمن پاکیزه بود و شکل خالص و متبلورِ زمان مقدس دانسته می‌‌‌‌‌‌شد. زمان کرانمند، که امر تاریخی را در بر می‌‌‌‌‌‌گرفت، محصول آمیختگی نیروهای پلیدی با نیکی بود و به همین دلیل هم خصلتی محدود و مرزبندی‌‌‌‌‌‌شده داشت. این زمانِ محدود، با وجود آن که در اثر هجوم نیروهای شر شکل گرفته بود، اما در ذات خود امری پلید نبود. این زمانی بود که باید نبرد میان نیروهای خوب و بد در آن انجام می‌‌‌‌‌‌گرفت، و آدمیان با انجام خویشکاری خویش در حین آن می‌‌‌‌‌‌توانستند به پیروزی طرف نیکوکار کمک کنند. از این رو، زمانِ کرانمند نیز در صورتی که با انتخابِ درستِ آدمیان درمی‌‌‌‌‌‌آمیخت، می‌‌‌‌‌‌توانست مقدس باشد.

به این شکل نگرش زرتشتی آن چرخه‌‌‌‌‌‌های بی‌‌‌‌‌‌آغاز و انجامِ زمان نامقدسی را که با آغازگاهی از زمان قدسی شروع می‌‌‌‌‌‌شدند به تداومی بزرگ از زمان قدسی تبدیل کرد که بر آن حلقه‌‌‌‌‌‌ای از زمان کرانمند پدیدار شده بود. این حلقه همان بخشِ تاریخمندِ گیتی بود که دوازده هزار سال طول می‌‌‌‌‌‌کشید و آدمیان و ایزدان و دیوان در آن نقش ایفا می‌‌‌‌‌‌کردند. زرتشت در کل نگرشی خوش‌‌‌‌‌‌بینانه نسبت به جهان داشت. یعنی معتقد بود در نهایت اهورامزدا بر اهریمن پیروز خواهد شد و گذشته از این جهان مادی و گیتی انباشته از عناصر طبیعت را نیز مخلوق اهورامزدا می‌‌‌‌‌‌دانست. از این رو سال‌‌‌‌‌‌ها و ماه‌‌‌‌‌‌ها را نیز آفریده‌‌‌‌‌‌ی اهورامزدا و بنابراین مقدس فرض کرد، چرا که در طی همین روزها و ماه‌‌‌‌‌‌ها بود که قرار بود اهریمن به یاری مردمان مزداپرست گام به گام اهریمن را به عقب براند. به همین دلیل هم ماه‌‌‌‌‌‌های ایران باستان که بر مبنای تقویمی خورشیدی تنظیم شده بودند به سی روز تقسیم می‌‌‌‌‌‌شدند که هر یک به نام ایزدی نام‌‌‌‌‌‌گذاری شده بود، و این تا امروز نیز تداوم یافته است. هر یک از این روزها، گذشته از آن که بر اساس ویژگی‌‌‌‌‌‌های ایزد نگهبانش معنا می‌‌‌‌‌‌گرفت، با رخدادهایی یکتا در تاریخ گیتی نیز پیوند می‌‌‌‌‌‌خورد. مثلاً هرمزد روزِ ماه فروردین، که همان نوروز است، با نو شدن کل گیتی همراه بود و این میراثی بود که از آیین‌‌‌‌‌‌های کشاورزی به جا مانده بود. یا مثلاً خرداد روزِ فروردین ماه، که با ششم فروردین برابر است، همان روزی است که در آن کیومرث زاده شد؛ جمشید گریز از مرگ را به جهان اهدا کرد؛ سلم و تور به دست منوچهر کشته شدند؛ افراسیاب به دست کیخسرو به کین سیاوش کشته شد؛ آرش از باختر به خاور تیر انداخت؛ و زرتشت مسئولیت پیامبری اهورامزدا را بر عهده گرفت. جشن‌‌‌‌‌‌های دیگری مانند مهرگان و یلدا و سده نیز هر یک نشانگر رخدادهایی از این دست هستند، و هم‌‌‌‌‌‌چنین است جشن‌‌‌‌‌‌های ماهانه‌‌‌‌‌‌ای که تیرگان و اسپندارمذگان نمونه‌‌‌‌‌‌های مشهورشان هستند.

3آنچه گذشت، نخستین اساطیری که زمان را به عنوان مفهومی مستقل و مجزا، به عنوان خدایی مستقل، رمزگذاری می‌‌‌‌‌‌کردند در حدود قرن چهاردهم پ. م. در میان اقوام آریایی آن روزگارِ ساکن آناتولی و میان‌‌‌‌‌‌رودان – هیتی‌‌‌‌‌‌ها و میتانی‌‌‌‌‌‌ها – وجود داشته است. آن‌‌‌‌‌‌گاه، در قرن یازدهم و دوازدهم پ. م.، این خدا در قالب نگرشی زرتشتی ماهیتی تاریخی به خود گرفت؛ از سویی، اساطیری غنی در مورد مفهوم زمان را پدید آورد و از سوی دیگر، مفهومِ زمان چرخه‌‌‌‌‌‌ای رایج در جوامع کشاورز اولیه را به روایتی سر و ته دار و تاریخی تبدیل کرد. متون باستانی به جا مانده در مورد آن سابقه و این انقلاب اسطوره‌‌‌‌‌‌شناختی به قدری فراوان است که نادیده انگاشته شدنِ این کانون بازتعریف مفهوم زمان در متون کلاسیک تاریخ فرهنگ – البته به جز متونی که عمدتاً در دو دهه‌‌‌‌‌‌ی اخیر نوشته شده‌‌‌‌‌‌اند – امری غیرمستدل می‌‌‌‌‌‌نماید. اصولاً در حوزه‌‌‌‌‌‌ی تاریخ فرهنگ، در آن عرصه‌‌‌‌‌‌ی حساسی که پذیرش یا رد تاریخچه‌‌‌‌‌‌ها و روایت‌‌‌‌‌‌های بیانگر خاستگاه‌‌‌‌‌‌ها به قدرت و ضعف نظام‌‌‌‌‌‌های هویتی می‌‌‌‌‌‌انجامند، هر جا که امری بدون دلیل مستند پذیرفته یا نادیده انگاشته شد، باید به حضور جریانی ایدئولوژیک شک کرد.

در متونی که اسطوره‌‌‌‌‌‌شناسان و تاریخ‌‌‌‌‌‌نویسان دین در زمینه‌‌‌‌‌‌ی تبارشناسی زمان نوشته‌‌‌‌‌‌اند تاریخ ظهور مفهومِ تاریخ‌‌‌‌‌‌مندی در اساطیر تا زمان موسی یا مسیح جلو کشیده شده است، و این آشکارا امری ایدئولوژیک است. موسی، دو یا سه قرن پس از زرتشت می‌‌‌‌‌‌زیست و در متون بسیار انگشت‌‌‌‌‌‌شمار و جسته و گریخته‌‌‌‌‌‌ی نخستین عبریان که تا پیش از مهاجرت به بابل – پیش از قرن ششم و هفتم پ. م. – نوشته شده، «خروج» واقعه‌‌‌‌‌‌ای تاریخی معرفی نشده است.

در واقع، شکل اولیه‌‌‌‌‌‌ی یهودیت، تا پیش از مهاجرت به بابل و اثرپذیری از فرهنگ زرتشتی/ ایرانی، همان یکتاپرستی انقلابی آخناتون بود، که در حدود سال 1370 پ.م توسط فرعون مصر تبلیغ می‌‌‌‌‌‌شد. موسی، خواه به راستی یک کاهن مصری آیین آتون بوده باشد یا کاهنی یهودی که زیر تأثیر این اندیشه قرار گرفته، شالوده‌‌‌‌‌‌ی اصلی آیینش شکلی پرهیزگارانه از یکتاپرستی مصری بوده است. نه در آیین آتون و نه در متون عبری اولیه، اثر چندانی از تاریخ‌‌‌‌‌‌مندی به این تعبیر وجود ندارد. انقلابی بودن مفهوم آتون نه به خاطر پیوندش با زمان، که به دلیل یگانه انگاشته شدنش است و عمومی فرض شدنش در کل گیتی. عناصری که در تمام نظام‌‌‌‌‌‌های یکتاپرست وجود دارند و گویا برای نخستین بار در آیین این فرعون عجیب و غریب در قالب آیینی نیرومند صورت‌‌‌‌‌‌بندی شده باشد. زرتشت، که تقریباً به یقین از این آیین تأثیری نپذیرفته بود، دو یا سه قرن پس از انقلاب یکتاپرستانه‌‌‌‌‌‌ی آیین آتون دین تک‌‌‌‌‌‌خدایی خویش را از نو ابداع کرد، و این بار آن را در پیوند با زمان – که در زمینه‌‌‌‌‌‌ی اساطیر پیرامونش عنصری آشنا بود – تعریف کرد.

چنین می‌‌‌‌‌‌نماید که عناصر مفهومی سفر خروج و کتاب‌‌‌‌‌‌های پادشاهان، که آشکارا عنصر تاریخ‌‌‌‌‌‌مندی را در خود نمایش می‌‌‌‌‌‌دهند، در زمان تبعید یهودیان به بابل و تماس ایشان با عناصر فرهنگی ایرانی و زرتشتی شکل گرفته باشند. چنان که مفهوم ناجی نیز از همین مجرا وارد دین‌‌‌‌‌‌شان شده است. به همین ترتیب، خروج موسی از مصر، تجلی یهوه بر قوم یهود، یا تصلیب عیسی هیچ یک نخستین نسخه‌‌‌‌‌‌های دینی از برداشتی تاریخ‌‌‌‌‌‌مدارانه از زمان نیستند. به طور مشخص در مورد این دو آیین، با توجه به معلوم بودنِ مسیر اندرکنش منش‌‌‌‌‌‌ها و جریان سیاسی و اجتماعی تأثیرگذاری آیین‌‌‌‌‌‌های ایرانی بر قوم یهود، تقریباً تردیدی وجود ندارد که خاستگاه این تاریخ‌‌‌‌‌‌مداری آیین‌‌‌‌‌‌های ایرانی هستند. هر چند بی‌‌‌‌‌‌تردید در فرهنگ‌‌‌‌‌‌های دیگر نسخه‌‌‌‌‌‌هایی دیگر از این تاریخ‌‌‌‌‌‌مندی ‌‌‌‌‌‌توانسته‌‌‌‌‌‌اند به طور مستقل تکامل یابند، که تکامل مفهوم تاریخ‌‌‌‌‌‌مندی در چین باستان نمونه‌‌‌‌‌‌ای از آن است.

در کل، می‌‌‌‌‌‌توان پذیرفت که در آیین‌‌‌‌‌‌ها و اساطیری که در قلمرو مرکزی، یعنی نیمه‌‌‌‌‌‌ی باختری اوراسیا، ظهور کردند باورهای مربوط به تاریخ‌‌‌‌‌‌مندی به نوعی در ارتباط با اساطیر ایرانی زمان و وامدار انقلاب زرتشتی در این مورد بوده است.

شواهد بازمانده در تمدن‌‌‌‌‌‌های دیگر این ناحیه نشان می‌‌‌‌‌‌دهد که در زمینه‌‌‌‌‌‌ی فرهنگ‌‌‌‌‌‌های هند و اروپایی اشکال دیگری از تمایز میان زمان مقدس و نامقدس نیز وجود داشته است که مشهورتر از همه، نگرش یونانیان است که زمان را در قالب خدایی به نام خرونوس () تجسم می‌کردند. خرونوس، به این دلیل که توسط فرزندش زئوس کشته می‌شود، با زروان ایرانی متفاوت است. علاوه بر این خرونوس در اساطیر یونانی موجودی بدکار و خشم‌آور است که فرزندانش را می‌بلعد و موجودی پلید و دیوآسا پنداشته می‌شود. بعدها که یونانیان برداشتی تاریخی را از فرهنگ‌‌‌‌‌‌های همسایه وام گرفتند، خرونوس را به عنوان مفهومی روزمره و تکرارشونده از زمان تفسیر کردند، و در برابر آن مفهوم کایروس () را نهادند که زمان قدسی و استعلایی معنا می‌داد. رومیانی هم که بعدها فرهنگ خود را از یونانیان وامگیری کردند، همین دو مفهوم را با واژگان tempos (وقت) و aeternitas (ابدیت) مشخص کردند و در سراسر قرون وسطا مفاهیم الاهیات مسیحی را در ارتباط با این دو شکل از زمانِ زمینی و قدسی صورت‌‌‌‌‌‌بندی نمودند. این دو را می‌‌‌‌‌‌توان ترجمه‌‌‌‌‌‌هایی ساده و بومی‌‌‌‌‌‌شده از زمان کرانمند و بی‌‌‌‌‌‌کرانه دانست.

هم‌‌‌‌‌‌چنین مفهوم هزاره‌‌‌‌‌‌گرایی که در اندیشه‌‌‌‌‌‌ی دینی مسیحی و در شاخه‌‌‌‌‌‌هایی از یهودیت اهمیتی شایان دارد، بی‌‌‌‌‌‌تردید، زیر تأثیر آرای زرتشت در مورد ظهور نجات‌‌‌‌‌‌دهنده‌‌‌‌‌‌های سه‌‌‌‌‌‌گانه در پایان هر هزار سال شکل گرفته‌‌‌‌‌‌اند. در دید زرتشتی، سه هزار سالِ پایانی عمر کیهان که ما امروز در درون آن به سر می‌‌‌‌‌‌بریم، با سه قیام عمومی در پایان هر هزاره تعیین می‌‌‌‌‌‌شود. در پایان هر هزاره دختری باکره و پانزده ساله هنگام شنا کردن در دریاچه‌‌‌‌‌‌ی چی‌‌‌‌‌‌چست – همان دریاچه‌‌‌‌‌‌ی هامون یا اورمیه – باردار می‌‌‌‌‌‌شود و گیتی را از پلیدی‌‌‌‌‌‌ها پاک می‌‌‌‌‌‌کند. ناجی‌‌‌‌‌‌های سه گانه‌‌‌‌‌‌ی زرتشتی هوشیدر و هوشیدرماه و سوشیانس نام دارند. در طول تاریخ سیاستمداران و پیامبران فراوانی ادعا کردند که سوشیانس هستند، که از میان‌‌‌‌‌‌شان می‌‌‌‌‌‌توان باید از کوروش بزرگ و عیسی مسیح یاد کرد.

ساختار منظم زمان تاریخ‌‌‌‌‌‌مند در چشم زرتشتیان، و مشخص بودن رخدادهایی که در پایان هر هزاره یا هر دوره‌‌‌‌‌‌ی تاریخی رخ می‌‌‌‌‌‌دهند، راه را برای پیشگویی‌‌‌‌‌‌های آخرالزمانی و پدید آمدن ادبیاتی در مورد تاریخِ آینده می‌‌‌‌‌‌گشاید. دقیقاً چنین چیزی در تمام تاریخ‌‌‌‌‌‌های آیینی کهن ایرانی دیده می‌‌‌‌‌‌شود. یعنی این تاریخ‌‌‌‌‌‌ها – که مشهورترین‌‌‌‌‌‌شان بُن‌‌‌‌‌‌دهش است – نه تنها رخدادهای گذشته، که رخدادهای آینده را نیز روایت می‌‌‌‌‌‌کنند و زمان حال را به عنوان نقطه‌‌‌‌‌‌ای در محوری سترگ با رخدادهای مهم مشخص و معلوم قرار می‌‌‌‌‌‌دهند.

نمودِ این ادبیات پیشگویانه و این علاقه به تاریخ آینده را می‌‌‌‌‌‌توان در متون فراوانی بازیافت. خودِ زرتشت در بیان شهودهایی دینی که در ارتباط با هورمزد داشته، با تأكیدی بیشتر بر این تاریخ‌‌‌‌‌‌مندی، هر نوع تردیدی را در مورد مفهوم این اساطیر از بین می‌‌‌‌‌‌برد. در متنی متأخر مانند زند بهمن‌‌‌‌‌‌یشت، زرتشت به یاری اهورامزدا خرد «همه‌‌‌‌‌‌آگاه» را دید و در نتیجه درختی را با چهار شاخه در نظر آورد که نمادی از تاریخ جهان بود. یکی از شاخه‌‌‌‌‌‌های این درخت زرین بود و نشانگر عصر پادشاهی جمشید بود، دیگری سیمین بود و به عصر اردشیر اشاره‌‌‌‌‌‌ داشت، سومی آهنین بود که به عصر حکمرانی انوشیروان دادگر مربوط می‌‌‌‌‌‌شد و آخری که از جنس آهن ناخالص و نامرغوب ساخته شده بود، به عصر سلطه‌‌‌‌‌‌ی “دیوان گشاده‌‌‌‌‌‌موی خشم‌‌‌‌‌‌تخمه” (تازیان) تعلق داشت.

این تقسیم کردن جهان به چهار دوره که هر یک از دیگری منحط‌‌‌‌‌‌تر و سست‌‌‌‌‌‌بنیادتر هستند، در ادبیات سایر سرزمین‌‌‌‌‌‌ها نیز بسیار تکرار شده است. چنان که افلاطون نیز به چهار عصرِ زرین، سیمین، مفرغین و آهنین اشاره می‌‌‌‌‌‌کند و با ترتیبی کمابیش مشابه هر یک را از قبلی ناخوشایندتر و تباه‌‌‌‌‌‌تر می‌‌‌‌‌‌داند.

در هند باستان، با وجود آن که زمان در قالب خدایی مستقل بازنموده نشد و تاریخ‌‌‌‌‌‌مندی به معنای مورد نظر زرتشت در آن‌‌‌‌‌‌جا هرگز شکل نگرفت، مفهوم زمان در زمینه‌‌‌‌‌‌ی فرهنگ هندویی به سطحی بالا از انتزاع دست یافت. در نگرش هندی، بر خلاف دیدگاه زرتشتی که ماهیتی خوش‌‌‌‌‌‌بینانه داشت، گذر زمان – هم‌‌‌‌‌‌چون برداشت افلاطونی – امری آمیخته با زوال و انحطاط پنداشته می‌‌‌‌‌‌شد و باور عمومی بر آن بود که با گذر زمان عمر و توانایی آدمیان و خدایان کاهش می‌‌‌‌‌‌یابد.

هندوان نیز مانند زرتشتیان به چهار عصر بزرگ قایل بودند که هر یک را مِهایوگا – یعنی دوران بزرگ – می‌‌‌‌‌‌نامیدند. هر مهایوگا سالی بزرگ دانسته می‌‌‌‌‌‌شد و تقریباً با دوازده هزار سال برابر بود. نقطه‌‌‌‌‌‌ی پایان هر مهایوگا، موجی از انهدام و ویرانی بود که با نام پرالایا شناخته می‌‌‌‌‌‌شد. هر مهایوگا با یک سالِ عمر برهما برابر بود، که به این ترتیب هر سال از عمرش با 360 مهایوگا یا 3/4 میلیون سال برابر می‌‌‌‌‌‌شد. هندوان هر هزار دوره‌‌‌‌‌‌ی این‌‌‌‌‌‌چنینی را یک کالپا می‌‌‌‌‌‌نامیدند و معتقد بودند هر کالپا نیمی از هر روزِ عمر برهما را تشکیل می‌‌‌‌‌‌دهد. با توجه به این که در اساطیر هندی برهما صد سال عمر می‌‌‌‌‌‌کرد، عمر کل گیتی در دید ایشان 311 هزار میلیارد سال می‌‌‌‌‌‌شد، که نسبت به تخمین‌‌‌‌‌‌های کیهان‌‌‌‌‌‌شناسانه‌‌‌‌‌‌ی جدید کمی زیاد می‌‌‌‌‌‌نماید!

4. کهن از مفهوم زمان، تا حدود زیادی تعیین‌‌‌‌‌‌کننده‌‌‌‌‌‌ی متونی هم بوده که در مورد تاریخ نوشته‌‌‌‌‌‌اند، یعنی یک راهِ دیگرِ وارسی مفهوم زمان در یک فرهنگ آن است که به الگوی انباشت اطلاعات در حافظه‌‌‌‌‌‌ی تاریخی‌‌‌‌‌‌ آن بنگریم و ببینیم روایت‌‌‌‌‌‌های رسمی و غیررسمی از رخدادهای تاریخی در آن جامعه چگونه ثبت می‌‌‌‌‌‌شوند و بر اساس چه الگویی از زمان به هم مربوط می‌‌‌‌‌‌گردند.

کهن‌‌‌‌‌‌ترین شیوه‌‌‌‌‌‌های ثبت و تدوین تاریخ در جهان باستان را در جوامع کشاورز اولیه می‌‌‌‌‌‌توان بازیافت. در این جوامع، رخدادهای تاریخی به صورت اتفاق‌‌‌‌‌‌هایی منفرد، مجزا از سایر رخدادها و وابسته به چرخه‌‌‌‌‌‌هایی سالانه – معمولاً فلان سال از حکومت بهمان شاه – ثبت می‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌اند. سبک و سیاق روایت‌‌‌‌‌‌ها بسیار رسمی و قالب‌‌‌‌‌‌مند است و رخدادها را به شکل واحدهایی متمایز و مستقل از زمینه‌‌‌‌‌‌ی رویدادهای دیگر ثبت کرده است. نخستین کتیبه‌‌‌‌‌‌ی به جا مانده از سومر باستان، که داستان نبرد دولتشهری سومری را با شهر ارت (همان شهداد کرمان) روایت می‌‌‌‌‌‌کند، نمونه‌‌‌‌‌‌ای از این متون است. به این متن‌‌‌‌‌‌ها باید روایت‌‌‌‌‌‌های دینی‌‌‌‌‌‌ای را هم افزود که در قالبی اساطیری و در زمینه‌‌‌‌‌‌ی زمان مقدس ماجراهای خود را روایت می‌‌‌‌‌‌کنند. انوماالیش که داستان آفرینش بابلی را بازگو می‌‌‌‌‌‌کند، نمونه‌‌‌‌‌‌ای از این متون است.

نخستین متونی که به مفهوم تاریخ به معنای امروزین ما نزدیک شده‌‌‌‌‌‌اند، وقایع‌‌‌‌‌‌نامه‌‌‌‌‌‌هایی هستند که نوشتن‌‌‌‌‌‌شان کمابیش همزمان با عصر آهن در آشور و بابل و ایلام و مصر آغاز می‌‌‌‌‌‌شود. این وقایع‌‌‌‌‌‌نگاری‌‌‌‌‌‌ها، گاه حالت سال‌‌‌‌‌‌نامه را به خود می‌‌‌‌‌‌گیرند و به این ترتیب مفهوم زمان خطی و تاریخ را به خوبی نشان می‌‌‌‌‌‌دهند. با توجه به این که برخی از تمدن‌‌‌‌‌‌های برخوردار از این شیوه‌‌‌‌‌‌ی تاریخ‌‌‌‌‌‌نگاری ارتباط فرهنگی محکمی با زرتشتیگری نداشته‌‌‌‌‌‌اند، چنین می‌‌‌‌‌‌نماید که صورت‌‌‌‌‌‌بندی مفهوم زمان تاریخی توسط زرتشت را بتوان در زمینه‌‌‌‌‌‌ای بزرگ‌‌‌‌‌‌تر از دگردیسی مفهوم زمان در جوامع کشاورز پیشرفته قرار داد. به عبارت دیگر، گویا در واپسین سال‌‌‌‌‌‌های هزاره‌‌‌‌‌‌ی دوم پ. م. و همان زمانی که تمدن سفال خاکستری با فن‌‌‌‌‌‌آوری پیشرفته‌‌‌‌‌‌ی آهن خود در حال گسترش در فلات ایران بود، و موازی با گذار دولت‌‌‌‌‌‌شهرهای کوچک و چند هزار نفره‌‌‌‌‌‌ی اولیه به پادشاهی‌‌‌‌‌‌های بزرگ‌‌‌‌‌‌تری که بر محور شهرهایی پرجمعیت و تاجرپیشه سازمان یافته بودند، تغییری در برداشت عمومی از زمان نیز به وقوع پیوسته باشد.

دستاورد انقلابی زرتشت در این میان آن بود که توانست برای نخستین بار این دگردیسی را در قالب روایتی منظم و منسجم از آغاز و فرجام گیتی صورت‌‌‌‌‌‌بندی کند و به این ترتیب تاریخ‌‌‌‌‌‌مندی جاری در ذهن آدمیان را در قالب نظامی دینی و معنایی منظم کرده و تثبیت نماید.

نخستین کتیبه‌‌‌‌‌‌ی تاریخی، به معنای جدیدِ کلمه، سنگ‌‌‌‌‌‌نبشته‌‌‌‌‌‌ی بیستون است که از سویی، طولانی‌‌‌‌‌‌ترین سنگ‌‌‌‌‌‌نبشته‌‌‌‌‌‌ی جهان محسوب می‌‌‌‌‌‌شود و از سوی دیگر، ماجرای تأسیس دوباره‌‌‌‌‌‌ی بزرگ‌‌‌‌‌‌ترین دولت جهان کهن را بازگو می‌‌‌‌‌‌کند. کتیبه‌‌‌‌‌‌ی بیستون، که هنوز به شکلی شایسته مورد توجه قرار نگرفته، از چندین نظر گسستی جدی را با متون روایتگر پیش از خود نشان می‌‌‌‌‌‌دهد.

نخستین گسست به آن‌‌‌‌‌‌جا مربوط می‌‌‌‌‌‌شود که این متن آشکارا توسط یک یکتاپرست نگاشته شده است. این کتیبه نخستین متنی است که توسط یک شاهِ یکتاپرست که کامیاب شد، نوشته شده است. پیش از او البته آخناتون را داشته‌‌‌‌‌‌ایم که، به دلیل شکست خوردن انقلاب دینی‌‌‌‌‌‌اش، در این مورد به حادثه‌‌‌‌‌‌ای زودگذر – و البته شگفت‌‌‌‌‌‌انگیز – می‌‌‌‌‌‌ماند.

دومین گسست آن است که در این متن نقش آن خدای یگانه بر خلاف انتظار بسیار اندک است. داریوش از اهورامزدا به عنوان خدای بزرگ و تنها خدا نام می‌‌‌‌‌‌برد، و معمولاً تأكید می‌‌‌‌‌‌کند که با یاری و تأیید او چنین و چنان کرده است، اما بر خلاف تمام آنچه در سنت کتیبه‌‌‌‌‌‌نویسی پیش از خودش رواج داشته است هیچ کرداری را به اهورامزدا منسوب نمی‌‌‌‌‌‌کند. این اهورامزدا نیست که ارتش‌‌‌‌‌‌های شورشی را در هم می‌‌‌‌‌‌شکند، و مشت اهورامزدا نیست که بر شهرهای یاغی فرود می‌‌‌‌‌‌آید. اهورامزدا خداوندی دوردست و تقریباً گسسته از رخدادهای جاری بر زمین است که داریوش به نمایندگی از سوی او، و با برخورداری از یاری‌‌‌‌‌‌اش، به پیروزی دست می‌‌‌‌‌‌یابد. این كاملاً با متون آشوری که مرتب از چیرگی خدای آشور بر شهرهای دشمن سخن می‌‌‌‌‌‌گفتند، یا متون مصری و بابلی که از شمشیر مردوک، دست آمون، و ارابه‌‌‌‌‌‌ی پتاح لاف می‌‌‌‌‌‌زدند تفاوت دارد.

سوم آن که، داریوش در متن بیستون، بر خلاف سنت مرسوم در میان شاهان پیش از خود، بسیار فروتنانه به خود ارجاع داده است. در هیچ جا او را فرزند یا نماینده‌‌‌‌‌‌ی خدایان یا اهورامزدا ننامیده‌‌‌‌‌‌اند، و برگه‌‌‌‌‌‌ای در دست نیست که نشان دهد او به ارتباطی خاص میان خود و خدای بزرگش قائل بوده است. این در تقابل کامل با متون بابلی و آشوری قرار دارد که شاه را خدمتگزار مردوک، فرزند برگزیده‌‌‌‌‌‌ی آشور، یا نظرکرده‌‌‌‌‌‌ی بعل می‌‌‌‌‌‌نامیدند. دیگر از متون هم‌‌‌‌‌‌زمان مصری و متون متأخرتر یونانی و رومی نامی به میان نیاوریم که فرعون یا شاه یا امپراتور را همتای هوروس و زئوس و فرزند آمون و ژوپیتر در زمین می‌‌‌‌‌‌دانستند و او را خدا می‌‌‌‌‌‌پنداشتند.

چهارمین نکته که از همه مهم‌‌‌‌‌‌تر است آن که، در این متن، به معنای راستینِ کلمه، از زمانِ تاریخی سخن به میان رفته است. داریوش با دقت در مورد این که هر شورشی از چه نقطه‌‌‌‌‌‌ای برخاست و در چه روزی از چه ماهی چه کارهایی را انجام داد سخن می‌‌‌‌‌‌گوید. در واقع، هیچ رخدادی در این متن مورد اشاره واقع نشده، مگر آن که زمان نسبی یا دقیق آن ذکر شده باشد. این در حالی است که در کتیبه‌‌‌‌‌‌ی نبونید و سال‌‌‌‌‌‌نامه‌‌‌‌‌‌های بابلی، که تنها سی سال پیش از داریوش در بابل نوشته شده‌‌‌‌‌‌اند، تنها به ذکر سال بسنده شده و گاه ماهی که رخداد مورد نظر در آن رخ داده نیز ذکر شده است[1].

بارها در کتیبه به این نکته که داریوش در مدت یک سال (522 پ. م.)، و نه بیشتر، تمام دشمنانش را شکست داد سخن رفته است و آشکار است که داریوش از این که در مدتی به این کوتاهی به دستاوردهایی چنین بزرگ دست یافته است مغرور است. زمان‌‌‌‌‌‌هایی که در کتیبه‌‌‌‌‌‌ی بیستون ذکر شده‌‌‌‌‌‌اند، از دقتی غریب برخوردارند. به عنوان مثال: «به خواست اهورامزدا من سپاه فرورتیش را شکست دادم. ما در روز 25 ماه آدوکانیش نبرد را آغاز کردیم»[2]؛ «به خواست اهورامزدا ویشتاسپ قشون شورشی را در هم شکست. آنان در روز 22 ماه ویاخنا با هم جنگیدند»[3]؛ «داریوش شاه گوید: من اهورامزدا را گواه می‌‌‌‌‌‌گیرم که آنچه را در یک سال و در همان یک سال انجام داده‌‌‌‌‌‌ام، راست است، نه دروغ»[4].

شواهد تاریخی و کتیبه‌‌‌‌‌‌های بازمانده از تخت‌‌‌‌‌‌جمشید نشان می‌‌‌‌‌‌دهند که دولت هخامنشی به نظامی منسجم و متمرکز برای سنجش میزان مالیات‌‌‌‌‌‌ها دست یافته بوده و بر همین اساس توانسته با تدوین برنامه‌‌‌‌‌‌هایی سالانه، هزینه‌‌‌‌‌‌ها و منابع لازم برای انجام برنامه‌‌‌‌‌‌های عمرانی عظیم، مانند حفر کانال سوئز و ساخت تخت‌‌‌‌‌‌جمشید و کشیدن جاده‌‌‌‌‌‌ی شاهی، را تأمین نماید. این که دولت هخامنشی بر اساس برنامه‌‌‌‌‌‌ای زمانی و سالانه از استان‌‌‌‌‌‌ها مالیات گرفته و به کارمندانش بر اساس جدولی ماهانه حقوق پرداخت می‌‌‌‌‌‌کرده است، بدان معناست که مفهوم تاریخ‌‌‌‌‌‌مندی و زمانِ خطی از حالتی اساطیری خارج شده و به مرتبه‌‌‌‌‌‌ی امری ملموس و عملیاتی ارتقا یافته است.

تقریباً مسلم است که مفهوم تاریخ‌‌‌‌‌‌مندی و ساختارهای عملیاتی وابسته و مشابه در سایر دولت‌‌‌‌‌‌هایی که پس از عصر هخامنشیان پدید آمدند، همگی وامدار این نظام حکومتی بودند. ضرباهنگ سالانه و ماهانه‌‌‌‌‌‌ی کارکردهای دولتی، که در دیوان‌‌‌‌‌‌سالاری دولت هخامنشی برای نخستین بار ابداع شد، در عمل به قدری کارآمد از آب درآمد که برای دو هزاره‌‌‌‌‌‌ی بعد تغییر بنیادینی در آن راه نیافت. و تاریخ پیدایش تمام این الگوهای فرهنگی پنج قرن پیش از ظهور مسیح بود، که در نگرش غرب‌‌‌‌‌‌مدارانه نقطه‌‌‌‌‌‌ی شروع نگرش تاریخی پنداشته می‌‌‌‌‌‌شود.

گذشته از تمدن‌‌‌‌‌‌های قلمرو میانی و مقیم نیمه‌‌‌‌‌‌ی باختری اوراسیا، که به طور مستقیم یا غیرمستقیم وامدار منش‌‌‌‌‌‌های برخاسته از ایران‌‌‌‌‌‌زمین بودند، در سایر تمدن‌‌‌‌‌‌ها نیز اشکالی متمایز و مستقل از تاریخ‌‌‌‌‌‌مندی و دست‌‌‌‌‌‌ورزی با زمان ابداع شدند. در این میان، باید پیش و بیش از همه از چینیان نام برد که در جهانِ مستقل خویش، مفهوم زمان را به شکلی متمایز و مستقل ابداع کردند و در چارچوبی کنفوسیوسی آن را صورت‌‌‌‌‌‌بندی کردند. در واقع، در نیمه‌‌‌‌‌‌ی خاوری اوراسیا، که قلمرو سلطه‌‌‌‌‌‌ی فرهنگی چین بود، کنفوسیوس در ارتباط با صورت‌‌‌‌‌‌بندی مفهوم زمان و تاریخ‌‌‌‌‌‌مندی نقشی را بر عهده گرفت که بسیار با موقعیت زرتشت در نیمه‌‌‌‌‌‌ی باختری شباهت داشت. چینیان برداشتی زمینی، ملموس، و بسیار خطی از تاریخ‌‌‌‌‌‌مندی را ابداع کردند که به خوبی با مرور منابع تاریخی غنی و پرحجم‌‌‌‌‌‌شان می‌‌‌‌‌‌توان به کارآیی‌‌‌‌‌‌اش پی برد.

نخستین کسی که در چین به انقلابی جدی در زمینه‌‌‌‌‌‌ی تاریخ‌‌‌‌‌‌نگاری دست زد، شی هوانگ تی بود که در قرن سوم پ. م. می‌‌‌‌‌‌زیست و همان کسی است که دیوار بزرگ چین را ساخت و نسخه‌‌‌‌‌‌ای ساده‌‌‌‌‌‌تر و متأخرتر از دولت هخامنشی را در قلمرو خویش، با شیوه‌‌‌‌‌‌ای مبتکرانه و نوظهور، پدید آورد. به روایت تاریخ‌‌‌‌‌‌نامه‌‌‌‌‌‌های چینی، او دستور داد تا تمام تاریخ‌‌‌‌‌‌هایی که پیش از او نوشته شده بود سوزانده شود تا خودش آغازگاه تاریخ چین محسوب شود. پس از او، تاریخ‌‌‌‌‌‌هایی در چین نوشته شد که حجم و دقت‌‌‌‌‌‌شان به راستی چشمگیر است. کمیابند پژوهشگرانی که هنگام مرور اسناد تاریخی چین، از برخورد با تاریخ‌‌‌‌‌‌هایی صد تا دویست جلدی در مورد رخدادهای یک دوره‌‌‌‌‌‌ی پنجاه یا صد ساله حیرت نکنند، یا از خواندن شرح دقیق مقدار برنج و پشمِ تولیدشده در فلان روستای چینی در قرن ششم میلادی دچار خستگی نشوند. این متون نشانگر آن هستند که دست کم در چین الگویی كاملاً مستقل از تاریخ‌‌‌‌‌‌نگاری و محور زمانِ خطی کشف شد و بازتاب‌‌‌‌‌‌های آن تا امروز در فرهنگ چینی باقی ماند.

5. کاربرد مفهوم زمان در زبانهای ایرانی در گذار از دوران باستان به قرون میانه دگرگونی‌‌‌‌‌‌هایی معنادار را نمایش می‌‌‌‌‌‌دهد. در خرده اوستا، شکل اساطیری و کهن مفهوم زمان – زروان- در چند جا به کار رفته است. در سروش باژ، خورشید نیایش و سی روزه‌‌‌‌‌‌ی بزرگ و کوچک نام زروان همواره در ترکیبِ “زروان بی‌‌‌‌‌‌کرانه و زمان جاویدان را می‌‌‌‌‌‌ستاییم” به کار گرفته شده است، که این دو بخشِ اخیر به طور خاص برای بحث درباره‌‌‌‌‌‌ی زمان و مناسک وابسته بدان اختصاص یافته‌‌‌‌‌‌اند. همچنین در فرگرد نوزدهم وندیداد، در بند سیزدهم اهورامزدا از زرتشت می‌‌‌‌‌‌خواهد تا زمان بیکرانه را ستایش کند، و در بند پانزدهم زرتشت می‌‌‌‌‌‌گوید که سپندمینو در زمان بیکرانه به او گرزی داده تا با آن سر دیوان را فرو بکوبد. خودِ زمان، در همین بخش در بند 29 در این عبارت به کار گرفته شده: “روان دروند تبهکار و نیکوکار، هردو از راهِ زمان- ساخته (ساخته شده توسط زمان) که به چینود پل می‌‌‌‌‌‌پیوندد، می‌‌‌‌‌‌گذرند.” زمان به تنهایی یک بار دیگر در کرده‌‌‌‌‌‌ی هفدهم مهریشت نیز به کار گرفته شده است، در آنجا که می‌‌‌‌‌‌گوید: “آن که از نیروی زمان و فره مزداآفریده و پیروزی اهوراداده برخوردار است.”

به این ترتیب، می‌‌‌‌‌‌بینیم که در کهنترین کاربرد مفهوم زمان در فرهنگ ایرانی، این مفهوم با زروان بیکرانه، یعنی زمان قدسی پیوند داشته، عنصری آسمانی و مربوط به داوری (چینود پل) و مسیر گذار ارواح آدمیان به فرآیند داوری پنداشته می‌‌‌‌‌‌شده، و با مفهوم قدرتِ سرچشمه گرفته از امر قدسی متصل بوده است.

در متون جدیدترِ پهلوی، کاربرد زمان بیش از پیش زمینی و کرانمند شده است. یعنی به تدریج به جای زمان بیکرانه‌‌‌‌‌‌ی اهورایی اوستای اولیه، که خصلتی نقطه‌‌‌‌‌‌ای و وابستگی‌‌‌‌‌‌ای استوار با اکنون داشت، کم کم به زمانی خطی و کرانمند و محدود بر می‌‌‌‌‌‌خوریم که بر زندگی روزمره‌‌‌‌‌‌ی آدمیان حاکم است. در ارداویراف‌‌‌‌‌‌نامه، شکل پهلوی “زمان” در سه عبارت دیده می‌‌‌‌‌‌شود. زمان در این متن به معنای امروزین خود نزدیکتر شده و به خصوص در ارتباط با زمانِ مرگ به کار می‌‌‌‌‌‌رود. در ارداویراف‌‌‌‌‌‌نامه می‌‌‌‌‌‌خوانیم: “شما او را پیش از زمان، از این شهر زندگان به آن شهر مردگان می‌‌‌‌‌‌فرستید.[5]“، “…در آن نخستین شب، سروش اهلو و آذرایزد به پیشواز من آمدند و به من نماز بردند و گفتند: “خوش آمدی تو ای ارداویراز که تو را هنوز زمان آمدن نبود… چون دیرزمانی اورمزد را بستایند و با او هم سخنی خوب کنند، از آن آسایش باشد.[6]

به همین ترتیب، در زند بهمن یسن که یک متن فرجام گرایانه و پیشگویانه‌‌‌‌‌‌ی زرتشتی است، واژه‌‌‌‌‌‌ی آوام به معنای زمانه و زمان به کار گرفته شده است. شکلِ پهلوی جمله، با آنچه امروز در فارسی رواج دارد، تقریبا یکسان است: “اندر آن آوام، سپیتمان زردوخشت، هماگ (همه) مردوم (مردم) فریفتار (فریبکار) بِه بَویند (هستند).”

در جایی دیگر از همین متن، آوام به همین معنا دیده می‌‌‌‌‌‌شود: “ای زرتشت سپیتمان، در آن زمانِ شگفت، یعنی پادشاهی خشم خونین درفش و دیوان گشاده موی خشم تخمه پست ترین بندگان به فرمانروایی ایران فراز روند.[7]

در متون کهن ایرانی، واژگان دیگری نیز در پیوند با مفهوم زمان کاربرد داشته‌‌‌‌‌‌اند. یکی از آنها، هنگام است. هنگام از ابتدا در پیوند با مفهوم اکنون، و با شکلی از حضور در لحظه‌‌‌‌‌‌ی حال مربوط بوده است. به عنوان مثال در ارداویراف‌‌‌‌‌‌نامه در بندِ نخستِ فصل 15، عبارتِ “پَد هَنگام ای مَد” را می‌‌‌‌‌‌بینیم که به معنای “آن زمانی که وقتش برسد” به کار رفته است.

مفهوم دیگری که در متون پهلوی وجود دارد و باید در موردش بیشتر دانست، فرشگرد است. این واژه در شکل اوستایی خود “فَرَشوکَرِتَه” خوانده می‌‌‌‌‌‌شده و “از نو ساختن” معنا می‌‌‌‌‌‌داده است. این واژه به ویژه در متون هزاره‌‌‌‌‌‌گرایانه و پیشگویانه‌‌‌‌‌‌ای که ظهور ناجی را در آخر زمان پیشگویی می‌‌‌‌‌‌کنند، زیاد به کار می‌‌‌‌‌‌رود. در ارداویراف‌‌‌‌‌‌نامه عبارت فرشگرد دو بار به کار رفته است: “تا فرشگرد باید این پادافره را تحمل کنند[8].” و “…از اکنون تا فرشگرد به آن کودک نرسد.[9]” بنابراین در این متن فرشگرد هم‌‌‌‌‌‌ارزِ دقیقِ قیامتِ امروزین است.

در میان تمام متون پهلوی کهن، بیش از همه، در بندهش است که نام فرشگرد تکرار می‌‌‌‌‌‌شود. در بندهش نیز همین معنی کاربرد دارد و فرشگرد زمانی است که در جریان آن همه برانگیخته می‌‌‌‌‌‌شوند و پس از آن جاودانگی بر گیتی حاکم خواهد بود[10]. فرشگرد آن زمانی است که شوری وگندی از دریاچه‌‌‌‌‌‌ی کیانسه‌‌‌‌‌‌ی سیستان می‌‌‌‌‌‌رود و آبش شیرین می‌‌‌‌‌‌شود[11]، در مورد دریاچه‌‌‌‌‌‌ی خسرو نیز اشاره‌‌‌‌‌‌ای هست[12]. همچنین گفته شده که یهمن کسی است که همه چیز را تا فرشگرد می‌‌‌‌‌‌داند[13]. به این ترتیب فرشگرد لحظه‌‌‌‌‌‌ای از زمان است که محور زمان خطی و “زروان کرانمند” به زمان نقطه‌‌‌‌‌‌ای و مقدس و زروان بیکرانه تبدیل می‌‌‌‌‌‌شود.

فرشگرد گذشته از آن که آستانه‌‌‌‌‌‌ی ورود به زمان قدسی است، با کنش و کردارِ داورانه نیز پیوند دارد. در هرمزد باهرویسپ آگاهی، می‌‌‌‌‌‌بینیم که عبارتِ “فرشگرد کرداری” آمده است و در شرح آن، گفته شده که با زدن و نابود کردن روح اهریمنی و نیروی پلیدی همتاست. در این بند، اشاره شده که این فرشگرد کرداری به سه ناجی پایان زمان متعلق است، و این با مینوی خرد همخوان است که از اقامت پشوتن در کنگ دژ سخن می‌‌‌‌‌‌گوید و تاکید می‌‌‌‌‌‌کند که “تا زمان فرشگرد” در آنجا خواهد ماند، و بعد برای شرکت در نبردهای روز داوری از آنجا خارج خواهد شد.

گذشته از این عبارت فرشگرد سازی نیز به عنوان یکی از کردارهای هورمزد در چند بند از بندهش آمده است. هرمز بر پیروزی نهایی جبهه‌‌‌‌‌‌ی خویش از مجرای فرشگرد سازی آگاه است[14] ، و درختی به نام گوکرن یا هوم سپید در کرانه‌‌‌‌‌‌ی دریای فراخکرت روییده است که میوه‌‌‌‌‌‌اش جاودانگی است و برای فرشگردسازی بدان نیاز هست[15]. در بخش بیست و پنجم این کتاب، آشکارا گفته شده که فرشگرد سازی کارِ آدمیان – و نه اهورامزدا- است. در پایان زمان جاویدانان و مقدسانی مانند پشوتن و گیو و توس و نرسی با یاری سوشیانس آهنگِ فرشگردسازی خواهند کرد. همچنین در بخش 26 از پانزده زن و پانزده مرد پرهیزگار نام برده شده که در این کار یاور سوشیانس خواهند بود.

به این ترتیب با جمع‌‌‌‌‌‌بندی آنچه که از خزانه‌‌‌‌‌‌ی واژگانی زبان پهلوی در متون جسته و گریخته‌‌‌‌‌‌ی باز مانده از آن روزگار بر می‌‌‌‌‌‌آید، آن است که گذشته از جمِ (جفت متضاد معنایی) زروان کرانمند/ زروان بیکرانه، که زمان مقدس و نامقدس را از هم جدا می‌‌‌‌‌‌کند، مفهوم زمان – با دلالتی شبیه به امروز- را در کنار واژگانی مانند هنگام و فرشگرد داشته‌‌‌‌‌‌ایم، که این دو نشانه‌‌‌‌‌‌ی اخیر برای اشاره به اکنون کاربرد داشته‌‌‌‌‌‌اند. به ویژه فرشگرد با کنش فعال و داوری منتهی به زمان بیکرانه پیوند داشته است. گذشته از اینها، واژه‌‌‌‌‌‌ی بسیار مهمِ گاه را داریم، که دلالت اصلی‌‌‌‌‌‌اش مکانی است و “جای …”معنا می‌‌‌‌‌‌دهد، اما در عین حال اشارتی زمانی هم دارد. چنان که پنج وقتِ روز را با سوند گاه مشخص می‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌اند (رپیثوین گاه، هاوین گاه، و…) و به این ترتیب واژه‌‌‌‌‌‌ای پرکاربرد نیز در این میان وجود داشته که دقیقا به پیوند میان زمان و مکان، و به عبارت بهتر، بر مکانی شدنِ زمان تاکید می‌‌‌‌‌‌کرده است.

مفهوم زمان در دوران اسلامی هم موقعیت مرکزی خویش را در فرهنگ ایرانی حفظ کرد. تنها تفاوت در آن بود که این بار مجموعه‌‌‌‌‌‌ای از واژگان تازی که به زمان مربوط بودند نیز در زبان فارسی دری وامگیری شدند. مهمترین این واژگان وقت، و حال بودند. همچنین دو واژه‌‌‌‌‌‌ی پهلوی ازل (اَسَر، بی آغاز) و اَبد (اَپَد، بی‌‌‌‌‌‌پایان) نیز همراه با زمان به عربی راه یافتند و خزانه‌‌‌‌‌‌ای از لغات را پدید آوردند که در متون فیلسوفانی مانند ابن سینا و زکریای رازی و ابوالبرکات بغدادی با معناهایی بسیار دقیق و تخصصی برای بحث درباره‌‌‌‌‌‌ی زمان به کار گرفته شدند و تا به امروز نیز کاربرد خویش را حفظ کردند.

 

 

  1. وکيلي، 1384.
  2. کتيبه‌ي بيستون، بند 12: 70.
  3. کتيبه‌ي بيستون، بند 16: 98.
  4. کتيبه‌ي بيستون، بند 7: 45-43.
  5. فصل2، بند 6.
  6. فصل 4، بند 1 و 14.
  7. فصل 4، بند 26.
  8. فصل 64، بند 7.
  9. فصل 87، بند 4.
  10. بندهش هندي، بخش 26.
  11. بندهش هندي، بخش 11.
  12. بندهش هندي، بخش 19.
  13. بندهش هندي، بخش 1.
  14. بندهش هندي، بخش 4.
  15. بندهش هندي، بخش 17.

 

 

ادامه مطلب: بخش دوم: فلسفه‌‌ی زمان در عصر کلاسيک

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب