گفتار دوم: روایتهای رومی
تاریخ فراز و فرود هزارتو در اروپا و سیر رونق و کسادی این نماد به روشنی نشان میدهد آبشخور اصلیاش تمدن ایرانی بوده و تحول این نماد به شکلی برونزاد صورت میپذیرفته است. چنان که دیدیم مضمون هزارتو در اروپا همچون گوشهای از یک رمزپردازی دیرینه و در اساطیری آمیخته رمزگذاری میشده است. پس از این خاستگاه یونانی که همچون زیرسیستمی در ظرف دولت هخامنشی جای میگیرد، یک موج دیگر از توجه به این نماد در اروپا برمیخیزد که به سه چهار قرن بعدتر مربوط میشود.
این بار در قرون اول تا سوم میلادی است که علاقهی اروپاییان به این مفهوم جلب میشود، و این همزمان است با رواج آیین مهر در روم. پس کهنترین نویسندگانی که در تمدن اروپایی به هزارتو و داستانهای آن اشاره کردهاند، در دو برش زمانی متمایز جای میگیرند. در موج نخست در میانهی عصر هخامنشی نویسندگان یونانی را داریم که عبارتند از هرودوت (۴۸۴-۴۲۵پ.م) و سوفوکلس (۴۹۶-۴۰۶ پ.م) و اوریپیدس (۴۸۰-۴۰۶ پ.م). هرسهی این ادیبان همزمان در میانهی عصر هخامنشی ساکن آتن بودهاند و در حال و هوایی مشترک به داستانی مشابه اشاره میکنند.
توجه به این نکته بسیار مهم است که در دوران هخامنشی هرچند نماد هزارتو در یونان شناخته شده بوده و بیشتر از مجرای سازمانهای دیوانی دولت هخامنشی -مثل ضرابخانهها- به گردش در میآمده، اما گذشته از گزارش هرودوت متنی در این مورد پدید نیامده و منابع یونانی کهن تقریبا دربارهی داستان تسئوس خاموش هستند. تنها اشارهها به تسئوس را در تراژدی «اودیپ در کولونوس» سوفوکلس و در «هیپولیت» اوریپیدس میبینیم که در میانهی عصر هخامنشی و همزمان با رونق نماد هزارتو بر سکهها پدید آمدهاند. این دو در تراژدیهایشان اشارهای گذرا به تسئوس کردهاند، اما داستان هزارتو را نقل نمیکنند. با این حال از اشارههای ایشان بر میآید که در آن زمان همه داستان تسئوس را میدانستهاند و نقشمایهی سکههای کرت نشان میدهد که مینوتور هم در دوران هخامنشی در میان استانهای یونانی مضمونی مشهور بوده است.
اگر کل اشارهها به هزارتو را از منابع یونانی کهن تا پایان عصر هخامنشی گردآوری کنیم، به این نتیجه میرسیم که داستان تسئوس در میان مردم یونانیزبان مشهور بوده، و پیوندی هم با هزارتو داشته است. اما ادیبان و نویسندگان اولیه زیاد به آن توجه نداشتهاند. نخستین اشاره به افسانهی دائدالوس را در ایلیاد میبینیم، در آنجا که همر به نقش روی سپر آخیلئوس اشاره میکند و میگوید بر آن نقش «سنگفرش رقصانی که دائدالوس برای آریادنه ساخته بود» کشیده شده بود.[1] به همین خاطر برخی از پژوهشگران حدس زدهاند که شکل اولیهی این هزارتو با نوعی رقص آیینی مربوط بوده باشد،[2] و دادههای دیرآیندتر هم چنین برداشتی را تقویت میکند.
مفصلترین گزارش دربارهی هزارتوها و یگانه روایت یونانی مهم در این مورد را نزد هرودوت میبینیم که ادعا میکند به مصر سفر کرده و هزارتویی را از نزدیک دیده است. او میگوید این هزارتو در کنارهی هرمی در نزدیکی «شهر تمساح» ساخته شده و همه در این مورد توافق داشتهاند که این بنا از اهرام بسیار عظیمتر و باشکوهتر است. هرودوت میگوید این هزار تو از دوازده راهرو تشکیل شده بود که ششتا به سمت شمال و ششتا به سمت جنوب باز میشده و دروازهی هر جفت دقیقا روبروی هم قرار داشته است.
این راهروها به بنایی دوطبقه با سه هزار اتاق منتهی میشدهاند که نیمیشان زیر زمین و نیم دیگر روی آنها قرار داشتهاند. هرودوت مدعی است که خود در اتاقهای بالای زمین گردش کرده، اما میگوید نگهبانان آنجا اجازه ندادهاند بخشهای زیرزمینی را ببیند، چون محل نگهداری جسد پادشاهان سازندهی هزارتو بوده، و همچنین آرامگاه تمساحهای مقدس. همچنین گزارش کرده که در آنجا اتاقهایی و تالارهایی و حیاطهایی درهم تنیده وجود داشته که دیوارها و سقفی سنگی و مرمری داشته که رویشان نقاشی کشیده بودهاند.[3]
«کروکودیلوپولیس» (Κροκοδειλόπολις) که در متن هرودوت ذکر شده، همان شهر باستانی «شِدِت» در صد کیلومتری جنوب غربی قاهره است و در واحهی فیوم قرار دارد. مصرشناس نامدار فلیندرز پتری در قرن نوزدهم میلادی در همین منطقه بقایای معبدی را در نزدیکی هرم آمنمحت کشف کرد که احتمالا همان جای مورد نظر هرودوت است.[4] هرچند معماریاش با آنچه گفته متفاوت است و با آن پیچیدگی که شرح داده فاصلهی بسیار دارد.
این سازه در واقع معبد تدفینی عادیایست که اغلب در نزدیکی هرمها ساخته میشده.[5] دلیل تفاوت توصیف هرودوت با واقعیت، قاعدتا این بوده که هرودوت مثل باقی موارد به خیالبافی مشغول بوده و احتمالا هرگز از مصر بازدید نکرده است. با این حال جالب است که ایمان قلبی مورخان اروپایی به او چندان بوده که کمی پس از کشف پتری همچنان فکر میکردهاند سخن او حجت است و این معبدهای تدفینی را «پی ساختمانی عظیم که طی هزارهها ویران شده» در نظر گرفتهاند.[6]
این اصرار بر توصیف افسانهآمیز هرودوت از آنجا برخاسته که یادمانهای معمارانهی مصری همواره برای اروپاییان مایهی شگفتی و اعجاب بوده و دیودوروس هم که نزدیک چهارصد سال پس از هرودوت هزارتوهای مصری را توصیف میکند، مانند او سخنان اغراقآمیز فراوانی میگوید و از آرایهها و تزئینات فاخر و زیبای این بناها با ستایشی عظیم یاد میکند. این اغراق در سخن همهی راویان یونانی و رومی دیده میشود. به همان ترتیبی که هرودوت میگوید هزارتوی دائدلوس در کرت سه هزار خانه و دوازده دربار داشته، بعدتر پلینی هم از دوازده کاخ و هزار خانهی این بنا سخن میگوید.
به این ترتیب موج آغازین اشاره به هزارتوها در فرهنگ اروپایی در میانهی عصر هخامنشی جای میگیرد، و با داستان تسئوس پیوند دارد، و تنها گزارش مهم دربارهاش را در «تواریخ» هرودوت میبینیم. با این حال خودِ یونانیان باستان جز گزارش هرودوت هیچ متنی و شرحی دربارهی هزارتو پدید نیاوردند و اولین اشارهها به این موضوع را سه قرن پس از فروپاشی دولت هخامنشی در قلمرو روم میبینیم، و این شالودهی برداشتهای بعدی اروپاییان را شکل داده است.
شواهد فراوانی داریم که نشان میدهد رومیان به داستان تسئوس و هزارتوی مینوتور علاقهی بسیار داشتهاند و آن را در هنر و ادبیات خویش بارها بازنمایی کردهاند. در واقع انعکاس این داستان در منابع رومی بسی بیش از منابع یونانی کهنی است که قاعدتا میبایست هویت خویش را از بنیانگذار شهر آتن گرفته باشند. اشاره به ماز و هزارتو در منابع رومی متقدم جسته و گریخته اما بیانگر است. چنین مینماید که نخستین نویسندگان رومی به جای اشاره به آیین گذار و تاکید بر آزادی اراده یا همت -که دلالت اصلی و مهرپرستانهی این سازهها بوده- از هزارتو همچون استعارهای برای نفی ارادهی آزاد استفاده کرده باشند.
نمونهای از این دلالت را در نوشتار سنکا (۴ پ.م- ۶۵م.) میبینیم که در اندرزهای اخلاقیاش به کسی به نام لوکیلیوس میگوید که مردمان در جستجوی خوشبختی مسیرهای اشتباهی را میپیمایند و مشکلاتی بیشتر و بیشتر برای خود ایجاد میکنند و هرچه سرسختانهتر به طلب سعادت برمیآیند، از آن دورتر میشوند، «همچون کسی که مازی را شتابان میپیماید و هرچه سریعتر پیش میرود، بیشتر خود را سردرگم میسازد».[7] پیشنهاد سنکا برای غلبه بر این سردرگمی البته عقلگرایانه و فلسفی است، اما بیشتر به حزم و دوراندیشی ارسطویی شباهت دارد تا خردمندی مغانهی زرتشتی-مهری که سلوک مینویی و همطراز شدن با خداوند را هدف گرفته است.
یکی از یافتههایی که شیوهی برخورد رومیان با این مضمون را نشان میدهد، دیوارنگارهایست در ویرانههای شهر پمپی که بر آن نوشته Labyrinthus hic habitat Minotaurus، یعنی «آن هزارتویی که مینوتور در آن اقامت دارد». این دیوارنوشته در اواخر قرن اول پ.م و ابتدای قرن اول میلادی در پمپی پدید آمده و از این نظر جالب است که با دوران زندگی اولین رومیانی مصادف است که دربارهی هزارتو مطلب نوشتهاند.
دیوارنگارهی پمپی
نویسندگان رومی پیشاهنگی که با فاصلهای حدود چهارصدساله بعد از هرودوت به مضمون هزارتو پرداختهاند، عبارتند از ویرژیل (۱۰-۱۹ پ.م)، اووید (۴۳ پ.م- ۱۷ م.) و پلینی (۲۳-۷۹ م.). هر سهی اینان ادیبان و مورخانی رومی بودند که در حدود زمان زندگی مسیح میزیستهاند و دوران زندگیشان همپوشانی داشته است. اینان در ضمن همزمان با شکلگیری امپراتوری روم زندگی میکردند و کسانی بودند که روایتها و اساطیر کهن یونانی و رومی را با هم در آمیختند و شالودهی هویت رومی را ثبت کردند. چنان که گفتیم دوران زندگی ایشان با ورود آیین مهر از آناتولی به روم نیز مصادف بوده است.
در میان این سه راوی اولیهی رومی که نامشان را بردیم، اووید که داستانسرا و شاعر بود، بیشتر به روایت اساطیری هزارتوی جزیرهی کرت و شخصیتپردازیهای مربوط بدان پرداخته است. در حالی که پلینیِ جغرافیدان و مورخ بیشتر به گزارش کردن بیطرفانهی دانستههایش در این مورد گرایش داشت. ویرژیل در بینابین این دو قرار میگیرد و هم جنبهی روایتگرانه و اخلاقی داستان برایش جذابیت داشته و هم میکوشیده داستانش را در زمینهای تاریخی و باورپذیر بگنجاند.
به همین خاطر در دورانهای بعدی داستاننویسان و شاعران بیشتر از اووید و مهندسان و دانشمندان بیشتر از پلینی الهام گرفتهاند، و تنها برخی که چشماندازی بینابینی و چندمنظری را تاب میآوردهاند، ویرژیل را مرجع خود دانستهاند. شاعرانی مثل چاوسر و دانته از گروه اخیرند که بیشتر در استعارههایشان در این مورد به ویرژیل ارجاع دادهاند، تا دو نفر دیگر.
در میان این سه پلینی که دیرآیندتر هم هست، مفصلترین گزارش از هزارتوهای باستانی را به دست داده و میگوید:
Dicamus et labyrinthos, vel portentosissimum humani inpendii opus
sed non, ut existimari potest, falsum.
«همچنین باید از هزارتو سخن بگوییم. که شگفتانگیزترین دستاورد سرمایهی انسانی است، و برخلاف تصور مرسوم، دروغین نیست».[8]
بنابراین چنین مینماید که در میان رومیان مخاطب پلینی برخی داستانهای مربوط به این بناها را تخیلی و دروغین میدانستهاند. پلینی برای اثبات واقعیت این بناها چهار نمونه از آن را بر میشمارد: نخست آن که در مصر ساخته شد و با تالارهای بزرگ و نقاشیهای دیواری و تندیسهای عظیمش نمونهی غایی هزارتوهای بعدی شد. دوم آن که به تقلید از آن با طراحی دائدالوس در کرت ساخته شده و یک صدم نمونههای مصری اندازه و پیچیدگی داشت، و با این حال به خاطر راهروهای پیچاپیچ و گمراه کنندهاش وصفناپذیر بود و چند طبقه بالا و پایین سطح زمین ارتفاع داشت. سومی هزارتویی که به عنوان مقبره برای لارس پورسِنا[9] در اتروریا ساختند، و به خاطر عظمت و پرهزینه بودناش دیوانهوار مینمود.[10] از سخن پلینی مهتر روشن است که خود این بنا را ندیده و دربارهاش از مورخان قدیمی مثل وارو نقل قول میکند. چهارمی هم نمونهای به نسبت گمنام که در جزیرهی لِمنوس در دریای اژه ساخته شد.
در میان اینها هزارتوی لمنوس آشکارا جعلی تازه و ناشی از بدفهمی است. پلینی میگوید این هزارتو را معماری به نام اسمیلیس[11] ساخته که معاصر دائدالوس بوده است. معمار مورد نظرمان سندیت تاریخی دارد و در اوایل دوران هخامنشی در ساموس معبد هرا را ساخته است. او از درباریان جبار این جزیره بود و عضوی از دار و دستهای از سیاستمداران ساموسی که تابع هخامنشیان شدند و به تقلید از شهربانان پارسی ساخت و سازهایی جاهطلبانه را در این منطقه پدید آوردند. با این حال شاهدی نداریم که اسمیلیس در لمنوس هزارتویی ساخته باشد و آندرو استوارت[12] به درستی حدس زده که این گزارش پلینی نتیجهی بدفهمی عبارت یونانی(اِن لیمْنائیس: در کنار نیزار) بوده است.
این چهار نمونه که جغرافیای هزارتوها در فرهنگ اولیهی اروپایی را نشان میدهد، همگی به بناهایی زیرزمینی و پیچیده اشاره میکنند[13] که رهگذران را به گمراهی و نابودی تهدید میکردهاند و رازی مقدس یا پیکر شاهی باستانی را در دل خود جای میدادند. اینها اما همگی بر اساس سرمشقی مصری استوارند و گویا از رونویسی از آن حاصل آمده باشند. یعنی انگار رویارویی با معماری پرعظمت مصریان در زمانی که تازه پای رومیان به این سرزمین باز شده بود، چنین توصیفهایی را رقم زده باشد.
در متن پلینی هم مثل هرودوت دقیقترین توصیف به هزارتوی مصری مربوط میشود. چندان که حدس زدهاند که این دو به بنایی یگانه اشاره میکند و این همان مقبرهی فرعون آمِنِمحِت سوم در حوارَه است.[14] پلینی البته توصیفی متفاوت از هرودوت به دست داده و به ویژه به این ویژگی تاکید دارد که در هزارتو راههایی دوباره فرد را به نقطهی اول میرساندهاند. یعنی به چرخهای بودن مسیرها اشاره میکند و این بدان معناست که در اینجا با ماز سر و کار داریم و و نه هزارتو. هرچند تمایز میان این دو تا دوران جدید برای اروپاییان ناشناخته بوده است.
بعد از پلینی، مفصلترین توصیف از هزارتوها به ویرژیل مربوط میشود. ویرژیل توصیف دیگری از هزارتو به دست میدهد که به لحظهی ورود آینئاس به ایتالیا مربوط میشود.[15] وقتی قهرمان داستان او در منطقهی کومه از کشتی پیاده شد، به معبدی برخورد که دائدلوس بعد از گریختن از کرت ساخته و بالهای مصنوعیاش را آنجا نهاده و به آپولو پیشکش کرده بود. بر دروازهی این معبد تصویری نقش شده بود که داستان هزارتوی کرت را شرح میداد و نشان میداد که این بنا برای پنهان ساختن عشق رسوای ملکه پاسیفای و آمیزشاش با گاو ساخته شده است. آینئاس مشتاق بوده که این کتیبه را بیشتر وارسی کند، اما سروش معبد او را به داخل فرا میخواند و جالب آن که معماری خود معبد هم به هزارتویی شبیه است صد ورودی و صد درگاه دارد.[16]
ویرژیل در توصیف این هزارتو دو بار کلمهی textere را به کار برده، و بنابراین آن را همچون چیزی که «بافته میشده» توصیف کرده است. این را نویسندگان معاصر به «متن» برگرداندهاند، اما استفاده از textus برای متن از دورهی کوینتیلیانوس (۳۵-۹۶م.) تازه شروع میشود و تا قرون وسطا در زبان لاتین رواج چندانی نداشته است. بنابراین دقیقتر است اگر آن را در همان معنای اصلی «چیز بافته شده» در نظر بگیریم.
ویرژیل در میان ادیبان کهن رومی از این رو اهمیت دارد که روایتش از آینئاس نقشی کلیدی در تعیین هویت «رومی» ایفا می کرده است. زمان تدوین این روایتها با شکلگیری دولت متمرکز روم و پیدایش امپراتوری مصادف بود و در این مقطع زمانی دو گفتمان متضاد دربارهی هویت و تبار رومیان وجود داشت، که هردو از منابع یونانی برخاسته بود. برخی از اشراف رومی خود را به ایرانیان و اهالی تروا مربوط میدانستند. در این دوران رومیان به تازگی یونان و بالکان را فتح کرده بودند و به این گرایش داشتند که ایلیاد را متن مرجع خود بدانند. هم در ایلیاد مردم تروا با شرقیان همسان انگاشته شده بودند، و هم بعدتر هرودوت با صراحتی بیشتر در آغازگاه «تواریخ»اش جنگ تروا و آخائیها را آغازگاه نبردهای ایران و یونان دانسته بود و بنابراین اهالی تروا را خویشاوند و همتای پارسیها فرض کرده بود.
آثاری هنری مانند موزائیککاری مشهور جنگ داریوش و اسکندر در پمپی یا گلدان داریوش نشان میدهد که مردم ایتالیا در زمان تازش اسکندر و پس از آن خود را ایرانیان همبسته میدانستند و هویت خود را بر خلاف تصور مرسوم امروزین از پارسیان میگرفتهاند، و نه یونانیان یا مقدونیان. اثر ویرژیل هم در همین زمینه میگنجد و شاهکاری ادبی با اثرگذاری پردامنه است که میگوید بنیانگذاران جمعیت روم مهاجرانی بودند که پس از حملهی یونانیان به تروا، از آنجا به رم کوچیده بودند. بنابراین فتح یونان به دست رومیان در اصل انتقام ویرانی تروا محسوب میشد.
گفتمان دیگری که دیرتر شکل گرفت و تا حدودی دست پایین را داشت، همزمان با به قدرت رسیدن اولین امپراتور روم رونق گرفت و خود آگوستوس اوکتاویانوس و پدرخواندهاش یولیوس سزار و معلماش سیسرو و تا حدودی سنکا نمایندگانش بودند. اینان ایران را دیگری و دشمن میدانستند و خود را با اسکندر و مقدونیان همتا میشمردند. یعنی از گفتمان هلنیستیای پیروی میکردند دو قرن پیشتر در جریان کشمکش مقدونیان و بطلمیوسیها بر سر بالکان پدید آمده بود. اروپاییان بعد از عصر نوزایی این روایت اخیر را برگرفتند و خود را ادامهی یونانیان دانستند، و نه شرقیتبار و اهل تروا. اما توجه به این نکته مهم است که در تاریخ روم قدیم گفتمان اولی همیشه قدرت و محبوبیت بیشتری داشته و رومیانِ یونانیمآبِ پیرو اسکندر همیشه در اقلیت قرار داشتهاند.
ویرژیل در این بافت توصیفی از هزارتوی کرت به دست میدهد و آن را در بافتی شرح میدهد که با هویتسازی شرقی رومیان پیوند خورده است. او در منظومهی «اِنِئید» داستان پیدایش آیینی به اسم «تاخت تروایی» (lulus troiae) را شرح میدهد[17] و این آیینی بوده ویژهی طبقهی اسواران رومی که نخبگانی نظامی بودهاند. چنان که از پیوندشان با اسب روشن میشود، در نهایت بند نافشان با آیینهای رزمی ایرانی برقرار بوده است.
شاید به همین خاطر شهسواران رومی تبارنامهی خود را به مردم تروا بازمیگرداندهاند که در برابر یونانیها شرقی و ایرانی قلمداد میشدهاند. ویرژیل میگوید بازماندگان تروا که سیسیل گریخته بودند، آیینی برای خاکسپاری آنخیسِس[18] اجرا کردند و تصمیم گرفتند در ایتالیا بمانند و تروایی نو در آنجا تاسیس کنند، که همان روم بعدی باشد. در حین این مراسم سوارکاران نمایشی ترتیب دادند و به تقلید از عملیات زمان جنگ و صلح، در دایرههایی پیچیده اسب تاختند به شکلی که:
ut quondam Creta fertur Labyrinthus in alta parietibus textum caecis iter ancipitemque mille viis habuisse dolutn, qua signa sequendi
falleret indeprensus et inremeabilis error:
haud alio Teucrum nati vestigia cursu impediunt texuntque fugas et proelia Judo, delphinum similes, qui per maria umida nando Carpathium Libycumque secant luduntque per undas. [19]
«همچنان که در کرت قدیم میگفتند هزارتو در راههایی بنبست و دیوارهایی کور شده پوشانده شده است، همچون جنگلی از هزار مسیر، که در آن نشانههای راه درست در مازی کشفناپذیر و بازگشتناپذیر سردرگم شده بود. حتا در چنان مسیری فرزندان تروا چالاک راه میپیمودند و جنگ و کشمکش را بازی میکردند، مثل دلفینهایی که در دریای پرآب میشتابند و سطح دریا (در ساحل) کارپات یا لیبی را میشکافند و در میان موجها بازی میکنند».
این اشارهای مهم است. چون نشان میدهد هزارتو نزد رومیان عنصری آیینی و زنده بود که شهسوارانشان مراسمی را در پیوند با آن اجرا میکردهاند. ویرژیل میگوید آسکانیوس[20] وقتی شهر آلبا لونگا -نخستین مرکز سیاسی رومی- را بنیان مینهاد، آیین «تاخت تروایی» را در آنجا بنیان نهاد. بنا به گزارشهای دیگر نیز میدانیم که دست کم در دوران سولا (۸۰ پ.م) رژهی جوانان سوارکار اشرافی که خود را «تروایی» مینامیدند در رم رواج داشته است.[21]
این مراسم به ویژه مورد توجه امپراتوران بوده است. چندان که آگوستوس را احیاگر آن قلمداد کردهاند،[22] چون به طور منظم آن را برگزار میکرد و از جوانان اشرافی میخواست تا در آن شرکت کنند،[23] در حالی که خودش موضعی ضد و نقیض در برابر گفتمان شرقگرایانه داشت و بیشتر تمایل داشت خود را به مقدونیان و یونانیان منسوب کند تا ایرانیان و اهالی تروا.
بعدتر این مراسم آنقدر اهمیت یافت که نرو -که رهبر جناح ایرانگرا بود- خود در آن نقش بر عهده میگرفت. ناگفته نماند که این آیین احتمالا خاستگاهی اتروسکی داشته و پیش از رومیان در جنوب، اتروسکها در شمال بودهاند که خود را به اهالی تروا منسوب میکردهاند. جالب آن که در آنجا نیز طبقهی سوارکاران حامل این باور بودهاند. این نکته رو دانسته است که سوارکاری فنی بوده که یونانیان و مقدونیان و رومیان آن را از ایرانیان (پارسیان و سکاها) آموختند و ایزد پشتیبان سوارکاری همان مهر نامدار بوده است. در قلمرو روم گسترش دین مهر نیز با شهسواران پیوند داشته و در رمزپردازیهای رومی این کیش نیز نمادهای مربوط به رستهی اسواران را فراوان میبینیم.
بنابراین آیین تاختن به سبک مردم تروا که ویرژیل توصیف کرده، احتمالا بازماندهای از یک رسم کهن مهرپرستانه بوده که با واسطهی اتروسکها به رومیان رسیده و نزد ایشان با تبارنامهی شرقیشان در تروا پیوند میخورده است. این آیین به شکلی که ویرژیل توصیف کرده سه ویژگی مهم دارد که آن را به هزارتو مربوط میکند: الف) مسیری پیچیده، و ب) درهم بافته و متداخل بوده که ب) دنبال کردنش دشوار بوده است. در شکلی که او توصیف میکند، این طرح پیچیده از تداخل سه مسیر ایجاد میشده که سه ردهی سوارکاران نمایندهاش بودهاند.[24] پیمودن این هزارتو کاری دشوار و فنی بوده، همچنان که ساختناش نیز به هنرمند و صنعتگری نابغه منسوب میشده است.
سبوی تراگلیاتلا و نقاشی روی آن، حدود ۶۰۰ پ.م
گزارش ویرژیل دربارهی این آیین شاید با یافتهای باستانشناسانه و بسیار جالب توجه پیوند بخورد که خاستگاه این رسم را در ایتالیا فاش سازد. این یافته کوزهایست اتروسکی که در قرن ششم پ.م یعنی همزمان با دوران زمامداری کوروش تا داریوش یکم ساخته شده است، و این دقیقا زمانی است که فرهنگ اتروسکی نیز ناگهان رونق میگیرد و نویسا میشود و این پیامد مستقیم شکلگیری دولت پارس و اتصال اتروسکها به مهاجران و بازرگانان فنیقی بوده است.
نقش هزارتو و رمزگان پیرامونش بر سبوی اتروسکی
این آوند که به سبوی تراگلیاتِلّا[25] شهرت یافته، نقاشی بسیار جالب توجهی بر خود دارد. این نقش دو سوارکار را نشان میدهد که از بنایی شبیه به هزارتو بیرون میآیند که بالای آن عبارت Truia نوشته شده است. برخی این واژه را «میدانگاه» یا «میدان رقص» ترجمه کردهاند،[26] اما کاملا ممکن است این همان نام تروا باشد. چون پیوندهای میان مردم اتروسک و آناتولی بیشک برقرار بوده و بافت هویتیشان در عصر هخامنشی به شدت از سرمشقهای پارسی و شرقی الگو میپذیرفته است.
نکتهی بسیار مهم دربارهی این سبو آن است که انگار به نوعی آیین باروری و مناسک همبستری اشاره میکند. هزارتوی مورد نظرمان آشکارا از همان نوعی است که در بابل باستان نمونههایش را دیدیم.
به هر روی، نقش روی سبوی اتروسکی یک هزارتوی کلاسیک هفت لایهایست. در یک سوی این هزارتو که کلمهی تروا بر آن نوشته شده، دو پهلوان را میبینیم که بر اسب سوار هستند و بر سپرشان نقش پرندهای (شاید کلاغ، نمادی مهری) کشیده شده است. یکی از آنها تنهاست و دیگری موجودی جانورسان را بر ترک خود نشانده است. در سوی دیگر هزارتو همان دو پهلوان را میبینیم که دارند از پشت و جلو با زنی نزدیکی میکنند. اندام زنان و پهلوانها نشان میدهد که احتمالا در اینجا با دو پهلوان و دو زوج سر و کار داریم و نه یکی. در این حالت به احتمال زیاد با مضمونی مهرپرستانه روبرو هستیم. عشق میان زن و مرد و همبستریشان در یکسو و تاختن اسواران مسلح در سوی دیگر، یادآور دو سویهی آداب مهری یعنی آیین بزم و رزم است که در هردو مهر (به دو معنای محبت و پیمان) جریان دارد. یکی در میان زن و مرد که زاینده است و حیاتبخش، دیگری میان جنگاوران همسنگر که پیروزمند است و کشندهی دشمن.
بنابراین در این نقشمایه همزمان با ظهور کهنترین تصویر از هزارتو در بافت تاریخی ایتالیا، یکی از کهنترین نقشهای سوارکاران جنگاور را هم داریم، و اینها همه در کنار مفهوم عشق و همبستری جای گرفتهاند و گرداگرد هزارتویی چیده شدهاند. نکتهای که اغلب نادیده انگاشته شده آن است که داستان تروا که انگار مرکز مختصات این منظومه است، خود با مضمون عشق و مهر پیوند دارد.
در ایلیاد میبینیم که مردم ایلیون (تروا) سوارکار و کمانگیر هستند و درگیریشان با یونانیها به خاطر پایبندیشان به مهر جنسی میان پاریس و هلن، و مهر غیرجنسی میان پاریس و برادرش هکتور است. یعنی پیوندی که میان پاریس با هلن از سویی و با هکتور از سوی دیگر وجود دارد کل داستان را پیش میبرد و این مضمونی است که به دو جلوهی بزمی و رزمی مهر مربوط میشود، همچنان که کمانگیری و سوارکاری نیز نمادهای اجتماعی طبقهی مهرپرست باستانی بوده است.
بنابراین ورود مفهوم هزارتو به روم، احتمالا با واسطهی آیینی اتروسکی انجام شده که از ابتدای دوران هخامنشی وجود داشته و پیوندی میان اتروسکها و مردم تروا قایل بوده است. میتوان قدمی پیشتر نهاد و فرض کرد که گفتمان هویت شرقی-ایرانی رومیان که ویرژیل مشهورترین سخنگوی آن است، اصولا در مناطق شمالی و قلمرو اتروسک شکل گرفته و میراث هویتی این مردم بوده باشد. همچنان که گفتمان یونانی-اسکندری جنوبی است و با شهر رم پیوند خورده است.
سبوی اتروسکی مورد نظرمان علاوه بر شرح دادن آیین تروایی ویرژيل، تا حدودی این را هم نشان میدهد که چرا در اروپا بین هزارتو و شهوت ارتباطی برقرار بوده است. در داستان اصلی تسئوس هم هزارتو کنامی مرگبار بوده که رازی مهیب را در خود پنهان میکرده است. نیروی مرگبار لانه کرده در آن یعنی مینوتور، حاصل شهوت لگام گسیختهی ملکهای بوده که توسط خدایان نفرین شده و با گاوی درآمیخته و هیولایی زاده است. یعنی هزارتو جایگاه پنهان کردن شهوتی ممنوع بوده است.
چنان که گذشت، به احتمال زیاد اصل داستان به مهر گاوکش یعنی پهلوانی که بر گیتی/ خویشتن غلبه میکند مربوط بوده است. اما سنت یونانی احتمالا پیچیدگیهای این اندیشه را در نمییافته و مهر را به عشق جنسی و گاوکشی نمادین را به غلبه بر هیولایی گاوسر حمل کرده است. به این ترتیب هزارتو که در خاستگاه مهریاش نماد مسیر سلوک و هفت پلهی عروج پهلوان بوده، به سازهای گمراه کننده و پنهانگر فرو کاسته شده است.
سبوی تراگلیاتِلّا نشان میدهد که سنتی باستانی در شمال ایتالیا وجود داشته که پیوند میان مهر و هزارتو را پانصد سال پیش از توصیف رومیان از این داستان، با دقتی چشمگیر بازنمایی میکرده است. با این حال انگار این پیوندها به پیوندگاهش با قلمرو پارس و دولت هخامنشی بند بوده، و بعد از فروپاشی این قلمرو و استقلال یافتن اقلیم روم، از یادها رفته باشد. به همین خاطر است که ویرژیل آیین تاختن شهسواران تروا را که احتمالا مناسکی مهری بوده با ابهام کامل توصیف میکند. چندان که هیچ یک از بخشهای وصف او به معنای روشنی و نمادی دلالتگر متصل نمیشود. در ادامهی همین فراموشکاری است که در سنت اروپایی هزارتو با لذتهای ممنوعه و شهوت گناهآلود پیوند خورده است. توصیفهای بعدی اروپاییان از هزارتوی کرت یا کاخهای مصری آن را به نوعی حرمسرای زندانگونهی گریزناپذیر شبیه میسازد، که پنهان کنندهی شهوتی لگامگسیخته است، آلوده با خوی جانوری.
بر همین مبنا میتوان سویههای رازآلود و خطرناک گره خورده با تصویر هزارتو در منابع رومی را نیز دقیقتر درک کرد. آنچه بر سبوی تراگلیاتِلّا میبینیم، هزارتویی کلاسیک است از همان نوعی که در بابل باستان رواج داشته و کمی بعدتر بر سکههای کنوسوس هم نمایان میشود. با این حال توصیف پلینی از نقشهی آیین تروا متفاوت است و آشکارا به نوعی ماز اشاره میکند. چون میگوید لابیرنتهای مصری گمراه کننده و خطرناک بوده و به شکلی سهبعدی همچون دامی معمارانه ساخته میشده است. از دید او این بناها ساختاری پیچاپیچ داشته و کسانی که بدان وارد میشدهاند را گمراه و نابود میکرده است. توصیف او از بازیهای تروا هم نشان میدهد که انگار ساختار این هزارتو از نوع پیچیده بوده است.
پیوندی مشابه بین رقصی آیینی و هزارتو را در اشارهی گریگوری اهل نازیانزوس[27] (۳۳۰-۳۹۰م.) میبینیم. او در آغاز عصر مسیحی میگوید دستاوردهای فکری بشر با جاه و جلال خداوند قیاسپذیر نیست و برای اثبات این سخت میگوید نمودهای عقل الاهی که در طرح هندسی تار عنکبوت و کندوی زنبور دیده میشود، برتر و بهتر از بغرنجترین نمودهای عقل بشری است. او برای این مورد اخیر دو مثال میزند. یکی «رقص هماهنگ کنوسوس که دستاورد دائدالوس بود و توسط دختری جوان در کمال زیبایی اجرا میشد»، و دیگری «هزارتوی کرت با خروجی دشوار و پیچ و خمهای عبورناپذیرش، که به قول شعرا بارها بر روی خود بازگشت میکرد و این نشانهی هنر سازندگانش بود».[28]
بنابراین در پایان عصر کلاسیک رومی همچنان در ذهن رومیان پیوندی میان رقصهای آیینی پیچیده و طرح هزارتو برقرار بوده و بنیانگذار هردو را دائدالوس اهل کرت میدانستهاند. اشارهی گریگوری که قدیسی مسیحی است به رقص آریادنه در ضمن از این نظر جالب است که چنین مضمونی را از مرجع غایی مشرکان یعنی ایلیاد وامگیری کرده است. این اشاره البته در دوران او شهرتی داشته است و گایوس ماریوس ویکتورینوس[29] (۲۹۰-۳۶۴م.) که ادیبی رومی و فیلسوفی نوافلاطونی و معاصر اوست نیز اشارهای به این رقص دارد و میگوید تسئوس پس از غلبه بر مینوتور برای بزرگداشت این کردار بزرگ مراسمی در معبد دلوس برگزار کرد و در آنجا «به همراه دختران و پسرانی که همراهش [از هزارتوی کرت] گریخته بودند، طوری هنگام رقص پیش و پس میرفت که گویی مسیر گمراه کننده و سردرگم هزارتو را تقلید میکرد».[30]
این با اشارهی ایلیاد و گریگوری سازگار است که میگوید آریادنه پس از رهاندن تسئوس بر اساس طرحی پیچیده که دائدالوس ترسیم کرده بود، رقصید، و این قاعدتا همان نقشهی هزارتوی کنسوس بوده است. پس عبور از هزارتو با مراسمی دنبال میشده که در آن رقصیدن بر محور طرح هندسی هزارتو رواج داشته است. اما بسیار بعید به نظر میرسد که رقصندگان در این مراسم به واقع روی نقشهای دقیق از هزارتو برقصند. چرا که طرح هزارتو قاعدتا رازی بزرگ بوده و تنها رازآشنایان و کسانی که از آن به سلامت گذشته بودند با چارچوب عمومیاش آشنا بودهاند. بسیار نامحتمل است که طرحی چنین رازآمیز و مهم در مراسمی عمومی و در حضور مردم بر زمین ترسیم شده یا برای گروهی از رقصندگان معلوم بوده و بر اساس آن تمرین کرده باشند. گذشته از آن هم هزارتوهای با آن مسیرهای بیانشعاب و خمیدهشان برای رقص گروهی نامناسباند و هم (بیش از آن) مازهایی که غارهایی کوهستانی بوده و احتمالا هستهی مرکزی آیین گذار مهری بودهاند. بنابراین حدسم آن است که شکلی از رقص آیینی بر خطوطی پیچیده برای بزرگداشت پیروزمندان در آیین گذار رواج داشته که فرض میشده با طرح کلی هزارتو و ماز برابر است، اما در واقع چنین نبوده است. دلیلش هم آن است که هزارتو و ماز واقعی در مقام چارچوبی معمارانه و گیج کننده طرحی مناسب برای طراحی یک آیین رقص چشمنواز و زیبا را ندارد.
بنابراین دست کم تا دورانی که رومیان توصیفهای خود را از این سازهها به دست میدادهاند، ایدهی ماز هم به قلمرو اروپا وارد شده بوده، هرچند انگار رومیان تمایزی میان آن و هزارتو قایل نبوده و هردو را با یک کلمهی لابیرنت میشناختهاند. چون همین کلمه برای اشاره به هزارتوهای رومی هم به کار گرفته میشده که دوبعدی و تخت بوده و مثل کاشیکاری بر زمین ترسیم میشدهاند و راهی بیانشعاب و پیچاپیچ از نوع ساده را نمایش میدادهاند.
- ایلیاد، سرود هجدهم، بندهای ۵۹۰-۵۹۲. ↑
- Miller, 1986: 24- 25. ↑
- هرودوت، کتاب دوم، ↑
- Matthews, 2017: 15-18. ↑
- Kern, 2000: 59. ↑
- Peck, 1898: 29. ↑
- Seneca, 1925, Vol.1: 286-291. ↑
- Pliny, Natural History 36.1g.84 ↑
- Lars Porsenna ↑
- Pliny, Natural History, xxxvi, 91-92. ↑
- Smilis ↑
- Andrew Stewart ↑
- Kern, 2000: 57-65. ↑
- Doob, 2019: 21. ↑
- Virgil, Aeneas, VI, 1-105. ↑
- Virgil, Aeneas, VI, 43-44. ↑
- Virgil, Aeneid, V, 545-603. ↑
- Anchises ↑
- Virgil, Aeneid, V, 588-595. ↑
- Ascanius ↑
- Plutarch, Cato Minor, 3. ↑
- Suetinus, Iulius, 39. ↑
- Suetinus, Iulius, 43. ↑
- Doob, 2019: 29. ↑
- Tragliatella pitcher ↑
- Giglioli, 1929, 111- 159. ↑
- Gregory of Nazianzus ↑
- Gregory of Nazianzus, 1978: Second Theological Oration 28.25, Discours 27-31. ↑
- Gaius Marius Victorinus ↑
- Marius Victorinus, 1961, Vol.6: 6o. ↑
ادامه مطلب: گفتار سوم: هزارتو در مسیحیت غربی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب