گفتار دوم: نوجوان هوادار هیتلر؟
اما شاملو به چه دلیلی ادعا میکند در همان سالی که ترک تحصیل کرده، در مدرسهی صنعتی ایران و آلمان هم درس خوانده، در عین حال که زبان آلمانی نمیدانسته، و مدرکی هم از این هنرستان در دست نداشته است؟ پاسخ این پرسش شاید به آنجا باز گردد که شاملو در زندگینامهای که از خود پرداخته تصویری ناسیونالیست و هوادار هیتلر از خود به دست داده، و این هنرستان در آن زمان گذشته از خوشنامی، مهمترین نهاد آموزشی وابسته به نازیها بوده است.
شاملو روایت کرده[1] که در دوران تحصیل در دبیرستان به خاطر هواداریاش از هیتلر و تبلیغ به نفع نازیها، توسط ارتش متفقین بازداشت شد و نزدیک دو سال در زندان شورویها در رشت محبوس بود. همچنین آیدا بعدها نوشت که شاملو در سال ۱۳۲۲ زمانی که در منطقهی ترکمن صحرا میزیست مشغول فعالیتهای سیاسی بود و به همین خاطر وقتی به تهران آمد دستگیرش کردند.[2] شاملو دربارهی زمان این گرفتاری نوشته که ۲۱ ماه در زندان روسها گرفتار بوده است،[3] که باز با توجه به سن و سالش و شرایط آن روز ایران قدری مشکوک مینماید. او خود به این باورناپذیری حرفهایش توجه داشته و برای همین به تلویح گفته که جرمش «جاسوسی برای آلمانها» بوده است.[4]
اما شاملو در سال ۱۳۲۲ هم تنها شانزده سال داشته و قدری بعید است در این سن در دایرهای به وسعت تهران تا ترکمن صحرا فعال سیاسی بوده باشد، و جاسوسی چندان برجسته باشد که نزدیک دو سال بابتش زندانی شود. دعوی زندانی شدن به خاطر «تمایلات فاشیستی و هواداری از آلمان هیتلری»[5] از سوی کسی که در سراسر عمرش به جریان چپ وفادار بوده و با حزب توده پیوندهایی داشته، غیرعادی و عجیب به نظر میرسد و نیازمند وارسی بیشتری است.
شاملو چند گزاره در این مورد به دست داده است: میگوید در رشت توسط روسها بازداشت و زندانی شده، و اشاره میکند که در زندان روسها با علی هيأت و سرلشکر آق اولی و حدود سی نفر دیگر همبند بوده است.[6] اشاره به این اسمها جای توجه دارد، چون همگی شخصیتهایی ملی هستند که کمونیستها در زمان اشغال شمال ایران به دلایل گوناگون دستگیرشان میکردند. به ویژه اسم علی هیأت جالب است، چون در تاریخها نیامده و شهرتی ندارد. در خاطرات سپهبد امیر احمدی نام او را میبینیم و در مییابیم که در سالهای آغازین دههی ۱۳۰۰ در تبریز مردی اثرگذار و با نفوذ بوده و از یاران امیراحمدی و هواداران رضا شاه بوده و با حکم شاه پهلوی در وزارت دادگستری مشغول به کار شده است.[7]
این افراد چهرههای ملیای بودند که مثل بقیهی ملیگرایان ایرانی در جریان جنگ دوم جهانی گرایشی به آلمان داشتند و در زمان نوجوانی شاملو برای مدتی به دست قوای روسیهی شوروی دستگیر و زندانی شده بودند. بسیار بعید است احمد شاملوی شانزده ساله با این رجال نامدار همبند بوده باشد. از آنجا که بر خلاف گزارش اولیهی شاملو، او و خانوادهاش اهل تهران نبوده و در رشت مقیم بودهاند،[8] حدس محتملتر آن است که او در این شهر با این زندانیها برخوردی داشته و انگارهای چندان ارجمند از ایشان در ذهن پیدا کرده که بعدتر باعث شده خود را همبندشان قلمداد کند.
اما چگونه ممکن بوده شاملوی نوچوان در رشت با این زندانیها برخوردی داشته باشد؟ یا او به واقع چنان که تعریف کرده یک خرابکار و جاسوس نازیها در پشت جبههی متفقین بوده، که به دلایل گوناگون بعید مینماید، و یا این که با روسهای اشغالگر شهر ارتباطی داشته است. دادههایی در دست داریم که نشان میدهد این فرض دوم درست است و خانوادهی شاملو با کمونیستها و روسها از ابتدا مربوط بوده است.
شاملو هنگام شرح ارتباط نزدیک و صمیمانهاش با نیما یوشیج اشارهای جالب دارد و میگوید نوبتی شراگیم پسر نیما بیمار شده بود و پولی هم برای درمانش در بساط نبود. پس «شمال کوچهی پاریس کوچهای بود که میخورد به خیابان شاه و آن طرف خیابان مطب دکتر بابالیان بود که از توی زندان روسها با هم آشنا شده بودیم و مرا بسیار دوست میداشت. من شراگیم را به دوش کشیدم و چهار نفری (با نیما و عالیه خانم) رفتیم مطب دکتر بابالیان. من به روسی به دکتر گفتم که این شاعر استاد من است، بچهاش مریض است و پولی هم نداریم. دواش را هم باید خودت بدهی».[9]
این گزارش در وارسی زندگینامهی شاملو به کلی نادیده انگاشته شده، اما اهمیتی چشمگیر دارد. چون تا حدود زیادی نشان میدهد ارتباط شاملو با روسهای کمونیست اشغالگر رشت چگونه بوده است. نخست باید ببینیم این دکتر بابالیان که حرفش در میان است، کیست. این شخص در اسناد تاریخی گمنام است. اما در بایگانی روزنامهی «آلیک» که ارمنیهای مقیم تهران به طور پیوسته طی قرن پیش منتشر میکردهاند، نامش را باز مییابیم. این روزنامه را ارمنیهای مهاجر به تهران در دوران رضا شاه در باشگاه ارامنه تاسیس کردند و بنیانگذارش آرسن میکائیلیان بود که وکیل دعاوی خوشنامی بود و هم ایرانی وطنپرستی بود و هم مدافع حقوق ارمنیها و به خصوص در آن سالها با اشغال کشورش به دست کمونیستهای روسی سرسختانه مبارزه میکرد.[10]
روزنامهی «آلیک» در نوروز ۱۳۱۰ آغاز به انتشار کرد و تا پایان دوران زمامداری رضا شاه مرتب منتشر میشد. این نشریه در سالهای شعلهور شدن آتش جنگ جهانی دوم هوادار آلمانها بود و از پشتیبانی دولت هم برخوردار بود. پس از اشغال کشور به دست متفقین این نشریه به مدت سه ماه توقیف شد و از انتشارش جلوگیری شد. بعد از آن از ابتدای سال ۱۳۲۲ گروه جدیدی از ارمنیهای هوادار شوروی انتشارش را بر عهده گرفتند و این بار متفقین از انتشارش حمایت میکردند. عمدهی مطالب نشریه در این دوران هواداری از ارتش سرخ بود و واژگونهی مطالبی بود که پیشتر منتشر میکرد.
امتیاز روزنامه در این دوران همچنان به وارطان هوانسیان تعلق داشت که از همکاران نزدیک آرسن میکائیلیان بود، اما این امتیاز در ۱۹ تیرماه ۱۳۳۰ به دکتر آرداشس بابالیان انتقال یافت، و این احتمالا همان کسی است که شاملو از او یاد کرده است. شخص دیگری با این مشخصات در تهرانِ آن موقع سراغ نداریم و حدس بسیار محتمل آن است که این دکتر بابالیان همانی باشد که شاملو میگوید.
در هر حال از گزارش شاملو چند نکته بر میآید: نخست آن که زمان خاطرهی او احتمالا به حوالی سال ۱۳۳۰ باز میگشته است. چون شراگیم بچهی کوچکی نبوده که مادرش در آغوشش بگیرد، و چندان هم بزرگ نبوده که هنگام بیماری خودش راه برود، و شاملو او را قلم دوش گرفته است. بنابراین احتمالا بین هشت تا ده سال سن داشته و با توجه به این که در سال ۱۳۲۱ زاده شده، احتمالا در همین حدود سال ۱۳۳۰ این ماجرا رخ داده است.
نکتهی دوم این که در این تاریخ دکتر بابالیان نیما را نمیشناخته و لزوم داشته که شاملو برایش توضیح دهد که او شاعر و استاد اوست. سومین نکته که خیلی جالب است، آن که شاملو با او به روسی حرف میزند، و بر عهدهی او میگذارد که گذشته از نگرفتن ویزیت، مخارج درمان شراگیم را هم بپردازد. این اشارهها با توجه به احتمالی که گفتیم کاملا محتمل میسازد که دکتر بابالیان کمونیستی هوادار روسها بوده و شاملو هم چنین بوده و اینها به صورت دو رفیق و همرزم قدیمی با هم روبرو شدهاند. نیما هم در این دوران چهرهی شاخص شاعران حزب توده بوده است. اما بعد از سال ۱۳۲۷ که حزب غیرقانونی شد و متلاشی گشت، نشریههای خود را از دست داد و جالب است که دکتر بابالیان که قاعدتا با ایشان هممرام بوده، نیما را نمیشناخته است.
با این زمینهیابی، حالا میتوان به اشارهی شاملو بازگشت که میگوید دکتر بابالیان را «توی زندان روسها در رشت» میشناخت. اگر روایت شاملو درست باشد، این بدان معناست که دکتر بابالیان هم هوادار تند و تیز آلمانها و دشمن سیاست شوروی محسوب میشده و زندانیشان بوده است. اما اینها با ارتباط بعدی او با شاملوی چپگرا، نقشاش در روزنامهی «آلیک» و به خصوص روسی حرف زدناش با شاملو سازگاری ندارد. حدس دیگر آن است که این دو در آنسوی میلههای زندان روسها در شوروی با هم رفاقتی داشتهاند. یعنی چه بسا بابالیان پزشک و شاملوی نوجوان پادویی محلی بوده باشند که در خدمت نظامیان شوروی بودهاند و در زندان آنها خدمت میکردهاند و آنجا با هم آشنا شدهاند.
آنچه ظن همدستی شاملو با روسها – و نه آلمانها- در این تاریخ را تقویت میکند، آن است که به گزارش خودش بلافاصله بعد از این مقطع زمانی همراه پدرش به اورمیه سفر میکند و این در بحبوحهی شورش پیشهوری و قدرت گرفتن فرقهی دموکرات در آذربایجان بوده است. شاملو میگوید در آنجا توسط فرقهایها دستگیر شده است. صرف نظر از راست یا دروغ بودن این جملات، شاملو احتمالا به این خاطر بر ادعای تحصیل در هنرستان آلمانیها تاکید داشته که میخواسته نشان دهد در آن زمان ناسیونالیست و آلمانوفیل و ضد شوروی بوده است.
اما با توجه به مشکوک بودن آن تحصیل، چرا شاملو میخواسته چنین تصویری از خود به دست دهد؟ احتمالا این معما را با توجه به سفر اورمیه بتوان رمزگشایی کرد. ترتیب تاریخی وقایع چنین است که شاملو میگوید در حدود سال ۱۳۲۲ در هنرستان فنی آلمانیها درس میخوانده، و بعد میگوید در رشت به خاطر فعالیت به نفع آلمانیها بازداشت شده، و در سال ۱۳۲۵ همراه پدرش به اورمیه رفته است. این بدان معناست که شاملوی نوجوان سه چهار سالی در سالهای پایانی جنگ جهانی دوم در تهران و رشت برای نازیها تبلیغ میکرده است. امری که با توجه به اشغال ایران توسط متفقین و گرایش بعدی شاملو به حزب توده، باورنکردنی مینماید.
در ضمن میگوید در زمان به قدرت رسیدن پیشهوری در آذربایجان، بلافاصله پس از خروج از اردوگاه شورویها (که در آنجا زندانی بوده) به اورمیه میشتابد. طبق داستانش سربازان فرقهی دموکرات او و پدرش را دستگیر میکنند و تا زمان کسب تکلیف از مرکز، جلوی جوخهی اعدام نگهشان میدارند. این داستان مضمونی روشن را در ذهن مخاطب تداعی میکند. شاملو ادعا میکند که خودش و پدرش ملیگرا و مخالف نفوذ شورویها در ایران بودهاند. و این در راستای همان بخشهای مربوط به دستگیر شدن به دست روسها و درس خواندن در هنرستان آلمانیها قرار میگیرد.
اما نکات مبهمی در این میان وجود دارد. نخست این که اصولا شاملو و پدرش -که قاعدتا در تهران مقیم بودهاند- در رشت چه میکردهاند؟ اگر شاملو محصل دبیرستان فیروز بهرام و هنرستان آلمانیها بوده باشد، یعنی خانوادهاش دست کم سه چهار سال (در حوالی ۱۳۲۰-۱۳۲۵) در تهران مقیم بودهاند. در این حالت او و پدرش در رشت چه میکردهاند؟ این را هم باید در نظر داشت که این سالها با اشغال ایران توسط متفقین مصادف است و همان دورانی است که رشت پایگاه نظامی روسها در شمال ایران بوده است.
مهمتر از آن، چرا پدرِ ارتشی شاملو بلافاصله بعد از آزاد شدن پسرش از زندان شورویها، همراه با او به اورمیه، یعنی قلمروِ فعالیت هواداران شوروی رفته است؟ حیدر شاملو مردی نظامی بوده و بنابراین رفتناش به آذربایجان یا ماموریتی نظامی از طرف دولت مرکزی محسوب میشده، و یا حرکتی انقلابی و شخصی بوده برای پیوستن به انقلابیون فرقهی پیشهوری.
شاملو متوجه این شرایط هست و جایی گفته که پدرش به اورمیه منتقل شده بود و به این خاطر با او به این منطقه رفته بود.[11] اما این با دادههای تاریخی سازگاری ندارد. در زمان مورد نظرمان پیروان پیشهوری نیروهای نظامی را از آذربایجان بیرون رانده و خلعسلاح کرده بودند و حتا با پشتیبانی ارتش سرخ شوروی کنترل شهربانی را نیز به دست گرفته بودند. بنا به اسناد هیچ دستهی نظامیای را نمیشناسیم که در آن حدود زمانی از رشت یا تهران به سمت اورمیه حرکت کرده باشد. واکنش نظامی دولت در برابر فرقهایها چندین ماه بعد آغاز شد و آن هم به نواحی مرکزی مربوط میشد و نه رشت یا اورمیه که هنوز زیر نفوذ شورویها بود.
این بسیار بعید است که حیدر شاملو مبارزی چندان یکهتاز و شخصیتی چنان مهم بوده باشد که دولت مرکزی در ماموریتی مخفی به تنهایی برای مقابله با دسیسههای هواداران شوروی گسیلاش کرده باشد. چرا که رتبه و موقعیت وی در ارتش به چنین وضعیتی نمیخورد و اگر چنین بود بیشک شاملو بدان اشارهای میکرد. پیشتر هم دیدیم که گویا وضعیتی تبعیدی داشته و با مطرودِ دستگاه ارتش شاهنشاهی بوده است. اصولا حضور او در رشت در این برههی زمانی پرسشبرانگیز است. چون ارتش ایران در مناطق نفوذ شوروی (گیلان و آذربایجان) عملا خلع سلاح شده و غیرفعال بودهاند، مگر آن که به شورویها گرایش داشته و داوطلبانه به میلیشیای محلی هوادار روسها پیوسته باشند.
یک شاهد دیگر هم اینجا داریم که نشان میدهد احتمالا حیدر شاملو کل خانوادهی او گرایشی به روسها و کمونیستها داشتهاند. شاملو در شرح زندگینامهاش میگوید که پدربزرگ مادریاش، یعنی پدرزن حیدر شاملو مردی بوده به نام میرزا شریفخان عراقی، که چنین توصیف شده است: «…مرد به تمام معنی روشنفکری بود. با آن که آن روزها کسی جرات نمیکرد در استکان بزرگ چای بخورد – چون میگفتند کمونیست است- او روسی را به خوبی حرف میزد و بیشتر کتابهایش به زبان روسی بود … مدیر ایرانی شیلات بود…».[12] در این توصیفی که شاملو از پدربزرگش میکند چند جا به نظر میرسد حرفی از دهانش پریده باشد و به همین خاطر متنش قدری گسیخته است. اما زمانی که از پدربزرگش سخن میگوید مقطعی بوده که «پیرمرد شغل مهمی را که داشت» رها کرده بود و آمده بود تا دخترش (مادر شاملو) را جمع و جور کند، و این زمانی بوده که شاملو «دقیقا دوازده سالش» بود،[13] یعنی سال ۱۳۱۶. اینطور به نظر میرسد که همراهی این پدربزرگ با خانوادهی شاملو تا چندین سال بعد استمرار داشته باشد و به زمان اقامتشان در رشت مربوط شود.
از این توصیف او چند نکته بر میآید: نخست آن که پدرِ مادرش به روسها گرایش داشته، زبان روسی بلد بوده، کتابهای روسی میخوانده، و به تلویح فهمانده که کمونیست بوده است. دیگر آن که «رئیس ایرانی شیلات» بوده، و این قاعدتا به زمان اشغال ایران مربوط است که روسها شیلات شمال را در اختیار داشتهاند، وگرنه در دوران رضا شاه همهی کارگزاران شیلات شمال ایرانی بودهاند و ین تاکید بیمعنا میبود.
پس نه فقط حیدر شاملو و پسرش احمد، که ظاهرا کل خانوادهی ایشان گرایشی به روسها داشته و با ایشان پیوندهایی داشتهاند. چه بسا که شریف عراقی در زمان اشغال شمال ایران توسط روسها (و نه در ۱۳۱۶) مقامی مدیریتی در شیلات داشته باشد، و این یعنی که کارگزاری بومی برای روسهای اشغالگر بوده است.
پس روایت شاملو با تمام نکتههای هیجانانگیزش اگر در بافت تاریخی آن دوران برنشانده شود و در کنار دادههای دیگر مورد تحلیل قرار گیرد، تنها یک احتمال را برجسته میسازد و آن هم این که حیدر شاملو و احمد شاملوی نوجوان از هواداران فرقهی پیشهوری بودهاند، و این گرایش به شوروی در خانوادهشان عمومیت داشته است. این که حیدر شاملو در این سفر پسرش را هم همراه برده و فرقهایها بعد از کسب تکلیف از مرکز فرماندهیشان آزادشان کردهاند، با این که ماموریتی ضدشوروی در کار بوده باشد، در تضاد است. ارتشیهای مسلح در آذربایجان آن زمان خلع سلاح شده بودند و بازماندهشان یا پیروان فرقهی دموکرات بودهاند و یا فراری. روایت شاملو که دستگیر شدنشان را فاش میکند، نشان میدهد که بیشک فراری و غریبه نبودهاند، وگرنه به این سادگی آزاد نمیشدند.
کوتاه سخن این که حیدر شاملو و پسر بیست و یک سالهاش احمد احتمالا از هواداران تندروی پیشهوری و سرسپردهی روسهای کمونیست بودهاند. حیدر شاملو در همان زمانی که درجهدار ارتش ایران بوده، در دوران فروپاشی ارتش در رشت و مقر فعالیت نیروهای شوروی حضور داشته است. با پزشک ارمنی کمونیستی که انگار در زندان روسها خدمت میکرده هم دوستی داشته است. بعد هم در شرایطی که خیانت فرقهی دموکرات پیشهوری رسوا و آشکار بوده، برای پیوستن به فرقه به آذربایجان رفته و پسرش را هم با خود برده است.
اما ماجرای زندانی شدن شاملو به دست روسها چیست؟ از این گزاره بر میآید که احمد شاملو پیش از حرکت به سمت اورمیه تماسی با شورویها داشته و پس از آن هم او را در اردوی دموکراتهای دستنشاندهی شوروی میبینیم. شاملو میگوید در هر دو جا هم زندانی بودهاند و دستگیر شدهاند، که با توجه به بستر رخدادها نامعقول و نامحتمل مینماید. گوشزد کردن این نکته هم سودمند است که هرچند در سراسر ایران افکار عمومی با آلمان همدل و همراه بود، اما تنها در جنوب و در میان عشایر مسلح بود که جریانهایی سازمان یافته برای هواداری از آلمانیها وجود داشت، و در شمال و غرب ایران هیچ نشانی از گروههای ضد متفقین یا هواداران نازیها نمیبینیم.
پس محتملترین تفسیر از روایت پرسشبرانگیز شاملو آن است که پدر و پسر با شورویها در تماس بودهاند و برای ماموریتی از طرف آنها به اورمیه رفتهاند. شاید در این میان جایی بازداشت هم شده و بعد از «کسب تکلیف از مرکز» آزاد شده باشند، که گزارش شاملوست و تایید کنندهی تفسیر ما. این که ماموریت این دو در آن خطه چه بوده، درست معلوم نیست. اما بعید نیست به سادگی نیروهایی پیاده بوده باشند که برای یاری دادن به پیشهوری به آن سو رفتهاند. طیفی از نیروهای داوطلب هوادار بلشویکها در این دوران به خدمت فرقه درآمدند که اغلبشان هم تباری قفقازی داشتند، و هیچ بعید نیست حیدر و احمد هم کسانی در آن میانه بوده باشند. از این زاویه احمد شاملو شباهتی چشمگیر با نیما یوشیج پیدا میکند. چون در زمان نوجوانی او هم پدرش همراه با برادرش لادبن برای پیوستن به بلشویکهای فعال در قفقاز به آن منطقه رفت، که در کتاب «نیما یوشیج» شرحش را آوردهام.
به هر روی فعالیت ایشان در آذربایجان چندان طولانی و مخاطرهبرانگیز نبوده است. چون بعد از فرو نشستن غائله در تهران بازشان مییابیم، و در این هنگام احمد شاملو دوستدار پرشور حزب نوپای توده و مشتاق پیوستن به آن بوده است. او بلافاصله بعد از بازگشت از اورمیه و ورود به تهران، با تودهایهای هوادار شوروی و پشتیبان پیشهوری پیوند خورد و شغلاش، دوستانش و فعالیتهایش یکسره در این بستر جای گرفت.
پس چنین مینماید که داستان تحصیل در هنرستان آلمانیها و هواداری از نازیها و زندانی روسها بودن، برای کتمان ارتباط با شورویها برساخته شده باشد. احمد شاملو احتمالا از همان ابتدای استیلای شورویها در شمال ایران به همراه پدرش در خدمت ایشان بوده است. وگرنه توجیهپذیر نیست که او و پدرش چرا در سال ۱۳۲۵ در رشت (مرکز ستاد شورویها در ایران) بودهاند، و چرا از آنجا به اورمیه رفتهاند. این پدر و پسر احتمالا همزمان با شکست فرقهایها و فرار پیشهوری به تهران بازگشته باشند، و شاملو برای مبرا ساختن خود از این جریان بدنام، چنین داستانهایی را سر هم کرده باشد. داستانهایی که با قدری واشکافی محتوای کتمان شدهشان را لو میدهند.
با توجه به دلبستگی روشن و صریح شاملو به جریان چپ و ارادتش به حزب توده، انگیزهی این افسانهپردازیها آن بوده که رنگ و لعابی به زندگینامهی او بدهد، گویی که احمد شاملو مانند فضیل عیاض پیشینهای تاریک در میان نازیها داشته و ناگهان چرخشی کرده و به نور حقیقت مارکسیستی ایمان آورده است.
- بدنهی آنچه در گفتارهای این بخش میآید از خودزندگینامهی شاملو برگرفته شده که چندین بار در جاهای مختلف انتشار یافته است. نسخهای پیراستهای از آن را در آغازگاه مجموعه آثار شاملو میتوان دید (شاملو، ۱۳۹۲). هرگاه بدون مرجع به «روایت شاملو» اشاره شد، منظور همین منبع است و برای پرهیز از تکراری شدن پانوشتها مدام به آن ارجاع نمیدهم. ↑
- شاملو (آیدا)، ۱۳۷۶. ↑
- شاملو (آیدا)، ۱۳۷۶. ↑
- فرهی، ۱۳۷۶: ۹۲۵.. ↑
- شاملو، ۱۳۶۸. ↑
- پاشائی، ۱۳۷۸، ج.۲: ۶۰۳-۶۰۴. ↑
- امیراحمدی، ۱۳۷۳: ۲۹۷. ↑
- این هم جای توجه دارد که هردو خواهر شاملو که ازدواج کردند، در گرگان مقیم بوده و شوهرانشان گرگانی محسوب میشدهاند (پیوست نخست). ↑
- پاشائی، ۱۳۷۸، ج.۲: ۶۰۷. ↑
- روزنامهی آلیک، سال اول، شمارهی اول، فروردین ۱۳۱۰. (روزنامهـآلیکـ۹۰ـسالهـشدhttps://alikonline.ir/fa/news/social/item/15906-) ↑
- عبدالهی، ۱۳۷۶: ۹۱۰. ↑
- پاشائی، ۱۳۷۸، ج.۲: ۶۰۰-۶۰۱. ↑
- پاشائی، ۱۳۷۸، ج.۲: ۶۰۱. ↑
ادامه مطلب: گفتار سوم: شخصیت مستقل غیرحزبی؟
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب