پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار دوم: هزارتو همچون نماد مهر

گفتار دوم: هزارتو همچون نماد مهر

به این ترتیب هزارتو در ایران زمین از ابتدای کار طرحی آشنا و عمومی برای دسترسی به مکان مقدس بوده است. مکان مقدس مرکزی بوده که راهی پیچاپیچ گرداگرد آن طراحی شده و نزدیک شدن آرام و مناسک‌آمیز پرستندگان به خدایشان را مدیریت می‌کرده است. این الگو در ضمن ساختی شهرنشینانه دارد و به ویژه در ساختمان پرستشگاه‌های بزرگ نمود می‌یافته است. به همین خاطر آنچه بعدتر در قالب هفت ‌خوان و غارهای مهری می‌بینیم، در اصل تلفیقی از دو سنت متمایز اما همگرا بوده است که از کوچگردانه و طبیعی شدن این الگوی معمارانه‌ی پایه حاصل آمده است.

در ایران غربی که کانون شهرنشینی در حوزه‌ی تمدن ایرانی بوده، همین معبدها با راههای پیچاپیچ گرداگردشان را داشته‌ایم، که همچون حلقه‌هایی تو در تو بازنمایی می‌شده که ارنست فریدریش وایدنر در اوایل قرن بیستم آن را «روده‌ای» نامیده است.[1] در مقابل در ایران شرقی که جوامع کوچگرد آریایی در آن دست بالا را داشته‌اند، مسیرهای مشابه بیشتر با آیین‌های شمنی و آداب مهرپرستانه‌ای پیوند داشته که در دل طبیعت اجرا می‌شده و ضرورتی به گنجاندن‌اش در سازه‌های معمارانه احساس نمی‌شده.

تاکید هرودوت بر این که ایرانیان در فضای آزاد خدایان خود را پرستش می‌کنند، بازتابی از این آداب آریایی‌های ایران شرقی بوده است. پس در ایران شرقی ایده‌ی کوچگردانه‌ی پهلوانی مهری را داریم که هزارتویی را در دل طبیعت می‌پیماید تا دگردیسی پیدا کند و به موجودی ایزدگونه تبدیل شود. در مقابل در ایران غربی ایده‌ی پریستاری شهرنشین و نویسا را داریم که از هزارتویی معمارانه در دل شهر عبور می‌کند تا به پیشگاه ایزدی برسد و از تقدس و خرد او بهره‌مند گردد.

چنین می‌نماید که این دو روایت متفاوت از هزارتو-ماز در نیمه‌ی آغازین هزاره‌ی اول پ.م با هم تلفیق شده باشند. در این دوران جوش خوردن جمعیت‌های متحرک در ایران زمین را می‌بینیم که نمودش در ترکیب جمعیت پارسی با ایلامی یا ماد با گوتی عیان است. در همین زمان است که نقش هزارتوهای بابلی نیز یکباره دستخوش تحول می‌شود و روایتهای کهن اوستایی درباره‌ی پهلوان سالک نیز بازنگری می‌شوند. بستری نظری که چنین ترکیبی را ممکن کرد، کیش زرتشتی و فلسفه‌ی انسان-خدامدارانه‌اش بود، و ظرفی تاریخی و جامعه‌شناختی که تحقق یافتن‌اش را رقم زد، ‌پیدایش دولت هخامنشی و شکل‌گیری اولین واحد سیاسی ملی فراگیر ایرانی بود.

سنت ترسیم هزارتوها به این شکل با ظهور دولت هخامنشی ناگهان پیچیده‌تر می‌شود و به ترسیم هزارتوی هفت‌لایه‌ای مشهوری می‌انجامد که به ویژه بر سکه‌ی ضرب کنوسوس نمونه‌اش را می‌بینیم. با این حال همچنان طرح به هزارتو مربوط می‌شود و نه ماز. یعنی سنت ترسیم راههای پرپیچ‌ و خم اصولا به هزارتو مربوط می‌شده و ماز در این میان امری دیرآیند و استثنایی به حساب می‌آمده است.

در این راستاست که دامنه‌ی استفاده از این نقش‌مایه‌ها هم با آغاز عصر هخامنشی ناگهان انبساط پیدا می‌کند. چنان که همزمان با سه پادشاه نخستین این سلسله، چنین نقش از سویی تا سکه‌های جزیره‌ی کرت و از سوی دیگر تا آوندی اتروسکی در شمال ایتالیا مهاجرت می‌کند. قالب عمومی اما در همه‌ی این وامگیری‌ها همان هزارتوهایی است که بر لوح‌های بابلی می‌دیدیم.

مشهورترین نمونه‌ی این هزارتوها طرح کلاسیک هفت‌لایه‌ایست که بر سکه‌های شهر کنوسوس در کرت نقش بسته‌اند و اغلب کهن‌ترین نمونه‌ها از این رده قلمداد شده‌اند. برداشتی که با توجه به سنت دیرینه‌ی ترسیم هزارتو در بابل، آشکارا نادرست است. همچنین معلوم نیست چرا این نقشها غیرایرانی فرض شده‌اند. در حالی که کرت در این دوران بخشی از قلمرو سیاسی دولت هخامنشی بوده و اصولا در این روزگار ضرب سکه در درون اقتصاد هخامنشی ابداع شده و به اندرون آن منحصر بوده است. ضرب سکه‌ در کرت هم از دوران داریوش بزرگ و پیوستن این جزیره به قلمرو سیاسی ایران آغاز می‌شود.

گذشته از آن، نقش هزارتویی که بر پشت این سکه‌ها حک شده، ادامه‌ی مستقیم هزارتوهایی است که از هزار سال پیش در لوح‌های میانرودان و آسورستان می‌بینیم. یعنی آشکارا با نقش‌مایه‌ای ایرانی سر و کار داریم که به قلمرو کرت انتقال یافته است. این نماد به احتمال زیاد به نسخه‌ای از داستان تسئوس و مینوتور مربوط می‌شده است. چون از همان ابتدای کار بر روی سکه نقش انسانی با سر گاو را می‌بینیم. اما این الگویی عمومی در سراسر شاهنشاهی هخامنشی است که رمزگان و نمادهای برآمده از ایران مرکزی در نواحی پیرامونی وامگیری می‌شود و اغلب برای نمایاندن روایتهای بومی و محلی به کار گرفته می‌شود. روایتهایی که گاهی خودشان هم خاستگاهی مشابه دارند و از ترکیب اساطیر قومی با روایتهای کلانتر ملی پدید آمده‌اند.

به این ترتیب ضرب سکه‌ با نقش هزارتو در کنوسوس به سادگی نشانگر درآمیختگی سرمشق‌های ملی نوظهور پارسی با روایتهای محلی کرتی-یونانی است که در قالب داستان تسئوس تبلور می‌یافته است. نه آن سکه‌ها و آن قلمرو خارج از مرزهای سیاسی کشور پارس بوده و نه این روایتها و نمادهای درپیوسته با آن در آن دوران بیگانه و «اروپایی» قلمداد می‌شده است. این به سادگی سنتی محلی در کرت بوده که رمزگانی بابلی را برای رمزگذاری داستانی یونانی به کار می‌گرفته و این همه را بر نماد اقتصاد شاهنشاهی یعنی سکه می‌نشانده است. اروپایی، درونزاد، مستقل یا پیشتاز بودن علامت هزارتو بر سکه‌های کنوسوس به سادگی از نادانی نویسندگان حکایت می‌کند و از بی‌توجهی‌شان نسبت به زمینه‌ی تاریخی پیدایش این سکه‌ها.

سکه‌ی کنوسوس، ۷۰ پ.م

هزارتوی کلاسیک

اولین سکه‌ی کنوسوس در دوران داریوش بزرگ، حدود ۵۰۰ پ.م

سکه‌ی کنوسوس، ۴۳۰-۳۵۰ پ.م[2] 

نکته‌ی جالب توجه درباره‌ی سکه‌های کنوسوس آن است که قدیمی‌ترین شکل از طراحی هزارتو بر آن -که به دوران داریوش بزرگ (۵۰۰ پ.م) باز می‌گردد- در اصل یک گردونه‌ی مهری است که به صورت هزارتو درآمده است. یعنی شکل کلی آن با سایر بازنمایی‌های چلیپای مهری که در قلمرو پارسی رواج داشته، همسان است. نکته‌ی جالب توجه آن که در این سکه‌ها در میانه‌ی هزارتو و آنجا که قاعدتا مقصد قهرمان است، علامتی دیده می‌شود که بر سکه‌های دیگر عصر هخامنشی هم فراوان تکرار شده و نماد خورشید است. این علامت را به ویژه بر سکه‌های نشانگر شیر و خورشید زیاد می‌بینیم. یعنی انگار بر این سکه‌ها هزارتو مکانی بوده که در قلب خود مهر/ خورشید را پنهان می‌کرده است و این با طرح چلیپایی آن نیز همخوانی دارد.

 چنین می‌نماید که این نماد در قلمرو یونانی‌زبان بسیار محبوب بوده باشد، چون بر یک سکه‌ی استاتر نقره‌ی کمیاب از شهر میلتوس هم مشابه آن را می‌بینیم، و جالب آن که بر روی این سکه نقش اسب بالداری نمایان است که اغلب با پگاسوس و مرکب پرسئوس (بازنمایی پهلوان پارسی نزد یونانیان) همتاست، و ارتباطی با داستان تسئوس ندارد. یعنی به احتمال زیاد پیوندی میان پهلوان یونانیِ پارسی شده و هزارتویی با رمزپردازی مهری برقرار بوده، و روایت تسئوس و مینوتور تنها یکی از آنها بوده که در کرت ابداع شده و در آتن هم رواج داشته است.

استاتر نقره، ۶/۸ گرم، استان ایونیه‌ی آنسوی آبها، ضرب دوران کوروش تا داریوش یکم، ۵۰۰-۵۵۰ پ.م

 

استاتر نقره، استان ایونیه‌ی آنسوی آبها، ضرب دوران داریوش یکم، حدود ۵۰۰ پ.م

این چلیپای مهری که در دوران مدرن صلیب شکسته نام گرفته، از کهنترین نمادهایی است که از هزاره‌ی سوم پ.م در سراسر ایران زمین دیده می‌شود و تا به امروز اهمیت و محبوبیت خود را حفظ کرده است. در مجموعه کتابهای تاریخ هنر ایرانی نشان داده‌ام که این نماد بی‌تردید پس از دوران آریایی‌ها (میانه‌ی هزاره‌ی دوم پ.م) علامت ایزد مهر بوده و با آیین خدای خورشید جنگاور پیوند داشته است. در دوران هخامنشی استفاده از این علامت انفجاری را تجربه می‌کند و از مقبره‌ی شاهنشاهان هخامنشی در نقش رستم گرفته تا آرایه‌ی آوندها و نمادهای معمارانه همه جا آن را می‌بینیم.

از ابتدای دوران هخامنشی این نماد را در پیوند با علامت شیر و خورشید بر سکه‌ها می‌بینیم. الگوی عمومی طرحریزی سکه‌های هخامنشی چنین بوده که بر یک روی سکه علامتی بومی و محلی و بر روی دیگر آن نمادی ملی ترسیم می‌شده است. نقش بومی به ویژگی استانهای شاهنشاهی ارتباط داشته است. مثلا نماد شهر صور جغد بوده، و این علامت که بر سکه‌های فنیقی نقش می‌بسته بعدتر در آتن هم وامگیری می‌شود و بنا به رسم مرسوم مورخان فرنگی همچون علامتی بی‌سابقه و شگفت‌انگیز و «یونانی» شهرت پیدا می‌کند. یا مثلا نشان ساتراپی داسکولیون در آناتولی خوشه‌ی گندم بوده و این به تاکستانها و مرکزیت آنجا در تولید شراب مربوط می‌شده است. نقش پرسئوس یا پگاسوس یا مینوتور و همچنین هزارتویی که بر سکه‌های کنسوس می‌بینیم همگی به همین رده‌ی نمادهای محلی مربوط می‌شوند که شهری یا استانی را مشخص می‌کرده‌اند.

از سوی دیگر بر سکه‌های هخامنشی نقشی ملی را هم می‌بینیم که برای زمانی بسیار طولانی با ثباتی چشمگیر تکرار می‌شود. این نقش‌ها تنوعی اندک دارند و مضمونی مشترک را نمایش می‌دهند. مشهورترین نماد، شیر و خورشید است که تا به امروز علامت ملی ایران است و از ابتدای کار و با ضرب اولین سکه‌ها در دوران کوروش بر سکه‌های ضرب سارد نمایان می‌شود. دیگری علامت شیر گاوکش است و دیگری نقش پهلوان پارسی. نقش گردونه‌ی مهر یا چلیپای شکسته هم در این میان می‌گنجد و یکی از شیوه‌های نمایش خورشید است و اغلب با نقش شیر همراه بوده است. روشن است که همه‌ی این نمادهای ملی یک گفتمان یکپارچه‌ی مهری-زرتشتی را بازنمایی می‌کنند که بر ستایش مهر در قالب شیر یا خورشید، بر بزرگداشت مهر جنسی یا طبیعی (شیر گاوکش) و بر ارج انسان کامل (پارسی) تاکید داشته است.

سکه‌ی استان تراکیه‌ هخامنشی با نقش شیر بر رو و خورشید بر پشت، ضرب خرونسوس، حدود ۳۸۰ پ.م

 

سکه‌ی استان ایونیه‌ هخامنشی با نقش شیر و خورشید، ضرب میلتوس، حدود ۳۷۰ پ.م

 

سکه‌ی «کوروشی» استان لودیه هخامنشی با قدیمی‌ترین نمونه‌ی نقش شیر و خورشید بر پول، ضرب سارد، ۵۵۰ پ.م

 

سکه‌ی استان کاریه هخامنشی با نقش شیر و خورشید بر رو و پشت، ضرب هکتامنوس، حدود ۳۹۰ پ.م

در این بافت تاریخی باید به نخستین سکه‌های ضرب شده در کنوسوس نگریست، که حامل نقش هزارتو هستند، اما این هزارتو را به شکل چلیپای مهری نمایش می‌دهند. نکته‌ی مهم درباره‌ی این نقش آن است که دقیقا به همین شکل از پانصد سال پیش در بابل رواج داشته است. یعنی بی‌شک در کرت یا قلمرو فرهنگ یونانی بومی نبوده و با همین ساختار هزارتویی بر لوح‌های بابلی وجود داشته است.

هزارتوهای چلیپایی با طرح گردونه‌ی مهر بر لوح بابلی MS 4516، مجموعه‌ی Schøyen، اوایل هزاره‌ی اول پ.م

 

سکه‌ نقره‌ی ضرب کنوسوس،میانه‌ی دوران هخامنشی: ۴۲۵-۳۶۰ پ.م

 

سکه‌های نقره‌ی ضرب کنوسوس،دوران سلوکی: ۳۰۰-۳۳۰ پ.م

 

سکه‌های کرت: دوران داریوش یکم، کنوسوس، حدود ۵۰۰ پ.م

 

سکه‌های کرت:دوران اردشیر یکم،گورتین، ۴۲۰-۳۶۰ پ.م؛

با مرور این تاریخچه تازه می‌توان دریافت که نقش هزارتوی هفت‌لایه‌ای بر سکه‌ی کنوسوس یکی از نمونه‌های این علامت است که به نسبت دیر و به نسبت دور، در حاشیه‌ی قلمرو اقتصادی و سیاسی هخامنشیان پدیدار شده است. این سکه در اواخر دوران اردشیر اول هخامنشی ضرب شده، و این دورانی است که جنبش‌های دینی گسترده‌ای در سراسر شاهنشاهی پارس وجود داشته و پشتیبان همه‌شان دربار هخامنشی و گاه شخص اردشیر بوده است. در همین حدود احتمالا در پی اصلاحات دینی اردشیر اول برای نخستین بار می‌بینیم که نماد خمیده‌ی هزارتو که از بابل باستان نمونه‌های متنوعش را داشته‌ایم، به هزارتویی با دیواره‌های مستقیم تغییر شکل پیدا می‌کند،[3] و این الگویی است که بر سکه‌های کنوسوس تا قرن اول پ.م تکرار می‌شود.

هزارتوی هفت لایه‌ای کلاسیک بر سکه‌ای از کنوسوس، کرت عصر هخامنشی، ۴۰۰ پ.م

 

هزارتوی هفت لایه‌ای کلاسیک بر سکه‌ای از کنوسوس، کرت عصر هخامنشی،۳۵۰ پ.م (چپ)

جالب آن که گذار از این طرح به نقش هزارتوی کلاسیک هفت‌لایه‌ای هم به دوران جنبش دینی مشابهی مربوط می‌شود که در دوران اردشیر سوم (حدود ۳۵۰ پ.م) در گرفت و این تا دو دهه بعد با آشوب مقدونی و فروپاشی دولت پارسی دنبال شد. گذار از هزارتوی چلیپایی به هزارتوی هفت‌لایه احتمالا تحولی در رمزپردازی‌های درون آیین مهر بوده و به جایگزینی آیینی نو اشاره نمی‌کند. چون هزارتوی هفت لایه‌ایست که در روایتهای بعدی مهری (از جمله هفت شهر عشق و هفت خوان رستم) باقی می‌ماند. با این حال الگوی چلیپایی هم دوام می‌آورد و مثلا در پرستشگاه بادامی نمونه‌ای از آن را می‌بینیم که به دوران ساسانی و حدود هفتصد سال بعد تعلق دارد.

سقف غار-پرستشگاهی در بادامی، استان ساسانی هند، قرن ششم میلادی

هرچند نقش پیچیده‌تر هفت لایه‌ای از دوران اردشیر سوم به بعد بر سکه‌ها نمایان شد، اما نماد چلیپایی اولیه نیز در کنوسوس همچنان رواج داشت. این هزارتوی ساده‌تر که همواره نماد مهر یا خورشید را در میانه‌اش دارد، در عمل از میانه‌ی دوران هخامنشی تا دیرزمانی پس از فروپاشی این دولت و آغاز عصر مسیحی در این منطقه ضرب می‌شده است. ناگفته نماند که دقیقا در همین مقطع زمانی است که اردشیر در کتیبه‌های رسمی شاهنشاهی یکتاپرستی سرسختانه‌ی پدرش خشایارشا و پدربزرگش داریوش بزرگ را از دست فرو می‌گذارد و مهر و ناهید را هم در کنار اهورامزدا می‌ستاید. یعنی نوآوری‌های دینی او که دامنه‌اش تا ادیانی گوناگون گسترش می‌یابد، در نقطه‌ی مرکزی و خاستگاه سلطنتی‌اش ماهیتی مهرپرستانه داشته است.

اشاره به هزارتو و ماز در مقام قالبی برای سیر و سلوک عارفانه احتمالا از همین خاستگاه مهرگرایانه‌ی دوران هخامنشی برخاسته و در گوشه و کنار انتشار یافته است. آنچه تا پایان عصر هخامنشی به صورت اشاره‌هایی جسته و گریخته و نمودهایی رازورزانه و تصویری می‌بینیم، کم کم در دوران اشکانی به جریانهایی فکری و مستند بدل می‌شود که البته از آن هم جز ردپاهایی محو و پراکنده در اسناد تاریخی به جا نمانده است. اما بر اساس همان می‌شود تا حدودی سیر تحول مفاهیم متصل به این نماد را بازسازی کرد.

هزارتو آشکارا در دوران هخامنشی رمزی برای سلوک پهلوان مهری و یگانه شدن‌اش با مرجع تقدس بوده است. گاوکشی‌ای که در مرکز هزارتو انجام می‌شده و در قالب داستان تسئوس و مینوتور باقی مانده، بازتابی روشن از اسطوره‌ی مهر گاوکش است که رمزپردازی‌اش در قالب شیر گاوکش در گفتمان سیاسی هخامنشیان نمودی برجسته داشته و به ویژه بر سکه‌ها فراوان بازنموده می‌شده است. هزارتو در این معنا رمزی است برای سلوک در راهی دشوار که تنها برگزیدگان قادر به تاب آوردنش هستند و در نهایت با دگردیسی یافتن به موجودی برتر بابت‌اش پاداش می‌یابند.

چنان که تا اینجای کار دیدیم، تا اواخر دوران هخامنشی نقش هزارتو بود که تا قرن هفتم و ششم پ.م برای بیش از هزار سال در ایران زمین غلبه‌ی محض داشت و کهنترین بایگانی از بازنمایی این مضمون را در ایران غربی در بر می‌گرفت. تا ابتدای عصر هخامنشی نشان چندانی از ماز در کار نیست و دست کم در رمزپردازی‌ها بر الواح و سکه‌ها، تا پایان عصر هخامنشی همچنان هزارتوست که میدان را در دست دارد.

با این حال نقش‌مایه‌ی هزارتو همزمان با شکل‌گیری دولت هخامنشی برتری خود را از دست داد و تا چند قرن بعد در مقام علامتی تصویری در ایران زمین کمابیش منسوخ شد. مفهوم هزارتو البته در متون و روایتهای اساطیری و عرفانی با برجستگی کامل ادامه پیدا کرد و سرمشقی مفهومی را ساخت که مسیر سلوک عرفانی و هفت‌ خوان پهلوانان نمودهایی از آن محسوب می‌شوند. رقیبی که در این مقطع بر صحنه پدیدار شد و به تدریج میدان را از دست هزارتو ستاند، ماز بود. از همین دوران با انفجاری در مضمون‌پردازی درباره‌ی ماز سر و کار داریم که نمودهای معمارانه‌اش را در آثار ساخته شده در دوران هخامنشی و اشکانی به خوبی می‌توان دید.

یک نمونه‌ی برجسته از آن کوه خواجه در سیستان است که در پی کاوش‌های هرتسفلد تاریخ ساختش به شکل کنونی در نیمه‌ی قرن اول میلادی قرار گرفت. این کاخ که به ویژه در فاصله‌ی حدود ۸۰ تا ۲۴۰ میلادی (یعنی نیمه‌ی دوم عصر اشکانی) بسیار فعال بوده، احتمالا پایگاه مرکزی خاندان سورن در سیستان بوده و این همان است که در شاهنامه به صورت خاندان سام ماجراهایش روایت شده و رستم قهرمان برجسته‌اش است.

هم در کوه خواجه و هم در سازه‌های کهنتری مثل تخت جمشید چرخشی نمایان از هزارتو به ماز نمایان است. این جا دیگر مسیرهایی طولانی و خمیده -مثل ورودی معبدهای کهن ایلامی- را نمی‌بینیم و در مقابل با فضاهایی تقسیم‌بندی شده با دسترسی‌های موازی و چندگانه روبرو هستیم که ساختار بنا را به مازی کامل بدل می‌کند. این فضاهای مهار کننده و تقسیم‌بند گاه تا حد جنگلی از ستون‌های منظم چروکیده می‌شوند و «انتخاب مسیر» را به امری نمادین و متقارن بدل می‌کنند که در فضایی پهناور و فراخ جاری می‌شود. چنین الگویی از حذف تدریجی دیوارها و جایگزینی‌شان با ستون را نخست در کاخ آپادانا و تخت جمشید با این دامنه می‌بینیم و این الگویی است که در ایران زمین ادامه پیدا می‌کند و به شبستان‌های عظیم مسجدها با ردیفهای منظم ستون‌هایشان بدل می‌شود.

موازی با این تحول معمارانه، متن‌ها و اشاره‌های رمزپردازانه به هزارتو و ماز نیز دگرگون می‌شوند. مثلا در دوران اشکانی رمزپردازی خردمندی به مثابه هزارتو-ماز را داریم که در برخی از نحله‌های مذهبی بازتاب یافته است. این که امر مقدس در مرکز هزارتویی قرار دارد و تنها رازآشنایان بدان دسترسی دارند، ادامه‌ی مستقیم سازماندهی پرستشگاه‌های ایرانی باستانی بوده، اما در ضمن می‌توانسته به استعاره‌ای برای فرایند شناسایی نیز ارتقا پیدا کند. چنان که فهمیدن یک چیز و کنکاش عقلانی درباره‌ی یک مفهوم به پیمودن هزارتویی یا سرگردانی در مازی تشبیه شود.

نمونه‌هایی از این استعاره‌ها در آثار یونانی و لاتینی ثبت شده که به امری برخاسته از تمدن ایرانی اشاره می‌کرده‌اند. برای نشان دادن بافت این استعاره به یک مثال از عصر هخامنشی و یکی دیگر از دوران اشکانی بسنده می‌کنم. در عصر هخامنشی رساله‌ی «اوتیدموس» افلاطون را داریم که یکی از کهنترین اشاره‌های استعاری به «لابیرنت» را در خود گنجانده است. در این نوشتار سقراط با دو سوفیست زیرک و سخنور روبرو می‌شود، که در چرخاندن کلام و گرفتن نتیجه‌های ضد و نقیض استادند و این کار را پی در پی انجام می‌دهند.

پیشتر در کتاب «افلاطون» شرح داده‌ام که در آثار افلاطون -و سایر معاصرانش- سوفیست‌ها سخنگویان گفتمان ایران‌مدار و مبلغان نگرش جهان‌وطنی هخامنشیان بوده‌اند. سقراط و افلاطون مدافعان سنت قبیله‌گرایانه یونانی و ارزشهای محافظه‌کارانه‌ی طبقه‌ی اشراف آتنی هستند و به همین خاطر با ایشان دشمنی می‌ورزند. سقراط در «اوتیدموس» پس از برخورد با مهارت این سوفیست‌ها می‌گوید:

ἐπὶ δὲ δὴ τὴν βασιλικὴν ἐλθόντες τέχνην καὶ διασκοπούμενοι αὐτὴν εἰ αὕτη εἴη ἡ τὴν εὐδαιμονίαν παρέχουσά τε καὶ ἀπεργαζομένη, ἐνταῦθα ὥσπερ εἰς λαβύρινθον ἐμπεσόντες, οἰόμενοι ἤδη ἐπὶ τέλει εἶναι, περικάμψαντες πάλιν ὥσπερ ἐν ἀρχῇ τῆς ζητήσεως ἀνεφάνημεν ὄντες καὶ τοῦ ἴσου δεόμενοι ὅσουπερ ὅτε τὸ πρῶτον ἐζητοῦμεν.

یعنی: «وقتی ما به این مهارت شاهانه دست یافتیم و آن را با خودش می‌آزمودیم تا ببینیم سعادت را فراهم می‌آورد و تولید می‌کند یا نه، در همین لحظه بود که خود را در هزارتویی یافتیم، که وقتی گمان می‌بردیم به آخر راه رسیده‌ایم، چرخی زدیم و باز خود را عملا در آغازگاه جستجویمان یافتیم، و به همان اندازه[ی اول کار] در طلبِ آنچه که می‌جستیم».[4]

این یکی از کهنترین اشاره‌های متنی به زبان و کنکاش عقلی به مثابه هزارتو است. سقراط در اینجا فن سخنوری و استدلال سوفیست‌ها را «مهارت شاهانه» می‌نامد و احتمالا مانند باقی جاها، شاه را برای اشاره به شاهنشاه ایران به کار می‌برد. جالب آن که این تاکید بر هنر به کار بستن عقل و مهارتِ مسلط ساختن خردمندی بر خشم و هیجانهای دیگر در منابع رسمی هخامنشی نیز مورد تاکید است و شاهنشاهان پارسی خود را بدان متصف می‌دانسته‌اند، چنان که مثلا در کتیبه‌ی بیستون یا نقش رستم به صراحت می‌بینیم. سقراط عقل رقیب را به هزارتویی تشبیه می‌کند که سر و ته آن معلوم نیست و وقتی پیموده می‌شود و ظاهرا به آخر می‌رسد، همچنان مثل آغازِ کار از مقصد فاصله‌ی بسیار دارد.

مثال دوم از اشاره به فهم و سخنوری به مثابه هزارتو را در متنی جدلی از هیپولیت رُمی (۱۷۰-۲۳۵م.) می‌بینیم که در اواخر عصر اشکانی می‌زیست و در سیاهه‌ی فرقه‌های مسیحی بدعتگزار، به گروهی اشاره کرده و نامشان را به شکل  (ناسِّنی) ثبت کرده است. این کلمه احتمالا تحریفی از کلمه‌ی عبری נָחָשׁ  (نَخاش) است به معنای «مار». این فرقه اولین جریان مذهبی مسیحی هستند که آرای گنوسی داشته‌اند و نخستین گروهی بودند که با چنین لقبی شناخته شدند.[5] اینان خود را پیروان شخصی به اسم مریم می‌دانستند که شاگرد یعقوب ناصری (جیمز عادل) برادر و جانشین عیسی مسیح بوده است. یعنی بازمانده‌ای از جریان اصلی مسیحیت فلسطینی بوده‌اند.[6] هیپولیت می‌گویند ایشان «شنیدن و فهمیدن» را به هزارتویی مانند می‌کرده‌اند.[7] این البته به کلی با نام علمی گوش داخلی که لابیرنت غشایی و استخوانی خوانده می‌شود، بی‌ارتباط است. این نامگذاری به بعد از رواج تشریح انسان در اروپا مربوط می‌شود و برای نخستین بار در دوران نوزایی چنین نامگذاری‌ای را می‌بینیم.

این دو نمونه نشان می‌دهند که فن سخنوری و استدلال استادان یونانی‌زبانِ متاثر از ایران در عصر هخامنشی و باورهای گنوسی فرقه‌ای از مسیحیان فلسطینی در دوران اشکانی اشاره‌ای به همتا بودن فهم و هزارتو داشته است. این اشاره چنان که خواهیم دید در ایران زمین تداوم پیدا می‌کند و بخشی از مضمون‌های ادبی و اساطیر مربوط به هزارتو و ماز محسوب می‌شود. از همان ابتدای کار هم قاعدتا چنین بن‌مایه‌ای در مناسک پیمودن ماز و هزارتو وجود داشته است. جالب آن که گزارش افلاطون و هیپولیت از این باورها یکسره منفی است و هزارتو را نه -چنان که احتمالا در ایران مرسوم بوده- همچون دستگاهی برای پرورش شناسایی، که همچون مانعی و اختلالی در راه آن قلمداد می‌کرده‌اند. هرچند ادعای برابری میان این دو را نیز طرح کرده‌اند.

 

 

  1. Weidner, 1917: 191-198.
  2. Kern, 1982: fig. 49.
  3. Kern, 2000: 53- 54.
  4. Plato, Eutydemus, 291b.
  5. Hippolytus, Philosophumena, 5, 1.
  6. Hippolytus, Philosophumena, 5, 2.
  7. Hippolytus, Philosophumena, 5, 11.

 

 

ادامه مطلب: گفتار سوم: هزارتوهای هندی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب