گفتار دوم: پرسش از نویسنده
رویکرد کمینهگرا همچون وزنهای متعادل کننده در کنار نظریهی متنی ارزشمند است و امکان نقد و طرد پیشداشتها و تعصبهای درتنیده با تفسیر کتاب مقدس را به دست میدهد. از این رو در این کتاب استخوانبندی نظریهی متنی را فرض گرفتهام و در آن بستر از رویکرد کمینهگرا برای چون و چرا و دقیقتر کردن پرسشها و پاسخها بهره جستهام. با این حال باید به این نکته توجه داشت که رویکرد کمینهگرا هم ایرادهای روششناسانهی خاص خود را دارد.
مهمترین ایراد آن است که بیشتر نظریهپردازان این نحله به نوعی یونانمداری ضمنی دچارند، و گاه تعصب یونانی را جایگزین تعصبی عبرانی کردهاند. متن تورات از نظر پیوند با سرایندگان در ردهی سایر متون جهان باستان قرار میگیرد. متونی که هویت نویسنده و سرایندهشان هم نامعلوم است و هم نامهم. انوماالیش بابلی، نبرد بعل و موت کنعانی، گیلگمش سومری-اکدی، داستان مصری دریانورد کشتیشکسته و ماجرای سومری آداپا همگی متونی مهم و اثرگذار هستند که برای مدتی دراز به صورت روایت شفاهی وجود داشتهاند و بعد به تدریج صورتی نوشتاری به خود گرفتهاند و پرسش دربارهی مولفشان در جهان باستان مطرح نبوده است.
تورات هم در همین رده از متون جای میگیرد. در جهان باستان اصولا شمار متنهایی که مولفشان معلوم باشد بسیار اندک بوده و همواره به فتحنامههای شاهانه مربوط میشده است. البته دو استثنای جالب توجه «سرودی در ستایش خورشید» مصری و «دعای ایزد ماه» اکدی را هم داریم، اما این دو نیز به ترتیب توسط آخناتون فرعون مصر و انهدوانا دختر شروکین شاه مقتدر اکد و رهبر معبد سین در حران سروده شدهاند و متونی دینی-سیاسی هستند که در توسط خاندان شاهی تدوین شدهاند.
نویسندگانی که دربارهی تاریخ متون مقدس قلم زدهاند، اغلب بدون پژوهش کافی و دانش عمیق دربارهی متون جهان باستان این پیشفرض را قطعی انگاشتهاند که مفهوم تالیف و پیوند خوردن متن با شخصی خاص خاستگاهی یونانی داشته و پس از فروپاشی دولت هخامنشی و سیطرهی هلنیسم در جهان پراکنده شده است.[1] از دید این نویسندگان آثار عبرانی نوشته شده در دوران موسوم به هلنیستی به خاطر تاثیر فرهنگ یونانی است که ارجاعاتی روشن به مولفشان را در خود دارند. به عنوان مثال وقتی در نخستین آیه از کتاب یوبال[2] از قول خداوند میخوانیم که «این دو لوح سنگی احکام و شرایع است که من نوشتهام»؛ یا آنجا که در آیهی پنجم میگوید که این متن را خدا به موسی وحی کرده و او بیخطا و لغزش آن را نوشته است. اشارههای مشابهی را در متونی مثل «مکاشفات موسی» و «داستان آدم و حوا» و «کتاب خنوخ» هم میبینیم.[3] این اشارهها از دید برخی از هواداران کمینهگرایی نشان میدهد که متن مورد نظر در دوران هلنی و زیر نفوذ حکمت یونانی نگاشته شده است.
این برداشت البته آشکارا نادرست است. چون تاریخ مفهوم «نویسندگی» برای متنهای مهم، بسیار کهنتر از عصر هلنی است و جغرافیای زادگاهش هم یونانی نیست و ایرانی است. یعنی خط زمانیای که متون عبرانی دارای ارجاع به نویسنده را از متون فاقد و فارغ از نویسنده جدا میکند در ابتدای عصر هلنی قرار نمیگیرد و چنین گذاری را در ابتدای عصر هخامنشی میبینیم. تعبیر عصر هلنی هم اصولا تعبیری نادرست است، چون موج فرهنگی هلنیسم را که به هویت یونانیان دریای اژه مربوط میشد و از رقابت سیاسی مصر بطلمیوسی و مقدونیه بر سر این منطقه برخاسته بود، به دورانی جهانگیر و تعیین کننده ارتقا ميدهد. حقیقت تاریخی آن است که هلنیسم یک جریان سیاسی محدود و کمدامنه و زودگذر در دولتشهرهای یونانی بالکان و دریای اژه بوده که تنها دو قرن بین فروپاشی هخامنشیان و گسترش روم به سمت بالکان رواج داشته است، و تاثیر و نوآوری فرهنگی یا تمدنیای هم در آن رخ ننموده است. آنچه هلنیسم خوانده میشود نه به لحاظ زمانی و نه از نظر پهنهی جغرافیایی گستردگی و اهمیتی نداشته و تاثیرش هم جهانگیر نبوده است.
آن گذار و گسست تمدنی مهمی هم که به ظهور مفهوم نویسنده و باب شدن اشاره به مولف در متون دامن زد، پیش از هرجا در ایران زمین رخ نمود و تنها از ابتدای عصر هخامنشی بود که فراگیر شد، و متونی که نامشان را بردیم در ادامهی آن و در کنار متونی مثل کتاب نهمیا و کتاب عزرا قرار میگیرند. ورود مفهوم مولف به تفسیرهای عهد عتیق پیش از آشوب و انحطاط برخاسته از غارتگری مقدونیان آغاز شد و کاملا زیر تاثیر تمدن ایرانی رخ داد. نخستین نمودهایش را هم در متون عبرانی در کتاب عزرا و نهمیا میبینیم که کارگزاران دربار هخامنشی بودهاند و نیرومندترین گزارش عهد عتیق دربارهی تالیف دربارهشان دیده میشود.
در نخستین آیه از کتاب اشعیا هم درست مثل کتاب یوبال اشاره به مولف را میبینیم[4] و در کتاب ارمیا میخوانیم که نه تنها مولف متن معلوم است، که کاتبی هم دارد و نام نویسنده و ثبت کنندهی متن (باروخ) هم مشخص است.[5] تمام این متنها در دوران هخامنشی و پیش از دوران مشهور به هلنی تدوین شدهاند و بنابراین گذار مورد نظرمان ربطی به یونانیان ندارد. ارجاع یونانیان به نویسندگان متون کلاسیکشان موازی با ارجاعهای عبرانی قرار میگیرد و از نظر تاریخی با آن همزمان است و درست همانند آن زیر تاثیر نفوذ تمدن ایرانی و سیطرهی سیاسی هخامنشیان قرار گرفته است.
اما خاستگاه تاریخی این مفهوم به چندین قرن پیشتر از عزرا و نهمیا باز میگردد. در واقع کهنترین متن دینیای که سرایندهاش مشخص است و به خاندانی شاهی وابستگی ندارد، گاهان زرتشت است. تا پیش از گاهان در موارد انگشتشماری که –به ویژه در مصر- اسمی از نویسندهای در جایی نقل میشود، منظور کاتبی است که متنی از پیش موجود را که گفتار خداوند یا شاهی مقتدر قلمداد میشده، ثبت کرده است. پیوند خوردن متن به هویت شخصی انسانی یکتا تنها زمانی ممکن میشود که هویت تشخص یافتهی انسانی پذیرفته شده باشد و تا پیش از ظهور دستگاه فلسفی زرتشت چنین امری تحقق نایافته بود.
به همین خاطر «متنهای جدی»ای مانند گفتارهای مقدس دینی یا بیانیههای سیاسی تا پیش از زرتشت آفریدهی نیرویی فراطبیعی قلمداد میشدند که بر زبان شاهی یا ایزدی جاری شدهاند و سایر کاتبان تنها نقشی فنی و اجرایی دربارهاش بر عهده دارند، نه نقشی ویرایشی و اثرگذار بر متن. جالب آن است که در زبانهای باستانی اصولا کلمهای که «نویسنده» یا «مولف» معنی بدهید نداشتهایم. تمام کلماتی که امروز به این شکل ترجمه میشوند –از جمله «سوفِر» عبری- تنها بر «کاتب، مامور نگارش» دلالت میکنند و نه پدید آورندهی متن.
اولین اشاره به مفهوم نویسندگی و پدید آوردن متن توسط انسانی منفرد در گاهان دیده میشود و حتا در آنجا هم کلمهای مستقل برای این مفهوم نداریم. با این همه زرتشت در دو جا تاکید میکند که متنی که در دست داریم آفریدهی اوست و نه کسی دیگر. یک بار تاکید دارد که آنچه میگوید سخنی منظوم است، متفاوت (با سخن دیگران) که نامنظوم است، و این احتمالا به سبک شاعرانهی آن و پیوند شعر با سرایندهاش که خود زرتشت باشد اشاره میکرده است. جالب آن که در اینجا نه تنها سراینده که زرتشت است معلوم است، مخاطب شعر هم هویتی معلوم و شخصی دارد:
«اي جاماسپ هوگوي فرزانه! اينک سخناني پيوسته به تو ميآموزم، نه گسسته. تا تو آنها را به دل نيوشا و پرستار باشي. اهورامزدا در پرتو اشه، نگاهبان کسي شود که دانا را از نادان باز شناسد».[6]
دیگری که جالبتر و صریحتر است و مفهوم نویسندگی را اثبات میکند، آنجاست که زرتشت میگوید:
«اي مزدا اهورا! تو و اشه و بهمن را سرودي نوآيين ميگويم تا شهرياري مينوي پايدار و آرميتي در من افزوني گيرد. هر آنگاه که تو را به ياري خوانم، به سوي من آي و مرا بهروزي و آرامش بخش.»[7]
آنچه در اين جمله اهميت دارد، صفتي است که زرتشت به سرودهاي خويش در ستايش اهورامزدا و بهمن و اشه نسبت داده است. واژهاي که دکتر جليل دوستخواه در ترجمهي روانش از اوستا به «نوآيين» برگردانده است، در اصل اوستايي «اَپَئورْويم» است. اين واژه از پيشوند نفي «اَ» به همراه «پَئورو» به معناي پيشين، ازلي و سابقه ساخته شده است. ميلز آن را به «بيهمتا» ترجمه کرده است که جاي بحث زياد دارد و چندان درست نمينمايد. کانگا آن را با توجه به تکرار واژهي پَئورو (ازلي) در جاهاي ديگر اوستا، بيآغاز و ازلي ترجمه کرده و آن را صفت اهورمزامزدا دانسته است. اين در حالي است که چنين ترجمهاي هم پيشوند نفي ابتداي واژه را ناديده ميگيرد و هم اين تفسير روانتر را که اپئورويم صفتِ سرود است، نه اهورامزدا. دوستخواه به همراه بيشتر مترجمان ديگر ــ از جمله تاراپوروالا و موبد آذرگشسپ ــ به پيروي از بارتلمه آن را بيسابقه و نوآيين تفسير کردهاند. خودِ بارتلمه آن را شکلِ خلاصهشدهي اين عبارت دانسته است: (سرودي که) نه پيش از اين (کسي سروده است).
تفسیری که به دست دادم با بررسی سایر کارکردهای این کلمه در گاهان تایید میشود. نکتهی مهم آن که زرتشت همین مفهوم را در جاهایی دیگر با واژگان دیگری نیز تکرار کرده است.
«بدان هنگام مرا فرمان دادي: «به سوي اشه روي آور و آن را فراشناس.» سخني هرگز ناشنيده به من گفتي. «بکوش تا سروش به اندرون تو راه يابد و پرتو دهش ايزدي را دريابي که به هر دو گروه، پاداش (و جزا) ميبخشد».[8]
در اينجا هم زرتشت پيامي را که از اهورامزدا دريافت کرده است با صفتِ «هرگز (تا به حال) شنيده نشده» توصيف ميکند. عبارت اوستايي وصفي در اين جمله «نوئيت اَسروشتا» است. «نوئيت» به معناي هرگز است و «اسروشتا» از پيشوند نفي «اَ» به همراه بن«سرو» ساخته شده است که شنيدهشدن و اطاعتشدن معنا ميدهد. نام سروش ــ فرشتهي زرتشتي پيامرسان ــ نيز از همين ريشه گرفته شده است. در جاي ديگري نيز زرتشت خطاب به پيروانش ميگويد: «اي هوشمندان! شما را از آموزههايي ناشنوده ميآگاهانم[9].»
بنابراین آشکار است که زرتشت ادعا میکرده الهامی بیسابقه و خردی ناشنوده را از خداوند دریافت کرده و به همین خاطر شعر خود را گفتاری نوآیین و گسسته از گذشته میدانسته است، و این به معنای قلاب شدن متن به خودِ زرتشت و خداوندی است که معرفی میکرده، که آن نیز ایزدی نوظهور و ناآشنا برای مردم بوده و باز مرجعی بیرونی جز پیامبرش یعنی خود زرتشت نداشته است.
تمام مولفان جهان باستان –از همر و هسیود و افلاطون گرفته تا بودا و کنفوسیوس و لائوتسه- همگی قرنها پس از زرتشت شهرت یافتند و حدس من آن است که ایدهی «اهمیت مولف انسانی» خاستگاهی ایرانی داشته باشد. چرا که: ۱) پیشداشت فلسفی آن که حضور یک انسان تشخص یافتهی آفریدگار متن است در جهان باستان ناشناخته بوده و میتوان نشان داد که طی دورانی دراز از ایران زمین به تمدنهای همسایه انتقال یافته، و ۲) این مفهومی هم نیست که به سادگی پدید آید و در چین و یونان و هند باستان که که این نامداران را پرورده، همچنان غایب بوده، و ۳) مقطع تاریخی ظهور این نامها همزمان است با نفوذ فرهنگی آرای زرتشتی در آن مناطق.
از این زاویه، اصولا این که متن تورات به مؤلفی به نام موسی یا انبیای دیگر منسوب شده، نشانهی تاثیرپذیریاش از فرهنگ ایرانی است و متن را در بافت متون دینی قلمرو تمدنی ایرانی قرار میدهد که پس از گسترش تدریجی دین زرتشتی در بافت سیاسی دولت پارسی پدیدار شدهاند. مطرح بودن بحث نویسندگی و اهمیت ارجاع به مؤلف در این متون نشانگر بافت فرهنگی خاصی است که با گاهان در ایران شرقی آغاز میشود و پس از هفت قرن در عصر هخامنشی به صورت چارچوبی فراگیر و نظامی جهانگیر معرفی میشود. هردوی این رخدادها هم بر فرهنگ هلنی تقدم تاریخی دارند و هم از آن اثرگذارتر و مهمتر هستند، و مهمتر آن که اصولا جغرافیای ظهور متن عهد عتیق هم با آنها همپوشانی دارد. از این رو هنگام بهرهگیری از رویکرد کمینهگرا باید به این نکته توجه داشت که قدری هلنیزدایی از آرای اندیشمندان این مکتب ضرورت دارد.
- Schniedewind, 2005: 7. ↑
- Book of Jubilees ↑
- Schniedewind, 2005: 9. ↑
- کتاب اشعیاء، باب اول، آیهی ۱. ↑
- کتاب ارمیاء، باب ۳۶، آیهی ۳۲. ↑
- گاهان، هات ۴۶، بند ۱۷. ↑
- گاهان، هات ۲۸، بند ۳. ↑
- گاهان، هات ۴۳، بند ۱۲. ↑
- گاهان، هات ۳۱، بند ۱. ↑
ادامه مطلب: بخش دوم: تاریخ قوم یهود – گفتار نخست: چارچوب کلی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب