پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار سوم: از گرمابه تا حمام: مکان، بدن و فردیت (۱)

گفتار سوم: از گرمابه تا حمام: مکان، بدن و فردیت (۱)

پیش‌درآمد

اگر در چشم‌انداز تاریخ جهان به پویایی بدن‌های اجتماعی شده بنگریم، با قاطعیت به این نتیجه خواهیم رسید که ایران مهمترین کانون تکامل اجتماعی فناوری بدن بوده است. برخی از نهادها چندان برای ما آشنا می‌رسند و به قدری با زندگی روزانه‌مان گره خورده‌اند که معمولا پیچیدگی‌شان و غیربدیهی‌بودن‌شان را در نمی‌یابیم. یکی از این نهادهای اجتماعی که با کارکردی پایه و کلیدی مانند بهداشت و پاکیزگی بدن در ارتباط است، گرمابه است.

گرمابه نهادی اجتماعی است که برای ساماندهی جمعیِ پاکیزگی بدن‌ها تخصص یافته است. یعنی در اینجا با سیستمی اجتماعی سر و کار داریم که منابعی گوناگون را به کار می‌گیرد تا تماس سنجیده و کارآمدِ دو عنصر پایه‌ی آب و بدنهای انسانی را سازماندهی کند و به این ترتیب پاکیزگی بدن‌های اجتماعی شده را تضمین نماید.

گرمابه یکی از کهنترین بخشهای فضای طبیعی است که با دستکاری‌هایی فناورانه به درون سپهر رام شده‌ی مکان اجتماعی مکیده شده است. یعنی پس از خانه و کاخ و معبد که به ترتیب کالبدهای مکانی برساخته شده برای نهادهای خانواده، دولت و دین هستند، گرمابه قدیمی‌ترین نهاد عمومی‌ایست که در جوامع انسانی تکامل یافته و به خاطر عمومی بودن‌اش و فارغ بودن‌اش از نخبه‌گرایی اهل دین و سیاست، با بخش بزرگی از جمعیت پیوند می‌خورده و بیشتر به خانه شباهت دارد تا به کاخ و معبد.

در دوران پیش از ظهور یکجانشینی آدمیان بدنهایی داشتند که در تماس مستقیم با عناصر طبیعی پاکیزه می‌شد. راهبردهای پاکیزگی در این دوران با آنچه که در جانوران می‌بینیم همسان بود. یعنی پاکیزه ساختن بدن فعالیتی بود زمان‌گیر که بدون مرزبندی با طبیعت و در تماس مستقیم با منابع طبیعی انجام می‌پذیرفت. هر برکه یا رودخانه‌ای می‌توانست جایی برای پاک کردن بدن باشد و هر منطقه‌ی آفتابگیری برای تاراندن حشرات بدن سودمند جلوه می‌کرد. شیوه‌ی جمعی شدن رفتارهای پاک کردن بدن نیز در این هنگام با آنچه که در میمونهای عالی می‌بینیم همسان بود. یعنی شیوه‌هایی جمعی از پاک کردن تنِ دیگری وجود داشت که اغلب بر جوریدن موها و گرفتن حشرات انگل تمرکز یافته بود و در ضمن دلالتی اجتماعی نیز پیدا می‌کرد و ارتباط دوستانه‌ی من و دیگری را رمزگذاری می‌کرد و در ضمن سلسله مراتب قدرت در قبیله را نیز نشان می‌داد.

این آغازگاه ابتدایی که کمابیش با الگوی زیستی نخستی‌های دیگر همسان است، در هزاره‌ی چهارم و سوم پیش از میلاد طی روندی شتابزده دگردیسی یافت و به پیدایش نهاد اجتماعی پیچیده‌ای انجامید که گرمابه یا حمام نامیده می‌شود. گرمابه یک عنصر معمارانه‌ی شهری و یک فضای عمومی مصنوعی و ساخته شده است که به خاطر مدیریت جریان آب و ساماندهی فضولات و پلشتی‌ها به بستری پایه از دانش و فناوری وابسته است. گرمابه بر خلاف آبگیری در کنار رودخانه فضایی طبیعی نیست، بلکه مکانی است که به دست مردمان و با طرح و نقشه‌ای مشخص «ساخته می‌شود». مکانی که جریان ورود و خروج آب در آن باید مدیریت شود و شیوه‌ی تماس بدن‌ها با هم در آن باید بر مبنای پیش‌داشتهایی آمیخته به تابوها و محرمات سازماندهی شود. در ضمن دانسته‌های انباشت شده در جامعه درباره‌ی بدن و بهداشت و تندرستی نیز در همین مکان کارکرد پیدا می‌کند و به جریان می‌افتد. یعنی در گرمابه همزمان با شاخه‌ای از فناوری مدیریت آب سر و کار داریم که با پزشکی گره خورده و در ضمن با کارکردهایی اجتماعی مانند تفریح و استراحت و رایزنی و گاه موسیقی و عیاشی پیوند برقرار کرده است.

گرمابه بر این مبنا یکی از پیچیده‌ترین و دیرینه‌ترین نهادهای اجتماعی است و اگر بخواهیم مسیر تکامل فناوری بدن در جوامع انسانی را ردیابی کنیم، باید حتما بدان بنگریم. از این رو این حقیقت که تقریبا هیچ پژوهش جدی‌ای در این زمینه انجام نپذیرفته، شگفت‌انگیز می‌نماید.[1] به ویژه در ایران زمین که خاستگاه تاریخی نهاد گرمابه محسوب می‌شود، بازیابی سیر تکامل آن ضروری می‌نماید و داده‌ها در این زمینه نیز بسیارند. در این نوشتار تنها برخی از داده‌های پایه را خواهم آورد تا پیچیدگی این نهاد را نشان دهم و خط سیر تکامل آن را به شکل کلی ترسیم کنم. پژوهش درباره‌ی ساز و کارهای ساخت و ساماندهی گرمابه‌ها در هر دوره‌ی تاریخی به پژوهشهای مستقل و مفصلی نیاز دارد که خارج از دایره‌ی بحث ما قرار می‌گیرد. از این رو در این کتاب تنها زوایای نادیده انگاشته شده و بدیهی فرض شده‌ی نهاد گرمابه را وارسی خواهم کرد،‌ با آن هدف که مسیر تکامل راهبردهای پاکیزه‌سازی بدن‌ها در بافت جامعه‌ی ایرانی را صورتبندی کنم.

گرمابه و آیین‌های پاکیزگی

شستن تن از دیرباز کارکردی آیینی داشته است. یعنی گذشته از سطح زیستی که به بهداشت تن و تندرستی مربوط می‌شود، و گذشته از سطح روانی که لذت و شادمانی ناشی از پاکیزگی و تماس با آب را به دنبال دارد، و فراتر از سطح اجتماعی و کارکردهای ارتباطی‌ گرمابه، شستن تن در سطح فرهنگی نیز بازتابی داشته و همچون کرداری نمادین در باورها و آیین‌های همه‌ی تمدن‌ها جایگاهی مرکزی را به خود اختصاص می‌داده است. در ایران زمین یکی از کهنترین متنهایی که به چنین کارکردی اشاره می‌کند، داستان گیلگمش است که به طور خاص در دو نقطه حمام کردن را همچون امری آیینی روایت می‌کند. نخست زمانی که انکیدو از جنگل خارج می‌شود و بعد از همبستری با کاهنه‌ای به نام شهمت متمدن می‌شود. در این جا می‌بینیم که انکیدو سر و تن خود را می‌شوید و به این ترتیب برای ورود به شهر و دیدار با گیلگمش آماده می‌شود. دیگری خود گیلگمش است که پس از مرگ انکیدو و آگاهی یافتن بر محتوم بودنِ مرگ خویش سفری طولانی را برای دستیابی به گیاه جاودانگی آغاز می‌کند و در طی این دوران از شستن تن خودداری می‌کند. گیلگمش تنها پس از یافتن گیاه در کف خلیج پارس است که خود را می‌شوید. معلوم است که این شستن کارکردی آیینی داشته است. چون گیلگمش ناچار می‌شود برای انجام آن از گیاه گرانبهایی که یافته بود جدا شود و در همین هنگام است که مار سر می‌رسد و گیاه را می‌دزدد. در این بخش از اسطوره می‌بینیم که مار –که نماد طبیعت است- برای بهره جستن از گیاه و جاویدان شدن نیازی به تطهیر و آداب غسل نداشته و از این رو به سادگی گیاه را ربوده و با پوست‌اندازی‌های پیاپی عمر جاودان یافته است. در حالی که گیلگمش به خاطر مرگ‌آگاهی‌اش و پیوندش با شهر و تمدن از این اتصال سرراست محروم مانده و ناگزیر بوده حرمت آن گیاه مقدس را با اجرای آداب شستشو رعایت کند، و همین باعث از محرومیت‌اش از برکت جاودانگی می‌شود.

حمام کردن نهایی گیلگمش آشکارا کنشی آیینی بوده که می‌بایست پیش از دستیابی به جاودانگی انجام پذیرد. مشابه همین ماجرا را در هفت‌خوان رستم هم می‌بینیم، در آنجا که خوان سوم را پشت سر می‌گذارد و چشمه‌ای می‌یابد و خود را در آن پاکیزه می‌کند. کیخسرو هم که در کوهستان پیش از عروج کردن از گیتی سر و تن می‌شوید نیز به همین ترتیب به غسلی مشغول بوده که بخشی از یک آیین گذار محسوب می‌شده است و نمونه‌اش در ادیان و باورهای فرهنگهای گوناگون فراوان یافت می‌شود.

آیین گذار دست شستن از مرحله‌ای از زندگی و ورود به مرحله‌ای تازه را نشان می‌دهد و پیوندش با آب و شستن بدن به قدری نهادینه شده که در ادیانی مانند مسیحیت یا مانویت و یا خاستگاه دیرینه‌ی هردوی اینها یعنی کیش مندایی موقعیتی مرکزی به خود گرفته است. در مسیحیت این غسل آیینی گذار از قلمرو ظلمانی شیطان به حریم کلیسا و خویشاوندی با مسیح را نشان می‌دهد و از این رو تعمید یافتن اهمیتی مرکزی یافته و اغلب در کودکی انجام می‌شود. شکلی دیگر از این آیین را در وضو و آبدست مسلمانان می‌بینیم. در اینجا ورود به عرصه‌ی عبادت است که نیازمند آیین گذار است و این کار با شستن دست و پا و صورت انجام می‌پذیرد. در کیش مندایی که از نظر تاریخی نیای مشترک همه‌ی غسل‌های آیینی در ادیان سامی محسوب می‌شود، شستن تن و بدن در آب جاری رودخانه‌ها اهمیت دارد و همچون آیینی روزمره پیوسته تکرار می‌شود. اما جایگاهش چیزی بین ورود یکباره به قلمرو دین (مسیحی) و ورود به حریم پرستش خداوند (اسلامی) است و آمیخته‌ای از هر دو را در خود نشان می‌دهد. با مرور غسل تعمید یافتن عیسی مسیح به دست یحیای تعمیدگر در می‌یابیم که شکل آغازین این آیین در مسیحیت هم شکلی مندایی داشته و باید در آن چارچوب فهم شود. نمونه‌ی زرتشتی همین آیین را در ارداویراف‌نامه می‌بینیم، در آنجا که ارداویراز پیش از نوشیدن منگ و فراز رفتن به جهان مینویی «سر و تن بشست و جامه‌ی نو پوشید و با بوی خوش خویش را خوشبو کرد.»[2]

نمودی برجسته از همین آیینی که ارداویراز به جا آورد در مراسم مربوط به نوروز باقی مانده است. در آنجا که یکی از واجبات برای آمادگی تحویل سال آن است که فرد به گرمابه رفته و لباس نو پوشیده باشد. این رسم حمام رفتن پیش از تحویل سال به برخی عیدهای مذهبی هم در ایران تعمیم یافته است. نمونه‌اش سخن سعدی است که می‌گوید:

شنيدم كه وقتى سحرگاه عيد         ز گرمابه آمد برون بايزيد

گذشته از غسل هنگام اجرای مراسم گذار که نمونه‌هایش را دیدیم، شیوه‌ی دیگری از شستن سر و تن را داریم که به آیین تطهیر مربوط می‌شود. در این حالت پلیدی‌ای یا بیماری‌ای در کار است که انجام آیین پاکسازی برای غلبه بر آن و زدودن اثرش انجام می‌شود. نمونه‌ی خوبی از این کارکرد شستن تن را در شاهنامه و در آنجا می‌بینیم که فریدون بر ضحاک غلبه می‌کند و دختران جمشید را به گرمابه می‌فرستد تا از جادوگری و پلیدی‌ای که از ضحاک آموخته بودند رهایی یابند:

برون آورید از شبستان اوی           بتان سیه‌موی و خورشید روی

بفرمود شستن سرانشان نخست           روانشان ازان تیرگیها بشست

ره داور پاک بنمودشان           ز آلودگی پس بپالودشان

که پرورده‌ی بت پرستان بدند           سراسیمه برسان مستان بدند

در اینجا می‌بینیم که کارکرد اصلی شستشو رهایی یافتن از تیرگی روان است. اما در ضمن نشانه‌هایی از یک آیین گذار هم در آن می‌توان یافت و فردوسی می‌گوید که این پالودگی از آلودگی‌ها با جدا شدن‌شان از بت‌پرستی و هدایت‌شان به راه داور پاک همراه بوده است.

جالب آن که انگار ضحاک -که سرچشمه‌ی آلودگی دختران جمشید به جادوگری بوده- خود نیز آیین گرمابه‌ای ویژه‌ی خود داشته که با غوطه‌ور شدن در خون همراه بوده است. در شاهنامه می‌خوانیم که وقتی ضحاک در خواب به سرنوشت تلخ خود آگاه شد، برای برگرداندن بخت بد مراسمی اجرا کرد:

دلش زآن زده فال پر آتش است           همه زندگانی بر او ناخوش است

همی خون دام و دد و مرد و زن          بریزد کند در یکی آبدَن

مگر کاو سر و تن بشوید به خون          شود فال اخترشناسان نگون

در دوران تاریخی گزارشهایی فراوان در دست داریم که نشان می‌دهد گرمابه هر دو کارکرد را داشته است. یعنی هم به هنگام گذارهای دینی و اجتماعی واجب می‌نموده و هم در آیین پاکسازی و تطهیر رواج داشته است. یکی از تجربه‌های عینی‌ای که به این کارکرد آیینی دامن زده این حقیقت است که مردمان پس از خروج از گرمابه بدنی پاکیزه و معمولا جامه‌ای نو در بر دارند و بنابراین در سطح زیستی و اجتماعی ظاهری زیباتر و فاخرتر پیدا می‌کنند و از این رو بهبود و ارتقایی در سطح روانی و فرهنگی را نیز به ذهن متبادر می‌کنند. نمود این ماجرا را در داستانهای ایرانی آنجا می‌بینیم که گاه نخستین برخورد دلدار و دلداده وقتی رخ می‌دهد که دلدار از گرمابه بیرون آمده و در این هنگام است که چشم دلداده برای نخستین بار به او می‌افتد. مانند شاه خسرونامه‌ی عطار که بعد از خروج گل از گرمابه از حضورش خبردار می‌شود و دل به او می‌بازد.

در کارنامه‌ی اردشیر بابکان هم می‌خوانیم که وقتی بابک از ساسان تبار و نژادش را پرسید و سوگند خورد که آسیبی به او نرساند، ساسان نزدش فاش کرد که از تبار داریوش سوم است و نسب به شاهنشاهان هخامنشی می‌برد. آنگاه «بابک شاد و گفت که به گرمابه برو (تن به آبزن کن) و بابک فرمود تا یک دست لباس شاهوار برایش بیاوردند و به ساسان دادند که بپوش، و او چنان کرد.»[3] و این هنگامی بود که بابک تصمیم گرفته بود دخترش را به زنی به ساسان بدهد. در شاهنامه هم این داستان درست به همین شکل روایت شده است:

بدو گفت: بابك به گرمابه شو          همى باش تا خلعت آرند نو

این نمونه‌ای از کارکرد گرمابه‌ در مقام گذارهای اجتماعی است و رسم بوده که در ایران کسانی که مقام و موقعیتشان ارتقا پیدا می‌کرده برای شرکت در مراسم تحلیف خویش نخست به حمام بروند. چنان که بیهقی وقتی می‌خواهد خلعت گرفتن یکی از شخصیتهای تاریخش را روایت کند، می‌گوید «خواجه بفرمود تا وى را به گرمابه بردند و جامه پوشانيدند.»

آخرین نمونه‌ی تاریخی مشهور در این زمینه به مرگ امیرکبیر مربوط می‌شود که فراشان چون می‌خواستند به قتلش برسانند و دنبال جایی خلوت می‌گشتند، به دروغ به او گفتند که شاه او را بخشیده و به نزد خویش فرا خوانده است. این به معنای آن بود که امیر کبیر بخشی از اعتبار و مقام پیشین خود را به دست بیاورد و به همین خاطر طبیعی بود که بعدش به همراه همین فراشان به حمام فین کاشان رفت و با این نیرنگ در آنجا به قتل رسید.

یک نمونه‌ی مشهور دیگر از آیین گرمابه رفتن که به مراسم گذار مربوط می‌شود، به حمام رفتن زرتشتیان پیش از مراسم جشن بلوغ و مراسم کستی بستن مربوط می‌شود. مشابه آن را در رسم حمام رفتن عروس و داماد می‌بینیم. در اینجا هم دختر و پسری که قرار است به مرتبه‌ی زنان و مردان وارد شوند نخست به گرمابه می‌روند و تن و سر خود را می‌شویند. به همین خاطر در رمزگذاری اجتماعی گرمابه ساختاری پیچیده برای اشاره به موقعیتها و پایگاههای اجتماعی وجود دارد و ارزش نمادین این نهاد به قدری بوده که بسیاری از محتشمان و اشراف برای به رخ کشیدن منزلت خویش آیین گرمابه رفتن خویش را با شکوه و جلال و نمایش اقتدار خویش همراه می‌کرده‌اند.

چنین خودنمایی‌هایی حتا در میان رهبران دینی و صوفیان هم دیده می‌شده است. نمونه‌اش را در مناقب اوحد الدين كرمانى می‌خوانیم كه در نيمه دوم قرن هفتم هجری نوشته شده است. اوحد الدين در این رساله می‌گوید هنگام سفری به شهرى رسید كه نجم‌الدين رازى در آن می‌زیست. پس برای دیدار با او به خانقاهش رفت و چون خبر دادند که شيخ در گرمابه است، همان جا به انتظارش نشست. وقتی پس از زمانی شیخ از گرمابه بازگشت، راوی جلوه‌اش را چنین وصف می‌کند: «خادمان مى‏آيند و طشت و طاسهاى نقره كوفت، و بر سر آن سفره از جاقاء منقش دوخته انداخته‏اند، مى‏آوردند. و شيخ نجم الدين دايه، خودنما و اهل كر و فر بودى…»[4]

سویه‌ی آیینی حمام رفتن در سراسر تاریخ ایران پررنگ و برجسته بوده و ردگیری شیوه‌های تکامل آن در زیرسیستم‌های اجتماعی گوناگون به پژوهشی مفصل و مستقل نیاز دارد. آداب گرمابه چندان مهم بوده که در اندرزنامه‌ها و حتا متون فقهی اغلب فصلی یا گاه رساله‌ای جدا برای شرح آن اختصاص می‌یافته است. چنان که مثلا باب شانزدهم قابوسنامه در شرح آیین گرمابه رفتن است.

مرور همه‌ی این متون کاری زمان‌گیر است و به تفصیلی بیش از این رساله نیاز دارد و موضوعش نیز از دایره‌ی توجه ما خارج است. پس در این نوشتار تنها مثالهایی از کارکرد اجتماعی-سیاسی و دینی‌اش را آوردم. تنها برای آن که دامنه‌ی گستردگی این موضوع نمایان شود، نمونه‌ای از اشعار صوفیانه در وصف گرمابه را هم می‌آورم. چرا که در اینجا می‌توان به شیوه‌ی رمزگذاری تازه‌ای پی برد که در میان عارفان ایرانی رواج داشته و همان آداب حمام رفتن را با رمزگانی صوفیانه از نو بازتعریف می‌کرده است. شعر را وحشی بافقی در ستایش کاخ میرمیران ستوده است و همچنین از این نظر شایان توجه است که آداب گرمابه رفتن در دوران شاعر را نیز نشان می‌دهد:

طواف درگه پیر حقیقت           اجازت نیست بی‌غسل طریقت

اگر ره بایدت در خلوت خاص           بپرس اول ره حمام اخلاص

معاذاله زهی فرخنده حمام           که آبش هست آب روی ایام

از آن فایض به خلوتخانه‌ي گل           هوایی چون هوای خلوت دل

به تحت الارض خورشید جهان سوز          به گلخن تابی او شب کند روز

درونش را به چشم پاک بینان           صفای خاطر خلوت نشینان

برونش را برای تربیت روح           به هر جانب در سد فیض مفتوح

در فیضش به روی کس نبسته           در او وارستگان صف صف نشسته

چه در بیرون در ماندی درون آی           بنه در مسلخ وارستگی پای

گذر بر صفه‌ی پاک اعتقادی           نشین بر فرش عجز و نامرادی

کمر بند امل را عقده کن سست           میان آز بگشا چابک و چست

گشا بند قبای خود نمایی           برون آ از لباس خود ستایی

بنه از سر کلاه عجب و پندار           میارا تن به جبه ، سر به دستار

علایق از میان نه بر کرانه           بزن لنگ تجرد عاشقانه

برون آ از صف بالا نشینان          برو تا خلوت تنها نشینان

بریز آبی ز آب چشم نمناک           و گر آلایشی داری بشو پاک

چو خود را شستی از لوح مناهی           ز آب گریه‌های عذر خواهی

قدم در مجمع اهل صفا نه           برای خویشتن جانی صفا ده

گروهی بین همه از خویشتن عور           ز خود کرده لباس عاریت دور

همه از جبه و دستار عاری           برهنه از رسوم اعتباری

نشین و آب گرم گریه پیش آر           تو هم آبی به روی کار خویش آر

به سنگ ترک کن پای طلب پاک           ز چنگ قیدهای عالم خاک

توجه کن به دلاک هدایت           که آید بر سر کار عنایت

کشد بر سنگ رحمت پاکی جود           تراشد موی قید بود و نابود

بنا چون می‌شد این حمام دلکش           که آبش آشتی دارد به آتش

تفکر از پی تاریخ آن رفت           پی حمام نقلش بر زبان رفت

چو خواهی سال اتمامش بدانی           بگویم تا بدانی چون بخوانی

چو با فیض است و زو نبود جدا فیض          طلب تاریخش از حمام با فیض

خاستگاه و تکامل گرمابه

اگر در تارنماهای مربوط به تاریخ گرمابه در اینترنت گردشی کنیم می‌بینیم تقریبا همه‌شان به نقل از نویسنده‌ای به نام دوبونویل یونان باستان را خاستگاه گرمابه‌ی عمومی دانسته‌اند. فرانسوا دوبونویل استاد تاریخ هنر است و «کتاب گرمابه»اش یکی از معدود کتابهایی که درباره‌ی تاریخ تکامل حمام نوشته شده است. دوبونویل در آغازگاه کتاب خود نوشته «تاریخ حمام عمومی در یونانِ قرن ششم پیش از میلاد آغاز می‌شود.» این جمله که بارها و بارها در منابع گوناگون نقل شده و خاستگاه نهاد اجتماعی گرمابه‌ی عمومی را مانند بسیاری از چیزهای دیگر یونان باستان می‌داند، از پایه نادرست است و در این بخش شواهدی پیش خواهم کشید تا این ناراستی نمایان گردد.

آنچه که باعث شده چنین گزاره‌هایی تا این اندازه رواج و اعتبار یابد، آن است که بیشتر نویسندگان امروزین وقتی در جستجوی تبارنامه‌ی گرمابه مدارک تاریخی را جستجو می‌کنند، با رسیدن به کهنترین نقطه در یونان دست از کنکاش بر می‌دارند. پانایوتاتو که استاد دانشگاه آتن است و در ابتدای قرن بیستم مقاله‌اش درباره‌ی تاریخ حمام در مجموعه‌ی تاریخ کمبریج گنجانده شده، می‌نویسد که نخستین شکل از حمام عمومی در یونان ابداع شد و تاریخ آن را به قرن پانزدهم پیش از میلاد و کاخ کنوسوس مربوط می‌داند. کنوسوس مرکز دولتشهری مهم و ثروتمند در فرهنگ مینوآ بوده که تاریخ حیاتش به سالهای ۱۷۰۰ تا ۱۴۵۰ پ.م باز می‌گردد. این شهر در زمان شکوفایی‌اش چند ده هزار تن (و در روایتی اغراق‌آمیز؛ صد هزار تن) جمعیت داشته و بنابراین کمابیش هم‌اندازه‌ی شهرهای بزرگ میانرودان و ایلام باستان بوده، هرچند از نظر زمانی یک و نیم هزاره پس از شهرهای قلمرو ایران زمین بر صحنه‌ی تاریخ پدیدار می‌شود.

در کنوسوس کاخی بزرگ یافت شده که در آن از ناودانها و لوله‌های سفالی به نسبت کوچکی با قطر حدود ده سانتی‌متر برای تخلیه‌ی آب بارانی که بر بام می‌ریخته به زیر بنا استفاده شده است. این شیوه که در همان زمان در ایران زمین قرنها قدمت داشته در قلمرو بالکان نوعی نوآوری محسوب می‌شده و از این رو بسیاری از نویسندگان که دانش کافی درباره‌ی سایر مناطق جز یونان نداشته‌اند آن را اختراعی پیشتازانه و شگفت‌انگیز قلمداد کرده‌اند. در این کاخ اتاقی وجود دارد که اغلب در متون راهنمای گردشگری با نام «حمام ملکه» خوانده شده است. این حمام در واقع اتاقی است به نسبت کوچک با کف کوبیده‌ی ساروج خورده که یک لگن بزرگ وان‌مانند با نیم متر درازا در آن وجود دارد. از لوله‌های تخلیه‌ی آب روشن است که از همان آب جاری برای دفع فضولات آبریزگاه از این اتاق استفاده می‌شده است. آن لگن بزرگ هم آشکارا برای استحمام کاربرد داشته است.

در برخی از منابع از این لگن‌ باستانی و آن لوله‌های سفالین طوری سخن به میان آمده که گویی با اختراعی ویژه و نوآورانه روبرو هستیم، در حالی که وان قدیمی‌ترین و ابتدایی‌ترین شیوه برای شستشوی تن است و به خاطر آن که حجمی به نسبت اندک از آبِ ساکن و غیرجاری برای شستن تن به کار گرفته می‌شود، کارآیی محدودی هم دارد. قدیمی‌ترین لگن یا وانِ باستانی یافت شده همان است که در کاخ کنوسوس در کرت یافت شده است. اما حتا در آنجا هم این ابزار که نشانگر شستن تن در خانه بوده امری استثنایی و شاهانه قلمداد می‌شده است. چون در میان هزار و سیصد اتاق یافت شده در شهر کنوسوس باستانی تنها در همین یک اتاق کاخ است که چنین لگن بزرگی یافت شده است. در این اتاق هم بدیهی است که با یک نهاد اجتماعی و سازه‌ی معمارانه‌ی گرمابه سر و کار نداریم همه چیز به سادگی اتاقی است که در آن لگنی بزرگ نهاده و سر و تن را در آن می‌شسته‌اند.

Crete Bath Tub 1

Image result for knossos palace bath

گاه همین سیستم ابتدایی با استفاده از منابع طبیعی غنی‌تر می‌شده است. مثلا در جزیره‌ی تِرا (سانتورینی) در دریای اژه به خاطر فعالیت آتشفشانی و وجود چشمه‌های آب گرم فراوان، با لوله‌هایی آب گرم را هم به حمام خانه‌های اشرافی در شهر آکروتیری می‌برده‌اند و هنگام شستشو در وان از این آب استفاده می‌کرده‌اند. قدمت این آثار به قرن پانزدهم پ.م می‌رسد و به تمدن مینوآ مربوط می‌شود.[5] با این همه در اینجا هم نشانی از مدیریت جریان آب را نمی‌بینیم و بدن تماسی با آبِ متحرک پیدا نمی‌کند. یعنی همان الگوی باستانی ریختن آب در آوندی و خیساندن بدن در آن را می‌بینیم.

در واقع با مرور منابع باستان‌شناختی و اسناد تاریخی روشن می‌شود که در جوامع ابتدایی‌تری که در قلمرو پیرامون ایران‌زمین قرار می‌گرفته‌اند، ساخت حمام عمومی به مثابه نهادی اجتماعی رواج نداشته و شستشوی تن در خانه‌ها و در آوندهای بزرگی انجام می‌گرفته است. آنچه در کنوسوس و سانتورینی می‌بینیم همین نخستین شکل از وان است که به احتمال زیاد حتا پیشتر از ظهور شهرنشینی در روستاهای اولیه وجود داشته است. وان به جوامعی مربوط می‌شود که توانایی سازماندهی آب جاری و ساخت سازه‌های عمومی و استخرهای بزرگ را ندارند و از این رو ظرفی بزرگ را در خانه‌ها پر از آب می‌کنند تا بدن با خیس خوردن در آن شسته ‌شود. هیجان‌زده شدن بابت دیدن وان در جایی و اشتباه گرفتن آن با گرمابه –که نهادی اجتماعی و سازه‌ای معمارانه است- از آنجا بر می‌خیزد که این نویسندگان ایمانی قلبی به پیشگامی یونان و روم داشته‌اند و بی‌توجه به داده‌ها و اسناد همان را در نهایت نتیجه گرفته‌اند.

حقیقت آن است که گرمابه نهادی اجتماعی و سازه‌ای پیچیده و وابسته به شهر است. به همین خاطر در مراکزی مثل کنوسوس و جزایر دریای اژه که شهرنشینی بسیار ابتدایی و دیرآیندی داشته‌اند، تا قرنها بعد وجود نداشته است. در مقابل می‌توان انتظار داشت در کهنترین مراکز شهرنشینی جهان آثاری از این نهاد را ببینیم و اسناد و مدارک تاریخی هم همین حدس را تایید می‌کند.

ظهور شهرنشینی در ایران زمین با تاسیس نخستین حمامهای عمومی همزمان شد و این نکته بسیار معنادار است که ساخت معمارانه‌ی حمام در این قلمرو قدمتی همسنگ پرستشگاه‌ها و کاخ‌های شاهان دارد. کهن‌ترین حمام بازیافت شده‌ی جهان همان است که در موهنجودارو در گوشه‌ی جنوب شرقی ایران زمین و قلمرو تمدن دره‌ی سند ساخته شده است. در این شهر علاوه بر حمام عمومی یک سیستم فاضلاب به نسبت پیشرفته هم وجود داشته و خروجی دستشویی‌های خانگی به درون مجاری‌ای سرریز می‌شده که آب جاری در آن گذر می‌کرده است.

آنچه در موهنجودارو می‌بینیم به خاطر بزرگی و پیچیدگی‌اش ممتاز و مهم است. اما در ایران زمین یگانه و استثنایی نیست. این نوع آبریزگاه‌ها حتا امروز هم در روستاها و نقاط دورافتاده‌ی سراسر ایران زمین ساخته می‌شوند. تقریبا همه‌ی چند صد خانه‌ای که در موهنجودارو خاکبرداری شده‌اند دستشویی خانگی جداگانه داشته‌اند. این سازه‌ها مانند حمام بزرگ شهر از جنس خشت ساخته می‌شده‌اند و جالب آن که نشانه‌هایی از صندلی‌ای چوبی شبیه به توالت فرنگی هم در آنجا پیدا شده است!

توسعه‌ی شهرنشینی خود به خود به تراکم بالای جمعیت و انباشت فضولات انسانی در یک بستر مکانی محدود منتهی می‌شود و آشکار است که مردمان ساکن ایران زمین که کهنترین شیوه‌ی شهرنشینی را پدید آوردند، گام به گام در جریان تاسیس ساختارهای شهری مسئله‌ی آلودگی فضولات را نیز حل می‌کرده‌اند. به همین خاطر از همان ابتدای کار فضاهای شهری خاصی برای شستن تن و دفع فضولات مستقل از هم طراحی شده که همان آبریزگاه و گرمابه‌ در تمامیت کارکردی‌اش است. به همین خاطر برخی از نویسندگان هزاره‌ی سوم پ.م را عصرِ پاکیزگی خوانده‌اند، هرچند اغلب از ارتباط کارکردی میان شهرنشینی و ظهور این ساختها غفلت کرده‌اند و ضرورتهای برخاسته از تراکم جمعیت را نادیده انگاشته‌اند.[6]

بی‌توجهی به تاریخ تحول گرمابه در جهان باستان باعث شده بسیاری از متون باستانی به شکلی دلبخواه با پیش‌فرضِ رواج گرمابه تحریف شوند و از این رو معناهایی کهن از دست برود و با تصویرهای بی‌ربطی که آشناتر و دیرآیندتر هستند جایگزین شوند. نمونه‌اش آن که در ترجمه‌ی متون یونانی باستان بارها و بارها به کلمه‌ی حمام بر می‌خوریم. در حالی که در یونان باستان چنین نهادی وجود نداشته است. یعنی کلمه‌هایی که در یونانی «جای شستن» معنی می‌داده‌اند و شواهد باستان‌شناختی و متنی درباره‌ی طبیعی و غیرشهری بودن‌شان همگرا هستند، به حمام ترجمه شده‌اند که به کلی نادرست هستند. چون وجود یک نهاد اجتماعی پیچیده و مصنوعی برای پاکیزه ساختن بدن را در جامعه‌ای باستانی که فاقد آن بوده مفروض می‌گیرد.

نمونه‌ی این خطا را در ترجمه‌ی آثار همر می‌بینیم. همر در آثارش که به قرون هشتم و نهم پیش از میلاد مربوط می‌شود، از کلمه‌ی «لوئِترا» ( ) برای نامیدن محل شستن تن استفاده کرده است. این واژه از ریشه‌ی «لوئِین» ( ) به معنای شستن مشتق شده و در متون یونانی بعدی به «لوترا» ( ) تبدیل شده است. نام رود لوسیوس[7] در آرکادیا که ردپایش را در متون خطی-ب می‌بینیم نیز از همین ریشه گرفته شده است. کلمه‌ی دیگری که یونانیان برای این مفهوم داشته‌اند، «بالانِئیون» ( ) است که در آثار کلاسیک به ویژه کمدی‌های آریستوفانس به چشم می‌خورد.

با مرور متون یونانی کهن روشن می‌شود که این کلمات همواره به جایی در طبیعت اشاره می‌کرده‌اند و به شستن تن و بدن در آبگیری یا رودخانه‌ای ارجاع می‌دهند. چنان که همر در ایلیاد درخشش سپر دیومدس که از سوی آتنا به او اعطا شده بود را به فروغ ستارگانی تشبیه کرده که در آبهای اقیانوس شستشو کرده‌اند و اینجا از همین کلمه بهره جسته است.[8]

داده‌های دقیقتری در کهنترین متون یونانی هست که نشان می‌دهد شستشوی تن فقط در محیطهای طبیعی و خارج از خانه و شهر انجام می‌شده است. در ادیسه می‌خوانیم که ناوسیکا[9] دختر آلکینوس[10] شاه فایکیا[11] وقتی می‌خواست تنش را و لباسهایش را بشوید با ملازمانش به کنار رودخانه رفت و آنجا چنین کرد.[12] در اینجا همر همه چیز را با آب و تاب شرح داده و می‌دانیم که دقیقا همان کارکرد شستشویی که به گرمابه مربوط می‌شود مورد نظر بوده. چون ناوسیکا برای شستن جامه‌ها و تن و بدن خود از خانه خارج می‌شود و مادرش برای آن که پس از استحمام همراه ندیمه‌هایش بدن خود را چرب کنند ظرفی روغن گداخته به او می‌دهد. یعنی تردیدی نیست که همان کارکرد منسوب به حمام در اینجا مورد نظر است.

اما باز شکی نیست که در این هنگام نهادی به نام حمام برای همر ناشناخته بوده است. چون می‌گوید که ناوسیکا به همراه برای انجام این کار از پدرش اجازه گرفته و گردونه‌ای خواست و همراه ملازمانش به رودخانه‌ای رفت که آبگیرهایی مناسب شستشو در کناره‌هایش وجود داشت و در این محیط طبیعی خود را شست. غیرشهری بودن و وحشی بودن محیط را از آنجا می‌توان دریافت که اولیس که در این هنگام در جنگلی پنهان شده بود صدای بازی این زنان را می‌شنود و در کنار رودخانه با ناوسیکا گفتگو می‌کند. بدیهی است که ترجمه کردن این کلمات به گرمابه یا حمام غلط است و باید به جایش «جای شستشو» گذاشت.

برخی از نویسندگان هنگام ترجمه‌ی بندهایی از ادیسه که به شستشوی تن مربوط می‌شود کلماتی را از خود به متن افزوده‌اند و آن را تحریف کرده‌اند. نمونه‌اش آن که سعید نفیسی در ترجمه‌اش از ادیسه وقتی به کتاب سوم می‌رسد و استحمام تلماخوس در دربار نستور را شرح می‌دهد، می‌گوید او از «گرمابه» بیرون آمد و در حالی که مانند خدایان زیبا شده بود رفت و پیش نستور نشست.[13] او در این تحریف تنها نیست و مفسرانی دیگر را داریم که هنگام نقل همین بند حتا گفته‌اند که تلماخوس از «وانِ حمام» بیرون آمد و پیش نستور رفت![14]

آنچه که در اصل متن می‌خوانیم به ماجرای مهمان‌نوازی نستور از مهمانش تلماخوس پسر اولیس مربوط می‌شود. همر می‌گوید که به افتخار تلماخوس مراسمی برگزار کردند و قربانی گزاردند و روند بریدن گلوی جانور قربانی و تکه تکه کردن گوشتش و نهادن‌اش بر کومه‌ی هیزم را با دقت شرح داده است. بعد هم می‌گوید دختر نستور سر و تن تلماخوس را شست و بدنش را روغن مالید و او که به این خاطر در زیبایی همچون خدایان شده بود رفت و کنار نستور نشست.[15] در کل متن هیچ اشاره‌ای به گرمابه – و بی‌شک وانِ حمام هم!- وجود ندارد و به سادگی خواندن متن روشن می‌شود که عمل قربانی مفصل و خونین در محیطی طبیعی انجام شده که امکان گردآوری چوب و برافروختن آتش در آن وجود داشته است. احتمالا این محل نزدیکی آبگیر یا رودخانه‌ای بوده که سر و تن تلماخوس را در آن شسته‌اند. از این رو اصطلاح به نادرست «بیرون از وان حمام» ترجمه شده است.

کلمه‌ی «آسامینثوس» ( ) در یونانی متاخر وان حمام معنا می‌دهد اما در این متن چنان که گفتیم بافت متن به روشنی نشان می‌دهد کل ماجرا در خارج از ساختمان و در فضای آزاد و طبیعی انجام گرفته و بنابراین این کلمه در شکل کهن همري‌اش باید «محل شستن تن» و یا به سادگی «آبگیر» ترجمه شود. همین کلمه در کتاب چهارم ادیسه هم برای توصیف صحنه‌ی مشابهی به کار گرفته شده که گویا به محیط داخلی خانه تعلق داشته باشد. در اینجا می‌خوانیم که تلماخوس و پیسیستراتوس پسر نستور به خانه‌ی منلائوس می‌روند و از مهمان‌نوازی او برخوردار می‌شوند. به این ترتیب که به «آسامینثوس» وارد می‌شوند و خود را می‌شویند.

باز در اینجا اشاره‌ای به گرمابه‌ نمی‌بینیم. یعنی جایی که مخصوص استحمام ساخته شده باشد. در کار نیست. در مقابل آشکار است که آسامینثوس لگنی بزرگ است که در آن می‌ایستاده‌اند و بر خود آب ریخته و خود را می‌شسته‌اند. این را از آنجا در می‌یابیم که برای توصیف آسامینثوس صفت «اوگزاستاس» ( ) به کار گرفته شده که یعنی «صیقلی» و در اصل «خوب صاف و هموار شده». بدیهی است که گرمابه نمی‌تواند صیقل بخورد و هموار شود و معلوم است که منظور از این کلمه لگن یا تشتی بزرگ است که سطحی صیقلی بوده است. تصویری که داریم به این ترتیب تایید می‌شود که دقیقا در ادامه‌ی این بخش می‌خوانیم که پارفالوس آب ریخت تا مهمانان دستانشان را هم در لگنی بشویند. بنابراین صحنه‌ی پیشین هم کارکردی شبیه شستن دست در لگن را داشته با این تفاوت که در محلی بزرگتر انجام شده که مخصوص شستن تن بوده است.

در ایلیاد هم شواهدی هست که وقتی از شستشوی تن سخن در میان است، با رودخانه یا چشمه‌ی آب گرم طبیعی در دل طبیعت سر و کار داریم[16] و از این رو ترجمه‌ی «به حمام رفتن» درباره‌ی این وضعیت نادرست می‌نماید. در جاهایی از این متن که به حمام کردن با آب گرم اشاره‌ای می‌بینیم، همان لگن یا تشت، دارای آب گرم منظور است. مثلا جایی از جنگاوری سخن می‌گوید که پس از نبرد در حمامی که برده‌اش آب گرم در آن برده، خون را از جامعه‌هایش می‌شوید.[17] اشاره‌ی همر در ادیسه هم باز به همین شستن خویش در لگن مربوط می‌شود.[18]

این رسم شستن تن در چشمه‌های آب گرم طبیعی از دیرباز در همه جای دنیا رایج بوده و در یونان هم این چشمه‌ها را «تِرما» ( ) یا «آبگیر هراکلس» (هِراکلِئیا لوترا: ) می‌نامیدند و اغلب اشاره‌ها به آن کارکردشان را در حمام گرفتن نشان می‌دهد. این نکته هم شایان توجه است که پری‌های چشمه‌ساران (نومف: ) در ادبیات یونانی اغلب به همین چشمه‌های آب گرم مربوط می‌شوند و در ابتدای کار ایزدان فروپایه‌ی نگهبان آنها بوده‌اند.

در همین چارچوب در ادیسه هم صحنه‌ای هست که تلماخوس در آن از آتنا که در جامه‌ی مسافرِ ناشناس مهمانش شده، می‌خواهد که در ترک خانه‌اش شتاب نورزد و لختی بماند و «با رفتن به حمام» خستگی از تن به در کند.[19] این بخش را سعید نفیسی در پارسی با دقتی بیشتر به «تن شستن» ترجمه کرده است.[20] در اصل متن اما منظور روشن است و کمی پیشتر می‌خوانیم که تلماک برای مهمانش خوراک آورد و مستخدمان برایش آفتابه و لگن آوردند تا دستانش را بشوید،‌ و در بندِ مورد نظر هم می‌گوید خوب است قدری بماند و «نوشخواری کند و خود را بشوید» و روشن است که به همین آداب شستن دست موقع خوردن غذا اشاره دارد.

در این موارد همر و بعد از او آتنائوس برای اشاره به جایی که شستن در آن اتفاق می‌افتاده به ترتیب از کلمه‌ی آسامینثوس ( ) و اِمباسیس ( ) استفاده کرده‌اند که «لگن» معنی می‌دهد و از صفت اوگزِستوس ( ) که همر برایش به کار برده[21] بر می‌آید که چوبی بوده است. اما این اشاره را هم داریم که در میان هدایای مصری منلائوس یک لگن نقره‌ای هم وجود داشته است.[22] یعنی به هر روی بدیهی است که در اینجا با گرمابه و ساختمانی برای شستشو سر و کار نداریم و بحث به لگن و آوندی بزرگ برای شستشوی دست و سر مربوط می‌شود.

همر در توصیف تن شستن اولیس نزد کیرکِه (در ایران بیشتر با خوانش فرانسوی سیرسه شهرت دارد) اشاره می‌کند که این لگن فاقد آب بوده و انگار فرد در آن می‌نشستند و در لگن آبی که روی اجاقی گرم شده بود را روی سر و تنش می‌ریختند تا خود را بشوید. با این همه استفاده از آب گرم برای شستن تن در لگن هم در روزگار همر امری غیرعادی و شاهانه قلمداد می‌شده و در ادیسه توصیفی پر آب و تاب و همراه با اعجاب درباره‌ی همین حمام گرفتن ساده می‌بینیم.[23] قرنی پس از همر، در دوران هسیود هنوز شستن تن با آب گرم امری غیرعادی و خاص قلمداد می‌شد. در حدی که هسیود علاقمندان بدان را نکوهش کرده و شستشوی (فایدرونِسثای: ) با آب گرم را امری زنانه و غیردلیرانه‌اش دانسته است! [24]‌ این که با اهداف درمانی پس از آب گرم خود را آب سرد بشویند در غرب امری بسیار دیرآیندتر است و نخستین اشاره به آن را در آثار آریستیدس می‌بینیم که در قرن دوم میلادی در روم می‌زیسته است.[25]

چنین می‌نماید که مخالفت با شستن تن با آب گرم بعدتر در دوران کلاسیک فرهنگ آتنی به نوعی مقاومت فرهنگی در برابر ایران مربوط بوده باشد. یعنی کسانی مانند افلاطون و سقراط که با نفوذ فرهنگ جهانگیر هخامنشی در آتن مخالفت داشته‌اند همان کسانی هستند که این شیوه از شستن تن را نکوهش می‌کنند و آن را زنانه و ظریف و غیریونانی قلمداد می‌کنند. در کتاب «واسازی فلسفه‌ی افلاطون» به تفصیل نشان داده‌ام که همین افراد با سایر نمودهای نفوذ فرهنگ ایرانی در یونان نیز مخالفت داشته‌اند که نمونه‌اش آشپزی و پوشیدن کفش و جامه‌ی آراسته و در کل بهره‌جویی از لذتهای عادی زندگی بوده است.

جالب آن که افلاطون و کسنوفون که شاگردان سقراط و هواداران سیاست استبدادی و اخلاق ریاضت‌طلبانه‌ی اسپارتی بوده‌اند، کلمه‌ی حمام را اغلب در پیوند با سوفیست‌هایی به کار گرفته‌اند که مبلغان سبک زندگی ایرانی در یونان محسوب می‌شدند. نمونه‌اش را در «جمهور» می‌بینیم، در آنجا که افلاطون رقیبان سوفیست خود را را با زبانی تحقیرآمیز به برده‌ای تازه آزاد شده تشبیه کرده که به حمام (بالانیو: ( )) رفته و خود را آراسته با این سودا که با دخترِ ارباب قبلی‌اش ازدواج کند.[26]

با این همه باید توجه داشت که هنوز در دوران سقراط و افلاطون نهادی و ساختمانی به نام حمام در آتن وجود نداشته است. در ترجمه‌های استانده‌ی «مهمانی» افلاطون می‌خوانیم که آریستودِموس در حالی به سقراط برخورد که «از حمام می‌آمد» و بر خلاف رسم معمولش کفش (یا دمپایی: ) به پا داشت.[27] اما کلمه‌ی حمام در اصل متن افلاطون وجود ندارد و او به سادگی نوشته که سقراط پس از شستن خود به آریستودموس برخورد کرده ( ) و تعبیر حمام افزوده‌ای تحریف‌آمیز به متن است. یعنی مترجمان با فرض این که لابد در آتن عصر سقراط هم مردم در ساختمانی به نام حمام خود را می‌شسته‌اند، این را به متن افزوده‌اند. در حالی که وجود کفش نشان می‌دهد که سقراط جایی بیرون از خانه با آریستودموس برخورد کرده و قاعدتا پس از شستشوی خود از کنار چشمه یا رودی می‌آمده است.

تعبیر مشابه دیگری را در رساله‌ی «سوفیست» می‌بینیم. در اینجا افلاطون ضمن شرح مسئله‌ای از استعاره‌ی «بالانوتیکِه» ( ) استفاده می‌کند[28] که در همه‌ی ترجمه‌های این رساله به دلاک یا حمامی برگردانده شده است. این کلمه از«بالانئوس» ( ) گرفته شده که در یونانی کلاسیک همین معنای حمامی یا دلاک را می‌دهد. اما با توجه به آن که در آن دوران هنوز نهاد حمام وجود نداشته، شغلی هم نمی‌توانسته وابسته بدان وجود داشته باشد. از این رو این کلمه قاعدتا به برده یا مستخدمی اشاره می‌کرده که هنگام شستن تن به اربابش خدمت می‌کرده است. مرور دقیقتر متن نیز درستی همین تعبیر را نشان می‌‌دهد و کسی را نداریم که جدای از موقعیت خدمت به اربابی با این کلمه مورد اشاره قرار گرفته باشد.

اشاره‌ی دیگری که گاه همچون گواهی بر وجود حمام در آتنِ باستان به کار گرفته می‌‌شود، بندی مشهوری از «فائدو» است که در آن سقراط موعظه‌اش به شاگردان را قطع می‌کند و می‌گوید پیش از نوشیدن شوکران ترجیح می‌دهد به حمام برود تا وظیفه‌ی زنانی که بعدتر جسدش را خواهند شست را سبکتر کرده باشد. افلاطون در اینجا کلمه‌ی «لوترون» ( ) را به کار گرفته[29] که به حمام ترجمه شده است. اما لگن معنی می‌دهد و در معنایی توسعه یافته به کناره‌ی رودخانه‌ها هم چشمه‌ها هم اطلاق می‌شده است. یعنی این کلمه هم نشان نمی‌دهد که ساختمانی به نام حمام در کار بوده باشد. این را می‌دانیم که سقراط پس از محاکمه‌اش به شکل آشنای امروزین زندانی نبوده و تنها نگهبانانی را بر او گمارده بودند، که تازه فرار کردن از دست آنها هم گویا کار آسانی بوده، چون شاگردان سقراط چنین پیشنهادی برایش دارند. از این رو به احتمال زیاد معنای این جمله آن است که سقراط می‌خواسته پیش از مرگ به خارج شهر برود و به شکلی آیینی خود را بشوید و برای رویارویی با مرگ آماده شود. شاهدی که این خوانش را تایید می‌کند آن که پاوسانیاس در «توصیف یونان» خود از همین کلمه‌ی «لوترون» برای نامیدنِ «حمامِ هلن» استفاده کرده، که جایی بوده در بند کورینت. او در وصف این مکان شرح می‌دهد که حمام باد شده چشمه‌ای بزرگ با آب ولرم و شور بوده که از شکافی بین صخره‌ها خارج می‌شده و به دریا می‌ریخته است.[30]

در واقع نخستین اشاره‌های متون یونانی به حمام در مقام ساختمانی ویژه به فرهنگ و تمدن ایرانی مربوط می‌شود و اغلب برای توصیف ایرانیان به کار گرفته می‌شده است. یکی از نخستین کاربردهای این مفهوم را در «کوروپدیا» می‌بینیم که در آن کسنوفون می‌نویسد کوروش نوجوان پس از دیدار با پدربزرگش آستیاگ از سکاها شکایت می‌کند و می‌گوید که قصد دارد ایشان را از دسترسی و دیدار با وی باز دارد. او می‌گوید که این کار را با بهانه‌های مختلف انجام می‌دهند، که یکی‌اش آن است که «او در حمام می‌باشد».[31]

از این گفتار معلوم است که منظور از حمام جایی بسته و خصوصی است که در خانه یا در کاخ شاه قرار داشته است. وگرنه این تعبیر در چنین شرایطی برای شستن تن در لگن یا خروج از خانه و شستن تن در رودخانه معنادار نیست. نمونه‌ي دیگری از این معنا را در خطابه‌های ایسایئوس می‌خوانیم. ایسایئوس که سخنران نامداری در یونانی قدیم بوده قدیمی‌ترین خطابه‌اش را در حدود سال ۳۹۰ پ.م درباره‌ی املاک مردی به نام دیکایئوگِنِس تنظیم کرده و در آن اشاره می‌کند که این مرد حمامی در ملک خویش ساخته است. ایسایئوس خطیبی آتیک بود و به احتمال زیاد زاده‌ی آناتولی امروزین بوده و از اشاره‌هایش روشن است که شهروند استانهای یونانی‌نشین شاهنشاهی هخامنشی بوده است.[32] از این رو گزارش او درباره‌ی اشرافزاده‌ای ایونی که گرمابه‌ای در ملکش ساخته جالب توجه است. هرچند متن صریح و روشن نیست و چه بسا به ساختن بنای گرمابه اشاره نکند.

داده‌ی دیگری که درباره‌ی کهنترین گرمابه در دست داریم به دیودوروس سیسیلی مربوط می‌شود. او «کتابخانه‌»اش داستان مرگ تیسافرن را شرح داده است. او می‌گوید پریزاد مادر اردشیر نخست هخامنشی که از مرگ فرزند کهتر شورشی‌اش کوروش به دست اردشیر خشمگین بود، نزد فرزند تاجدارش از تیسافرن بدگویی کرد و او را به دسیسه‌چینی متهم کرد. اردشیر هم کسانی را بر تیسافرن گمارد و وقتی دریافت که بخشی از این اتهامها صحت دارد، او را در سال ۳۹۵ پ.م به قتل رساند. کیفیت قتل وی چنین بود که فرستاده‌ی شاه به شهر کولوسا در فریگیه ( ) رفت و تیسافرن را در گرمابه (   ) یافت و دستگیرش کرد و او را کشت.[33] کلمه‌ای که دیودور در اینجا به کار گرفته از ریشه‌ی پیشا هند و اروپایی مشتق شده و در یونانی باستان فعل به معنای شستن را نتیجه می‌داده است. این فعل در معنای شستن و پاکیزه کردن و تطهیر کردن کاربرد داشته و «لوئُمِنون» که در متن کتابخانه‌ی تاریخی آمده یعنی «جای شستشو» یا «مکان تطهیر». در متن تصریحی وجود ندارد که این مکان بنا و ساختمانی مستقل بوده باشد و از این رو ممکن است منظور جایی در کنار چشمه‌ای یا آبگیری بوده باشد. با این همه اشاره‌ی متن که نماینده‌ی شاه به شهر کولوسا وارد شده و با شهربانی به نام آریایَه[34] دیدار کرده و همراه او برای اجرای حکم رفته، نشان می‌دهد که احتمالا این مکان شستشو در شهر قرار داشته است. در ضمن روشن است که عاملان مجازات در خانه‌ی تیسافرن او را دستگیر نکرده‌اند. بنابراین کلمه‌ای که در همه‌ی منابع به گرمابه ترجمه شده، احتمالا به راستی به جایگاهی در درون شهر و جدای از خانه اشاره می‌کرده که ویژه‌ی شستشو بوده است. باز ممکن است فرض کنیم که در میانه‌ی شهر کولوسا آبگیری طبیعی یا نهری وجود داشته که مردم در آن خود را می‌شسته‌اند. اما این تصویر قدری دور از ذهن می‌نماید. چون از گزارش کسنوفون می‌دانیم کولوسا یکی از شش شهر بزرگتر فریگیه بوده و منطقه‌ای تجاری محسوب می‌شده و ایستگاهی بوده که بر سر راه افسوس به رود فرات قرار داشته است. از این رو این حدس محتمل می‌نماید که منظور از گرمابه در این متن به راستی ساختمانی و بنایی در شهر باشد که برای شستشو تخصیص یافته است و در این حالت این متن کهنترین اشاره‌ی تاریخی به نهاد اجتماعی گرمابه را نشان می‌دهد.

کهنترین اشاره به حمام سونا یا حمام بخار هم در منابع یونانی به ایرانیان ارجاع دارد. این اشاره را در تواریخ هرودوت می‌خوانیم، آنجا که شیوه‌ی حمام رفتن سکاها شرح داده می‌شود:

«آنگاه سکاها وارد این کلبه می‌شوند و دانه‌های حشیش را روی سنگی که از شدت داغی سرخ شده می‌پاشند و رایحه‌ای از این حمام بخار بر می‌خیزد که برای یونانی‌ها تصورناپذیر است. سکاها از شدت سرخوشی در این حمام بخار هلهله می‌کنند. این برایشان جایگزین استحمام است، چون هرگز خود را با آب نمی‌شویند. در عوض زنانشان سدر و چوب درختان خوشبو را می‌کوبند و می‌سایند و با افزودن آب به آن خمیری درست می‌کنند و آن را به بدن‌شان می‌مالند. به این شکل نه تنها تنشان بوی خوشی می‌گیرد، که وقتی در دومین روز این ضماد را پاک کردند، پوستشان تمیز و درخشان می‌شود.»[35]

گزارشی که هرودوت به دست داده روایتی افسانه‌آمیز است که آمیخته‌ای از چند رسم را در خود نهفته است. نخست آن که هیچ قوم و قبیله‌ای را نمی‌شناسیم که تن خود را با آب نشوید. بنابراین گزارش او که سکاها هرگز تن به آب نمی‌زنند بی‌شک نادرست است و پیکرهای مومیایی شده‌ی سکاهایی که در آسیای میانه کشف شده و به همان دوران هخامنشی هم تعلق دارند، خلاف این را نشان می‌دهد. دیگر آن که گویا او میان مناسکی شمنی و حمام کردن عادی خلط کرده باشد. آنچه که هرودوت شرح می‌دهد اجرای مراسمی شمنی است که با مصرف حشیش و مواد روانگردان مشابه همراه است و می‌دانیم که در میان شمن‌های سکاها رواج داشته است. گزارش هرودوت نشان می‌دهد که این مراسم با نوعی شستشوی آیینی پیوند داشته و انگار نوعی حمام بخار را شکل می‌داده است. اما باید در نظر داشت که این رسم قاعدتا آیینی شمنی بوده و بعید است در میان همه‌ی مردم رواج داشته باشد. گزارش هرودوت نشان می‌دهد که نخستین پدیدآورندگان حمام بخار قبایل ایرانی کوچگرد بوده‌اند و کارکردش هم در ابتدای کار آیینی بوده است. جالب است که کمابیش همین شیوه با حذف مواد روانگردان و سویه‌های آیینی‌اش پس از هزار سال کم کم در اروپای شمال غربی رواج می‌یابد و این دقیقا در همان زمانی رخ می دهد که آخرین موجهای بازمانده از سکاها در پیوند با هون‌ها و گت‌ها در اروپای غربی تاخت و تاز می‌کردند و با اهالی اسکاندیناوی که این رسم را به ارث بردند، تماس برقرار می‌کردند.

نکته‌ی جالب دیگری که در گزارش هرودوت هست، کهنترین اشاره به صابون است. باز بعید می‌نماید که زنان یک روز تمام خمیری گیاهی را روی پوست خود بمالند و همراه خود حملش کنند. به احتمال زیاد آنچه که با اغراق و افسانه‌بافی روایت شده، همان کاربرد صابون گیاهی برای شستن سر و صورت است.

ورود نهاد حمام به قلمرو یونانی‌زبان بسیار به کندی صورت پذیرفت و در واقع تا قرون نخستین میلادی نشانه‌های صریحی از ریشه گرفتن این ساخت معمارانه در دست نیست. چنین می‌نماید که وامگیری گسترده از حمام در اصل توسط رومی‌ها انجام پذیرفته باشد و این تا حدودی زیر تاثیر رواج آیینهای ایرانی در روم رخ نمود. در واقع ظهور و گسترش استفاده از حمام و ساخت گرمابه‌های رومی تابعی دقیق و سرراست از رواج کیش مهرپرستی در روم است. یعنی امپراتورانی که به این دین گرایش داشته‌اند مهمترین حمامها را ساخته‌اند و در استانها و شهرهای رومی هم ساخت نخستین گرمابه‌های عمومی با پدیدار شدن نخستین نشانه‌ها از پرستش مهر ایرانی همزمان است.

به گزارش استرابو رومیان هم این رسم حمام بخار را هم درست به همین ترتیب با استفاده از سنگهای داغ وامگیری کرده بودند و جالب آن که واسطه‌ی وامگیری‌شان انگار اسپارتی‌ها بوده‌اند.[36] در حالی که می‌دانیم در یونان قدیم مردم اسپارت به بیگانگی با شستشو نامبردار بوده‌اند و اشاره‌های فراوانی به این که موهایشان را نمی‌شویند و بدنشان آلوده است در متون کهن وجود دارد. البته استرابو هم در همان بخش اشاره کرده که روش حمام رفتن آنها استحمام در آب سرد رودخانه‌ها بوده و پلوتارک نیز اشاره کرده که آلکیبیادس وقتی نزدشان رفته بود به پیروی از ایشان در آب سرد خود را می‌شست.[37] این حمامهای بخار را در روم «پوریاتِریا» ( ) می‌نامیده‌اند.[38]

با تمام این حرفها چنین می‌نماید که حمام عمومی و بنایی که برای شستشوی تن ساخته شود همچنان در قلمرو روم امری اشرافی محسوب می‌شده و این شیوه از پاکیزه ساختن تن بین توده‌ی مردم رواج نداشته است. این قضیه حتا در مورد اهالی قلمرو ایران زمین که سبک زندگی رومیان را در پیش گرفته بودند نیز مصداق دارد. چنان که فلاویوس یوسفوس در «جنگهای یهودی» می‌گوید هیرود یک بار پس از نبردی سربازانش را مرخص کرد و خود مانند سربازی ساده رفت تا حمام کند، و در نزدیکی حمام گروهی از سربازان دشمن را دید که به آنجا گریخته بودند، اما ایشان از شاه یهودیه که عریان و بی‌سلاح بود ترسیدند و بی آن که آسیبی به او برسانند از کنارش گذشتند.[39]

یوسفوس در این متن برای اشاره به حمام از کلمه‌ی «تِرموس» ( ) استفاده کرده در معنای اصلی داغ و گرم که بر چشمه‌ی آب گرم هم دلالت می‌کند. از این که سربازان دشمن به آنجا پناه برده بوده‌اند هم معلوم می‌شود در فضای باز قرار داشته و بنابراین ترجمه‌های مرسومی که این کلمه را به حمام برگردانده‌اند درست نیست و منظور باید جایگاهی در کنار یک چشمه‌ی آب گرم باشد که مردم برای شستن تن خویش به آنجا می‌رفته‌اند. از اشاره‌های پلوتارک بر می‌آید که شستشوی بیماران که در معبدهای ایاترِئیا[40] و آسکلِپیا[41] که مردم برای درمان بیماری‌هایشان بدان مراجعه می‌کردند هم در آب دریا انجام می‌شده و بنا یا نهاد شهری خاصی برای انجام این کار وجود نداشته است.

پلوتارک هم که تمایزی میان حمام خصوصی (ایدیا، ایدیوتیکا: ) و عمومی (دِموسیا، دِموسیونتا: ) قایل شده،[42] حمام عمومی را همچون امری حاشیه‌ای و نادر در زمینه قرار داده و تقریبا همه‌ی اشاره‌هایش به حمام‌های خصوصی مربوط می‌شود که جایگاه شستشوی تن در کاخ شاهان و اشراف بوده و چنان که از درگیری کاربرد این واژه در حیات مردان نامی می‌توان دریافت، وامگیری‌ای بوده که از ایرانیان به مقدونی‌ها و بعدتر رومی‌ها انتقال یافته است.

چنین می‌نماید که شکل غالب حمام گرفتن در خانه‌های رومی کمابیش با همان شیوه‌ی یونانیان برابر بوده باشد. یعنی اغلب با ایستادن در لگنی و ریختن آب بر تن‌شان خود را می‌شسته‌اند. این لگن چنان که گفتیم در یونانی لوترون نامیده می‌شد و در میان رومیان «لابروم» (labrum) خوانده می‌شد. شکلی بزرگتر از آن هم انگار وجود داشته که در یونانی «پوئِلوس» ) و در لاتین «سولیوم» (Solium) یا «آلوِئوس» (Alveus) خوانده می‌شده. رومیان اتاق رختکن در حمامهای عمومی را «لاکونیکوم» (laconicum) می‌نامیدند و دیو کاسیوس می‌گوید این نام را از اهالی لاکدمونیا وام گرفته بودند که رختکن مشابهی را در نزدیکی جای حمام گرفتن‌شان می‌ساخته‌اند.[43]

یکی از عواملی که به توهمِ حضور گرمابه‌های عمومی در یونان باستان دامن زده، آن است که مترجمان و شارحان معاصر بنا به تجربه‌ی زیسته‌ی خویش مفاهیم و نهادهای آشنای دوران خویش را به متون گذشتگان باز می‌تابانند. نمونه‌اش داستان مشهوری است که ارشمیدس را به هنگام کشف علمی مهمی «در گرمابه» تصویر می‌کند. ارشمیدس (۲۱۲-۲۸۷پ.م) دانشمند نامدار سیسیلی بود که در سیراکوز می‌زیست و مردی نامدار و بانفوذ هم محسوب می‌شد. یعنی قاعدتا اگر حمامی عمومی در شهر سیراکوز وجود می‌داشت، او بدان دسترسی می‌داشت. با این همه او کشف مشهور خود را درباره‌ی جابجایی حجم مایعات و خلق عبارت اورکا را در شرایطی بسیار فروتنانه‌تر به انجام رساند. در بیشتر روایتهایی که از کشف مشهور او در دست است، می‌خوانیم که ارشمیدس به حمام رفت و وقتی وارد آب شد و تغییر حجم آب بر اساس افزوده شدن حجم بدنش به آب را دریافت، به کشفی بزرگ دست یافت و شادمانه و با فریاد «یافتم، یافتم» (هوریکا، هوریکا: ) «از گرمابه بیرون آمد» و برهنه در خیابانها دوید تا کشف خود را اعلام کند.

این داستان را برای نخستین بار ویتروویوس ثبت کرده و او نویسنده‌ای رومی‌ است که دو قرن پس از ارشمیدس می‌زیسته است. اما جالب است که در گزارش اصلی این نویسنده هیچ اشاره‌ای به گرمابه وجود ندارد و به صراحت نوشته شده که ارشمیدس در لگن به شستن بدن خود مشغول بوده است. متن ویتروویوس چنین است:

…uti insumeret sibi de eo cogitationem. tunc is cum haberet eius rei curam, casu venit in balineum ibique cum in solium descenderet, animadvertit quantum corporis sui in eo insideret tantum aquae extra solium effluere. idque cum eius rei rationem explicationis ostendisset, non est moratus sed exsiluit gaudio motus de solio et nudus vadens domum versus significabat clara voce invenisse quod quaereret. nam currens identidem graece clamabat ευρηκα ευρηκα.

«… او (ارشمیدس) در حالی که سخت دل‌مشغولِ این مأموریت (ارزیابی خلوص تاج شاه سیراکوز) بود، دست بر قضا به حمام رفت و وقتی در لگن قرار گرفت متوجه شد که وقتی بدنش غوطه‌ور می‌شود، آب از لبه‌های لگن سرریز می‌شود. وقتی دریافت که می‌شود با این روش مسئله را حل کرد، فوری دنباله‌اش را گرفت، از لگن با سرخوشی بیرون پرید و عریان به خانه بازگشت، در حالی که با صدای بلند فریاد می‌زد آنچه را می‌جسته یافته است، چون پیاپی به یونانی فریاد می‌زد: اورکا.»[44]

از این متن بر می‌آید که در دوران ارشمیدس در سیراکوز جایی به اسم حمام (balineum) وجود داشته که با خانه‌ی (domus) ارشمیدس فاصله‌ای داشته. اما در آن سازه‌های بزرگی مانند خزینه یا استخر بزرگ جمعی وجود نداشته و شیوه‌ی شستن تن در آن چنین بوده که فرد در لگنی (solium) می‌نشسته و خود را می‌شسته است. اصولا تنها در لگنی کوچک که کمابیش ابعادی هم اندازه‌ی بدن داشته باشد است که این کشف ممکن می‌شود. یعنی قاعدتا حجم آب درون ظرف با حجم بدنی که واردش می‌شود متناسب بوده که سرریز شدن آب از ظرف را رقم زده و جرقه‌ی کشف و شهود را در ارشمیدس برانگیخته است. بنابراین به احتمال زیاد منظور از حمام در اینجا محلی در نزدیکی آبهای جاری است که لگن‌ها و آوندهایی را در آن از آب پر می‌کرده‌اند و مراجعان در آن نشسته و با یاری خدمتکارانشان خود را می‌شسته‌اند. از کلمه‌ی لاتین بالینِئوم – که خود وام‌واژه‌ای یونانی است- معنای «محل شستشو و محل استحمام» بر می‌آید و تفسیر آن به مثابه «ساختمان گرمابه» قدری زمان‌پریشانه است.

در واقع نخستین متونی که در قلمرو یونانی- رومی به ساختمان گرمابه به معنای دقیق کلمه اشاره می‌کند به بیش از سه قرن پس از ارشمیدس مربوط می‌شوند. یکی از اینها رساله‌ایست از لوکیان به نام «هیپیاس؛ یا گرمابه». لوکیان یک خطیب و ادیب یونانی قرن دوم میلادی بود که در ۱۲۵ .م زاده شد و در سال ۱۸۰.م درگذشت. در این رساله او از هوش و ذکاوت هیپیاس نامی تعریف می‌کند و می‌گوید یکی از شاهکارهای او ساخت یک حمام بوده است. از توصیف او چنین بر می‌آید که این بنا کارکردی دینی هم داشته و با ایزدان نگهبان بهداشت و درمانگری در ارتباط بوده است. با این همه این توصیف به خوبی معماری گرمابه‌های رومی در قرن دوم میلادی را نشان می‌دهد.

لوکیان می‌نویسد[45] که هیپیاس برای ساخت حمام سطح زمین را صاف و هموار ساخت و بعد بر روی آن ساختمانی ساخت که با پله‌هایی پهن به سطح زمین متصل می‌شد. مراجعان پس از ورود به بنا به تالاری بزرگ می‌رسیدند که به اتاقهای رختکن، سه حوض آب سرد برای حمام کردن و یک حوض آب گرم برای درمان و کارهای پزشکی راه داشته است. در این گرمابه تالارهایی بزرگ و نورگیر برای نشستن و استراحت ثروتمندان ساخته شده بود و فضایی هم برای مشت و مال در نظر گرفته شده بود. بیشتر دیوارها با مرمر فریگی تزیین شده بود و تندیسهایی از ایزدان هوگیئیا[46] و آسکولاپیوس[47] در آن نهاده بودند که نماینده‌ی نیروی مقدس شفابخش و درمانگر دانسته می‌شدند. از اشاره‌های لوکیان در این رساله بر می‌آید که ساختن گرمابه در این تاریخ در میان رومیان باب شده بوده و دیگر بنایی ناشناخته یا غیرعادی محسوب نمی‌شده است.

در عین حال چنین می‌نماید که ساخت و استفاده از گرمابه‌های مجللی از این دست در قلمرو روم رواج عمومی نداشته باشد. یعنی انگار توصیفی که لوکیان به دست داده بیشتر به سازه‌ای مربوط باشد که چیزی بین گرمابه و معبد خدایان پزشکی بوده است. این را از آنجا در می‌یابیم که همچنان حمام رفتن تا مدتها در روم در فضای آزاد انجام می‌شده است. یک گواه در این مورد پولیبیوس است که داستان کشته شدنِ آپولونیدِس[48] را نقل کرده و گفته که او را پس از پایان حمام به ضرب خنجر در روشنایی آفتاب به قتل رساندند.[49] البته آشکار است که گرمابه در مقام فضایی بسته نیز کم کم در روم رواج می‌یافته و به همین ترتیب در قتلهای سیاسی هم نقشی ایفا می‌کرده است. چنان که آپیان در «جنگهای کارتاژی» خود نقل می‌کند که سناتورهای نوکِریا[50] بعد از دریافت امان‌نامه تسلیم شدند، اما رومیان ایشان را در حمامی زندانی کردند و از گرما خفه‌شان کردند.[51]

با جمع بستن همه‌ی این داده‌ها روشن می‌شود که گرمابه همچنان در سراسر تاریخ امپراتوری روم امری اشرافی و شاهانه قلمداد می‌شد و نهادی بود که با همت دربار و اشراف بلندمرتبه ساخته می‌شد و کاربردش هم به همین طبقه‌ی والاتبار محدود بود. تثبیت نشدن گرمابه در قلمرو روم را از اینجا می‌توان دریافت که با انقراض امپراتوری روم و تثبیت دین مسیحیت در اروپا و از میان رفتن این طبقه‌ی حمام‌ساز، نهاد حمام نیز در باتر زمین منقرض شد و در سراسر هزاره‌ی قرون میانه نشانی از آن در شهرهای اروپایی نمی‌بینیم.

تبار گرمابه در ایران زمین

چنان که دیدیم منابع رومی و یونانی باستانی در سازگاری با داده‌های باستانشناختی نشان می‌دهد که ساختن بنایی به نام حمام و ایجاد فضایی عمومی برای شستن بدن در ایران زمین ریشه دارد. گذشته از این شواهد باستانی، داده‌های بازمانده از قرون میانه هم نشان می‌دهد که این نهاد در ایران زمین بخش مهم و کلیدی از زندگی اجتماعی را پوشش می‌داده است. رواج استفاده از حمام و رسم ساختن گرمابه‌ی عمومی در ایران زمین چندان ریشه‌دار و گسترده بوده که جز با اشاره به دیرینگی و تاریخ دیرپای تکامل‌اش راه دیگری برای توجیه‌اش نمی‌توان یافت. ناگفته نماند که آداب پاکیزگی به نسبت سختگیرانه‌ای که زرتشتیان به تاریخ ادیان افزودند و وسواسی که از اهریمنی پنداشتن آلودگی و پلشتی ناشی می‌شود،‌ پشتوانه‌ای معنایی برای شکل‌گیری و تثبیت نهاد گرمابه یا حمام بوده است.

شاید گوشزد کردن این نکته سودمند باشد که کلمه‌ی حمام گرته‌برداری‌ای تازی از نام گرمابه است. این کلمه از ریشه‌ی حمم به معنای گرم کردن (به ویژه گرم کردن آب) برخاسته و بنابراین حمام دقیقا «آب گرم» معنی می‌دهد که برابرنهادی و ترجمه‌ای از گرمابه در عربی است. گواه دیگری که وامگیری این کلمه از پارسی میانه را تایید می‌کند آن که تا پیش از ظهور اسلام شاهدی بر حضور این کلمه در زبان عربی نداشته‌ایم و اعراب پس از فتح ایران و آشنایی با نهادهای شهری ایرانیان این واژه را به دایره‌ی لغات خویش افزودند. گواه دیگری که ایرانی بودن خاستگاه این نهاد و ناآشنا بودن اعراب با آن را نشان می‌دهد حدیثی است که از پیامبر اسلام نقل شده که در آن به مسلمانان مژده‌ی فتح ایران را می‌دهد. حدیث چنین است: [52]

«ستفتح علیکم ارض العجم و ستجدون فیها بیوتا بقال له الحمامات» یعنی «سرزمین ایرانیان بر شما گشوده خواهد شد و در آن خانه‌هایی خواهید یافت که گرمابه نامیده می‌شوند.»

این را هم باید در نظر داشت که پسوند گرمابه در اصل «آوه» به معنی جایگاه و ساختمان بوده است. یعنی به همان شکلی که مهراوه (پرستشگاه مهر) به مهراب و بعدتر محراب تبدیل شده و این پسوند معنا و دلالتی متفاوت پیدا کرده، گرمابه هم به خاطر حضور آب در آن دستخوش دگردیسی معنایی شده و به معنای جایی که آب گرم دارد معنی شده و به همین ترتیب به عربی وارد شده است.

اغلب متون نوشته شده در ایران زمین که تصویری از فضاهای شهری را ترسیم می‌کند، به گرمابه و کارکرد کلیدی آن در زندگی جمعی نیز اشاره‌هایی دارد. در حدی که اغلب هنگام برشمردن ویژگیهای نیک یک شهر حتما به شمار گرمابه‌هایش نیز اشاره می‌کرده‌اند. حتا در متون ادبی اساطیری هم چنین تاکیدی دیده می‌شود. چنان که فردوسی نیز در شاهنامه یکی از نشانه‌های شهر زیبا و تندرست گرمابه‌های فراوان آن دانسته است. چنان که در وصف گنگ دژ می‌خوانیم:

چو زین بگذری شهر بینی فراخ           همه گلشن و باغ و ایوان و کاخ

همه شهر گرمابه و رود و جوی           به هر برزنی آتش و رنگ و بوی

همه کوه نخچیر و آهو به دشت           چو این شهر بینی نشاید گذشت

طی سالهای گذشته چند و چون‌هایی درباره‌ی نقش و کارکرد گرمابه در ایران زمین در میان برخی از متخصصان در گرفته است که متاسفانه هرگز به مرتبه‌ی بحثی علمی و سندپژوهانه برکشیده نشده و در مرتبه‌ی طنینی و سایه‌ای از گرایشهای ایران‌ستیزانه باقی مانده است. کهنترین دستاویز در این بحثها به عبارتی از کتاب اثرگذار «ساسانیان» کریستن‌سن مربوط می‌شود که به شکلی ضمنی و غیرصریح رواج و رونق گرمابه در ایران عصر ساسانی را مشکوک می‌داند. پیش از نقل و تحلیل سخن وی نخست این نکته را گوشزد کنم که مرور منابع یونانی و رومی باستان به روشنی نشان می‌دهند که گرمابه در مقام یک نهاد اجتماعی از ابتدای دوران هخامنشی در ایران زمین حاضر بوده و روشها و شیوه‌ها و آیین‌های پاکیزگی هم در این قلمرو شکوفایی و پیچیدگی چشمگیری داشته است. دیدیم که شواهد باستان‌شناسانه تاریخ پیدایش نهاد گرمابه را در ایران شرقی تا ابتدای شکل‌گیری شهرنشینی در هزاره‌ی سوم پیش از میلاد به عقب می‌کشد. همچنین روند وامگیری این نهاد در روم و پراکنده شدن‌اش در قلمرو باختری را نیز با مرور منابع یونانی و لاتین می‌توان نشان داد که مروری چالاک بر آن داشتیم.

در این زمینه این ادعا ناپذیرفتنی می‌نماید که ایرانیان در عصر ساسانی که دوران اوج پیچیدگی جامعه‌ی ایرانی بوده، با گرمابه بیگانه بوده‌ باشند. دست کم آن که چنین ادعایی به شواهد و گواهانی استوار و پرشمار نیاز دارد. اگر چنین بحثهایی را درگیری کنیم می‌بینیم مرجع همه‌شان چند جمله از کتاب «ایران در زمان ساسانیان» است که آن نیز خود برداشتی نادرست و نامستند را در خود گنجانده است. کریستن‌سن در بخشی از این کتاب با ارجاع به متن منسوب به یوشع ستون‌نشین نوشته که موبدان زرتشتی از بلاش ساسانی خشمگین بودند، چرا که می‌خواسته در شهرها گرمابه بسازد. بعد هم آمده که قباد وقتی شهر آمد را گرفت در آنجا گرمابه‌های یونانی را دید و دستور داد بر آن مبنا در شهرهای ایران نیز گرمابه بسازند. بعد هم نتیجه گرفته که لابد زرتشتیان به خاطر آلوده شدن آب و آتش شستشو در آب گرم را ناروا می‌دانسته‌اند.[53]

نتیجه‌گیری کریستن‌سن بر مبنای دو اشاره‌ی گذرا در دو متن انجام گرفته و به نظرم آشکارا نادرست است. منبع نخست تاریخ منسوب به یوشع ستون‌نشین است و دومی اشاره‌ای گذرا در ارداویراف‌نامه. نیکوست اگر نخست به ارداویراف‌نامه بنگریم. در این متن جمله‌ای آمده که انگار تصورِ ممنوع بودن رفتن به گرمابه را در کریستن‌سن برانگیخته و پس از او نیز دستمایه‌ی ایران ستیزانی قرار گرفته که توانایی خواندن کل متن را نداشته‌اند. بند مورد نظر در ارداویراف‌نامه چنین است: «و دیدم روان مردی که مدفوع و مردار و ریمنی به خوردش می‌دادند و دیوان او را با سنگ و کلوخ می‌کوبیدند و پرسیدم: این تن چه گناه کرد که روان او چنین پادافره گرانی را تحمل می‌کند؟ سروش اهلو و آذرایزد گفتند: این روان آن مردم دروندی است که بسیار به گرمابه شدند و آنان چرک و مردار به آب و آتش زمین بردند و اهلو (مردمان نیکوکار) به آن اندر شدند و دروند بیرون آمدند.»[54]

این که ایران‌ستیزان این جملات را تحریف کنند چندان دور از ذهن نیست، اما این که محققی مانند کریستن‌سن چطور این متن ساده را در نیافته شگفت می‌نماید. نخست آن که متن بی‌شک به حرمت حمام رفتن مربوط نمی‌شود. چون در خود همین متن می‌خوانیم که وقتی ارداویراز قصد سفر به جهان مینویی را داشت به گرمابه رفت و سر و تن شست و جامه نو کرد.[55] خودِ همین متن هم نشان می‌دهد که مردم اهلو یعنی نیکوکاران هم به حمام می‌روند. بنابراین بحث بر سر رفتن به گرمابه نیست. گناه آن دوزخیان این بوده که در گرمابه آب را با چرک و فضولات خود می‌آلوده‌اند. طوری که وقتی مردم نیکوکار به آنجا می‌رفته‌اند، آلوده می‌شده‌اند. یعنی در اینجا با مجازات کسانی سر و کار داریم که در گرمابه بهداشت را رعایت نکرده و آب را کثیف می‌کرده‌اند. ناگفته نماند که از همین اشاره در ضمن این نکته بر می‌آید که در زمان نگارش این متن پهلوی حمامهای عمومی در ایران ساختمانی و خزینه‌ای داشته است، وگرنه آلوده کردن آب جاری مورد اشاره قرار می‌گرفت. این که کسی در گرمابه چرک و فضولات خود را به آب بریزد و همان دیگری را آلوده کند تنها زمانی رخ می‌دهد که خزینه‌ای عمومی در کار باشد که همه در همان آب خود را بشویند. این را هم بگوییم که در دینکرد اشاره‌ای هست به گرمابه و در آنجا هم هیچ منعی در حمام رفتن نمی‌بینیم، تنها تاکید شده که مردم هنگام شستشو نباید آب و آتش را آلوده کنند.[56]

از این رو مرجع ایرانیِ سخن کریستن‌سن نامعتبر است و فهم او از متن با تحریف همراه بوده است. اما مرجع دیگر سخن او نیز به همین اندازه نامعتبر می‌نماید. کریستن‌سن هر دو اشاره به غیاب گرمابه در ایران دوره‌ی ساسانی و باب شدن‌اش در زمان بلاش و قباد را از متن «سالنامه‌ی یوشع ستون‌نشین دروغین»[57] برگرفته است. این متن برای مدتها به نادرست به یوشع ستون‌نشین منسوب بود که یک راهب و زاهد مسیحی است که در ابتدای قرن ششم میلادی در ادسا می‌زیسته است. با این همه امروز متن را به نویسنده‌ی گمنامی مربوط می‌دانند که متن خود را بعدتر نوشته و به یوشع منسوب کرده است. این متن به زبان سریانی نوشته شده و تاریخ جنگهای ساسانیان و بیزانسی‌ها را در سالهای ۴۹۴ تا ۵۰۶.م شرح می‌دهد. این جنگها از آنجا آغاز شد که رومی‌ها خراج سالانه‌شان به شاهنشاه ایران را نپرداختند. در نتیجه قباد به روم لشکرکشی کرد و در این میان شهر ادسا را در محاصره گرفت. نبرد با پیروزی کامل ایرانیان پایان یافت و رومیان که شکست یافته بودند غرامت سنگینی دادند و منظم پرداخت کردن خراجشان را بر عهده گرفتند.

متن سالنامه‌ی یوشع ستون‌نشین دروغین هرچند در قلمرو ایران زمین و به یکی از زبانهای رایج در این سامان (سریانی) نوشته شده، روایت یک راهب مسیحی هوادار روم از جنگها را به دست می‌دهد. متن هرچند از نظر تاریخی بسیار ارزشمند است و مهمترین سند مربوط به این نبردهاست، اما با افسانه‌ها و اشاره‌های نادرست فراوانی در آمیخته و به طور خاص با نکوهش متعصبانه‌ی ساسانیان و موبدان زرتشتی درآمیخته است. آنچه کریستن‌سن بدان استناد کرده دو جمله است: «پس قباد وقتی (شهر) ‌آمد را گرفت به حمام عمومی رفت و وقتی سودهای حمام را دید به محض آن که به کشورش بازگشت دستور داد تا در همه‌ی شهرهای قلمرو پارس چنین گرمابه‌هایی ساخته شود.»[58] و «موبدان هم از او (بلاش) نفرت داشتند، چون می‌خواست قوانین‌شان را منسوخ کند و می‌خواست گرمابه‌هایی در شهرها بسازد که در آن حمام کنند و وقتی دیدند او در میان سربازانش قدر و ارجی ندارد، دستگیرش کردند و چشمانش را کور کردند.»[59]

این دو تنها جمله‌هاییست که در این زمینه در سراسر سالنامه‌ی یوشع یافت می‌شود. دو جمله که به دو شاه متفاوت و دو مقطع گوناگون ارتباط می‌یابد و دست کم دومی نادرست است. چون موبدان در کور شدن بلاش ساسانی نقشی نداشتند و سرکرده‌های خاندانهای بزرگ بودند که دست به یکی کردند و او را عزل کردند و قباد را به جایش برکشیدند. گزاره‌ی دومی آشکارا به کینه‌ی نویسنده نسبت به موبدان زرتشتی دلالت می‌کند و نشان می‌دهد که کوشیده ایشان را مخالف شستشو و گرمابه وانمود کند و در ضمن گناه نابینا شدن بلاش را هم به گردن ایشان بیندازد. گزاره‌ی نخست احتمال دارد راست باشد. یعنی چه بسا که قباد در آمد از معماری و ساختار گرمابه‌ای خوشش آمده باشد و گفته باشد مشابهش را در جاهای دیگر هم بسازند. اما باید توجه داشت که آمد که شهری در سوریه‌ی امروزین بوده بخشی از قلمرو ایران زمین محسوب می‌شده و مردمش سامی نژاد و خویشاوند با اعراب و آشوری‌ها بوده‌اند و ربطی به فرهنگ یونانی نداشته‌اند. یعنی آن گرمابه‌ای که قباد در آمد دیده، خود نمونه‌ای از گرمابه‌هایی بوده که در آن دوران در قلمرو ایران زمین ساخته می‌شده است. تنها تفاوت در این میان آن بوده که این شهر در عصر ساسانی چند بار بین ایرانی‌ها و رومیان دست به دست شده و با این همه اغلب در دست ایرانی‌ها بوده است.

این برداشت کریستن‌سن که ایرانیان در عصر ساسانی گرمابه را از یونانیان وامگیری کردند، با استناد به این دو گزاره از سالنامه‌ی یوشع دروغین و بد خواندن ارداویراف‌نامه حاصل آمده است. او خود در پانوشت کتابش در صحت این گزاره‌ها ابراز تردید کرده اما اصولا بحث بر سر آن است که چنین خوانشی از پایه نادرست است و خطاهای فاحش و پیش‌داشتهایی نادرست را نشان می‌دهد. یعنی درست‌تر می‌بود که به کلی از آوردن حدس و گمانهایی که نادرستی‌اش روشن است خودداری می‌کرد، به جای آن که بر ستونهایی چنین سست و ضعیف داربستی تازه از اصل موضوعه‌ی نادرست برتری فرهنگی یونانیان بر ایرانیان را سوار کند.

حقیقت آن است که هرکس متون کهن اوستایی را مرور کند بلافاصله به چرخش معنایی بهداشت در آن نسبت به متون پیشین پی می‌برد. به ویژه وندیداد که به خاطر قوانین فقهی سختگیرانه‌اش سخت مورد انتقاد قرار گرفته، اگر از زاویه‌ی فناوری بدن و آیینهای بهداشتی نگریسته شود متنی شگفت‌انگیز جلوه خواهد کرد. وندیداد در واقع کهنترین متنی است که در آن وسواسی درباره‌ی آلودگی را می‌بینیم. بخش بزرگی از این متن به آداب شستشو و تفکیک پاکیزگی‌ها و آلودگی‌ها اختصاص یافته است و به احتمال زیاد تاریخ تدوین‌اش از بندهای مشابهی که در تورات یافت می‌شود کهنتر است و منبع الهام آن بوده است.

در منابع اوستایی و بعدتر در متون پهلوی وسواسی درباره‌ی هرآنچه از بدن دفع می‌شود به چشم می‌خورد. بخشهای جامد بدن که اندام بریده شده و خودِ بدن مرده را هم شامل می‌شود را نَسو می‌نامیده‌اند و آن را در برابر هِدر یا هیخر قرار می‌دادند[60] که مایعات یا چرکها و مواد ریز دفع شده از بدن است. هردوی این مواد نجس بوده‌اند و آدابی پیچیده برای پاکیزه شدن از آنها در وندیداد تدوین شده است. وسواس زرتشتیان در پاک کردن زنان از خون دشتان را باید در این بافت معنایی نگریست و تفسیر کرد. در دورانهای بعدی حتا قی نشسته در چشم به هنگام خواب شبانه هم نجس دانسته شده و چنین چشمی را «شَبین» می‌نامیدند. از این رو زرتشتیان دیندار از این که با چشم و رخساری نشسته و چشمانی شبین به خورشید بنگرند ابا داشته‌اند و آن را مایه‌ی توهین به خورشید و آلودن نور می‌دانستند.[61]

جالب آن است که وسواسی درباره‌ی آلوده نشدن آب و خاک و آتش و باد هم در این میان وجود داشته. یعنی زرتشتیان می‌بایست به شکلی خود را تمیز کنند که مایه‌ی آلودگی عناصر گیتیانه نشوند. به همین خاطر دقت زیادی داشته‌اند که مثلا ناخن‌شان را پس از چیدن از انگشت در خاک دفن کنند و یا موقع شستشوی تن آبهای پاک و روان را به پلیدی‌های تن آلوده نکنند. آشکار است که چنین فرهنگی زمینه‌ساز طبیعی ظهور نهاد گرمابه است و پاکیزگی و تمیزی عناصر درونی گرمابه‌ها را هم تضمین خواهد کرد.

اما منابع گوناگون مربوط به عصر ساسانی نشان می‌دهند که گرمابه در این دوران یکی از نهادهای ریشه‌دار و جا افتاده‌ي شهری بوده و خودِ کریستن‌سن هم جای دیگری از کتابش می‌گوید انوشیروان دادگر پس از ویرانی شهر انتاکیه در اثر زلزله مردم این شهر را به جایی در میانرودان کوچ داد و در آنجا شهری درست مطابق نقشه‌ی انتاکیه‌ی قدیم ساخت طوری که هرکس با ورود به شهر تازه می‌توانست خانه‌ی خود را بیابد و در آنجا ساکن شود. جالب آن است که بر اساس این گزارش انوشیروان دو فضای شهری هم در این شهرنوساز بنا کرد که انگار در انتاکیه‌ی قدیم نبوده است، چون مستقل از آن نقشه‌ی قدیمی ذکر شده. این دو عبارتند از میدان اسب‌دوانی و گرمابه‌ی عمومی.[62]

منابع پهلوی مربوط به دین عصر ساسانی نیز رونق گرمابه‌های ایرانی در این دوران را نشان می‌دهد و از عنوان کتاب هشتم دینکرد که گم شده، بر می‌آید که به آیین گرمابه مربوط می‌شده است. در متن پهلوی روایت امید اشاوَهیشتان که مجموعه‌ای از پرسشها و پاسخهای فقهی زرتشتیان را در بر می‌گیرد و در اواخر قرن سوم هجری نوشته شده، پرسش نوزدهم به گرمابه رفتن مربوط می‌شود.[63] پرسش این بند آن است که زرتشتی مجاز است در گرمابه‌ی پیروان ادیان دیگر خود را بشوید یا نه؟ بعد هم شاخصهایی شرح داده شده که نشان می‌دهد ماجرای پاکیزگی آب گرمابه‌ها در آن روزگار تا چه اندازه دقیق و روشن نگریسته می‌شده است. مثلا درباره‌ی روباز بودن خزینه‌ی آبگیر، یا تابیدن خورشید به آبی که برای حمام مورد استفاده قرار می‌گیرد بحث شده و پرسش شده اگر دستور پزشک استفاده از حمام بود و گرمابه‌ی دیگری در اختیار نبود، تکلیف چیست؟

پاسخی که امید پسر اشاوهیشت به این پرسش داده چنین است که فرد زرتشتی نباید به گرمابه‌های اکدینان (بددینان) برود، چرا که با ورود به آن آلوده خواهد شد. دلیلش هم به روشنی ذکر شده که در این گرمابه‌ها آلودگی‌های بدن (هدر و نسا) در آب وارد می‌شود و باعث آلودگی فرد می‌شود. بعد هم گفته شده که بهدینان باید خود گرمابه‌هایی سزاوار برای خود بسازند. چون بددینان آداب گرمابه ساختن را نمی‌دانند و باید به جای آن به شیوه‌ای پیشینیان گرمابه ساخت. در همین جا تاکید شده که در دوران ساسانی در نزدیکی آتشکده و گاهنبارخانه گرمابه می‌ساخته‌اند و قاعده‌ی دینی آن بوده که هرکس می‌خواسته در مراسمی برای پرستش خداوند شرکت کند، می‌بایست نخست به گرمابه می‌رفته و خود را می‌شسته است.

گفتمان دیگری که در تحریف تاریخ گرمابه در ایران زمین نقشی ایفا کرده، این برداشت مذهبی و متعصبانه است که ایرانیان پیش از ظهور اسلام از تمدن و فرهنگی برخوردار نبوده‌اند و هرآنچه که هست پس از ظهور اسلام تاسیس شده است. گذشته از نادرستی و بی‌پایه بودن چنین تنگ‌اندیشی‌هایی، دست کم درباره‌ی نهاد گرمابه می‌توان گواهان فراوانی آورد که نشان می‌دهد در سه قرن آغازین پس از ظهور اسلام که هنوز بدنه‌ی جمعیت ایران زمین مسلمان نشده بودند، نهاد گرمابه رونقی تمام داشته و کسانی هم که در این زمینه اثری از خود به جا گذاشته‌اند مسیحی یا زرتشتی بوده و یا به تازگی از این ادیان به اسلام گرویده بودند.

بر اساس این منابع تردیدی نیست که این سنت پیچیده‌ی حمام رفتن که با آیینهای دینی، شیوه‌های پزشکی و هنرهای مردمی پیوند برقرار می‌کرد در پایان عصر ساسانی با شکوفایی تمام در ایران زمین وجود داشته است. گواهی که این امر را نشان می‌دهد گفتارها و اشاره‌هایی است که نویسندگان و گویندگان قرون نخستین اسلامی در این زمینه از خود به جا گذاشته‌اند و اینان کسانی هستند که تقریبا همه‌شان نامسلمان هستند و بومی قلمرو ایران زمین محسوب می‌شوند. به زودی در گفتاری مستقل به آرای این اندیشمندان درباره‌ی گرمابه خواهیم پرداخت و آشکار خواهد شد که در قرون آغازین اسلامی و نزد اندیشمندانی که اکثرشان سخنگوی تمدن باستانی عصر ساسانی بودند سنتی پیچیده و جا افتاده درباره‌ی پیوند میان گرمابه و دانش پزشکی و فنون معماری وجود داشته است. پیوندی که بی‌شک با سنت دینی نوظهور اسلام یا اصولا بافت دینی خاص ارتباط چندانی ندارد و امری فرهنگی و کلان و وابسته به کلیت حوزه‌ی تمدن ایرانی است.

پس از گذر از این لغزشهایی که در انگاره‌ی حمام در ایران باستان وجود دارد، می‌توانیم به پرسشهای جدی‌تری بپردازیم و سیر تکامل گرمابه در قرون میانی را مورد توجه قرار دهیم. برای این که تصویری از رونق گرمابه‌ها و جایگاهشان در فضای شهری ایران زمین به دست آوریم باید منابع و اشاره‌هایی که در این زمینه وجود دارد را مرور کنیم. در کتابهای تاریخ و سفرنامه‌هایی که در فاصله‌ی قرن سوم تا دهم هجری نوشته شده‌اند، ارجاعهای فراوانی به گرمابه وجود دارد که تا حدودی ماهیت و کارکرد اجتماعی‌شان را نشان می‌دهد. خوب است برای مرور این داده‌ها نخست به یکی از کهنترین گزارشهای این موضوع در پارسی دری بپردازیم که به هزار و صد سال پیش مربوط می‌شود. ناصرخسرو در سفرنامه‌اش داستانی از حمام رفتن‌اش ثبت کرده که خواندن‌اش آداب گرمابه‌ی آن روزگار را نشان می‌دهد:

«و چون به آن جا رسیدیم از برهنگی و عاجزی به دیوانگان ماننده بودیم و سه ماه بود که موی سر بازنکرده بودیم و خواستم که در گرمابه روم باشد که گرم شوم که هوا سرد بود و جامه نبود و من و برادرم هریک به لنگی کهنه پوشیده بودیم وپلاس پاره ای در پشت بسته از سرما، گفتم اکنون ما را که در حمام گذارد. خرجینکی بود که کتاب در آن می‌نهادم و بفروختم و از بهای آن درمکی چند سیاه در کاغذی کردم که به گرمابه بان دهم تا باشد که ما را دمکی زیادت تر در گرمابه بگذارد که شوخ از خود باز کنم. چون آن درمک‌ها پیش او نهادم در ما نگرست پنداشت که ما دیوانه‌ایم. گفت بروید که هم اکنون مردم از گرمابه بیرون آیند و نگذاشت که ما به گرمابه در رویم. از آن جا با خجالت بیرون آمدیم و به شتاب برفتیم… و بعد از آن که حال دنیاوی ما نیک شده بود هر یک لباسی پوشیدیم روزی به در آن گرمابه شدیم که ما را در آن جا نگذاشتند. چون از در دررفتیم گرمابه بان و هرکه آن جا بودند همه برپای خاستند و بایستادند چندان که ما در حمام شدیم و دلاک و قیم درآمدند و خدمت کردند و به وقتی که بیرون آمدیم هر که در مسلخ گرمابه بود همه برپای خاسته بودند و نمی‌نشستند تا ما جامه پوشیدیم و بیرون آمدیم و در آن میانه حمامی به یاری از آن خود می‌گوید این جوانان‌اند که فلان روز ما ایشان را در حمام نگذاشتیم و گمان بردند که ما زبان ایشان ندانیم من به زبان تازی گفتم که راست می‌گویی ما آنیم که پلاس پاره‌ها در پشت بسته بودیم آن مرد خجل شد و عذرها خواست وا ین هردو حال در مدت بیست روز بود.»

جالب اینجاست که همین ناصر خسرو که به حمام راهش نمی‌دادند همان است که وقتی گریخت و در منطقه‌ی دورافتاده‌ی یمگان پناه گرفت، در آنجا گرمابه‌ای زیبا و بزرگ ساخت که دیوارهایش با نقاشی‌های جذاب آراسته شده بود و امیر ابوالمؤید نقل کرده که در خراسان دوران او یکی از بناهای زیبای نامدار بوده و خود بارها از آنجا بازدید کرده بود.[64]

 

 

  1. جدی‌ترین حرکت در این مورد همایش «حمام در فرهنگ ایران» بود که سازمان میراث فرهنگی در سال ۱۳۸۴ برگزار کرد و برخی از شرکت کنندگان چند مقاله‌ی خوب در این زمینه نوشتند.
  2. ارداویراف‌نامه، فصل ۲َ بند ۱۲.
  3. کارنامه‌ی اردشیر بابکان، ۱۳۶۹: ۱۷۷.
  4. راوندی، ۱۳۶۴، ج.۵: ۴۹۶.
  5. Doumas, 1983.
  6. Teresi, 2002: 351–352.
  7. Lousios
  8. Homer, The Iliad, II, 5.1.
  9. Nausicaa
  10. Alcinous
  11. Phaeacia
  12. ادیسه، سرود ششم، بندهای ۵۸-۶۵. (در ترجمه‌ی پارسی: همر، ۱۳۶۸: ۱۳۱-۱۳۳.)
  13. همر، ۱۳۶۸: ۶۷.
  14. Panayotatou, 1919: 110.
  15. ادیسه، کتاب سوم، بند ۴۶۹-۴۷۰.
  16. مثلا در ایلیاد، کتاب ۲۲، بند ۱۴۹.
  17. Homer, Iliad, II, 14.1.
  18. Homer, Odyssey, III, 447.
  19. Homer, The Odyssey, I.5.
  20. همر، ۱۳۶۸: ۲۲.
  21. ادیسه، کتاب چهارم، بند ۴۸.
  22. ادیسه، کتاب چهارم، بند ۱۲۸.
  23. ادیسه، کتاب هشتم، بند ۲۴۹.
  24. هسیود، کارها و روزها، بند ۷۵۴.
  25. Aristides, 1986: Vol.1, Orat. 2; Sarcr. Serm. P: 515.
  26. Plato, Republic, 496d.
  27. Plato, Symposium, 174a.
  28. Plato, Sophist, 227a.
  29. Plato, Phaedo, 115a.
  30. Pausanias, Description of Greece, 2.3.
  31. Xenophon, Cyropaedia, I. 11.
  32. Isaeus, V, On the State od Dicaeogenes, 28.
  33. Diodorus Siculus, 14.80.8.
  34. Ariaeus
  35. هرودوت، کتاب چهارم، بند ۷۵.
  36. Strabo, Gepgraphia, 447.
  37. پلوتارک، آلکیبیادس، ۲۳.
  38. پلوتارک، کیمون، ۱.
  39. Flavius Josephus, The Wars of the Jews, I. 340.
  40. Iatrieia
  41. Asclepieia
  42. Plutarch, Demetrius, 24.
  43. Cassius Dio, Vol.1, III, 27.
  44. Vitruvius, IX, 10.
  45. Lucian, Hippias, 5-7.
  46. Hygieia
  47. Aesculapius
  48. Apollonides
  49. Polybius, Histories, 24.7.
  50. Nuceria
  51. Appian, Punic Wars, Y.R. 552.
  52. حلبی الشافعی، ۱۴۲۷ق، ۳۷۷-۳۷۸.
  53. کریستن‌سن، ۱۳۳۲: ۴۰۰.
  54. ارداویراف‌نامه، فصل ۴۱، بندهای ۱-۴.
  55. ارداویراف‌نامه، فصل ۲َ بند ۱۲.
  56. دينكرد، كتاب هشتم، فصل ۲۷، فقره ۱.
  57. Joshua the Stylite, 2000.
  58. Joshua the Stylite, 2000, Chap. 75.
  59. Joshua the Stylite, 2000, Chap.19.
  60. ارداویرافنامه،۱۳۷۲: فصل ۴۱.
  61. مزداپور، ۱۳۷۵: ۲۰۹.
  62. کریستن‌سن، ۱۳۳۲: ۵۱۱.
  63. روایات امید اشاوهیشتان، ۱۳۵۸: پرسش ۱۹.
  64. سجادی ۱۳۸۲: ۸۵.

 

 

ادامه مطلب: گفتار سوم: از گرمابه تا حمام: مکان، بدن و فردیت (۲)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب