گفتار سوم: بهار و ادبیات (۲)
در سالهایی که بهار به میانسالی رسیده بود، گروهی از تجددخواهان که عشقی همدانی رهبرشان بود، به پیروی از آخوندزاده به سرودن منظومههایی پرداختند که قرار بود به صورت تئاتر بر صحنه اجرا شود. این درامهای منظوم ادامهی مستقیم سرودههایی دینی بود که در دوران ناصرالدین شاه در تکیهی دولت خوانده میشد و تعزیه و نمایشهایی دینی بر مبنای آن اجرا میشد. در سالهای پایانی قرن سیزدهم خورشیدی، گروهی از سرایندگان به تدوین نمایشنامههای منظوم پرداختند و از مضمونهای دینی فاصله گرفتند و گرایش ملی صریحی را در آثار خود نمایان کردند. ادیبترینِ ایشان عشقی همدانی بود که به تعبیری بنیانگذاری تئاتر منظوم و اپرای ایرانی محسوب میشود، و نامدارترین و پرمخاطبترینشان شهرزاد بود که خودش هم خواننده و بازیگر بود و در مردمی شدنِ تئاتر و همهگیر شدنِ آن نقشی چشمگیر ایفا کرد. این جریان در واقع جنبش تئاتری بود که بعدتر یک شاخهی چپ و کمونیستی از آن زاده شد و یک شاخهی دیگر با پشتیبانی دولت پهلوی به رادیو و تلویزیون ملی ایران دگردیسی یافت.
بهار از همان ابتدا در این جنبش سهیم بود، هرچند از رهبران آن محسوب نمیشد. او در سالهای جنگ جهانی اول (1914-1918 .م) نمایشنامهی منظومی سرود به نام «گفتگوی دو شاه» که یکی از اولین کمدی درامهای منظوم پارسی است. این شعر گفتگوی فرانسوا ژوزف امپراتور اتریش و ویکتور امانوئل پادشاه ایتالیا را روایت میکند:[1]
فرانسوا: چه میکنی؟ به چه کاری؟ امانوئل، پسرم!
امانوئل: بودور که وارده، عزیزم، فرانسوا، پدرم!
فرانسوا: تو نور چشم منی، خیره چشمیات از چیست؟
امانوئل: تو قبلهگاه منی، گو شکایتت از کیست؟
…
فرانسوا: کنون که حال چنین است، پس مواظب باش
فضول پر طمع بوالهوس، مواظب باش
به هوش باش، خبردار! ای عدوی بزرگ
که میرسد به سراغت قشون هیندنبورگ
کنون که بیادبی میکنی به این تندی
بگیر مزد خود از توپ بیست و شش پوندی!
امانوئل: کنون کار به اینجا کشید، یا الله
اقول اشهد ان لا الله الا الله!
در اینجا من تنها بیتهای آغازین و پایانی درام را نقل کردم تا معلوم شود که چطور بهار دعوای دو پادشاه را به طنز روایت کرده است. این شعر را بهار در زمانی سروده که سی و چند سال داشته و نوآوری و شوخ طبعی او در سراسر متن با زبانی شیوا و روان در آمیخته است. بهار چند اثر نمایشی دیگر نیز آفرید که یکی از آنها «انسان و سعادت»[2] است که در 1308 در وزن و قالب افسانهی نیما و انگار در پاسخ به آن و معارضه با سستی آن سروده شده است.
بهار در عین حال نخستین شاعری است که در حال و هوایی نو و با دیدی منتقد به شهر و فضای شهری نگریسته است. یعنی ردهای از اشعار او هستند که فضاهای شهری و سبک زندگی مردم شهرنشین را به نقد میکشند. نخستین شعری که در این چارچوب سروده، «بلای گِل» است که در 1287 در وصف خیابانهای پر از گل و لای مشهد میگوید:[3]
افتادهایم سخت به دام بلای گل یارب چو ما مباد کسی مبتلای گل
گل مشکلی شده است به هر معبر و طریق گام روندگان شده مشکلگشای گل
هرگه که ابر خیمه زند بر فضای شهر بر بام هر سرای برآید لوای گل
در 1298 شعر مشابهی در وصف خیابانهای تهران سروده که خواندنی است:[4]
در پایتخت ما بگشادند بختِ گِل شد پایتخت ما به صفت پایتخت گِل
خوشگلتر از شوارع ری نیست کاندروست صد گونه شکل هندسی از لخت لخت گل
هرگه ستور گام نهد از پی عبور بر گرد گامهاش بروید درخت گل
در همین سال نگاه انتقادی بهار به عناصر زندگی شهری تیزتر میشود و دو شعر دیگر هم میگوید که یکیشان به نمود پدیدهای مدرن و دیگری به بقای نهادی سنتی مربوط میشود. اولی، وصف واگون تراموای شهر تهران است که به خاطر شلوغی و کثیفی و سر و صدای ناهنجارش مایهی ناراحتی مردم بود:[5]
هوشم ز سر پریده از ماجرای واگون از دنگ دنگ واگون، از های های واگون
از جالسان واگون راحتترست صد بار آنکس که جان سپارد در زیر پای واگون
زاسرار قبر و محشر آگه شود به یکبار آنکس که از جهالت شد مبتلای واگون
آدم به روی آدم، حیوان به روی حیوان اینست یک اشاره از تنگنای واگون
سوهان مرگ گویی در استخوانتراشی است چون روی ریل غلتد عرادههای واگون
…
در پایتخت ایران این بلعجب که نبود زآثار علم و عمران چیزی سوای واگون
آن هم به این فضاحت آن هم به این کثافت از ابتدای واگون تا انتهای واگون
دیگری وصف حمام عمومی و محیط غیربهداشتی آن است:[6]
افتادم به حمام رهم سوی خزینه ترکید کدوی سرم از بوی خزینه
من توی خزینه نروم هیچ و ز بیرون مبهوت شوم چون نگرم سوی خزینه
چون کاسهی «بز قرمه» پر قرمهی کم آب پر آدم و کم آب بود توی خزینه
گه آبی و گه سبز شود چون پر طاووس آن موج لطیفی که بود روی خزینه
گر کودک بیمو ز خزینه به در آید پر پشم شود پیکرش از موی خزینه
موی بدن و چرک و حنا و کف صابون آبیست که جاری بود از جوی خزینه
چون جمجمهی مردهی سی روده دهد بوی آن خوی که چکد از خم ابروی خزینه
بهار در بیانِ مضمونهای نو با زبان کهن چندان استعداد و قریحه داشت که در اشعارش کلماتی عامیانه مانند فشنگ و تفنگ و قشنگ را به کار میگرفت و قافیه میکرد و اسمهایی اروپایی مانند ناپلئون و لندن و پاریس و پطر کبیر و لوزَن (شهری در سوئیس) را بیدریغ به کار میگرفت، بی آن که شعرش نتراشیده و خشن یا مضحک جلوه کند. در شعر او همچنین طنزی وجود دارد که با آثار طنزنویسان معاصرش همتا مینماید. مثلا بهار قصیدهای برای انتقاد از کلاهبرداری حاج ملکالتجار سروده است، که در آن شمار زیادی از اصطلاحات کوچه و کلمات رکیک را به کار گرفته است، بی آن که لحنی زننده پیدا کند:[7]
چون عموم خلق را کردیم خر بیدردسر خود عمومی شرکتی در ملک عنوان ساختیم
چون که خبر بازار بود آن عهد در پالان شاه کرده پیزرها و بهر خویش پالان ساختیم
لایق ریش سفید ما کز این نامردمی ملک خود را ریشخند خلق دوران ساختیم
مبلغ دستی به ما باید دهد صاحب سند زآن که ما موضوع شرکت را دگرسان ساختیم
کون شرکت گشت از کیر تقلب چاک و ما خویش را چون خایهی حلاج لرزان ساختیم
خشتک ما را اگر گیتی برون آرد رواست زآن که الحق بهر فاطی خوب تنبان ساختیم
بهار این شعر را برای حاج ملکالتجار سروده بود که در حدود سال 1290 در تهران برای نخستین بار شرکتی مضاربهای با سرمایهی مردم تاسیس کرد، اما کمی بعد ورشکست شد و شرکت را منحل کرد و پول طلبکارانش را با بهانههای گوناگون نداد. در شعری دیگر، نایب الحکومهی مشهد را هجو کرده که چرا به خاطر ارتباطش با زنی از ادارهی کارهای سیاسی باز مانده است:[8]
ما چه دانیم که دشمن به گناباد چه کرد یا عدو در درجز فتنه و بیداد چه کرد
طبس از دزد و دغل ناله و بیداد چه کرد ما بر آنیم که آن اعبت نوشاد چه کرد
ما و آن خانم خوش لهجهی اسرائیلی
به جهنم شرف دولتی و فامیلی
…چون فکل از ستمت سینه فکارم خانم چون کراوات گره خورده به کارم خانم
من فکند و کراوات گذارم خانم من که مسئول توام باک ندارم خانم
که من از دولت خود نیز مواجب دارم
چه مواجب که همان مهر تو واجب دارم
من چهدانم که خراسان چه واین شوروشرش یا چه شد حالت سرحد و چه آمد به سرش
آنکه شد محو تو از خویش نباشد خبرش گر رعیت ز میان رفته به گور پدرش
من تو را دیدم و از غیر تو پوشیدم چشم
با سر زلف تو باشد دو جهان پیشم پشم
ای بت سنگدل ای خانم زیبای ملوس سخت زیبندهی آغوشی و شایستهی بوس
تا تویی در بر من نیست مرا جای فسوس انگلیس ار فکند شورش و گر آید روس
تو یقین دان که مرا یک سر مویی غم نیست
گر به ایران نشود، جای دگر، جا کم نیست..
در اواخر سال 1301، یکی از روزنامههای چپ که شعارهای سوسیالیستی میداد، و انگار در ضمن با رویکرد ملیگرای بهار هم مخالفتی داشت و تعبیر مام وطن را ریشخند کرده بود، دربارهی بهار فحاشی کرد و نوشت که او مردی بیدین است و شراب میخورد و افیون میکشد. بهار در مقابل این حرف واکنشی نشان داد که نشان میداد هم توانایی پاسخگویی با کلمات رکیک را دارد، و هم در عین حال میتواند عنان قلم را نگه دارد و عفت کلام را در مرزی دلخواه رعایت کند:[9]
ابها زآن خط که هر روزش به دفتر میکشی بر سر تقوا و ایمان خط دیگر میکشی
…نیست گر مام وطن، ماچخر از بهرش چرا تیز چون خر میدهی و نعره چون خبر میکشی؟
مادر خود را تو خود بردی به آغوش حریف از چه، مادرقحبه! آه از بهر مادر میکشی؟
میکنی بیچاره مادر را به چندین جا عروس وز تعصب تیغ بر روی برادر میکشی؟
…من اگر می میخورم تو چیز دیگر میخوری ور من افیون میکشم تو چیز دیگری میکشی!
ناگفته نماند که بهار به هیچ مادهی مخدری معتاد نبود و از عادتهای ناپسند عصر تنها گاه شراب میخورد و گاه سیگار میکشید. با این وجود در هردوی این موارد خوددار بود و یکی از معدود نویسندگان این دوران است که دو شعر در مذمت می دارد و در عینِ بیتوجهی نمایان به چارچوب شرعی مردم را به نخوردن شراب سفارش کرده است. یکی از آنها شعری کوتاه است[10] و دیگری شعری قصیدهای که برخی از ابیاتش به زبانزد تبدیل شدهاند:[11]
مخور تا توانی می اندر جوانی می اندر جوانی مخور تا توانی
که یک جرعه می در جوانی نشاند یکی تیر در دیدهی زندگانی
در شعر دیگری به نام «محشر خر» که در ابتدای سال 1302 و دربارهی کابینهی مستوفی الممالک سروده، زندهباد و مردهباد گفتنهای عوام را ریشخند کرده است:[12]
محشر خر گشت تهران، محشر خر زنده باد خرخری زامروز تا فردای محشر زنده باد
روح نامعقول این خر مرده ملت، کز قضا هست هر روزی ز روز پیش خرتر، زنده باد
اندرین کشور که تا سر زندگان یکسر خرند گر خری تیزی دهد گویند یکسر زنده باد
نمونهی دیگرش شعری است انتقادی نسبت به دین و عدل الاهی، که از قول دخترکی گدا سروده و در آن کلماتی مانند لوبیا، لُپ و آژان را در وزنی سنگین و ادیبانه به کار گرفته، بی آن که زیبایی این ترکیب آسیبی ببیند:[13]
گویند سیم و زر به گدایان خدا نداد جان پدر بگوی بدانم چرا نداد؟
…همسایه روضه خواند و غذا داد، پس چرا بیرونِ در به جمع فقیران غذا نداد؟
دیدم کلاهیای ز دمِ در تو را براند وز دوریِ خورش به یک لوبیا نداد
…گفتش پدر خموش که ایزد به ما و تو در کار خود اجازهی چون و چرا نداد
بهار این شعر را در 1304 سروده است. کمی بعد از آن، قصیدهی مشهور «نفثة المصدور» را در استقبال از قصیدهی لامیهی وثوقالدوله آفریده است. مضمون آن نیز شکایت از زمانه و دفاع از فقیران و ستمدیدگان است و بنابراین اشتراکی با شعر پیشین دارد. تفاوت لحن و ساخت زبان در این دو، نشان میدهد که چیره دستی بهار در به کار گیری زبان پارسی تا چه پایه بوده است:[14]
فریاد از این بئسالمقر، واین برزن پر دیو و دد این مهتران بی هنر واین خواجگان بیخرد
…قومی به فطرت متکی، نی احمدی نی مزدکی سر تافته از گبرکی از مسمغان و هیربد
گفتند دانایان مه، مه زاید از مه، که ز که از مردم به کار به، وز کشور بد کار بد
بهار در شعری دیگر، به تفریح اوقات فراغتش –کبوتربازی- روی آورده و شعری گفته که هم از نظر ساختار پیشاهنگ چهارپارههای نوی بعدی است و هم صور خیال چشمگیر و نویی دارد:[15]
بیایید ای كبوترهای دلخواه بدان كافور گون پاها چو شنگرف
بپرید از فراز بام و ناگاه به گرد من فرود آیید چون برف
سحرگاهان كه این مرغ طلایی فشاند پر ز روی برج خاور
ببینَمتان به قصد خود نمایی كشیده سر ز پشت شیشة در
…
شود گویی درِ خلد برین باز چو من بر رویتان بگشایم اندر
کنید افرشتهوش یکباره پرواز به گردون دوخته پر، یک به دیگر
شوند افرشتگان از چرخ نازل به زعم مردمان باستانی
شما افرشتگان از سطح منزل بگیرید اوج و گردید آسمانی
…
بیایید ای رفیقان وفادار من اینجا بهرتان افشانم ارزن
که دیدار شما بهرِ منِ زار به است از دیدن مردان برزن
ناگفته نماند که بهار در کل به پرندگان بسیار علاقه داشت و کبوتربازیاش بخشی از این علاقه را تشکیل میداد. او شعری دربارهی خروج جنگی دارد که احتمالا مضمون آن را از داستانهای جانوری فرنگی وام گرفته است، اما در نیمهی نخست آن خروسی جنگی را چندان زیبا توصیف میکند که در دلبستگیاش به بازی با خروج جنگی تردیدی باقی نمیماند:[16]
یکی زیبا خروسی بود جنگی به مانند عقاب از تیزچنگی
برای جنگ و پرخاش آفریده گشاده سینه و گردن کشیده
فروهشته دو غبغب چون دو گلبرگ نهاده تاجی از یاقوت بر ترگ
نگاهش خرمن بدخواه سوزان دو چشمانش چو دو مشعل فروزان
به هنگام نوا، عزال خوانان خروشش چون خروش پهلوانان
به یک گز میرسیدی گاه رفتار ز نوک ناخنش تا زیر منقار
غریو قدقدش بانگ رجز بود میان هر دو بالش نیم گز بود
دو خارش چون دو رمح آهنین دم دو پایش چون دو ساق گاو، محکم
چنان کز طوق دیبای مزرکش فروهشته ز گردن یال دلکش
خروس چرخ را زهره دریدی به وقت بانگ چون گردن کشیدی
ز بیم جان فکندی باز پیخال به عزم رزم چون افراختی یال
بهسان نیزهی آشفته پرچم نمودی گردن از بهر کمین خم
به ضرب یک لگد بیرون نمودی ز میدانش اگر سیمرغ بودی
کشیدندی سحر آهسته آواز خروسان محل از هیبتش باز
این بیتها تا جایی که من دیدهام زیباترین شعری است که در زبان پارسی دربارهی خروس جنگی گفته شده است. این که شاعری بتواند چنین توصیفی از موضوعی چنین پیش پا افتاده را به دست دهد و در نهایت داستانی هم تعریف کند و نتیجهای اخلاقی هم به تلویح بگیرد، زمانی چشمگیرتر مینماید که دریابیم سرایندهی این مثنوی همان بهاری است که آن قصیدههای آبدار و باشکوه را میسروده است. دلباختگی بهار به پرندگان و تکرار مداوم تمثیلهای پرندهای در شعرهایش یکی از عواملی بود که نمادهای پرندهای را در شعر معاصر پارسی باب کرد. برخی از شاعران بعدی که از این گرایش رمزپردازانه تاثیر پذیرفتند، -مانند ناتل خانلری که «عقاب» را سرود- وارث سنت ادبی بهار محسوب میشدند، و برخی دیگر مانند نیما که حجم زیادی متن با رمزگان پرندگان تولید کرد، به لحاظ کیفیت شعرها از این سنت بیرون ماندند.
بهار همچنین در سرودن تصنیف دستی داشت و برخی از سرودههایش در زمرهی مشهورترین تصنیفهای پارسی قرن اخیر هستند و هنوز بعد از گذر صد سال مخاطبانی فراوان دارند. بهار در کل هجده تصنیف سروده که همگی توسط استادان نامدار موسیقیِ آن دوران خوانده و نواخته شدهاند. به این ترتیب بهار یکی از مهمترین و پیشاهنگان تصنیفسرایی معاصر ایران نیز محسوب میشود. در میان آثارش «چه کج رفتاری ای چرخ»[17]، «مرغ سحر ناله سر کن»[18] و «ز من نگارم خبر ندارد»[19] همچنان امروز نیز در بزمها خوانده میشوند.
با وجود زیبایی این شعرها، شکی نیست که قالب محبوب بهار قصیده بوده و استادی او نیز در این شعرهایش بیشتر نمایان میشود. ناتل خانلری نیز در مورد بهار همین عقیده را دارد و گذشته از ستایش پرشور و احترام همهجانبهاش به بهار، بر این نکته انگشت گذاشته که بهار از سویی موفق شد قالب قصیده را بدون بر هم ریختن نظمهای سنتی و فدا کردن زیباییهای ظریفِ تکامل یافته در جریان قرون، به شکلی روزآمد بازسازی کند و دشوارترین وزنها و زحافات قدیمی را در پیوند با پیش پا افتادهترین و کارآمدترین مضمونهای روز احیا کند.[20]
از سوی دیگر، احاطه و ژرفنگری بهار در مورد زبانزدهای عامیانه و زبان کوچهی مردم در ترکیب با استعداد ادبی خیرهکنندهاش باعث میشد تا این عبارتها و زبانزدها را در فخیمترین و فاخرترین اشعار به کار بگیرد، بی آن که از شکوه وزن و قالب شعری یا بار معنایی آن زبانزدها کاسته شود و این موقعیتی است دیریاب و دشوار که بیشک در شعر بهار به اوجی خیره کننده دست یافته است. این استفادهی تراشیده و روان از زبانزدها در عینِ حفظ سنگینی و وقار شعر، به نظرم تاثیر دورانِ روزنامهنگاری بهار است و عادتی که در آن هنگام به نوشتنِ نثرِ روان و شفاف و مردمی پیدا کرده است.
بهار که در نقد ادبیاش جز تامل شخصی و منابع سنتی مرجعی در اختیار نداشت، از سویی داوریهای بحثبرانگیز و به نظرم نادرست داشته است، و از سوی دیگر گاه به دیدگاهی بسیار عمیق دربارهی زبان و ادب پارسی دست یافته که نظیرش در معاصران به ندرت یافت میشود. از یک طرف دیدگاه بهار دربارهی شعر تا حدودی سادهنگرانه بود. از دید او شعر خوب آن است که بتوان به زبانهای دیگر ترجمهاش کرد. همچنین معتقد بود که شعر سه وجه اخلاقی، توصیفی و روایی دارد و تنها شاهنامه را به عنوان جمع کنندهی این سه عامل دارای تناسب کامل میدانست و آن را نسبت به تمام متون شعری دیگر یک سر و گردن بالاتر میدید. غزل را به خاصر شخصی بودن موضوع و ترجمهناپذیری چندان مهم نمیدانست و آن را «ادنی درجهی شعر» میخواند و معتقد بود غزلهای خوب هم در طول زمان از بین میروند، در حالی که قصیدههای نیرومند به جا میمانند. همچنین بهار هوادار مکتب بازگشت بود و آن را نوعی نوزایی در شعر پارسی میدید و طبعا با این برداشت سبک هندی را نیز خوار میشمرد و پیچیدگی و تکلف آن از سویی، و ستایش اغراقآمیز و خوارداشت خویشتن در آن را نمیپسندید.[21]
بهار در عمل نیز به این دیدگاهش پایبند بود. از او شمار اندکی غزل به جا مانده که با وجود شیوایی و عمق معنا، از حس عاشقانه و شور دلدادگی نشانی در آن یافت نمیشود. یکی از زیباترین غرلهایش به نظرم این است:
شمعیم و دلی مشعلهافروز و دگر هیچ شب تا به سحر گریهی جانسوز و دگر هیچ
افسانه بود معنی دیدار که دادند در پرده یکی وعدهی مرموز و دگر هیچ
خواهی که شوی با خبر از کشف و کرامات؟ مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ
زاین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشهورانش گهوارهتراشاند و کفندوز و دگر هیچ
زاین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجا لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ
خواهد بدل عمر بهار از همه گیتی دیدار رخ یار دلافروز و دگر هیچ
که آشکارا دلدار را بهانهی بیان حرفی دیگر ساخته است.
بهار نوعی دوقطبی را میان هنر و طبیعت تشخیص میداد و معتقد بود فرآوردههای ذهنی یا طبیعی هستند و یا هنری. قطب طبیعی، به کارآیی روزمره و استفادهی پیش پا افتادهی روزانه مربوط میشود و در زبان با نثر پیوند میخورد که باید از صنایع و تکلف به دور باشد. در مقابل قطب هنری زبان شعر است که ضرورت دارد به صنایع و فنون آراسته باشد و از کارکرد سادهی روزمره فاصله بگیرد. او بر این مبنا شعر منثور را مفهومی مندرآوری و بی مایه میدانست که برجستگی و خوبیِ هیچیک از دو قطب را ندارد. او به همین ترتیب نثرِ ساختگی و پیچیدهی هواداران فارسی سره را نکوهش میکرد و بر نوشتارهای احمد کسروی نقدی نوشته و بر نازیبا بودن نثرش و ایرادهای نحویاش خرده گرفته است، هرچند با نفسِ نوآوری در نثر و افزودن اصطلاحهای تازه به زبان پارسی ایرادی وارد نمیدید. او به همان میزانی که شعر پارسی را از شعر فرنگیها برتر میدانست و تقلید از ایشان را در این حوزه نکوهش میکرد، هوادار پیروی از نثرنویسان فرنگی بود و میگفت نثر پارسی به اندازهی شعر شکوفا نشده و به خاطر زیادهرویهای پیروان سعدی در تکلف و مغلقنویسی، از رشد طبیعی خود بازمانده است.[22]
بهار آمدنِ شعر را از هیجان و احساسات به جوش آمده ناشی دانسته و «تراکم عواطف و عوارض گوناگون در یک حال هیجانی» را بسترِ سروده شدن شعر میداند. از دید او «هرچه هیجان و اخلاق گوینده در موقع گفتن شعر یا ساختن یک غزل قویتر و نجیبتر باشد، آن شعر بهتر و خوبتر خواهد بود. شعر خوب آن است که خوب تهییج کرده و خوب فهمیده شود و خوب به حافظه سپرده شود…»[23]
دیدگاه بهار دربارهی شعر رنگ و بویی اخلاقی نیز داشت و در چارچوب شاعران صدر مشروطه به ادبیات مینگریست و کارکرد اصلی آن را تربیت مردم و نهادینه ساختن اخلاق درست میدانست. به همین دلیل هم راستی و صراحت در شعر را میپسندید و آن را یکی از سنجههای ارزیابی شعر میدانست. او در این مورد به سال 1308 شعری سروده که بیتهایی از آن چنین است:[24]
مردم اندر شجاعت ادبی بهتر از چاپلوسی و جلبی
من بر آنم که نیست زیر سپهر صفتی چون شجاعت ادبی
سخترویی ز گربزی بهتر احمدی خوبتر که بولهبی
چشم بردار از آن کسان که سخن بیخگوشی کنند و زیر لبی
سخن راستا به مذهب من به ز سیصد نماز نیم شبی
گفتهای عامیانه، لیک صریح به ز هفتاد خطبهی عربی
هان تو گستاخی و شجاعت را هرزهلایی نگیر و بیادبی
بر این مبنا بود که بهار شعر خوب را تا حدودی به بزرگی روح شاعر وابسته میدانست و یکی از شرایط پرداخته و ارزشمند بودنِ شعر را، ماهیت اخلاقی و شخصیتِ شاعر میدانست. این برداشت را بهتر از هرجا در شعر آبداری بیان کرده که برای ستودن فردوسی سروده است:[25]
سخن بزرگ شود چون درست باشد و راست کس ار بزرگ شد از گفتهی بزرگ، رواست
چه جد، چه هزل، در آید به آزمایش کج هر آن سخن که نپیوست با معانی راست
شنیدهای که به یک بیت فتنهای بنشست؟ شنیدهای که ز یک شعر کینهای برخاست؟
سخن گر از دل دانا نخاست، زیبا نیست گرش قوافی مطبوع و لفظها زیباست
کمال هر شعر اندر کمال شاعر اوست صنیع دانا انگارهی دل داناست
چو کرد گشت دنی، قولهای اوست دنی چو مرد والا شد، گفتههای او والاست
سخاوت آرد گفتار شاعری که سخیست گدایی آرد اشعار شاعری که گداست
کلام هر قوم انگارهی سرایر اوست اگر فریسهی کبر است یا شکار ریاست
نشان سیرت شاعر ز شعر شاعر جوی که فضل گلبن، در فضل آب و خاک و هواست
نشان خوی دقیقی و فردوسی است تفاوتی که به شهنامهها ببینی راست
جلال و رفعت گفتارهای شاهانه نشان همت فردوسی است بی کم و کاست
عتابهای غیورانه و شجاعتها دلیل مردی گوینده است و فخر او راست
محاورات حکیمانه و درایتهاش گواه شاعر در عقل و رای حکمتزاست
صریح گوید گفتارهای او کاین مرد به غیرت از امرا و به حکمت از حکماست
کجا تواند یک تن دو گونه کردن فکر؟ جز آنکه گویی دو روح در تنی تنهاست
به صد نشان هنر اندیشه کرده فردوسی نفوذ بالله پیغمبر است، اگر نه خداست
درون صحنهی بازی یکی نمایشگر اگر دو گونه نمایش دهد بسی والاست
یکی به صحنهی شهنامه بین که فردوسی به صد لباس مخالف به بازی آمده راست
امیر کشورگیر است و گرد لشکرکش وزیر روشنرای است و شاعری شیداست
مکالمات ملوک و محاورات رجال همه قریحهی فردوسی سخن آراست
بخش مهمی از شعرهایی که در روزگار بهار زیر عنوان تجدد ادبی تولید میشد، نه از شاعری بزرگمرد با شخصیتی ستودنی صادر میشد و نه حاصل تراکم عواطف و انفجار هیجانهای شاعرانه بود. یعنی سنجههای مورد نظر بهار در بسیاری از شعرهای آن دوران دیده نمیشد و در دورانهای بعدی این معیارها کمتر و کمتر نیز برآورده شدند. بهار با وجود ملایمتی که دربارهی نوآوران داشت، از اظهار نظر صریح دربارهی این کاستیها پروایی نداشت. در کنگرهی اول نویسندگان احسان طبری که نمایندهی ادبیات متعهد کمونیستها بود، سخنرانی تند و غرایی کرد دربارهی نقد ادبی و لزوم نوآوری در ادبیات، که پاسخ و خردهگیریای بود بر سخنرانی ناتل خانلری دربارهی نثر معاصر پارسی، که به همین ترتیب تاثیرگذار و پرهیاهو بود.
بعد از پایان سخنرانیها و در زمان استراحت، خانم دکتر فاطمه سیاح که یکی از فاضلترین زنان آن روزگار بود و سخنرانی خوبی هم کرده بود، سراغ طبری رفت و با سر و صدا و آوردن مراجع و مستندات فراوان به زبان روسی، از او شکایت کرد که چرا بیانیهی رسمی حزب کمونیست شوروی و فرمانهای تثبیت کنندهی سلیقهی استالینی دربارهی ادبیات سوسیالیستی را برگرفته و عینا در جامهی نقدهای نوآورانه در زمینهی زبان پارسی تکرارشان میکند. به عبارت دیگر، او داشت طبری را مزدور روسها میدانست و میگفت که دارد حکمی سیاسی دربارهی ادبیات فرمایشی را که در شوروی صادر شده، به اسم نوآوری ادبی در ایران به مردم قالب میکند. احسان طبری در برابر جوش و خروش وی و مستندات فراوانی که میآورد سپر انداخت و سکوت کرد و بهار هم وقتی مخاطب دکتر سیاح قرار گرفت، از طرفی او را آرام کرد و گفت ادبیات پارسی با این کارها و جریانها خراب نمیشود، و از سوی دیگر پیشبینی کرد که این جوان (طبری) بعدتر وقتی سن و سالی درخور یافت، آرامتر و پختهتر دربارهی تجدد ادبی سخن خواهد راند.[26]
یکی از دلایل آرامی و متانت بهار در برخورد با هنجارگریزان و شعارهای افراطیِ نوآورانه، احتمالا آن بود که که ارتباط دیدگاه تکاملی داروین با ادبیات را درمییافت و انتخاب طبیعی و بقای اصلح را در زمینهی فرآوردههای زبانی و شعر نیز جاری میدانست. این دیدگاهی است که تازه چند دهه بعد از او در میان اروپاییان صورتبندی شد. با این بینش بود که بهار ادبیات را نیز «یکی از میلیونها مخلوقات طبیعت» میدید که «دستخوش این محیط باعظمت و پرسطوت است.»[27]
هواداری بهار از شعر نویی که در این بستر مفهومی تعریف میشد را به خوبی میتوان در خطابهای که در نخستین کنگرهی نویسندگان ایراد کرد، بازیافت:[28]
«ما امروز در سر راه دوراهی تاریخ خود قرار داریم، راهی به سوی كهنگی و توقف و راهی به طرف تازگی و حركت هر گوینده و نویسنده كه مردم را به سوی آینده و جنبش و حیات هدایت كند و صنعت او حقیقیتر و غمخوارانهتر باشد كالای او در بازار آتیه رایجتر و مرغوبتر خواهد بود آقایان توقف در طبیعت محال است هستی عبارت از حركت است هر متفكر و نویسنده كه هوادار توقف و محافظت از وضع حالیه باشد با دلیلی منطقی باید اذعان كند كه رو به عقب میرود و هر كس در زندگی رو به عقب رفت به سوی مرگ شتافت خاصه ادیب و گوینده باید همواره با مسافات بعیده پیشاپیش عمر حركت كند تا عمر را كه فطرتاً دیر باور و مایل به توقف است قدری پیشتر بكشد.»
این برداشت تکاملی بهار باعث میشد از تعصب و تنگنظری پرهیز کند و به تمام آرای متنوع و حتا مخالف میدان بدهد. دیدگاه او قاعدتا این بوده که برداشتهای نارسا و ناتوان در این میان خود به خود حذف میشوند و آنان که حرف حسابی و شعر تراشیده میگویند در جریان انتخاب طبیعی باقی میمانند. این برداشت البته در بلند مدت درست است. اما در کوتاه مدت او پیچیدگی نظامهای فرهنگی و چفت و بست شدنشان با نهادهای سیاسی را ساده انگاشته بود و از نقش نیروهای برکشندهی منشهای ضعیف و بیرمق، یا سرکوبکنندههای منشهای نیرومند غافل شده بود.
بهار بیشک گمان نمیبرد که متونی پراکنده و آشفته و بیارزش که در دوران او تازه به شکلی جسته و گریخته در گوشه و کنار تولید میشد، زمانی بر کل ادب پارسی سایه افکند و سه نسل از ادیبان و شاعران ایرانی را زیر وزن بختکآسای خویش به خفقان اندازد. نوگرایان افراطی بعدی، که بهار جرقههای آغازینش را خوشبینانه محکوم به فنا میدید، در نهایت در پیوند با نهادهای سیاسی و اقتصادی باقی ماندند و بالیدند و بخش مهمی از کلیدواژههای و مرزبندیهای معیار و پایهی بهار را از او وام گرفتند.
یک نمونهی این وامگیری به تمایز میان شعر و نظم مربوط میشود. تمایزی که جای بحث و نقد دارد و در میان نوگرایان دستاویزی برای پراکندهگویی و سطحینگری شده است. هرچند تلقی بهار از شعر و سرودن آن کاملا سنتی بود و دنبالهی برداشت ادیب نیشابوری و صیدعلیخان درگزی محسوب میشد، او یکی از نخستین کسانی است که مفهوم نظم و شعر را از هم جدا کرد:[29]
شعر دانی چیست ، مرواریدی از دریای عقل شاعر آن افسونگری كاین طُرفه مروارید سُفت
صنعت و سجع و قوافی هست نظم و نیست شعر ای بسا ناظم كه نظمش نیست الّاحرفِ مفت
شعرآن باشد كه خیزد از دل و جوشد ز لب باز در دل ها نشیند هر كجا گوشی شنفت
ای بسا شاعر كه او در عمر خود نظمی نساخت وی بسا ناظم كه او در عمرِ خود شعری نگفت
همچنین او یکی از نخستین کسانی است که تعبیر «شعر نو» را به کار گرفته و به کرسی نشانده است. او در بخش پایانی قصیدهای به سال 1309 مینویسد:[30]
بهارا همتی جو التفاتی كن به شعر نو كه رنجیدم زشعر انوری و عرفی و جامی
مكررگرهمه قند است خاطر را كند رنجه ز بادامم بد آید بس كه خواندم چشم بادامی
مرجعیت بهار در مورد شعر نو تنها به مقام بلندِ ملکالشعرایی او وابسته نیست. با مرور نوشتارهای او روشن میشود که این مرد به راستی در دوران خود، با وجود زبانندانی، از معاصرانش دانش بیشتری دربارهی جریانهای ادبی جهان داشته است. در میان شاعران عصر جدید ایرانی، بهار اولین کسی است که مفهوم شعرِ سفید فرنگیها را به درستی میداند، و جالب آن که با آن مخالفتی هم ندارد. او در یک سخنرانی گفته: «ما همان طور که نمیخواهیم شعرا را از پیروی (شاعران) کلاسیک منع کنیم، نمیخواهیم آنها را از پیروی شعر سفید هم منع نماییم. ما باید گویندگان را آزاد بگذاریم که هنرنمایی کنند.»[31]
از این جملات بوی هرچه شنیده شود، از اقتدار و جبروت سرکوبگرانهای که به خطا به نمایندگان شعر کلاسیک منسوب شده، در آن نشانی نیست. جالب آن که بهار در هنگام بر زبان راندن این سخنان علاوه بر آزاداندیشی و پذیرایی صریح و سزاوارش، از سواد ادبی لازم نیز برای اظهار نظر برخوردار است. یعنی معنای درست شعر سفید را میداند و آن را هم به عنوان عرصهای برای هنرنمایی به رسمیت میشناسد، البته عرصهای فرعی و حاشیهای در کنار قلمروی شعر کلاسیک. این رویکرد در مقابل دیدگاه کسانی قرار میگیرد که کلمهی شعر سفید را از زبانهای اروپایی وام گرفتهاند، بی آن که معنای دقیق آن را بدانند و بعد هم آن را تنها راه و شیوهی مجاز برای سرودن شعر قلمداد کردهاند.
بهار به سبک خاص خود، و در انزوا از سنت نقد ادبی مدرن، برداشتهایی دربارهی شاعران معاصرش نیز داشته که مرورشان ارزشمند و آموزنده است. از مقدمهای که بر نخستین چاپ از دیوان پروین اعتصامی (1315) نوشته، روشن میشود که هنگام نقد ادبی تنها به محتوا و دستاورد و ارزش هنری شعر مینگریسته و جنسیت و سن سراینده برایش هیچ اهمیتی نداشته است. در واقع پشتیبانی و ستایش او از پروین اعتصامی و تاکید مثبتی که بر جوانی و زنانگیاش داشت، باعث شد تا این دو عامل که در سنت قدیمی ضعف تلقی میشد، یکسره در مورد او مفهومی دیگرگون پیدا کنند.
بهار در یک نوبت هم در پاسخ به یکی از دوستانش فهرستی از شاعران همزمان خویش را در شعری با سبک نو گنجاند و دربارهی هریک اظهار نظری کوتاه اما ارزشمند کرد. ماجرا از آنجا شروع شد که در بهمن ماه سال 1309، بعد از آن که نیما یوشیج افسانه را منتشر کرده بود و کسانی همسان او شعار نوآوری در شعر را سر داده بودند، شاعری به نام صادق سرمد شعری سرود در وزن و قالبی نو، و در آن از بهار خواست تا قدم پیش گذارد و بیسوادان و نادانی را که دعوی اصلاح شعر پارسی را داشتند را رسوا سازد. سرمد در شعرش تاریخ ادبیات را به فشردگی مرور کرد و میگفت که هریک از بزرگان ادب پارسی در زمانهی خود سخنی نو و سبکی نو داشتهاند و بنابراین شعر نو گسستی نسبت به سنت کلاسیک محسوب نمیشود. بخشی از شعر سرمد چنین بود:[32]
رسم سخن شد خراب، ای مَلک مُلک شعر نوح صفت زن بر آب، کاین فلکی فُلک شعر
بحرش بحرانفزاست، توفانش ناخداست
عالم و هرچه دروست در روش جوهری است زیر و زبر، مغز و پوست، در طلب برتری است
وز پی کسب کمال، جمله به جنگ و جدال
اصل سخن نیز هم پیرو این قاعده است هرکه جز این زد رقم، حرفش بیفایده است
به که نگوید سخن، به که ببندد دهن
منکر این ادعا در خور توبیخ ماست شاهد این مدعا صفحهی تاریخ ماست
هر عصر و هر زمان، یک سبک و یک زبان
چون ز دم مروزی شعر عجم تازه شد هرکه نوین کرد زی، صاحب آوازه شد
شد چو شهید و شقیق، شعر دقیقی دقیق
طفل رضیع سخن از نفس رودکی برد دل انجمن با همهی کودکی
طفل و حدیث از بلوغ؟ این است اصل نبوغ!
تا به مرور دهور چرخ فلک قوسی است زیر فروزنده هور صحبت فردوسی است
کاو سخن آورد نو، برد ز یاران گرو
…
بیخود در شاعری، سعدی سعدی نشد زآن به سخن دیگری سعدی بعدی نشد
کاو سخن ار تازه گفت، تازه به اندازه گفت
…
سرّ بقا، ای بهار، نیست به جز نو شدن حاصل کهنه شعار، چیست به جز هو شدن
چون به سخن سروری، بر تو سزد رهبری
پیشقدم شو که من، همقدمی ثابتم گر تو کنی انجمن، من به سخن ساکتم
ور تو گریزی ز رزم، من نکنم فسخ عزم
بهار در پاسخ او تاریخ شعر پارسی را از دید خود مرور کرد و با دیدی انتقادی بیشتر پیوستگیها و هنجارها را مورد تاکید قرار داد و کار نقد و اشاره به شاعران را تا معاصران خویش ادامه داد:[33]
از پس مشروطه نو شد فکرها سبکهایی تازه آوردیم ما
شد جراید پرصدا
بدعت افکندند چندی ز اهل هوش سبکهایی تازه باجوش و خروش
لیک زشت آمد به گوش
سربهسر تصنیف عارف نیک بود سبک عشقی هم بدان نزدیک بود
شعر ایرج شیک بود
لیک بودند این سه تن از اتفاق در فن خود هر سه قاآنی مذاق
گاه لاغر، گاه چاق
بود ایرج پیرو قائم مقام کرده از او سبک و لفظ و فکر،وام
عارف و عشقی عوام
احمدای سید اشرف خوب بود احمدا گفتن از او مطلوب بود
شیوهاش مرغوب بود
سبک اشرف تازه بود و بیبدیل لیک هپهپنامه بودش در بغل
بود شعرش منتحل
…
من خود از اهل تتبع بودهام جانب تقلید ره پیمودهام
و ز تعب فرسودهام
لیک در هر سبک دارم من سخن پیرو موضوع باشد سبک من
سبک نو، سبک کهن
نوترین سبکی که در دست شماست بار اول از خیال بنده خاست
دفتر و دیوان گواست
بود در طرز کهن نقصی عظیم رفع کردم نقص اسلوب قدیم
با خیال مستقیم
با این اوصاف، میتوان بهار را شاعری دانست که با بیشترین توش و توان و استعداد و اندوختهی دانش، یکسره از درون به نوسازی شعر پارسی همت گماشته بود. دستاورد کار او و ماندگاری آثاری از او به یادگار مانده نشان میدهد که رویکرد او، با وجود محصور ماندنش در دایرهی زبان پارسی و پل نزدن بر زبانهای دیگر، همچنان از هدایت عقلی سلیم و سلیقهای پخته و درست برخوردار بوده است.
بهار به درستی در سخنرانی خویش در نخستین کنگرهی نویسندگان ایران نوشته که وزنهای عروضی پارسی از دل وزنهای هجایی ابتداییتر و شعرِ سفیدِ رایج در دورانهای کهن پدید آمده و حاصل تکامل و پیچیده شدن تدریجی و طبیعی وزن در زبان پارسی هستند. بهار میگوید «رجوع شعرای ما به شعر سیلابی یک نوع حرکت به قهقراست و شاید مطلوب عموم نیز واقع نشود. این را باید آینده مدلل بدارد. همچنین اشعار سفید و بیقافیه رجوع از تکامل به قهقرای غیرمتکاملی خواهد بود.»[34]
در این میان برداشت بهار دربارهی نیما و هوادارانش خواندنی و مهم است. نیما از نظر سلیقهی ادبی، به تقی رفعت و شمس کسمایی و پیروان آزادیستان نزدیک بود که رقیب سنت دانشکده محسوب میشدند و مخالفان ادبی بهار بودند. بهار در مورد نیما نیز، همچون رفعت و کسمایی، معتقد بود که ایراد اصلی بیسوادی در زبان پارسی و کم بودنِ استعداد شاعری است. او در مورد ایشان و پیروانشان نوشته است: «بدترین ادبا و نویسندگان کسانی هستند که نه به الفاظ و محسنات و بدیهیه و فنون صوریه کلام و لغات و اصطلاحات و دخول و خروج از مضایق کلمات و اشارت و عبارات مقید بوده و نه به تأدیه و ابتکار معانی و موضوعات مهمه و مقاصد عالیه قادر و توانا بوده و فقط تصور میکنند که باید چیزی نوشت و شعر گفت، خواه دارای معنی باشد، خواه نباشد، و خواه دارای فصاحت و اعتبارات لفظیه و قواعد و قوانین شعری و نثری بوده باشد، یا نه! ذلک هو الخسران المبین![35]»
اگر بخواهیم از دادههای زندگینامهای نیز یادی کرده باشیم، باید به موقعیتی اشاره کنیم که در نوبتی شعری از نیما را برای بهار میخواندند، و او با بیحوصلگی گوش میداد. تا آن که در میانهی شعر زنجیرهی کلام را گسست و از راوی پرسید که واقعا به نظر او هنری در سرودن این شعر نو به کار رفته است؟ و مقصودش آن بود که نیما شعر سرودنِ درست را نمیداند.[36] نیما هم بهار را «قدیمی» میدانست و میگفت لحن و زبان او به دورانهای گذشته و «محصول سلیقههای طبقات حاکمه» بوده و خودش هوادار هنری بوده که «سلیقههای طبقات محکوم» را منعکس کند.[37]
این تعبیر، که با کلیدواژههای آن روزگارِ کمونیستهای هوادار روسیه شباهتی دارد، گذشته از تفاوت سلیقهی هنری این دو، گرایشهای سیاسی متفاوتشان را هم نشان میدهد. اما تمایز این دو را باید در کنار این حقیقت نگریست که نیما کاملا شیفتهی آفریدههای ادبی بهار بوده و بارها و بارها از او با احترام یاد کرده و به مناسبتی وقتی بیتهایی از دماوندیهی بهار را از حفظ میخواند، اشاره کرد که بهار دماوندیهی دیگری هم دارد و چون حاضران با آن شعر آشنا نبودند آن را نیز از بر خواند.[38] بنابراین زمانی که سخن بر سر تاثیر نیما و بهار بر هم است، اگر به شواهد زندگینامهای بنگریم، میبینیم که بهار نیما را جدی نمیگرفته و جملهای در هواداری از او یا وامی از سخنش در کلام وی نمیبینیم، در مقابل نیما را شاید بتوان دنبالهروی تندخو و افراطیِ مسیر تجدد ادبیای دانست که بهار و یارانش بنیان نهاده بودند، بی آن که بخواهیم وارد بحث دربارهی توانمندی و استعدادش در این زمینه شویم.
از بازیهای روزگار این که در نهایت نظر بهار دربارهی انتخاب طبیعی منشهای نیرومند درست از آب در نیامد و دست کم در چند نسلِ بعد از او، سلیقهی ادبی و هنریِ نسل جوان به دلایلی جامعهشناختی و سیاسی رو به افول نهاد. در میان منتقدان ادبی روزگار ما، سزاوار است از نظر رضا براهنی یاد کنیم که چنین اظهار نظری کرده است:
«شعر ایرج و بهار و عارف و عشقی و پروین، شعر مضمون است. به این معنی که اینها عنوانی را انتخاب میکنند و دربارهی آن شعر میگویند، و گرچه مضمون اندیشه یا مضمون احساس در بیتهای اشعار پخش میشود، ولی هرگز با اشیاء و تصاویر آغشته نمیشود، و با عواطف عمقی و درونی و دنیای ناخودآگاه انسان و کیفیتهای اشراقی ذهن انسان سر و کار پیدا نمیکند. مضمون شعر بهار هرگز به وجود یک محتوا نزدیک نمیشود. شعر بهار مضمون است و قافیه و وزن و کلمات درشت و خشن و به اصطلاح اجتماعی و به اصطلاح حماسی. بهار بزرگترین لفاظ دوران مشروطیت است…»[39]
این حرفها اگر از سر ناآگاهی و ناآشنایی با شعر بهار نباشد، بیشک غرضورزانه است. هرکس دیوان بهار را دیده باشد میداند که در حجمِ چشمگیر بیست هزار بیتی آن، که در میان معاصران تنها در دیوان ادیبالممالک همتا دارد، به ندرت بیتی سست یا سخنی کهنه و فرسوده میتوان یافت. همچنین این سخنِ شفیعی کدکنی یکسره درست است که در این دیوان بیشترین دامنهی موضوعها و گستردهترین طیف از محتواها را میتوان یافت.[40] منظور و غرضِ شعریِ قدما، یعنی همان چیز مبهمی که گویا منظور براهنی است، با بیشترین شدت و قدرت در دیوان بهار دیده میشود و نه در سایر نوپردازان.
با خواندن این اظهار نظر این پرسش مطرح میشود که تفاوت میان مضمون و محتوا دقیقا چیست؟ و آغشته شدنِ این مضمون با اشیاء و تصاویر دقیقا یعنی چه؟ و با هر تعبیری که براهنی این عبارتها را استخدام کرده باشد، کدام شعرِ «شاعران» مورد نظر او هستند که از نظر تاثیرگذاری عاطفی و عمق ادراک شهودی و آغشتگیِ مضمون/ محتوا با اشیاء و تصاویر بتوانند با عادیترین شعرِ بهار رقابت کنند؟ آیا قصیدهی دماوند با اشیاء و تصاویر غیرآغشته است؟ یا از احساس اندکی برخوردار است؟ یا تاثیرگذاریاش کمتر از هر «شعرِ» منتخبی از خودِ براهنی است؟
جالب آن که براهنی «دماوند» بهار و «میتراود مهتاب» نیما را در مقابل هم مینهد و میگوید اولی نماد انحطاط ادبی شعر پارسی در دوران مشروطه است و دومی نشانهی تجدید حیات آن.[41] برداشتی که من دقیقا به واژگونهاش باور دارم.
گذشته از میراث ادبی چشمگیر و ماندگار بهار، از او دستاوردهای اجتماعی فراوان دیگری نیز به جای مانده است. در واقع دور از واقع نیست اگر بگوییم بخش مهمی از نهادهای مدرن ایران با پشتیبانی و تبلیغ او پدید آمد و قوام یافت. این نقش و تاثیر تنها به نهادهایی فرهنگی مانند دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران یا فرهنگستان زبان پارسی محدود نمیشود، و دامنهی وسیعی از نهادهای دیگر را نیز در بر میگیرد. مثلا بهار یکی از پرشورترین مبلغان و هواداران تاسیس راهآهن در ایران بود و در سال 1313 که تازه از تبعید به تهران بازگشته بود، در قصیدهی «آمال شاعر»[42] بر این نکته بیش از همه تاکید داشت.
او همچنین نخستین برنامهریز و پیشنهاد دهندهی بازسازی آرامگاه بزرگان تاریخی و فرهنگی بود و به طور خاص برای احیای آرامگاه فردوسی پافشاری فراوانی به خرج میداد و بارها و بارها در شعرهایش به این نکته اشاره میکرد. بهار در 1302 برای نخستین بار پیشنهاد بازسازی آرامگاه فردوسی را با لحنی تند به دولت داد: «…آیا دولتی که در سال چند هزار تومان در بهای روشنایی مقابر صرف میکند، نمیتواند چند هزار تومان به مصرف عمارت مقبرهی این پدر احیا کنندهی وطن برساند؟… آیا منتظریم که فرنگیها آمده قبر فردوسی را بسازند؟» بهار در 1304 در قصیدهی «جزر و مد سعادت» که شرح تاریخ ایران است، چون به عصر سامانی رسید باز از فردوسی یاد کرد و ضرورت ساختن آرامگاه او را گوشزد کرد.
یکی از نکات چشمگیر و برجسته دربارهی بهار، شمار و تنوع نقشهای اجتماعی است که بر عهده گرفت، و کیفیتی است که آنها را به انجام رساند. بهار از هفده سالگی نقشهای اجتماعی مستقل خویش را پیدا کرد و تا پایان زندگی طولانی خویش در این نقشها ظاهر شد: شاعر، انقلابی، روزنامهنگار، رهبر حزب، نمایندهی مجلس، پژوهشگر ادبیات و تاریخ، رهبر محفل ادبی، مدیر نشریه، پدرِ خانواده، عضو فرهنگستان، استاد دانشگاه، موسس و مدیر یک سازمان غیردولتی. در این میان به خاطر موضع و سرسختیای که در این نقشها داشت، چندگاهی هم نقش تبعیدی و زندانی را به او تحمیل کرده بودند که در کل حدود دو سال از عمرش در تبعید و دو سال دیگرش در زندان گذشت.
او تمام این نقشهای متنوع را به بهترین شکل بر عهده گرفت و ایفا کرد. به عنوان شاعر، بیشک بزرگترین و ماندگارترین سرایندهی روزگار خود بود. در مقام انقلابی و رئیس حزب، سنتی را در دل مشروطه برگزید و تقویت کرد که همچنان باقی ماند و بعد از درگذشت او به طبقهای از روشنفکران مشروطهخواه انتقال یافت که مشهورترینشان مصدق بود و از نظر محبوبیت و وجاهت ملی ریشهدارترین جنبش سیاسی معاصر محسوب میشود. او در مقام روزنامهنگار و نثرنویس ردپایی ماندگار بر دوران خود باقی نهاد، و به ویژه در مقام پژوهشگر ادبیات و تاریخ آثاری را تصحیح و تالیف کرد که هنوز بعد از یک قرن تازگی و کارکرد خود را حفظ کردهاند.
او به همراه پورداوود پیشتاز یادگیری و ترجمه از زبان پهلوی در دوران معاصر بود. همچنین سبکشناسی را در زبان پارسی تاسیس کرد، با تاسیس دانشکده جریان نوگرای میانهرو و معقول در شعر پارسی را تاسیس و هدایت کرد، در مقام استاد دانشگاه نسلی بسیار برجسته و درخشان از اندیشمندان را تربیت کرد که نفیسی و فروزانفر و رعدی آذرخشی در میانشان به شمارند. به عنوان نمایندهی مجلس نقشی بسیار موثر و مهم ایفا کرد، که به خصوص به خاطر مخالفتش با تاسیس جمهوری جای نقد و ایراد فراوان دارد، اما در تاثیرگذاری او به عنوان نمایندهی مجلس تردیدی نیست. بهار برای نخستین بار در سال 1292 یعنی در صدر مشروطه در مجلس سوم به نمایندگی مردم درگز و کلات و سرخس انتخاب شد و آخرین بار سی و سه سال بعد در 1325 به عنوان نمایندهی تهران به مجلس پانزدهم راه یافت. مرور شهرهایی که او از آنجا به نمایندگی مردم انتخاب میشد، نشانگر نفوذ و محبوبیت فراگیر او در سراسر ایران است، اما به ویژه مردم خراسان و تهران دوستداران سرسخت او بودهاند. بهار حتا به عنوان تبعیدی و زندانی هم نقشی ماندگار پیدا کرد و بخشی از مشهورترین و ماندگارترین حبسیههای ادب پارسی را در این میان تولید کرد که به سادگی با شاهکارهای مسعود سعد سلمان کوس برابری توانند زد. همچنین او نوعی از ادبیات تبعید را در جریان تبعیدهای طولانی مدتش پدید آورد که از جنس متون پژوهشی بود و با آه و نالههای عاجزانهی مرسوم در این موقعیتها یکسره متفاوت بود. بهار اندرزهای آذرباد ماراسپندان را در تبعید اصفهان ترجمه و منظوم کرد و کتاب احوال فردوسی را در تبعید همین شهر نوشت و بعدتر یادگار زریران را در تبعیدگاهش در یزد ترجمه کرد.
بهار از سویی واپسین نمایندهی بزرگ شعر کلاسیک پارسی است، و از سوی دیگر نخستین مبلغ شعر نو محسوب میشود. اقتدار و شکوه او در قلمرو قصیده چندان چشمگیر و خیره کننده است که معمولا گرایشی هست تا مقام دوم را در سایهی عظمت مقام نخست نادیده انگارند. بهار در دورههای گوناگون زندگیاش فعالیتهای متنوعی در زمینهی شعر و ادب انجام داده که تک تکشان با اهمیت و مجموعشان کمنظیر است. اگر دوران زندگی بهار با عصر غولهایی بزرگ مانند دهخدا و فروغی و فروزانفر همزمان نمیشد، به سادگی میشد او را یگانهی دهر قلمداد کرد.
بهار در زمینهی نثر با پیراستن و شفاف کردن زبان خبرنگاران، با ترجمهی منابع پهلوی به پارسی، و با تدوین سبکشناسی تاثیری مهم و تعیین کننده بر جای نهاد. به شکلی که هنوز کتاب سبکشناسی او مرجعی پایه و مبنایی نظری برای تمام کوششهای بعدی به شمار میآید. با این وجود تاثیر بهار در قلمرو نثر از آنچه که دهخدا کرد و جمالزاده و هدایت ادامه دادند، کمرنگتر بوده است. حوزهای که بهار در آن بیرقیب بود، نظم است و شعر.
- بهار، 1387: 823-826. ↑
- بهار، 1387: 391-392. ↑
- بهار، 1387: 141. ↑
- بهار، 1387: 269-268. ↑
- بهار، 1387: 268. ↑
- بهار، 1387: 269. ↑
- بهار، 1387: 203-204. ↑
- بهار، 1387: 163-164. ↑
- بهار، 1387: 295-296. ↑
- بهار، 1387: 261-262. ↑
- بهار، 1387: 496-497. ↑
- بهار، 1387: 296. ↑
- بهار، 1387: 329. ↑
- بهار، 1387: 330-331. ↑
- بهار، 1387: 298- 299. ↑
- بهار، 1387: 838-840. ↑
- بهار، 1387: 1160-1162. ↑
- بهار، 1387: 1166-1167. ↑
- بهار، 1387: 1175-1176. ↑
- ناتل خانلری، 1370: 397-415. ↑
- دهقانی، 1380: 163-166. ↑
- دهقانی، 1380: 167-170. ↑
- بهار، 1297. ↑
- بهار، 1387: 377-378. ↑
- بهار، 1387: 273-275. ↑
- ناتل خانلری، 1370: 397-415. ↑
- دهقانی، 1380: 145-146. ↑
- بهار، 1390. ↑
- بهار، 1387: 1059. ↑
- بهار، 1387: 419-420. ↑
- شفیعی کدکنی، 1390: 389. ↑
- بهار، 1387: 880-881. ↑
- بهار، 1387: 881-884. ↑
- عظیمی، 1387: 513. ↑
- عظیمی، 1387: 515-516. ↑
- یوشیج، 1368: 390-391. ↑
- یوشیج، 1368: 418-420. ↑
- اخوان ثالث، 1371: 205. ↑
- براهنی، 1347: 201-205. ↑
- شفیعی کدکنی، 1390: 383-384. ↑
- براهنی، 1347: 269. ↑
-
بهار، 1387: 489-486. ↑
ادامه مطلب: پیوست نخست: آثار بهار
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب