پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار سوم: شاخص‌های یگانگی تمدن ایرانی

گفتار سوم: شاخص‌های یگانگی تمدن ایرانی

در میان شش تمدنی که در تاریخ پنج هزار ساله‌ی بشر بر زمین پدید آمده‌ است، و به‌ویژه در میان سه تمدنی که تا به امروز باقی مانده‌، ایران‌زمین ویژه و استثنایی است. دلایل ویژه بودن تمدن ایرانی را می‌توان در این هشت بند گنجاند:

نخست: تمدن ایرانی آغازگری بی‌رقیب است. کشاورزی، دامپروری، رام کردن جانوران بارکشی مثل اسب و استر و شتر، کوزه‌گری، چرخ، روستانشینی، شهرنشینی، خط و نویسایی، فلزکاری، تجارت، پول، راه‌سازی، دولت فراگیر، یکتاپرستی، اندیشه‌ی فلسفی، و نظام مالکیت فردی برای نخستین بار در ایران‌زمین پدید آمده و از آنجا به ‌تمدن‌های همسایه‌ی چینی و اروپایی (و حتا تا حدودی مصری) ‌منتقل شده‌اند. البته در این نکته شکی نیست که هر تمدنی اندوخته‌هایی فرهنگی و فنی ایجاد می‌کرده و میراثی از خود به جا گذاشته و این درباره‌ی هر شش تمدن آدمیزادگان راست است. اما سهم تمدن ایرانی در نوآوری‌هایی که سیر تاریخ بشر را تعیین کرده، بی‌رقیب است و به شکلی نامتناسب اثرگذارتر.

دوم: ایران در ضمن پایدار‌ترین تمدن زمین هم هست. این که نخستین تمدنی که بر زمین پدید آمده، هنوز تا به امروز تداوم یافته، امری عادی نیست. عمر ‌تمدن‌ها چنان که دیدیم چندان طولانی نیست و پس از چند هزاره رو به انحطاط و تباهی می‌روند. تمدن مصری و دو تمدن آمریکای مرکزی و جنوبی پیش از آن که به سه هزار سالگی برسند منقرض شدند و تمدن چینی و اروپایی (به ترتیب با ۳۶۰۰ و ۲۸۰۰ سال پیشینه) نسبت به ایران جوان محسوب می‌شوند. تمدن ایرانی با بیش از پنج هزار سال عمر، همچنان زنده و بالنده است و این با مقیاس عمر ‌تمدن‌ها امری غیرعادی و استثنایی است.

سوم:‌ تمدن ایرانی هم خاستگاه دولت فراگیر به معنای دقیق کلمه است و هم پیچیده‌‌ترین و کارآمد‌ترین دولت‌ها را در مسیر تاریخ پدید آورده است. در میان ‌تمدن‌های شش‌گانه، سه تایشان (مصر، آمریکای مرکزی و آمریکای جنوبی) تنها در سطح پیچیدگی پادشاهی تحول پیدا کردند و دو تای دیگر (چین و روم) نظام سیاسی مشابهی پدید آوردند که امپراتوری-فغفوری خوانده می‌شود. مبنای سازماندهی سیاسی در هر پنج‌تای اینها عبارت است از تفکیک سخت‌گیرانه‌ی طبقه‌ای اشرافی و فرمانروا از توده‌ی رعیت کشاورز برده یا نیمه‌برده، که به ترتیب حدود ۱۰٪ و حدود ۹۰٪ جمعیت را در بر می‌گیرند.

تنها در ایران‌زمین است که سطحی پیچیده‌تر از سامان سیاسی تحول یافته که شاهنشاهی نامیده می‌شده است، و شالوده‌اش سازماندهی افقی نظام‌های اجتماعی بوده، و نه تنها سلسله مراتب عمودی. تنها در ایران‌زمین است که بردگی، رسم پایدارِ قربانی انسان و خشونت‌های پردامنه‌ی دینی و نژادی نداشته‌ایم، و این تا حدودی به شالوده‌ی توزیع قدرت در جامعه‌ی پهناور و پیچیده‌ی ایرانی مربوط می‌شده است.

افول سامان سیاسی در ایران‌زمین که طی سه قرن گذشته شاهد آن هستیم، تنها ۵-۶٪ از کل تاریخ ایران را در بر می‌گیرد و استثنایی است که از برخورد تمدن پیچیده‌ی مدرن و تمدن ایرانی ناشی شده است. بیش از ۹۰٪ از تاریخ پنج هزار ساله‌ی تمدن ایرانی، که برابر با کل تاریخ تمدن بر زمین هم هست، دولت ایرانی همواره یکی از پنج واحد سیاسی بزرگ کره‌ی زمین بوده است. از ابتدای پیدایش دولت فراگیر (ابتدای عصر هخامنشی) تا ظهور اسلام، به مدت ۱۲۰۰ سال ایران از نظر مساحت و ثروت و اقتدار نظامی و سیاسی بزرگ‌ترین دولت کره‌ی زمین بوده است. پس از ظهور اسلام هم دولت عباسی آغازین، و دولت‌های سامانی، دیلمی، سلجوقی و صفوی از بزرگ‌ترین دولت‌های زمین بوده‌اند و روی هم رفته هفتصد سال از ۱۴۰۰ سال دوران اسلامی را در بر می‌گیرند. در این قرون میانه دو دولت بزرگ دیگر زمین زیر فرمان خاندان‌های عثمانی و گورکانی بودند که هویتی ایرانی و زبانی پارسی داشتند و سیاست‌شان ادامه‌ی سیاست ایرانشهری محسوب می‌شد و در قرون میانه دیرپا‌ترین دولت اروپایی و هندی بودند.

چهارم: ویژه بودن دولت ایرانی و غیرعادی بودن اقتدارش با این شاهد تقویت می‌شود که ایران‌زمین طی دو هزاره‌ی گذشته در ضمن کم جمعیت‌‌ترین قلمرو تمدنی هم بوده و جمعیت‌اش بین ده تا پانزده میلیون نفر نوسان می‌کرده است. در حالی که جمعیت حوزه‌ی تمدن چینی و اروپایی پنج تا دوازده برابر آن بزرگی داشته است. این که جمعیتی چنین کوچک سرزمینی چنین پهناور را طی زمانی چنین طولانی در قالب دولت‌هایی متمرکز و خاندان‌هایی با دوام شگفت‌انگیز سازماندهی کنند، در میان سایر ‌تمدن‌ها ‌نظیری و مشابهی ندارد.

G:\pix\Number of years spent inside a large empire from 1000 BCE to 2020 CE.png

نقشه‌ی «چگالش دولت»: شمار سالهایی (بین سال‌های ۱۰۰۰ پ.م تا ۲۰۲۰.م) که یک نقطه از جغرافیا در داخل دولتی با بیش از نیم میلیون کیلومتر مربع مساحت قرار داشته است.[1] در سه هزار‌ه‌ای که هر سه تمدن ایرانی و اروپایی و چینی بر زمین حضور داشته‌اند، تنها ایران و تا حدودی چین گرانیگاه اقتدار سیاسی بر زمین بوده‌اند. اگر مقیاس دولت را به یک میلیون کیلومتر ارتقا دهیم، اروپا و شمال آفریقا و بخش عمده‌ی چین از نقشه حذف می‌شود.

پنجم: ایران‌زمین از نظر تولید منش‌ها در لایه‌ی فرهنگی به شدت بارور و زاینده بوده است. این نکته را هم باید با توجه به جمعیت به نسبت اندک این قلمرو تحلیل کرد. این را می‌توان با مرور حوزه‌‌های متفاوت فرهنگی دریافت. فناوری‌‌های مربوط به فلزکاری، مدیریت آب و راه‌سازی در ایران‌زمین آغاز شده‌اند، هرچند ‌تمدن‌های دیگر هم پس از وامگیری‌شان دستاورد‌های مهمی در این زمینه‌ها داشته‌اند. نویسایی و خط هم در ایران‌زمین آغاز شده و تحول یافته است. تمدن اروپایی هرگز خط درون‌زاد پایداری تولید نکرد و خط‌های خود را از ایران غربی وامگیری کرد. تمدن چینی‌ یک خط اصلی و دو سه مشتق محلی از آن را پدید آورد که امروز به خط‌های ژاپنی و کر‌ه‌ای تبدیل شده‌اند. اما ایران‌زمین حدود سی خط کاملاً متفاوت آفریده که همه‌شان چندین قرن و برخی‌شان بیش از یک هزاره رایج بوده‌اند و در سراسر کره‌ی زمین کاربرد یافته‌اند.

در زمینه‌ی دین هم اوضاع چنین وضعی دارد. تمدن چینی سه کیش کنفوسیوسی، تائویی و شینتو را پدید آورد که همگی در مرتبه‌ی مناسک و سبک زندگی باقی ماندند و هیچ‌یک به مرتبه‌ی انتزاعی بالایی دست نیافتند، یعنی فلسفه و عرفان و اخلاق انتزاعی پدید نیاوردند. اروپاییان هم برای چندین قرن دین چندخدایی دیرینه‌ی هند و اروپاییان قدیم را داشتند که در اصل روایت‌هایی خویشاوند از یک دین اجدادی مشترک بود و به سرعت در تماس با ادیان سازمان‌یافته‌ی برآمده از ایران‌زمین منقرض ‌شد. تمدن مصری و آمریکای مرکزی و آمریکای جنوبی هم هریک دین چندخدایی ویژه‌ی خود را داشتند که باز به همین شکل در تماس با اروپاییان دوام نیاورد و منقرض شد.

در مقابل در ایران‌زمین شمار چشم‌گیری از ادیان را داریم که اغلب نهاد‌های متمرکز و نظام‌های تبلیغی جهانگیر پدید می‌آورده‌اند. این روند زایش ادیان نو تا به امروز همچنان ادامه یافته است. دین چندخدایی باستانی آریایی‌ها در شمال شرق و ایلامی‌ها-سومری ها در جنوب غرب و فنیقی- کنعانی‌ها در غرب، به همان ادیان اروپایی و آمریکایی و مصری کهن شباهت دارند. اما گذشته از اینها دین سازمان یافته‌ی مبتنی بر یک فلسفه‌ منظم و جهان‌بینی‌ انتزاعی برای نخستین بار در ایران تکامل یافت و جهانگیر شد. دست‌کم سی دین بزرگ در ایران‌زمین زاده شده و تکامل یافته‌اند که دین یهود، مسیح و بودا هم در شمارشان هستند و هندی یا رومی شمردن‌شان در زمانه‌ی ما دلایلی سیاسی و ایدئولوژیک دارد. به سادگی این وابستگی تمدنی را با مطالعه‌ی تاریخ شکل‌گیری و تحول این ادیان می‌توان نشان داد.

یکی از دلایل تحریف تاریخ ادیان ایرانی آن بوده که این آیین‌ها از قلمرو زادگاهش خروج کرده و ‌تمدن‌های دیگر را هم درنوردیده است و مؤمنان در همه جای دنیا تمایل دارند دین خود را بومی به شمار آورند. بدنه‌ی تمدن چینی دین بودایی و مانوی را پذیرفت و اروپاییان در نهایت ترکیبی از آیین مسیح و دین یهود و کیش مهر را برگرفتند و اینها همه از ایران‌زمین سرچشمه گرفته‌اند. در تهیای سه تمدن منقرض شده‌ی مصر و آمریکای مرکزی و جنوبی هم پس از هجوم اروپایی‌ها در نهایت نسخه‌ای ساده شده و خشن از مسیحیت رواج یافت.

ششم: ایران‌زمین تمدنی به شدت شهری بوده است. در سراسر تاریخ حضور انسان بر زمین، تنها طی دو قرن گذشته است که سطح شهرنشینی سایر ‌تمدن‌ها به پایه‌ی ایران‌زمین رسیده است تا دویست سال پیش همچنان درصد جمعیت شهرنشین در تمدن ایرانی (۱۰-۱۵٪) به شکلی چشم‌گیر بیش از تمدن چینی و اروپایی (۵-۱۰٪) بوده است، و سه تمدن منقرض شده‌ی باستانی هم احتمالاً مقداری اندک (در حدود ۳-۵٪) جمعیت شهرنشین داشته‌اند. همچنین ایران‌زمین در ضمن از این نظر ویژه است که تمدن‌اش در شبکه‌ای از شهرها شکل گرفته و حاصل فتح یک قلمرو بزرگ توسط یک شهر عظیم نبوده است. امپراتوری روم در اصل دایره‌ی فتوحات شهر رم و فغفوری چین در واقع دامنه‌ی نفوذ شهر پایتخت چین (نان‌جینگ، شیان یا پکن) بوده است، و این قاعده درباره‌ی ‌تمدن‌های آمریکایی و مصر هم صادق است.

هفتم: تمدن ایرانی خاستگاه «من» است. یعنی فردیت انسانی و تشخص آدمیان در مقام شخص برای نخستین بار در ایران‌زمین شکل گرفته و بخش عمده‌ی تاریخ خود را در این سامان سپری کرده است. استقلال «من»ها از نهادها برای نخستین بار در این قلمرو تحقق یافته، و کهن‌ترین متونی که این استقلال را رمزگذاری و صورت‌بندی می‌کرده در ایران‌زمین پدید آمده است. اولین روایت‌های اساطیری درباره‌ی تشخص یافتن «من»‌ (اساطیر میانرودانی و اوستایی)، نخستین دستگاه‌ فلسفی برای صورت‌بندی مفهوم نفس و قوای روانشناختی (کیش مهر و خرد گاهانی)، نخستین دینی که اخلاق را بر محور مسئولیت و اراده‌ی آزاد «من»‌ تعریف می‌کند (کیش زرتشتی) و پرشمار‌ترین و متنوع‌‌ترین صورت‌بندی‌ها از این منظومه‌‌های فلسفی-اخلاقی-دینی (اندیشه‌ي بودایی، آیین مانوی، دین مزدکی، مذاهب اسلامی) در ایران‌زمین آغاز شده و تحول یافته است. اولین نظام‌های حقوقی مبتنی بر «من»‌‌های منفرد و مستقل (حقوق هخامنشی) همگی در ایران‌زمین برای نخستین بار پدید آمده و در ترکیب با هم به شکلی هم‌‌افزا در سراسر تاریخ تمدن ایرانی تداوم داشته‌اند.

شاید به این خاطر است که ادبیاتی از جنس گیلگمش و رویای دوموزی که تنش‌هایی روانشناختی مثل رویارویی با مرگ را در مرکز توجه خود دارند، تا دیرزمانی در مصر پدید نیامدند. در واقع نخستین فرعونی که ‌توانست زندگینامه‌ای پیچیده مثل گیلگمش شاه اوروک داشته باشد، آخن‌آتون بود که دو هزاره دیرتر از همتا‌های ایرانی‌اش پا به میدان نهاد و از راه دربار هیتی و میتانی در تماسی مستقیم با تمدن ایرانی قرار داشت. جدای آن، مصر خاستگاه تاریخیِ انحلال «من»‌ها در نهادها بوده است.

در ‌تمدن‌های جوانتر چینی و اروپایی نیز همین شکل از سرکوب «من»‌ها و منحل شدن‌شان در قالب نهادها را می‌بینیم. در حدی که متن بنیانگذار فرهنگ قرون وسطایی اروپا که اعترافات سنت ‌آگوستین است، در واقع ندامت‌نامه‌ایست که خودمختاری و خودرأی بودن را نکوهش می‌کند. تراژدی‌‌های یونانی هم که متون بنیانگذار ادبیات اروپایی هستند، مفهوم هوبریس –یعنی سرکشی کردن و مغرورانه سازِ خود را زدن- را در مرکز توجه خود دارند و یکصدا آن را نفی می‌کنند و اراده‌ی آزاد انسانی را نشانه‌ی غرور و خیره‌سری و مایه‌ی بدبختی و زوال می‌دانند. اینها را باید مقایسه کرد با روایتهای حماسی یا دینی‌ای مثل شاهنامه و گاهان که یکسره به ستایش از «من» خودمختار کنشگر اختصاص یافته‌اند.

هشتم: تمدن ایرانی به معنای دقیق کلمه توسط «من»ها ساخته شده است، و این جدای از آن صورت‌بندی و اعتبار مفهوم «من»‌ در نظام‌های فرهنگی است. در تمدن ایرانی نه تنها مفهوم «من»‌ شکل گرفته و استقلال و فردیت‌اش به رسمیت شمرده شده، که در پویایی تاریخ هم به مثابه نیرویی تعیین کننده حضور پیدا کرده است. تاریخ ایران تاریخ «من»‌هاست، و نه نهادها؛ و این تمایزی چشم‌گیر است که ایران را از پنج تمدن دیگر جدا می‌سازد.

تنها در ایران‌زمین است که «من»ها بیشتر نهادها را تنظیم کرده‌اند، و نه برعکس. کهن‌ترین نام و نشان‌ها و قدیمی‌‌ترین زندگینامه‌هایی که «من»‌ها را موضوع خود قرار می‌دهند، در ایران‌زمین پدید آمده‌اند. از شروکین اکدی و گودِآ امیر لاگاش گرفته تا اِن‌هِدوآنا دختر شروکین کاهن بزرگ خدای ماه و زرتشت پیامبر یکتاپرست، در ایران‌زمین با نام و نشان‌هایی سر و کار داریم که به «من»‌ها -و نه به نهادها و قبیله‌ها و فرقه‌ها- ارجاع می‌داده است و نقش تعیین کننده‌ی کردار‌های خودمختار انسانی در شکل‌دهی به جامعه را به رسمیت می‌شمرده است.

این در حالی است که در تمدن مصری نام‌‌های افراد در اصل جایگاهی اجتماعی و نقشی دیوانسالارانه را نمایندگی می‌کنند. نارمر نخستین فرعون مصری، همچون ایمحوتپ اولین معمار و وزیر دانشمند مصری بیشتر خشت‌هایی در یک دیوار جامعه‌شناسانه هستند تا انسان‌هایی با چهره‌ی متمایز و تشخص یافته. ما درباره‌ی زندگی شخصی این افراد تقریباً هیچ چیز نمی‌دانیم و هرآنچه از ایشان به جا مانده به جایگاه نهادی‌شان و کارکردشان در سیستم اجتماعی باز می‌گردد.

کهن‌ترین نمود‌های مالکیت فردی، یعنی مُهرهایی که پای اسناد مالی گذاشته می‌شود، در ایران‌زمین از هزاره‌ی چهارم پ.م پدید آمدند و به پیدایش شکلی خاص از هنر جواهرسازی منتهی شدند که فناوری ساخت لول‌ها (یا مهر‌های استوانه‌ای) را در پی داشته است. لول مُهری است که مالکیت فردی بر چیزی یا مشارکت حقوقی شخصی در روندی را مشخص می‌کند و رسمیت می‌بخشد و شاهدی است قاطع بر ظهور فردیت در میانه‌ی چرخ دنده‌ی اندرکنش‌‌های اقتصادی.

هر هشت متغیری که شرحش گذشت با هم پیوندهایی اندام‌وار دارند و در واقع سویه‌هایی گوناگون از یک سیر تحول تاریخی محسوب می‌شوند. این که چطور «من»‌ها در ایران‌زمین چنین موقعیت مستقلی پیدا کردند و اثرگذاری تاریخی چنین چشم‌گیری به دست آوردند، تنها با درک شهرنشینی و ساخت سیاسی ویژه‌ی ایرانشهری قابل توضیح است، و به همین ترتیب مواردی مثل زایندگی فرهنگی و نوآوری‌‌های دینی این تمدن را هم توجیه می‌کند.

در میان این عناصر، آن که از همه ویژه‌تر و تعیین کننده‌تر است و نتیجه و حاصل نهایی این پیکربندی تمدنی محسوب می‌شود، همان ارج و اهمیت «من»‌هاست. و جالب است که دقیقاً همین مورد امروزه با نادیده‌گیری اسناد و مدارک صریح تاریخی، به تمدن اروپایی منسوب شده است. در حالی که کافی‌ست به متون و شواهد مستند بنگریم تا در‌یابیم که گذشته از انعکاس درخشان تشخص فردی در منابع ایرانی، این تمدن از آن رو ویژه است که تاریخ آن بیشتر توسط «من»‌ها تعیین شده تا نهادها.

تاریخ اروپا و چین و مصر را به سادگی می‌توان تاریخ خاندان‌ها، قبیله‌ها و سازمان‌های دینی دانست. یعنی نقش «من»‌‌های منفرد کنشگر در سمت و سو دادن به تاریخ این مناطق بسیار اندک است. یک دلیل درخشان نمودن چهره‌ی اسکندر در تاریخ اروپا و احترامی که ناپلئون یا هراسی که هیتلر بر می‌انگیزد، آن است که این «من»های تاریخ‌ساز در تاریخ اروپا کم‌شمار و استثنایی هستند. در مقابل بدنه‌ی تاریخ ایران‌زمین توسط «من»‌ها تعیین شده است. «من»‌هایی که مثل کوروش و داریوش و اردشیر بابکان و شاه اسماعیل نهادها را می‌آفرینند، یا «من»‌هایی مثل سلمان پارسی و یعقوب لیث و صاحب‌الزنج و ابومسلم خراسانی که با نهاد‌های مستقر می‌جنگند و آن را بر می‌اندازند. تاریخ هیچ تمدنی به قدر ایران جنبش‌ها و انقلاب‌ها و جریان‌های موفقِ ضد «نهاد» نداشته است و این بدان دلیل است که «من»‌ها در تمدن ایرانی محوریت و کارکردی بنیادین داشته‌اند و سیطره‌ی نهادها را بیش از حدی بر نمی‌تابیده‌اند.

نوربرت الیاس در مقاله‌ای به این نکته اشاره کرده که ‌تمدن‌ها در حالت کلی ‌عبارت‌اند از یک فرایند یادگیری غیرارادی.[2] اما به سخن او باید این تبصره را اضافه کرد که در تمدن ایرانی چنین نبوده است. در ایران‌زمین به خاطر مسئله‌زا بودنِ مفهوم «من» و به رسمیت شناخته شدن اراده‌مندی و خداگونگی‌اش، با روندهایی برای خودآگاه شدنِ این روند یادگیری سر و کار داریم و نظام‌هایی از دانایی و پیکربندی معنای زیست‌جهان را داریم که موضوع پایه‌اش همین متمرکز کردن یادگیری تمدنی در لایه‌ی روانشناختی «من»هاست و ارتقای آنها تا پایه‌ی امر قدسی. گسترده‌‌ترین و نیرومند‌ترین سرمشق صورت‌بندی این موضوع را در عرفان ایرانی می‌بینیم و محوری شدن مفهوم مهر پیامد آن است. پس نکته در اینجاست که «من» خود یک سیستم تکاملی است. یعنی نظام شخصیتی درست مانند بدن و نهاد و منش یک سیستم خودسازمانده خودزاینده‌ی همانندساز است که دستخوش جهش و نوترکیبی می‌شود و شایستگی‌اش برای بقا کم و زیاد می‌گردد. در شرایط بحرانی بیشتر این الگوها را می‌بینیم که همان فروپاشی و مرکززدایی است، و زایش گونه‌‌های نو هم پیامد آن است، که «من»‌ پارسی جلو‌ه‌ای از صورت‌بندی آرمانی‌اش است.

هشت ویژگی‌ای که برشمردیم، پیامدهایی سرنوشت‌ساز برای ایران‌زمین داشته و ترکیب‌شان بوده که پایداری و بقای این تمدن را در زمانی چنین طولانی ممکن ساخته است. این پیامدها را می‌توان به طور فشرده در سه سرفصل خلاصه کرد که ‌عبارت‌اند از انسجام اجتماعی درون‌زاد و آزادانه بر محور «من»ها، سیطره‌ی مهر بر قواعد اندرکنش انسانی و مرکزیت یافتن مفهوم راه و سفر و بازرگانی.

 

 

  1. . Wolfram, 2020.
  2. . Elias, 1995: 8.

 

 

ادامه مطلب: گفتار چهارم: آزادی و نهاد‌های ایرانی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب