گفتار سوم: شخصیت مستقل غیرحزبی؟
شاملو بعد از سفر به اورمیه به تهران آمد و به کار در یک کتابفروشی مشغول شد. شاهدی نداریم که در این دوران فعالیت ادبی یا فرهنگیای داشته باشد. فقط گزارش دوستاناش را داریم که میگویند در همین سالها به حزب توده تعلق خاطری داشته و سخت میکوشیده تا به عضویت آن درآید. هوشنگ ابتهاج که در ۱۳۲۵ با او آشنا شده (تصویر زیر)، میگوید که در این تاریخ، یعنی بلافاصله بعد از جریان پیشهوری، شاملو تقلا میکرده به عضویت حزب توده در آید و عضویتش به خاطر اعتیادش و دوستان نابابی که داشته پذیرفته نمیشده است.[1]
این گزارش حدسمان دربارهی ارتباطش با فرقهی دموکرات پیشهوری را تایید میکند. چون این فرقه شاخهی توده در آذربایجان محسوب میشده است. شاملو چندان برای پیوستن به حزب توده اشتیاق داشت که یکی از بارها، بعد از آن که درخواست عضویتش را رد کردند، سخت ناراحت شد. طوری که مرتضی کیوان برای تسلی دادناش نزدش رفت و در حین صحبت شاملو گفت: «کی از من تودهایتره!»، و کیوان پاسخ داده بود که همین کافی است و با همین جمله او عضو حزب محسوب میشود و دریافت کارت عضویت اهمیتی ندارد.[2]
احمد شاملو در محفل ادیبان هوادار حزب توده: راست، همراه با سایه و جلال مقدم (هنرپیشه و کارگردان) و پایینی، با نیمایوشیج، سیاوش کسرایی و سایه
پس شاملو در این سالها به عنوان یک سمپات عادی حزب توده فعالیت مطبوعاتی داشته، و این دقیقا همان زمانی است که روشنفکران و ادیبان و شاعران استخواندار به خاطر موضع ضدملی حزب توده و هواداریاش از غائلهی پیشهوری، با حزب دشمنی میورزیدند. در این دوران تنها نیمایوشیج به حزب وفادار مانده بود، و تک و توکی نویسندهی کمتوش و توان. شاعران و ادیبان جوانی که در ابتدای کار هوادار یا عضو حزب بودند، در همین سالها از آن جدا شده و در قالب جریانهای چپگرای ملی مثل نیروی سوم سازمان یافتند. این همان دورانی بود که رهبران حزب توده که به مسکو وفادار بودند، کوشیدند با جذب چهرههای نو و جنجالی صفوف گسیختهی هممسلکانشان را بار دیگر منسجم سازند. پس کنگرهی نخست نویسندگان را برگزار کردند و نیما یوشیج درست در این هنگام به صورت نمادی ادبی در رسانههای حزب توده مطرح شد.
گفتیم که در همین سال ۱۳۲۵ شاملو در رشت به دیدن هوشنگ ابتهاج رفت و با او رفاقتی به هم زد. باز ارتباط شاملو با شهر رشت و با ابتهاج جای توجه دارد. چون او هم از فعالان هوادار شوروی در رشت بود و چه بسا پیوندهایش با شاملو قدری پیشتر هم باز گردد، یعنی همان زمانی که شاملو میگوید مشغول تبلغات نازی در این شهر بوده و روسها دستگیرش کردهاند.
نخستین نشانههای تماس شاملو با «شعر نیمایی» نیز به همین زمان باز میگردد. سایه نوشته که او در این هنگام بسیار از این که نیما عروض سنتی را بر هم زده بود به هیجان آمده بود و «خیلی ذوقزده از نیما حرف میزد».[3] شاملو از همان هنگام به این که اصولا میتوان وزن را هم رها کرد و همین طوری هرچیزی را شعر نامید، نظرهایی داشته است، اما انگار جرأت نداشته این حرفها را با نیما در میان بگذارد.
سایه به صراحت گفته که اصولا مشکل شاملو با وزن و قافیه آن بود که این عناصر زبانی را درست نمیشناخت و از تشخیص وزن و آفریدن آن در جملات فارسی عاجز بود.[4] این عجز و ناتوانی با توجه به تحصیلات اندک شاملو و ترکی بودن زبان مادریاش طبیعی بوده، اما او به جای آن که مانند شهریار با طی کردن مسیر طولانی خودآموزی و مطالعه بر آن غلبه کند، میانبُرزنی قهار مثل نیما را یافت و پیروی از او را برگزید.
اولین حرکت فرهنگی شاملو، و آغازگاه ورودش به میدانِ فرهنگ، به همین سالها باز میگردد. شاملو برای نخستین بار در سال ۱۳۲۶ با انتشار کتاب «آهنگهای فراموش شده» خود را به جرگهی شعرا وارد کرد. این کتاب شعرهای کلاسیک سست و بیرمقی را به همراه چند متن منثور در بر میگرفت که با سوز و گدازی رمانتیک نوشته شده بودند و با نقاشیهایی به همین اندازه سبک و کودکانه همراه شده بود. در بخشی دیگر از این کتاب نمونههایی از این اشعار این دفتر را وارسی خواهم کرد.
«آهنگهای فراموش شده» بلافاصله بعد از فرو نشستن غوغای پیشهوری و بازگشت آذربایجان و کردستان به قلمرو ایران چاپ شد، و یکسره از هر مضمون سیاسی خالی بود. شاملو آن را به زنش اشرفالملوک اسلامیه تقدیم کرد که در همین سالها تازه ازدواج کرده بودند. بنا به گزارش شاملو به ساواک، این زن دختر میرزا عبدالله اصفهانی بوده و کمی بعد به خاطر ناسازگاری از او جدا شده است.[5]
بعدتر برخی از ستایندگان شاملو این غیاب امر سیاسی و تقدیمنامهی خانوادگی را در دفتر نخست اشعارش دلیلی دانستند بر مقاومت و مخالفتش در برابر حزب توده و ادبیات فرمایشی مارکسیستی. اما کافی است به زمانبندی رخدادهای تاریخی بنگریم تا دریابیم که چنین نبوده است. گذشته از این، معرفی این کتاب را رهبر شاخهی مطبوعاتی حزب توده یعنی مرتضی کیوان به تاریخ ۱۴ اسفند ۱۳۲۶ نوشته[6] و در شمارهی اول مجلهی «جهان نو» چاپ کرده است.[7]
این نکتهی بسیار مهمی است، چون نشان میدهد شاملو از همان ابتدای کار با حلقهی کیوان مربوط بوده و از نمکپروردگان وی محسوب میشده است. «جهان نو» مجلهای بود که حسین حجازی منتشر میکرد و در سالهای آغازین فعالیتش برای مدتی مرتضی کیوان سردبیرش بود و در همین مقطع دفتر شعر شاملو را آنجا معرفی کرد. در زمان انتشار این کتاب تازه ایدهی ادبیات متعهد ابداع شده و به شکلی دست و پا شکسته به ایران وارد شده بود. بنابراین سرود چنین شعرهایی و انتشارشان را نمیتوان مخالفت با جریانی هنوز ناموجود قلمداد کرد.
ایدهی ادبیات متعهد و پیروی همهی روشنفکران و شاعران از حزب را آندرئی ژدانف در سال ۱۳۲۵ در شوروی مطرح کرد. ژدانف در این سال از سوی استالین به مدیریت امور فرهنگی کل امپراتوری کمونیستی منصوب شد. وظیفهی اصلی او آن بود که آزادیهای محدود فرهنگیای که در جریان جنگ جهانی دوم به نویسندگان و هنرمندان داده شده بود را بازپس بگیرد و بار دیگر همهی فرآوردههای فرهنگی پدید آمده در دولت شوروی را به تبلیغاتی برای بزرگداشت مارکسیسم و ستایش شخصیت استالین تبدیل کند.
ژدانف در همین سال ۱۳۲۵ دستوراتی صادر کرد که در شوروی مجموعهشان را «دکترین ژدانفی» ( ) یا ژدانفیسم ( ) و یا ژدانفگرایی ( ) نامیدند. بر اساس این دستورالعمل همهی شاعران و ادیبان باید آثارشان را در راستای تبلیغ افکار تعیین شده توسط حزب قرار میدادند و رسانهها باید سرسختانه از انتشار «محتوای بورژوایی» خودداری میکردند. این محتوای بورژوایی هم تمام چیزهایی را شامل میشد که حزب دربارهشان دستور صریحی نداده بود. به همین خاطر در همین سال روزنامههای لنینگراد و زْوِدزا به خاطر چاپ کردن اشعار آنا آختامووا و میخائیل زوشچِنکو مورد حمله قرار گرفتند.
درست همزمان با این تحول فرهنگی در قلمرو شوروی، حزب تودهی ایران هم تصمیم گرفت دستورهای ژدانف را به پیروان مسلک برادر بزرگتر ابلاغ کند. برنامهای که برای این مقصود چیده شد، کنگرهی نخست نویسندگان بود که در ضمن کوششی برای ترمیم اعتبار مخدوش حزب توده بین طبقهی اندیشمند هم بود. چون حزب توده به خاطر هواداری از جریان جداییخواه آذربایجان رسوا شده بود و تقریبا همهی ادیبان و شاعران مهم و مطرحی که زمانی به آن گرایش یا در آن عضویت داشتند از آن بریده بودند. نخستین کنگرهی کانون نویسندگان که با سرپرستی انجمن دوستی ایران و شوروی انجام شد راهی بود برای ترمیم این آبروی از دست رفته، و در ضمن مطرح کردن نام و نشان کسانی مانند نیما یوشیج که به حزب وفادار بودند اما اثری چشمگیر و اثرگذار تولید نکرده و تا این لحظه به کلی گمنام مانده بودند.
به این شکل نخستین طرح دعوی در این مورد در همایش کانون نویسندگان توسط احسان طبری و چند نویسندهی دیگر وابسته به حزب توده انجام پذیرفت. یعنی ایدهی «ادبیات متعهد» که از چند سالی پیشتر مطرح بود و توسط مجذوبان شوروی مانند لاهوتی و نیما رعایت میشد، برای نخستین بار چند ماه پیش از انتشار کتاب شاملو در ایران مطرح شد. شاملو قاعدتا اشعار خود را طی سالهای پیش از این مطقع سروده و حتا کار آمادهسازی و انتشار کتاب شعرش را هم مقدم بر آغاز این جریان به انجام رسانده است.
طرح دکترین ژدانفی در کنگرهی نویسندگان به کلی با شکست روبرو شد و حدود یک دهه طول کشید تا «ادبیات متعهد» در میان ادیبان چپگرا جایی پیدا کند. ادیب چپگرای باسوادی مانند فاطمه سیاح که بر زیر و بم سیاست شوروی آگاهی داشت، بعد از سخنرانی احسان طبری در کنگره به او حمله برد و سیاست سرکوبگرانهی ژدانف را افشا کرد.
این فکر که آزادی عمل هنرمندان و شاعران منع شود و به سربازانی حزبی تبدیل شوند، مخالفت و ریشخند ادیبان استخواندار و قدیمی مانند بهار و هدایت را برانگیخت. ادیبان با استعدادی مانند فریدون توللی هم که پیشتر هوادار حزب توده بودند، بعد از آن که در هیاهوی تجزیهطلبی آذربایجان از آن بریدند، سرسختانه با ادبیات متعهد به مخالفت برخاستند. در این هنگام تنها شاعر با استعدادِ وفادار به حزب وفادار هوشنگ ابتهاج بود که به شکلی علنی با حرفهای طبری مخالفت نکرد، اما زیر قید ادبیات متعهد نرفت و این دستورها را نادیده انگاشت و با همان شیوهی کلاسیک به سرودن اشعار نغز خود ادامه داد.
به احتمال زیاد احمد شاملو که در این هنگام جوانی بیست و یک ساله بود و در دوردستهای حاشیهی محفل این ادیبان پرسه میزد، اصولا از این بحثها بیخبر بوده است. او تازه در همین حدود زمانی با مرتضی کیوان آشنا شد، که کارگزار ترویج ادبیات متعهد در ایران بود و میتوان او را مبلغ دکترین ژدانف و سازمان دهندهی حزبی نیرومندی در این راستا قلمداد کرد. این بدان معناست که وقتی شاملو شعرهای سست و رمانتیکش را میسرود، اصولا حرفی از ادبیات متعهد در میان نبود و زمانی هم که منتشرش کرد، تنها چند ماه از مطرح شدناش گذشته بود.
از این رو انتشار این دفتر را نمیتوان سرپیچی از دستور حزب یا مقاومت در برابر ادبیات متعهد به حساب آورد. هرچند شاید ابراز پشیمانیهای پر سر و صدای بعدی شاملو از انتشار آن و محکوم کردناش را بتوان به پیروی از دکترین ژدانف تعبیر کرد. همچنان که قطعهی ادبی «گالیا» که توبهنامهی سایه از ادبیات غیرمتعهد است نیز در چنین جایگاهی قرار میگیرد، و همزمان با همان ابراز پشیمانیها انتشار یافته است. همین حقیقت که مرتضی کیوان یعنی مبلغ اصلی سیاست حزب معرفینامهی کتاب او را نوشته بود، بسنده است تا حکم کنیم که انتشارش با منافع حزب تضادی نداشته است.
سرسپردگی شاملو به دکترین ژدانفی را از اینجا میتوان فهمید که شاملوی جوان بلافاصله بعد از انتشار کتاب شعرش که با بیتوجهی روبرو شد، تغییر رویه داد و به ادبیات متعهدِ تازه اعلان شده گروید. اصولا تقلید او از سبک و سیاق نیما را باید در این چارچوب دید. چون نیما (چنان که در جلدهای پیشین «دادِ سخن» نشان دادهام) در این دوران مهمترین پیرو دکترین ژدانفی بود و نسخهای عجیب و غریب از متنهای استالینیستی را پدید میآورد که از سوی هواداران حزب شعر پنداشته میشد. شاملو پس از اعلان این سوگیری ادبی حزب بیدرنگ بدان پیوست، متنهایی مشابه پدید آورد، در ستودن نیما از دیگران پیشی گرفت، و به این ترتیب از دشواریهای حفظ وزن و قافیه و معنا در ادب پارسی هم رهایی یافت.
احمد شاملو در ابتدا و انتهای دههی ۱۳۴۰
شاملو حتا پیش از این که چنین اعلامیههایی صادر کند، با حلقهی کیوان مربوط بود و اصولا فعالیت ادبیاش را همچون عضوی از دار و دستهی او آغاز کرد. بازگشت او به تهران همزمان بود با دوستیاش با مرتضی کیوان، که رابط حزب توده و روشنفکران و نویسندگان بود و ماموریت اصلیاش شکارِ کسانی بود که دست به قلم داشتند و میتوانستند برای حزب مطلب بنویسند.
کیوان دقیقا در همین دوران بحرانی که حزب به خاطر موضع تجزیهطلبانهاش بدنام و گرفتار ریزش اعضا شده بود، دست و پایی کرد و شاعرانی زبردست اما سرکش مثل سایه، و یا نویسندگانی مطیع و وفادار اما کم استعداد مانند سیاوش کسرایی و اسماعیل شاهرودی را به حلقهی اعضای حزب وارد کرد. این چند تن به رهبری کیوان یک گروه دوستی پدید آوردند و شاملو هم عضوی از آن محسوب میشد. ناگفته نماند که جلال آلاحمد هم تا پیش از بحران پیشهوری عضوی از همین دسته بود و در همین مقطع از آن جدا شد.
در این شرایط بود که کیوان همزمان با انتشار «آهنگهای فراموش شده» معرفی بسیار مهربانانهای برایش نوشت[8] و در مجلهای که سردبیرش بود منتشر کرد. در این معرفی کیوان چنین نوشته است: «شعر شاملو از آن رو که تازه و لطیف و آمیخته با تفکر و تحلیل است، گیرا و زیبا است… شاملو با آن که میل دارد شعر آزاد بگوید، اما شعرهای با وزن و قافیهاش خیلی بهتر و جالبتر است… آهنگهای فراموش شده با قسمت تفکرات پایان مییابد و از پس این قسمت است که خواننده این کتاب کوچک ظریف خوشچاپ را میبندد و به کنار مینهد و به خلاف توصیهی رندانهی نویسنده و گویندهی آن، خاطرهی شعرهای آن را نه فراموش میکند و نه تا زمانی که مجددا خودش را نشان بدهد مرده میپندارد، بل که در نهانخانهی مرادهای هوسناک خویش امید خواندن آثار بهتر از این رهرو دنیای شعر نو را بر جای میگذارد».[9]
این جملات دربارهی شعرهایی بسیار بسیار سست نوشته شده که خود شاملو هم بعدتر از منسوب ساختنشان به خود عار داشت و تلاشی فراوان کرد تا نسخههای بازمانده از آن را از بین ببرد. این جملات نشان میدهد که از سویی مرتضی کیوان بر اساس روشی علمی یا منصفانه نقد و معرفی نمیکرده و زد و بند برای تبلیغ دوستان بر نوشتارهایش غلبه داشته است، و یا این که احیانا به واقع آنقدر با ذوق سلیم فاصله داشته که این جملات را راست می پنداشته است. از سوی دیگر اما این نکته روشن است که بر خلاف نظر کسانی که انتشار «آهنگهای فراموش شده» را نشانهی فاصلهی شاملو با فعالیت حزبی میدانند، بیتردید در این دوران پیوندهایی روشن با حزب توده داشته است.
آشنایی شاملو و نیمایوشیج هم در همین مقطع زمانی رخ نمود و جالب این که درست در همین لحظه و در میان همین حلقه بود که نیما برای نخستین بار به عنوان شاعری نوپرداز و خلاق اهمیت یافت و به تدریج با تبلیغات این گروه به شهرت دست یافت. دادهها نشان میدهد که موقعیت شاملو در این هنگام از کسانی مانند سایه و حتا نویسندهی بیاستعدادی مثل شاهرودی بسیار فروپایهتر بوده است. چون در شرایطی که تمام اعضای این حلقه عضو رسمی حزب محسوب میشدند، او از چنین موقعیتی محروم مانده بود.
اما چرا شاملو را به عضویت حزب توده نمیپذیرفتند؟ مهمترین گزارشی که در این مورد در دست داریم به سایه مربوط میشود. او میگوید دلیل رد شدن تقاضای عضویت شاملو آن بوده که به مواد مخدر اعتیاد داشته و دوستان و اطرافیانش آدمهای ناجوری بودهاند.[10] اما اعتیاد به نظر متغیر مهمی نبوده است. مهدی اخوان ثالث و نیمایوشیج هم معتاد بودند و این مانع عضویت اولی و مقبولیت دومی در حزب نبود. پس احتمالا دلیل اصلیِ محرومیت شاملو از عضویت حزب، همین دوستی با افراد ناباب از دید حزب بوده باشد.
سایه دربارهی این افراد ناباب هم توضیحی داده و گفته که یکی از دوستان شاملو افسری از رکن دوی ارتش (ادارهی جاسوسی) بوده است و این تقریبا بدان معناست که شاملو مظنون به خبرچینی بوده و به این خاطر عضویتاش را نمیپذیرفتهاند. این داده در امتداد پیوندهای بعدی او با دستگاه حکومتی و ساواک قرار میگیرد، و کمابیش نشان میدهد که شاملو از همان ابتدا با وجود علاقه به عضویت در حزب توده، که احتمالا صادقانه هم بوده، ارتباطهای خود با گروههای رقیب را هم برای دستیابی به موقعیتهای بهتر اجتماعی حفظ میکرده است. اما در پساپشت این فرصتطلبیها انگار پیرو صادق و وفادار جریان بلشویکی بوده باشد، که در ضمن بیشترین سودها را هم عایدش میکرد.
شاملو البته در مصاحبهاش با ع. پاشائی ادعا میکند که برای دو ماه عضو رسمی حزب بوده، و این بعد از کودتای ۲۸ امرداد بوده است. این زمان برای ورود به حزب قدری غیرعادی و نامنتظره است. چون حزب تا ۲۸ امرداد فعال بود و بلافاصله پس از کودتا مورد پیگرد قرار گرفت و سرکوب شد و شالودهاش از هم پاشید. شاملو میگوید بلافاصله پس از کودتا عضو رسمی حزب شده و این عضویت تنها دو ماه ادامه داشته و هرگز هم برای خروج از حزب استعفانامه ننوشته است و به آنها گفته «اگر استعفانامه بنویسم خودم را کثیف کردهام. همینطوری ولتان میکنم».[11]
این که شاملو چگونه و چرا عضو رسمی حزب توده شده، جای پرسش دارد. میشود فرض کرد پس از بگیر و ببندهای بعد از کودتا و گسیختگی سازمان اداری حزب رخنههایی باز شده و شاملو توانسته در حزب به عضویتی رسمی دست یابد، چرا که از سالها پیش این آرزویش بوده است. اما این عضویت در سازمانی فروپاشیده و رو به مرگ بوده است. حدس دیگری که میتوان زد آن است که شاملو در این مورد دروغ میگوید و منظورش آن است که بگوید دستگیری و زندانی شدناش به عضویتش در حزب مربوط میشده است. او در گزارشاش به ساواک نوشته که هرگز عضو هیچ حزبی نبوده و به طور خاص تاکید کرده که در حزب توده او را جاسوس میدانستهاند.[12]
- ابتهاج، ۱۳۹۲، ج.۲: ۹۱۷. ↑
- ابتهاج، ۱۳۹۲: ج.۲: ۹۱۷. ↑
- ابتهاج، ۱۳۹۲، ج.۲: ۹۰۸. ↑
- ابتهاج، ۱۳۹۲، ج.۲: ۹۰۸. ↑
- پیوست نخست، ص ۴. ↑
- پاشائی، ۱۳۷۸، ج.۲: ۶۲۷. ↑
- کیوان، ۱۳۲۷. ↑
- پاشائی، ۱۳۷۸، ج.۲: ۶۲۷. ↑
- کیوان، ۱۳۲۷. ↑
- ابتهاج، ۱۳۹۲، ج.۲: ۹۱۷. ↑
- پاشائی، ۱۳۷۸، ج.۲: ۶۰۵. ↑
- پیوست نخست، ص ۷. ↑
ادامه مطلب: گفتار چهارم: روزنامهنگار زبردست؟
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب