پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار سوم: قلمرو یهودیه

گفتار سوم: قلمرو یهودیه‌

با وارسی کوزه‌های بازمانده از منطقه‌ی یهودیه می‌توان گفت که تا قرن ۲۶ تاریخی (ق ۸ پ.م) این منطقه به نسبت منزوی بوده و اقتصادی بسته و منفک از باقی نقاط داشته است. اما از قرن ۲۷ (ق ۷ پ.م) به بعد نمودهایی از نفوذ فرهنگ‌های همسایه در آنجا نمایان می‌شود و این پیامد دست‌اندازی آشوریان به این منطقه است[1] و ادغام شدن آنجا در شبکه‌ی سیاسی زیر سیطره‌ی آشور که دولتی چندقومی و به نسبت بزرگ را زیر فرمان داشت.

یهودیه که در میانه‌ی قرن ۲۶ (ق ۸ پ.م) حدود ۶۰٪ جمعیت یهودیان را در خود جای می‌داد، طی دو نسل به اندازه‌ی ۳۰٪ گسترش جمعیتی پیدا کرد. این بدان معنا بود که در دوران حزقیاه قلمرو پیرامون قلمرو یهودیه نوعی انقباض جمعیتی را تجربه کرد و در مقابل اورشلیم با افزایش جمعیت رویارو گشت. شهری شدن اورشلیم -که برای نخستین بار رخ می‌داد- مقدمه و پیامد تمرکز سیاسی در این قلمرو بود،[2] که تا دوران کوروش تحقق نیافت.

دوران مورد نظرمان با عصر زمامداری حزقیاه مصادف می‌شود و زمانی است که جامعه‌ی روستایی یهودیه نخستین نشانه‌های شهرنشینی را در خود نمایان می‌سازد. در این دوره خانه‌های چهار اتاقه‌ کوچکتر شده و خمره‌های ذخیره‌ی خوراک و اندازه‌ی دیگ‌ها و ظرف‌های پخت خوراک جمعی نیز آب رفتند و این بدان معنا بود که در برخی نقاط زندگی عشیره‌ای کوچگردانه-روستایی جای خود را به زندگی مستقر خانواده‌های هسته‌ای در شهرها داده بود.

نشانه‌های دیگر زندگی شهری نیز در همین زمان نمایان شد: نویسایی و خط رواج یافت، استفاده از اشیای تزئینی باب شد و نخستین نشانه‌ها از کالاهای وارداتی گرانبها مثل عود و مرّ در خانه‌های اشرافی پدیدار شد.[3] حزقیاه هم در همین حدود زمانی تونلی به درازای حدود چهارصد متر کشید تا آب را به آبگیر سیلوآم در اورشلیم برساند. دو آیه از عهد عتیق به این عملیات عمرانی اشاره کرده‌اند.[4]

مهم‌ترین مرکز شهری که در این دوران توسعه یافت، اورشلیم بود که کانون مقاومت در برابر حمله‌ی آشوریان محسوب می‌شد. اغلب نویسندگان تمایل دارند با استناد به تورات تاریخی دیرینه برای اورشلیم فرض کنند. اما داده‌های باستان‌شناسانه در این مورد صریح و قاطع است و می‌دانیم که این منطقه تا پیش از دوران هخامنشی فاقد شهرنشینی گسترده بوده است.

نخستین نشانه‌ها از استقرار دایمی در منطقه‌ی اورشلیم به ابتدای عصر مفرغ (۴۰۰- ۶۰۰ تاریخی/ 2800-3000 پ.م.) مربوط می‌شود و به دهکده‌ای کوچک محدود می‌شده است.[5] نخستین اشاره به نام این شهر احتمالاً به اسناد مصریِ العمرنه (قرن ۲۰ تاریخی/ ق ۱۴ پ.م.) مربوط می‌شوند. شش‌تا از این نامه‌ها به اورشلیم مربوط می‌شوند و در این شهر نوشته شده‌اند. و در آن هنگام اورشلیم به شهرکی با حدود دو هزار تن جمعیت تبدیل شده بود.[6]

اگر اشاره‌های العمرنه به راستی اورشلیم را در نظر داشته باشد، این شهر در زمان یادشده از ساکنانی کنعانی تشکیل می‌شده که ربطی به قبیله‌های عبرانی نداشته‌اند.

کهن‌ترین نشانه‌ی عینی بازمانده از این شهر به حدود ۲۴۳۰ (950 پ.م) مربوط می‌شود و پلکانی سنگی است که برخی از باستان‌شناسان بر مبنای پیش داوری‌های‌شان آن را به کاخ داوود مربوط دانسته‌اند. از همین دوران بقایای دیواری به دست آمده که کاشف آن – اِیلات مازار – معتقد است بخشی از دیوار شهر اورشلیم بوده است.[7] زمان این آثار با دورانِ ورود عبرانیان به این منطقه هم‌خوانی دارد و پس از آن بوده که این منطقه به تدریج به مرکز جمعیتی و دینی قبیله‌ي یهودا تبدیل شده است.

با اين حال اورشلیم تا چهار قرن بعد همچنان توسعه نایافته بود و ابعادش از روستایی بزرگ یا شهرکی کوچک تجاوز نمی‌کرد. در قرن ۲۵ تاریخی (ق ۹ پ.م) جمعیت اورشلیم تنها هشت هزار نفر بود و مساحتش به ۳۲ آکر بالغ می‌شد. برخی از باستان‌شناسان گفته‌اند که در سال ۲۶۸۰ تاریخی (۷۰۰ پ.م) بلافاصله پس از حمله‌ی سناخریب به قلمرو اسرائیل در شمال، جمعیت این شهر به سی هزار تن و مساحتش به ۱۳۰ آکر افزایش یافت و این روند با شیبی ملایم تا سال ۲۷۸۰ (۶۰۰ پ.م) ادامه پیدا کرد. در این هنگام جمعیت شهر چهل هزار تن و مساحتش ۱۵۰ آکر بود.[8] اما داده‌هایی که در این مورد در دست داریم به چند دهه بعد از این تاریخ مربوط می‌شود و با عصر زمامداری کوروش همزمان است. یعنی تعمیمی نابه‌جا رخ داده و اغلب نویسندگان داده‌های مربوط به مساحت و جمعیت اورشلیم در دوران کوروش تا داریوش را به دو قرن پیشتر هم تعمیم داده‌اند. اما فینکلشتین با قاطعیت نشان داده که این اعداد با یافته‌های باستان‌شناختی سازگاری ندارد و به سازه‌ها و بقایایی اشاره می‌کند که در ابتدای دوران هخامنشی ساخته شده‌اند. یعنی جمعیت و مساحت دوران کوروش به بعد را به یکی دو قرن پیشتر فرامی‌افکند.

با این حال توسعه‌ی اورشلیم قدری پیش از ظهور کوروش آغاز شده بود، و با این حال در دایره‌ی همان روستای بزرگ-شهرکی کوچک نوسان می‌کرد. در دوران مادها و همزمان با فرسوده شدن نظام سیاسی آشوریان و فروپاشی این دولت، اورشلیم نیز توسعه یافت و بزرگ شد. داده‌های باستان‌شناختی نشان می‌دهد که مساحت این شهر در حدود سال ۲۷۰۰ تاریخی (اواخر ق ۸ و اوایل ق ۷ پ.م) چهار برابر شده است. دیوار بزرگی که نَحمان اَویگاد در دهه‌ی ۱۳۵۰ (۱۹۷۰.م) در تپه‌ای در غرب اورشلیم از خاک بیرون آورد نیز به همین دوران مربوط می‌شود. اگر بخواهیم یافته‌های باستان‌شناختی را مبنا بگیریم، به این نتیجه می‌رسیم که اورشلیم تا زمان هخامنشیان شهرکی کوچک با جمعیتی اندک بوده است و رونق و توسعه‌ي شهری آن تازه در دوران هخامنشی آغاز شده و این قاعدتاً پیامد کوچ اسیران از بابل بوده است.

می‌توان پذیرفت که پیامد مستقیم مداخله‌ی نظامی آشور در آسورستان، توسعه‌ی اورشلیم بوده باشد. و محتمل است فراریانی که از ایلغار آشوریان می‌گریختند و از شمال به قلمرو یهودیه وارد می‌شدند، در این منطقه مستقر شده و رونقی پدید آورده باشند. با این همه باید به این نکته توجه داشت که یهودیه در اصل یک قلمرو قبیله‌ای بود و نه سرزمینی با دولت و نظم سیاسی مستقر. شواهد باستان‌شناختی نشان می‌دهد تصویری که بیشتر نویسندگان از اورشلیم در مقام پایتخت یک دولت یهودیه‌ی شکوفا ترسیم کرده‌اند، تخیلی است. هسته‌ی مرکزی ظهور شهرنشینی و نویسایی در میان قبایل عبرانی در شمال و قلمرو اسرائیل قرار داشته و اتفاقا این همان جایی است که سنت یهودی کمرنگ‌تر و بافت دینی کنعانی نمایان‌تر است.

به خاطر همین مرکزیت اسرائیل بوده که آشوری‌ها در سال ۲۶۵۹ تاریخی (۷۲۱ پ.م) به اسرائیل حمله بردند و نه به یهودیه. ورود مهاجران شمالی به قلمرو یهودیه از این رو بازگشت گروهی از بندگان خطاکار یهوه نبود که تازه با تنبیه خداوند به مشروعیت خاندان سلیمان پی برده باشند. اینها گروهی جنگ‌زده بودند که تجربه‌ی مدنی پیچیده‌تری از مردم قبیله‌ی یهودا داشتند و در جنوب ردپای فرهنگی چشمگیری از خود به جا گذاشتند.

اگر به اسناد برون‌توراتی بنگریم، می‌بینیم که تشدید حمله‌های آشوریان با سازمان‌یافتگی و هویت‌یابی اقوام مستقر در یهودیه همزمان و موازی است. نام و نشان یهودیان هم برای نخستین بار در همین دوران در منابع تاریخی پدیدار می‌شود. سناخریب در کتیبه‌ای می‌گوید که در سال ۲۶۷۹ (۷۰۱ پ.م) برای سرکوب سرکشی «حزقیاه، آن یهودی» به قلمرو وی لشکر کشیده و ۴۶ شهر حصاردار و روستاهای بسیار را ویران ساخته و ۲۰۰۱۵۰ نفر را به بردگی گرفته و قلمرو یهودیه را میان میتینتی شاه اشدود و پادی شاه عکرون و سیلی‌بعل شاه غزه تقسیم کرده است. داده‌های باستان‌شناختی هم نشان می‌دهد که در این حدود زمانی افت چشمگیری در حد ۸۵٪ در شمار شهرها و شهرک‌های غرب اورشلیم رخ نموده و جمعیت هم ۷۰٪ کاهش یافته است.[9] با این همه حزقیاه از این حمله جان به در برد و تاج و تخت خود را حفظ کرد.

در کتاب میکاه اشاره‌ای هست که نشان می‌دهد اصولا شکل‌گیری اورشلیم در مقام شهر تا حدودی پیامد همین حمله‌ها و مدیون همین پناهندگان شمالی بوده است. در باب سوم کتاب میکاه می‌خوانیم: «این را بشنوید ای سران خانمان‌های یعقوب و رئیسان خاندان‌های اسرائیل، (شما که) از عدل نفرت دارید و هر تساوی را منحرف می‌سازید، (شما که) صهیون را با خون و اورشلیم را با خطا بنا کرده‌اید. (شهری که) فرمانروایانش با رشوه داوری می‌کنند و کاهنانش در مقابل دستمزد تعلیم می‌دهند، انبیایش در برابر دریافت پول پیشگویی می‌کنند. با این حال به سوی یهوه خم می‌شوند و می‌گویند: به راستی که یهوه با ماست. هیچ بلایی بر ما نازل نخواهد شد».[10] آشکار است که میکاه که یک رهبر دینی روستایی بوده و از منطقه‌ی بدوی مورِشِت گات برخاسته، پیچیدگی‌های شهرنشینانه‌ی نوظهور در اورشلیم را که مهاجران شمالی بنیاد کرده بودند نکوهش می‌کرده و نظم نوین اجتماعی‌شان را بر نمی‌تابیده است.

تمایز میان بافت اجتماعی قبیله‌ای جنوب و یکجانشینی شمالی را در عهد عتیق هم می‌توان ردیابی کرد. دیویس به درستی به این نکته اشاره کرده که در تمام بیست و پنج موردی که نام بیت داود در تورات آمده، سلسله‌ی حاکمان بر یهودیه منظور بوده است و نه سرزمین یهودیه. یعنی بیت داود در تورات به یک خاندان از رهبران قبیله‌ای که شاهان فرضی قلمرو یهودا شمرده شده‌اند اشاره می‌کند و هیچگاه جاینام نیست، و این با توجه به استفاده از کلمه‌ی «بیت» غیرعادی است. در مقابل در متون آشوری اشاره به خاندان‌ها که با پیشوند «بیت» (خاندان/ خانه) همراه است، معمولا به قلمروهای سیاسی اشاره می‌کند. درک این موضوع هم آسان است. چون آشوری‌ها هنگام حمله به قلمروهای سیاسی همسایه با خاندان‌های حاکم بر آنها روبرو و درگیر می‌شده‌اند و از این رو این دو را همتا قلمداد می‌کرده‌اند.

از اینجا بر می‌آید که تعبیر کتیبه‌های تل دان و مشا که در آن بدون پیشوند به عُمری یا (احتمالا) خاندان داود اشاره شده، ممکن است اصولا به معنای سرزمین و واحد سیاسی نباشند و فقط دودمانی شاهی را نمایندگی کنند. به ویژه درباره‌ی کاربرد اسم عُمری در نبشته‌ی مشا چنین چیزی را می‌بینیم و بیشتر چنین می‌نماید که عمری همچون برچسبی برای امیرانی مهاجم به قلمرو موآب به کار گرفته شده باشد تا برچسبی برای یک کشور یا قلمرو جغرافیایی.[11]

تقابل میان توسعه‌یافتگی و شهرنشینی در این دو قلمرو نفوذ چشمگیر فرهنگ شمالی‌ها در یهودیه را توجیه می‌کند. اسرائیل نوهْل در کتاب «پرستشگاه سکوت» بحث کرده که در اسرائیل باستان دو سنت گفتمانی متمایز وجود داشته که او آنها را مکتب تقدس[12] و مکتب پریستاری[13] می‌نامد. از دید او ارکان مفهومی مکتب تقدس عبارتند از تاکید بر بت‌پرستانه بودن سنت شمالی، تقابل اقتصادی و اجتماعی روستاییان و قشر نوظهور شهرنشین و جدایی اخلاق از مناسک مذهبی. از دید نوهل این سنت تقدس پس از فروپاشی اسرائیل همچنان باقی ماند و در یهودیه شکوفا شد و در دوران تبعید در بابل هم استخوان‌بندی دین یهود را بر می‌ساخت.[14]

هرچند یهودیه به دنبال ویرانی قلمرو اسرائیل دورانی از شکوفایی و افزایش جمعیت را تجربه کرد، اما به زودی خود هم به سرنوشتی مشابه گرفتار شد. پس از حمله‌ی ویرانگر بابلی‌ها به این قلمرو که دوران تبعید را موجب شد، افت چشمگیری در جمعیت یهودیه رخ نمود. ساختارهای شهری پیش از آن هم در این منطقه توسعه نایافته بودند، اما حمله‌ي بابلی‌ها همان ساختارهای ابتدایی یکجانشینی قبیله‌ی یهودا را هم بر هم زد. شواهدی هست که نشان می‌دهد این وضعیت در بخش آغازین دوران هخامنشی نیز تداوم داشته است.[15] یعنی سرزمینی که نحمیا و عزرا برای تبلیغ آیین یهود بدان سو اعزام شدند، قلمرو وحشی و از نظر شهری توسعه نیافته بوده است.

درباره‌ی عصر تبعید و انعکاسش در شکل‌گیری متون عهد قدیم در گفتاری دیگر مفصل بحث خواهم کرد. اما پیش از ورود به آن باید در نظر داشته باشیم که در دوران نوبابلی اورشلیم شهرکی بسیار کوچک بوده است. تخمین زده‌اند که در حدود زمان ورود عزرا و نحمیا به اورشلیم و در اواخر قرن ۲۸ تاریخی (ق ۶ پ.م) جمعیت این منطقه تنها هزار و پانصد تن بوده باشد و این با توجه به مساحت اندک شهر پذیرفتنی است. آثار باستان‌شناختی نشان می‌دهند که اورشلیم در دوران هخامنشی به شکلی پیوسته رشد کرده و از این نقطه به جمعیت ۳۵ هزار نفر در ابتدای عصر اشکانی (حدود ۱۵۰ پ.م) رسیده باشد.

اغلب نویسندگان جمعیت اورشلیم پیش از حمله‌ی بابلی‌ها (حدود ۶۰۰ پ.م) را به چهل هزار نفر تخمین زده‌اند.[16] اما این عدد ساختگی به نظر می‌رسد. این نویسندگان اعدادی که در تورات برای تبعیدی‌ها ذکر شده را جدی گرفته و همه را ساکن اورشلیم فرض کرده و آنها را با این جمعیت اندک جمع بسته‌اند. در حالی که شواهد باستان‌شناسانه نشان می‌دهد که هیچ دورانی از رونق و گسترش چشمگیر در دوران‌های پیشین این شهر وجود نداشته است. تخمین زده‌اند که در زمان نحمیا یعنی در ابتدای عصر هخامنشی مساحت اورشلیم حدود سی آکر بوده باشد و این با روستایی بزرگ برابر است.

اما این که اورشلیم یکی دو قرن پیشتر ۱۵۰ آکر بوده باشد،[17] جای چون و چرا دارد. چون شواهدی باستان‌شناسانه در این مورد در دست نیست و این هم باز نتیجه‌ایست که از همان فرضِ چهل هزار نفره‌ی توراتی برخاسته است. یعنی داده‌های عینی و تجربی نشان می‌دهد که اورشلیم اصولا در دوران پیشاهخامنشی روستایی بیش نبوده است. بی‌شک این روستا با جمعیت چند هزار نفره‌اش برای قبیله‌ی کوچگرد یهودا که رهبرانش در این محل مستقر بوده‌اند، مکانی پرجمعیت و پررونق می‌نموده است. اما این تصور که شهری بزرگ و باشکوه در آنجا وجود داشته که بابلی‌ها چنین مهیب خالی از سکنه‌اش کرده باشند، بعید به نظر می‌رسد.

جمعیت اندک و توسعه نیافتگی اورشلیم در دوران هخامنشی برخی از نویسندگان را به این نتیجه رسانده که تدوین نهایی تورات نمی‌توانسته در این عصر انجام شده باشد. چرا که جمعیتی یکی دو هزار نفره برای پشتیبانی از یک طبقه‌ی کاهن نویسا که بخواهند تورات را گردآوری و تدوین کنند، بسنده نیست. راه حلی که برای رویارویی با این معنا پیشنهاد شده، دو شاخه است: یکی آن که فرض کنیم این تدوین در قرن ۳۲ تاریخی (ق ۲ پ.م) و دوران حاکمیت خاندان حسمونی در عصر اشکانی انجام پذیرفته، و بسیاری این را محتمل دانسته‌اند. فرض دیگر آن است که تدوینش را به قبل از عصر هخامنشی ببریم، به دوران شاهانی افسانه‌ای مثل یوشع و حزقیاه.

هردوی این فرض‌ها ایرادهای روشنی دارند. نخست آن که زبان عبری قرن ۳۲ تاریخی (ق ۲ پ.م) تفاوت‌هایی چشمگیر با زبان توراتی دارد، و آشکار است که تدوین تورات چند قرن پیشتر صورت پذیرفته است. دیگر آن که در تورات اشاره‌های روشن و شفافی هست که نشان می‌دهد این تدوین در دوران هخامنشی و در پیوند با سیاست پارس‌ها انجام پذیرفته، و بنابراین نمی‌تواند در دوران رهبران قدیمی قبیله‌ی یهودا انجام پذیرفته باشد.

راه حل البته به نظر من بسیار ساده‌تر و سرراست‌تر است و از نص صریح خود تورات بر می‌آید. فرضی که همه‌ی این نویسندگان دارند آن است که این طبقه‌ی کاهن باید در اورشلیم مستقر بوده باشند و در این شهر بوده که تدوین نهایی تورات انجام شده است. در حالی که خواندن دقیق متن نشان می‌دهد که این فرض نادرست است. بدنه‌ی تورات اورشلیم را که مرکز باستانی قبیله‌ی یهودا بوده تقدیس می‌کند، اما آشکارا متن در شهری پرجمعیت و نویسا نوشته شده و هویت این شهر هم کاملا روشن است، چون توصیف‌هایی از آن هر از چندی در متن نمایان می‌شود. این شهر بابل است و پذیرفتنی است که طبقه‌ی نخبه‌ی قبیله‌ی یهودا که در بابل به اسارت افتاده بودند، پس از رهایی در دوران هخامنشی در همان منطقه دست به تدوین آثار دینی قوم خود زده باشند. البته که برخی از رهبرانشان هر از چندی از شهر قدیمی و مرکز قبیله‌ای‌شان بازدید می‌کرده‌اند. اما نص صریح متن نشان می‌دهد که این دیدارها بسامدی اندک داشته و با سفارش و دستور دربار پارسی انجام می‌پذیرفته است.

نام منطقه‌ی یهودیه در اسناد دیوانی هخامنشی به صورت «یهود» ثبت شده، و فهرستی که برای حاکمان محلی یهودیه در دوران هخامنشی ذکر شده، این نام‌ها را در بر می‌گیرد: شش‌بصر (۲۸۴۲/ ۵۳۸ پ.م)، زروبابل (۲۸۶۰/ ۵۲۰ پ.م)، اِل‌ناثان (آخر قرن ۲۸ تاریخی/ ۶ پ.م)، نحمیا (۲۹۳۵ تا ۲۹۴۷/ ۴۴۵-۴۳۳ پ.م)، بَگوهی (۲۹۷۲/ ۴۰۸ پ.م)، یِهِزِقیاه (قرن سی‌ام تاریخی/ ق ۴ پ.م)، یِهِزار و اَهزای (نامعلوم،[18] احتمالا میانه‌ی قرن سی‌ام/ ۴ پ.م). نکته‌ي مهم آن است که همه‌ی این افراد کاهن هستند. یعنی هخامنشیان طبقه‌ای از کاهنان را به عنوان کارگزاران حکومتی خود در آن منطقه به قدرت رسانده‌اند.

آغازگران این زنجیره (شش‌بصر و زروبابل، اگر که دو تن جدا بوده باشند) به خاندان داود تعلق دارند. اما در بقیه چنین قاعده‌ای دیده نمی‌شود و روشن است که در اینجا سازماندهی اجتماعی عمیقی انجام پذیرفته و یک قبیله با رهبران موروثی قدیمی، در بافتی شایسته‌سالار و مبتنی بر نویسایی و آشنایی با متون دینی جای گرفته‌اند. به شکلی که امیران دودمانی پیشین کنار رفته و کاهنان جایگزین‌شان شده‌اند. این روند احتمالا با گذار اورشلیم به منطقه‌ای شهری همزمان است و پیامدی از آن محسوب می‌شود. در حدی که در میانه‌ی قرن سی‌ام (ق ۴ پ.م) وقتی حاکم یهودیه سکه ضرب کرد، بر آن نوشت «یوحَنان کاهن»[19] و این در کنار سکه‌های مشابهی بود که بر آن «یهزقیاه فرماندار» ضرب شده است و نقش دوگانه‌ی حاکمان این منطقه را نشان می‌دهد.

اینان از دید مردم زیر فرمان‌شان کاهن اعظم، و از دید دیوانسالاری پارسی فرماندار منطقه‌ی یهودیه بوده‌اند. جالب آن که بر این سکه‌ها با خط کنعانی متن نوشته شده است. در حالی که می‌دانیم خط رایج در منطقه‌ی یهودیه و فلسطین در عصر هخامنشی آرامی بوده و اصولا نویسا شدن مردم این ناحیه در این زمان و با این خط ممکن شده است. در واقع به جز این سکه‌ها هیچ سند دیگری به خط عبری-کنعانی نداریم که طی دوران هخامنشی در این منطقه نوشته شده باشد. در حالی که شمار چشمگیری از متون به خط آرامی یافته شده که گسترش آشکار نویسایی را نشان می‌دهد. در حدی که وقتی یهودیان مستقر در الفانتین در جنوب مصر از معبد اورشلیم مجوزی برای ساخت معبد درخواست کردند، نامه‌شان را به آرامی نوشتند.[20] حتا زبان عبری قدیم که تورات با آن روایت می‌شد هم در دوران هخامنشی با خط آرامی نوشته شد و این همان است که امروز خط عبری نامیده می‌شود، و این تنها صورت از خط آرامی رسمی عصر هخامنشی است که در سراسر این هزاره‌ها زنده باقی مانده است.

 

 

  1. Schniedewind, 2005: 67.
  2. Schniedewind, 2005: 73.
  3. Schniedewind, 2005: 67.
  4. کتاب اشعیاء، باب ۲۲، آیات ۹-۱۱؛ کتاب دوم پادشاهان، باب ۲۰، آیه‌ی ۲۰.
  5. Freedman, 2000: 694–95.
  6. Vaughn and Killebrew, 2003: 32–33.
  7. Mazar, 2009: 52-3.
  8. Schniedewind, 2005: 68.
  9. Schniedewind, 2005: 70.
  10. کتاب میکاه، باب ۳، آیات ۹ -۱۱.
  11. Davis, 1992: 7-52.
  12. Holiness School
  13. Priestly School
  14. Knohl, 1995.
  15. Hoglund, 1992.
  16. Schniedewind, 2005: 170.
  17. Schniedewind, 2005: 169.
  18. Schniedewind, 2005: 173.
  19. Schniedewind, 2005: 173.
  20. Schniedewind, 2005: 169.

 

 

ادامه مطلب: گفتار چهارم: قبایل بنی‌اسرائیل

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب